حجت به چه معناست

سيد عبد المجيد فلسفيان

- ۱۳ -


بنى عباس وحجّت دوازدهم عليه السلام

نى عباس كه وجود امامان را براى سلطنت خودشان مزاحم مى دانند، به نابودى آن ها وشيعيانشان اقدام مى كنند. آن ها براى يافتن آخرين حجّت خدا وكشتن او، كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وحضرت على عليه السلام وساير حجج الهى به او بشارت داده اند، از هيچ كوششى دريغ نكردند وهمچون فرعون به دنبال موساى اين امّت بودند، با اين تفاوت كه فرعون نمى دانست موسى در كدام خانه متولد مى شود، ولى اين ها مى دانستند مهدى موعود در كدام خانه پا به عرصه وجود مى گذارد.

تاريخ به شدّتِ محاصره خانه حجّت يازدهم گواهى مى دهد; واين كه چگونه اين نور در خفا نگه داشته مى شود، وتنها خواص از او روشنى مى گيرند. اين جا ديگر جاى ظهور وشهرت نيست.

حضرت على عليه السلام در اين حكمت، به كميل خبر مى دهد كه حجّت ديگر خدا خائف ومغمور است.

فلسفه غيبت

حضرت با ذكر خائف بودن حجّت، به علّت وفلسفه غيبت اشاره دارد. اگر مردم ظرفيت خود را با پذيرش علوم ائمه وسعت مى دادند، ودنياگرايى وشهوت بر آن ها چيره نمى شد، وچون بنى اسرائيل قصد قتل حجّت خدا نمى كردند، دوران غربت وغيبت شكل نمى گرفت.

اين خوف اختصاص به زمان بنى عباس ندارد; امروزه ـ در عصر اتم ـ كسانى كه به اين حجّت خائف دعوت مى كنند، نيز ترسانند ومورد تهديد انسان هايى هستند كه خود را از خدا مستغنى دانسته، واين دعوت را بزرگ ترين مانع نظم نوين جهانى مى دانند.

در سال (1374هـ. ش) يكى از نمايندگان مجلس پاكستان كه از سوى آمريكا هدايت مى شد، عربده كشيد كه: (اين امام غائب كجاست، تا پاى او را بشكنم!!). الحمد لله در مدت زمان كوتاهى ـ بعد از اين تهديد ـ در يك انفجار پايش شكست.

عدم پذيرش حجّت وتهديد او، دو عاملى است كه سبب شد حجّت خدا مغمور وناشناخته بماند، وبا اين كه در بين مردم وحجّت خدا در زمين است، حجاب جهل وكفر وبى ظرفيتى توده مردم، او را نا شناخته قرار داده وبراى كسانى كه طالب او هستند، در پس پرده غيب مى باشد.

نا شناخته ماندن آن حضرت در بين مردم، به جهت ترس از اين است كه قبل از ظهور ومهيا شدن افراد، اسرار نهضت انتظار فاش شود، ودشمن زيرك، توسط مؤمنان كم ظرفيت همه نقشه ها را نقش بر آب كند; مانند خوفى كه موسى عليه السلام از پيروان خود داشت، مبادا سرّش فاش شود. موسى عليه السلام بى صبرانه در انتظار راه خروج از حادثه اى بود كه اگر جريان فاش مى شد واو شناخته مى شد كه همان كسى است كه بنى اسرائيل انتظار او را مى كشند تا آن ها را نجات دهد، به دست فرعون به قتل مى رسيد، واو آسوده خاطر خدايى مى كرد،(1) وبنى اسرائيل هرگز رستگار نمى شدند. اين خوف باعث مى شود حجّت خدا در حالى كه در بين مردم است، ناشناخته بماند.

شمار ائمه اطهار وجايگاه آنان

امام عليه السلام بعد از آماده سازى كميل در مراحل دشوار آموزش وبعد از بيان اين كه زمين از حجّت خالى نيست، سؤالى را مطرح مى كند: (كم ذا؟); حجت هاى الهى چند نفر هستند؟ وكجا هستند؟ واز چه جايگاهى برخوردارند؟ ونقش آن ها چيست؟

بعد حضرت به اين سؤال پاسخ مى فرمايند:

(اولئك والله الاقلّون عدداً)

(اين ها از نظر تعداد كم هستند)

حضرت با سوگند به الله تأكيد دارد، تعداد اين ها محدود است وكم. قلّت رهبران شايسته، نفى كسانى است كه هر كسى را قطب مى كنند، وتعداد آن ها را از هزاران نفر افزون مى دارند. قرآن به رهبران قليل اشارت وبشارت دارد:

(ثُلَّةٌ مِنَ الاْوَّلينَ * وَقَليلٌ مِنَ الاْخِرينَ)(2)

(گروهى از پيشينيان، واندكى از متأخران).

كسانى كه عبد محض خداوند هستند، يعنى حجج وانبياء واوصياى الهى قبل از اسلام زياد بودند كه شمار آن ها به (124) هزار مى رسيد، ولى بعد از اسلام ورسول حق عدد سابقون وحجج الهى كم است.

امامان از نظر جايگاه، در نزد خداوند از عظمت وبزرگى منزلت وارزش برخوردارند، وبر انبياى گذشته فضيلت دارند، هر چند در زمين ودر بين مردم غير مطاع هستند.

(والاعظمون عند الله قدراً)

(وقدر ومنزلتشان، پيش خدا، بسيار است).

نقش ائمه عليهم السلام

نقش ائمه عليهم السلام مانند ساير حجج الهى است. آن ها حافظ چيزى هستند كه انسان براى رسيدن به خدا به آن نيازمند است. آنان پاسدار راه هايى هستند كه انسان را از بى خبرى وغفلت نجات مى دهد. آن ها بر براهين وآيات خدا واقفند ومشعل دار نور هدايت وعهده دار روشنايى قرآن مى باشند.

علم امام

هر حجتى مسئول است كه علوم ونعمت هايى كه خداوند براى حفظ حجت ها وآيات روشنگر خود به او عطا نموده، به حجّت بعد از خود كه از هر جهت مانند او است وعصمت وعظمت دارد، به وديعت سپارد، تا يكى پس از ديگرى به آخرين حجّت خدا سپرده شود.

اين امانت كه علوم امامت است با كاشتن در قلب حجّت بعدى به او منتقل مى شود، واكتسابى نيست، ويك باره همه علوم امامت در قلب آن ها جاى مى گيرد. حضرت على عليه السلام فرمود:

(رسول خدا به من هزار علم را آموخت، كه از هر علمى از آن; هزار علم ديگر نشأت مى گيرد)(3)

صفات حجج

امام عليه السلام بعد از بيان تعداد ائمه عليهم السلام وجايگاه ونقش آنان، به ويژگى هاى آن ها اشاره دارد، كه در فصل دوم از آن ها سخن رفت.

1 ـ آن ها صاحب علم هستند، آن هم علم همراه با حقيقت وبصيرت واين علوم، يكجا وبه صورت گسترده آن ها را احاطه مى كند.

2 ـ امامان هم نشين با روح اليقين، عالى ترين روحى كه خداوند به مقرّبان خود عطا كرده، هستند.

امام عليه السلام در روايتى روح را پنج نوع مى شمارد: روح القدس، روح الايمان، روح الحياة، روح الشهوة وروح القوة.(4)

مقصود از روح اليقين; همان روح القدس است كه مختصّ پيامبران وجانشينان آن ها است.

امام در اين روايت اشاره دارد كه اين روح، مختص (السابقون السابقون)، كه انبياء وائمه باشند، هست.

3 ـ امامان، مونس حق وگريزان از باطل هستند. آن چه اهل جهالت از آن وحشت دارند كه علم ومعرفت وحق است، آن ها دوست دارند. آنان جام معرفت حق را يك جا سركشيده، غرق در ملكوت آسمان وزمين هستند.

حضرت در نهج البلاغه به اباذر مى فرمايد:

(لا يؤنسنّك الاّ الحق ولا يوحشنّك الاّ الباطل).(5)

(جز حقّ تو را مونسى نباشد وچيزى جز باطل تو را به وحشت نيفكند).

4 ـ سبك بار وبى تعلّق وبى تكلّف هستند وآنچه را اهل رفاه وناز پروردگان، سخت ودشوار مى شمارند وتحمّل آن را ندارند، اينان بر خود آسان ساخته اند.

5 ـ مصاحبت آن ها با دنيا جسمانى است. تنها بابدن وتن با دنيا ارتباط دارند. آن ها در اين دنيا راه مى روند، واز هواى آن استنشاق مى كنند، ولى هيچ گونه تعلق روحى به آن ندارند. ارواح آن ها به محلّ اَعلى وقرب حق تعلّق دارد، وتعلّقشان تنها به خداوند سبحان است.

كسانى كه صفات ياد شده را دارا هستند، جانشينان خداوند وخليفة الله هستند. اين ها بايد اداره امور را به عهده گيرند وبر مردم حكومت كنند، وخواست خداوند را در زمين تحقق دهند وزمين را از شرك وظلم وستم پاك كنند واز توحيد وقسط وعدل پر نمايند.

راستى! كسانى كه بر انكار حكومت دينى حتى از جانب معصوم پافشارى كرده اند، اين عبارت روشن حضرت را چگونه توجيه مى كنند؟ آيا خليفه را غير از حاكم مى دانند؟ يا خدايى كه آن ها باور دارند، خدايى در حدّ يك دوست است كه مى شود به او كارى نداشت واو هم كارى به ما نداشته باشد.

قرآن خدا را معرفى مى كند، وهر مسلمان به صورت واجب، روزانه هفده مرتبه در سوره حمد مى گويد: (او بخشنده وبخشايش گرى است كه مالكِ سرانجام وپايانِ حيات آدمى است) وانسان در نهايت سير خود عبد ومملوك خدايى مى گردد كه مالك او است.

بنابراين; عبوديت او را گردن مى نهد ودر سلوك خود از او استمداد مى جويد.

(اِيّاكَ نَعْبُدُ وَاِيّاكَ نَسْتَعينُ ..).(6)

تو را مى پرستيم تنها وبس   بجز تو نجوييم يارى زكس

خداى حىّ قيّومى كه بر بندگان خويش احاطه دارد.

كسانى كه از اين ويژگى ها برخوردارند، تنها كسانى هستند كه مى توانند به دين خدا دعوت كنند، زيرا از خود وآن چه غير از حق است، بريده اند وخداوند آن ها را به عنوان خليفه خود در زمين قرار داده، تا به اداره امور انسان ها بر اساس دين بپردازند، وروش زندگى بر اساس وحى را، در چگونه بودن وچگونه رفتن وچگونه مردن، به انسان ها بياموزند.

حجت هاى الهى چه ظاهر ومشهور باشند، چه خائف وناشناخته، به دين دعوت مى كنند، آن جا كه يوسف ناشناخته چون برده اى به فروش مى رسد وبه درگاه عزيز مصر راه پيدا مى كند، وسپس محكوم به زندان شده ودو جوان نيز با او وارد زندان مى شوند، واز يوسف تقاضاى تعبير خواب خود را مى كنند، يوسف قبل از تعبير خواب آن ها، فرصت را غنيمت شمرده، با معرفى خود كه بر دين پدرش ابراهيم عليه السلام است واز شرك بيزار، به جوانان به بهترين شيوه دعوت مى گويد: (اى دوستان من! آيا داشتن چند پروردگار بهتر است، يا خداى واحدى كه قهار ومهيمن است؟)

(ءَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ اَمِ اللهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ... اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ..).(7)

(آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر؟... حكم فقط از آن خدا است).

او با طرح اين سؤال ـ كه جواب آن روشن است ـ جوانان را وادار به مقايسه بين اربابان ضعيف ورب واحد مقتدر مى كند، تا آن را كه بهتر است، انتخاب كنند.

وحجّت دوازدهم هر چند ناشناخته وغائب است، ولى از دعوت به دين ونقش خليفة اللّهى خود جدا نيست. حضرت على عليه السلام در خطبه اى كه صدوق آن را نقل مى كند، مى فرمايد:

(اللهم انّه لابد لارضك من حجة لك على خلقك يهديهم الى دينك ويعلمهم علمك..).

(بار الها! به حق گريزى نيست براى زمين تو كه حجتى بر خلق توداشته باشد، تا خلق را به دينت راهنمايى نمايد وعلم تو را به آن ها بياموزد)

حضرت به تقسيم حجّت اشاره دارند، وسپس به نقش حجّت مخفى ومنتظر مى پردازد:

(...ان غاب عن الناس شخصه فى حال هدايتهم فان علمه وآدابه فى قلوب المؤمنين مثبتة فهم بها عاملون).(8)

(اگر شخص وجسم او در حال هدايت مردم از آن ها پنهان باشد، علم وآدابش در قلوب عاشقان حق پايدار است، وآن ها به آن علم وآداب پايبند هستند وبه آن عمل مى كنند).

اشتياق على عليه السلام براى ديدار آنها

كجايند آنان كه دل از زمين بركنده وسر به عرش آسمان سپرده اند، عَلَم دارانِ بيرقِ به جا مانده حبيب خدا ومشعل داران راه سلوك، آنان كه قلبشان قرآن است وسينه شان مخزن اسرار وروحشان در ملكوت اعلى در پرواز ودلشان از يقين سرشار؟!

آنها چنانند كه دل را مى ربايند واشتياق على عليه السلام را ـ كه عالم مشتاق او است ـ بر مى انگيزند. آنان على عليه السلام را در فراق خودشان به آه وناله وا مى دارند. چشمه هاى شوق مى جوشد وچشم هاى اشك را جارى مى كند ودست هاى نياز، به گيسوان خيال مى پيچد، وحرارت عشق قلب ها را مى سوزاند.

شايد، شايد، گوشه چشمى ودست نوازشى، كه بيرزد اين تمنّى به جواب (لن ترانى).(9)

برخورد مردم با حجّت هاى بعد از رسول عليهم السلام ـ حكمت

اكنون كه جامعه حرمت شكنى كرده وچون بنى اسرائيل با جانشينان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چنين برخورد كرده ودر صدد خاموشى نورى برآمدند كه رسول براى آن ها روشن كرده بود، تا در وادى حيرت نمانند ودر ضلالت وگمراهى سرگردان نشوند، ويك صدا از حاكم ومحكوم، خليفه ورعيت فرياد برآوردند: ما آنان را كه از روى شفقت ودلسوزى زمينه هدايت ما را فراهم مى سازند، دوست نداريم.(10)

(...وَنَصَحْتُ لُكُمْ وَلكِنْ لا تُحِبّوُنَ النّاصِحينَ)(11)

اين نفرت وبغض از خورشيدى كه آن ها را حيات وروشنايى مى داد، باعث شد خورشيد هدايت از بين چنين جامعه اى رخت بربندد. خواست خدا وسنت او بر اين شد كه جامعه اى كه كفران نعمت نموده اند، در محروميت وحرمان قرار گيرند ودر ظلمتى فرو روند كه بهره اى از نور خدا نبرند. وامام هدايت ووصى رسالت بر ظلمت صبر كند واز اين سياهى هجرت نمايد.

آيا براى اين شبِ ظلمت، پايانى است وبراى اين تنگنا، گشايشى؟ آيا اين شب ابدى است وديگر انسان ها شاهد طلوع خورشيد هدايت نخواهند بود؟ وصبر جلوداران هدايت وداعيان دين وانتظار آنان، سرمدى است؟ (اَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيب؟).(12)

اين چنين نيست، بلكه از آن جا كه جهان هستى از آن خداوندى است كه حىّ وقيّوم ومقتدر وشاهد است، ودر آن چه او را ناپسند آيد وهماهنگ با سنت هاى حاكم نباشد، او را تغيير وتبديل است،(13) اين شب ديجور را پايانى است. واين شب از صبح روشنى خبر مى دهد كه دلِ اين ظلمت شب را خواهد شكافت، واز خورشيدِ هدايت نشان دارد كه طلوعى دوباره خواهد داشت. اين سنت خدا است كه هر چيزى به ضد خود راهبر است،(14) وهر نقشه ضدِّ خدا، محكوم به شكست است:

(وَمَكَرُوا ومَكَرَ اللهُ واللهُ خَيْرُ الْماكِرينَ).(15)

(آن ها مكر ورزيدند، وخداوند نيز (در پاسخ آنها) مكر در ميان آورد، وخداوند بهترين مكر انگيزان است).

اين چنين نيست كه انسان، آزادِ مطلق باشد واختيار امور را در دست داشته باشد، تا اگر حاكم شد، شب سياه را بر جامعه حاكم كند، وراه را بر راهيان نور ببندد وتشعشع خورشيد ولايت را محدود كند، وآن را در سحرگاهان به خون نشاند، وبتواند پايان تاريخ را رقم بزند، وآن را از آنِ خود بداند، زيرا خارج از خواست حاكم هستى، هر طرحى محكوم به شكست است وهر منكرى، مختوم به تغيير وتبديل است، وهر شبى را صبح روشنى است. حجّت خدا با طلوع خود ظلمت ظلم وخشونت جور را درهم مى شكند وقسط وعدل را برپا مى دارد.

نويد به حكومت مهدى عليه السلام ـ حكمت 209

(لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها وتلا عقيب ذلك: (وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ)).(16)

(سوگند به شكافنده دانه وخالق جانداران(17) در بهترين شكل! دنيا مانند شتر صاحب فرزندى كه بر ديگران غضب مى كند تا فرزندش را در آغوش بگيرد، به ما برمى گردد، زيرا اين وعده خدا در قرآن كريم است: (مى خواهيم بر كسانى كه ديگران خواستار زبونى آن ها بودند، منّت گذاشته، آن ها را پيشوايان ووارثان زمين قرار دهيم) .

حضرت على عليه السلام در حكمت (277) به اين سنت پابرجا وثابت ما را توجه دادند كه شب ظلمتى كه از جفا بر خورشيد هدايت ايجاد شد وصاحبان نور را از مردم، با حجاب ظلم وجور جدا كرد، در دل خود به صبح روشنى بشارت دارد، وچون نزد آفريننده هستى زشت وناپسند است، رخت برخواهد بست، وموج برخاسته از عصيان فرو خواهد نشست وحجّت خدا; نا خداى كشتى نجات، كنار ساحل پهلوخواهد گرفت.

امام عليه السلام در اين حكمت مى فرمايد:

دنيا بعد از اين كه به ديگران سوارى داد وبه ما بهره اى نداد، به سوى ما برمى گردد. غاصبان، خلافت را از ما گرفتند وبين ما ومردم حاجب ومانع شدند، وديگران را از نور ما محروم كردند، ولى اكنون دنيا به سوى ما بر مى گردد، همچون شتر بچه دارى كه با خشم از كسانى كه مى خواهند شيرى كه براى بچه اش است بدوشند، در اوج شفقت ومحبّت به سوى فرزندش بر مى گردد. آرى، دنيا اين چنين به ما ميل واشتياق پيدا مى كند.

بعد از اين كه خداوند ما را به انواع بلا امتحان نمود، ورسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ما را در برابر بلاها وفتنه ها به صبر دعوت كرد، وبعد از اين كه توده هاى مردم از ما بريدند وبه نا اهلان پيوستند، امر ما را زمين گذاشتند وامر ديگران را گردن نهادند، تا جايى كه در پى نابودى ما برآمدند. از اين روآخرين حجّت خدا، خائف ومغمور وپنهان شد وقرن ها در انتظار استقرار دولت حقّ وظهور ماند.

دنيا وتوده ها در سرگردانى وبهره دهى به ظالمان بودند. آن ها بعد از اين كه به اين مرحله از فهم ودرك رسيدند كه ولىّ، هادى وامام آن ها ما هستيم وديگران راهزنانى بيش نبودند كه ارزش آدم ها را مخفى كردند ودزديدند. آن ها مجال تفكّر وتعقّل را با حيله از انسان گرفتند، وآدمى خود را گم كرد ودر نتيجه گمراه شد، واز مشعل وچراغ راه دور ماند. او بعد از درك اين كه همه چيزش را به يغما بردند، وزمين پر از ظلم وجور شد، چون شتر سركش بر همه پشت پا زد، ودانست كه ديگران او را فقط براى دوشيدن مى خواهند. اگر به او نان ورفاه وآزادى وامنيت مى دهند، خيرخواهش نيستند، بلكه در پى سود بيش تر وشير فزون ترند.

با درك اين حقيقت است كه انسان نياز خود را به حجّت خدا احساس كرده، خواستار ظهور او مى شود وبه او عشق وارادت مى ورزد، همان چيزى كه رسول صلى الله عليه وآله وسلم آن را اجر رسالتش قرار داده(18) وآن را راه رسيدن به قرب معبود خوانده است.(19) اينان به سوى حجّت مى شتابند وزمينه را براى ظهور حضرتش آماده مى كنند.

وبه همين نكته امام سجاد عليه السلام توجه مى دهد ومى فرمايد:

(... يا ابا خالد انّ اهل زمان غيبته القائلين بامامته والمنتظرين لظهوره افضل من كل زمان لانّ الله تبارك وتعالى اعطاهم من العقول والافهام والمعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة).(20)

(اى ابا خالد! همانا مردم زمان غيبت او كه به امامت او قائل ومنتظر ظهور او هستند برتر از مردمان همه زمانها هستند، زيرا خداى متعال به آنها آن اندازه از عقل وشناخت داده كه مسأله غيبت براى آنها به منزله شهود شده است).

منتظران راستين

حضرت سجاد عليه السلام به سه چيز توجه مى دهند: منتظران واقعى وشيعه خالص كسانى هستند كه خداوند به آن ها عقول ومعرفتى داده كه غيبت براى آن ها به منزله حضور شده است. دنيا وحكومت هاى پر طمطراق وپر ادّعا، وجودِ سرشار آن ها را پر نكرده ودر چشم آن ها ننشسته است، زيرا مى دانند همه اينها براى آدم ها فتنه اى بيش نيستند، ومى خواهند دل ودماغ آدمى را بربايند  واو را مسخ كنند وبه اين باور رسيده اند كه تنها كسى مى تواند خيرخواه انسان باشد، كه طمعى در او نداشته باشد وبر ارزش او واقف باشد، واو همان حجّت خائف مغمورى است كه با تسليم شدن دنيا وروى آوردن انسان ها ظهور مى كند. او هنگامى كه تجربه حجّت هاى ديگر در امّت هاى گذشته وامّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم تكرار نشود ودنيا ومردم به او پشت نكنند، پذيراى دعوت شده واز پرده غيبت برون خواهد شد.

امير المؤمنين عليه السلام بعد از اين كه از اين واقعيّت تاريخى خبر مى دهد ونويد صبحى را مى دهد كه انسان ها به آغوش ولىّ وامام خود برمى گردند، به وعده قطعى خداوند در قرآن اشاره مى كند واين آيه را تلاوت مى نمايد:

(ونُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاْرْضِ ونَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً ونَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ).(21)

(وخواستيم بر كسانى كه در زمين فرودست شده بودند، منّت نهيم وآنان را پيشوايان (مردم) گردانيم، وايشان را وارث (زمين) كنيم).

سنت ومشيّت خداوند بر اين است كه كسانى را كه بر آن ها جفا شده وحق آن ها به يغما رفته وسرمايه هاى آن ها غارت شده، به حكومت برساند، يعنى كسانى كه دنياداران در پى نابودى آن ها بوده ودزدان شب نور افشانى آن ها را مزاحم مى دانستند وبه خاموشى وشكستن آن ها كمر همت بستند، وارثان زمين خواهند شد، همين جماعتى كه دنيا بر آن ها چموشى كرد وخود را زير چتر نااهلان برد، وبر آن ها طغيان كرد وآن ها را مضطرب وخائف ومنتظر گرداند.

خداوند بر اين گروه با اين ويژگى ها ـ پيروزى در امتحان الهى وكوچكى دنيا در چشم ايشان ـ كه داعيان دين حق اند، نعمت بزرگى ارزانى داشت، وآن ها را اوليا وپيشوايان زمين گرداند، ودنيا را در اختيار آن ها قرار داد. آن ها وارثين به حقّ هستند، كه ديگر كسى سرمايه آن ها را به ستم نخواهد گرفت.

لكل اناس دولة يرقبونها   ودولتنا فى آخر الدهر تظهر(22)

هر گروهى را دولتى است كه انتظار آن را مى كشند، ودولت ما در آخر زمان ظاهر مى شود.

زمان ظهور

على عليه السلام در حكمت ديگرى مى فرمايد:

(فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه، فيجتمعون اليه كما يجتمع قزع الخريف).(23)

(آن گاه كه شرايط فراهم شود، رهبر جهانى خيمه دين را به پا مى دارد، ودر اين موقع مؤمنان به سرعتِ ابرهاى پاييزى به دور او جمع مى شوند).

اين حجّت خائف كه ناشناخته مانده، تا كى خائف وبى قرار ومضطرب ومترقّب است؟ حجاب وظلمت جهل وستم، چه هنگام درهم پيچيده مى شود؟ انسان ها تا كى سرگردان خواهند ماند؟ واين صبح كى ظاهر خواهد شد؟

آن گاه كه مشيّت حق بر اين امر تعلّق گيرد. آن گاه كه دنيا چون شتر بچه دار تند خو به سوى فرزندش بازگردد وتوده ها يا با ظلم فراگير، ويا با معرفت وعقل وفهم متزايد، از وضع موجود ناراضى واز عالم محسوس دلتنگ وبه دنبال وضع مطلوب وگرايش به غيب باشند، آن هنگام كه اين شرايط فراهم شود، ودل ها دروازه هايشان را بر حجّت غائب بگشايند، آن گاه امام وسلطان وپيشواى دين ظاهر ومستقر ومشهور مى شود وخيمه دين را به پا مى دارد وپرچم توحيد را به اهتزاز درمى آورد، مانند ملكه زنبورانى كه بعد از مدّتها سير وجا به جايى با ديدن جاى مناسب در آن جا مستقر مى شود.

برخورد مردم هنگام ظهور

مردمى كه همه گونه نظامها را تجربه كرده اند، وپادشاهان ورهبران گوناگون را مشاهده كرده وشاهد دوشيدن خود توسط آنها بوده اند، وديده اند كه آن ها در اوج آزادى خواهى وامانيسم وانسان مدارى، چگونه خون آدم ها را مكيده اند وبا جسد آن ها قصرهاى افسانه اى را بالا برده اند. آن ها ناظر بن بست مكتب ها وايسم ها وايدئولوژى هايى بوده اند كه انسان را در حصار دنيا حبس كرده بود.(24)

انسان هايى كه با رنگ باختن همه ايسم ها به خود آمده وبه اين باور رسيده اند كه دنيا با همه گستردگى اش براى وجود گسترده تر آن ها كم است، وعالم حس وشهود، وجود سرشار آدمى را پر نمى كند، ونسخه هاى مدّعيان رهايى ونجات، ديگر شفا ودرمان را به ارمغان نمى آورد. آن ها شاهد پايان تاريخى هستند كه بشر آن را ترسيم كرده كه يا به كمونيسم ختم مى شود ويا به دمكراسى ايده آل غرب كه آرزوى بشر امروزى است، واين چيزى ماوراى كمون ثانويه وليبراليزم غربى نيست.

واين پايان، آغاز بن بست وتحيّر آدمى است. زيرا آن ها مى خواهند منزل دنيا را به مقصد انسان بدل كنند، واز مقصد واقعى آدمى چشم بپوشند، اين است كه جواب گوى نيازهاى آدمى نخواهند بود، وتنها با تنوع يا سركوب او را از حركت باز مى دارند واين فشارها بر انسان، انفجارى را به دنبال دارد، وآدم ها در آينده، چون ابرهاى پراكنده پاييزى كه به سرعت در يك نقطه جمع مى شوند، در اطراف امام وهادى ومنجى واقعى خود جمع مى شوند.(25)

خطبه 138

(23) ـ تكرار (فاقم وجهك للدين) در سوره روم بازگو كننده اين حقيقت است كه انسان در دو مرحله بازگشت به دين دارد، در يك مرحله با تفكر وتعقل در آيات انفسى وآفاقى به دين روى مى آورد، ودر يك مرحله با تجربه عملى به بن بست نشستن همه حكومت ها وشيوه هاى غير دينى، كه روى آوردن به حكومت مهدى (عليه السلام) از نوع دوم است.
(24) ـ (أين ما تكونوا يأت بكم الله جميعاً) (هر كجا كه باشيد، خداوند همگى شما را (به سوى حجّت خود باز) مى آورد)، بقره، 148.

جهت يابى انسان توسط حضرت مهدى عليه السلام

در آخر الزمان، عصرى كه هر كس امام خويش است ودر خود بى نيازى را احساس مى كند، وبراى خود آرايى را مى تند، ومعيار هدايت ورشد را خواست وهواى خويش مى پندارد، ومغرورانه خود را محور همه ارزش ها وهدايت ها قلمداد مى كند، وهر ميزان ومعيار ديگرى را منكر است، وخود را در مرحله اى از عقلانيت احساس مى كند كه در نهايت با تن دادن به شورا ودمكراسى، مدّعى پاسخ گويى همه سؤالات بايگانى شده تاريخى انسان است. او غير از خواست وهواى خويش چيزى را نمى بيند، واگر معيار وميزان مستقلى به نام هدايت ورشد باشد، آن را به چهار ديوارى هوس خود برمى گرداند.

در چنين عصرِ خود محورى، اولين كار حجّت خدا در هنگام ظهور، جهت دادن به انسان وشكستن حصار هوس وهدايت خواسته هاى او بر اساس ميزان فراگير الهى است. آدمى با عرضه كردن خواهش هاى خود به چراغ هدايت، حركت خود را در مسير هدايت الهى قرار مى دهد، همان چيزى كه غبار ظلمت زمانه او را از آن بازداشته بود. تا ديروز آدمى در سرگردانى وحيرانى، علامت ها وآيات هدايت را با خود مى چرخاند، ولى امروز كه حجّت وخورشيد هدايت طلوع كرده، آدمى خود را با عرضه كردن بر نشانه هاى هدايت از حيرت مى رهاند;

(يعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى)

(هواهاى نفسانى را به متابعت هدايت الهى باز مى گرادند، در روزگارى كه هدايت الهى را به متابعت هواهاى نفسانى در آورده باشند).

پاورقى:‌


(1) قصص، 18.
(2) واقعه، 13 ـ 14.
(3) اصول كافى، ج 1، ص 239 و296.
(4) اصول كافى، ج 1، ص 327 و328، باب 111، ح 1 ـ 3.
(5) نهج البلاغه، خطبه 130.
(6) حمد، 5.
(7) يوسف: 39 و40.
(8) اكمال الدين وتمام النعمة، صدوق، ص 302، ح 11.
(9)
چه رسى به سينا ارنى بگو ومگذر
كه بيرزد اين تمنّى چه ترى چه لن ترانى

(10) اشاره به آيه 79، سوره اعراف دارد كه حضرت صالح عليه السلام به قومش فرمود:...وخير شما را خواستم ولى شما خيرخواهان ونصيحت گران را دوست نداريد.
(11) اعراف: 79.
(12) هود، 81.
(13) دعاى مكارم الاخلاق، دعاى 20، صحيفه سجاديه: (وفيما انكرت تغيير).
(14) نهج البلاغه، خطبه 186.
(15) آل عمران، 54.
(16) نهج البلاغه، حكمت 209.
(17) اين حكمت در تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 5، سوره قصص بدين صورت آمده است: (والذى فلق الحبّة وبرء النسمة... كه در ترجمه لحاظ شده است.
(18) (قل لا اسألكم عليه أجراً إلاّ المودة فى القربى). شورى: 23. (بگو: به ازاى آن رسالت پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى درباره خويشاوندان).
(19) (قل ما اسألكم عليه من أجر إلاّ من شاء أن يتخذ إلى ربّه سبيلاً). فرقان: 57. (بگو: بر اين رسالت اجرى از شما طلب نمى كنم، جز اين كه هركس بخواهد راهى به سوى پرودگارش در پيش گيرد).
(20) اكمال الدين واتمام النعمة، صدوق، ص 320، نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين.
(21) قصص، 5.
(22) شعر منسوب به امام صادق عليه السلام است. بحار الانوار، ج 51، ص 143.
(23) نهج البلاغه، با تصحيح صبحى صالح، ص 517، ش: 1. مرحوم رضى اين حكمت را به عنوان اولين كلام غريب حضرت ذكر كرده است.
(24) تكرار (فاقم وجهك للدين) در سوره روم بازگو كننده اين حقيقت است كه انسان در دو مرحله بازگشت به دين دارد، در يك مرحله با تفكر وتعقل در آيات انفسى وآفاقى به دين روى مى آورد، ودر يك مرحله با تجربه عملى به بن بست نشستن همه حكومت ها وشيوه هاى غير دينى، كه روى آوردن به حكومت مهدى عليه السلام از نوع دوم است.
(25) (أين ما تكونوا يأت بكم الله جميعاً) (هر كجا كه باشيد، خداوند همگى شما را (به سوى حجّت خود باز) مى آورد)، بقره، 148.