حجت به چه معناست

سيد عبد المجيد فلسفيان

- ۱۲ -


حجّت هاى بعد از رسول از چه تبارى هستند؟

در اين فصل از نقش ومسئوليت ائمه عليهم السلام وويژگيهاى آن ها، به تفصيل سخن رفت. ملاك امامت شايستگى است كه موجب نصب توسط خداوند مى شود، به آن شيوه اى كه در قرآن از امامت ابراهيم عليه السلام گفت وگوشده است; ابراهيم با ويژگى ها وقابليت هاى خاصّ وپس از آزمايش هاى گوناگون مانند به آتش افتادن ومأمور شدن به ذبح وسر بريدن فرزندش (اسماعيل)، خطاب:

(...اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً)(1)

(من تو را پيشواى مردم قرار دادم).

را دريافت مى كند وبه مقام والاى امامت راه مى يابد.

ابراهيم عليه السلام به تعبير قرآن:

(...لَحَليمٌ اَوّاهٌ مُنيبٌ)(2)

(زيرا ابراهيم، بردبار ونرمدل وبازگشت كننده (به سوى خدا) بود)

است. او از حلم ووسعت وجودى برخوردار است وانسان ها را از خود مى داند ونسبت به آن ها رؤوف مى باشد واو منيب است، يعنى دائم به سوى حق وسرچشمه رحمت انابه مى كند وبازگشت دارد.

اين سه خصوصيت، ابراهيم عليه السلام را وادار مى كند تا آينده را با برپايى پايه هاى بيت توحيد تضمين نمايد. وبراى هدايت ورهبرى نسل هاى بعد دست به دعا بردارد واز خدا بخواهد، امامت را در نسل او قرار دهد، تا افتخار هدايت وشكستن طاغوت وبت در خاندان او باقى بماند.

خداوند دعاى ابراهيم را كه خليل ودوست او است، تنها در بين نسلى از او كه بر دينش استوار ماند ولحظه اى به ظلمت شرك وبت پرستى تمايل پيدا نكرد، اجابت مى كند.

آن گاه كه ابراهيم پايه هاى بيت را بالا مى بَرَد، از خداوند مى خواهد عملش را قبول كند. وچون خواهان تداوم اين عمل وماندگارى بيت وآيين توحيد وزدودن ظلمت شرك وبت پرستى است، براى برانگيختن آخرين وبزرگترين پيامبر، دعا مى كند، همان پيامبرى كه آيات خدا را بر مردم تلاوت مى كند وباتعليم كتاب وحكمت آنها را تزكيه مى كند. او دست به دعا برمى دارد:

(رَبَّنا وَابْعَثْ فيهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ ويُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ والْحِكْمَةَ ويُزَكّيهِمْ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ).(3)

(پروردگارا! در ميان آنان، فرستاده اى ازخودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، وكتاب وحكمت به آنان بياموزد وپاكيزه شان كند; زيرا كه توخود، شكست ناپذير وحكيم هستى).

از اين رورسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد:

(انا دعوة ابى ابراهيم)(4)

(من خواسته پدرم ابراهيم هستم).

ابراهيم در آغاز حركتش كسى را مى خواهد كه پيام رسان اهداف او در نسل هاى آينده باشد وبر جلوه هاى مختلف بت پرستى هجوم بَرَد ولحظه اى آرام نگيرد.

ابراهيم مى خواهد:

(وَاجْعَلْ لى لِسانَ صِدْق فِى الاْخِرينَ).(5)

(براى من در ميان امّت هاى آينده، زبان صادقى قرار ده، (تا اهداف من را صادقانه بيان كند وبر آن ها پايدار واستوار باشد)).

روايات، على عليه السلام را لسانِ صدق ابراهيم مى داند.(6)

ابراهيم بت شكن با شكستن بت ها مسير تاريخ را رقم مى زند وجلوداران قافله نور را تعيين مى كند. او در دل كوير وزمين لم يزرع، شجره نبوت را آبيارى مى كند تا ثمرات آن عطش انسان ها را فرونشاند. كلام على عليه السلام در خطبه (144) نهج البلاغه خبر از خواسته ابراهيم دارد.

ائمه عليهم السلام از قريش وغرس شده در خاندان هاشم هستند. امامت امرى است كه براى ديگران صلاح نيست. زيرا ديگران تحمّل آن را ندارند وشايسته چنين مقامى نيستند. اولى الامر وواليان امر نمى توانند غير از بنى هاشم باشند. امامت وبنى هاشم لازم وملزوم همديگرند واز هم انفكاك ناپذيرند. نه امامت در غير بنى هاشم در جايگاه خويش است، ونه غير بنى هاشم، صلاحيت تصدى ولايت را دارند.

(ان الأئمة من قريش غُرسوا فى هذا البطنِ منْ هاشم، لاتصلحُ على سواهم، ولا تصلحُ الولاةُ من غيرهم).

(هر آينه، پيشوايان از قريش هستند، نهال پيشوايى را در خاندان هاشم كِشته اند. پيشوايى غير ايشان را سزاوار نيست وولايت وامامت را كسى جز ايشان شايسته نباشد).

از اين رو حضرت عليه السلام در صدر همين خطبه، كسانى را كه اعتقاد دارند غير بنى هاشم راسخ در علم هستند، توبيخ مى كند وآن ها را كاذب وستم كار بر اهل بيت (عليهم السلام)، مى شمارد وتوضيح مى دهد:

(خداوند ما را رفعت داده ودشمنان ما را پست شمرده وبه ما آنچه را كه شايسته بوده، عطا نموده وديگران را كه قابليت نعمت ولايت را نداشته اند، محروم كرده است. او ما را داخل در عنايت خاصّ خود نموده وديگران را از اين حوزه خارج نموده است).

در اين جا حضرت عليه السلام تأكيد دارد آنچه از مقام والاى امامت وولايت به ما رسيده، از جانب حق تعالى بوده واز الطاف خاص خداوند است.

حضرت بار ديگر بر رسالتِ شان تأكيد دارد:

(هدايت به وسيله ما به خلق عطا مى شود وكسانى كه طالب هدايت وروشنى وبينايى هستند، ما را واسطه قرار دهند، زيرا تنها امام است كه با مقام عصمت، توانايى هدايت كردن وبصيرت دادن را دارد).

(بنا يستعطى الهدى، ويستجلى العمى)

(راه هدايت به پايمردى ما طلب شود، وكورى وگمراهى به ما از ميان برود).

بخش سوم خطبه در وصف كسانى است كه به دنيا روى آوردند، واز آخرت چهره برتافتند، وطالب هدايت نبودند، ودر ظلمت ماندند. آن ها مى بايست به دعوت رسول لبيك گويند، وآن را اجابت كنند، وامام را به عنوان ولى ـ نه وكيل ـ برگزينند. على عليه السلام مى فرمايد:

(رُفع لهم عَلَم الجنّة والنار فصرفوا عن الجنّة وجوههم واقبلوا الى النار باعمالهم، دعاهم ربّهم فنفروا وولّوا، ودعاهم الشيطان فاستجابوا واقبلوا).

(براى جامعه انسانى دو عَلَمِ خير وشر، بهشت وجهنم، وهدايت وضلالت توسط حجت هاى الهى برپا شد، كه انسان ها با بصيرت يكى را انتخاب كنند. اين رسول بود كه با برپايى اين دوعَلَم وراه، آدم ها را وادار به انتخاب كرد، هرچند امت رسول به سرنوشت امت موسى وقوم بنى اسرائيل دچار شد، واز هدايت وخير وبهشت روى برگردانيد وبه گمراهى وسوختن روى آورد. خداوند آن ها را خواند، ولى آن ها نفرت نشان دادند وپشت كردند; شيطان آن ها را خواند وآن ها اجابت كردند وبه او روى آوردند).

بارالها! ما را اهل بصيرت گردان ودر كنار شناخت راه، به ما عشق وافر وايمان عطا فرما، تا ولايت آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم را گردن نهيم واز سيطره ولايت شيطان رهائى يابيم!

خدايا! ما را از كسانى قرار ده كه به سوى بيت رسول هجرت كنيم وبا رسول همراه شويم، تا در انتهاى راه، آه حسرت نكشيم ونگوييم:

(يا ليتنى اتّخذت مع الرسول سبيلا)

(اى كاش با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم راهى برگزيده بودم)

ويا ليتنى اتّخذت الى الرسول سبيلا

(واى كاش راهى به سوى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در پيش گرفته بودم)

آخرين حجّت

بعد از بيان نياز انسان به حجّت وهادى در فصل اول، وبيان ويژگى هاى حجج بعد از رسول در فصل دوم، نوبت به آخرين حجّت خدا در زمين از نگاه على عليه السلام مى رسد، هر چند از اولين امام در وصف آخرين امام، روايت ها وسخنان زيادى مانده است(7) ولى در اين نوشتار تنها به سخنان آن حضرت در نهج البلاغه اشاره مى شود، تا ببينيم سخنان حضرتش چگونه شاهد صدقى بر آخرين حجّت خدا خواهد بود، وچگونه با شروع امامت، پايان روشن آن در كره خاكى رقم خورده، وآخرين علمدار هدايت وتداوم دهنده رسالت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به انسان هايى كه در آينده قدم به عرصه وجود مى گذارند، معرفى شده است.

حكمت 147

از جمله اين سخنان، حكمت (147) نهج البلاغه است، كه صدور اين حكمت از حضرت على عليه السلام اگر متواتر نباشد، نزديك به آن است، وكسى در نسبت آن به حضرتش ترديدى روا نداشته است. در كتاب هاى روايى شيعه وسنى پيش از سيد رضى، اين حكمت با سلسله سندهاى مختلف مكتوب است. مرحوم صدوق در اكمال الدين با چهارده سند مختلف آن را نقل مى كند.(8)

وصيت امام به كميل

اين حكمت، تعليمى از معلمى ربانى به متعلمى در سبيل نجات، يعنى (كميل بن زياد نخعى) است. آن گاه كه على عليه السلام دست او را گرفته وبه صحرا مى برد تا دور از نگاه نا اهلان وچشم هاى نامحرمان، او را مَحرم اسرار گرداند، ودر سينه او براى نسل هايى كه مى آيند، گنج هايى ذخيره نمايد. نسل هايى كه حتى راه به صحرا ندارند، زيرا زمين از نكبت غربيان پر است. وستاره هاى شاهدِ گفتار على عليه السلام در دل شب را، ابرهاى سياه ظلمتِ برخاسته از سوختن انسان ها در بن بست ايسم ها وآتش فتنه ها، ودود بركشيده از در خانه دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، پوشانده است.

مخاطب اين حكمت، نسلى است كه تنها همين سياهى قلم بر سفيدى ورق را دارد، كه از سينه كميل ها تراويده وبر صفحه اوراق وكاغذها نقش بسته است.

همين آينده تاريك است كه على عليه السلام را وامى دارد تا حسرتش را با آه ونفس طولانى ظاهر كند، وبه كميل تأكيد كند:

(فاحفظ ما اقول لك)

(بر آن چه به تومى گويم، حافظ باش وآن را پاس بدار).

قلب تووقلب هر انسانى، ظرفى است كه حقايقى را در خود جمع مى كند واسرارى را ضبط مى نمايد. وبهترين ظرف ها، وسيع ترين وباظرفيت ترين آن ها است . قلبى كه بتواند حقايق بيش ترى را در خود جاى دهد، واسرار زيادترى را در خود نگه دارد، وآن چنان بى ظرفيت نباشد كه به تلنگرى آن را بيرون بريزد، وبه اندك فشارى بشكند وبا حادثه كوچكى وارونه شود.

آن چه مى تواند به قلب ظرفيت بخشد وآن را وسعت دهد، علم ومعرفت وحكمت است. حضرت در حكمت 205 به اين نكته توجه مى دهد ومى فرمايد:

(كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به).

(هر ظرفى با پر شدن از مظروف، بى ظرفيت مى شود ودچار فشار وتنگى مى شود وچيز ديگرى را در خود راه نمى دهد، جز ظرف علم، كه با آن به وسعت مى رسد وپر شدن از علم او را به وسعت بيشترى راه مى برد).

علم معيار دسته بندى ها

به اين جهت حضرت انسان ها را به نسبت علم ودر نتيجه داشتن ظرافت وظرفيت، به سه گروه تقسيم مى كند:

دسته اول: عالِمى است، كه از ربّ نشان دارد وبه تربيت نفوس قبل از نابودى، اقدام مى كند، واز آن جا كه انتساب به ربّ دارد، بدون واسطه از ربّ كسب فيض مى كند. واز طرف ديگر او مربّى است كه به تربيت انسان ها وهدايت آن ها همّت مى گمارد. امام صادق عليه السلام بعد از بيان جايگاه حكمت، مى فرمايد:

(رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام وصيت نمود: هدايت يك نفر براى تواز آن چه خورشيد بر آن طلوع مى كند، بهتر است)(9)

عالِمى كه تنها به ربّ تعلق داشته باشد ومربّى انسان باشد، جز امام معصوم كس ديگرى نيست، زيرا كسى مى تواند مربّى باشد كه به احوال انسان وقدر وارزش او آگاه باشد،  واو را از خودش بهتر بشناسد واين خاصّ خداوند وانسان هايى است كه خداوند به آنها تفضّل كرده وملائكه وروح را بر آن ها نازل كرده، آن ها را به ظرفيت انسان ها آگاه ساخته است; آن طور كه سوره (قدر) بر اين حقيقت شهادت مى دهد.

دسته دوم: كسى است كه به يادگيرى از عالم ربّانى روى آورده، از او علوم الهى وحقايق وحكمت ها را طلب مى كند، تا در سبيل نجات ثابت قدم باشد، وراه رستگارى را در سايه هدايت عالِم ربّانى وامام معصوم به پايان برد، وبا اين آموزش به وسعت صدر دست يابد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

(نحن العلماء وشيعتنا متعلمون وسائر الناس غثاء)(10)

(تنها ما عالم (ربّانى) هستيم، وشيعه ما متعلّم وعلم آموز، وديگران خار وخاشاك بر روى آب هستند).

بنابر اين، شيعه على عليه السلام كسى است كه هرگز دست از طلب علم تا هنگام جان دادن، برندارد، وهرگز خود را بى نياز از طلب علم نداند، زيرا نمى خواهد به هلاكت برسد.(11)

آن چه از معصوم عليه السلام در تعريف شيعه رسيده، غير از چيزى است كه معروف است; شيعه على عليه السلام صاحب عقل ودرايتى است كه از هوس خالى باشد ولحظه اى از آموختن وآموزش دست برندارد. او است كه از على عليه السلام نشان دارد وبا او مى شود به على عليه السلام رسيد. واو كسى است كه دلها را با بيان حكمت وعمل حكيمانه، به سوى على عليه السلام جذب مى كند. او مؤمنى است كه خداوند وى را آماده پذيرش وحفظ امر ائمه عليهم السلام نموده است، زيرا:

(ان امرنا صعب مستصعب لا يحمله الاّ عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان ولا يعى حديثنا الاّ صدور امينة واحلام رزينة)(12)

(حقيقت امر ما چنان سخت وسنگين است كه كسى تحمّل آن را ندارد مگر مؤمنى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزمايش كرده باشد، وكلام وگفتار ما را جز سينه هاى مورد اعتماد وعقل هاى با وقار، ضبط وحفظ ونگاهدارى نمى كنند).

دسته سوم: خرمگسان بى اراده اى هستند كه از هر آوازى تبعيّت مى كنند وبا هر بادى مى چرخند.

(همج رعاء) يعنى كسانى كه طالب نيستند ودر خود جوششى ندارند، وبين بودن وشدن فاصله اى را نمى بينند، وجهان بينى آن ها از نوك بينى شان تجاوز نمى كند.

آنها انسان هاى بى ظرفيتى هستند كه سبك مغزند، واز قدرت تشخيص ودرك برخوردار نيستند. خرمگسانى مى باشند كه در پى خرانند، زيرا از نور علم، شعله نگرفته اند تا به وسعت وظرفيتى برسند، ودر نتيجه هر دعوتى را اجابت نكنند، وهر صدايى را پاسخ ندهند.

آن ها از تكيه گاه محكمى برخوردار نيستند، تا باد حوادث آن ها را نچرخاند ومجبور نشوند براى حفظ خود به هر خار وخاشاكى چنگ زنند.

از نور عالم ربانى وامام معصوم عليه السلام ـ كه منبع علم ومعدن حكمت است ـ بايد استفاده نمود، وچون ركن وثيق وعماد دين وكهف امين است، بايد بر او تكيه كرد. انسانى كه بر عماد تكيه نكند واز نور آن مستفيض نشود، كسى است كه از عقل عارى، واز خود آگاهى خالى است.

كمى عالِم ومتعلّم وزيادى نابخردان

چرا على عليه السلام متعلّم وگروه دوم را مفرد مى آورد، ولى گروه سوم را به صورت جمع بيان مى كند؟ چرا گروه اول ودوم كم اند وگروه سوم بسيارند؟!

در مقايسه بين علم ومال وتوجه دادن به برترى علم بر مال، به دو سؤال بالا پاسخ داده مى شود.

دنيا پرستى، ميل به ثروت ووابستگى به دنيا عواملى است كه ديد انسان را مى گيرد وبصيرت را مى برد وقلب را مى ميراند. به سبب همين تعلق است كه انسان از طلب باز مى ماند، وبر چيزى تكيه مى كند كه اتقان ندارد.

چه بسا فرو رفتن در تاريكى وتكيه بر ثروت، ناشى از جهل به ارزش خويش يا توهّم عظمت دنيا باشد! بر امام معصوم است كه با معرفت دادن، زمينه را براى بصيرت وانتخاب صحيح فراهم آورد، تا انسان با معرفت به خويش وعلم به حقارت دنيا بندهاى وابستگى را تكه تكه نمايد، ومتعلّمى بر سبيل نجات شود.

برترى علم بر ثروت

علم، آدمى را نگه دار است، زيرا به او وسعت ديد مى دهد، تا راه را از چاه بشناسد. آدمى با نور علم منافع ومضار، خوب وبد وخير وشر خود را مى شناسد وسالم مى ماند. امّا ثروت، بارى است بر دوش كه بايد به نگه دارى آن مشغول واز خود غافل شد.

مال با توزيع كم مى شود وبا از بين رفتن، آثارش نيز زائل مى شود، وثمره اش با خشك شدن درخت آن، پلاسيده شده، نابود مى گردد. امّا علم با نشر واشاعه نموپيدا مى كند وپالايش مى شود وبقا مى يابد.

شناختِ فضيلت علم روشى پسنديده است كه به بار خواهد نشست، وثمراتى را براى متعلم در پى خواهد داشت. اين روش، در حيات عالِم، اطاعت او را به دنبال دارد، وبعد از مرگ از او به نيكى ياد خواهد شد.

علم حاكم است وفرمان روا كه در هر رابطه اى، ضابطه اى را ارائه مى دهد، وبايدها ونبايدها از آن نشأت مى گيرد.

حضرت با بيان اين حكمت وبا آموزش مرحله به مرحله، كميل را آماده مى سازد تا حقيقتى را كه جامعه پشت سر انداخته وبا آن به خصومت برخاسته، جلو روى خود قرار دهد.

سرانجام عالِم وسرمايه دار

در اين مرحله على عليه السلام از عاقبت عالِم وصاحب مال سخن مى گويد. كسانى كه به دنيا گراييده اند وبه جمع آن پرداخته اند، همچون كرم ابريشمى هستند كه به دور خود مى تند، وهمه راه ها را بر روى خود مى بندد. او در حياتش مرده است، زيرا مردن را انتخاب كرده است، ولى عالِمى كه دانش را برگزيده، از آن روكه علم هميشه باقى است، زنده است. كسى كه دانش را انتخاب كرده وبا آن مأنوس است، حيات ابدى مى يابد، هر چند جسم او از بين رفته باشد، زيرا هميشه ياد وخاطره او در دل ها باقى است.

امروزه ما شاهديم كه چگونه امثال شيخ طوسى وخواجه نصير وسيّد رضى زنده اند، ولى هرگز از ثروت مندان وقدرت مندان ياد ونامى نيست.

دو قرن على عليه السلام را سبّ كردند، ولعن او را بعد از نماز، واجب نمودند، ودر محاصره سياسى واقتصادى قرارش دادند، ولى اكنون چه كسى زنده است؟ على عليه السلام يا دشمنان او؟

راستى اين علم كجا است؟ واين عالم ربّانى كيست؟ اين عطش كميل را چه كسى سيراب مى كند؟ كميل بايد به چه شخصى روى آورد؟ ودر برابر چه كسى زانوى طلب بر زمين زند؟

همه علوم در درياى بى كران سينه على عليه السلام است. كسى كه به راه هاى آسمانى آشناتر از راه هاى زمينى است. اين فرياد حضرت امير عليه السلام است:

(ايّها النّاس سلونى قبل ان تفقدونى فلاَنَا بطرق السماء اعلم منّى بطرق الارض)(13)

(اى مردم! قبل از اين كه مرا از دست بدهيد از من سؤال نماييد، چرا كه شناخت من به راه هاى آسمانى بيش تر از راه هاى زمين است).

اما چرا اين وجود نا محدود، محدود مى شود؟ واين سينه مالامال از حقايق، بسته مى شود؟ چرا غواصان علم وطالبان حقيقت از اين دريا آب حيات نمى نوشند؟! آيا حضرت امير المؤمنين عليه السلام نمى خواهد، يا طالبى پيدا نمى شود؟

مگر مى شود حضرت امير عليه السلام نخواهد، در حالى كه همه علوم به او داده شده، تا بر هدايت خلق همت گمارد وآن ها را به سبيل نجات راهبرى كند. گيرنده وطالبى نيست كه از حضرت مطالبه كند، واگر دوستدار علم باشد، در حفظ مطالب ونقل آن امين نيست.

گروه هاى مختلف مردم در زمان امير المؤمنين عليه السلام

آرى! حضرت افسوس مى خورد وآرزو مى كند كه كاش مى يافتم كسانى را كه اين معارف را تحمل مى كردند واهل امانت بودند! ولى افسوس كه آدم هاى عصر امير المؤمنين عليه السلام;

1 ـ گروهى انسان هاى باهوش وزيرك بودند، ولى نعمت الهى وهوش سرشار، ودين وحقايق را، ابزارى براى رسيدن به دنيا قرار مى دادند، وبا داشتن نعمت ها به جاى مسئوليت پذيرى وشكر آن ها، بر خلق خدا فخر مى فروختند.

2 ـ دسته اى انسان هاى مطيع وتسليم حاملان علم وحقّ بودند ولى از فهم ودرايت بهره اى نداشتند، وفاقد بصيرت در حق بودند.

3 ـ گروه سوم كه با ولع وحرص به خوشى ولذت مشغول بودند، تسليم محض شهوت وخواهش هاى نفس بودند.

4 ـ چهارمين دسته كسانى بودند كه شيفته جمع آورى مال وذخيره نعمت ها شدند.

دوگروه اول ودوّم مقبول نبودند ودوگروه ديگر هرگز نمى توانستند حافظ دين باشند، وحتى در يك مورد هم نمى شد به آن ها اعتماد كرد، زيرا نزديك ترين موجودات به آنان چهارپايانى بودند كه در بيابان رها شده وبه چرا مشغولند. اين دو، چنان غرق در لذت وشهوت، وحريص به جمع مال ومنال بودند كه حضرت حيوانات را به اين ها تشبيه مى كند.

وقتى بذر حيات را هيچ زمينى نپذيرد، وآب حيات را هيچ كسى ننوشد، اين بذر وآب چه مى شود؟ آب فرو مى رود وبذر با مرگ زارع بر باد مى رود.

حضرت على عليه السلام حقايق را با خود مى برد وانسان ها در حرمان وحسرت فقدان آن وجود مبارك مى مانند.

(كذلك يموت العلم بموت حامليه)

(اين چنين علم با مرگ حاملان آن، مى ميرد).

آيا شاكر نبودن نسلى وكافر شدن قومى وعصيان ملتى كه رسولش را از او مى گيرند وامامش مفارقت مى كند وعذاب، آن ها را احاطه مى كند، باعث مى شود رابطه زمين وآسمان قطع گردد، وخداوند نسل هاى آينده را به حال خود رها كند؟

امير المؤمنين عليه السلام خود حجّتى بود كه قومش بر او كفر ورزيدند وبر او شوريدند وحرمتش را شكستند. او هر چند با دل شكسته مى رود، اما سنت الهى را گوشزد مى كند وباب سخن را براى نسل هاى آينده مى گشايد.

درست است در اين اوضاع حجّت خدا با علومش راهى آخرت مى شود، وبذرش به ثمر نمى نشيند، ولى سنت خداوند بر اين قرار گرفته كه براى از بين نرفتن زحمات اوليا وانبياى الهى واتمام حجت، زمين از حجّت خالى نباشد، وپيوسته كسى براى خدا، حجّت اقامه كند، وبه سوى او دعوت نمايد وانسان ها را از ظلمت به نور بكشاند.

حجت هاى بعد از رسول صلى الله عليه وآله وسلم ظاهر وپنهان

حُجَج خدا وانسان هاى ربّانى ـ بعد از حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم وپس از امير المؤمنين عليه السلام ـ دو دسته هستند.

دسته اول امامانى هستند كه در بين مردم ظاهر وآشكارند ومردم آن ها را مى شناسند، هر چند از آن ها اطاعت نكنند وبر آن ها جفا روا دارند.(14)

اين امامان ظاهر وآشكار به شهادت روايات متواتر از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وحضرت امير عليه السلام، يازده نفر هستند، كه از حضرت على عليه السلام شروع وبه امام حسن عسكرى عليه السلام ختم مى شوند.(15)

اين ائمه عليهم السلام با وجود همه فراز ونشيب ها واوضاع سخت وبى حرمتى ها كه در نهايت شهادت آن ها را به دنبال داشت، توانستند در مدّت دوقرن، دين را بارور كنند واصول را القاء نمايند وبا ارائه صراط مستقيم، آدمى را از استضعاف نجات دهند وزمينه انتخاب او را فراهم آورند.

دوران ائمّه عليهم السلام به سه دوره تقسيم مى شود.(16)

ودر دوره ديگر ـ عصر صادقين عليهما السلام ـ به تبويب اصول وتفصيل حقايق دين پرداختند، ودر دوره سوم، كه با امام رضا عليه السلام شروع مى شود، به نشر دين وپالايش آن از دسيسه ها وافتراها پرداختند. بديهى است كه با شهادت حجّت يازدهم دوران حُجَج ظاهر پايان مى يابد.

ائمه عليهم السلام سنگ بناى دين را در اين سه دوره متوالى محكم كردند، واصول نظام هاى دين را القا نمودند. ولى مردم ديگر، تحمل وائمه عليهم السلام را از دست دادند وبه انحطاطى رسيدند كه به تعبير حضرت على عليه السلام بايد حيوانات را به آن ها تشبيه كرد. اين برخوردها وعداوت هاى بى شمار وفاصله گرفتن از امامان، تا آن جا است كه وقتى بنى اميه سقوط مى كنند، مردم به جاى بازگشت به خانه جانشينان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، به بنى عباس روى مى آورند.

پاورقى:‌


(1) بقره، 124.
(2) هود، 75.
(3) بقره، 129.
(4) تفسير قمى، مجمع البيان وكشاف در ذيل آيه.
(5) شعرا، 84.
(6) تفسير قمى، ج 2، ص 124; كتاب تأويل الآيات الباهرة، ج 1، ص 388.
(7) رواياتى كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درباره حضرت مهدى عليه السلام صادر شده، به همّت معاصران در كتاب (موسوعة احاديث امير المؤمنين حول الإمام المهدى عليهما السلام) جمع آورى گرديده كه بنياد نهج البلاغه آن را منتشر كرده است وبعضى از پيشينيان صالح نيز اين روايات را ذيل عنوان خاصى، آورده اند، از جمله شيخ بزرگوار صدوق، در كتاب (اكمال الدين واتمام النعمة) تحت عنوان (ما اخبر به امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام من وقوع الغيبة بالقائم الثانى عشر من الائمة) روايات زيادى از آن حضرت نقل مى كند.
(8) اكمال الدين واتمام النعمة، صدوق، باب 26، ص 288، چاپ جامعه مدرسين.
(9) بحار الانوار، ج 1، ص 216، ح 26.
(10) اصول كافى، ج 1، ص 34، ح 4، چاپ دار الكتاب الاسلامية وخصال صدوق: ص 123، ح 5.11
(11) امام عليه السلام مى فرمايد: (اغد عالماً او متعلماً اواحبّ اهل العلم ولا تكن رابعاً فتهلك ببغضهم). اصول كافى، ج 1، ص 23، ح 3، چاپ دار الكتب اسلاميه. در چاپ جامعه مدرسين، ح 117.
(12) نهج البلاغه، خطبه 189.
(13) نهج البلاغه، خطبه 189.
(14) در بعضى از نقل هاى حديث عبارت (اما ظاهر ليس بالمطاع) دارد.
(15) اكمال الدين واتمام النعمه، صدوق، ص 302، ح 11.
(16) اين كلام از امام حسين عليه السلام است كه: (ان لم يستقم دين محمد الاّ بقتلى فيا سيوف خذينى).