(گاه به راست رفتند وگاه به چپ، ولى راهشان راه ضلالت بود ودورى از
طريق هدايت).
اين حركت در گمراهى سيطره پيدا مى كند وعصر غيبت را پوشش مى دهد،
تا وقتى كه انسان ها از پى آمد اين حركت ها به ستوه آيند وشتابان
در پى برگشت به صراط وجاده گم شده خويش برآيند. آدمى با تجربه ها
وتكرارهاى ممتد، خود را در بن بست اين راه ها مى يابد، ورهايى
واستمرار راهش را طلب مى كند، كه امر خدا ونويد او به حاكميت
صالحان حتمى است وصبح وعده او سپيده خواهد زد. ولى در اين طلب
ودرخواست نبايد شتاب وعجله كرد.
چه بسا اين بى قرارى وعجله وشتاب تو را به نا اميدى بكشاند
ومأيوسانه در راه هاى منتهى به بن بست هلاك كند، يا عجله تو را به
انكار بكشاند، اين است كه حضرت عليه السلام گوشزد مى كند آن چه
براى سالك مهم است، عبوديت واطاعت خدايى است كه حكمت ورحمت او
عوالم را پر كرده است. سالك بايد به امر حق گردن نهد، زيرا هر چه
برايش پيش آيد، خير او است. وبايد به تكليف عمل كند كه دنيا با
حكمت حق برپا است وشتاب، تو را بر حقّ مقدّم مى دارد، واز حق دور
شمردن وعده حق وكُند شمردن طلوع فجر رهايى، تو را از حق مؤخر مى
دارد.
(فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد، ولا تستبطئوا ما يجىء به الغد)
(پس آنچه را كه آمدنى است وانتظارش مى رود، به شتاب مطلبيد وهر چه
را كه فردا خواهد آورد، آمدنش را دير مشماريد)
به دنبال اين نهى حضرت مى فرمايد: بسا كسى كه چيزى را به شتاب مى
طلبد وچون به آن رسد، آرزوكند كه اى كاش هرگز نرسيده بود. زيرا تو
آگاه به همه جوانب نيستى، توتنها در بى قرارى، مهدى عليه السلام را
مى خواستى، ولى خود را براى حضور او آماده نكرده بودى، يا گمان مى
كردى كه با ظهور او به تو همه چيز خواهند داد واز تو هيچ مسئوليتى
طلب نخواهند كرد.
مفضل، صحابى امام صادق عليه السلام وقتى با آن حضرت عليه السلام در
طواف كعبه به فكر فرومى رود وبه بنى عباس نظر مى كند كه غرق در
تنعم وسرمست از ثروت هستند، به امام مى گويد: اگر شما به قدرت مى
رسيديد، ما اين چنين در رفاه مى زيستيم. حضرت جواب مى دهد:
(اگر چنين بود وحكومت به ما مى رسيد، چيزى جز تدبير در شب وسعى
وحركت در روز وخوردن غذاى خشك، وپوشيدن لباس خشن نبود، مانند امير
المؤمنين عليه السلام . اگر چنين نباشد، آتش در انتظار ما است)(1)
حضرت در توضيح اين كه نبايد از همراهى با حكمت حق فاصله گرفت ودور
شد واحساس كرد كه وعده خداوند به حكومت صالحان، امرى نيست كه به
اين زودى حاصل شود، كه ما كجا وعصر ظهور كجا؟ مى فرمايد:
(وما اقرب اليوم من تباشير غد)
(چقدر امروز به سپيده فردا نزديك است!)
حضرت در شگفتند كه چقدر فردا به امروز نزديك است؟ وچقدر زمان سريع
سپرى مى شود؟ وپايان تاريخ با آغاز آن به هم پيچيده مى شود.
(اَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريب)(2)
(مگر صبح نزديك نيست؟)
واين آيه نيز سؤالى است براى اقرار به همين واقعيت كه وعده خداوند
به صبح نجات انسانها بسيار نزديك است.
حتى واقعه قيامت، كه بعد از حكومت جهانى مهدى عليه السلام است
نزديك شمرده شده است.
(اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ..).(3)
(زمان ولحظه قيامت نزديك شد).
وشروع حيات انسان در عالم ديگر، چندان از حيات او در اين دنيا
فاصله ندارد. خداوند مى فرمايد:
(اِقْتَرَبَ لِلْنّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ فى
غَفْلَة مُعْرِضُونَ)(4)
(براى مردم (وقت) حسابشان نزديك شده است، وآنان در بى خبرى
رويگردانند).
آن گاه حضرت از فردا وبشارت هاى آن خبر مى دهد. اين فرداى نزديك به
امروز، زمانى است كه همه آن چه خداوند در طول تاريخ به زبان رسولان
به مردم وعده داده، تحقق مى يابد، وهر وعده اى در اين روز ظهور مى
يابد.
(هذا ابان ورود كلّ موعود)
(اين فردا، زمان تحقق هر وعده اى است).
فرداى نزديك زمان طلوع طليعه اى است كه شما او را نمى شناسيد، وكسى
به حوادثى كه در اين روز بروز خواهد كرد، شناخت ندارد.
(ودنو من طلعة ما لا تعرفون)
(ونزديك است كه حوادثى را كه نمى دانيد چيست، ديدار نماييد).
سيره حضرت مهدى عليه السلام
اين حوادث غريب ووعده هاى تحقق پذير، اين زمان آبستن چنين بحرانها;
در كنار خود مردى از اهل بيت عليهم السلام را دارد، كه شاهد اين
فتنه هاى كور وتاريك است. فتنه هايى كه جامعه را منقلب مى كند. آن
مرد، با خود چراغ روشنى ـ قرآن ـ از معدن ولايت وامامت را دارا است
وبر سيره صالحان سَلَف خود ـ اوليا وانبياء ـ قدم بر مى دارد تا به
وسيله اين سراج منير وسيره صالحان زنجيرهاى اسارت را گشوده واسيران
در بند را آزاد كند، وجمعيت باطل را پريشان سازد، ومؤمنان پراكنده
را جمع نمايد.
(ألا وإنّ من أدركها منّا يسرى فيها بسراج منير، ويحذو فيها على
مثال الصالحين، ليحلّ فيها ربقاً ويعتق رقاً، ويصدع شعباً، ويشعب
صدعاً).
(بدانيد، كه از ما هر كه آن را دريابد با چراغ روشنى كه در دست
دارد، آن تاريكيها را طى كند وپاى به جاى پاى صالحان نهد، تا
بندهايى را كه بر گردنهاست بگشايد واسيران را آزاد كند وجمعيت باطل
را پريشان سازد وپراكندگان اهل صلاح را گرد آورد).
اين امام ادامه رسالت رسولى است كه آمد تا بارهاى سنگين جهل وظلم
را از دوش ما بردارد وغل وزنجيرهاى اسارت عادات ناپسند وغرائز را
از پاى ما بگشايد.
(ويَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالاْغْلالَ
الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ).(5)
(واز دوش آنان قيد وبندهايى را كه بر ايشان بوده است، بر مى دارد).
راستى اگر انبياء در زمان هاى مختلف مبعوث نمى شدند ودر ظلمت زمين،
نورى از آسمان را به ارمغان نمى آوردند وبشر زمينى هرگز از نور وحى
بهره مند نمى شد، انسان امروزى چه مرحله اى از توحش را مى گذراند؟
وچه رسوم وعقايد دست وپاگيرى او را فرا مى گرفت؟ او زير بار سنگين
قيد وبندها كمر خم مى كرد وسر در ظلمت فرومى برد.
ممكن است بگوييد: بشر با عقل، خود كفا بود ومراحل توحش را پشت سر
مى گذاشت وچنان زمين گير نمى شد، ولى آيا خود عقل نيازمند هدايت
وراهبرى نيست، تا بداند چگونه تعقل كند وچگونه از تفكر
واستعدادهايش بهره مند شود؟
به همين جهت است كه على عليه السلام يكى از اهداف انبياء را زير
وروكردن عقل هاى مدفون ومحبوس بشر مى داند.
(ويثيروا لهم دفائن العقول)(6)
(وخردهايشان را كه در پرده غفلت، مستور گشته، برانگيزند).
مخفى بودن حضرت مهدى عليه السلام
در آستانه ظهور وبحران فتنه ها وحوادث غير منتظره، آن كس كه با خود
نور قرآن را دارد ودر سير بر سيره سَلَف صالح خود مى باشد; مسئوليت
بزرگ او آزادى ونجات انسان ها است. او قبل از ظهور در پرده غيبت
است ومردم او را نمى شناسند وانسان هاى متبحّر چهره شناس ردّ پايى
از او نمى يابند، هر چند در پى يافتن نشان او برآيند.
(فى سترة عن الناس، لا يبصر القائف اثره ولو تابع نظره)
(او پوشيده ومستور از مردم است، آنكه در پى يافتن نشان اوست، هر چه
به جستجويش كوشد، از او نشانى نيابد).
صفات ياران مهدى عليه السلام
در دل اين فتنه فراگير كه انسان ها را به بند كشيده، گروه قليلى
پيدا مى شود كه فتنه، به جاى شكستن، آن ها را آبديده كرده، وحوادث
همه تعلقات را از آن ها گرفته است. آنها در كشا كش فتنه، چون
شمشير، صيقل يافته وتيز شده اند وديده هاشان به وسيله قرآن جلا
پيدا كرده، وگوشِ دل به شنيدن حقايق آيات قرآنى گشوده اند وبا
بصيرت يافتن، به آن ها تفسير قرآن وكشف حقايق آن ارزانى مى شود وبا
اين آمادگى واهل قرآن شدن است كه شبانگاه وصبح گاه، جام حكمت سر مى
كشند. اين ها كسانى هستند كه زمينه را براى ظهور فراهم مى كنند،
وبه وسيله آنان حاكميّت عدل گسترش مى يابد.
(ثُمّ ليشحذنّ فيها قومٌ شحذ القين النّصل، تُجلى بالتنزيل
أبصارهم، ويُرمى بالتفسيرِ فى مسامعهم، ويُغبقون كأس الحكمةِ بعد
الصبوحِ).
(پس گروهى در كشاكش آن فتنه ها بصيرت خويش را چنان صيقل دهند كه
آهنگر تيغه شمشير را. ديدگانشان به نور قرآن جلاگيرد وتفسير قرآن
گوشهايشان را نوازش دهد وهر شامگاه وبامداد جامهاى حكمت نوشند).
خطبه 100
(... فاذا انتم ألنتم له رقابكم واشرتم اليه باصابعكم، جاءه الموت
فذهب به، فلبثتم بعده ما شاء الله حتى يطلع الله لكم من يجمعكم
ويضمّ نشركم، فلا تطمعوا فى غير مقبل ولا تيأسوا من مدبر، فانّ
المدبر عسى ان تزلّ به احدى قائمتيه وتثبت الاخرى فترجعا حتى تثبتا
جميعاً.
الا ان مثل آل محمد عليهم السلام كمثل نجوم السماء اذا خوى نجم،
طلع نجمٌ، فكانّكم قد تكاملت من الله فيكم الصنائع واراكم ما كنتم
تأملون).
(... آن گاه كه در برابر على عليه السلام سر تسليم فرو آوريد وتنها
او را محور قرار داده، به او متوجه شديد ووى را بزرگ داشتيد، مرگ
فرا مى رسد واو را با خود همراه مى كند. بعد از او تا آن گاه كه
خداوند بخواهد، بدون امام وحاكمى مانند او، درنگ مى كنيد. اين توقف
ادامه دارد، تا خداوند تعالى به نفع شما كسى را ظاهر كند، كه همه
را جمع كرده ودل هاى پراكنده شما را به هم پيوند دهد.
بنابر اين، اميدى به آن كس كه پيش نمى آيد واقبال به حق ندارد،
نداشته باشيد واز كسى كه به حق پشت كرده وروى برتافته، نا اميد
ومأيوس نباشيد، زيرا شخصى كه پشت كرده، چه بسا يكى از دوستون
استقامتش را از دست داده ومتزلزل شده، ولى ديگرى پا برجا است، وبا
استوارى وبر طرف شدن مانع، او باز مى گردد.
خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مانند ستارگان آسمان
هستند كه چون يكى غروب كند، ديگرى طالع خواهد شد. گويا خداوند به
وجود آل رسول نعمت ها را تمام كرده، نيازها وآرزوهاى شما را نمايان
ساخته است).
بخش فوق از خطبه صد نهج البلاغه است، كه حضرت در سومين هفته خلافت
خود آن را ايراد كرده است. قبل از اين به آغاز وپايان خطبه اشاره
كرديم. اين بخش از خطبه، ناظر به فصل سوم اين نوشتار در محورهاى
طولانى بودن زمان غيبت، وحدت وامنيّت جامعه در عصر ظهور ونيز شرايط
انتظار است.
اقدام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى بعد از
خود
بخش اول خطبه بعد از تمجيد وثناى الهى ودوام فضل حق وشهادت بر
رسالت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، به اين نكته اشاره دارد كه
پيامبر رشيد اسلام صلى الله عليه وآله وسلم وخاتم پيامبران بعد از
خود امّتش را رها نكرد ودر بين آن ها، عَلَم وپرچم هدايت را به
وديعت گذاشت، وآن را در دست علمدارانى از اهل بيت خويش قرار داد،
تا امّت گمراه نشود وعبوديت وصراط مستقيم بر آن ها پوشيده نماند
وبه نياز آن ها پاسخ داده شود.
در بخش آخر خطبه به پيوستگى حجت هاى بعد از رسول صلى الله عليه
وآله وسلم اشاره مى شود كه آسمان هدايت هرگز از خورشيد ولايت بى
فروغ نخواهد بود، وهرگاه حجّتى غروب كند، حجّت ديگرى طالع خواهد شد
تا آخرين حجّت خدا، كه از آن سخن خواهد رفت.
حضرت خود را به عنوان اولين حجّت بعد از رسول معرفى مى كند، كه
قرآن را به عالميان معرفى كرد وجامعه را به تحت بيرق آن دعوت نمود.
آن گاه مى فرمايد:
(فاذا انتم النتم له رقابكم واشرتم اليه باصابعكم..).
ودر آخرين مرحله حيات دنيوى او على عليه السلام همه گردن ها در
برابر او خم مى شود، وسرها به نشانه تسليم فرود آمده، دست ها به او
اشاره دارد، ودل ها بر محور او گرد آمده اند.
در تاريخ آمده است:
در هفته قبل از شهادت امام على عليه السلام صد هزار نفر از عراق
واطراف آن به نداى امام پاسخ داده وبه دور آن حضرت جمع شدند. ـ
چنانكه اشاره شد ـ وحضرت خطبه 182 را در اين زمينه ايراد فرمود.
حضرت بعد از بيان آن خطبه، به تنظيم صفوف سپاه پرداخت كه در اوج
تجمّع وتسليم گروه ها، شهادت، حضرت على عليه السلام را در ربود،
واو به آرزوى هميشگى خود رسيد. ومونسى چون مرگ را در آغوش كشيد،
ودوران غربت امام پايان يافت، وحيات جاودانه اش را از سر گرفت وبا
خون خود نوشت: (فزت وربّ الكعبة).
على عليه السلام فرزند خانه خدا بود، وبه لقاى پروردگار كعبه بار
يافت، و(انّا لله وانّا اليه راجعون) با شهادتش در محراب مسجد،
تفسير شد.
امّا امّت، چون خانواده بدون پدر وجامعه بدون سرپرست وگله بى شبان،
به سرگردانى وسردرگمى گرفتار شد واسير چنگال خون آشام گرگانى شد كه
رداى تقدّس بر تن كردند ولباس وارونه به اسلام پوشاندند. مردم به
سرعت ابرهاى بهارى، پراكنده شدند ومدينة الرسول صلى الله عليه وآله
وسلم چنان چپاول گشت كه شرط باكره بودن دخترها از قباله نكاح
برداشته شد. بَلَد امن وخانه خدا به منجنيق بسته شد، وگلويى كه
بوسه گاه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بود، از دم تيغ جفا گذشت،
وسرها بر نيزه ها رفت. سنّت اوصيا كُشى بنى اسرائيل در امّت محمد
صلى الله عليه وآله وسلم احيا شد، وامّت با جفا بر اولياى خود به
نكبت وتفرقه براى مدّت نا معلومى كه تنها در علم خدا معلوم است،
گرفتار آمد.
(فلبثتم بعده ما شاء اللّه)
(وشما پس از او تا آن گاه كه مشيت خدا باشد، بمانيد).
پايان غيبت
دوران انتظار وناشناخته بودن آخرين حجت، آن گاه پايان مى پذيرد كه
با فراهم شدن شرايط ظهور، خداوند عبد صالح خود را به صحنه ظهور فرا
خوانَد وبه خورشيدِ فرورفته در غربت، امر به طلوع كند.
اين ظهور وطلوع وپايان غربت وانتظار، تنها به دست حاكم مطلق هستى
است كه مقتدر وعزيز وحكيم است. آن طور كه رفت وآمدها، تولد ومرگها
وطلوع وغروبها به دست او است، كه او (ربّ
المشارق والمغارب) است، ومحبت زائد الوصفى به بندگانش دارد.
در روايت آمده است: اگر مدبرين وكسانى كه از درگاه خدا روى گردانده
اند، مى دانستند اشتياق خداوند به آن ها چگونه است، از شدّت شوق،
قالب تهى مى كردند وجان مى باختند.(7)
اين محبتِ همراه با حكمت وعزّت، كه تجلياتى از جلوه هاى الله هست،
زمان ظهور را تعيين مى كند. زمانى از طرف معصوم عليه السلام براى
ظهور تعيين نشده، تنها آمادگى وزمينه سازى سريع تر همراه با دعا
والتجا به درگاه خدا، لحظه ظهور را نزديك مى كند. اين زمينه ها در
امّت بنى اسرائيل باعث شد موسى چهار صد سال زودتر از وقتِ تعيين
شده، متولد شده، براى نجات بنى اسرائيل مبعوث گردد، با اين تفاوت
كه در اين امت، خودِ حجّت اصرار بر ظهور دارد ودر چيدن پايه هاى آن
كوشا است. بايد دانست كه حجج پيشين در بالا بردن پايه هاى حكومت
حضرت مهدى عليه السلام جان به جان آفرين تسليم كردند.
(حتى يطلع اللّه لكم..).
اولين اقدام
با ظهور آخرين حجت، اولين اقدام حضرت فراخوانى همه كسانى است كه
چشم به راه دوخته ودل به محبوب سپرده اند. آنان كه در پى زمينه
سازى امر ولىّ خود، هر حاكمى را كه به او دعوت نمى نمود، طاغوت مى
دانستند، وبر او مى شوريدند، وپايه هاى حكومتش را سست مى كردند.
(با اين فراخوانى، توده ها مانند ابرهاى پاييزى با سبكبارى وسرعت
در اطراف او جمع مى شوند وموعود وپناهگاه خود را مى يابند).(8)
وبه همين نكته آيه كريمه قرآن اشاره مى نمايد:
(اَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللهُ
جَميعاً).(9)
(هر كجا كه باشيد خداوند همگى شما را (به سوى حجّت خود باز) مى
آورد).
دومين اقدام
حضرت بعد از جمع آورى توده ها، به واحد كردن هدف وخواسته ها وتبديل
مطلوب هاى متعدد ومخالف به مطلوب واحد، وبه پيوند قلوب مردم مى
پردازد، آن طور كه خداوند در مورد اصحاب كهف مى فرمايد:
(وَرَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ)(10)
(دل هايشان را چنان محكم ساختيم كه هر پراكندگى واضطرابى از بين
رفت).
اين اقدام دوم حضرت در ابتداى ظهور است. واين امرى است كه حضرت على
عليه السلام از آن خبر مى دهد:
(حتى يطلع الله لكم من يجمعكم ويضمّ نشركم)
(آنگاه خداوند كسى را كه پراكندگان را گرد آورد وپراكندگى شما را
به هم پيوند زند، بر شما آشكار سازد).
سپس حضرت، به گونه آدم ها در عصر غيبت اشاره دارد، وبه منتظران
مؤمن تعليم مى دهد با هر كدام چگونه برخورد داشته باشند.
انسان هاى غير منتظر
انسان هايى كه منتظر نيستند، وآينده زمين را از آن وارثان انبياء
نمى دانند، دوگروه هستند:
گروه اول: دسته اى كه به حق پشت كرده، انتظار را باور ندارند، زيرا
مطلوب آن ها همين دنيا است. آن ها حكومت دمكراتيك وليبرال را
برترين حاكميت قلمداد مى كنند ومى پندارند كه ماوراى آن براى بشر
طرح نُوى نيست، كه در افكند.(11)
آن ها بيش تر از آن براى خود نمى خواهند وگرايش به غيب ندارند،
وچشم به راه مصلح غيبى نيستند.
به چنين انسانى نبايد اميد داشت ومنتظر پذيرش وآمادگى او نبايد
بود. سپس آنان كه براى حاكميت مهدى عليه السلام تبليغ مى كنند(12)
ونيروونفرات تدارك مى بينند، از اين شخص اجابتى را نخواهند،
وسرمايه اى را صرف نكنند كه به هدر خواهد رفت:
(فلا تطمعوا فى غير مقبل).
گروه دوم: كسانى هستند كه با علم به اين آينده روشن وتحول عظيم
ومطلوب نبودن آن چه امروزه به عنوان آخرين آرمان ها عرضه مى شود،
عقب گرد كرده اند. زيرا آينده را دور مى بينند وبا اينكه به آينده
علم دارند امّا به سبب تعلقات ووابستگى ها حالت يأس دارند ودر
نتيجه پاى رفتن در خود نمى بينند، وحضرت على عليه السلام درباره
اينان مى فرمايد: شما از آن ها مأيوس نباشيد.
(فلا تيأسوا من مدبر).
(واز آنكه از شما روى در پوشيده، نوميد مشويد)
چرا مأيوس نباشيم؟!
اين گروه كه عوامل بازدارنده وتعلقات دنيوى آن ها را بازداشته
ووادار به ادبار شده اند، چه بسا كه با تزلزل در يك جهت ولنگ شدن
يك پا وسست شدن يكى از پايه هاى اعتقادى واز دست دادن صبر، با ثبات
پاى ديگر كه معرفت وباور است، به دعوت جواب مثبت دهند. واميد است
كه آن ها با بلاهايى كه دلبستگى آن ها را از دنيا بر مى كَنَد، با
هر دو پا برگردند وصبر را پيشه كنند.
(فان المدبر عسى ان تزّل به احدى قائمتيه وتثبت الاخرى فترجعا حتى
تثبتا جميعا).
(اى بسا كه يك پاى او بلغزد وپاى ديگر برجاى ثابت ماند وپس از چندى
به جاى خود برگردد وهر دو (در راه حق) ثابت قدم شوند).
طمع نداشتن ومأيوس نبودن از اين دوگروه با معرفت به اين حقيقت
سامان مى يابد كه خط هدايت كه از آدم شروع شده، بعد از خاتم با آل
محمد صلى الله عليه وآله وسلم ادامه دارد وآن ها به آمال وآرزوها
پاسخ مى دهند وبا آن ها كاركردهاى ما به كمال مى رسد. اين چنين
نيست كه اگر اكثريتى روى نياوردند وكثيرى مدبر شدند، خط هدايت،
متوقف شود وبراى آن ها كه حركت ورفتن را انتخاب كرده اند، راه
وصراطى نباشد، زيرا:
(الا ان مثل آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم كمثل نجوم السماء،
اذا خوى نجم، طلع نجم فكأنّكم قد تكاملت من اللّه فيكم الصنائع،
وأراكم ما كنتم تأملون..)..
(بدانيد كه آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم همانند ستارگان آسمان
اند كه چون ستاره اى غروب كند، ستاره ديگر طلوع كند. گويى خداوند
نيكى هاى خود را در حقّ شما (باخاندان پيامبر) به كمال رسانيده است
وآنچه را كه در آرزويش مى بوديد به شما نشان داده است).
خطبه 182
ابتدا اشاره اى گذرا به قسمت هاى مختلف خطبه مى كنيم وسپس كلام آن
حضرت را درباره فرزند غريبش (حضرت مهدى عليه السلام) بيان مى كنيم.
در هنگامى كه حضرت على عليه السلام لباس رزم بر تن داشت وبراى بار
دوّم عازم صفين بود ونشان عبوديت حقّ، در پيشانى او پيدا بود، بر
بالاى سنگى ايستاد، واين خطبه را خواند. پس از پايان خطبه، حضرت به
آرايش سپاه وتعيين فرماندهان جنگ پرداخت. او امام حسين عليه السلام
را فرمانده ده هزار نفر كرد.
ولى هنوز روز جمعه نيامده بود كه قبل از خروج از كوفه، على عليه
السلام در محراب مسجد، در خون نشست وبا سوگند به ربّ كعبه، رستگارى
خود را اعلام كرد، وبه ملكوت پرواز كرده وآن لحظه شروع غربت اسلام
بود، زيرا امت اسلامى پدر خود را از دست داد وتا قيام قائم آل
محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بر يتيمى خود خواهد ناليد.
در اين خطبه ابتدا حضرت به مدح وسپاس خداوند زبان مى گشايد، وبه
اوصاف حق اشاره مى كند. از جمله مى فرمايد:
(لم يولد سبحانه فيكون فى العز مشاركاً)
(خداوند متولد نشده واز ديگرى زاييده نشده است، تا كسى كه او را به
وجود آورده، شريك خداوند در عزّت وكبريائيش باشد).
(ولم يلد فيكون موروثاً هالكاً..).
(خداوند توليد ندارد، تا متولد شده، جانشين او شود وخود از بين رود
وهلاك شود.
هرگز خدا در تغيير وتحول نيست، زيرا ماوراى زمان ومكان است).
آن گاه مى فرمايد:
(خداوندى كه از وصف ومشاهده خارج است، با آثار تدبيرش بر عقل ها
تجلى كرده وظاهر مى شود. رابطه او با موجودات، رابطه توليدى نيست،
بلكه رابطه خلق وايجاد است. از جمله شواهد آفرينش او، خلقت آسمان
ها ووجود ستاره ها است).
سپس حضرت به علم نامحدود حق مى پردازد وبراى بار دوم لب به حمد
وثناى حقّ مى گشايد، واوصاف او را بر مى شمارد كه قابل درك حتّى به
وهم وقابل تقدير واندازه به فهم نيست. وتنها كسى براى انسان مشهود
مى شود وبه صفات درك مى شود كه داراى شكل وابزار باشد وفناپذير
باشد ودر محدوده زمان ومكان بگنجد:
(فانما يدرك بالصّفات ذووالهيئات والادوات ومن ينقضى اذا بلغ امد
حده بالفناء).
(كسانى به صفات درك مى شوند كه داراى شكل وهيئت وآلات وابزار باشند
يا كسى كه چون زمانش سرآيد، فانى گردد).
راستى مقصود حضرت على عليه السلام از اين كلام، در شرايطى كه به
آرايش سپاه مى پردازد ولشكر جنگى تدارك مى بيند، چيست؟ اگر به
ترجمه نهج البلاغه روى آورده وبه شرح آن همت گماشته ايم وكنگره ها
تشكيل داده ومقاله ها نوشته ايم، تازه به فهم قسمتى از كلام آن
حضرت رسيده ايم وفهميده ايم چه مى گويد، اما اين كه چرا مى گويد؟
وچه مقصدى دارد؟ تا كنون به آن نپرداخته ايم، چه رسد به اين كه به
آن رسيده باشيم.
مهمترين مقصود حضرت، تبيين هدف اعلى واستمرار يقين در دل سپاه بود.
زيرا او جنگ را تدارك مى بيند تا موانع هدايت توده ها برداشته شود
وغبار جهل وتيرگى هاى ستم بر طرف شود.
به همين جهت حضرت بعد از معرفى خداى واحد قهار، مردم را به اطاعت
وتقوا سفارش مى كند. اين معرفت چنان عشق وايمانى در دل پى مى ريزد،
كه وجود آدمى را به اطاعت حق وامى دارد.
امام عليه السلام در پى سفارش به اطاعت حق وآماده شدن لشكريان براى
جهاد ودل بريدن از دنيا ودست شستن از دارايى ها، به ارائه نمونه
هايى از دو جريان حق وباطل در طول تاريخ مى پردازند كه از دنيا
مفارقت نموده ورفته اند. آن حضرت مى فرمايد:
(اگر دنيا جاى بقا بود، چه كسى سزاوارتر از سليمان بن داود عليهما
السلام؟ ولى مرگ او را به رغم داشتن پادشاهى جن وانس همراه با مقام
نبوّت، از پاى در آورد وزمين وزمان از او خالى گشت.
قدرت هاى جبّار تاريخ چون عمالقه وفراعنه وديگر گردن كشان، كه چراغ
هاى هدايت، ومشعل داران عبوديت را خاموش كردند، آنان كه لشكرها به
راه انداختند، وهزاران نفر را هزيمت دادند وشهرها وتخت وبارگاه
ساختند، اكنون كجا هستند؟!).
پس با تأمل در احوال امّت هاى گذشته درس عبرت بگيريد ودل به دنيا
خوش نداريد، زيرا دنيا جاى رفتن است، نه مكان ماندن:
(الدنيا دار مجاز والآخرة دار قرار)(13)
(دنيا سراى گذر است وآخرت خانه قرار وهميشگى).
امام عليه السلام خطبه را با وصف وثناى پروردگار وارائه شواهد
تدبير او در جهان هستى، ونيز گستره نا محدود علم حق تعالى وايمان
وعشق به او ادامه مى دهد. سپس سفارش به اطاعت خداوند وحقير جلوه
دادن موانع اطاعت، با عبرت گيرى از سرگذشت كسانى كه در دنيا جلوه
ها كردند، ولى اكنون تنها حكايت آن ها باقى است; مى كند، وآن گاه
به شرح حال آخرين حجّت خدا مى پردازد، ومى فرمايد:
آخرين حجّت حقّ برخود درع وزره حكمت را كه لباس حكومت است، پوشيده
است. حضرت از آينده با فعل ماضى همراه با تأكيد، تعبير مى كنند(14)
تا دل ها بر افق چشم بگشايد وامتداد خط سير هدايت را شاهد باشد تا
اگر در فرداى نزديك، حضرت على عليه السلام وداع مى كند، حجّت ها بر
مردم مخفى نماند، وانسان ها در پى ترسيم پايان تاريخ، در دل شب هاى
ديجور، فرداى روشنى را چشم به راه ونظاره گر باشند، وهرگز دست از
طلب ندارند، تا بار ديگر خليفه وجانشين آن حضرت، انسان ها را به
سبيل ربّ بر اساس حكمت، دعوت كند، وبا حكمت آن ها را حيات جديد
ودوباره اى بخشد، قرآن مى فرمايد:
(يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا
للهِ ولِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ).(15)
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا وپيامبر، شما را به چيزى
فراخواندند كه به شما حيات مى بخشد، آنان را اجابت كنيد).
حكومت حافظ حكمت
لازمه تماميت دعوت وتحقق حكمت، حكومت است. با حكومت، حكمت حفظ مى
شود وتوسعه مى يابد. تعليم كتاب وحكمت ـ كه پيام رسول صلى الله
عليه وآله وسلم است ـ با حكومت محقق مى شود ودرع ونگه دارنده حكمت،
حكومت است كه:
(قد لبس للحكمة جنّتها).
(درع حكمت بر تن كرد).
آداب فراگيرى حكمت
خواسته ها وشرايط حكمت، كه همه را آخرين حجّت خدا دارا است،
عبارتند از:
1 ـ روى آوردن وهمراه بودن با حكمت.
2 ـ معرفت وشناخت كامل به حكمت، زيرا لازمه همراهى حكمت، داشتن
شناخت كامل است. ودعوت به حكمت به عنوان ابزار دعوت به دين،
نيازمند شناخت آن است.
3 ـ از آن جا كه حكمت خير كثير(16)
است وهيچ نعمتى جاى آن را پر نمى كند، بايد ظرف وجود را براى آن
فارغ كرد، واز غير آن روى برگرداند وبه آن دل مشغول داشت. به همين
جهت است كه لقمان از بين نبوت وحكمت، حكمت را اختيار مى كند.
(اخذها بجميع ادبها من الاقبال عليها والمعرفة بها والتفرغ لها).
(وحكمت را با همه آدابش فراگرفت (از اين رو) بدان روى آورد
وبشناختش وجز آن به چيزى نپرداخت).
حكمت تنها مطلوب مهدى عليه السلام
حكومت مهدى عليه السلام شكل نمى گيرد وتوده ها پذيراى او نخواهند
بود، مگر اين كه شاهد تحولى در توده ها باشيم. تا باور مردم از
خويشتن عوض نشود، آمادگى ظهور را نخواهند داشت. آن چه مى تواند اين
تحول را در آن ها ايجاد كند، (حكمت) است.
حضرت براى ظهور خود به دنبال اين حقيقت است وخواسته او حكمت مى
باشد. او نمى خواهد بشر نابود شود. وبه دنبال جنگ افزارهايى چون
بمب هاى اتمى، كه قدرت نابودى 70 برابر كره زمين را دارند، نيست.
او طالب تولد دوباره انسان ها وعروج آن ها به ملكوت است. ابزارى كه تحقق
دهنده چنين هدف عالى باشد، جز حكمت نيست. حكمت، ارزشت را به تو مى
شناساند كه از دنيا بزرگترى، وتو را در دانش وراه راست راسخ وثابت
مى دارد كه به رغم داشتن راه طولانى در برابر موانع با صلابت
واستقامت راه بپيمايى.
(فهى عند نفسه ضالّته التى يطلبها وحاجته التى يسأل عنها).
(حكمت در نظر او گمشده اش بود كه به طلبش برخاسته بود ونيازش بود
كه پيوسته از آن مى پرسيد).
زمان غربت مهدى عليه السلام
تا وقتى اسلام وحكمت غريب هستند وناشناخته مانده اند، وجامعه به آن
ها پشت كرده، اسلام ودين را از صحنه حيات جمعى به زواياى زندگى
فردى رانده اند وبه جاى آن عقلانيت جمعى را نشانده اند، وحيات
دنيوى را برگزيده اند، دين وامام غريب خواهند ماند. وقتى به جاى
حكمت، علم را نشانده اند، وبه جاى دين محورى، عقلانيت وانسان مدارى
را يدك مى كشند، اسلام وحكمت وصاحب اسلام وحكمت، غريب خواهند بود
وناشناخته خواهند ماند.
(فهو مغترب اذا اغترب الاسلام).
(او غريب است هنگامى كه اسلام غريب شود).
واين همان كلام حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم است كه فرمود:
(بدأ الاسلام غريباً وسيعود غريباً وطوبى للغرباء)(17)
(اسلام با تنهايى وغربت شروع شد وبه زودى غريب مى گردد. پس خوشا به
حال غريبان).
اسلام ـ در عصر جاهليت ـ با غربت آغاز شد، سپس به تدريج نور حكمت
دين، ديوارهاى مخوف ظلمت را كنار زد، ودين فراگير شد. امّا پيامبر
صلى الله عليه وآله وسلم خبر مى دهد كه آن غربت دوباره باز خواهد
گشت وآن جاهليت سايه خواهد گسترد وديديم كه نقشه هاى شوم بنيان
گذاران سقيفه چگونه غربت دين وصاحب آن را در طول زمان به ارث آورد
وچگونه ظلمت فراگير شد. خوشا به حال آنان كه ظلمت بر آن ها غالب
نيامده، از دقيانوس دهر به كهف ولايت پناه آورده اند وغريبانه دين
خود را حفظ كرده اند.
از حضرت سؤال مى شود: غريبان چه كسانى هستند؟
حضرت مى فرمايد:
(الذين يحيون ما امات الناس من سنّتى)(18)
(آن ها كسانى هستند كه آن چه را مردم از حكمت وسنت من ميرانده اند،
زنده مى گردانند).
مهدى بقية الله
وقتى مهدى عليه السلام لباس حكومت را بر تن بپوشد وانسان ها به
حكمت ودين بازگردند وآن دواز عزلت به در آيند، حضرت ظهور مى كند
ودعوتش را اعلام مى نمايد، آن گاه با ياران خاصّش، كه در روايات به
عدد اصحاب طالوت (313) نفر معين شده اند، حركت وانقلاب را شروع مى
كنند ودر زمين متمكّن ومستقر مى شوند.
خداوند با استقرار مهدى عليه السلام وظهور او، تنها باقى مانده
ويادگار رسولان وانبياء وائمّه عليهم السلام پايان تاريخ را رقم مى
زند واو به عنوان آخرين نماينده خداوند در عالم هستى، جهان را جلوه
تمام نماى عدالت وحكمت وعزت حق مى گرداند. خداوند انسان را با
اوّلين حجّت ـ حضرت آدم عليه السلام ـ آورد، وبا آخرين حجّت ـ حضرت
مهدى عليه السلام ـ مى بَرَد.
(بقية من بقايا حججه، خليفة من خلائف انبيائه).
(او باقيمانده حجّتهاى خدا وخليفه اى از خلفاى پيامبران است)
اميد است از حضرت على عليه السلام حكمت بياموزيم، ودين وولىّ خدا
را با احياى سنت رسول صلى الله عليه وآله وسلم ياور وهمراه شويم
ومشمول (طوبى للغرباء) گرديم!
پاورقى:
(1)
بحار الانوار: 52/359، ح 127.
(6)
نهج البلاغه، خطبه اول.
(7)
جامع السعادات، ملا مهدى نراقى، ج 3، ص 130.
(8)
نهج البلاغه، ص 517، شماره 1.
(11)
انسان وپايان تاريخ، فوكوياما. مجله اطلاعات سياسى،
اقتصادى: شماره 44 و63.
(12)
بحار الانوار، ج 58، ص 78. (يوطّئون للمهدى سلطانه).
(13)
نهج البلاغه، خطبه 203.
(14)
(قد لبس) جمله اى است براى بيان زمان گذشته كه همراه تأكيد
است واز آن براى گزارش آينده استفاده مى شود تا بيان كننده
واقعى بودن آن باشد.
(16)
اشاره به آيه 269 سوره بقره: (
ومَن
يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَيراً كَثيراً)
دارد.
(17)
بحار الانوار: 25/136، ح 6 واكمال الدين: 201.
(18)
حلية الابرار: 2/695، طبع قم، تأليف: سيد هاشم بحرانى.