حماسه عاشورا به بيان حضرت مهدي عليه السلام

جلال رنجيان

- ۳ -


واقرار بر مالکى اش (مى کنم)، وافتاده بر عزت وشکوهش (مى باشم)، ابتدا واول بدون اين که اول وابتدى چيزى باشد، وپايان بدون اين که پايان چيزى باشد، آشکار بر هر چيز به قدرتش، وپنهان ودرون هر چيز به دانشش ولطفش، عقلها به کنه عظمتش راه ندارند، وانديشه ها حقيقت چيستى اش را درک نمى کنند، ونفسها معانى چگونگى اش را نمى توانند تصور کنند، آگاه بر درونها وآشنى به پنهان ها، خيانت چشمها وآنچه سينه ها پنهان داشته اند را مى داند.

(2) الها همانا من ترا به تصديقم بر فرستاده ات صلى الله عليه وآله وسلم، وايمانم به او وآگاهيم نسبت به مقام ومنزلتش گواه مى گيرم. وهمانا حکمت به فضلش به سخن آمده، وپيامبران بدو بشارت داده اند، وبه اقرار واعتراف بدانچه آورده، فرا خوانده اند، وبه تصديق نمودن حضرتش تشويق کرده اند. به - دليل - سخن خدى متعال (که مى فرمايد): کسى که (نام او را) در تورات وانجيل نزد خويش نوشته يافتند، که به نيکى فرمانشان مى دهد واز زشتى بازشان مى دارد، بر ايشان پاکيزه ها را حلال مى دارد وپليدى ها وناپاکى ها را بر ايشان حرام مى کند. گرفتارى وسختى ها وزنجيرهائى که به آنها گرفتارند را از ايشان باز مى گشايد. پس بر محمد فرستاده ات بر پرى ها وانسيان، وآقى پيامبران برگزيده ات، وبر برادرش وپسر عمويش توجه کن.

همان دو نفر يکه حتى يک چشم بر هم زدنى بر تو شرک نورزيدند، وبر فاطمه زهرا سيده زنان جهانيان، وبر آقى جوانان اهل بهشت حسن وحسين توجه کن، (آن هم) درود وتوجهى هميشگى وپيوسته به تعداد قطرات بارانهى نم نم کننده پيوسته، وبه سنگينى کوهها وتپه ها، (وبه وزن) آنچه سنگ خاکسترى رنگ وجود دارد، و(به تعداد) رفت وآمد نورها وسايه ها. وبر خاندان پاکيزگانش وامامان هدايت شده ودفاع کنندگان از آئين، على ومحمد وجعفر وموسى وعلى ومحمد وعلى وحسن وحجت بپا دارندگان عدل وداد، وفرزندان نواده دخترى (پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم) توجه کن.

(3) بار خدى، به حق اين امام از تو گشايشى نزديک، وشکيبائى ى زيبا، ويارى با عزت، وبى نيازى از خلق، وپايدارى در هدايت، وموفقيت بر آنچه دوست دارى وخشنود هستى، وروزى گسترده حلال پاکيزه تازه نيکوى نو به نوى گوارى خوشمزه (با) زيادى برگزيده شده بسيار ريخته شده، بدون زحمت وسختى وبى هيچ منتى از کسى را درخواست مى کنم. وسلامتى از هر بلا ودرد ومرضى، وسپاسگزارى بر سلامتى ونعمتها (را ارزانيم فرما). وهر گاه که مرگ (به سراغمان) آيد، ما را به بهترين حالت جانمان را بستان که در فرمانبرى تو باشيم، وبر آنچه فرمانمان دادى نگاهبان باشيم، تا اين که ما را به بهشت هى پر نعمت واردمان سازى. به (حق) رحمتت، ى رحم کننده ترين رحم کنندگان.

(4) بارالها بر محمد وخاندان محمد توجه کن، ومرا از دنيا بترسان وبه آخرت مانوسم کن. پس همانا جز خوف وترس از تو چيزى از دنيا وحشت نمى اندازد. و(چيزى انسان را) به آخرت مانوس نمى کند مگر اميدوارى به تو. بار خدايا حجت ودليل از سوى توست نه بر عليه تو، وشکوه وشکايت به سوى توست نه از تو، پس بر محمد وخاندانش توجه کن، ومرا بر نفس بسيار ستمگر سرپيچى کننده ام، وشهوت چيره شونده ام يارى فرما، وعاقبت مرا با عافيت ونيکى به پايان رسان.

(5) خدايا بخشش خواهى ام تنها از توست، در حالى که بر آنچه بازم داشتى به خاطر کم حيائى اصرار وپافشارى کننده ام، وآمرزش طلبى را ترک کردم، با اين که مى دانم بردباريت گسترده است، (واين کار من) از ميان بردن حق اميدوارى مى باشد. بارالها همانا گناهانم مرا مايوسم داشته تا به تو اميدوار باشم. وآگاهيم به گستردگى رحمتت مانع از آن شده که از تو بترسم. پس بر محمد وخاندان محمد توجه کن، واميدواريم را بر خودت تصديق کن، وخوف ووحشت مرا از خودت بازدار (وموجبات آن ترس را تکذيب کن)، وبه همان گونه که به تو گمان نيکو دارم با من همچنان رفتار کن. ى کريمترين کريمان.

(6) الها بر محمد وخاندان محمد توجه کن ومرا به عصمت ونگاهداريت تاييم نما، وزبانم را به حکمت گويا فرما، ومرا از کسانى قرار ده که به خاطر آنچه در شبش از ميان برده، پشيمان است، واز بهره روزش محروم ومغبون نمى شود، وبرى روزى بامدادانش اندوهگين نباشد. خدايا بى نياز کسى است که به تو بى نيازى جويد، ومحتاج تو باشد. ونيازمند وگدا کسى است که (با تکيه) به آفريدگانت (خود را) از تو بى نياز داند. بر محمد وخاندان محمد توجه کن، ومرا به (لطف) خودت از خلقت بى نياز کن، ومرا از کسانى قرار ده که دستش را جز بسوى تو نگشايد.

(7) خدايا همانا بدبخت وتيره بخت کسى است که نوميد باشد، د رحالى که تو پيش رويش ورحمت پشت سرش است اگر کم کردارم ولى در رحمت تو قوى آرزو هستم. پس کمى کردارم را به قوت آرزويم ببخشى.

(8) بار خدايا اگر تو مى دانى که در ميان بندگانت سخت دلتر از من پرگناه تر از من نيست، همانا من هم مى دانم که مولا وآقائى از نظر فضليت وبرترى، بزرگتر از تو وگشاده رحمت وچشم پوش تر از تو وجود ندارد، پس ى کسى که او در رحمتش يکتاست، از کسى که در گناهش تنها (فرد گنهکار) نيست، چشم پوشى کن.

(9) بارالها همانا تو فرمانمان دادى، ما سرپيچى کرديم، وما را بازداشتى وما نهى تو را نپذيرفتيم، ويادآوريمان کردى وما فراموش کرديم، وبصيرت دادى پس خود را به کورى زديم، ودورمان داشتى پس تجاوز کرديم، واين پاداش احسان تو بر ما نبود، وتو آگاهى بدانچه آشکار داشتيم وپنهان نموديم، واز آنچه ما بجا مى آوريم، وآنچه بجا آورديم، باخبرى. پس بر محمد وخاندان محمد توجه کن، وما را بدانچه خطا کرديم وفراموش نموديم بازخواست منما، وحقهائى که از تو نزد ماست بر ما ببخش، واحسان خودت را بر ما بپايان رسان، ورحمت خود را به (سوى) ما راه گشى.

(10) بارالها ما به وسيله اين امام بسيار راستگو به تو توسل مى جوئيم، وبه حقى که برى او وجدش فرستاده تو وپدر ومادرش - على وفاطمه همان خاندان رحمت -، قرر دادى از تو روزئى را درخواست مى کنيم که حيات وآسايش عيال ما بدان است، (برما) پيوسته دارى. پس تو آن کريم وبخشنده ى هستى که از فراخى وگستردگى اعطا مى کنى، واز قدرت باز مى دارى. ما از تو روزئى را درخواست مى کنيم که آسايش وصلاح دنيا ورسيدن به آخرت بدان است.

(11) خدايا بر محمد وخاندان محمد توجه کن، وما وپدر ومادرمان وهمه زنان ومردان باورمند ومسلمان، چه زنده وچه مرده ايشان، را بيامرز، ودر دنيا به ما نيکوئى ودر آخرت هم نيکوئى ارزانى فرما، وما را از عذاب آتش نگاهدار. سپس به رکوع برو، وسجده کن، وبنشين، وتشهد را بگو، وسلام بده، پس آنگاه که سجده شکر وستايش وتسبيح کردى وگونه هايت به خاک آغشته شد، چهل مرتبه بگو: خدا از آنچه ما گمان کنيم منزه وپاکيزه است. وستايش برى خدا است. ونيست واله کننده ى جز آنکه همه در او شيدا هستند. وآنى که کسى به او راه ندارد بزرگتر است (از آن که وصف شوف). واز خدا عصمت ونجات وآمرزش وتوفيق (بجى آوردن) کردارهى نيکو، وپذيرش آنچه به وسيله آن به سوى حضرتش نزديک شوى وبدان سوى او را بجوئى، درخواست کن. ودر بالى سر بايست دو رکعت نماز را همان گونه که گذشت بجى آور، سپس بر روى قبر خم شو آنرا ببوس وبگو: خدا شرف شما را افزون داشت وسلام ورحمت وبرکتهى خدا بر شما باد. وبعد برى خودت وپدرت ومادرت وهر که بخواهى دعا کن.

زيارت در روز عاشورا

(علامه مجلسى نقل مى کند که:) سيد بن طاووس زيارت در روز عاشورا را از کتاب المختصر المنتخب ياد کرده است. پس گويد که عين سخنش اين است:

سپس آماده زيارت مى شوى پس آغاز مى کنى، پس غسل مى نمائى، وجامه هى پاکيزه به تن مى کنى، وپى برهنه بر بالى بام خانه ات يا بلندى از زمين مى روى، سپس رو به قبله مى کنى پس مى گوئى:

(1) سلام بر تو ى وارث آدم برگزيده خدا، سلام بر تو ى وارث نوح امين ومورد اعتماد خدا، سلام بر تو ى وارث ابراهيم دوست ورفيق خدا، سلام بر تو ى وارث موسى سخن گفته شده خدا، سلام بر تو ى وارث عيسى روح خدا، سلام بر تو ى وارث محمد فرستاده خدا، سلام بر تو ى وارث پيامبران، وامير مومنان وآقى جانشينان وبرترين گذشتگان، وفرزند دخترى انجام فرستادگان، وچگونه با اين ويژگيها، تو آقايم نباشى، در حالى که تو امام هدايتى وهم پيمان پرواپيشگانى وپنجمين نفر ياران کسا (برد يمانى) هستى. در خانه اسلام تربيت شدى، واز پستان اسلام شير نوشيدى، پس در حال زنده بودن ودر حال مردن پاکيزه شدى.

(2) سلام بر تو ى وارث حسين پاکيزه، سلام بر تو ى ابا عبد الله، سلام بر تو ى راستگوى شهيد، سلام بر تو ى جانشين نيکوکار پرواپيشه خرسند پاکيزه، سلام بر تو وبر ارواحى که بر آستانت غنوده اند ودر کنارت بارها بر زمين گزاردند (اقامت گزيدند)، وبه خاطر خدا همراه تو کارزار نمودند، وجانهايشان را برى بدست آوردن خشنودى خدا در - دفاع از - تو فروختند، سلام بر فرشتگان جمع شده بر گردت.

(3) شهادت مى دهم که معبودى جز آنکه همه در او شيدايند وجود ندارد، او يکتاست وهمتائى برايش نيست. وشهادت مى دهم که همانا محمد که توجه وسلام خدا بر او وخاندانش باد، بنده وفرستاده اوست، وشهادت مى دهم که همانا پدرت على بن ابيطالب امير مومنان - صلى الله عليه وآله وسلم - وآقى جانشينان وپيشوى روسپيدان، امامى است که خدا فرمانبريش را واجب فرموده است، وهمچنين برادرت حسن بن على - صلى الله عليه وآله وسلم - چنين مى باشد، وتو وهمه امامان از نسلت همان گونه هستيد.

(4) شهادت مى دهم که شما نماز را بپا داشتيد، وزکات را پرداختيد، وبه نيکى فرمان داديد، واز بدى باز داشتيد، ودر راه خدا به حق جهادش کارزار نموديد، تا اين که مرگى که وعده داده بود بر شما رسيد، پس خدا را گواه مى گيرم وشما را شاهد مى گيرم که همانا من به خدا ايمان دارم ومحمد را تصديق مى کنم، وبه حق شما عارفم، وشهادت مى دهم که همانا شما آنچه را که خدى عز وجل فرمانتان داده بود، (به مردم) رسانديد، واو را عبادت کرديد تا اين که مرگ شما را فرا گرفت.

(5) پدر ومادرم فدى تو ى ابا عبد الله، خدا کشنده ات را لعنت کند، خدى آن که را فرمان بر تقلت داد، لعنت فرمايد، خدا کسى را که پيروى از آنان کرد لعنت کناد، خدا کسى را که خبر اين سخن بدو رسيد و(از کشته شدنت) خشنود شد، لعنت فرمايد، شهادت مى دهم همانا کسانى که خونت را ريختند، وحرمتت را دريدند، واز ياريت کوتاهى کردند، همان کسانى که ترا خواندند ودر نتيجه تو به سوى آنان شتافتى، بر زبان پيامبر درس ناخوانده صلى الله عليه وآله وسلم لعنت شدگان هستند.

(6) ى آقا ومولايم اگر در هنگام پناه خواستن ات با بدنم ياريت نکردم، پس به تحقيق باخواست ورايم ترا اجابت مى کنم. من شهادت مى دهم که حق با تو بود، وهمانا کسانى که با تو مخالفت کردند، باطل بودند. ى کاش من با تو مى بودم وبه رستگارى بزرگى نائل مى شدم.

(7) پس ى آقايم از تو مى خواهم که از خدى - بلند مرتبه يادش - در بخشش گناهانم درخواست نمائى، وهمانا مرا به شما وپيرانتان بپيوندد، وبه شما در شفاعت اجازه دهد وشما را در باره گناهانم شفيع گرداند. پس همانا حضرتش - بلند مرتبه يادش - فرمود: کيست که در نزد او جز به اجازه اش شفاعت کند؟

درود وتوجه خدا بر تو وبر پدرانت وفرزندانت وفرشتگانت سکنا گزيده در حرمت باد. توجه ودرود خدا بر تو وبر همه آنان وبر شهيدانى که همراهت ودر پيش رويت شهادت جستند. توجه ودرود خدا بر تو وبر ايشان وبر فرزندت على کوچک باد که به سبب او دردمند شدى. سپس مى گوئى: بارالها همانا من به وسيله تو به سوى تو توجه مى کنم، وبه تحقيق به دوستى محمد وخاندانش احترام مى جويم، وبه وسيله ايشان به سوى تو توجه مى کنم، وبه وسيله ايشان از تو شفاعت مى طلبم، وبه محمد وخاندان محمد توسل مى جويم، تا اين که از من وحقوقى را که از تو قضا کردم، وحقوقى از خلق که بر گردنم مى باشد، درگذرى، واندوهم را بگشائى، وگشايش (کار)ام را در گشايش ايشان قرار دهى. سپس دو دستت را بلند کن تا اين که سفيدى زير بغلت ديده شود. وبگو: ى آنکه جز تو شيدا کننده ى نيست، پرده - آبرو - ام را مدر، وآنچه را که از آن شرمم مى شود، آشکار مکن، ترسم را به امنيت رسان، ولغزشم را جبران کن. بارالها مرا (از اين سرا به سرى ديگر) برگردان، در حالى که رستگار وکامياب باشم، واز کردارم خشنود شده ودرخواستم را اجابت کرده باشى، ى خدى بخشنده.

سپس مى گوئى: سلام ورحمت وبرکات خدا بر تو باد. سپس آغاز مى کنى ومى گوئى: سلام بر امير مومنان، سلام بر فاطمه زهرا، سلام بر حسن پاکيزه، سلام بر حسين راستگوى شهيد، سلام بر على بن حسين، سلام بر محمد بن على، سلام بر جعفر بن محمد، سلام بر موسى بن جعفر، سلام بر على بن موسى الرضا، سلام بر محمد بن على، سلام بر على بن محمد، سلام بر حسن بن على، سلام بر امام قيام کننده به حق الهى وحجت خدا در زمينش، توجه وسلام فراوان خدا بر او وبر پدران رشد دهنده پاکيزه پاک شدگانش باد. سپس شش رکعت نامز به صورت دو رکعت دو رکعت مى خوانى ودر هر رکعت سوره فاتحه الکتاب را يک بار وقل هو الله احد را صد بار مى خوانى، وپس از تمام شدن نمازت مى گوئى: بارالها ى آن که در او همه شيدايند، ى بخشنده، ى بخشايشگر، ى والامقام، ى بزرگ، ى يکتا، ى بى نياز، ى تک وتنها، ى يکى، ى شنوا، ى دانا، ى با علم، ى بزرگ وکبير، ى با تکبر، ى با جلالت، ى زيبا، ى بردبار، ى نيرومند، ى با عزت، ى عزيز شده، ى بسيار چيره وغالب، ى ايمنى بخش، ى قاهر وچيره بر همه خلائق، ى بسيار چيره، ى والامقام، ى کمک کننده، ى مهربان، ى بسيار منت گزارنده، ى بسيار توبه پذير، ى برانگيزنده، ى وارث، ى ستايش شده، ى بامجد وشکوه، ى کرنش شده، ى يافته شده، ى آشکار، ى درون، ى آغاز، ى انجام، ى زنده، ى بسيار استوارى دهنده، ى صاحب جلال وبزرگوارى، وى صاحب عزت وتسلط. از تو ى آنکه همه در وشيدايند به حق اين نشانه ها وبه حق تمامى نشانه هايت درخواست مى کنم، که بر محمد وخاندان محمد توجه فرمائى، واين که از من هر بى قرارى واندوه وسختى وزيان وتنگنائى که من در آن هستم، (همه) را به شادى برسانى، وحقوقى از ديگران که برگردم مى باشد، ادا فرمائى، وآرزوهايم را به من برسانى. ومحبتم را برايم آسان گردان، وخواسته ام را برايم ميسر گردانى، وبدانچه بر آن ميل دارم، به سرعت وبا شتاب مرا به آن برسانى، ودرخواست وسئوالم را عطا فرمائى، وبالاتر از خواست وميل ام فزونى ام بخشى، وبرايم نيکى دنيا وآخرت را فراهم آورى.

زيارت روز ولادت

از سوى حضرت صاحب الامر عليه السلام به سوى قاسم بن علا همدانى وکيل حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام توقيعى بيرون آمد که: مولى ما امام حسين عليه السلام در روز پنجشنبه سيم ماه شعبان متولد شد پس آن روز را روزه بدار واين دعا را بخوان:

 (1) بار خدايا از تو درخواست مى کنم به حق متولد شده در اين روز، که به شهادتش قبل از گريه اش به هنگام تولد وپيش از ولادتش، وعده داده شده بود، (همان کسى که) آسمان وهر که در آن است وزمين وهر چه در آن مى باشد، برى او گريستند، در حالى که - هنوز - حضرتش - پا در بيابانهى اطراف مدينه ننهاده بود. (همان) کشته ى که نزد هر که يادش کنند بر او خواهد گريست، و(او) آقى خانواده است (و) کمک شده به نصرت ويارى در روز رجعت. (کسى که) تاوان وعوض کشته شدنش آن است که امامان از نسل او بوده، وشفا در خاک وتربت اوست ورستگارى در بازگشتش (ورجعتش) همراه او مى باشد، وجانشينان از عترتش پس از قائمشان وبعد از به نهايت رسيدن غيبت او است، تا اين که به خونخواهى قيام کنند، و(ظالمان وقاتلانش را به خاطر) خون (به ناحق ريخته شده) او قصاص کنند، واز خدى جبار خشنود شوند، ودر زمره بهترين ياران باشند، که توجه ودرود خدا همراه گردش شب وروز بر ايشان باد.

(2) الها به حق ايشان به تو متوسل مى شوم واز تو درخواست مى کنم آن هم درخواست فردى گنهکار واعتراف کننده، بدکار بر خويشتن از آنچه در روز وشبش بر خود زياده روى کرده، از تو عصمت ونگاهدارى درخواست مى کند تا اين که به جايگاه ابدى وگور خويش (بپيوندد). بارالها بر محمد وخاندانش توجه کن، وما را در ميان ايشان محشور فرما، وما را با حضرتش در خانه کرامت وجايگاه (هميشگى) اقامت جايگيزن نما.

(3) بارالها همچنان که بر ما به خاطر معرفتش کرم فرمودى، به قرب ونزديکى او، بر ما لطف فرما، ودوستى اش وپيشى جستن - بدو - را به ما ارزانى کن، وما را از کسانى قرار ده که تسليم وگوش به فرمانش هستند، و(ما را از آنى گردان که) در هنگام ياد کردن او بر حضرتش وتمامى جانشينانش وخاندان برگزيده، صلوات ودرود زياد مى فرستند. (همان کسانى که) از جانب تو دوازده نفر گرديدند، آن ستارگان درخشنده وحجتهى بر همه بشر. خدايا در اين روز به ما بهترين بخششهايت را ارزانى کن، تمامى درخواستهى ما را در اين روز بر ما عطا فرما، همچنان که - در اين روز گرانقدر - حسين عليه السلام را به جدش محمد صلى الله عليه وآله وسلم عطا کردى، وفطرس به گهواره اش پناه جست، پس ما بعد از او پناهندگان بر مزار اوئيم، وبر خاکش گواهى مى دهيم (بديدار قبرش مى رويم)، وچشم انتظار بازگشتش مى باشيم، آمين ى دارنده جهانيان.

سپس بعد از اين، دعى حضرت امام حسين عليه السلام را مى خوانى. واين آخرين دعائى است که آن حضرت در روزى که مغلوب کافران گرديده بود، خواند.

(4) بارالها تو (دارى) جايگاه بلند هستى وبزرگ جبروت (دارى) جايگاه فرود آمدن با شدت وبزرگى (هستى)، بى نياز از آفريدگان، با کبرائى گسترده، توانى بر آنچه بخواهى، نزديک در رحمت، وراستگوى در وعده، با رحمتى وسيع وگشاده، نيکوى در بلا، نزديک آنگاه که خوانده شوى، محيط بر آنچه آفريده ى، توبه پذير هر کس که به سوى تو بازگشت نمايد، توانى بر آنچه اراده کنى، درک کننده آنچه بجوئى، وشکر پذيرى آنگاه که شکرگزارى شوى، ذکر ويادپذيرى آنگاه که ياد شوى. نيازمندانه ترا مى خوانم، وفقيرانه به سوى تو زارى مى کنم، وترسان به سوى تو پناه مى برم، وافسرده به سوى تو مى گريم، وناتوانانه از تو يارى وکمک مى خواهم، وکفايت کننده بر تو توکل مى نمايم، ميان ما وقوممان (به حق) حکم فرما. پس ايشان ما را فريب دادند، وبا ما مکر نمودند، وما را خوار کردند، وبه ما خيانت کردند، وما را کشتند در حالى که ما خاندان پيامبرت وفرزند حبيب ودوستت محمد بن عبد الله بوديم، هان کسى که او را به رسالت برگزيدى، وبر وحى خود امينش داشتى. پس برى ما در کارمان فرج وگشايشى قرار ده، به رحمتت ى رحم کننده ترين رحم کنندگان.

سفارش به زيارت جناب مستطاب تقى صالح سيد احمد بن سيد هاشم بن سيد حسن رشتى موسوى تاجر ساکن رشت ايده الله تقريبا در هفده سال قبل به نجف اشرف مشرف شد، وبا عالم ربانى وفاضل صمدانى شيخ على رشتى طاب ثراه... به منزل حقير آمدند. چون برخاستند، شيخ به صلاح وسداد سيد مرقوم اشاره کرد، وفرمود که قضيه عجيبه (ى وجود دارد) ودر آن وقت مجال بيان نبود. پس از چند روزى (با او دوباره) ملاقات شد. فرمود که سيد رفت و(آن) قضيه را با جمله ى از حالات سيد نقل کرد. (من) از نشنيدن آنها از خود او بسيار تاسف خوردم. اگر چه مقام شيخ رحمه الله. اجل از آن بود که اندکى خلاف در نقل ايشان برود. واز آن سال تا چند ماه قبل اين مطلب در خاطر (من) بود، تا در ماه جمادى الاخر امسال از نجف اشرف برگشته بودم در کاظمين سيد مذکور را ملاقات کردم که از سامرا مراجعت کرده، عازم عجم (ايران) بود.

پس شرح حال او را چنان که شنيده بودم، (از او) پرسيدم واز آن جمله داستان مورد بحث را، همه را مطابق آن (چه شنيده بودم) نقل کرد. وآن قضيه چنان است که گفت: در سال هزار ودويست وهفتاد (1270 ه.ق) به منظور حج بيت الله الحرام از دارالمزار رشت به تبريز آمدم، ودر خانه حاجى صفرعلى تاجر تبريزى معروف منزل نمودم. چون قافله ى نبود، لذا حيران ماندم، تا آن که حاجى جبار جلودار سدهى اصفهانى برى شهر طربوزن بار برداشت. به تنهائى از او مرکبى کرايه کردم، وهمراهش شدم. چون به منزل اول رسيدم، به تشويق حاجى صفرعلى سه نفر ديگر نيز به من ملحق شدند. يکى حاجى ملاباقر تبريزى حجه فروش معروف علما ويکى حاجى سيدحسين تاجر تبريزى وديگرى حاج على نامى که خدمت مى کرد. پس به اتفاق روانه شديم، تا اين که به ارزنه الروم رسيديم، واز آنجا عازم طربوزن گرديم. در يکى از منازل ميان اين دو شهر حاجى جبار جلودار بنزد ما آمد، وگفت: اين منزلى که در پيش داريم مخوف است، قدرى زود بار کنيد، وبه همراهى قافله باشيد. چون در ساير منازل غالبا با فاصله از عقب قافله مى رفتيم، پس ما هم تخمينا دو ساعت ونيم يا سه ساعت به صبح مانده به اتفاق حرکت کرديم. به اندازه نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم که هوا تاريک شد وبرف شروع به باريدن کرد، بطورى که رفقا هر کدام سر خود را پوشانيدند وتند راندند. من نيز هر چه کردم که با آنها بروم ممکن نشد، تا اين که آنها رفتند ومن تنها ماندم. پس از اسب پياده شدم، ودر کنار راه نشستم در حالى که به شدت نگران بودم، چون حدود ششصد تومان برى مخارج راه همراه داشتم. بعد از تامل وفکر، بنا را بر اين گذاشتم که در همين محل بمانم تا فجر طالع شود، بعد به آن منزلى که از آنجا بيرون آمديم، مراجعت کنم، واز آنجا چند نفر نگهبان به همراه برداشته، به قافله ملحق شوم. در آن حال در مقابل خود باغى ديدم، که در آن باغ باغبانى بود که در دست بيلى داشت که به درختان مى زد تا برف از آنها بريزد. پس پيش آمد وبه مقدار فاصله کمى (از من) ايستاد وفرمود: تو کيستى؟ عرض کردم: رفقا رفتند ومن ماندم. راه را هم نمى دانم. وگم کرده ام. به زبان فارسى فرمود: نافله بخوان تا راه را پيدا کنى. من مشغول (خواندن) نافله شدم، بعد از فراغ از تهجد باز آمد وفرمود: نرفتى؟ گفتم: والله راه را نمى دانم. فرمود:

جامعه بخوان. من جامعه را حفظ نداشتم، وتاکنون هم حفظ ندارم با آنکه مکرر به زيارت عتبات مشرف شده ام. پس از جى برخاستم وجامعه را تماما از حفظ خواندم. باز نمايان شد وفرمود: نرفتى و(هنوز) هستى؟ بى اختيار گريه ام گرفت، وگفتم: (هنوز) هستم راه را نمى دانم. فرمود: (زيارت) عاشورا را بخوان. وعاشورا را نيز حفظ نداشتم وتاکنون هم (حفظ) ندارم. پس برخاستم ومشغول زيارت عاشورا شدم، وآنرا از حفظ خواندم تا آن که تمامى لعن وسلام ودعى علقمه را خواندم. ديدم باز آمد وفرمود: نرفتى وهستى؟ گفتم: نه تا صبح هستم. فرمود: من حالا ترا به قافله مى رسانم. پس رفت وبر الاغى سوار شد وبيل خود را به دوش گرفت وآمد، وفرمود: به رديف من بر الاغ من سوار شو. سوار شدم. پس عنان اسب خود را کشيدم، تمکين ننمود وحرکت نکرد. فرمود: جلو اسب را به من بده. (من جلو اسب را به او) دادم. پس بيل را به دوش چپ گذاشت وعنان اسب را به دست راست گرفت، وبه راه افتاد. اسب در نهايت تمکين متابعت کرد. پس دست خود را بر زانوى من گذاشت وفرمود: شما چرا نافله نمى خوانيد. نافله نافله نافله سه مرتبه فرمود. باز فرمود: شما چرا (زيارت) عاشورا را نمى خوانيد. عاشورا عاشورا عاشورا سه مرتبه. وبعد فرمود: شما چرا (زيارت) جامعه نمى خوانيد جامعه جامعه جامعه، در وقت طى مسافت به نحو استداره سير مى نمود، يک دفعه برگشت وفرمود: آن (ها) رفقى شما (هستند)، که در کنار نهر آبى فرود آمده اند، ومشغول وضو برى نماز صبح بودند. پس من از الاغ پائين آمدم. که سوار اسب خود شوم. ولى نتوانستم. پس آن جناب پياده شد وبيل را در برف فرو کرد ومرا سوار کرد، وسر اسب را به سمت رفقا برگردانيد. من در آن حال به فکر افتادم که اين شخص کى بود که به زبان فارسى حرف مى زد؟ وحال آن که زبانى جز ترکى ومذهبى غالبا جز عيسوى در آن حدود نبود، وچگونه به اين سرعت مرا به رفقى خود رسانيد؟ پس به عقب خود نظر کردم، اما احدى را نديدم واز او آثارى پيدا ننمودم. پس به رفقى خود ملحق شدم. (برگرفته از نجم الثاقب اثر محدث نورى ص 342 تا 344 داستان هفتادم)

زيارت عاشورا

وما در اينجا بخاطر آسانى کار خوانندگان محترم زيارت عاشورا را نقل مى کنيم: صالح بن عقبه وسيف بن عميره گويند که: علقمه بن محمد حضرمى گويد: به حضرت ابا جعفر (امام باقر) عليه السلام عرض کردم: دعائى به من بياموزيد که آنرا در اين روز (عاشور) بخوانم، آنگاه که حضرتش را از نزديک زيارت مى کنم، ونيز دعائى (بياموزيد) که هر گاه حضرتش را از نزديک زيارت نکردم، آنرا بخوانم. واز سرزمينهى دور واز خانه ام بدان (حضرتش ر) زيارت نمايم، (وبه سوى ايشان) اشاره کنم. گويد: پس حضرتش به من فرمود: ى علقمه هر گاه تو دو رکعت نماز خواندى، بعد به سوى حضرتش سلام کن. پس در هنگام اشاره به سوى حضرتش بعد از تکبير اين سخن را بگو: پس همانا اگر تو اين سخن را گفتى، پس به تحقيق تو به همان چيزى (حضرتش را) خوانده ى که ديگر زائرانش از ملائکه مى خوانند، وخدا برى تو يکصد هزار هزار درجه را مى نويسد، وتو بسان کسانى خواهى بود که با حضرت حسين عليه السلام شهيد شده اند، تا اين که تو در درجات اياشن با آنها شريک خواهى بود. وسپس (اين مقام را) جز در شهدائى که با حضرتش شهيد شده اند، در ديگران نخواهى شناخت، وبرايت ثواب زيارت تمامى پيامبران وتمامى رسولان و(ثواب) زيارت تمامى کسانى که از روز شهادت حضرتش عليه السلام، حضرت حسين عليه السلام را زيارت کرده اند، نوشته خواهد شد، که سلام بر او وبر اهل بيتش (باد). (مى گوئى:) سلام بر تو ى ابا عبد الله، سلام بر تو ى فرزند رسول خدا، سلام بر تو ى فرزند امير مومنان، و(ى) فرزند سرور جانشينان (الهى). سلام بر تو ى فرزند فاطمه برگزيده زنان جهانيان. سلام بر تو ى خون خدا وفرزند خون خدا، و(ى کسى که) مظلوم کشته شده وتقاص خونش گرفته نشده است. سلام بر تو وبر ارواحى (يا فرشتگان مقربى) که به درگهت آرميده اند، از سوى من بر تمامى شما سلام خدا باد، (آنهم) برى هميشه (و) تا آن هنگام که من باقى هستم وشب وروز باقى است. ى ابا عبد الله، سوک وعزى تو چقدر بزرگ گرديد، ومصيبت تو چقدر بر ما گران وعظيم آمد، وبر تمامى اهل اسلام (نيز به اينگونه شد)، ونيز مصيبت تو در آسمانها بر تمام اهل آسمانها بزرگ وگران (تلقى) شد. پس خدا امت وگروهى را لعنت کند که پايه هى ظلم وجور را بر شما اهل بيت بنيان افکندند، وخدا قومى را لعنت کند که شما را از مرتبت وجايگاهتان دور کردند، وشما را از مرتب هائى که خدا شما را بر آن داشته بود، برکنار نمودند. وخدى کسانى را لعنت کند که شما را کشتند، وخدا (کسانى را) را لعنت کند که با زمينه سازى هى خود، راه را برى جنگ (دشمنان خدا) با شما باز کردند. من در برابر خدا وشما، از آنان بيزارى مى جويم وهمچنان از پيروان وتابعان ودوستان آنان نيز اظهار بيزارى مى نمايم. ى ابا عبد الله من با هر که با شما در صلاح وسلامت است، در صلح وسلامتم، وبا هر که با شما مى جنگد، در مبارزه وجنگم، (واين مطلب) تا هنگام قيامت ادامه خواهد داشت. وخدا خاندان زياد وخاندان مروان را لعنت کند، وخدا همه افراد بنى اميه را لعنت فرمايد، وخدا فرزند مرجانه را لعنت نمايد، وعمر بن سعد را خدا لعنت کند، وشمر را خدا لعنت فرمايد، وخدا گروهى را که اسبان خود را برى مبارزه با شما زين کردند وبر دهان آنان لجام زدند وبر چهره خويش نقاب کشيدند، لعنت فرمايد. پدر ومادرم فدى تو باد، براستى که سوک وعزى تو بر من سخت وبزرگ گرديده است. پس از خدائى که جايگاه ترا گرامى داشته، ومرا نيز به خاطر دوست داشتن شما گرامى داشته، خواهانم که انتقام گرفتن از خون تو را به همراهى امام يارى شده (حضرت ولى عصر) از خاندان محمد، که درود خدا بر او وخاندانش باد، نصيب فرمايد. خدايا مرا در نزد خويش در دنيا وآخرت به خاطر (حضرت) حسين عليه السلام آبرومند فرما. ى ابا عبد الله من به خدا وپيامبرش، وامير مومنان، وحضرت فاطمه، وامام حسن، وبه شخص شما، به وسيله پذيرفتن ولايتت، وبه وسيله بيزارى از کسى که بنيان ستم را برپا داشت وبر مبنى ظلم (بر شما) پايه هى حکومت خود را بنا نهاد، وبر ستم وجور بر شما وشيعيانتان (حکومتش را) همچنان ادامه داد، به شما نزديکى مى جويم. از اينگونه افراد در برابر خدا وشما بيزارى مى جويم. وبه خدا وسپس به شما به وسيله دوستى وولايت شما ودوست داشتن دوست شما تقرب مى جويم. وبا بيزارى از دشمنان شما وبرپاکنندگان جنگ بر (عليه) شما، وبا بيزارى از پيروانشان ودنبال روهايشان (به سوى خدا وسپس به سوى شما تقرب مى جويم). من با هر که با شما در صلح وسلامت است در صلح وسلامتم، وبا هر که با شما در حال جنگ است، در حال نبرد وستيز مى باشم. ودوستدار کسى هستم که دوست شما باشد، ودشمن هر کسى که با شما دشمنى کند. پس از خدائى که به وسيله شناساندن شما به من، مرا گرامى داشت وشناساندن دوستان شما ونيز بيزارى از دشمنان شما را نصيب من فرمود، خواهانم که در نزد شما در دنيا وآخرت قدم وجايگاه صدق وراستى را برايم ثابت بدارد. ونيز از او خواهانم که مرا به جايگاه پسنديده ى که شما در نزد خدى داريد، برساند، وبه علاوه از خدى متعال خواهانم که خونخواهى خون خودم (خون شما) را به همراهى پيشوى هدايت آشکار سخنگوى به حق (که) از خاندان شما مى باشد، نصيب من فرمايد. واز خدى متعال خواهانم که به حق شما وبه حق مقامى که شما در نزد او داريد، مرا به خاطر سوگوار بودن بر شما برترين اجرى را که در مصيبتى به مصيبت ديده ى عطا مى فرمايد، ارزانى نمايد. آن مصيبتى که بس بزرگ بوده وسوکش در اسلام ودر تمامى آسمانها وزمين نيز گران وبزرگ است. خدايا مرا در اين موقعيتم از جمله کسانى قرار ده که از سوى تو به آنان درودها (توجه ها) ورحمت وآمرزشى مى رسد. بار خدايا حيات مرا، حيات محمد وخاندان محمد قرار ده، ومرگم را (مانند) مردن محمد وخاندان محمد قرار ده. خدايا اين روز (عاشورا) روزى است که بنى اميه آنرا جشن گرفتند، ونيز فرزند جگرخواره اين روز را جشن گرفت، آن کسى که بر زبان تو وزبان پيامبرت - که درود خدا بر او وخاندانش باد - در هر جا وهر پايگاهى که پيامبرت - که درود خدا بر او وخاندانش باد - ايستاد، لعنت شده فرزند لعنت شده، خوانده شده است.

خدايا ابا سفيان ومعاويه ويزيد بن معاويه را لعنت فرما، بر ايشان از جانب تو تا جاودانگى ابديت، لعنت ونفرين باد. واين روز (عاشورا) روزى است که در آن خاندان زياد وخاندان مروان به خاطر کشتنشان حسين را که درود خدا بر او باد، شادى کردند. الها پس لعنت وعذاب (دردناک) خودت را بر آنان، دو برابر فرما. بارالها من در اين روز ودر اين موقعيتم ودر طول زندگانيم به وسيله بيزارى جستن از آنان ولعنت نمودن بر ايشان، وبه وسيله دوستى به پيامبرت وخاندان پيامبرت - که بر او وبر ايشان سلام باد -، به تو تقرب مى جويم. پس مى گوئى: خدايا اولين ستمگرى را که در حق محمد وخاندان محمد بيدادگرى نمود، وتا آخرين نفرى که وى را در اين ستمگرى تبعيت کرد، لعنت فرما. الها جماعتى را که با (امام) حسين پيکار کردند، لعنت فرما، ونيز آن کسانى را که با گروه پيکار کننده برى کشتن حضرتش همراهى کردند، وبيعت نمودند، وپيروى کردند، (لعنت فرما). بار خدايا جملگى آنان را به لعن خود دچار وگرفتار فرما. (اين را) صد مرتبه مى گوئى، سپس مى گوئى: سلام بر تو ى ابا عبد الله وبر ارواحى که بر درگهت آرميده اند، از من بر تو، برى هميشه ومادامى که شب وروز باقى است، سلام خدا باد. وخدى متعال اين زيارت را آخرين زيارت من از شما قرار ندهد. بر حسين وبر على بن الحسين وبر فرزندان حسين وبر ياران حسين سلام باد.

(اين را) يکصد مربته مى گوئى، سپس مى گوئى: الها نخستين ستمگر بر خاندان پيامبر را به لعن مخصوص من مختص فرما، واين لعن را از اولين ستمگر شروع کن، وسپس دومين، وسومين، وچهارمين (ستمگر را لعنت فرما). بار خدايا در پنجمين مرتبه يزيد را لعنت فرما، وعبيدالله بن زياد، وفرزند مرجانه، وعمر بن سعد، وشمر، وخاندان ابوسفيان، وخاندان زياد، وخاندان مروان را تا روز رستاخيز لعنت فرما. سپس به سجده مى روى ومى گوئى: خدايا بر تو سپاس باد (آن هم) سپاس سپاسگزارانى که بر اساس مصيبت هى آنان سپاسگزاريت کرده اند. ستايش خدى را بر سوک وعزى بزرگم. الها شفاعت حسين را در روز ورود (به محشر) نصيبم فرما، ومرا در سخن واعتقادم نسبت به (امام) حسين ثابت قدمب دار، وهمچنين (مرا) نسبت به ياران حسين يعنى آن کسانى که خون خويش را در برابر حسين - که بر او درود باد - بذل نمودند، (ثابت قدم قرار ده). عقلمه گويد که حضرت ابا جعفر (امام باقر) عليه السلام فرمود: اگر بتوانى هر روز به اين زيارت از خانه ات آن حضرت را زيارت کنى، اين کار را انجام ده، که برى تو تمامى اين ثوابها خواهد بود.

شباهت به حضرت يحيى

محمد بن على بن محمد بن حاتم نوفلى معروف به کرمانى ما را خبر داد، گفت: ابوالعباس احمد بن عيسى وشا بغدادى ما را خبر داد، گفت: احمد بن طاهر قمى ما را خبر داد، گفت: محمد بن بحر بن سهل شيبانى ما را خبر داد، گفت: احمد بن مسرور از سعد بن عبد الله قمى را خبر داد که (سعد بن عبد الله قمى) گفت: من به جمع آورى کتابهائى که دارى پيچيدگيها ومطالب دقيق علمى بودند، علاقه داشتم، وبه درک حقائق درست دانش حريص بودم، ونسبت به حفظ موارد اشتباه ونامفهوم آنها، آزمند. وبر آنچه از مشکلات ودشوارى هى علمى دست مى يافتم، به آسانى آنها را به کسى نمى گفتم. ودر عين حال نسبت به مذهب اماميه تعصب داشتم، (ودر اين زمينه) شخصى ناآرام بودم، واز امنيت وآسايش دورى جسته، به ستيز وجدال (علمى) روى مى آوردم ودنبال کينه ورزى وبد گفتن وبد شنيدن بودم. به صدى بلند فرقه هى مخالف اماميه را نکوهش مى کردم، ومعايب پيشوايان آنها را آشکار مى نمودم، وآبروى پيشروان آنها را مى بردم. تا اين که گرفتار يک شخصى شدم که از همه ستيزه جوتر ودر خصومت ودشمنى پيگيرتر بود، ودر بحث ومناظره زبردست تر، ودر طرح سوال مبرزتر، وبر راه باطل پابرجاتر بود. (وسپس شرح بحث ومناظره خويش را با او بيان مى کند تا آنجا که گويد:) من طومارى تهيه کرده بودم که در آن چهل وچند مسئله مشکل وجود داشت، که افراد از پاسخ آن ناتوان بودند. من آن سوالات را نگاشته بودم تا آنها را از بهترين همشهريانم احمد بن اسحاق مصاحب مولايم ابى محمد امام يازدهم عليه السلام بپرسم. او به منظور شرفيابى حضور امام عليه السلام از شهر قم به سوى سر من رى - سامرا - رهسپار شده بود. من هم بدنبالش بدان ديار کوچ کردم، ودر يکى از منازل (بين راه) به او رسيدم. چون با هم دست داديم، گفت: رسيدنت به من خير است؟ گفتم: اولا مشتاق ديدار بودم، ثانيا بر حسب عادت قديم سوالات (محرک من بود). گفت: ما در اين مورد هم نظر هستيم، من هم از شدت اشتياق ديدار مولايم ابى محمد (حسن عسکرى عليه السلام) جگرسوخته ام ومى خواهم مشکلاتى در تاويل ودشواريهائى در تنزيل (قرآن) را از حضرتش بپرسم. اين رفاقت وهمراهى ما بسيار با برکت وبا ميمنت است، زيرا به وسيله آن به ساحل دريائى خواهى رسيد که شگفتى هايش تمام ناشدنى، وغرائبش نابود ناشدنى است، واو امام ماست. ما با هم وارد سر من رى - سامرا - شديم، ودر خانه آقايمان رسيديم، اجازه - ورود - خواستى، اجازه ورود برى ما صادر شد. بر شانه احمد بن اسحاق يک انبانى بود که آنرا نيز يک عبى طبرى پنهان کرده بود، ودر آن يکصد وشصت کيسه پول دينار ودرهم (پول طلا ونقره) بود، وبر سر هر کيسه مهر صاحبش زده شده بود. سعد گويد: چون حضور مولى خود ابى محمد (حضرت عسکرى عليه السلام) شرفياب شديم وپرتو نورانى روى مبارکش ما را فرا گرفت، به چيزى جز ماه شب چهاردهم مانند نبود، وبر زانوى راستش پسر بچه ى نشسته بود که در خلقت ومنظر به ستاره مشترى مى مانست. ويک خط فرقى ميان دو گيسوان او در وسط سرش وجود داشت، که چون الفى ميان دو واو مى نمود. جلوى آن حضرت يک انارک طلائى بود که نقشهى شگفتش در ميانه دانه هى قيمتى که بر آن سوار شده بود، مى درخشيد، که آنرا يکى از روسا اهل بصره تقديم حضرت کرده بود. در دست امام عسکرى عليه السلام قلمى وجود داشت که چون مى خواست با آن بر صفحه سپيد (چيزى) بنگارد، آن پسربچه انگشتان حضرتش را مى گرفت. لذا مولايمان آن انارک طلائى را جلويش مى چرخانيد واو را با آن سرگرم مى کرد تا او را از نوشتن آنچه مورد نظر مبارکش بود، باز ندارد. ما به آن حضرت سلام کرديم، ايشان جواب ملاطفت آميزى داد واشاره فرمود که بنشينيم. چون از نوشتن صفحه سپيدى که در دست داشت فارغ شد، احمد بن اسحاق انبانش را از زير عبايش بيرون آورد وخدمت حضرتش نهاد. امام بدان پسربچه نگاه کرد وفرمود:

ى پسرم مهر را از هدايا شعييان ودوستانت بردار. عرض کرد: ى مولى من آيا رواست دست پاکى را به هدايى نجس واموال ناپاکى که حلال وحرامش درهم آميخته است، دراز کنم؟ پس مولايم عليه السلام فرمود: ى پسر اسحاق آنچه در ميان انبانست بيرون بريز، تا حلال را از حرام جدا کند. اول کيسه ى که احمد از انبان در آورد، آن پسربچه فرمود: اين کيسه از آن فلانى فرزند فلانى است که در فلان محله قم ساکن است، ودر آن (کيسه) شصت ودو اشرفى وجود دارد. چهل وپنج اشرفيش بهى يک حجره مى باشد که صاحبش آنرا از پدر خود ارث برده، وچهارده دينارش بهى نه (9) جامه است که فروخته، وسه دينارش پول اجازه دکانهاست. پس مولايمان عليه السلام فرمود: ى پسرم راست گفتى. اکنون اين مرد را راهنمائى کن که کدامش حرامست؟ پس حضرتش عليه السلام فرمود: در ميان اينها وارسى کن که اين اشرفى وجود دارد که سکه رى خورده وتاريخ فلان سال را دارد ونقش يک روى آن پاک شده، ويک قطعه طلى آملى وجود دارد به وزن چهار اشرفى. علت حرام بودنش آنست که صاحب اشرفى ها در فلان ماه از فلان سال يک من ويک چهارک ريسمان به همسايه اش داده است، ومدتى گذشته وآن ريسمان به دزدى رفته است وآن همسايه به صاحبش گزارش داده که (ريسمان) دزديده شده است، ولى صاحب ريسمان سخن او را رد کرده، ودروغ انگاشته است، وبه عوض آن ريسمان يک ونيم (5/1) من ريسمان باريک تر از او دريافت کرده است، واز آن جامه ى بافته است، که اين اشرفى وآن نيمه اش بهى آن مى باشد. چون سر کيسه را باز کرد، در ميان آن نوشته ى بود که نام صاحب آن اشرفى ها ومقدارش در داخل آن وجود داشت. وآن اشرفى ها با آن تکه اشرفى به همان نشانه (بيان شده) بيرون آمد. سپس کيسه ديگرى را در آورد، وآن کودک عليه السلام فرمود: اين کيسه از آن فلانى فرزند فلانى از فلان محله قم مى باشد، که در آن پنجاه اشرفى وجود دارد، ودست زدن بدان بر ما روا نيست. گفت: برى چه اين چنين است؟ فرمود: برى آنکه اين پولها بهى گندمى است که صاحبش بر زارع خود در تقسيم آن ستم کرده است. زيرا سهم خود را باکيل تمام برداشته، وسهم زارع را باکيل ناتمام داده است. پس مولايمان عليه السلام فرمود: ى پسرم راست گفتى. سپس فرمود:

ى احمد بن اسحاق همگى را جمع کن تا اين که به صاحبشان برگردانى، يا اين که سفارشى کنى که به صاحبانشان برگردانيده شود. وما نيازى به هيچکدام آنها نداريم. و(اما) جامه آن پيرزن را بياور. احمد گويد: آن جامه در جامه دانى بود که من فراموشش کرده بودم. چون احمد بن اسحاق برگشت تا آن جامه را بياورد مولايم ابومحمد (امام عسکرى عليه السلام) به من نظر کرد وفرمود: برى چه آمدى؟ عرض کردم: احمد بن اسحاق مرا به ديدار مولايمان تشويق کرد. فرمود: آن مسائلى که مى خواستى بپرسى چه شد؟ عرض کردم: ى مولايم به حال خود باقى است. فرمود: از نور چشمم در باره آنها سوال کن. وبه سوى آن کودک اشاره فرمود: وآن کودک به او (سعد) گفت: هر چه خواهى بپرس. (تا آنجا که گويد) عرض کردم: ى فرزند رسول خدا مرا از تاويل کهيعص خبر ده. فرمود: اين حروف (رمز)، از اخبار غيبى است که خدا بنده اش زکريا را بدان آگاه ساخت، وسپس آنرا برى محمد صلى الله عليه وآله وسلم نقل فرمود. وشرحش اين است که: زکريا عليه السلام از خدى خود درخواست کرد که به او نامهى پنج تن را بياموزد. پس جبرئيل بر او فرود آمد، وآنها را به وى آموخت. زکريا چون محمد وعلى وفاطمه وحسن (عليهم السلام) را ياد مى کرد، ناراحتى اش برطرف مى شد، وگرفتاريش از ميان مى رفت. ولى چون حسين عليه السلام را ياد مى کرد، گريه گلويش را مى گرفت ومبهوت مى گرديد. يک روز عرض کرد: ى معبود من، مرا چه مى شود که چون چهار نفر از ايشان - که درود بر همگى آنها باد - را ياد مى کنم، به ياد آنان از غمهى خود آرام مى گيرم، ولى چون حسين عليه السلام را ياد مى کنم، از چشمم اشک مى ريزد وناله ام بلند مى شود. پس خدى بلند مرتبه، او را از داستانش خبر داد. پس فرمود: کهيعص، که کاف نام کربلا است، وها هلاک عترت است، ويا يزيد مى باشد، که بر او لعنت باد، که او بر حسين (عليه السلام) ستم مى کند، وعين عطش او (عطش حسين عليه السلام) است، وصاد صبر او است. چون زکريا اين مطلب را شنيد، نالان وغمگين گرديد، وتا سه روز از مسجد خود بيرون نيامد، وبه مردم اجازه نداد تا در آنجا نزدش روند، وشروع به گريه کرد، وناله سر داد. واين عبارت نوحه خوانى اوست: ى معبود من، آيا بهترين آفريده خود را به واسطه فرزند شدل سوخته خواهى فرمود؟ (ى اله من) آيا بلى اين مصيبت را بر آستانش فرود مى آورى؟

ى معبود من، آيا لباس اين مصيبت را بر تن على وفاطمه (عليهما السلام) خواهى پوشاند؟ ى اله من، آيا گرفتارى اين فاجعه را در محيط زندگانى آنها وارد مى کنى؟ سپس همچنان گفت: خدايا فرزندى به من روزى فرما که در پيرى چشمم بدو روشن شود، واو را وارث وجانشين من کنى، ومقام او را نسبت به من چون مقام حسين عليه السلام قرار ده، وچون او را به من دادى، مرا فريفته دوستى او فرما، وبه غم شهادت او گرفتارم کن، همچنان که حبيبت محمد - که درود خدا بر او وخاندانش باد - را به غم فرزندش گرفتار مى کنى. پس خداوند يحيى عليه السلام را به او ارزانى فرمود، واو را به غم شهادت وى گرفتار کرد. ودوره حمل يحيى شش ماه بود، ودوره حمل حضرت حسين عليه السلام نيز بسان او بود،... (تا انتهى حديث).