حديث شب ميلاد

سيد مجتبى بحريني

- ۴ -


ديگر بار پسر را به محضر پدر آوردم. وآن پرندگان همان سان بر فراز سرش پر وبال مى زدند که در اين ميان برادر زاده ام يکى از آن طيور را صدا زد وبه او فرمود: احمله واحفظه ورده الينا فى کل اربعين يوما، او را بگير ومحفوظش بدار وهر چهل روز او را نزد ما آز. آن پرنده نوزاد را برداشت ودر جوبه طيران آمد وساير پرندگان هم به دنيال او رفتند، وشنيدم که حضرتش مى فرمود: تو را به آن خدايى سپردم که مادر موسى فرزندش را به او سپرد. نرجس خاتون گريست - مادر است تاب تحمل دورى فرزندش را ندارد - حضرت فرمود: آرام باش که شاميدن شير بر او جز از سينه تو حرام است وهمان گونه که موسى به مادرش برگشت فرزند تو هم به تو بر مى گردد. حکيمه گويد: به برادر زاده ام عرض کردم: اين پرنده که بود؟ فرمود: هذا روح القدس الموکل بالائمه عليهم السلام يوفقهم ويسددهم ويربيهم بالعلم، اين روح القدس است که بر ائمه عليهم السلام گماشته شده وتوفيق وتسديد وتربيت علمى آنها بر عهده اوست.(1) مولف سترگ ومحدث بزرگ، مرحوم قطب راوندى از حکيمه خاتون چنين آورده: نرجس خاتون را در حالى که مى لرزيد در برگرفتم وشروع به خواندن سوره توحيد وسوره قدر وآيه الکرسى کردم. جنين ميان رحم هم همانند من تلاوت مى نمود. ناگهان نورى در حجره تابيد وچشمم به آن نوزاد افتاد که رو به قبله به سجده افتاده بود، وچون او را به محضر پدر بزرگوارش بردم زبان در دهان او نهاد واو را بر زانوى مبارک نشاند وفرمود: انطق باذن الله يا بنى، پسرم، به اذن خدا سخن بگو، او هم پس از خواندم آيه 5 و6 سوره قصص - ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض... - چنين گفت: صلى الله على محمد المصطفى وعلى المرتضى وفاطمه الزهراء والحسن والحسين وعلى بن الحسين ومحمد بن على وجعفر بن محمد وموسى بن جعفر وعلى بن موسى ومحمد بن على وعلى بن محمد والحسن بن على ابى. حکيمه خاتون گويد: در اين هنگام پرندگان سبز رنگى ما را زير پر گرفتند. حضرت عسکرى عليه السلام يکى از آنها را خواند وبه او فرمود: احفظه حتى ياذن الله فيه، ان الله بالغ امره، او را محافظت نما تا آن گاه که خدى در او رخصت دهد، به درستى که خدا امرش را به آخر رساند. حکيمه گفت: آن نوزاد از هر جهت پاک وپاکيزه بود وکامل وتمام، وبر بازوى راستش رقم خورده بود: جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا، حق آمد از ميان رفت، به درستى که باطل هر آينه از ميان رفتنى است.(2) مسعودى نزديک به آنچه نقل کرديم با اين اضافه از جناب حکيمه خاتون آورده است: نوزاد را در پارچه ى پيچيدم وبه محضر پدر بزرگوارش بردم. حضرت عسکرى عليه السلام نورديده اش را از من گرفت واو را روى کف دست چپش قرار داد ودست راست را به پشت سر نهاد وزبانش را در دهان او قرار داد وسپس دست مبارک را بر چشم وگوش ومفاصل فرزند کشيد ورمود: پسرم، سخن بگو. آقا زاده هم شهادت به وحدانيت پروردگار وگواهى به رسالت حضرت خاتم الانبيا وامامت امير مومنان وساير اوصيا عليهم السلام داد تا به خود رسيد ودعا نمود تا فرج اوليااش به دست او برآيد واز گفتار باز ايستاد، به فرمان حضرت پسر را نزد مادر برده ودو مرتبه به محضر پدر بزرگوارش برگرداندم. ميان من وحضرت حجابى پديد آمد وديگر نوزاد را نديدم. چون پرسيدم فرمود: او را آن کس که از من وشما سزاوارتر به او بود، گرفت.(3) حافظ برسى از حکيمه خاتون چنين آورده است: نوزاد را به محضر حضرت عسکرى عليه السلام بردم، دست شريفش را بر چهره ميمون فرزند کشيد وفرمود: تکلم، يا حجه الله وبقيه الانبياء وخاتم الاوصياء وصاحب الکره البيضاء والمصباح من البحر العميق الشديد الضياء، تکلم يا خليفه الاتقياء ونور الاوصياء، سخن بگو ى حجت خدا وى بازمانده - کمالات ومواريث - پيامبران وى نقطه پايانى وخاتم اوصيا وى صاحب بازگشت سفيد وى مصباح وچراغ پر فروغ در دريى بس عميق، سخن بگو ى جانشين وخليفه ارباب تقوى ونور اوصيا وجانشينان. او هم به وحدانيت حق ورسالت حضرت ختمى مرتبت وولايت خاندان طهارت گواهى داد. سپس پدر بزرگوارش به او فرمود: اقرء ما نزل على الانبياء، بخوان آنچه بر پيامبران فرود آمده. پسر هم شروع کرد به خواندن صحف ابراهيم عليه السلام به زبان سريانى وتلاوت کتاب نوح وادريس وکتاب صالح وتورات موسى وانجيل عيسى وفرقان محمد صلى الله عليه وآله. آن گاه به نقل قصص وداستان پيامبران پرداخت.(4) در اين جا توجه به چند نکته لازم به نظر مى رسد. نخست جمع ميان اين نقل ها وروايات است که در ابتدى امر ممکن است تنافى وتعارضى بين آنها به نظر برسد وکسى چنين پندارد که با يکديگر سازشى ندارند. ولى با توجه به اين که همه آنها در افاده حقايقى مشترک بوده وبيانگر واقعيت هايى هستند، مى توان گفت هر کدام بيان کننده قسمتى وناظر به جهتى بوده است. طبيعى است وقتى نوزادى را به پدرش مى دهند، گاهى او را در آغوش مى گيرد ومى بوسد. بوسه ها هم گاهى بر گونه وزمانى بر ديده ونوبتى بر دهان وهنگامى بر ساير اعضا قرار مى گيرد.

که رخت گاه لبت گاه سرت مى بوسم   دلم آرام نگيرد چه کنم من پدرم

گاهى فرزند را روى دست مى گيرد وبه او را مى نگرد، وگاهى او را روى زانو مى نشاند ودست نوازش به سر وصورتش مى کشد. همه آنچه آورديم ونياورديم در بيان اين حقيقت که سخن گفتن وحرف زدن نوزاد باشد با يکديگر اشتراک دارند، چه در قالب شهادت وگواهى به اعتقادات، چه در ضمن تلاوت آيات قرآن وچه به صورت قرائت کتب پيامبران گذشته. همچنين در افاده اين معنى که اين نوزاد استثنايى براى مدتى به دست فرشتگان وروح القدس سپرده شده بوده، اتفاق نظر دارند - به شرحى که ان شاء الله در نوشتار بعدى خواهيم آورد که او را کجا برده اند وچه حقايق ژرفى در اين فاصله تحقق يافته است. دومين مطلبى که تذکرش ضرور مى نمايد اين است که باز چه بسا ممکن است در انديشه کسى بيايد ودر خيالى بگذرد که چگونه مى شود طفل تازه به دنيا آمده ى حرف بزند وسخن بگويد، آن هم در قالب آيات شريفه قرآن وتلاوت کتاب هاى گذشتگان وآوردن گفتار پر محتوى. خوشبختانه در حديثى که از قطب راوندى آورديم به برهان عقلى آن، اشاره شده بود. امام يازدهم عليه السلام فرمود: انطق باذن الله، پسرم، به اذن پروردگار سخن بکو. آيا عقل محظورى مى بيند ومحالى تصور مى کند که به اراده واذن حق تعالى ومشيت وفرمان پروردگار نوزادى سخن بگويد؟ آيا اين امر از دايره قدرت ومحدوده توان آن قادر ازلى وقيوم سرمدى خارج است يا در محدوده توان وفرمان اوست؟ مسلما عقل آن را در اين دايره مى بيند وجايگاهش را در اين محدوده مى شناسد، پس مطلب محال عقلى نيست، همان قدرتى که به طور معمول دو سال بعد به زبان کودک تعلق مى گيرد وگويا مى شود ويا چند سال بعد که مى تواند حقايقى را بيان نمايد، در لحظه ولادت تعلق بگيرد ويا در اوان وزمانى که خلاف متعارف است، همان گونه که قبلا نسبت به قبل از ولادت وعالم رحم اشاره کرديم. گاه وبيگاه چنين امورى در غير انبيا واوصيا تحقق يافته که ديگر جى شک وشبهه در امکان تحقق آن براى چونان فرزانگانى باقى نمى ماند.

آيت الله آقى حاج شيخ حسين وحيدى خراسانى براى بنده نقل نمودند از مرحوم آيت الله حاج شيخ هاشم قزوينى که زمانى که در اصفهان مشغول تحصيل بودند صاحب فرزندى مى شوند که بسيار مورد علاقه ايشان بوده واز همان اوان ولادت دارى جمال وکمال خاصى بوده است. روزى پسر در سن دو سه ماهگى در بغل پدر بوده وپدر با پسر ناز وراز مى کرده که ناگهان پسر اشاره به آسمان مى کند ومى گويد: آقا اينها خالى دارند؟ خالق اينها کيست؟ اين جملات را مى گويد وخاموش مى شود مرحوم حاج شيخ هم متحير که بچه سه ماهه حرف زد وچه گفت که پس از چند روز پسر تب مى کند واز دنيا مى رود.(5) وهمچنين علاوه بر سخن گفتن، خواندن کتب انبيى گذشته وتلاوت آيات شريفه قرآن با توجه به اذن پروردگار وفرمان حق تعالى هيچ استبعادى ندارد. برهان نلى اين جريان هم آيات شريفه سوره مريم است که بيانگر سخن گويى حضرت عيسى - على نبينا وآله وعليه السلام - است در ميان مهد وگهواره، چون بنى اسرائيل بر جناب مريم خرده گرفتند ودر مقام بر باد دادن آبروى آن قديسه بر آمدند: فاشارت اليه قالوا کيف نکلم من کان فى المهد صبى. به او (فرزند ميان گهواره، عيسي( اشاره کرد) که از او سوال کنيد) گفند: چگونه با فرزند ميان گهواره سخن بگوييم؟ قال انى عبد الله آتانى الکتاب وجعلنى نبيا وجعلنى مبارکا اينما کنت واوصانى بالصلاه والزگاه مادمت حى، وبرا بوالدتى ولم يجعلنى جبارا شقى.(6) گفت: من بنده خدايم که به من کتاب ارزانى داشته ومرا پيامبر قرار داده، ومايه برکت هستم هر کجا باشم، وبه نماز وزکات مرا سفارش نموده تا هستم، ونيکى به مادرم را به من توصيه نموده ومرا ستم آور وشقى قرار نداده است. عيسى - على نبينا وآله وعليه السلام - به تصريح آيات شريف قرآن، پس از ولادت در گهواره سخن گفت واز کتاب وپيامبرى خود، خبر داد. وقتى فرزند مريم در گهواره سخن بگويد وقرآن هم حکايت کند ديگر هيچ استبعادى در سخن گفتن وخواندن قرآن وتلاوت صحف وکتب پيامبران گذشته، توسط مولود نيمه شعبان در لحظاتى پس از ولادت باقى نمى ماند، آن نازنين مولودى که زاده مريم عذرا، عيسى عليه السلام با همه احتشامش در زمره چاکران آستان ولايت مدار اوست، وسرانجام به افتخار نمازگزارى در پشت سر حضرتش نائل مى آيد:

وصفت به گل بگويم واين را جسارت است
وام از نگاه گرم تو گيرد فروغ دهر
اندر مقام کعبه که جى نماز توست
  رويت به ماه ماند ومه را نظارت است
گويى زمين به يمن تو اندر تجارت است
عيسى به اقتدار وجهان در بشارت است

آشفته

وصف مهدى صاحب زمان کند   عفوم نما که وصف تو از من جسارت است.(7)

عيسى عليه السلام هر چند از پيامبران اولوا العزم است، ولى در زمان ظهور موفور السرور امام عصر عليه السلام به گواهى احاديث بسيارى که از طريق خاصه وعامه رسيده است، در نماز به آن وجود مقدس اقتدا مى کند.(8) او مامور است ومولود نيمه شعبان امام، وقتى ماموم در گهواره سخن بگويد وخبر بدهد وادى نبوت وکتاب داشته باشد، جى تاملى براى سخن گفتن وقرآن وصحيفه خواندن امام باقى مى ماند؟ خوب است اين بخش را نيز با اين ابيات خاتمه دهيم:

داده است عالم حق رو نمايش
بر بازوان نوح بسته دعايش
نقش خليل است خلخال پايش
عيسى گرفته کفش وردايش
تا روز موعود آيد بدان سان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
ى بستر ناز ى تخت اعظم
حبل متينت با داد محکم
طفلى که آمد از خطبه زد دم
اين است آدم اين است خاتم
ميلاد مهدى باشد مبارک
  گسترده آدم در مهد جايش
ببريده ادريس بر تن قبايش
موسى عقيقه کرده فدايش
داده محمد بر کف لوايش
ميلاد مهدى باشد مبارک
ى مهد نرجس ى صدر عالم
ى تار وپودت با عدم توام
خفته است در تو طفلى مکرم
شاگرد او شد عيسى بن مريم
مهدى که مهدش شد مهد شاهان
ياران بخوانيد فتح وتبارک.(9)

<"006">مولود کريم

يا عمتاه، فان المولود الکريم على الله ورسوله سيولد ليلتنا هذه

در قسمت هاى گذشته اين نوشتار تا حدودى با جريان دل نشين وماجرى مسرت آفرين مولود نيمه شعبان، حضرت ابا صالح المهدى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - آشنا شديم، وبر نکات ودقايقى از اسرار بسيار ولطائف بى شمار آن واقف گرديديم. در اين قسمت از کتاب که بخش آخرين است، بر آنيم تا آنچه عالم بزرگ ومحدث سترگ اماميه در سده چهارم، ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى امامى در اين زمينه آورده است، بياوريم ودر لطائف وظرائف آن دقت وتاملى بنماييم، باشد که از جهات مختلف وابعاد متفاوت با داستان اين ميلاد عظيم وماجراى ولادت اين مولود کريم آشنايى پيدا کنيم، بدين اميد که با اين کند وکاو ودر سايه اين گفتار ونوشتار، عنايتى نموده وجرعه ى از جام معرفتشان به کام دلمان برسانند ونمى از يم عرفانشان بر لب هاى خشکيده تشنگان در به در باديه هجران بنشانند، وچهره هاى سوخته در بيدى فراقشان را با نسيمى از قلزم شناختشان بنوازند. بگذريم بيش از اين در اين دل شب نسوزيم ونسوزانيم، شرح اين هجران واين خون جکر اين زمان بگذار تا وقتى دگر طبرى از محمد بن قاسم علوى نقل نموده که گفت: با جمعى از علويين به خانه جناب حکيمه خاتون رفتيم وبه توفيق پرسش وپاسخ از آن مخدره نائل آمديم. جريان چنين بود که تا وارد شديم آن بانوى مجلله به ما گفت: آمده ايد که از من ماجرى ولادت ولى خدا را سوال کنيد؟ گفتيم: آرى، به خدا قسم منطور ما از اين شرفيابى همين بود. گفت: دوشين آن وجود مقدس نزد من بود. به افتخار زيارتش نائل آمدم ومرا از آمدن وپرسش شما با خبر ساخت. آرى، جاريه ى نزد من بود که خودم شخصا عهده دار تربيت او بودم. روزى برادر زاده ام حضرت ابومحمد بر من وارد شد ونظر تندى بر آن جاريه افکند. عرض کردم: آقى من، نيازى به او داريد ورغبتى نسبت به او؟ فرمود: ما گروه اوصيا نظرمان ريبه نيست - نگاهى که نبايد، به کسى نداريم - نگاه من به او نگاه تعجب بود که ان المولود الکريم على الله يکون منها، آن مولودى که کريم بر خداست از او به وجود مى آيد. گفتم: او را به محضرتان بفرستم؟ فرمود: از پدر بزرگوارم در اين مهم رخصت جوى. به محضر برادرم حضرت هادى عليه السلام شرفياب شدم، چون چشم برادرم به من افتاد تبسمى نمود. فرمود: حکيمه، آمده ى اجازه فرستادن آن کنيز را بگيري؟ او را نزد پسرم ابومحمد بفرست، زيرا که خدى عز وجل دوست دارد تو را در اين امر شريک وسهيم گرداند - من هم شادان مراجعت نمودم - در مقام زيور وزينت او بر آمدم وآن جاريه را به محضر برادر زاده ام فرستادم... تا آن که روزى بعد از رحلت برادرم، امام دهم عليه السلام خدمت برادر زاده ام رسيده بودم، فرمود: يا عمتاه فان المولود الکريم على الله ورسوله سيولد ليلتنا هذه، عمه جان به درستى که آن مولود کريم بر خدا ورسول به زودى امشب به دنيا مى آيد. گفتم: همين امشب؟ فرمود: آرى، تا آن که پس از نماز وتر صدى نرجس خاتون بلند شد: يا جاريه، الطست، کنيز، تشتى بياور. کنيز تشتى آورد، من نزد او گذاردم. فوقعت صبيا کانه فلقه قمر على ذراعه الايمن مکتوب: جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا، که ناگاه پسرى که گويا پاره ماهى بود به دنيا آمد. بر بازوى راستش آيه جاء الحق وزهق الباطل رقم خورده بود... فاصله ى شد او را نديدم. به برادر زاده ام گفتم: يا سيدى، اين الکريم على الله؟ آقى من، کريم على الله چه شد؟ فرمود: او را کسى که سزاوارتر به او بود گرفت. پس از چهل روز که خدمت حضرت رسيدم زيبا پسرى شيرين گفتار وخوش رفتار ديدار نمودم. به برادر زاده ام گفتم: يا سيدى، من هذا الصبي؟ آقى من، اين کودک کيست؟ فرمود: هذا المولود الکريم على الله، اين مولود همان کريم على الله است... به خانه ام برگشتم وباز بعد از مدتى که به منزل برادر زاده ام رفتم نور ديده اش را نديدم. عرض کردم: يا سيدى، يا ابا محمد، لست ارى المولود الکريم على الله، آقى من، ابومحمد، آن مولود کريم بر خدا را نمى بينم. فرمود: او را به وديعه داديم وبه امانت سپرديم نزد کسى که مادر موسى فرزندش را به او سپرده بود.(10) آنچه از مرحوم طبرى امامى آورديم شباهتى با نقل هاى گذشته دارد، ولى به خاطر نکته ى آن را نقل نموديم، وآن تعبيرى است که پنج نوبت در ايام ولادت مولود نيمه شعبان از ناحيه پدر بزرگوار وعمه والاتبارش نسبت به آن وجود مقدس به کار رفته واز القاب خاص وصفات ممتاز حضرتش مى باشد. آن جمله شريف الکريم على الله است که اين فصل را به همين عنوان وبراى توضيح همين کلام گشوديم. در اين حديث پنج مرتبه حجت خدا، امام يازدهم وعمه محترمه اش، جناب حکيمه خاتون از مولود نيمه شعبان، حضرت اباصالح المهدى عليه السلام به عنوان الکريم على الله ياد نموده اند. خوب است در اين جا توقفى کنيم ولحظاتى در کنار اين مولود کريم على الله قرار گيريم وببينيم الکريم على الله يعنى چه؟ که امام معصوم وحجت بالغه پروردگار، حضرت عسکرى عليه السلام از نور ديده اش مهدى آل محمد عليهم السلام به اين عنوان ياد مى کند ويان تاج کرامت را بر فرق فرقداران سى او مى گذارد. همچنين عمه مگرمه اش هم به تعليم برادر زاده اين مولود را به اين لقب مى خواند وبه اين عنوان مى شناسد. کريم کيست ويعنى چه وکريم على الله چه معنا دارد وچه شخصيتى است؟ راغب اصفهانى، عالم به تفسير وآگاه از لغت در سده پنجم هجرى گويد: کرم هر گاه به خدى تعالى نسبت داده شود مقصود احسان وانعام آشکار اوست، وچون انسان موصوف به آن گردد مراد اخلاق وافعال پسنديده ى است که از او ظاهر مى گردد. کرم اختصاص به محاسن کبيره وخوبيهاى بزرگ دارد وهر چيزى که در نوع خودش از شرافتى برخوردار باشد او را به کرم توصيف نموده ودر حق او کريم مى گويند.(11) فيومى لغت شناس بزرگ در قرن هشتم هجرى گويد: کرم الشيى ء کرما: نفس وعز فهو کريم، هر چيز نفيس وعزيزى را کريم گويند وکرائم اموال، نفائس وخوب هاى آن است.(12) مرحونم طريحى مفسر، اديب ومحدث فقيه در سده يازدهم چنين آورده: کريم صفت است براى هر چيزى که مورد رضايت وخشنودى وحمدو ستايش قرار گيرد. وشخص کريم انسانى است که جامع انواع خير وشرف وفضيلت بوده باشد. عرب کلمه کرم را جز در محاسن ونيکويى هاى فراوان که ظهور وبروز پيدا کند به کار نمى برد.(13) مجموعا در کتب لغت براى کريم اين معانى آمده است: از اسمى حسنى پروردگار، صاحب گذشت وبخشش، شخص با جود وسخاوت، بهترين چيز، رزق کريم يعنى روزى فراوان، قول کريم يعنى گفتارى که لفظى زيبا ومعنايى پسنديده دارد، وجه کريم چهره ى که در زيبايى مورد پسند ورضايت است، شريف وکريم هر قومى، هر عضو شريف در پيکر مانند دست وچشم.(14) تمام معانى کلمه کريم به نحو اتم واکمل بر مولود نيمه شعبان قابل انطباق است، مولودى است کريم، صفح وگذشتى خدا گونه در قالب امکان دارد. سخاوت وجود را در مرتبه نهايى آن حائز است. چهره ى زيبا ودلربا دارد. شريف وکريم خاندانم رسالت است - خاندانى که همه آنها دارنده چنين کمالى هستند. ودر پيکره دودمانى با فضيلت وشرافت، عضوى بس شريف وکريم است،

اين ماه نوزاد بس ارجمند است
اسم عزيزش بس دل پسند است
خالش چو دانه است زلفش کمند است
روزى که آن لب در نوش خند است
بر خوان گيتى است لعلش نمک دان
  در آسمان ها نامش بلند است
هم نام احمد بى چون وچند است
دلها بس پيشش در قيد وبند است
عالم سراسر دنيى قند است
ميلاد مهدى باشد مبارک

ياران بخوانيد فتح وتبارک.(15)

مجدالدين ابن الاثير، اثر شناس ولغت دان معروف قرن ششم، به مناسبت لغت کريم حديثى با شرح وتوضيح آورده است. گويد: در حديث چنين آمده: ان الکريم ابن الکريم يوسف بن يعقوب، به درستى که کريم پسر کريم، يوسف فرزند يعقوب است، زيرا براى او شرافت نبوت وپيامبرى، علم ودانايى، جمال وزيبايى، عفت دينى وآقايى دنيوى جمع شده، واو پيامبرى بود پسر پيامبر، پسر پيامبر، که چهار مرتبه، نبوت وپيامبرى در خاندانش تحقق يافته بود.(16) اگر در حديث لقب کريم ابن الکريم به جناب يوسف صديق در سايه کمالاتى که اشاره کرديم نسبت داده شده، به طريق اولى اين لقب شايسته آن آقايى است که همه آن کمالات که يوسف پيامبر داشت به نحو اتم واکمل دارد، ودارد آنچه يوسف صديق وساير انبيا وپيامبران ندارند. اگر يوسف پيامبر کريم است چون چهار مرتبه حائز مرتبه نبوت بوده، مولود نيمه شعبان علاوه بر اين که رشته اتصال وپيوند او از دو سو محفوف به نبوت ورسالت ووصايت وولايت بوده - يعنى در سلسله آبا واجداد او هم فرزانگانى او دودمان اسماعيل قرار گرفته اند وهم پيامبرانى از نسل اسحاق وبنى اسرائيل - نزديکترين پيوند وارتباط را با نبوت ورسالت ووصايت وولايت ختميه دارد، جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله خاتم الانبيا است، نيى والاتبارش امير مومنان خاتم اوصيى انبياست وخود آن وجود مقدس هم خاتم الاوصياست. يوسف کريم ابن الکريم بايد بيايد در پيشگاه اين يوسف خاندان رسالت سر تسليم فرود آورد وکرنش وتواضع به جى آورد. اگر جمال وکمالى به او عنايت شده ودر سايه آن شايسته لقب کريم گرديه، به واسطه پيوند وارتباط ومهر ووداد اين کريم بوده است. آرى، چه کريمي؟ کريمى که در زيارت جمعه اش مى خوانيم: وانت يا مولى کريم من اولاد الکرم ومأمور بالضيافه والاجاره،(17)  تو ى آقى من، کريمى از فرزندان کريمانى، ومامور به مهمان نوازى وضيافت پردازى وپناه دادن.

آنچه تا به حال آورديم توضيحى بود در کلمه کريم، ولى لقبى که مقارن ميلاد آن وجود مقدس پنج نوبت از ناحيه باب والاتبار وعمه صاحب وقارش اطلاق شده لقب کريم تنها نيست، بلکه اضافه وپساوندى دارد وآن کلمه على الله است. مولود نيمه شعبان کريم على الله است، که هزار نکته باريک تر از مو اين جاست. کريم بودن آن آقى کريم به جى خود محفوظ وامرى است مسلم وبديهاى وجى هيچ حرفى در آن نيست، ولى سخن در اين است که حضرتش کريم على الله است کريم بر خدا. کريم على الله يعنى چه؟ کريم بر خدا ديگر چه لقبى است؟ زمخشرى کرم را با حرف على آورده است گويد: کرم علينا فلان کرامه.(18) در حديثى که از دلائل آورديم واين قسمت از نوشتار بيان وتوضيح آن است، کريم با حرف على، آن هم با انتساب به حق تعالى، بر مولود نيمه شعبان اطلاق شده است، اين مولود کريم على الله است، همين الان الان که به دنيا آمده، بلکه حتى قبل از اين که به دنيا بيايد به عنوان اشاره به او ونشانه او مى گوييم: کريم على الله، کسى که بر خدا کريم است. همه آن معانى که براى کريم گفتيم در کريم على الله محفوظ است نهايت با اين تفاوت: على الله، تفاوت تا بى نهايت! خوب است دقت بيشترى در اين قسمت داشته باشيم، باشد که به عنايت وکرامت کريم على الله، راه به جايى ببريم واز معارفشان چيزى بياموزيم. گاهى چيزى نزد کودکى، پيش آدم فقيرى، در نظر شخص کم مايه ى، در ديد انسان غير کاملى کريم است وعزيز ونفيس شمرده مى شود، ولى گاهى چيزى در پيشگاه شخص با عظمتى کرامت دارد واز عزت وجلالت برخوردار است. قهرا هر چه آن شخص عظمت وکرامت بيشترى داشته باشد چيزى هم که در نزد او عزت وکرامت پيدا کرده به همان مقياس حائز اهميت بيشترى خواهد بود. همين مراتب را درجه به درجه لحاظ کنيم تا به اولين شخصيت يک مملکت از جهت عنوانى واعتبارى يا از حيث واقعى وحقيقى برسيم. اگر چيزى در پيشگاه نخستين شخصيت کشور کريم خوانده شد چه موقعيتى دارد؟ بالاتر بياييم، اگر پيامبرى کسى را کريم شمرد واز چيزى به نفاست وکرم ياد کرد چه اهميتى داراست؟ اگر در محضر نقطه ختميه رسالت محمد صلى الله عليه وآله چيزى توصيف به کرم شد ويا شخصى در پيشگاه با عظمت آن حضرت کريم خوانده شد چه کرامتى دارد؟ با حفظ مراتب، پاسخ اين پرسش معلوم است. چيزى است که اولين شخصيت هستى او را نفيس شمرده، کسى است که برترين ممکنات او را کريم دانسته، کرامت ونفاست در اين حد است: حد آخرين حد. حالا به جاست که بگوييم که شيء در نزد حق متعال نفيس به حساب آمد چه نفاستى دارد؟ واگر انسانى کريم على الله خوانده شد وبر خدى عز وجل - کريم على الاطلاق - کريم بود وموصوف به کرم گرديد، در چه پايه ى از عظمت قرار دارد وچه مرتبه ى از جلالت وکرامت را حائز شده است؟ اين جا ديگر کميت سخن لنگ است وقدم قلم شکسته وپى خامه ناپايدار، زيرا از حد آخرين حد گذشته وبه مرز لا حدى رسيده: کريم است على الله، هر وقت الله را شناختيم کريم على الله را هم مى فهميم، دهانى به پهنى فلک باشد وبيانى بران تر از شمشير، باز هم توان توصيف اين لقب را ندارد. همان بهتر که بگذاريم وبگذريم وبفهميم که نمى فهميم. وباز با همه نافهمى مى فهميم که هستى با غربال علم ازلى غربال شد، ودر صافى مشيت ابدى مصفا گرديد، از جمع همه فرزانگان وزبدگان وکملين وکريمان، کريمى برگزيده شد وتاج کرامت الکريم على الله بر تارک او نهاده شد واين لقب پر افتخار مدال سينه وزيب شانه او گرديد. از آغاز عالم اين تاج واين مدال واين افسر وديهيم در خزانه قدس ربويى به عنوان ذخيره باقى ماند تا در طلوع فجر نيمه شعبان سال 255 هجرى بر فرق فرقدان سى مهدى آل محمد - عجل الله تعالى فرجه الشريف - جا گرفت، وخدى کريم، کريم بر خودش را در کسوت ملکى ديدار نمود، ديگر چه مى کند با اين کريمش، با اين عزيزش، با اين نفيسش، خود مى داند، که ان شاء الله در نوشته بعد - حديث بعد از ميلاد - شاهد گفتار وکردار الله کريم، با کريم على الله خواهيم بود. مولود نيمه شعبان کريم است على الله، وهمچنين کريم است على رسول الله، رسول الله کيست که اين نوزاد بر او کريم است؟ رسول خدا همان کسى است که در پيشگاه حضرت حق بسيار بسيار عزيز است ومحترم، به طورى که نه تنها کسى از او عزيزتر نزد خدا نيست، بلکه در رتبه عزت وشرافت او هم کسى قرار ندارد. خدايش خيلى خاطر خواه اوست!

ناز رخش مى کشد خدى که طه   رنجه مبادا شود خيال محمد

مولود نيمه شعبان کريم است بر اين آقا که اولين شخصيت عالم هستى است. همان که:

تا شب نيست صبح هستى زاد
او سرى بود وعقل گردن او
جان او خواند پيش از آمد خلق
داده اشراف بر همه عالم
فيض فضل خدى دايه او
جان او ديده ز آسمان قدم
ديده از چشم دل به نور احد
روز تا روشن است وشب سيه است
متفرد به خطه ملکوت
خلق از او برگرفته عز وشرف
قدر شبهاى قدر از گل او
  آفتابى چو او ندارد ياد
او دلى بود وانبيا تن او
ابجد لم يزل ز تخته حق
مر ورا کردگار لوح وقلم
فر پر همى سايه او
زادان عقل وآدم وعالم
از دريچه ازل سرى ابد
زلف ورويش شفيع هر گنه است
متوقد به عزت جبروت
او چو در بود وانبيا چو صدف
نور روز قيامت از دل او.(19)

همان بهتر که عنان قلم را از جولان در اين ميدان که جى تک وتاز او نيست برگيريم، که جز خستگى براى خود ودگران باز دهى نخواهد داشت، چون هر چه پيش رويم راه به جايى پيدا نمى کنيم. بهتر که بايستيم وتوقف کنيم وبگوييم: ما عرفناک حق معرفتک، عجز از معرفت را معرفت دانيم واقرار به عدم شناخت را شناخت شناسيم. آخر ما کجا ومعرفت موعود عترت؟! ما کجا وشناخت آخرين بازمانده دودمان رسالت؟! ما کجا وآشنايى با مقام ورتبه آن اعلى مرتبت؟! ما کجا وپى بردن به کمالات آن محور همه کمالات عالم خلقت؟!

پاورقى:‌


(1) کمال الدين 429 باب 42.
(2) مدينه المعاجز 590.
(3) اثبات الوصيه 250.
(4) مشارق انوار اليقين 102 - 101.
(5) جزوه دست نويس مولف: ما سمعت 159.
(6) سوره مريم: 33 - 28.
(7) سروده آشفته تهرانى.
(8) براى نمونه به کتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان عليه السلام تاليف حافظ گنجى شافعى باب 7، وکتاب البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان، تاليف متقى هندى باب 9 وکتاب منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر عليه السلام، ص 479 مراجعه شود.
(9) منظومه شمس 323 - 322.
(10) دلائل الامامه. 270 - 269.
(11) المفردات فى غريب القرآن 429 - 428.
(12) مصباح المنيز 531.
(13) مجمع البحرين، کرم.
(14) المنجد، کرم.
(15) منظومه شمسى 324.
(16) النهايه فى غريب الحديث والاثر 4: 167 - 166 کرم.
(17) جمال الاسبوع 37، مفاتيح الجنان 59.
(18) اساس البلاغه، کرم.
(19) حديقه الحقيقه وشريعه الطريقه، سنايى غزنوى 194 - 190.