حديث شب ميلاد

سيد مجتبى بحريني

- ۳ -


ديگر در اين جا عنان قلم از اختيار کف بيرون مى رود ونمى داند چه مى نويسد. سلام بر حکيمه خاتون که به ديدار سلام هاى حتى مطلع الفجر نائل آمد، درود بر آن سيده که افتخار لقى سيد وصاحب الامرى که کل امر وامر کل به کف با کفايت اوست نصيبش گرديد، وسرانجام در طلوع فجر نيمه شعبان سال 255 هجرى شاهد طلوع فجر سوره قدر گرديد وجان هستى را وآن را که هستى جان ز هستى اوست چون جان شيرين در برگرفت - به شرحى که در فصل بعد ان شاء الله خواهيم آورد. خوب است در اين جا که سمند تند پى نثر از نثار در وگوهر بر سر اين مولود که جوهره هستى است وامانده وخود را از تک وتاز در اين ميدان عاجز مى بيند با نقل چند بند از نظم نغز ومسمط شيوى مرحوم شمس اصطهباناتى اين فصل را خاتمه دهيم. هر چند از زبان نظم هم در اين وادى جز اظهار عجز چيزى انتظام نپذيرد:

ساقى کجايى عيد سعيد است
صبحى که شامش روز سپيد است
قفل جهان را اسمش کليد است
در عنصر دهر روحى جديد است
شد پرچم حق اينک نمايان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
با موج تهليل با سيل تکبير
وان سيل رحمت گشته جهان گير
اين عيد مسعود او راست تعبير
در خورد تحسين شايان تقدير
ميلاد مهدى باشد مبارک
سامره دارد الحق تماشا
دارد حکيمه خود را مهيا
مهمان رسيده است از عرش اعلا
خانه است آباد شورى است بر پا
اين ميزبان کيست با همچو مهمان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
افلاک مسرور آفاق گلشن
در جنب وجنبش جان است در تن
مخلوق خود را دستار ودامن
کامد حسن را مولودى احسن
ميلاد مهدى باشد مبارک
ظلم از جهان رفت بر چيد خرگاه
گرديد ايمن دلهاى آکاه
ى اهل عالم هناکم الله
تا مقصد حق روشن بود راه
کامد به دنيا ختم امامان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
در هم ز دوريش بد روزگارش
قرآن فرحناک از وصل يارش
دل بود مشتاق ديد آشکارش
مى بوسد از مهر نسرين عذارش
ميلاد مهدى باشد مبارک
ى مام ايام خوش جلوه داري
بارى فکندى طفلى بزادي
ناگه نمودى رسم ودادي
احمد سليلى حيدر نژادي
در صلح عالم در عدل واحسان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
شد خانه عدل ايوان نرجس
شد بهترين دو دوران نرجس
شد گلبن فيض بستان نرجس
شد طفل جان بخش جانان نرجس
ميلاد مهدى باشد مبارک
مولود نرجس بس نازنين است
جشن از برايش روى زمين است
سامره با عرش گويى قرين است
کايات حقش نقش جبين است
بر دست انجيل بر فرق فرقان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
ى کاخ بيداد زير زمين شو
ى ديو مکار بى کيد وکين شو
ى چشم بدبين رو پاک بين شو
ى خور چنان شو ى مه چنين شو
ميلاد مهدى باشد مبارک
شب رفت وغم رفت جور از ميان رفت
آزادى آمد ظلم از جهان رفت
زاغ بد آواز از بوستان رفت
شيطان به محبس آوخ کنان رفت
تا مرغ حق گو گردد غزل خوان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
ماهى که خورشيد پيشش غلام است
آتش به دوزخ برد وسلام است
هم افتتاح است هم اختتام است
رحمت در اين مه بر خلق عام است
ميلاد مهدى باشد مبارک
امروز عالم شرمنده اوست
احکام وآيات ارزنده اوست
نور عدالت تابنده اوست
آداب وسنت زيبنده اوست
او بر سلاطين شاه است وسلطان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
ما چاکر واو سرخيل وسردار
قدوسيانش دربان دربار
از کعبه آيد روزى پديدار
با زلف مشکين با سبز دستار
ميلاد مهدى باشد مبارک
روزى که آيد مير زمانه است
آن هاشمى خال او را نشانه است
در آفرينش او شاه خانه است
در نظم عالم فرد ويگانه است
آتش زند پاک بر لوح وايقان
  مطرب نوايى صبح اميد است
جان را بشارت دل را نويد است
دور از مقامش دست پليد است
ى کاروانان مقصد پديد است
ميلاد مهدى باشد مبارک
پستان رحمت سرشار از شير
از عرش رحمان باشد سرازير
ديده است خوابى اين عالم پير
باشد به تحقيق باشد به تفسير
عيدى که غوغاست در عرش رحمان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
چون جلوه حق باشد از آن جا
دولت سرا را کرده مصفا
هم عسکرى را هم طفل نوزا
کروبيانند سرگرم غوغا
ميلاد مهدى باشد مبارک
عالم مصفاست گيتى مزين
مستغرق وجد هم مرد وهم زن
پر کرده از فيض خلاق ذوالمن
ى شاه لولاک چشم تو روشن
لعل تو خندان ى شاه مردان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
آمد عدالت آمد شهنشاه
دين دين کلى است بى شک واکراه
عيشم مدام است بر وفق دل خواه
باشد در السن باشد در افواه
ميلاد مهدى باشد مبارک
يارى که دين بود در انتظارش
آمد خوش آمد جانها نثارش
خوش روزگارش خرم بهارش
نرجس گرفته است اندر کنارش
شه آردش باز بر دوش ودامان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
نقشى کشيدى طرحى نهادى
آوردى اينک عدلى ودادى
زادى امامى مردى ورادى
يکتا زعيمى نيک اوستادى
ميلاد مهدى باشد مبارک
شد مرکز عدل دامان نرجس
شد چشمه صلح پستان نرجس
شد مادر نور عنوان نرجس
شد مجرى عدل دربان نرجس
تا شير دادش از شيره جان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
آيينه بندان خلد برين است
در آسمان نيز عيشى چنين است
مهدى موعود آرى همين است
اعجاز موساش در آستين است
ميلاد مهدى باشد مبارک
ى دست ظالم در آستين شو
در باطن خاک همچون جنين شو
ى مشعل چرخ خلوت گزين شو
ى مهر رخشان چادر نشين شو
مهدى موعود شد شاه امکان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
افسردگى شد گاه خزان رفت
شک رفت وظن رفت وهم وگمان رفت
شياد دين مرد باب وبيان رفت
زاييد نرجس انده ز جان رفت
ميلاد مهدى باشد مبارک
شعبان که ماهى فرخنده گام است
در نيمه آن انده تمام است
فتحش به صبح است نصرش به شام است
الحمد لله دنيا به کام است
گويى جهان شد بيرون ز زندان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
هم زنده اوست هم بنده اوست
خرگاه ظالم افکنده اوست
باغ شريعت فرخنده اوست
دين محمد پاينده اوست
ميلاد مهدى باشد مبارک
او نقطه اصل نه چرخ پرگار
جبريل وميکال او را عنان دار
باب ودعاوى پيشش نگوسار
با پنجه قهر با تيغ خونخوار
صيت ظهورش بنمايد اعلا
ياران بخوانيد فتح وتبارک
مهر ولايت او را به شانه است
ضايع اباطيل مهمل فسانه است
باطل در آن روز عذر وبهانه است
گر مکر وتزوير ور دام ودانه است
ميلاد مهدى باشد مبارک

ياران بخوانيد فتح وتبارک(1).

پدر با پسر چه مى کند؟

تکلم يا حجه الله وبقيه الانبياء وخاتم الاوصياء...

از جمله آداب ولادت، غسل مولود وشستشوى نوزاد است. بنگريم اين سنت نسبت به مولود نيمه شعبان چگونه اجرا گرديد. عن محمد بن على بن حمزه بن الحسن بن عتبه بن العباس بن على بن ابى طالب عليه السلام قال: سمعت ابا محمد عليه السلام يقول: قد ولد ولى الله وحجته على عباده وخليفتى من بعدى مختونا ليله النصف من شعبان سنه خمس وخمسين وماتين عند طلوع الفجر وکان اول من غسله رضوان خازن الجنان مع جمع من الملائکه المقربين بماء الکوثر والسلسبيل، ثم غسله عمتى حکيمه بنت محمد بن على الرضا عليهما السلام. حضرت عسکرى عليه السلام مى فرمود: متولد شد ولى خدا وحجت خدا بر بندگان خدا وخليفه بعد از من، ختنه شده در شب نيمه شعبان سال 255 نزد طلوع فجر، واول کسى که او را شست رضوان، خازن بهشت بود با جمعى از ملائکه مقربين که او را به آب سلسبيل وکوثر شستند. بعد از آن، شست او را عمه ام حکيمه خاتون، دختر امام محمد بن على الرضا عليه السلام.(2) خدا مى داند صبحدم نيمه شعبان در بيت الشرف امام يازدهم عليه السلام چه خبر بوده، تصور صورت ملکى اش هم براى ما دشوار است تا چه رسد به ملکوتش، نوزادى که در صورت ملکى وکسوت ناسوتى حکيمه خاتون، دختر، خواهر وعمه حجت وامام معصوم او را شستشو مى دهد، طاهره ى طاهر مطهرى را مى شويد، ودر صورتى ملکوتى وجنبه لاهوتى اش رضوان، خازن بهشت با فرشتگان مقرب، او را با آب سلسبيل وکوثر غسل مى دهند چه نوزادى است؟ خدا مى داند.

احمد ز تسنيم حيدر به کوثر
زهرا مر او را زد شانه بر سر
سجاد وباقر دادند شکر
دادش رضا بحر دادش تقى بر
ايزد ز هر يک دادش دو چندان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
بهر طوافش هستند مامور
هم بانوانى از نقطه دور
گسترده هاجر يک سفره از نور
تا گردد اين جا چشم حسود کور
ميلاد مهدى باشد مبارک
  شستند او را پهلو وپيکر
رختش نمودند سبطين در بر
کامش گشودند موسى وجعفر
دادش نقى جاه دادش حسن فر
ميلاد مهدى باشد مبارک
شد خانه شاه چون بيت معمور
فوج فرشته جمعيت حور
حواست طباخ شادان ومسرور
ساره است خياط با عشق وبا شور
مريم بسوز عود وسپندان
ياران بخوانيد فتح وتبارک.(3)

نسيم وماريه بانوان خدمتکار خانه حضرت عسکرى عليه السلام گويند: چون آقا صاحب الزمان عليه السلام از رحم مادرش به دنيا آمد، بر سر دو زانو قرار گرفت وانگشت سبابه به آسمان برافراشت، آن گاه عطسه نمود وچنين فرمود: الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد وآله، زعمت الظلمه ان حجه الله داحضه، لو اذن لنا فى الکلام لزال الشک، حمد مخصوص پروردگار جهانيان است، ودرود خدا بر محمد وآل او باد، ستم پيشگان مى پندارند که حجت خدا باطل شدنى واز بين رفتنى است - نه چنين است - واگر رخصت در گفتار يابيم شک وترديد بزداييم.(4)

وهمين نسيم گويد: شبى بعد از ولادت حضرت در حضورش بودم، وشرفياب محضر باهر النورش شده بودم. عطسه کردم. به من فرمود: يرحمک الله، خدى تو را مشمول رحمتش بدارد، نسيم گفت: از اين دعى حضرتش مسرور گشتم، سپس فرمود: به تو نويدى در مورد عطسه ندهم؟ عرض کردم: بفرماييد ى آقى من. فرمود: هو امان من الموت ثلاثه ايام، امان است سه روز از مرگ.(5)

نازم به بيتى کايينش اين است
خدمت در آن بيت با حورعين است
صلح وسلامت با او قرين است
يک روزه طفلش سلطان دين است
بيتى محر شد باغ رضوان
ياران بخوانيد فتح وتبارک
کوه ودر ودشت گشته سمن بو
سامره از روش شد رشک مينو
وز زور بازوش زد چرخ زانو
بر خاک ذلت بنهاد پهلو
ميلاد مهدى باشد مبارک
  شاهى وماهى آن جا مکين است
با فر واعجاز خاکش عجين است
وآن را شرافت در ماء وطين است
اين بيت عدل است امن وامين است
ميلاد مهدى باشد مبارک
اين شه پسر کيست کز مقدم او
هر طبع وهر نطق باشد ثناگو
با او کرامات آيد ز هر سو
وز تيغ ابروش هر قهر ونيرو
بر زير وبالا داده است فرمان
ياران بخوانيد فتح وتبارک.(6)

آنچه آورديم، تصويرى است از ماجرى ولادت وترسيمى از آنچه در اندرون خانه وميان حجره در جمع مادر ماجده وعمه مکرمه وکنيزان وخدمتکاران واقع شده بود. از اندرون برون آييم وبنگريم پدر بزرگوار وباب والاتبارش چه مى کند ودر چه حال وهوايى است، پدر بى تاب است وبى قرار، ودر حال گذراندن آخرين لحظات دشوار انتظار، ديده به در اندرون دوخته تاکى چنين شود: (ز در درآ وشبستان ما منور کن - دماغ (هو) مجلس روحانيان معطر کن)

به چشم وابروى جانان سپرده ام دل وجان
بگو به خازن جنت که خاک اين مجلس (منزل)
چو شاهدان چمن زير دست حسن تواند
ستاره شب هجران نمى فشاند نور
  درآ درآ وتماشى طاق ومنظر کن
به تحفه بر سوى فردوس وعود مجمر کن
کر شمه ى کن وصد جلوه بر صنوبر کن
به بام قصر برآ وچراغ مه برکن.(7)

بر فرض پدر پدرى بود معمولى، فرزند هم فرزندى بود متعارف، ميلاد هم ميلادى بود عادى، باز بى تابى ودقيقه شمارى جا داشت. تصور کنيد جوانى ازدواج نموده وپس از گذشت چند سال خدا به او نوزاد پسرى بخشيده، چگونه پشت در قدم مى زند ودر انتظار ديدار فرزندش دقيقه شمارى مى کند وچه شور ونشاطى دارد، وهر لحظه براى او سالى مى گذرد، تا چه رسد به چنين پدرى وچو نان پسرى واين چنين ميلادى که در مقام بيان وتوضيح آن هستيم. صبحدم نيمه ماه شعبان سال 255 هجرى پدرى را در ايوان منزل به انتظار ديدار فرزند بنگريم، ولى چه پدرى وچه پسري؟ پدرى که آخرين امام است يعنى پس از او کسى اب الامام وپدر حجت نيست، فرزندى هم که آخرين فرزند امام است يعنى بعد از اين فرزند کسى امام وحجت حق نيست، ولادت هم ولادت بى مانند ونمونه - موضوع سه نوشته ر حديث قبل از ميلاد حديث شب ميلاد حديث بعد از ميلاد - جز حق تعالى کسى از سرور سينه وبهجت خاطر ولى اش حضرت عسکرى عليه السلام آگاه نيست، ونمى داند در آن لحظات که انتظار ديدن پسرش را داشته، بر او چه گذشته. مدت ها قبل حضرتش ميان زندان خبر از ولادت فرزندش در آينده نزديک داده بود، فرزندى که زمين را از قسط وعدل پر خواهد نمود.(8) خوب است بقيه جريان را از همان بانوى راز دار، جناب حکيمه خاتون بشنويم. گويد: صدى برادر زاده ام حضرت عسکرى عليه السلام بلند شد: يا عمه، تناوليه وهاتيه، عمه جان، پسرم را بياور به من بده - عالم به فدى چون تو پدرى وبه قربان چونان پسرى - پسر را به محضر پدر بزرگوارش بردم. همين که در برابر پدر قرار گرفت، در حالى که هنوز روى دست مکن بود بر باب تاجدارش سلام کردم.(9) ى خداوندگار ادب ورب النوع آداب، سلام خدا بر تو آن گاه که بر روى دست عمه مکرمه ات بر پدر بزرگوارت سلام کردى. حکيمه گويد: حضرت عسکرى عليه السلام نور ديده اش را از من گرفت در حالى که پرندگانى بالى سرى نوزاد پرواز وطيران داشتند، زبانش را در کام پسر نهاده وکام فرزند از زبان باب تاجدارش مشروى وسيراب  گرديد - مشروب از معارف وسيراب از ماء معين - آن گاه فرمود: پسرم را نزد مادرش نرجس خاتون ببر تا به او شير دهد - آخر هنوز مادر فرزندش را درآغوش نگرفته وبر سينه ننهاده - آن گاه نزد من آر. فرمان امام عليه السلام را امتثال کردم وپسر را به مادر رساندم، مادر هم نورديده را چون جان شيرين در برگرفت وشيره شيرين جانش را به رسم شير به او داد.(10)

کنار وبر مادر دلپذير
درختى است بالى جان پرورش
نه رگهاى پستان درون دل است
  بهشت است وپستان در او جوى شير
ولد ميوه نازنين در برش
پس ار بنگرى شير خون دل است.(11)

پاورقى:‌


(1) منظومه شمس 326 - 316.
(2) اثبات الرجعه، فضل بن شاذان 7، قسمتى از کتاب به شماره 7442 در بخش نسخ خطى آستان قدس موجود است. ماخذ ما همين نسخه است. ترجمه روايت از: العبقرى الحسان 95:1 مى باشد.
(3) منظومه شمسى 322.
(4) کمال الدين 430 باب 42 ح 5.
(5) همان.
(6) منظومه شمس 323.
(7) ديواتن حافظ غزل 345.
(8) انوار البهيه 156.
(9) کمال الدين 428 باب 42.
(10) کمال الدين 428 باب 42.
(11) کليات سعدى 371 بوستان باب 8.