فروغ ولايت در دعاى ندبه

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۶ -


به هر حال شنيدن از دور موضوعى است که در دنياى ما عملى شده است. نيست به عالم برزخ که معلوم نيست اين فاصله هاى زمان ومکان در آنجا مانع از شنيدن ورؤيت باشد، يا نسبت به روح مقدس پيغمبر وامام که به مراتب لطيف تر وکامل تر از فرشته است مخصوصاً بطور اعجاز، به هيچ وجه استبعاد ندارد.

وثالثاً، اينکه گاهى به عبارت دعا (فبلّغه منا تحية وسلاماً)، وگاهى به اينکه چون ملائکه نامه اعمال را خدمت آن حضرت مى برند وبه ايشان عرضه مى دارند، استشهاد مى کنيد بر اينکه امام همه جا حاضر نيست، وگاهى مى گوئيد چون (فطرس) سلام شيعه را به امام حسين مى رساند، پس معلوم مى شود امام همه جا حاضر نيستند.

جوابش اين است که: مگر ما مى گوئيم امام در هر مجلس ومکان حضور دارند؟ آنچه در اين مورد گفته مى شود وصحيح است، اين است که امام به هر کجا وهر مکان اراده کند باذن الله تعالى مى تواند برود، وبه احوال رعايا وشيعيان خود وآنچه تحت نظر ولايت او قرار گرفته، ناظر وآگاه است.

وجمله (فبلغه منا تحية وسلاماً) با اين معنى هيچ منافاتى ندارد; زيار ممکن است امام خودش از سلام وعرض ادب ما آگاه باشد، ولى ما براى قابل شدن سلام ورفع موانع قبول، از خداوند در خواست ابلاغ آن را مى کنيم، مثل آنان که در محضر پيغمبر يا در حرم پيغمبر از خدا مى خواهند که تحيت أنها را به پيغمبر ابلاغ فرمايد.

ودر موضوع ملائکه اى که اعمال را به آن حضرت عرضه مى دارند وفطرس که سلام شيعيان را مى رساند، جوابش اين است که اين هم دليل بر عدم علم امام نيست، چنانچه ملائکه حفظه، دليل بر عدم علم خدا به اعمال مردم نيست.

هر چه آنجا بگوئيم اينجا هم مى گوئيم. اين امور برنامه هائى است براى تربيت وتنبيه مردم، ودر واقع الطافى است از جانب خدا وهيچ يک دليل بر عدم علم خدا وپيغمبر وامام نمى شود.

ورابعاً، اينکه مى گويد اگر امام در همه جا حاضر باشد لازم مى شود که يک نفر، چند نفر بلکه چند هزار نفر وبيشتر باشد، جوابش اين است که ما نمى گوئيم امام در همه جا به معنائى که شما مى گوئيد حاضر هستند، ولى مى گوئيم امکان دارد که در اماکن متعدد به نحوى از حضور حاضر باشند، وفاصله زمان ومکان نسبت به ايشان برداشته شود.

چطور مى گوئيد فطرس همه جا حاضر مى شود، وسلام شيعيان را از هر شهر ومجلس به عرض آن حضرت مى رساند؟ ولى براى امام اين معنى را امکان پذير نمى دانيد؟

آقاى عزيز! ملک الموت يک نفر بيشتر نيست، چطور در يک آن، در دو مکان وصد مکان حاضر مى شود؟ ما که وارد عالم ملائکه وعوالم ارواح وجهان برزخ نيستيم، تا حقايق اين امور را به طور قاطع بتوانيم تشريح کنيم، اما اينقدر مى دانيم که با يک مشت الفاظ وچون وچرا واستبعادات، نمى توان اين امور را انکار کرد. اينقدر امکان دارد که بُعد وفاصله زمان ومکان براى پيغمبر صلى الله وعليه وآله وسلم وامام وبسيارى از ارواح، وبراى ملائکه، پرده نباشد وچنانچه قريب چهارده قرن پيش، با اين فاصله زمانى طولانى، اوضاع کنونى را مى ديدند، امکان دارد از مسافت بعيد هم افراد را اگر خواستند، بينند.

چطور شما با تلويزيون آمريکا را مى بينيد، اروپا را مى بينيد، ودر يک آن با راديو صداهاى همه جا را مى شنويد؟

آقاى من! اينها چه اشکالاتى است مى کنيد، اوّل معنى حضور امام را در اماکن مختلف بفهميد، بعد اين فرمايش ها را بکنيد، اگر نمى فهميد اين اشکال هاى عاميانه چه معنى دارد.

اگر يک قرن پيش براى شما مى گفتند، تا يک قرن ديگر انسانها همه از مسافت دور هم ديگر را مى بينند، ودر همه جا حاضر مى شوند وبا هم سخن مى گويند، مى گفتيد اين خرافات چيست؟ اينها افسانه است با عقل سازگار نيست. اما حالا مى فهميد آن قضاوت شما منشأش بى علمى وبى اطلاعى بوده است.

شما که مى گوئيد: نمى شود امام در يک زمان در همه جا حاضر شود، بفرمائيد ببينم وقتى فلان شخص را که در صفحه تلويزيون شما مى بينيد، ديگران همه مى بينند، در همه جا مى بينند، يک نفر چند ميليون نفر شده است؟

جام جهان نما را شنيده ايد، چه مانعى دارد که باطن ملکوتى امام مثل همان جام جهان نما باشد، در عين حال که در مسجد کوفه باشد، وآنجا شهيد شود از اقصى نقاط جهان هم مطلع باشد.

شما گمان مى کنيد اينکه مى گوئيم: امام در همه جا حاضر است يعنى بايد توى حمام زنانه ها، وتوى العياذ بالله کاباره ها، ومراکز فساد هم تشريف ببرند، مگر هر کس هر کارى را بتواند انجام دهد انجام مى دهد؟ يا مى گوئيم از امام رفع تکليف شده است؟

واقعاً انسان از اين سخنان شما که نفهميده ونسنجيده، پيرامون يک چنين حقايق بلند وعميق گفته ايد، بى اختيار خنده اش مى گيرد، واز بلند پروازيهاى جاهلانه تعجب مى کند.

پشه چون داند که اين باغ از کى است

تو که در علم خود زبون باشى

 

در بهاران زاد ومرگش دردى است

عارف اين علوم چون باشى؟

بررسى جمله يا بن الطور والعاديات

يکى ديگر از مواردى را که در دعاى ندبه، بعضى آن را خلاف عقل شمرده اند اين جمله است: (يا بن يس والذاريات) و(يا بن الطور والعاديات) يعنى اى پسر يس وبادهاى وزنده، واى پسر کوه طور واسبان دونده سپس گفته: اين توهين به امام عالى مقام، وبعلاوه مخالف عقل است; زيرا امام فرزند کوه طور واسبان دونده نيست. چگونه شيعيان حيا نمى کنند، واين جملات را مى خوانند. اگر کسى مى گويد چگونه حضرت سجاد فرموده: (أنا ابن مکة ومنى أنا ابن زمزم وصفا) جمله دعاى ندبه نيز مانند گفتار حضرت سجاد عليه السلام است.

جواب اين است که خير مانند آن نيست، زيرا هر کس در هر شهر ويا قصبه اى زندگى کرده وبزرگ شده مى گويند بچه آنجا است; مثلاً به قمى مى گويند بچه قم است وبه کاشانى مى گويند بچه کاشان است; وچون حضرت سجاد ويا پدر وجدّش در مدينه ومکه وزمزم وصفا بزرگ شده اند، مى فرمايد: (أنا ابن مکة وصفا) اما امام زمان، نه خودش در کوه طور بزرگ شده ونه پدر وجدش. به اضافه با جمله (والعاديات والذاريات) چه مى کنند؟ به هر حال ما که جرأت نمى کنيم چنين توهينى به امام زمان بنمائيم براى خاطر يک دعاى بى مدرک.

جواب:

اگر فحش ودشنام ياد گرفته بودم، پاسخ مى دادم: آيا شما حيا نمى کنيد که اين جملات را مى نويسيد وشيعيان را بى حيا مى شماريد فقط عرض مى کنم:

عجب اشتباه غريبى، يا عجب مغلطه کارى بى ذوقي! سخن به اين فصاحت وبلاغت را، که هر سخن شناس در برابر آن خاضع مى شود، وهر اهل معنى آن را درک مى کند، چگونه معرفى مى کنيد؟!

آقا! (الطور)، (العاديات)، (يس)، (الذاريات) و(طه)، هر يک اسم يکى از سوره هاى قرآن است، چنانچه ما مى گوئيم: (يا أبناء القرآن، يا أبناء الاسلام، يا أبناء سورة التوحيد، يا أبناء الصلاة = اى فرزندان قرآن، اى فرزندان اسلام، اى فرزندان سوره توحيد، اى فرزندان نماز) وهمه صحيح وموافق باذوق است. يعنى اى تربيت شدگان مکتب قرآن وسوره توحيد واسلام ونماز.

اينجا هم همين طور عرض مى کنيم: (اى پسر سوره يس وسوره ذاريات، واى پسر سوره طور وسوره عاديات، واى پسر سوره طه وآيات محکمات).

شما مثل کسى که اصلاً قرآن مجيد را نخوانده باشد، واسم سوره ها را نشنيده باشد اين جمله هاى روان را اينطور به غلط معنى مى کنيد.

کيست که در معانى اين جمله ها شک داشته باشد؟ وحتى معنائى را که شما از اين جمله ها کرده ايد، احتمال بدهد؟ معنى اين جمله ها نه فقط با قرآن مخالف نيست، بلکه کمال موافقت را دارد وکيست سزاوارتر از ائمه: وفرزندان پيغمبر صلى الله وعليه وآله وسلم به اين خطابات؟ من که باور نمى کنم يک نفر، هر چه هم کم ذوق باشد، اين قدر کج فکر باشد که اين جمله ها را مثل شما معنى کند.

به هر حال اگر شما معنى اين جمله ها را نمى فهميد وجرأت نمى کنيد آن را بگوئيد، ما وديگران با صداى بلند مى گوئيم، وامام را با اين جمله هاى پر معنى وفياض، مدح وستايش مى نمائيم.

دعاى ندبه وکفر وشرک

اگر کسى بگويد دعاى ندبه کفر وشرک است، چون خواندن غير خدا شرک است، ودر اين دعا شما امام را مى خوانيد وبراى حوائج خود او را ندا مى کنيد و...

جواب اين است که: اکنون از مرگ ابن تيميّه (متوفاى 728ق) ششصد وشصت وچهار سال مى گذرد، صدها سال است شبهات او مطرح شده وپاسخ هاى مستدل وبرهانى، به شبهات او وپيروانش، که فتنه ها بر پا کرده وآن همه قتل نفوس مرتکب شدند وتفرقه ايجاد کردند، وآلت دست استعمار شدند، داده شده است، وصدها کتاب از اهل سنت وشيعه بطلان اين فرقه را آشکار ساخته اند; واکنون که برخى از پيروان ابن تيميه ومحمد بن عبد الوهاب رو به اعتدال کرده، ومتوجه مى شوند گذشتگان آنها خسارت هاى جبران ناپذير به اسلام وارد کردند، ومى فهمند که تهمت هائى که به مسلمانان مى زدند، وآنها را کافر ومشرک مى شمردند، مبنى بر جمود وتعصب باطل فرقه اى يا تحريک ودسايس سياسى بوده، نمى دانم چرا اين زمزمه ها از نو آغاز شده، واز کجا وکدام منبع استعمار طلب، الهام مى گيرند، وبا التزام به عقايد تشيع اين نغمه ها را براى چه آغاز کرده ومقصدشان چيست؟!

اگر بگوئيم تحفه نو ظهورى است، که همه مى دانند که بچه هاى شيعيان حجاز وقطيف نيز جواب اين شبهه را ياد گرفته اند.

علمائى مانند (کاشف الغطاء) وسيد محسن امين که افتخار عالم اسلام مى باشند، در عصر خودمان به اين شبهات جواب داده اند.

مسأله شفاعت وتوسل ودعا، همه حدود وثغور ومرزهايش روشن شده است.

شما بگوئيد اين آيات: (فلا تدعوا مع الله أحداً)(1) و(قل انما أدعو ربى، ولا اُشرک به أحداً)(2) و(انّ الذين تدعون من دون الله عباد أمثالکم)(3) و(ومن أضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الى يوم القيامة، وهم عن دعائهم غافلون)(4) چه ارتباط با دعاى ندبه وخطاب به امام عصر دارد، که اولاً، گفتم مخاطب قرار دادن غائب در مقام اظهار علاقه وتألّم از هجر وفراق، واين گونه امور، يک امر عرفى وذوقى است که غرض خطاب حقيقى نيست بلکه به داعى اظهار اندوه وتأسف اين گونه خطابات مى شود. بنا بر اين دعاى ندبه به حساب ايراد کننده هم کفر وشرک نخواهد بود، زيرا خطاب به داعى ديگر، يا معنى ديگر، استعمال مى شود.

وثانياً، مسلماً دعائى که در آيات شريفه مورد نهى واقع شده، دعاى خاصى است; زيرا مطلق دعا وخواندن غير، حتى به قول شما دعاهاى متعارف وروز مره مراد نيست. بنا بر اين مى گوئيم آنچه از اين آيات استفاده مى شود، وشواهد بسيار از آيات واخبار وحکايات آن را تأييد مى کند، اين است که دعا وخواندن غير، که منهى عنه وشرک است، اين است که غير خدا را به عنوان اينکه متصرف مستقل ونافذ الامر در اسباب ومسبّبات کاينات ومالک امور دنيا وآخرت است، در عرض خدا بخوانند، يا او را با خدا کارساز، وشريک قرار داده وخالق ورازق وقاضى الحاجات شمارند.

اما اگر کسى را مقرب بدانيم وبر نظام اسباب از جانب خدا مسلط بشناسيم واو را بخوانيم، در حالى که او در درگاه خدا داراى چنين تقربى نباشد، وچنين تسلط وقدرتى به او عطا نشده باشد، اطلاق شرک بر آن، اگر چه مجازاً صحيح است، ولى بطور حقيقت شايد صحيح نباشد.

بله اين عمل، افتراء واختراع بوده وداخل در (ما أنزل الله بها من سلطان) است ولى ادخال چيزى که (ما أنزل الله به من سلطان) است، در (ما أنزل الله به من سلطان = چيزى که خدا بر آن حجت نازل کرده است) هر چند حرام است، ولى (لا ينزل الله به من سلطان = چيزى که خدا بر آن حجّت نازل نمى کند) نيست وشرک حقيقى نمى باشد. وکفر بودن آن هم در صورتى است که به انکار ضرورى برگشت کند، والا بدعت وحرام است.

بنا بر اين، اگر مثل انبيا واوليا را، که تقرب خاص به درگاه الهى دارند ومى دانيم دعايشان مستجاب مى شود، وبه واسطه صدور معجزات وکرامات معلوم شود که باذن الله تسلط بر نظام اسباب دارند، چنانچه در باره عيسى بن مريم مى فرمايد: (أنى أخلق لکم من الطين کهيئة الطير...)(5) = (همانا من از گل، پيکر مرغى را براى شما مى سازم) کسى بخواند که باذن الله کار او بگشايد، ومشکل او را حل کند، نه کفر است ونه حرام. تا چه رسد به اينکه از او بخواهد که از خدا درخواست کند حاجت او را برآورد چنانچه (حواريين) از عيسى ـ على نبينا وآله وعليه السلام ـ مائده خواستند، وسؤال خود را به صورت اين جمله (هل يستطيع ربک...)(6) عرض کردند، وعيسى دعا کرد ومائده نازل شد.

حال آيا شما مى گوئيد: مگر حواريين خودشان نمى توانستند از خدا مسئلت نمايند، ومگر درخواست از خدا واسطه وشفيع لازم دارد؟

حاصل اينکه استشفاع وتوسل به انبياء واولياء ـ که تقرّبشان به درگاه الهى وتسلطشان به امر خدا بر نظام اسباب معلوم است ـ خواه در حال حياتشان وخواه پس از ارتحالشان از اين دنيا، نه شرک است ونه کفر.

وآيه (ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً)(7) بر رجحان آن صراحت دارد.

وحتى نسبت دادن بعضى کارها که از افعال خاصه الهى است به آنها، مثل شفاى امراض ـ در حالى که نسبت دهنده فقط خدا را شافى وخالق ورازق مى داند ـ کفر نيست; زيرا اين اعتقاد معلوم او قرينه حاليه است بر اينکه اين اطلاقات به نحو مجاز است، که نظاير آن در کلام عرب وعجم زياد است; مثل: (أنبت الربيع البقل) که اگر يک فرد مادى آن را بگويد، بر معنى حقيقى حمل مى شود وکفر است، واگر موحد بگويد بر معنى مجازى حمل مى شود وچنين کسى، غير خدا را فاعل اين افعال نمى داند، يا فاعل را باذن الله فاعل مى داند مثل: (أنى أخلق لکم من الطين کهيئة الطير فأنفخ فيه فيکون طيراً باذن الله واُبرئ الاکمه والابرص واُحى الموتى باذن الله).(8)

معلوم است اين گونه اطلاقات صحيح است، وموحدين در عين حالى که اين اطلاقات را جايز مى دانند وبه انبيا واوصيا، (چه در حال وجودشان در اين دنيا وچه پس از رحلتشان به عالم ديگر) متوسل مى شوند، انبيا واوليا را مستقل در تصرّف در عرض خدا، وشريک در کار خدا نمى دانند بلکه آنها را عامل ارادة الله، وعُمّال الله مى شناسند.

خلاصه سخن اينکه، خواندن انبيا واوليا براى مقاصد، از شخص موحد، (خواه در حياتشان در اين دنيا باشد يا پس از حيات اين دنيا باشد) ارتباطى با کفر وشرک ندارد.

در جائى که در قرآن مجيد مثل اين آيات باشد: (فارزقوهم منه)(9) و(ولو أنهم رضوا ما آتاهم الله ورسوله وقالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله ورسوله)(10) و(ما نقموا الاّ أن أغناهم الله ورسوله)(11) چگونه مى تواند دعا وبعضى تعبيرات متعارف بين موحدين را نسبت به انبيا واوليا کفر وشرک شمرد.

واما خبر (الدعاء مخ العبادة) دلالت ندارد بر اينکه مطلق افراد دعا وخواندن، عبادت وپرسش وکفر وشرک باشد، زيرا اگر مراد از دعا، مطلق افراد آن باشد يقيناً مراد از عبادت در اينجا پرستش خاص نمى باشد، زيرا بعضى افراد دعا، مثل دعاء وخواندن اشخاص، (زيد وعمرو وبکر) پرستش آنها نيست، وناچار بايد در اينجا دعا را به معنى لغوى آن که ذلت وخضوع است گرفت.

واگر مراد از دعا مطلق افراد آن نباشد، قدر متيقن آن، دعا وخواندن مدعو است در نهايت تذلّل وخضوع، ودرخواست کفايت مهمات وقضاى حوائج از او، از اين جهت که او فاعل مستقل وقادر مطلق وبالذات، ومالک وقاضى حقيقى حوائج است.

پس هر کس مخلوقى را به اين نحو بخواند، عبادت او را کرده، وکافر ومشرک است.

اما به غير اين نحو که او را بخواند، تا واسطه يا شفيع شود، يا از اين جهت او را بخواند که از جانب خدا بر کارى مسلط است، مثل عيسى که بر شفاء وابراى کور مادر زاد وصاحب مرض پيسى باذن الله مسلّط بود عبادت وکفر وشرک نيست.

واما اينکه نوشته ايد: بهتر اين است که ديگران را از گناه خود مطلع نکنيد، وخدا ستار العيوب است، وهيچ رسول وامامى مانند او مهربان ورحيم نيست، واز جهالت وبدبختى است که خدا بگويد: (اُدعونى أستجب لکم)(12) ويا بگويد: (واسألوا الله من فضله)(13) وبنده اعتنا نکند وبگويد: خير، من بايد بنده تو را بخوانم.

جوابش اين است که: گويا اين آيه قرآن را نخوانده ايد که همان خدائى که مى فرمايد: (ادعونى أستجب لکم) مى فرمايد: (ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً)(14) = (و اگر ايشان هنگامى که بر خودشان ستم کردند، بيايند به نزد تو، پس از خدا طلب آمرزش کنند وپيامبر بر ايشان آمرزش بخواهد، هر آينه خدا را تواب ومهربان مى يابند).

اين آيه ظهور دارد در اين معنى که گناهکاران، خواه گناهشان آشکار شده باشد وخواه در پنهان گناهى مرتکب شده باشند، سزاوار است که هم خود استغفار کنند وهم به محضر پيغمبر شرفياب شوند، تا آن حضرت بر ايشان استغفار کند.

اين همان دعا وخواندن خدا وسؤال از فضل خدا است، در نهايت اين دعا گاهى بدون واسطه، وگاهى با واسطه انجام مى گيرد، وهر دو بجا وبه موقع است.

اگر اين سخن شما درست بود واين گونه دعا کفر وشرک بود، وقتى فرزندان يعقوب او را خواندند که برايشان استغفار کند وگفتند: (يا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنا کنا خاطئين) در جواب آنها نمى فرمود: (سوف أستغفر لکم ربى انه هو الغفور الرحيم)(15) = (زود باشد که استغفار کنم براى شما از پروردگارم بدرستى که او است آمرزنده ومهربان).

اگر اين منطق باطل شما صحيح بود، حضرت يعقوب پيغمبر به آنها مى گفت: شما خودتان خدا را بخوانيد، اين چه جهالت وبدبختى است که خدا خودش فرموده مرا بخوانيد وشما مرا مى خوانيد وواسطه قرار مى دهيد وکفر وشرک مى گوئيد؟ آيا پيغمبر خدا بهتر مى دانست يا شما؟

آقاى عزيز! چرا بى جهت افکار را مشوب واذهان را مشوَّش وناراحت مى سازيد.

چه بهره وفايده اى از اين مغلطه ها واشتباه کارى ها مى بريد.

خوانندگان محترم! اين شبهه ها ريشه هاى غرض آلوده ديرينه دارد، که دست استعمار هم همواره پشت آن بوده وبه تأييدش برخاسته، مع ذلک در عصر ما ديگر افکار مسلمانان اين اشتباه کارى ها را نمى پذيرد وحناى اين گونه افراد آب ورنگى ندارد.

بله، گاهى همان حرف ها را به لباسهاى تازه ودر زير اصطلاحات جديد وبه صورت انديشه هاى نو عرضه مى کنند، ولى به زودى باطن آنها آشکار ومقاصد تخريبى آنان ظاهر مى گردد ودعوت هايشان مصداق (کسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءً حتى اذا جائه لم يجده شيئاً)(16) مى شود.

مع ذلک اگر بخواهيد از سوابق اين زمزمه ها وپاسخ به سخنان اين گروه هاى وهابى يا وهابى مسلک، آگاه شويد به کتابهائى که بخصوص در اين موضوع تأليف شده، مثل (کشف الارتياب) علامه مجاهد عاليقدر (سيد محسن امين) قدس سرّه مراجعه فرمائيد.

دعاى ندبه ورکود فعاليتهاى اسلامى

پرسش چهاردهم اين است که: خواندن اينگونه دعاها، سبب رکود فعاليتهاى اسلامى وخمود وتخدير افکار وانصراف از مبارزه وتلاش براى پيشبرد مقاصد اصلاحى، وتبليغ رسالت اسلام مى شود وخواننده، با خواندن دعاى ندبه خود را قانع ساخته وبه جاى حرکت واقدام ومبارزه، گريه وناله تحويل مى دهد.

پاسخ اين است که: ما هم با شما در اين جهت موافقيم که نبايد براى اين گونه برنامه ها جنبه هاى سلبى ومنفى بسازند، وبايد جنبه هاى حقيقى وايجابى ومثبت آن را در نظر گرفت. متأسفانه به عللى که مهم تر از همه جهل ودست خائن استعمار است، دين در چهار چوب استفاده هاى منفى وسلبى سياسى خاص محبوس شده، ودر حالى که جنبه هاى مثبت، وبسيارى از جنبه هاى سلبى عمده وحساس آن را مى کوبند، بعضى از جنبه هاى سلبى آن را براى أغراض پليد سياسى وارد ميدان مى سازند واين کار علاوه بر اينکه ارج وارزش دين را در انظار کم مى کند، در برابر آراء ومکتبهاى ديگران را يک مکتب منفى ساده نشان مى دهد.

دعا هم منبع رکود وخمود وکناره گيرى ورهبانيت نيست، ونبايد از آن براى اين هدف ها استفاده کرد، بلکه دعا قوّت بخش روح واعصاب، وسرچشمه نشاط واميد وتلاش وفعاليّت است.

يکى از حالات خطرناک که در تعاليم دين وعلم واخلاق مورد نکوهش واقع شده، حال وقوف وماندن در يک مرحله است.

بشر در اين جهان، مانند مسافرى است که به سوى يک مقصد معين رهسپار است، ومنازل ومراحل را طى مى کند. چنانکه در هر يک از اين مراحل بماند وسير وحرکت را متوقف سازد، به مقصد نمى رسد. در تمام شعبه هاى کمال، علم، اخلاق، ايمان، صنع و...، حدى که بشر در آن توقف کند، معين نشده وهمواره مى تواند قدمى به پيش باشد.

همه تعليمات وبرنامه هاى اسلام، پيشرفت وکمال بيشتر را پيشنهاد مى نمايد، وپرستش وعبادت خدا وکار نيک وعمل خير را در هيچ مرتبه اى متوقف نمى سازد.

تا بشر زنده است بايد پيش برود، وبايد تحصيل کمال کند، وبايد ترقى داشته باشد.

وقوف وماندن در يک مرحله از مراحل ترقى، بالاخره آغاز سير قهقرائى وارتجاع وباز گشت به عقب است.

مسلمان نمى تواند بنشيند، ودر راه مقاصد اسلام کار واقدامى نکند، چون اسلام هنوز به هدفهايش نرسيده است.

هنوز انسان ها آزاد نشده اند، هنوز عدالت اجتماعى برقرار نشده، هنوز اختلافات طبقاتى وعنصرى ونژادى وکشورى ورژيمى، بشر را فشار مى دهد. هنوز اقويا وزور مندان، حاکم وصاحب اختيار ضعفا هستند. هنوز افق جهان از ظلم وبيداد تاريک است. هنوز فحشاء ومنکرات رواج دارد. هنوز زن بازيچه اميال پست وهوسرانى مردها هستند ودر اسارت هاى تازه ونوظهور افتاده اند هنوز شرک وبشر پرستى به صورتهاى گوناگون رواج دارد. هنوز انسانهائى خود نيافته وآزاد نشده وخود باخته، در برابر افرادى چون خودشان يا بيسوادتر ونالايق تر تا حد رکوع، خضوع مى نمايند، وآنها را به تکبر وظلم واستبداد تشويق مى کنند. هنوز احکام خدا در جوامع بشرى حکومت نيافته است، بلکه اين مفاسد، ومعايب روز افزون است. مسلمان نمى تواند در چنين اوضاع واحوالى، حال وقوف وسکوت به خود گيرد وبه خواندن دعا وندبه وگريه خود را قانع ساخته وترک امر به معروف ونهى از منکر نموده، خاموش وبى حرکت بنشيند.

هرگز دين براى اين نيست وعبادت ها وپرستش ها ونماز وروزه ودعا وذکر ومناجات، اين نتيجه را ندارد که مسلمان از کارهاى اجتماعى وسياسى وآنچه در حفظ ونگاهبانى عظمت اسلام وافزايش شوکت مسلمين مؤثر است، دست بکشد.

اسلام دين دنيا وآخرت وسياست ومعنويّت است، وجدا کردن اسلام از دنيا وسياست واجتماع واداره تمام امور وشؤون، امکان پذير نيست. انجام وظايف اجتماعى وتطبيق احکام دين بر شؤون دنيا وبرنامه اقتصاد وسياست وتجارت وتعليم وتربيت، جزء جوهر دين است وحبس اسلام در محيط عبادت ودعا خيانت به اسلام وتعليمات قرآن مجيد است.

پس مسلمان در هر پايه اى که باشد وهر برنامه اى را که انجام مى دهد نمى تواند آنجا را نقطه وصول به مقصد ونيل به اهداف اسلامى شناخته ومنتهى اليه مسير خود بداند. بايد سير خود را ادامه دهد ومراحل ومنازل بيتشر را طى کند وهمواره در سير وحرکت باشد وبا همين تکرار فرائض دينى ودعا وپرستش خدا، از درجه اى به درجه بالاتر صعود کند.

برنامه، برنامه سير وحرکت وترقى ومجاهده است.

متأسفانه ما هم تصديق مى کنيم که امروز تحرّک در مسلمانها کم شده وآنطور که اسلام از آنها تحرک خواسته، قرنها است حرکت نشان نمى دهند لذا در ميدان حيات اين همه عقب مانده، وافتخارات اسلامى خود را از دست داده ايم، وبسيارى از برنامه هاى دينى مثل جسم بى روح گرديده است.

برنامه هاى اسلامى ومساجد ونماز جماعت ها ومجالس روضه وموعظه وسخنرانى ودعا، همه بايد مراکز تحرک ونهضت وبسيج نيروهاى انسانى باشد.

اين جنبه سلبى ومنفى که در دعاى ندبه فرض مى کنيد، در هر کار وبراى هر کس ممکن است پيدا شود، که خطرناک است. يک دانشجوى مستعد وموفق که نمره هاى خوب مى گيرد، ممکن است توجهش به وضع ترقى موجودش، مانع از پيشرفت وترقى بيشتر او شود واو را متوقف سازد. يک جامعه اى که در مسير رشد وترقى است، به همين حال خطرناک ممکن است گرفتار شود. اين يک خطرى است که به هر شخص وهر جامعه ومملکت ممکن است متوجه شود. اختصاص به دعا وعبادت ندارد ومحال است اسلام که دين تحرک وجنبش هاى مترقى است، با اين حال که در حقيقت سرآغاز انقراض وزوال است، مبارزه نکند.

دعاى ندبه، دعاى کميل، دعاى سِمات هم بايد نيروهاى انسانى ما را بسيج کنند واز تسلط ضعف ونااميدى وانديشه هاى مأيوس کننده ومخرب، مانع شده وتوان بخش ارواح شوند.

مجالس اين دعاها مراکز حساس تربيت افراد مبارز وقوى، ووسيله رشد افکار اسلامى مسلمانان خصوصاً جوانان مى باشد.

دعاى ندبه، علاوه بر ثمرات وآثار عمومى دعا، به مناسبت مطالبى که در جمله هاى بلندش مندرج است، خواننده را به يک قسمت ويک سلسله از هدفهاى تحقق نيافته اسلام که بايد تحقق يابد متوجه مى سازد ومفاسد اجتماع را بر مى شمارد.

اين دعا وندبه است، ولى در ضمن ندبه کسى که بر وضع فاسد اجتماعى، بر روشهاى ستمگرانه، برکژيها وکمبودها، ونابسامانى ها وگمراهى ها، ندبه مى کند وغصه مى خورد نمى تواند دست روى دست بگذارد ودر برابر اين مفاسد سکوت اختيار کند، وبه سهم خود وبراى روى کار آوردن يک روش اجتماعى نسبتاً اسلامى تر، کار واقدامى نکند.

جمله هاى دعاى ندبه احساسات را به هيجان مى آورد وخواننده را تکان مى دهد واز کفر وشرک وتجاوز وظلم وستم متنفر مى سازد; واينها همه آثار ايجابى ومثبت است.

حال اگر بهره ما از اين دعا واز برنامه هائى که داريم آثار سلبى ومنفى باشد، مربوط به دعا نيست، مربوط به جهل وغفلت است. هر نعمتى از نعمتهاى خدا را مى شود وسيله اتلاف وقت وگذراندن عمر کرد.

پس دعاى ندبه، نه وسيله تخدير است ونه باعث وقوف ورکود بلکه سبب رشد فکرى وبسيج نيروها وحرکت واقدام است.

اين هم خيلى کم است که کسى بگويد اين مجالس دعاى ندبه فايده اش اين است که جوانها را از رفتن به مراکز فساد اخلاق واشتغال به تفريحات به اصطلاح سالم، ودر واقع بسيار نا سالم، باز مى دارد.

نه; دعاى ندبه براى اين است که جوانان درهاى آن مؤسسات را هم ببندند وافرادى مبارز وآمر به معروف وهم فکر ومتحد ومتشکل ومدافع از اسلام تربيت شوند.

شما اگر گاهى ظواهر بعضى از افراد کم اطلاع وکم معرفت را مى بينيد همه را به آنها قياس نکنيد، وجهل وغفلت آنها را از وظايف مهمى که دارند، پاى حساب دعاى ندبه ننويسد. راهنمائى کنيد که از اين همه وسايل براى تجهيز نيروهاى انسانى بهتر استفاده شود وافراد عالِم وآگاه به اهداف اسلامى واوضاع اجتماعى در اين مجالس مردم را بيدار کنند، ودعا را به غرضهاى شخصى وخصوصى وتجزيه وتفرقه، آلوده ننمايد، وهمه براى عملى شدن احکام اسلام ومبارزه با معاندين وهدايت منحرفين جداً ودلسوزانه بکوشند. بهترين خدمت ووسيله تقرب به درگاه حضرت ولى عصر ـ أرواحنا فداه ـ إحياى سنن اسلامى، وميراندن سنتهاى کفر ومبارزه با روش هاى کفار است، که نزديک است اجتماعات مسلمانان را به کلى مسخ نمايد.