دولت كريمه امام زمان عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف

سيد مرتضى مجتهدى سيستانى

- ۳ -


2 - قضاوت

بحثى درباره قضاوت

پس از نابودى و شكست لشكر منافقين و كفّار و نابودى ستمگران جهان و پابرجايى حكومت عدل الهى در سراسر جهان ، بايد پرونده‏هاى ستمگران بررسى شود و در پهنه گيتى هر كس به كسى ظلم و ستم روا داشته است ، آن را برطرف نموده و جبران نمايد .

زيرا برطرف ساختن ظلم و ستم در سراسر جهان ، تنها به نابود ساختن پادشاهان و حاكمانى كه بر مردم و ملّت خود ظلم مى‏نموده‏اند نيست ؛ بلكه همه ظالمان اگرچه فقط به يك تن ظلم نموده باشند ، بايد به ستم آنان پايان داده شود تا همه مظلومين جهان از زير يوغ ستمگران نجات يابند .
بديهى است بسيارى از كسانى كه به ديگران ظلم نموده‏اند ، خود را ظالم نمى‏دانند و حاضر نيستند ظلم و ستمى را كه روا داشته‏اند ، بپذيرند . و اين باعث اختلاف ميان ستمگران و مظلومين مى‏شود ؛ زيرا كه ظالم ، كار خود را حق جلوه مى‏دهد و مظلوم آن را ظلمى آشكار مى‏بيند . و در واقع هر يك خود را مظلوم و ديگرى را ظالم مى‏شمرد .

در اين گونه موارد در كارى كه انجام داده شده هيچ يك از دو طرف نزاع اختلافى ندارند ولى در اين كه آن كار ظالمانه بوده يا نه اختلاف دارند و در بعضى از موارد ظلم‏كنندگان ظلمى را كه انجام داده‏اند انكار مى‏نمايند و نمى‏پذيرند كه چنين كارى را انجام داده‏اند . اينها دو نمونه از مواردى است كه سبب اختلاف ميان دو نفر يا دو گروه مى‏شود .

در اين گونه موارد ، نياز به قضاوت مى‏باشد تا با يك آگاهى وسيع و علم فراگير ، ظالم و مظلوم از يكديگر تشخيص داده شوند و حق مظلوم از ظالم گرفته شود . بديهى است در موارد بسيارى هيچ يك از دو طرف نمى‏توانند شاهد و گواهى كه براى شهادت مورد پذيرش باشد ، بياورند .

در اين صورت بنا بر مسايل فقهى ، كار به يمين و سوگند كشيده مى‏شود كه ممكن است منكر با قسم دروغ و سوگند نابجا ، حقّ ديگرى را پايمال نمايد و ظالمانه آن را از دست او بربايد ؛ همان گونه كه ممكن است با اقامه بيّنه غير واقعى حقّ صاحب حق پايمال گردد .

بديهى است قضاوتى كه سرانجامش سوگند و قسم باشد ، نمى‏تواند در همه جا حقّ را به صاحب حق بدهد و سايه ظالم را از سر مظلوم كوتاه نمايد .

اوج قضاوت در آغاز ظهور

همان گونه كه گفتيم آغاز حكومت امام عصر ارواحنا فداه آغاز پاكسازى‏ها و رفع ظلم و ستم‏هاست . به اين جهت مسأله قضاوت در آغاز ظهور ، بسيار اوج خواهد داشت تا با قضاوت صحيح و عادلانه ، حقّ مظلومين از ستمگران گرفته شده و حقّ به حق‏دار برسد .

جالب توجّه است كه در آن عصر شكوهمند - طبق روايات وارده - قضاوت‏ها بر اساس واقعيّت‏ها خواهد بود و ظنّ و گمان در مسأله قضاوت ، در آن زمان ارزشى ندارد و كسانى كه در آن روزگار از طرف حضرت بقيّة اللَّه الأعظم ارواحنا فداه به عنوان قضاوت در ميان مردم برگزيده مى‏شوند ، از امدادهاى غيبى برخوردار بوده و بر اثر تكامل عقل و تهذيب نفس ، هيچ گاه گرايش به قضاوت به نفع ظالم در آنان پيدا نمى‏شود .

آنان خود را در حضور خداوند متعال و در محضر حضرت بقيّة اللَّه الأعظم ارواحنا فداه مى‏بينند و به همين جهت حكم حق را همان گونه كه لازم است صادر مى‏نمايند . جالب توجّه است كه در آن زمان بر اساس تكامل عقل‏ها مردم نيز آماده اجراى حكم عادلانه و پذيراى آن مى‏باشند . و اين لازمه حكومت عدل الهى حضرت ولىّ عصر عجّل اللَّه تعالى له الفرج مى‏باشد .

در آن زمان قاضيان بر اساس برخوردارى از دو خصلت : 1 - خودسازى 2 - امدادهاى غيبى ، با اجراى حكم صحيح ، آتش فتنه را خاموش ساخته و با حكم عدل و داد ، به ظلم و بى‏داد افراد پايان مى‏بخشند و به اين گونه ، ظلم و ستم را ريشه‏كن ساخته و بنيان عدالت را استوار مى‏سازند .

جالب توجّه است كه يكى از موارد آشكار ظلم و ستم كه در روزگار رهايى ريشه‏كن مى‏شود ، قضاوت‏هاى ظالمانه‏اى است كه قضاوت‏كنندگان بر اساس غرض‏هاى شخصى انجام مى‏دهند .

بديهى است اگر قاضى خودساخته نباشد و خود را در محضر خدا نبيند ، حكمى كه صادر مى‏نمايد نه تنها درخت ظلم و ستم را ريشه‏كن نمى‏سازد ؛ بلكه آن را آبيارى نموده و تنومند مى‏سازد . داستانى را كه مى‏آوريم نمونه‏اى از آن‏هاست :

»مردى لاشه سگ خويش را در قبرستان مسلمين مدفون ساخت . مردمان برآغاليدند ، وى را بگرفتند سخت بكوفتند و نيمه جان به قاضى بردند .

قاضى به جهت سابقه عداوتى كه با او داشت ، نشاندنِ آتش فتنه را به سوختن او فرمان داد . مرد الحاح كرد كه : مرا سخنى مانده است ، اگر قاضى اجازت فرمايد بگويم . قاضى رخصت داد .

گناهكار گفت : چون اجل سگ برسيد امرى عجيب پديد گشت . يعنى به ناگاه مُهر زبانِ حيوانِ صامت بشكست و مانند ما آدميان به سخن درآمد ، مرا به نام خواند و وصيّت كرد كه بدره‏اى زر از نياكان به ميراث دارم و در زير فلان سنگ به صحرا نهفته‏ام . تا نفسى از من باقى است سبك بدآن جا شو ، سنگ بردار و مرده ريگ برگير و آن گاه كه وداعِ اين دار فانى گويم جسد مرا به جوار صلحا به خاك سپار و يك نيمه از زر نزد يكى از قضات اسلام بَر، تا در تخفيف عقوبات من به امور حسبيّه صرف كند و مرا به دعاهاى خير ياد فرمايد .

من چون خارقه سخن گفتن سگ بديدم ، بر راستى گفته او اعتماد كردم . در ساعت بشتافتم و زر به نشان بيافتم و اكنون آن بدره بر جاى است...

قاضى به طمع نيمه ديگر زر گفت : سبحان اللَّه ! اين حيوان بى‏شبهه از احفاد سگ اصحاب كهف بوده است و البتّه از دفن چون او شريف‏نسبى در گورستان مسلمانان بر تو حرجى نيست . آن مرحوم ديگر بار چه گفت ؟«(1)

آنچه را نقل كرديم يك داستان است كه نشان‏دهنده قضاوت كسى است كه خود را نساخته و در هنگام قضاوت خود را در محضر خدا نمى‏بيند و به خاطر گرفتن رشوه حكم مى‏كند .

پس بايد همان گونه كه گفتيم يك آگاهى وسيع و علم فراگير وجود داشته باشد كه نگذارد ظلم و ستم با پوشش سوگندِ دروغ در جهان ادامه يابد .

در اينجا نياز به امداد غيبى و نيروى معنوى احساس مى‏شود كه بتواند هر چيزى را كه باعث ادامه ظلم و ستم مى‏باشد - اگرچه بيّنه دروغين و يمينِ كاذب باشد - برطرف نموده و هر سدّى را كه پشتوانه ظلم و ستم مى‏باشد ، بشكند .

اگر آنچه ممكن است دستاويز ستمگران قرار گيرد از ميان برداشته نشود ، چه فرقى ميان دوران تيره غيبت و عصر درخشان ظهور خواهد بود ؟! و چگونه مى‏توان آن روزگار را ، دوران حكومت عدل و عدالت و نابودى ستم و ستمگران دانست ؟!

قضاوت بر اساس ظنّ و گمان

علم و آگاهى و آمادگى مردم براى اجراى عدالت در آن زمان چنان افزايش مى‏يابد كه هيچ گاه حكمى بر اساس ظنّ و پندار و فهم شخصى افراد صادر نمى‏شود ؛ زيرا اطمينان نمودن به ظنّ و گمان با حكومت عادلانه سازگار نيست .

حكومت در صورتى حكومتِ عدل و داد است كه بر اساس علمى كه مطابق با واقع است ، رفتار نمايد ؛ و گرنه چگونه مى‏توان حكمى را بر مبناى ظنّ - كه خلاف آن محتمل است - حكم واقعى و عادلانه دانست ؟

بنابراين ، در آن زمان چون حكومت كاملاً عادلانه است هر گونه قضاوتى در آن عصر و دوران بر مبناى عدالت مى‏باشد و اقتضاى عدالت آن است كه حكم ، مطابق با واقع و بر اساس علم و يقين باشد نه ظنّ و گمان .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايند :
ليس من العدل ، القضاء على الثّقة بالظّنّ .(2)
حكم و قضاوت بر اساس اطمينان به ظنّ و گمان ، از عدالت نيست .

رشد فكرى و علمى در آن زمان آنچنان وسيع و گسترده است كه هيچ گاه قضاوتى صادر نمى‏شود مگر بر اساس علم و آگاهى ؛ زيرا اين، لازمه حكومت عادلانه است .

از روايات نيز استفاده مى‏شود كه قضاوت بر اساس بيّنه و يمين ، در بعضى از موارد نه تنها عدالت را به ارمغان نمى‏آورد ، بلكه به وسيله آن حقّ افراد پايمال مى‏گردد . براى روشن شدن مطلب به اين روايت توجّه كنيد :

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند :
إنّما أقضي بينكم بالبيّنات والأيمان وبعضكم أَلْحن بحجّته من بعض ، فأيّما رجل قطعت له من مال أخيه شيئاً يعلم أنّه ليس له ، فإنّما أقطع له قطعة من النّار .(3)
همانا من ميان شما با بيّنه‏ها و سوگندها قضاوت مى‏نمايم و بعضى از شما بيشتر از بعض ديگرى قدرت در اقامه دليل خود دارد ، )به خاطر بيان بهتر به خوبى مى‏تواند گفتار خود را مستدلّ نمايد( .
پس هر كس كه من از مال برادرش )بر اساس بيّنه و يمين( به او چيزى دادم كه او خود مى‏داند كه آن مال او نيست ، من )در واقع( قطعه‏اى از آتش را به او داده‏ام .

اين روايت ظاهر است در اين كه بيّنه و يمين نمى‏تواند هميشه مطابق با واقع و حقيقت باشد . بنابراين در مواردى كه اين گونه نيست عدالت واقعى اجراء نشده و بر اساس حكم ظاهرى عمل شده است .

فراست و زيركى در قضاوت

قاضى بايد حتّى در زمان غيبت امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه علاوه بر علم به مسايل قضايى و عدالت ، از فراست و زيركى در قضاوت نيز برخوردار باشد تا بتواند به وسيله آن از بيّنه غير واقعى و يمين كاذب جلوگيرى كند و اين حقيقتى است كه متأسّفانه از زمان‏هاى دور رعايت نشده است . قاضى بايد از قضاوت‏هاى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درس بياموزد و بداند كه گاهى با زيركى و فراست مى‏تواند از واقعيّت جريان آگاه شود ، بدون اين كه نوبت به شاهد و سوگند برسد .

قاضى در صورتى از بيّنه و قسم مى‏تواند كمك بگيرد كه در بن‏بست قرار گرفته باشد و راهى براى به دست آوردن واقعيّت نداشته باشد .

قضات ، قضاوت را از اميرالمؤمنين عليه السلام بياموزند

به همين جهت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شريح قاضى را كه بدون تحقيق پس از سوگند منكرين به نفع آنان قضاوت نموده بود ، سرزنش كردند و فرمودند :
يا شريح ؛ هيهات ! هكذا تحكم في مثل هذا ؟! (4)
هيهات اى شريح ! در مثل اين مورد ، اين گونه حكم مى‏كنى ؟!

اين روايت را مرحوم علاّمه مجلسى در »بحار الأنوار جلد 14» و با اندك تفاوتى در جلد 40 نقل كرده است :

روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد مسجد شدند ، ديدند نوجوانى گريه مى‏كند و افرادى اطراف او بودند .

اميرالمؤمنين عليه السلام از حال او سؤال كردند . او گفت : شريح در جريانى به گونه‏اى قضاوت كرد كه در آن به من انصاف نداد !

حضرت فرمودند : جريان تو چيست ؟

نوجوان گفت : اين‏ها - و به افرادى كه نزد او بودند اشاره كرد - با پدرم براى مسافرت از شهر خارج شدند ، آن‏ها از مسافرت برگشتند و پدرم بازنگشت . از آنان از حال پدرم پرسيدم . گفتند : او مُرد . گفتم : مالى كه همراه او بود چه شد ؟ گفتند : ما از مال او خبر نداريم .

شريح به آن‏ها گفت : قسم ياد كنيد كه از ثروت او بى‏خبر هستيد . آن‏ها سوگند ياد كردند و شريح به من گفت از تعرّض به آن‏ها دست بردارم .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر فرمودند : مردم را جمع نما و شرطة الخميس(5) را حاضر كن .

آن گاه حضرت نشستند و آن چند را فرا خواندند و نوجوان با آنان بود .

سپس حضرت از آنچه گفته بود سؤال كردند و او ادّعاى خود را دوباره بيان كرد و گريه مى‏نمود و مى‏گفت : اى اميرالمؤمنين ؛ به خدا سوگند من آن‏ها را درباره مرگ پدرم متّهم مى‏دانم ؛ چرا كه قطعاً آنان حيله ورزيدند تا او را با خود از شهر خارج ساخته و در مال او طمع نمودند .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از آن‏ها سؤال كردند . آن‏ها همان گونه كه به شريح گفته بودند بيان كردند : آن مرد فوت نمود و ما از ثروت او بى‏خبريم .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به صورت‏هاى آنان نگاه كردند سپس فرمودند : چه گمان مى‏كنيد ؟! آيا مى‏پنداريد من نمى‏دانم با پدر اين جوان چه نموديد ؟ اگر اين گونه باشد من داراى علمى اندك هستم !

سپس دستور فرمودند آن‏ها را در مسجد متفرّق نموده و هر يك را به طرف يكى از پايه‏هاى مسجد بردند . سپس آن حضرت كاتب خود را كه در آن روز عبيداللَّه بن ابى رافع بود فرا خواندند و به او فرمودند : بنشين .

سپس يكى از چند نفر را صدا زدند و فرمودند : مرا خبر ده و صدايت را بلند مكن : در چه تاريخى از منزل‏هاى خود خارج شديد و پدر اين نوجوان با شما بود ؟

گفت : در فلان روز .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به ابن ابى رافع فرمودند : بنويس . سپس فرمودند : در چه ماهى بود ؟ او ماه فوت را تعيين كرد .

حضرت فرمود : بنويس . سپس فرمودند : در كدام سال ؟ او سال فوت را بيان كرد و عبيداللَّه بن ابى رافع نوشت .

فرمود : به چه مرضى فوت نمود ؟ او نام مرض را گفت .

فرمود : در چه مكانى مُرد ؟ او مكان فوت را معيّن كرد .

فرمود : چه كسى او را غسل داد و چه كسى او را كفن نمود ؟ گفت : فلانى .

فرمود : با چه چيزى او را كفن نموديد ؟ او كفن را تعيين كرد .

فرمود : چه كسى بر او نماز خواند ؟ گفت : فلانى .

فرمود : چه كسى او را وارد قبر ساخت ؟ او نام وى را بيان كرد و عبيداللَّه بن ابى رافع همه اين‏ها را مى‏نوشت . وقتى كه اقرار او تا دفن كردن مرد تمام شد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تكبير گفتند . تكبيرى كه اهل مسجد همه شنيدند . آن گاه دستور فرمودند : مرد را به جاى خودش ببريد .

سپس يكى ديگر از افراد را فرا خواندند و نزديك خود نشاندند ، سپس هر چه از فرد اوّل سؤال كرده بود از او سؤال نمود و جواب او به تمام آن‏ها مخالف با جواب فرد اوّل بود . و عبيداللَّه بن ابى رافع تمام آن‏ها را مى‏نوشت . آن گاه كه از سؤال فارغ شدند تكبيرى گفتند كه همه اهل مسجد شنيدند .

سپس فرمودند : دو نفر را از مسجد خارج ساخته و به طرف زندان ببرند و در درب زندان نگه دارند .

سپس شخص سوّم را فرا خواندند و آنچه از دو نفر سؤال نموده بودند ، از او سؤال كردند و او برخلاف آن دو پاسخ داد و حرف‏هاى او را يادداشت كردند . سپس تكبير گفتند و دستور دادند او را به نزد دو رفيقش ببرند ، و فرد چهارم را فرا خواندند .

او در گفتار مضطرب شده به لكنت افتاد . حضرت او را موعظه نموده و ترساندند . مرد اعتراف كرد كه او و دوستانش آن شخص را كشته‏اند و مال او را گرفته و در فلان مكان در نزديك كوفه دفن نموده‏اند .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دستور دادند او را به طرف زندان ببرند و يكى ديگر از آن‏ها را بياورند و به او فرمودند : آيا گمان مى‏كنى كه آن مرد خودش مرده در حالى كه قطعاً تو او را كشته‏اى ؟ رفتار خود را درست بيان كن و گرنه تو را سخت در قيد و بند مى‏نمايم ؛ زيرا حقيقت جريان شماها روشن شد .

در اين هنگام او به كشتن آن شخص اعتراف كرد همان گونه كه رفيقش اعتراف نموده بود سپس بقيّه را فرا خواندند و آن‏ها نيز اعتراف به كشتن او نمودند و از آنچه كردند اظهار پشيمانى نمودند و همگى اعتراف به كشتن آن مرد و گرفتن اموال او كردند .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دستور دادند كسى با آن‏ها به مكانى كه مال او را دفن نموده‏اند برود .

آن‏ها مال را درآورده و تسليم نوجوان فرزند مقتول نمودند . سپس حضرت به نوجوان فرمودند : درباره اينها چه تصميمى دارى ؟ دانستى كه آن‏ها با پدرت چه رفتارى كرده‏اند ؟

نوجوان گفت : مى‏خواهم قضاوت ميان من و آن‏ها نزد خداوند بزرگ باشد و در اين دنيا از خون آن‏ها گذشتم .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حدّ قتل را بر آنان جارى نكرد و سخت آنان را عقوبت كرد .

شريح به آن حضرت گفت : يا اميرالمؤمنين ؛ چگونه اين طور حكم كرديد ؟!

حضرت به او فرمودند :
داود بر چند كودك كه بازى مى‏كردند عبور نمود ، آن‏ها يكى از كودكان را به نام »مات الدين« )دين مرده است( صدا مى‏زدند و او به آن‏ها جواب مى‏داد .
داود به آن‏ها نزديك شد و به آن كودك گفت : اسم تو چيست ؟
گفت : اسمم »مات الدين« است .
داود به او فرمود : چه كسى تو را به اين اسم ناميده است ؟
گفت : مادرم .
داود گفت : مادرت كجاست ؟
گفت : در منزل خود .
داود گفت : با من تا نزد مادرت بيا . پس با داود به نزدش رفت و به مادرش گفت : از خانه بيرون بيا .
او خارج شد و داود به او گفت : اى كنيز خدا ؛ اسم اين فرزندت چيست ؟
زن گفت : اسمش »مات الدين« است .
داود به آن زن گفت : چه كسى او را به اين اسم ناميده است ؟!
زن گفت : پدرش .
داود گفت : چرا او را به اين نام ناميده است ؟!
زن گفت : او براى مسافرتى كه داشت از منزل خارج شد و عدّه‏اى با او بودند و من به اين پسر حامله بودم . آن عدّه از سفر برگشتند ولى همسرم بازنگشت . از آن‏ها درباره او سؤال كردم . گفتند : او مُرد . از مال او از آنان سؤال كردم . آن‏ها گفتند : او مالى به جاى نگذاشت .
گفتم : او شما را به سفارشى وصيّت نكرد ؟
گفتند : او گمان مى‏كرد تو حامله هستى . گفت : فرزندت را چه دختر باشد و چه پسر »مات الدين« بگذار . پس فرزند را به آن نام كه او وصيّت كرده نام گذاردم و خلاف آن را دوست ندارم .
داود گفت : آيا آن گروه را مى‏شناسى ؟
زن گفت : آرى .
داود گفت : نزد آنان برو و آنان را از منزل‏هاى‏شان خارج كن و بياور .
آن‏ها چون نزد داود حاضر شدند در ميان آنان اين گونه حكومت كرد . پس خون آن مرد را بر آن‏ها ثابت كرد و مال را از آنان گرفت . سپس به زن فرمود : اى كنيز خدا ؛ فرزندت را »عاش الدين« )دين زنده است( نام بگذار .(6)

از اين روايت استفاده مى‏شود كه تكيه كردن شريح به سوگند منكرين كارى اشتباه بوده است و سوگند و يمين آنان ، سبب قضاوتِ ناحقِّ او شده است .

حضرت داود و حضرت سليمان عليهما السلام

در عصر استقرار حكومت عدل الهى ، قضاوت با امدادهاى غيبى همراه خواهد بود ؛ تا كسى نتواند با بيّنه دروغين و يا سوگندى كه واقعيّت ندارد ، چهره حقيقت به خود گرفته و به ديگرى ظلم و ستم نمايد .

بر اين اساس حضرت بقيّة اللَّه الأعظم ارواحنا فداه در قضاوت‏هاى خود نياز به هيچ گونه شاهد و بيّنه‏اى ندارند و آن حضرت نيز همانند حضرت داود بر طبق علم خود عمل مى‏نمايند .

قبل از آن كه رواياتى را در اين باره نقل كنيم ، به بيان نكته‏اى درباره حضرت داود و سليمان عليهما السلام مى‏پردازيم :

در ميان پيامبران الهى ، برخى مانند حضرت داود و حضرت سليمان عليهما السلام داراى صفات ممتازى بودند . اين حقيقتى است كه قرآن كريم آن را بيان مى‏كند . خداوند در سوره »نمل« درباره آن‏ها مى‏فرمايد :
»وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالَا الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذى فَضَّلَنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ« .(7)
و هر آينه قطعاً داود و سليمان را دانشى داديم و آن دو گفتند : ستايش مخصوص خدايى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خود برترى داد .

و در سوره »انبياء« درباره آن دو بزرگوار مى‏فرمايد :
»وَكُلاًّ آتَيْناهُ حُكْماً وَعِلْماً« .(8)
و هر يك را حكم و علم داديم .

و در سوره »ص« درباره حضرت داود عليه السلام مى‏فرمايد :
»يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ...« .(9)
اى داود ؛ ما تو را جانشين در زمين قرار داديم ، پس ميان مردم به حق حكم نما .

بر اساس تفضّل و عنايتى كه خداوند به حضرت داود و حضرت سليمان نموده ، از جرياناتى آگاه مى‏شدند كه ديگران از آن اطّلاعى نداشتند . بر همين اساس ، قضاوت و حكومت آنان به گونه‏اى بوده كه از ويژگى‏هاى خاصّى برخوردار بوده است . به اين جهت آن بزرگواران در قضاوت‏هاى خود نيازى به بيّنه و شاهد نداشتند .

بحث روايى

بعضى معتقدند كه قضاوت حضرت داود بر اساس واقع و بدون رجوع به بيّنه فقط در يك يا چند مورد واقع شده است .

با دقّت در اين روايات استفاده مى‏شود كه قضاوت حضرت داود به مقتضاى واقع - نه بر اساس بيّنه - محدود به يك مورد نبوده است ؛ زيرا آنچه كه باعث اختلاف افراد و رجوع به حضرت داود شده يك چيز نبوده است . براى توضيح مطلب در اين روايات دقّت كنيد :

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند :
حضرت داود عليه السلام به خداوند عرض كرد : خداوندا ؛ حقّ را آن گونه كه نزد تست به من بنمايان تا من به آن قضاوت نمايم .
خداوند به او وحى فرمود : تو طاقت چنين كارى را ندارى !
حضرت داود اصرار نمود تا خداوند خواسته او را انجام داد .
مردى نزد او آمد كه كمك مى‏خواست و از مرد ديگرى شكايت مى‏كرد و مى‏گفت : اين شخص مال مرا گرفته است . خداوند جليل به حضرت داود وحى نمود : فردى كه خواستار كمك مى‏باشد ، پدر ديگرى را كشته و مال او را گرفته است .
حضرت داود امر كرد آن را كه كمك مى‏خواست كشتند و مال او را به فرد ديگر دادند .
مردم از اين جريان شگفت‏زده شدند و آن را به يكديگر مى‏گفتند تا جريان به حضرت داود رسيد و از اين كار گرفته خاطر شد .
پس از خداوند خواست علم به حقايق امور را از او بگيرد و خداوند چنين نمود و سپس به او وحى كرد : ميان مردم با بيّنه‏ها حكم نموده و علاوه بر آن از آنان بخواه كه به نام من سوگند ياد كنند .(10)

اين روايت را علاّمه مجلسى از محمّد بن يحيى ، از احمد بن محمّد ، از حسين بن سعيد ، از فضالة بن ايّوب ، از ابان بن عثمان ، از كسى كه به او خبر داده ، روايت نموده است و همان طور كه مى‏بينيد ابان بن عثمان سند روايت را ناتمام نقل كرده ، گذشته از اين ، او خود نزد برخى از بزرگان مانند علاّمه حلّى مورد قبول نيست .

در اين روايت ، مورد اختلاف مال و ثروت بيان شده است ، در روايت ديگر فرد شكايت شده ادّعاى شاكى را قبول داشته و شاكى معتقد بوده است كه جوانى بدون اجازه او وارد باغ او شده و درختان انگور او را خراب كرده و جوان نيز اين شكايت را قبول داشته . حضرت داود بر اساس حكم واقع به نفع جوان حكم مى‏كند و باغ را به جوان تحويل مى‏دهد... .(11)

و در روايت ديگر كه در آن تصريح شده حضرت داود يك بار بر اساس حكم واقع قضاوت كرده است - نه بر اساس بيّنه - اختلاف درباره مالكيّت گاو بوده است و هر يك از دو نفر براى خود بيّنه اقامه نموده بودند... .(12)

چگونگى قضاوت اهل بيت عليهم السلام و حضرت داود

در تعدادى از روايات از حكومت حضرت داود سخن به ميان آمده است كه خود دليل بر اين است كه در قضاوت آن حضرت خصوصيّتى بوده است كه آن بى‏نيازى از اقامه بيّنه است . اين روايات چگونگى قضاوت ائمّه اطهار عليهم السلام را نيز بيان نموده‏اند .

به اين روايات توجّه كنيد :
عن الساباطى قال: قلت لأبي عبداللَّه‏عليه السلام: بما تحكمون إذا حكمتم؟
فقال : بحكم اللَّه وحكم داود ، فإذا ورد علينا شي‏ء ليس عندنا تلقّانا به روح القدس ؟ (13)
ساباطى مى‏گويد : به امام صادق عليه السلام گفتم : آن گاه كه قضاوت بنماييد به چه چيزى حكم مى‏كنيد ؟
حضرت فرمودند : به حكم خداوند و حكم داود ، هر گاه چيزى به ما برسد كه درباره آن ، چيزى در نزد ما نباشد روح القدس آن را به ما القاء مى‏نمايد .

به اين روايت نيز توجّه كنيد :
عن جعيد الهمداني )وكان جعيد ممّن خرج مع الحسين‏عليه السلام بكربلا( قال : فقلت للحسين عليه السلام : جعلت فداك ؛ بأيّ شي‏ء تحكمون؟
قال : يا جعيد ؛ نحكم بحكم آل داود ، فإذا عيينا عن شي‏ء تلقّانا به روح القدس ؟(14)
جعيد همدانى )او از كسانى است كه با امام حسين عليه السلام به كربلا رفت( مى‏گويد : به امام حسين عليه السلام گفتم : فدايتان شوم ؛ به چه چيزى حكم مى‏نماييد ؟
حضرت فرمودند : اى جعيد ؛ ما به حكم آل داود حكم مى‏كنيم و هر گاه از چيزى مانديم روح القدس آن را به ما القاء مى‏نمايد .

اين روايت را مرحوم علاّمه مجلسى از جعيد از امام سجّاد عليه السلام نيز نقل كرده است .(15)

(تذكّر اين نكته لازم است كه اين گونه پاسخ‏ها بستگى به ظرفيّت عمومى اهل مجلسى است كه روايت در آن عنوان شده است و گرنه روح القدس طفل ابجدخوان مكتب اهل بيت عليهم السلام مى‏باشد ؛ همان گونه كه امام حسن عسكرى عليه السلام فرموده‏اند ، روح القدس از بوستانِ دست‏نخورده ما علم آموخته است .)

در روايتى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است :
عن حمران بن اعين قال : قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام : أنبياء أنتم ؟
قال : لا . قلت : فقد حدّثني من لا أتّهم أنّك قلت : إنّكم أنبياء ؟
قال : من هو أبوالخطّاب ؟ قال : قلت : نعم .
قال : كنت إذاً أهجر ؟ قال : قلت : بما تحكمون ؟
قال : نحكم بحكم آل داود ؟(16)
حمران بن اعين مى‏گويد : به امام صادق عليه السلام گفتم : شما پيامبران هستيد ؟ فرمود : نه . گفتم : كسى كه او را متّهم به دروغ نمى‏دانم به من گفت كه شما فرموديد : شماها انبياء هستيد .
آن حضرت فرمود : كيست ، او ابوالخطّاب است ؟
گفتم : آرى .
حضرت فرمودند : بنابراين من بيهوده مى‏گويم ؟!
گفتم : شما به چه چيزى حكم مى‏كنيد ؟
فرمودند : به حكم آل داود حكم مى‏كنيم .

امام باقر عليه السلام در روايتى فرمودند :
... أنّه إتّهم زوجته بغيره فنقر رأسها وأراد أن يلاعنها عندي . فقال لها : بيني وبينك مَن يحكم بحكم داود و آل داود ، ويعرف منطق الطير ولايحتاج إلى شهود . فأخبرته أنّ الّذي ظنّ بها لم يكن كما ظنّ ، فانصرفا على صلح .(17)
او زوجه‏اش را متّهم ساخته بود كه با ديگرى دوست شده ، پس بر سر او كوبيده و مى‏خواست نزد من او را لعان نمايد .
زوجه‏اش گفت : بين من و تو كسى حكم كند كه به حكم داود و آل داود حكم مى‏نمايد و سخن پرندگان را مى‏داند و احتياج به شاهد ندارد . پس به او گفتم : آنچه را نسبت به همسرت گمان كرده‏اى آن گونه نيست . پس با حال صلح برگشتند .

از اين دسته از روايات استفاده مى‏شود كه ائمّه اطهار عليهم السلام - همانند حضرت داود - در قضاوت‏هاى خود نيازى به بيّنه نداشتند .

بنابراين از مجموع اين روايات استفاده مى‏شود : حضرت داود بر اساس علم خود عمل مى‏كرد و به بيّنه رجوع نمى‏نمود . ائمّه اطهار عليهم السلام نيز گاهى اين گونه قضاوت مى‏نمودند . حضرت بقيّة اللَّه ارواحنا فداه نيز بر اساس علم خود قضاوت نموده و نيازى به بيّنه ندارند .

قضاوت‏هاى امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه

اكنون رواياتى را نقل مى‏كنيم كه دلالت مى‏كند امام عصر ارواحنا فداه براى قضاوت نيازى به بيّنه ندارند ، همان گونه كه حضرت داود نيازى به بيّنه نداشت .

اكنون به اين روايات توجّه كنيد :

در نامه‏اى كه حسن بن طريف به امام عسكرى عليه السلام نوشته است درباره چگونگى قضاوت حضرت بقيّة اللَّه الأعظم ارواحنا فداه سؤال كرده ، او مى‏گويد :
إختلج في صدري مسألتان ، وأردت الكتاب بهما إلى أبي محمّد عليه السلام ، فكتبت أسأله عن القائم عليه السلام بم يقضي ؟
فجاء الجواب : سألت عن القائم ، إذا قام يقضي بين النّاس بعلمه كقضاء داود عليه السلام ، ولايسأل البيّنة .(18)
دو مسأله در سينه‏ام وارد شد و تصميم گرفتم آن دو را به امام حسن عسكرى عليه السلام بنويسم . پس نامه نوشتم و از ايشان سؤال كردم : قائم به چه چيز قضاوت مى‏كند ؟
جواب آمد : از قائم سؤال كردى ، آن زمان كه او قيام نمايد ، بين مردم به علم خودش قضاوت مى‏كند مانند قضاوت داود و شاهد نمى‏طلبد .

امام صادق عليه السلام در روايتى به ابوعبيده فرمودند :
يا أبا عبيدة ؛ أنّه إذا قام قائم آل محمّد ، حكم بحكم داود وسليمان ؛ لايسأل النّاس بيّنة .(19)
اى اباعبيده ؛ هر گاه قائم آل محمّد)عليهم السلام( قيام نمايد به حكم داود و سليمان حكم مى‏نمايد و از مردم شاهد طلب نمى‏نمايد .

ابان مى‏گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود :
لايذهب الدّنيا حتّى يخرج رجل منّي يحكم بحكومة آل داود لايسأل عن بيّنة ، يعطي كلّ نفس حكمها .(20)
دنيا تمام نخواهد شد تا مردى از من به نوع حكومت آل داود حكومت نمايد ، از بيّنه سؤال ننمايد و به هر فردى حكم واقعى او را جارى نمايد .

اين روايت به اين گونه نيز از ابان بن تغلب نقل شده است ؛ او مى‏گويد : امام صادق عليه السلام فرمودند :
سيأتي في مسجدكم ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً - يعني مسجد مكّة - يعلم أهل مكّة أنّه لم يلد )هم( آبائهم ولا أجدادهم ، عليهم السيوف ، مكتوب على كلّ سيف كلمة تفتح ألف كلمة ، فيبعث اللَّه تبارك وتعالى ريحاً فتنادي بكلّ وادٍ : هذا المهديّ يقضي بقضاء داود وسليمان عليهما السلام لايريد عليه بيّنة .(21)
در مسجد شما )مسجد مكّه( سيصد و سيزده مرد مى‏آيند كه مردم مكّه مى‏دانند آنان از نسل آباء و اجداد اهل مكّه نيستند ، بر آنان شمشيرهايى است كه بر هر شمشير كلمه‏اى نوشته شده كه از آن هزار كلمه گشوده مى‏شود . خداوند تبارك و تعالى بادى را برمى‏انگيزاند كه در هر وادى ندا مى‏دهد : اين مهدى است كه به قضاوت داود و سليمان عليهما السلام قضاوت مى‏نمايد و بر آن بيّنه‏اى نمى‏طلبد .

همچنين حريز مى‏گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود :
لن تذهب الدنيا حتّى يخرج رجل منّا أهل البيت يحكم بحكم داود و آل داود ؛ لايسأل النّاس بيّنة .(22)
دنيا تمام نخواهد شد تا مردى از ما اهل بيت خروج نموده ، به حكم داود و آل داود حكم كند و از مردم شاهد نخواهد .

عبداللَّه بن عجلان روايت كرده است كه حضرت بقيّة اللَّه ارواحنا فداه نه تنها در مقام حكومت نيازى به بيّنه ندارد ؛ بلكه در امور ديگر نيز آن حضرت از امور پنهانى آگاه مى‏باشند و هر قومى را به آنچه در ضمير خود پنهان كرده‏اند خبر مى‏دهند :

امام صادق عليه السلام فرمودند :
إذا قام قائم آل محمّد عليهم السلام حكم بين الناس بحكم داود لايحتاج إلى بيّنة ، يلهمه اللَّه تعالى فيحكم بعلمه ، ويخبر كلّ قوم بما استبطنوه ، ويعرف وليّه من عدوّه بالتوسّم .
قال اللَّه سبحانه : »إِنَّ فى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ × وَإِنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيم«(24). (23)
زمانى كه قائم آل محمّد عليهم السلام قيام نمايد به حكم داود ميان مردم حكومت مى‏كند ، نيازى به بيّنه ندارد ، خداوند بزرگ به او الهام مى‏نمايد و او به علم خود حكم مى‏كند و به هر قومى از آنچه در دل پنهان نموده‏اند خبر مى‏دهد و دوست خود را از دشمنش با توسّم مى‏شناسند .
خداوند بزرگ مى‏فرمايد : »و در اين عذاب هوشمندان را نشانه‏هاى بسيار است و اينها راهى برقرار براى عبرت است« .

روايت ديگرى كه نقل مى‏كنيم صريح است كه آن حضرت به حكم داود حكومت مى‏كنند و از نياز به بيّنه يا عدم نياز به آن ، سخنى به ميان نيامده است .

پيغمبر گرامى صلى الله عليه وآله وسلم در روايتى فرمودند :
... ويخرج اللَّه من صلب الحسن عليه السلام قائمنا أهل البيت عليهم السلام يملأها قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً ، له هيبة موسى وحكم داود وبهاء عيسى ، ثمّ تلا صلى الله عليه وآله وسلم : »ذرّيّة بعضها من بعض واللَّه سميع عليم«(26). (25)
... خداوند از صلب حسن ، قائم ما اهل بيت را خارج مى‏سازد كه زمين را سرشار از قسط و عدل مى‏سازد همان گونه كه از جور و ظلم پر شده باشد ، او داراى هيبت موسى و حكم داود و بهاء عيسى است .
آن گاه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اين آيه را تلاوت فرمودند : »نسلى كه بعضى از بعض ديگر فرا گرفته‏اند و خداوند شنوا و عالم است« .

در روايت ديگرى كه نقل مى‏كنيم درباره چگونگى قضاوت حضرت داود چيزى نفرموده‏اند ولى در آن تصريح شده است كه امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه در قضاوت خود در دو مورد مذكور در روايت از بيّنه سؤال نمى‏كنند .

امام صادق عليه السلام فرمودند :
دمان في الإسلام حلال من اللَّه عزّوجلّ لايقضي فيهما أحد بحكم اللَّه حتّى يبعث اللَّه عزّوجلّ القائم من أهل البيت عليهم السلام ، فيحكم فيهما بحكم اللَّه عزّوجلّ لايريد على ذلك بيّنة :
الزاني المحصن يرجمه ، ومانع الزكاة يضرب رقبته .(27)
ريختن دو خون در اسلام از جانب خداوند مباح است كه احدى درباره آن دو به دستور الهى حكم نمى‏كند تا خداوند جليل قائم ما اهل بيت )عليهم السلام( را برانگيزاند ، پس در آن دو خون به حكم الهى حكم مى‏كند و بر اين كار بيّنه طلب نمى‏نمايد :
1 - زناكارى كه همسر داشته باشد ، او را سنگسار مى‏نمايد . 2 - كسى كه زكات نپردازد ، گردن او را مى‏زند .

رواياتى كه نقل كرديم ، تصريح مى‏كنند كه حضرت مهدى عجّل اللَّه تعالى فرجه در قضاوت نيازى به شاهد و بيّنه ندارند و با علم و آگاهى خود عمل مى‏نمايند ؛ همان گونه كه حضرت داود در قضاوت جوياى گواه و بيّنه نمى‏شد .

مرحوم علاّمه مجلسى نيز همين عقيده را برگزيده و فرموده است :

ظاهر اخبار اين است كه هر گاه حضرت قائم عليه السلام ظاهر شوند به واقعيّتى كه علم دارند حكم مى‏نمايند نه به بيّنه . امّا امامان ديگر عليهم السلام به ظاهر حكم مى‏نمودند و گاهى آنچه را از باطن او خبر داشتند به وسيله‏اى ظاهر مى‏ساختند كما اين كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام اين كار را در موارد زيادى انجام مى‏دادند .

و شيخ مفيد در كتاب »المسائل« فرموده است : امام عليه السلام مى‏تواند به علم خودش حكم نمايد همان گونه كه مى‏تواند به ظاهر گواهى‏ها حكم نمايد و هر گاه بداند گواهى و شهادت با واقعيّتِ امرى كه درباره آن شهادت داده شد مخالف است حكم به بطلان شهادتِ شاهد مى‏نمايد و به آنچه خداوند بزرگ او را عالم نموده است حكم مى‏نمايد .(28)

قضاوت‏هاى ياوران امام زمان ارواحنا فداه در عصر ظهور

گسترش عدالت در جهان و ريشه‏كن شدن ظلم و ستم در سراسر گيتى ، در صورتى است كه قضاوتِ قاضيان در عصر ظهور ، بر اساس حقيقت و واقعيّت باشد نه بر اساس ظاهر و اين در صورتى تحقّق‏پذير است كه قاضى فراتر از بيّنه و يمين ، راهى براى يافتن حقيقت و درك واقعيّت داشته باشد .

از روايات روشن مى‏شود در حكومت عدالت‏گستر حضرت بقّية اللَّه الأعظم ارواحنا فداه نه تنها آن بزرگوار نيازى به سؤال از شاهد و بيّنه ندارند ؛ بلكه كارگزينان آن حضرت نيز كه در سراسر جهان مأمور به ريشه‏كن ساختن ظلم و ستم و استقرار عدل و انصاف مى‏باشند ، از امدادهاى غيبى برخوردار بوده و از امورى فراتر از بيّنه و يمين برخوردار مى‏باشند و هيچ گاه گرفتار بيّنه دروغين و يمين كاذب نخواهند شد .

اين حقيقتى است كه در رواياتى كه بيانگر چگونگى قضاوتِ قاضيان در عصر درخشان ظهور مى‏باشد ، به آن تصريح شده است .

حضرت امام صادق عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند :
إذا قام القائم بعث في أقاليم الأرض في كلّ إقليم رجلاً ، يقول : عهدك في كفّك ، فإذا ورد عليك أمر لاتفهمه ولاتعرف القضاء فيه، فانظر إلى كفّك ، واعمل بما فيها .
قال : ويبعث جنداً إلى القسطنطينيّة ، فإذا بلغوا الخليج كتبوا على أقدامهم شيئاً ومشوا على الماء ، فإذا نظر إليهم الرّوم يمشون على الماء ، قالوا : هؤلاء أصحابه يمشون على الماء ، فكيف هو؟
فعند ذلك يفتحون لهم أبواب المدينة ، فيدخلونها ، فيحكمون فيها ما يشاؤون .(29)
آن زمان كه قائم قيام نمايد در هر قسمتى از قسمت‏هاى زمين مردى را مى‏فرستد و مى‏فرمايد : پيمان تو )آنچه را كه وظيفه دارى انجام دهى( در كف دست توست . پس هر گاه جريانى برايت واقع شد كه آن را نفهميدى و ندانستى كه درباره آن چگونه قضاوت كنى ، به كف دستت نگاه كن و به آنچه در آن وجود دارد قضاوت نما .
امام صادق عليه السلام فرمودند : و گروهى از ارتش را به سوى قسطنطينيّه مى‏فرستد ، آن گاه كه آنان به خليج مى‏رسند بر قدم‏هاى‏شان چيزى مى‏نويسند و به روى آب راه مى‏روند . وقتى كه اهل روم مى‏بينند كه آنان به روى آب راه مى‏روند مى‏گويند : اينان ياوران او هستند كه به روى آب راه مى‏روند ! پس او خود چگونه خواهد بود ؟!
در اين هنگام راه‏هاى شهر را به روى آنان مى‏گشايند و آنان وارد شهر مى‏شوند و در آنجا به آنچه مى‏خواهند حكم مى‏كنند .

گرچه برخى از مؤلّفين احتمال معناى ديگرى درباره اين خبر داده‏اند كه خلاف ظاهر روايت است ؛ زيرا ظاهر روايت اين است كه فردى را كه حضرت بقيّة اللَّه الأعظم ارواحنا فداه براى حكومت به اقليمى از گيتى مى‏فرستند برخوردار از امدادهاى غيبى است .

نه تنها او بلكه همه افرادى كه ارتش او را تشكيل مى‏دهند و تحت فرماندهى او مى‏باشند نيز اين چنين هستند ؛ همان گونه كه در آخر روايت به گونه‏اى صريح مى‏فرمايند : آنان - بدون وسيله ظاهرى و تنها با نوشتن چيزى بر قدم‏هاى‏شان - به روى آب راه مى‏روند .

با اين بيان چرا ما امدادهاى غيبى را به چيزهايى همچون موبايل توجيه كنيم ؟!

جالب توجّه است كه در روايتى تصريح شده است كه قاضيان عصر درخشان ظهور از امدادهاى غيبى برخوردارند و از فهمى فراتر از فهم و درك ديگران استفاده مى‏كنند .

اكنون به اين روايت توجّه كنيد :

امام باقر عليه السلام مى‏فرمايند :
... ثمّ يرجع إلى الكوفة فيبعث الثلاث مائة والبضعة عشر رجلاً إلى الآفاق كلّها فيمسح بين أكتافهم وعلى صدورهم ، فلايتعايون في قضاء...(30)
... سپس به كوفه برمى‏گردد و سيصد و سيزده نفر مرد را به سوى آفاق و سراسر گيتى مى‏فرستد . و ميان شانه‏ها و سينه‏هاى آنان را دست مى‏كشد كه در نتيجه در امر قضاوت درنمى‏مانند .

از اين روايت نكاتى استفاده مى‏شود :

1 - سيصد و سيزده تن ياوران امام عصر ارواحنا فداه حاكمان جهان مى‏باشند و همه آفاقِ زمين و سراسر گيتى در دست ياوران حضرت مهدى عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف خواهد بود .

2 - حضرت بقيّة اللَّه الأعظم ارواحنا فداه - كه يد اللَّه هستند - با كشيدن دست بر شانه‏ها و سينه‏هاى آنان ، آن‏ها را از امداد غيبى برخوردار نموده به گونه‏اى كه هيچ گاه در امر قضاوت و صدور حكم حق ، ناتوان نخواهند شد .

3 - تمام سيصد و سيزده نفر افرادى كه به عنوان حكومت و قضاوت به سراسر جهان اعزام مى‏شوند مرد هستند ؛ همان گونه كه در اين روايت به آن تصريح شده است . (31)

نكته‏هاى پايان بحث

اكنون به چند نكته توجّه كنيد :

1 - در روايات متعدّد تصريح شده است كه امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه در قضاوت نيازى به بيّنه ندارند .

2 - بر فرض روايتى به ظاهر دلالت كند كه آن حضرت در قضاوت نياز به بيّنه دارند ، توان معارضه با روايات ديگر را ندارد .

3 - بر فرض وجود روايت مخالف و توانِ معارضه آن با روايات ديگر بايد به جمع ميان روايات پرداخت و از طرح تعداد زيادى از روايات دست برداشت ؛ زيرا مى‏توان روايت مخالف را - بر فرض وجود آن - بر ماه‏هاى اوّل ظهور كه حكومت آن حضرت در سراسر عالم مستقرّ نشده حمل نماييم ؛ زيرا پس از استقرار حكومت و استقرار سيصد و سيزده نفر ياوران بزرگ امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه در سراسر زمين ، از امدادهاى غيبى برخوردارند . بنابراين دچار بيّنه‏هاى دروغين نخواهند شد .

4 - به آنان كه مى‏گويند حضرت داود فقط يك بار بر اساس واقع قضاوت كرده است مى‏گوييم : آيا معقول است آن حضرت فقط يك بار بر اساس واقع قضاوت كرده باشد و قضاوت اين چنين شهرت يافته باشد ؟

5 - بر فرضى كه حضرت داود فقط يك بار طبق علم واقعى عمل كرده و قضاوت او اينچنين شهرت يافته است ، تشبيه قضاوت امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه به قضاوت حضرت داود به خاطر همان گونه قضاوتى است كه شهرت يافته است .

6 - اگر بپذيريم حضرت داود يك بار طبق علم واقعى عمل كرده است ، در پاسخ به رواياتى كه راجع به حضرت سليمان و آل داود وارد شده كه آنان نيز بدون سئوال از بيّنه قضاوت مى‏كردند چه مى‏گويند ؟!

7 - همان گونه كه از فرمايش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرديم ممكن است قضاوت بر اساس بيّنه خلاف واقع باشد و به محكوم ظلم روا داشته شود ، آيا اين با حكومت عدالت‏پرور حضرت بقيّة اللَّه الأعظم عجّل اللَّه تعالى فرجه چگونه سازگار است ؟

8 - از همه اين‏ها كه بگذريم طبق روايتى كه حضرت داود از خداوند خواست كه بر اساس بيّنه عمل كند ، براى اين بوده است كه پيروان او آماده پذيرش حكم واقعى نبوده‏اند . و اين بر اساس عدم تسليم كامل آنان در برابر حضرت داود و عدم رضايت آن‏ها بر احكام باطنى بوده است ولى در عصر روزگار رهايى كه مردم به تكامل عقلى رسيده و پذيرايى آنچه آن حضرت بفرمايند هستند ، نيازى براى دست برداشتن از قضاوت بر اساس واقع نيست .

پاورقى:‌


1) دوازده هزار مثَل فارسى : 60 .
2) نهج البلاغة ، قصار الحكم 211 ص 1184 .
3) مستدرك الوسائل : 366/17 .
4) بحار الأنوار : 11/14 .
5) خميس« به معناى جنگ و »شرطة الخميس« به افراد خاصّى مى‏گفتند كه اصبغ بن نباتة يكى از آن‏ها بود . از او پرسيدند : چرا به شما »شرطة الخميس« مى‏گويند ؟

گفت : ما با اميرالمؤمنين‏عليه السلام شرط كرديم كه در پيشاپيش لشكر بجنگيم تا كشته شويم و آن حضرت براى ما فتح و پيروزى را وعده دادند . )بحار الأنوار : 11/14)
6) بحار الأنوار : 259/40 .
7) سوره نمل ، آيه 15 .
8) سوره انبياء ، آيه 79 .
9) سوره ص ، آيه 26 .
10) بحار الأنوار : 10/14 ، و شبيه آن در وسائل الشيعة : 167/18 .
11) رك : بحار الأنوار : 6/14 .
12) رك: بحار الأنوار: 7/14. در مستدرك الوسائل: 361/17 اين موارد را به عنوان يك روايت نقل كرده است.
13) بحار الأنوار : 56/52 .
14) بحار الأنوار : 57/25 .
15) بحار الأنوار : 56/25 .
16) بحار الأنوار : 320/52 .
17) بحار الأنوار : 256/46 .
18) بحار الأنوار : 320/52 264/50 و 31/95 و 66 ، مستدرك الوسائل : 364/17 .
19) بحار الأنوار : 86/23 و 177/26 و 320/52 ، مستدرك الوسائل : 364/17 . اين روايت در »وسائل الشيعة« از ابى عبيدة ، از امام باقر عليه السلام نقل شده است .
20) بحار الأنوار : 320/52 ، وسائل الشيعة : 168/18 ، مستدرك الوسائل : 364/17 .
21) بحار الأنوار : 286/52 و 369 ، و قسمتى از آن در مستدرك الوسائل : 365/17 آمده است .
22) بحار الأنوار : 319/52 .
23) سوره حجر ، آيه 75 و 76 .
24) بحار الأنوار : 339/52 و قسمتى از آن در ج : 14/14 آمده است .
25) سوره آل عمران ، آيه 34 .
26) بحار الأنوار : 313/36 .
27) كمال الدين : 671 .
28) بحار الأنوار : 177/26 .
29) الغيبة مرحوم نعمانى : 319 .
30) بحار الأنوار : 345/52 .
31) برخى چنين اظهار نظر كرده‏اند كه تعداد مردان و زنانى كه پيشگامانِ ياوران امام زمان ارواحنا فداه مى‏باشند ، مجموعاً سيصد و سيزده نفر مى‏باشد . امّا اين نظر صحيح نيست ؛ زيرا اگرچه در ميان پيشگامانِ ياوران امام عصر ارواحنا فداه تنى چند از زنان نيز وجود دارند ، ولى آنان از زمره سيصد و سيزده نفر كه پس از استقرار حكومت عدل الهى حاكم بر اقليم‏هاى جهان خواهند بود ، نمى‏باشند .

آنچه باعث اين اشتباه شده است اين است : در بيشتر رواياتى كه درباره سيصد و سيزده نفر وارد شده است ، لفظ »رجلاً« )يعنى مرد( قيد نشده ولى با توجّه به روايات ديگر مانند روايتى كه نقل كرديم روشن مى‏شود كه سيصد و سيزده نفر همه از مردان خواهند بود ؛ اگرچه زنانى نيز در شأن و مرتبت معنوى برخى از سيصد و سيزده نفر وجود دارند .