بنگريد در حاشيه ايشان
(اقول:... وعلى کل الروايه بظاهرها مخالف لقوله تعالي: واتقوا فتنه
لاتصيبن الذين ظلموا منکم خاصه ونحن نري ان تقصير بعض الافراد في
امر الصّحه يسبّب ابتلاء جماعات کثيره من الجيران من الاطفال
والشيوخ والشباب بامراض موذيه وتقصير بعضهم في الاقتصاد يوجب فقر
اکثر الشعب وافراط بعض الزعماء الحمقي مثل هلتر وصدام وچنگيز
المغول وبريد وداود الافغان وموافقيهم وکز عماء عدّه من الاحزاب
الجهاديه الافغانيه والطالبان الافغانيين والباکستان اوجب
بوارالعباد والبلاد وهلاکهم وفسادها وفناء الحرث والصنعه واسباب
الحياه...
نعم العذاب الاخروي لا يبتلي به الاّ المستحقّ لايضرّکم من ضلّ اذا
اهتديتم لکنّه غير الاثار الوضعيه في الدنيا فانّها تصل الي الظالم
والمظلوم وان کان يستحق المظلوم عوضه حسب القوانين العدليه...
در هر صورت ظاهر روايت مخالف با آيهاي است که ميگويد: (بترسيد از
فتنهاي) عذابي بحار الانوار که تنها به ظالمان شما نميرسد. بحار
الانوار در حالي که ما ميبينيم تقصير بعضي از افراد در ارتباط با
امور بهداشتي باعث ميشود که عدهِ زيادي از همسايگان را از کودک
وپير وجوان به امراض آزار دهنده مبتلا سازد ونيز تقصير بعضي در
ارتباط با مسايل اقتصادي موجب فقر بسياري از ملت گردد. يا افراط
وتندروي برخي از رهبران احمق چون هيتلر وصدام وچنگيزخان مغول
وبرژنف وداود افغاني وموافقان آنان وچون رهبران تعدادي از احزاب
جهادي افغانستان ونيز طالبان افغاني وپاکستاني باعث هلاک بندگان
خدا وکشورها ونابودي آنان وفساد آنها واز بين رفتن کشاورزي، صنعت
وديگر وسايل زندگي شد.
آري، عذاب اخروي تنها اهل آن را فرا ميگيرد. اگر شما هدايت يابيد،
کسي که گمراه شده است ضرري به شما نميرساند، ولي عذاب اخروي غير
از آثار وضعي دنيوي است؛ اين آثار وضعي دنيوي به ظالم ومظلوم
ميرسد. اگر چه مظلوم طبق قانون عادلانه جبران آن را استحقاق
دارد... بحار الانوار
کوتاه سخن اين که نظر ايشان درباره دو حديث امام رضا عليه السلام
تاحدودي متضاد است ودر هر صورت اين نظرشان براي حل حديث اول امام
رضا عليه السلام وجواب اولي که ما داديم راهگشاست.
ايشان حتّي پذيرفتهاند که عذابهاي دنيوي پاکان را نيز فرا
ميگيرد؛ در نتيجه جواب ما که گفتيم راضيان به قتل گناهکارند
ومشمول عذاب، ديگر نبايد براي ايشان پذيرفتني نباشد.
جواب دوم
همچنين رضايت به قتل امام حسين عليه السلام با رضايت به قتل ناحقّ
يک فرد عادي قابل مقايسه نيست. قتل سيد الشهدا ورضايت به قتل آن
امام عليه السلام صف ايماني وعقيدتي فرد را مشخص ميسازد واو را
واجبالقتل ميکند. راضي به قتل در صف قاتل قرار ميگيرد ودشمن
امام حسين عليه السلام محسوب ميشود ومستحق عذاب الهي وقتل است.
اين سخن چندان به دور از عدل وانصاف نيست که اين گونه نويسندهِ
محترم مشرعه آن را نپذيرد ونفي کند.
گفتني است که امام عليه السلام در اين روايت معتبربا توجه به آنچه
که نويسندهِ محترم در نظر داشته در مقام دفاع از قتل فرد راضي به
قتل سيد الشهدا عليه السلام برآمده وآن را به زيبايي اثبات فرموده
است. بايد بيشتر تأمل کرد وبا دقت فزونتري همراه شد وگرنه سنگ بر
سنگ نميماند واين ميراث بزرگ از دست ميرود. چرا بايد نويسندهِ
محترم مشرعه با يک نگاه ابتدايي وفردي روايتي نوراني که معتبر وبا
روايات بسيار معاضَد ومورد پذيرش همهِ عالمان است را اين چنين شتاب
زده طرد ونفي کند وعلم آن را به راوي اول روايت واگذارد.
نه کار آنها که بي درنگ روايتي را ميپذيرند وهرگز در مفاد آن
تأمل نميکنند - تا مفادش مخالف قرآن نباشد پذيرفته است - ونه کار
ايشان که اينگونه بيدرنگ روايت را نفي ميکند ودر فهم ودريافت آن
تأمل نميکند.هيچکدام پذيرفته نيست.
به عقيدهِ ما آنقدر روايات شيعه ناب، سره، خالص وپيراسته است که
شايستهِ چنين بيمهري از سوي دوستان نباشد.
رواياتي که مورد بي مهري قرار گرفته به سادگي قابل جواب دادن است
واين نشان از آن دارد که اين عزيزان در فهم روايت دقّت نميکنند
وشتابزده به طرد ونفي ميپردازند.
آري، بدبيني نسبت به روايات اهل سنّت که بيشتر در معرض تحريف وجعل
بوده بجاست. همان گونه که خود روشنفکران اهل سنّت چنين بدبيني را
نسبت به روايات خود دارند، ولي روايات شيعه که در طول تاريخ پالايش
وپيرايش شده است وامامان اهل بيت عليهم السلام آنها را
پيراستهاند، ديگر کمتر مورد بدبيني بايد باشد وبيشتر بايد به فهم
ودرايت حديث توجه کرد؛ نه به نفي وطرد حديث.
روايت عمري که توجيهي براي ممنوعيت ذکر نام حضرت
دارد
در مشرعه، جلد 2، صفحه 210 آمده است
(وعن العمري رضي اللّه عنه في وجه المنع عنالاسم فانّ عند القوم
انّ هذاالنسل قد انقطع وهذا الوجه غير مفهوم لي فان الطلب لا يقع
عليالاسم بل على وجود المسمّي وهو قد اخبربه.
وبالجمله التاکيد في الروايات على المنع عن الاسم وشده تحريمه
لانفهم له وجهاً بالنسبه الي اعصارنا ففي صحيح على بن رئاب عن
الصادق عليه السلام صاحب هذا الامر رجل لايسمّيه باسمه الاّ کافر
بحار الانوار
ولو افتي احد بانّ المفهوم من هذا التشديد هو فرض الخوف منه على
الائمه عليهم السلام او على شخص وليّ العصر فلا يحرم اسمه في مثل
اعصارنا لم يکن عندي بملوم وقد کنّي العسکري عليه السلام في بعض
الروايات بأبي محمد.
از جناب عمري (يکي از نواب خاص بحار الانوار دربارهِ علت ممنوعيت
ذکر نام امام عليه السلام نقل شده است که:
دشمنان ميپندارند که اين نسل منقطع شده است. (آنگاه نويسنده
مشرعه مينويسد: بحار الانوار ولي اين علت براي ما مفهوم نيست چرا
که جستوجو وتعقيب، پيامد نام بردن از امام نيست، بلکه اين جستوجو
وتعقيب اثر وجود حضرت است که عَمري از آن خبر داده است. بحار
الانوار
اين فراز از کلام نويسنده مشتمل بر دو جهت است:
1- روايتي که از عمري رسيده است معناي مفهوم ومقبولي ندارد؛ چون
ميگويد نام امام را نبريد چرا که دشمنان به اين نتيجه رسيدهاند
که نسل امام حسن عسکري عليه السلام منقطع شده است واز ايشان فرزندي
به جا نمانده است. نويسنده در اين جهت اشکال ميکند که شما از وجود
حضرت خبر ميدهيد ودر اين جهت تقيه نميکنيد وحال آن که پيگيري
وجستوجو وتعقيب زاييدهِ اين فکر است که حضرت وجود داشته باشد، نه
زاييدهِ ذکر نام حضرت.
2- آنگاه ايشان به طور کلي ميگويد وجه حرمت ذکر نام امام عليه
السلام تقيه است وآن در همان زمانها بوده است وامروز ديگر تقيه
دليلي ندارد. پس بردن نام امام عليه السلام حرام نيست؛ در فرض خوف،
ذکر نام حرام است، ولي هم اکنون حرام نيست.
آنگاه براي تبيين عدم حرمت از کنيه داشتن امام يازدهم به ابي محمد
عليه السلام ياد ميکنند.
دفاع ما
در ارتباط با روايت عمري گفتني است که: بردن نام امام دشمنان را به
جستوجو وا ميدارد واين واقعيت مشهود وملموس است.
در قبل از پيروزي انقلاب در دوران خفقان همه ميدانستند که امام
خميني(ره) بحار الانوار زنده است ومرجع است، ولي بردن نام امام
براي گوينده وحتي خود امام خطرآميز بود. اگر نام امام بر سر
زبانها ميافتاد وبرده ميشد، دشمن آرام نميگرفت وگوينده را
تعقيب ميکرد، حتي امام را مورد اذيت وآزار قرار ميداد.
بردن نام، گويا شخص را زنده ميسازد ومطرح ميسازد واز اين جهت
احساسات دشمن را بر ميانگيزد.
عمري در اين روايت ميگويد دشمنان گويا پذيرفتهاند که امام عليه
السلام وجود ندارد ونسل امام حسن عسکري منقطع شده است وشما با بردن
نام حضرت آنان را تحريک ميکنيد تا به پيگيري وجستوجو وتعقيب
بپردازند وبدين گونه جان امام عليه السلام در خطر ميافتد. بردن
نام احساسات دشمن را تحريک ميکند واو را به تعقيب وا ميدارد، ولي
اگر نام برده نشود امام مطرح نشده است ولذا از تعقيب وآزار آنان در
امان است.
واين دليل بسيار روشن است. من نميدانم چرا نويسندهِ محترم
مينويسد: (فان الطلب لا يقع على الاسم بل على وجود المسّمي بحار
الانوار به ايشان بايد گفت:
نه چنين نيست اگر نام بردي ويادآور شدي او را زنده ومطرح کردهاي
واين موجب تحريک دشمن ودر نتيجه موجب جستوجو وتعقيب او ميگردد.
واما در ارتباط با اينکه مينويسد ما وجهي براي ممنوعيت ذکر نام
امام در اين اعصار نمييابيم، ميگوييم که اگر روايات ما اطلاق
داشت ويا حتي از صراحت برخوردار بود، ما بدان تن ميدهيم ودستکم
احتياط ميکنيم؛ گرچه دليل آن را نفهميم.
روايتي که مورد استناد نويسنده است، مطلق است؛ ميگويد تنها کافران
نام امام را ميبرند، ولي در روايات ديگري اينگونه آمده است: (لا
يحل لهم تسميته حتي يظهره اللّه عزوجل بحار الانوار که اين دسته
روايات صراحت در مطلوب دارد به عنوان مثال در بحار آمده است:
(...انّ حبيبي وخليلي عهد اليّ ان لا احدّث باسمه حتي يبعثه اللّه
عزوجلّ وهو مما استودع اللّه عزوجل رسوله في علمه.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود دوست وحبيبم (حضرت محمد صلى الله
عليه وآله وسلم به من گفته است که تا زماني که خداوند حضرت مهدي
عليه السلام را برانگيزد نام او را بازگو نکنم... بحار الانوار(1)
ودر روايت معروف عرض دين حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام آمده
است:
(... لانّه لا يري شخصه ولا يحل ذکره باسمه حتي يخرج فيملا الارض
قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.
چون شخص حضرت مهدي عليه السلام ديده نميشود وذکر نام او حلال
نيست، تا آن زمان که ظهور کند وزمين را از قسط وعدل پر سازد آن
گونه که از ظلم وجور پر شده است. بحار الانوار
وبر پايه اين روايات ما نميتوانيم نام آن حضرت را ذکر کنيم وذکر
نام مخصوص حضرت حرام است چه ما بتوانيم آن را توجيه کنيم ويا
نتوانيم. چه دليلش را درک کنيم وچه نکنيم.
بگذريم که توجيه آن نيز آسان است؛ خداوند همانگونه که حضرت را
هميشه پشت پرده ودر غيبت داشته است، خواسته تا نام او نيز نمودي از
غيبت او باشد واين ويژگي حضرت گوياي حقايقي است.
البته اقوال در ذکر نام حضرت گوناگون است وگفتهِ نويسنده محترم يکي
از اقوال در مسئله است، ولي رواياتي که به آن اشاره رفت بر خلاف
قول نويسنده است وبا توجه به آنها احتياط در حرمت نام بردن تا
زمان ظهور است. همچنين (لانفهم له وجهاً بحار الانوار درست نيست.
اگر دليل تمام باشد چه وجهش را بفهميم وچه نفهميم تمام است.
در اينجا بد نيست اشاره کنيم که روايت مورد نظر نويسنده محترم
مشرعه؛ يعني روايت عمري به طور کامل در کافي شريف آمده است که دقت
در متن آن نيز راهگشا است:
(... فقلت له انت رايت الخلف من بعد ابي محمّد عليه السلام فقال
اي واللّه ورقبته مثل ذا - واو مأ بيده - فقلت له فبقيت واحده
فقال لي: هات قلت: فالاسم قال محرّم عليکم ان تسألوا عن ذلک
ولااقول هذا من عندي فليس لي ان احلّل ولا اُحرّم ولکن عنه عليه
السلام فانّ الامر عند السلطان انّ ابا محمد مضي ولم يخلف ولداً
وقسم ميراثه واخذه من لا حق له فيه وهو ذا عياله يجولون ليس احدٌ
يجسران يتعرف اليهم او ينيلهم شيئاً واذا وقع الاسم وقع الطلب
فاتقوا اللّه وامسکوا عن ذلک...
... حجر ميگويد: (ازابو عمرو (عمري بحار الانوار پرسيدم آيا تو
امام پس از امام حسن عسکري عليه السلام را ديدهاي او پاسخ داد:
آري به خدا سوگند او را ديدهام وگردنش اين اندازه است وبا دست
اشاره کرد. حجر ميگويد به او گفتم: يک سؤال ديگر مانده است او
گفت: بگو، پرسيدم اسم حضرت چيست؟ بحار الانوار
ابو عمرو (عمري بحار الانوار گفت: اين حرام است که از اسم بپرسيد
واين را من از پيش خودم نميگويم؛ چرا که مرا نميرسد که حلال را
حرام کنم، ولي از سوي خود حضرت ميگويم؛ چرا که قضيه نزد سلطان اين
است که امام حسن عسکري عليه السلام رفت وفرزندي جا نگذاشت. ميراث
حضرت تقسيم شد وکساني که حقشان نبود به ارث بردند واين عيال حضرت
است که ميگردند واحدي جرات نميکند که با آنان آشنا شود ويا چيزي
به آنان بدهد وهنگامي که اسم مطرح شود، پيگيري وتعقيب نيز خواهد
بود. از خداوند بترسيد واز اين خودداري کنيد.
اين روايت با بيان روشنتر همان حقيقت را آورده است ومن نميدانم
چرا نويسنده محترم مشرعه ميگويد اين وجه براي من مفهوم نيست. آيا
نام بردن واسم حضرت را بر زبانها انداختن باعث نميشود که دشمن
تحريک شود وپيگيري وتعقيب خود را شروع کند.
مهر وقهر
اين پذيرفته شده است که بايد مهر وقهر در کنار هم مطرح شود ودر
چهرهاي که از زمان ظهور وحکومت حضرت وشخصيّت بيمانند آن امام
عليه السلام ترسيم ميگردد، مهر وقهر کنار هم بنشيند وتنها چهرهاي
قهرآميز، جنگآور ومنتقم تصوير نشود. اگر کساني که با طرح قهر حضرت
مخالفند، منظورشان اين است ما به آنان حقّ ميدهيم.
بايد سيماي حکومت حضرت آن گونه که هست ترسيم شود نه اينکه تنها از
قهر بگوييم ومهر حضرت را از ياد ببريم ودر نتيجه در ذهن برخي
افراد، امام، خشونت طلب معرّفي شود.
اين سخن کاملاً صحيح است؛ لذا ما در اين نوشته مهر را در کنار قهر
وقهر را در کنار مهر وهر کدام را در جايگاه ويژهاش مطرح
ساختهايم.
روايات مهر
درباره مهر حضرت سخن بسيار ميتوان گفت؛ چه رواياتي که مهر امامان
را به طور عموم بازگو ميکند وچه رواياتي که در ارتباط با مهر شخص
حضرت مهدي - ارواحنافداه - رسيده است. بايد در اين دو بخش تأمّل
کرد تا ژرفاي مهر امام را شناخت.
مهر امامان
در بخش اوّل بنگريد به روايتي که از حضرت رضا عليه السلام دربارهِ
خصلتهاي امامان عليهم السلام رسيده است در آنجا ميخوانيم:
الامام الانيس الرفيق والوالدالشفيق والاخ الشقيق والاُمّ البرّه
بالولد الصغير ومفزع العباد في الداهيه الناد.(2)
امام همدمي سازگار، پدري مهربان، برادري تني، مادر خوش رفتار با
کودک خردسال وپناه مردم در پيشآمدها وکارهاي بزرگ است.
دقّت در تعابير آمده در اين متن کوتاه، عمق رافت، مهر، دلسوزي
ومحبّت امام را نسبت به مردم ميرساند. نگاه کنيد: همدمي سازگار،
پدري مهربان، برادري تني، مادري خوش رفتار با کودک خردسال وملجأ
وپناهگاه مردم در امور بزرگ وپيشآمدها.
در روايتي مهر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بحار الانوار اين
گونه بازگو شده است: (وکان اشفق الناس على الناس واراف الناس
بالناس...؛ با محبّتترين وپر مهرترين فرد نسبت به مردم بود. بحار
الانوار(3)
در روايتي ميخوانيم:
عن عبد اللّه بن ابان الزّيات وکان مکيناً عند الرضا عليه السلام
قال:
قلت للرضا عليه السلام ادع اللّه لي ولاهل بيتي فقال: اولست افعل؟
واللّه انّ اعمالکم لتعرض على في کلّ يوم وليله قال فاستعظمت ذل
فقال لي: اما تقرء کتاب اللّه عزّوجلّ بحار الانوار (وقل
اعملوا فسيرى اللّه عملکم ورسوله والمؤمنون) قال: هو واللّه
على بن ابي طالب عليه السلام.(4)
عبد اللّه بن ابان زيّات که موقعيّت ويژهاي نزد حضرت رضا عليه
السلام داشت، گويد:
از امام رضا عليه السلام خواستم که براي من واهل بيتم دعا کنيد،
حضرت فرمود: آيا مگر دعا نميکنم؟ به خدا سوگند اعمال ورفتار شما
در هر روز وشب بر من عرضه ميشود. راوي گويد: اين گفتهِ امام برايم
بزرگ جلوه کرد، امام فرمود: آيا کتاب خدا را نميخوانيکه ميگويد:
(بگو عمل کنيد. خدا ورسول او ومؤمنان اعمال شما را ميبينند بحار
الانوار. امام افزود که به خدا سوگند منظور على بن ابيطالب عليه
السلام است.
از اين روايت به دست ميآيد که به هنگام ارائهِ اعمال به امام عليه
السلام، امام عليه السلام براي مردم هر روز وشب دعا ميکند.
در روايتي ديگر آمده است: (جعلهم اللّه حياه للانام ومصابيح
للظلام؛ خداوند امامان را مايه حيات مردم وچراغهايي براي
تاريکيها قرار داده است بحار الانوار.(5)
در ديگر روايت آمده است:
انّ الامامه لاتصلح اِلاّ لرجل فيه ثلاث خصال ورع يحجزه عن المحارم
وحلم يمل به غضبه وحسن الخلافه على من ولّي عليه حتي يکون له
کالوالد الرحيم.(6)
امامت جز براي فردي که سه خصلت در او باشد شايسته نيست: ترس از خدا
که او را از همه حرامها باز دارد وبردبارياي که با آن بر غضب
خويش مسلّط باشد ونيکو امامت کردن بر کسي که در زير سرپرستي وولايت
اوست، تا آن اندازه که چون پدري مهربان براي او باشد.
در روايات ما، والدين بر پيامبر وامام عليه السلام تطبيق داده شده
است واز ديگر سو امام عليه السلام مصداق (ماء معين بحار الانوار)
آب گوارا بحار الانوار وتعابيري از اين دست قرار گرفته است که
اينها، همه مهر امام وسودمندي وي را در راستاي منافع مردم بازگو
ميکند.
مهر امام زمان عليه السلام
در بخش دوّم بنگريد که امام چگونه حکومتي برپا ميسازد.
در روايت آمده است:
يرضي في خلافته اهل الارض واهل السماء والطير في الجوّ.(7)
زمينيان وآسمانيان در زمان حکومت وي خشنود ميگردند وپرندگان فضا
شاد ميشوند.
در روايتي ديگر آمده است:
...فطوبي لمن ادرک ايّامه وبه يفرّج اللّه عن الامّه حتّي
يملاها قسطاً وعدلاً....(8)
خوشا به حال آن که زمان حکومت اين امام را درک کند. خداوند به
واسطهِ وي براي امّت فرج وگشايشي پديد ميآورد تا آنجا که زمين را
از قسط وعدل پر ميسازد.
وباز آمده است که پيامبر ميگويد:
يتنعّم امّتي في زمانه نعيماً لم يتنعّموا مثله قط البرّ والفاجر
يرسل السماء عليهم مدراراً ولاتدّخر الارض شيئاً من نباتها.(9)
امّت من در زمان مهدي عليه السلام از چنان نعمتي بهرهمند ميگردند
که مانندش را هيچکس نديده است نه خوبان ونه بدان. نعمتهاي آسماني
به وفور بر آنان فرو ميريزد وزمين هر چه دارد ميروياند.
وبراي همين است که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) بحار
الانوار مسلمانان را به ظهور حضرت مهدي عليه السلام در آينده بشارت
ميدهد.
گاه ميگويد (ابشّرکم بالمهدي بحار الانوار(10)
وگاه سه بار تکرار ميکند که: (ابشروا بالمهدي بحار الانوار(11)
وميافزايد:
يخرج على حين اختلاف من الناس وزلزال شديد. يملا الارض قسطاً
وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً يملا قلوب عباده عباده ويسعهم عدله.(12)
هنگامي که مردم در اختلاف شديدي به سر ميبرند وزلزلهِ شديدي زمين
را فراگرفته است، او از راه ميرسد وزمين را از قسط وعدل پر
ميسازد؛ آن گونه که از ظلم وجور پر شده است. دلهاي مردم را
مالامال از بندگي خدا ميکند وعدالتش فراگير ميگردد ومردم را در
گشايش قرار ميدهد.
در روايت ديگري آمده است: (يرضي عنه ساکن السماء وساکن الارض؛
ساکنان زمين وساکنان آسمان از امام مهدي عليه السلام در رضايت
وخشنودياند بحار الانوار.(13)
در روايت ديگري پس از آن که امام عليه السلام ارزش زمان غيبت را
بازگو ميکند، به شيعيان يادآور ميشود که در چنين زمان سختي اگر
پاي بند باقي بمانند ودر راه خدا گام بردارند به ارزشهاي بسياري
دست مييابند.
راوي ميگويد:
بنابراين، ما آرزو نميکنيم که زمان غيبت سپري گردد ودر زمان ظهور
حق واز اصحاب حضرت قائم عليه السلام باشيم؛ چرا که در زمان شما
بودن فضيلت بيشتري خواهد داشت.
حضرت در پاسخ با تعجب ميفرمايد:
سبحان اللّه اما تحبّون ان يظهر اللّه عزّ وجلّ الحق والعدل في
العباد ويحسن حال عامّه الناس ويجمع اللّه الکلمه ويؤلّف بين
القلوب المختلفه ولا يعصي اللّه في ارضه ويقام حدود اللّه في خلقه
ويردّ الحق الي اهله....
سبحان اللّه، آيا دوست نميداريد که خداوند حقّ وعدل را آشکار سازد
وحال عموم مردم بهبود يابد ومردم متحد گردند، دلها به هم پيوند
خورد ودر روي زمين معصيت خدا نشود وحدود الهي در ميان مردم اجرا
گردد وحقّ به اهلش برگردد....
بنگريد، چه زماني ميشود وچه رفاه وراحتي ورضايتي براي عموم مردم
پديد ميآيد، درگيري حضرت به جاست؛ چرا که نتيجهاش مطلوب است.
شمشير او درست عمل ميکند؛ چرا که در راه بهسازي حال عموم مردم
است.
به هنگامي که فردي چاقوي جرّاحي را در دست جراح ميبيند، شايد خيال
کند که اين جراح بي مهر وعطوفت است که چنين ميبرد وميدوزد، ولي
وقتي که جان سامان يافته بيمار را در لحظاتي بعد مينگرد، ميفهمد
که چه مهري وجود اين دکتر جراح را گرفته بود.
قهر حضرت براي مهر است وآغشته به مهر. مهر اوست که او را چنين
قهرآميز ميسازد وقهر اوست که مهر مردمان را در پي دارد. به گفته
علامه طباطبايي(ره) بحار الانوار درباره خداوند، اقتضاي رحمت در
وجود مقدّس خداوند است واقتضاي قهر در زمينهها. در ارتباط با حضرت
مهدي ارواحنافداه نيز چنين است؛ نقص در قابل است. معاندان ومعارضان
وسرکشان ومتمرّدان زمينه قهر حضرت را فراهم ميآورند وگرنه در وجود
مقدّس حضرت جز مهر نيست.
قهر حضرت نيز رحمت است؛ هم براي مجرم وهم براي ديگران. براي مجرمان
مهر است؛ چرا که از استمرار جرمشان جلوگيري ميکند وبراي ديگران
مهر است؛ چون با نفي مجرم زمينه تعالي وپرورش براي مردمان بهتر
فراهم ميگردد.
راوي گويد: امام به من فرمود:
يا ابا ابراهيم هوالمفرّج للکرب عن شيعته بعد ظنک شديد وبلاء طويل
وجور فطوبي لمن ادرک ذلک الزمان....(14)
اي ابا ابراهيم، حضرت مهدي عليه السلام رنج وغم شيعه را پس از يک
دورهِ سخت وبلايي طولاني وستمي دراز ميزدايد وگشايش ميآفريند.
خوشا آنان که آن زمان را درک کنند....
آري، (طوبى لمن ادرک زمانه ولحق اوانه وشهد ايّامه؛ خوشا آنان که
زمانش را درک کنند، به آن زمان دست يابند وشاهد آن روزها باشند
بحار الانوار.(15)
در تشرّفي که ابراهيم بن مهزيار داشته است، در آغاز گفتوگو امام
به او ميگويد:
مرحباب يا ابا اِسحاق لقد کانت الايّام تعدني وش لقاي والمعاتب بيني
وبين على تشاحط الدار وتراخي المزار تخيٍّل لي صورت حتّي کأن لم
نخل طرفه عين من طيب المحادثه وخيال المشاهده وانا احمداللّه
ربّي وليّ الحمد على ماقيّض من التلاقي ورفّه من کربه التنازع
والاستشراف ثمّ سألني عن اِخواني متقدّمها ومتأخرها.(16)
خوش آمدي اي ابا اسحاق. روزها نزديکي ديدارت را به من نويد ميداد
وامور رضايت بخش ميان من وتو با اين که از هم دور بوديم وديدارت به
تأخير افتاده بود، ولي سيمايت را در خيال برايم به تصوير ميکشيد
تا آنجا که گويا لحظهاي بدون لذّت گفتوگوي با تو وتصوّر ديدار
تو نبودهام ومن خدايم را که وليّ حمد است براي فراهم سازي ديدارت
وگشايش بخشي از سختي درگيري وستم سپاس ميگويم.
ابن مهزيار گويد: آنگاه امام عليه السلام از دوستان وبرادرانم در
گذشته وحال پرسيد.
در نقل ديگري آمده است که امام به او فرمود: (کنّا نتوقّع ليلاً
ونهاراً؛ ما شب وروز در انتظار ديدارت بوديم بحار الانوار.(17)
اين است مهر امام وچنين است رافت امامت واينگونه است دلسوزي
ومحبّت حجّت خدا؛ قهر او از مهرش نشأت ميگيرد وجنگ او براي صلح
است. کشتار وي براي ايجاد حيات وزندگي در جامعه، تندياش نشان
محبّت وترش رويياش از روي دلسوزي، نهيبش براي آرام سازي وفريادش
براي آرامش دهي است.
در نامه حضرت به شيخ مفيد آمده است:
انّا غير مهملين لمراعاتکم ولاناسين لذکرکم ولولا ذل لنزل بکم اللاواء
واصطلمکم الاعداء.(18)
ما نسبت به شما بيتوجه نيستيم وشما را از ياد نبردهايم واگر چنين
نبود، رنج وسختي برايتان پيش ميآمد ودشمنان شما را از ريشه در
ميآوردند.
بنابراين، اگر در روايات، قهر بي بديل حضرت مطرح است، اين خود
نشاني از مهر بي بديل اوست. نفي قهر نفي مهر است. ما نبايد در نفي
روايات قهر حضرت شتاب کنيم وپنداريم که اين روايات چهرهِ خشني از
حضرت ميسازد ومهر حضرت را نفي ميکند. اين دو در کنار هم در
جايگاه ويژهِ خود دو روي يک سکّه است واصلاً تعارضي در کار نيست.
رها کنيد کساني را که ميپندارند قصاص واجراي حد الهي ومانند آن با
مهر ومحبّت ناسازگار است. بنگريد که خداوند چگونه قصاص را مطرح
ميسازد: (ولکم في القصاص حيوة يا اولي
الالباب) بحار الانوار؛(19)
(اي عاقلان، قصاص مايهِ زندگي وحيات شماست بحار الانوار.
پاورقى:
(1)
بحار
الانوار، ج 51، ص 34، ح 13.
(2)
کافي، ج 1، کتاب الحجه، باب 15 نادر جامع في فضل الامام
وصفاته، ص 200.
(4)
کافي، ج 1، ح 4، ص220.
(5)
همان، ج 1، ح 2، ص 204.
(6)
بحار، ج 27، ح 10، ص 250.
(8)
همان، ج 51، ح 31، ص 76.
(10)
همان، ج 51، ح 23، ص 74.
(11)
همان، ج 51، ح 24، ص 74.
(12)
همان، ج 51، ح 24، ص 74.
(14)
همان، ج 52، ح 24، ص 129.
(15)
همان، ج 52، ح 104، ص 236.
(16)
همان، ج 52، ش 28، ص 34.
(17)
دلائل الامامه، ص 541.