دفاع از روايات مهدويت
(نقد كتاب مشرعه بحار الانوار بحار الانوار)

مهدى حسينيان قمى

- ۳ -


بنگريد

(قدّم الي المتوکّل رجل نصرانّي فجر بامراه مسلمه فأ‌راد ان يقيم عليه الحدّ فأ‌سلم فقال يحيي ابن اکثم الايمان يمحو ما قبله وقال بعضهم يضرب ثلاثه حدود فکتب المتوکل الي على بن محمد النقي يسأ‌له فلمّا قرا الکتاب کتب يضرب حتي يموت فأ‌نکر الفقهاء ذلک فکتب اليه يسأ‌له عن العلّه فقال: بسم اللّه الرحمن الرحيم فلّما را‌وا بأ‌سنا قالوا آمنّا باللّه وحده وکفرنا بما کنّا به مشرکين السوره قال فأ‌مر المتوکل فضرب حتي مات.

مردي مسيحي را که با زن مسلمان زنا کرده بود؛ نزد متوکل آوردند. متوکل خواست تا حد را بر وي جاري سازد، مسيحي چون چنين ديد مسلمان شد. يحيي بن اکثم گفت: ايمان، گذشته اين مرد را از بين مي‌برد. برخي ديگر گفتند: بايد اين فرد به اندازهِ سه حد تازيانه بخورد. متوکل به امام هادي عليه السلام نامه‌اي نوشت وحکم اين قضيه را از امام پرسيد. حضرت پس از خواندن نامه در پاسخ آن نوشت: اين مرد مسيحي بايد (آنقدر بحار الانوار زده شود تا بميرد. فقيهان اين فتواي امام را نپسنديدند، متوکل براي امام نامه نوشت وعلت اين فتوا را پرسيد. حضرت نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم. چون آنان عذاب ما را ديدند گفتند که به خداوند يکتا ايمان آورديم وبه آن چه شرک مي‌ورزيديم کافر شديم‌... راوي گويد متوکل دستور داد او را (آنقدر بحار الانوار بزنند تا بميرد. بحار الانوار(1)

به اين روايات نيز بنگريد

(ابراهيم بن محمد الهمداني قال قلت لا‌بي الحسن الرضا عليه السلام لايّ علّه غرق اللّه تعالي فرعون وقد آمن به وا‌قرّ بتوحيده؟

قال لا‌نّه آمن عند روِ‌يه البأ‌س والايمان عند روِ‌يه البأ‌س غير مقبول وذلک حکم اللّه تعالي ذکره في السلف والخلف قال اللّه عزّوجلّ فلمّا را‌وا بأ‌سنا قالوا آمنا باللّه وحده وکفرنا بما کنّا به مشرکين فلم يک ينفعهم ايمانهم لما را‌وا بأ‌سنا وقال عزّوجلّ: يوم يأ‌تي بعض آيات ربّک لا ينفع نفساً ايمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت في ايمانها خيراً وهکذا فرعون وملاءه لمّا ا‌درکه الغرق قال آمنت انه لا اله الا‌ّ الذي آمنت به بنواسرائيل وا‌نا من المسلين فقيل له الان وقد عصيت قبل وکنت من المفسدين. بحار الانوار(2)

(عن جعفر بن رزق اللّه قال قدم الي المتوکل رجل نصرانيّ فجر بامراه مسلمه فأ‌راد ان يقيم عليه الحد فأ‌سلم فقال يحيي بن ا‌کثم قد هدم ايمانه شرکه وفعله وقال بعضهم يضرب ثلاثه حدود وقال بعضهم يفعل به کذا وکذا فأ‌مر المتوکل بالکتاب‌الي ا‌بي الحسن الثالث عليه السلام وسؤ‌اله عن ذلک فلمّا قرا الکتاب کتب: يضرب حتي يموت فأ‌نکر يحيي بن ا‌کثم وا‌نکر فقهاء العسکر ذلک وقالوا:يا ا‌ميرالمؤ‌منين عن هذا فأ‌نّه شي لم ينطق به کتاب ولم تجي به سنّه فکتب اليه: ان فقهاء المسلمين قد ا‌نکروا هذا وقالوا: لم تجي به سنّه ولم ينطق به کتاب فبين لنا لم اوجبت عليه الضرب حتي يموت فکتب (بسم الله الرحمن الرحيم فلمّا احسّوا بأ‌سنا قالوا آمنّا باللّه وحده وکفرنا بما کنّا به مشرکين فلم يک ينفعهم ايمانهم لمّا را‌وا بأ‌سنا سنّه اللّه الّتي قد خلت في عباده وخسر هنالک الکافرون) فأ‌مر به المتوکل فضرب حتى مات. بحار الانوار(3)

بنابراين، ممکن است هنگامي که امام ظهور مي‌کند، پس از اتمام حجّت وابلاغ پيام اگر کسي ايمان نياورد، ديگر ايمان او پذيرفته نيست؛ چرا که امام دست به شمشير برده ودشمن، مرگ را در برابر چشم خود مي‌بيند.

وبه نظر مي‌رسد با کمي دقت اين حقيقت جا مي‌افتد، البته ما با گفتهِ علامه طباطبايي مشکلي نداريم. ايشان تنها مي‌نويسد بسته شدن باب توبه با حضور اين آيات روشن نيست.

اين گفته نشان دهندهِ آن است که بايد در اين زمينه تأ‌مل کرد وتأ‌مل چنين حکم مي‌کند که مي‌توان با توجه به انتقام‌گيري امام زمان عليه السلام وبرخورد سنگين حضرت - که کاملاً با انبياي ديگر متفاوت است - اين حقيقت را توجيه کرد که پس از ظهور واتمام حجّت ودست به شمشير بردن، ديگر توبهِ کسي پذيرفته نيست. شايد بتوان گفت که حجّت، قبل از آمدن حضرت در نزديک ظهور بر همه تمام مي‌شود ويکي از اهداف امام عليه السلام تصفيهِ انسان‌هاست.

البته توبهِ قوم يونس در اين زمان پذيرفته شد، واين استثناء است همان گونه که آيه بر آن دلالت دارد (الاّ قوم يونس بحار الانوار وشايد استثناء هم نباشد، چون آنان پيش از نزول عذاب توبه کردند.

بنابراين، ظهور حضرت چون عذابي آسماني براي دشمنان تلقي مي‌گردد که اگر سخن آن حضرت مقبولشان نيفتد، ديگر پس از قيام به سيف توبهِ کسي پذيرفته نيست.

اين حقيقت در بحار الانوار، چنين آمده است:

(... وقوله تعالى (هل ينظرون الاّ ان تأ‌تيهم الملائکه ا‌و يأ‌تي ربّک ا‌و يأ‌تي بعض آيات ربّک) بحار الانوار يخبر محمداً صلّي اللّه عليه وآله وسلّم عن المشرکين والمنافقين الذين لم يستجيبوا للّه ولرسوله فقال: (هل ينظرون الاّ ان تأ‌تيهم الملائکه ا‌و يأ‌تي ربّک ا‌و يأ‌تي بعض آيات ربّک) يعني بذلک العذاب يأ‌تيهم في دارالدنيا کما عذّب القرون الاولي فهذا خير يخبر به النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) بحار الانوار عنهم.

ثمّ قال: (يوم يأ‌تي بعض آيات ربّک لا ينفع نفساً ايمانها لم تکن آمنت من قبل) الايه يعني لم تکن آمنت من قبل ان تجيِ هذه الايه وهذه الايه هي طلوع الشمس من مغربها... بحار الانوار(4)

از اين روايت به دست مي‌آيد: منظور از بعضي از آيات پروردگار همان عذاب دنيايي است ودر اين روايت گر چه بر طلوع خورشيد از مغرب تطبيق داده شده است، ولي در روايت مورد بحث بر حضرت تطبيق داده شده است وبا توجه به اين که ظهور حضرت براي کفار ومشرکان وديگر دشمنان عذاب است - چرا که به آنان امان نمي‌دهد - لذا پس از ظهور واتمام حجت ودست به شمشير شدن او ديگر توبهِ کسي پذيرفته نيست.

در پايان يادآور مي‌شويم اين که حضور حضرت چون صاعقه‌اي آسماني براي دشمنان است، هيچ مشکلي ندارد وچهرهِ مهر وعطوفت آن حضرت را خدشه‌دار نمي‌سازد. اين خشم وخشونت در برابر کساني است که شايستهِ آن هستند وگرنه در برابر آناني که طرف‌دار حق ويا جوياي حق هستند، مهر ومهرباني حضرت مطرح است.

گفتني است آن‌چه امروز بر برخي زبان‌ها افتاده است که چهرهِ خشم وخشونت وانتقام‌گيري حضرت را مي‌خواهند ناديده بگيرند وبر اين باورند که روايات گسترده‌اي که در کنار مهر وعطوفت امام عليه السلام از خشونت وخشم وانتقام‌گيري وکشت وکشتار سخن مي‌گويد ضعيف ومجعول است، از نظر ما کاملاً مردود است.

ما تا اين اندازه مي‌پذيريم که نبايد تنها قهر حضرت را بازگو کرد، بلکه بايد هم از مهر وهم از قهر گفت که هر کدام در موردش زيبنده است؛ درباره خداوند در دعاي افتتاح آمده است:

(واشهد انک ارحم الراحمين في موضع العفو والرحمه وا‌شدّ المعاقبين في موضع النکال والنقمه؛

گواهي مي‌دهم که تو از همه در جاي عفو ورحمت مهربان‌تري ودر جاي عذاب ونقمت از همه سخت‌تر عذاب مي‌کني. بحار الانوار

دربارهِ حجت او هم که مظهر اسماء وصفات الهي است، همين گونه است، ولي يادآور مي‌شويم که مهر حضرت با کساني است که شايستهِ مهرند وقهر وخشم ودرگيري حضرت با کساني است که با وي درگير مي‌شوند ومي‌جنگند.

بنابراين، نفي چهرهِ قهر در جايگاه ويژهِ خودش کاملاً باطل است وهيچ توجيه صحيحي ندارد.

در بسياري از روايات که چهرهِ قهر حضرت ترسيم شده است، مي‌بينيد که حضرت با کساني مي‌جنگد که با او مي‌جنگند؛ (فيقتل المقاتله بحار الانوار(5) او با کساني که جنگ با او را شروع کرده‌اند، مي‌جنگد.

گفتني است المقاتله جمع مقاتل وبه معناي کساني است که شروع به جنگ مي‌کنند ومي‌جنگند.

در روايت ديگري آمده است:

(... فتقاتلونه فيقاتلکم فيقتلکم؛(6)

شما با او مي‌جنگيد پس او با شما مي‌جنگد وشما را مي‌کشد بحار الانوار.

در روايت ديگري آمده است:

(ثلاثه عشر مدينه وطائفه يحارب القائم ا‌هلها ويحاربونه...؛(7)

سيزده شهر وطائفه‌اند که حضرت قائم عليه السلام با آنان مي‌جنگد وآنان نيز با حضرت مي‌جنگند بحار الانوار.

در پايان اين بخش بد نيست به رواياتي اشاره کنيم که مي‌گويد: امام زمان عليه السلام پس از ظهور کارش جنگ است وتقاضاي توبه از کسي نمي‌کند وواي بر کسي که بخواهد با حضرت دشمني کند.

بنگريد

(...والقائم يسير بالقتل بذلک ا‌مر في الکتاب الّذي معه ان يسير بالقتل ولا يستيتب ا‌حداً وويل لمن ناواه...

حضرت قائم عليه السلام سيره‌اش جنگ است ومأ‌موريت او در کتابي که به همراه خويش دارد همين است. او از کسي تقاضاي توبه نمي‌کند وواي بر هر کسي که با او دشمني کند. بحار الانوار(8)

گفتني است رواياتي‌که بر شدّت وصلابت بر خورد امام عليه السلام دلالت دارد وسخت‌گيري او را در برخورد با دشمنان بازگو مي‌کند، همه گواه اين حقيقت است که پس از دست به شمشير بردن ديگر از کسي توبه پذيرفته نيست واساساً آنان که در چنين حالي ايمان مي‌آورند، ايمانشان از ترس عذابِ حاضر است واين پذيرفته نيست.

بررسي حدود پنجاه روايت در ارتباط با قهر حضرت را به آينده مي‌سپاريم. مطمئناً قهر حضرت در جايگاه خود چون مهر او در جايگاهش حکيمانه است. در اين باره به گستردگي در مقاله‌اي جداگانه بايد سخن گفت وروايات جنگ وکشتار در زمان ظهور را بررسي کرد واز آن‌ها دفاع نمود.

روايتي که از ايمان وصلاح عموم مردم ونيز آشتي عموم درندگان

در مشرعه، بحار الانوار، جلد 2، صفحه 230 آمده است:

(في مرسله الاحتجاج لا يبقي کافر الا آمن ولاطالح الا صلح وتصطلح في ملکه السباع... لعلّها ان صحّت محموله على الغلبه وامّا اصلاح العموم فهو غير واقع جزماً حسب التجربه من لدن آدم عليه السلام الي يومنا فما دام الاختيار مفروضاً فلابدّ من التخلف حسب الطبيعه البشريه واما اصطلاح السباع بينها فان کان کنايه عن شي اخر فهو والاّ فهو غير محتمل.

در مرسله کتاب احتجاح آمده است که کافري نمي‌ماند جز اين‌که مؤ‌من مي‌شود وبدکاري نيست مگر اين‌که صالح وشايسته مي‌شود. ودر زمان حکومت حضرت درندگان با هم آشتي مي‌کنند... بحار الانوار

سپس ايشان دربارهِ مفاد اين حديث اين گونه داوري مي‌کند که اگر اين روايت درست باشد محمول بر غالب است (يعني غالب مردم ايمان مي‌آورند بحار الانوار وامّا اين‌که عموم مردم اصلاح شوند اين قطعاً تحقق نخواهد يافت؛ آن گونه که از زمان حضرت آدم عليه السلام تا به امروز تجربه کرده‌ايم؛ چون تا زماني که اختيار باشد، قطعاً طبق طبيعت بشر خلاف هم هست.

وامّا آشتي کردن درندگان اگر کنايه از چيز ديگري باشد (مثلاً کنايه از صلح وصفاي بين مردم بحار الانوار که همان، وگرنه آشتي بين درندگان احتمال آن نمي‌رود.

دفاع ما:

به نظر مي‌رسد ايشان تنها استبعادي ارايه داده است واستبعاد ايشان حتي جواب لازم ندارد؛ چون ايشان برهاني بر بطلان اين معني ارايه نداده است. چه دليل عقلي‌اي داريم که از تحقق ايمان همهِ مردم آن زمان وتحقق صلاح همه منع کند؟ ونيز چه دليل وبرهاني بر تحقق نيافتن سازش درندگان در آن زمان وجود دارد؟ تحولاّتي که در زمان ظهور پديد مي‌آيد، بيش از اين‌ها را در پي دارد صرف استبعاد که دليل نيست وقتي که روايت اثبات مي‌کند وشما دليلي بر نفي آن نداريد بايد بپذيريد (دقت شود اشکال ما تنها در ارتباط با مناقشهِ دلالي نويسندهِ محترم است بحار الانوار

در اين جا مناسب است که به روايات مشابه اين روايت اشاره کنيم. اين روايات از پديد آمدن تحوّل عجيبي در زمان حکومت حضرت حکايت دارد.

در حديث اربعمأه آمده است‌

(واصطلحت السباع والبهائم؛

درندگان وحيوانات با هم سازش وآشتي مي‌کنند بحار الانوار.(9)

واگر بنا باشد اين تحول شگفت پذيرفته نشود ودر نتيجه آشتي حيوانات را نپذيريم، چيزهاي بسيار ديگري از اين دست نيز نبايد پذيرفته شود. مانند از بين رفتن کينه‌ها وبهبودي يافتن همه مريضان و...

ولي حق آن است که چنان تحولي در زمان حضرت پديد مي‌آيد ودر جاي خود تبيين شده است که در سايهِ آن پذيرش اين امور کاملاً طبيعي وبدون مشکل است.

بررسي تحولات زمان ظهور وپيامدهاي آن از ديدگاه روايات بسيار جالب وشگفت‌انگيز است.

همچنين در روايتي که به علايم ظهور اشاره مي‌کند آمده است:

(... ورا‌يت البهائم تفرس بعضها بعضاً...؛

ومي‌بيني که حيوانات يکديگر را مي‌درند بحار الانوار.(10)

در المنجد آمده است:

(البهيمة جمع بهائم کل ذات اربع قوائم من دواب البر والماء ما عدا السباع والطيور).

بهيمه که جمعش بهايم است به هر چهار پايي از حيوانات دريايي وبياباني به جز درندگان وپرندگان گفته مي‌شود. بحار الانوار

در مفردات نيز چنين آمده است:

البهيمه ما لا نطق له وذلک لما في صوته من الابهام لکن خصّ في‌التعارف بماعدا السباع والطير فقال تعالي احلت لکم بهيمه الا‌نعام‌

بهيمه حيوان است که نطق ندارد چرا که در صداي او ابهام است ولي در عرف‌، ويژه حيوانات غير درنده وپرنده است خداوند متعال فرموده است: چهارپايان براي شما حلال شده است.

با کمي تأ‌مل وبا توجه به لغت روشن است که درندگي حيوانات پيش از ظهور تنها مربوط به درندگان نيست. واژهِ بهايم براي غير درندگان به کار مي‌رود. به علاوه، درندگي درندگان چيز تازه‌اي نيست؛ آن‌چه از علايم ظهور است اين است که خوي درندگي ووحشي‌گري در حيوانات غير درنده هم به اوج مي‌رسد وآن حيوانات هم يکديگر را مي‌درند.

اوج درندگي حيوانات قبل از ظهور، به درندگي حيوانات غير درنده مي‌انجامد وپس از ظهور با پديد آمدن آن تحول ژرف، درندگان حتي با هم آشتي وسازش مي‌کنند.

رواياتي که مدت زمان ظهور حضرت را تعيين مي کند

در مشرعه بحار الانوار، جلد 2، صفحه 231 مي‌نويسد:

(وعلى کل هذا الانتظار الکثير الطويل الذي ربما يمتدّ الي الاف السنين لهذه المدّه القليله بعيده الاّ ان يکون له نوّاب بعد وفاته کما يظهر من بعض الروايات؛

در هر حال اين انتظار طولاني که چه بسا به هزارها سال برسد، براي اين مدت کم بعيد است؛ مگر اين‌که نائبان حضرت پس از او حکومت حق را استمرار بخشند. بحار الانوار

اين اشکال را ايشان در صفحه 212 هم آورده بود مي‌نويسد:

(اذا فرضنا عمر الامام المنتظر عليه السلام بعد ظهوره اربعين سنه فضلاً عن تسع سنوات کما في بعض روايات الباب فالا‌مر لايخلو من غرابه فان انتظار اکثر من الف سنه وربّما اکثر من آلاف السنين لظهوره عليه السلام في مده قليله لا‌هل عصر واحد عجيب وغريب وان ظفر القاري بجوابه فالرجاء منه اعلام المولف الفقير في فرض الحياه وکل ما قيل او را‌يته في امثال المقام قعقعه ومجرّد کلمات‌؛

اگر فرض کنيم که عمر امام مهدي عليه السلام پس از ظهور، چهل سال باشد - چه برسد به آن که در بعضي از روايات نه سال آمده است - قضيّه خالي از غرابت نيست؛ چرا که بيش از هزار سال وچه بسا بيش از هزارها سال انتظار کشيدن براي يک مدت کم، آن هم براي مردم يک زمان، عجيب وغريب است. واگر خواننده به جوابي در اين رابطه دست يافت اميد است که مؤ‌لف را اگر زنده بود با خبر سازد ولي هر چه گفته شده وآنچه من در چنين موارد ديده‌ام جملات بي محتوايي بوده است. بحار الانوار

آنگاه پس از اشکال مي‌نويسد:

(نعم اذا فرض استمرار عمله وحکومته عليه السلام بتوسّط نوّابه فهو نعم الجواب لکنّه احتمال غير مدلل قطعيّاً؛

بله اگر استمرار حکومت حضرت توسّط نمايندگانش يقيني باشد اين جواب خوبي است، ولي اين هم احتمالي است که دليل قطعي ندارد. بحار الانوار

آن‌گاه وعده مي‌دهند که شايد در مبحث رجعت به اين بحث گذري کنيم.

دفاع ما

1- ما هم مثل خود ايشان مي‌شويم وبه ايشان در مقام جواب مي‌گوييم چه کسي وچه دليل معتبري داريد که زمان حکومت کوتاه است؟ چه کسي به شما گفته است اين روايات که اعتباري ندارد؟

چه طور روايت غير معتبر را (البته به گفته خودتان بحار الانوار مي‌پذيريد وآن‌گاه اشکال مي‌کنيد که چرا چهل سال ويا نه سال؟ اين مدت کم است. (دقت کنيد ايشان درصفحه 230-231 به روايات اشاره مي‌کند وگويا هيچ کدام اعتبار ندارد، ولي ايشان اشکال مي‌کند بحار الانوار

2- اگر منظور شما اين است که حکومت حق ديده شود وتجربه گردد وهمه گذشتگان وانسان‌هايي که به دنيا آمده‌اند وحکومت ناحقّ را ديده وتجربه کرده‌اند، حکومت حق را ببينند؛ اين منظور تحقق مي‌يابد وزنده ويا مردهِ انسان‌ها حضور حکومت حق را مشاهده خواهند کرد.

3. اگر منظور اين است که مردم به کمال برسند اين از حسن حکومت حق است که در سال‌هاي کوتاه مردم را به اوج کمال مي‌رساند. به تعبير شما هزارها سال حکومت‌ها مردم را در اختيار داشته‌اند، ولي نتوانسته‌اند مردم را رشد دهند واين از عظمت حکومت حضرت مهدي عليه السلام است که در دوره‌اي نه چندان طولاني مردم را به اوج کمال مي‌برد وره صد ساله را يک شبه طي مي‌کنند.4. اگر منظورتان اين است که انسان‌هاي جديدي خلق شوند وآنان نيز در سايهِ اين حکومت هدايت شوند؛ در پاسخ بايد گفت که حکومت مهدي در پايان عمر دنيا مي‌آيد پس از آن که همه آمدند ونتوانستند حق را فراگير سازند.

اگر بنا باشد که انسان‌هاي جديدي باز بيايند، ممکن است آنان فکر کنند که مي‌توانند بدون وحي و... باز حکومت شايسته‌اي به پا سازند واساساً خداوند مي‌خواهد حقيقت را به انسان‌هايي که آمده‌اند نشان بدهد؛ نه اين که انسان‌هاي ديگري را در عصرهاي ديگري بيافريند.

در پايان بايد گفت که ما انسان‌ها حتّي شايستگي اين چند سال را هم نداريم. آري، شايستگي هزارها سال دوري از امام را داريم؛ چرا که قدردان نبوده‌ايم، ولي شايستگي اين چند سال حکومت حق مهدي عليه السلام را نداريم. اين فضل الهي است که شامل حال مردم مي‌شود آن هم به خاطر وجود ارزشمند اولياي الهي از آغاز آفرينش تا زمان ظهور.

آري، اگر مردم قدرداني کنند شايد زمان ظهور طولاني‌تر شود؛ بداء که مشکلي ندارد.

در پايان باز تعجب خويش را از برخورد دوگانهِ نويسندهِ محترم ابراز مي‌داريم؛ از يک سو روايت غير معتبري را (البته از ديدگاه خود بحار الانوار به کار مي‌گيرد واز سوي ديگر به مفاد آن اشکال مي‌کند واز مردم تقاضاي استمداد دارد.

توضيح بيشتر

بايد ديد رواياتي که عمر حکومت حضرت را نه سال ويا چهل سال مي‌داند، از ديدگاه نويسندهِ مشرعه معتبر است يا خير؟ اگر معتبر نيست نبايد آن را عليه عقيده‌اي به کار ببرد.

هم اکنون فرصت مراجعه به اين روايات را نداريم، ولي نويسنده محترم خود در جلد 2 صفحه 230 و231 به بخش عمده اي از اين روايات اشاره کرده وظاهراً همه را غير معتبر دانسته است.

شما به اين دو صفحه مراجعه کنيد، ولي باز در ذيل آورده است‌

(وعلى کل هذا الانتظار الکثير الطويل الذي ربما يمتدّ الي الاف السنين لهذه المده القليله بعيده... بحار الانوار.

البته شايد نويسندهِ بزرگوار مي‌خواهد بگويد که اين روايات علاوه بر ضعف سند با اعتبار نيز سازگار نيست ويا مي‌خواهد ادعا کند که از مجموع اين روايات قدر مشترکي مي‌گيريم وآن کمي زمان ظهور است وآن قدر مشترک حجت است وآنگاه اشکال مي‌کند.

گفتني است: ادامه يافتن حکومت حضرت با رجعت امامان عليهم السلام ونيز با آمدن جانشيناني ديگر براي حضرت خود پاسخي متين است. به نظر مي‌رسد که با دقت در حقيقت ظهور جواب‌هاي ديگري در اين باره به دست مي‌آيد.

روايتي که ادعاى مشاهده را در زمان غيبت کبرى کذب مي داند

در مشرعه، جلد 2، صفحه 227 مي‌نويسد:

الباب 23 من ادّعي الروِ‌يه في الغيبه الکبري‌

(فيه روايات اوليهما تشتمل على قوله عليه السلام وسيأ‌تي من شيعتي من يدّعي المشاهده ا‌لا من ادّعي المشاهده قبل خروج السفياني والصيحه فهو کذاب مفتر

قلت: ان الروايه بجهاله حال حسن بن ا‌حمد المکتّب شيخ الصدوق غير معتبره على ا‌نّه مخالفه للروايات الکثيره الداله على الروِ‌يه فلا عبره بها.

در باب 23 رواياتي است که نخستين آن‌ها همين روايت است ومي‌گويد: هر کس پيش از خروج سفياني وپيش از صيحهِ آسماني ادعاي مشاهده کند، بسيار دروغ‌گو ومفتري است. آن‌گاه نويسنده در يک اظهار نظر مي‌گويد اين روايت به دليل جهالت حسن بن احمد استاد صدوق بي اعتبار است به علاوه اين روايت با روايات بسياري که بر روِ‌يت امام دلالت دارد، منافات دارد؛ بدين دليل اين روايت اعتباري ندارد. بحار الانوار

دفاع ما:

ما ابتدا متن روايت را مي‌آوريم، آن گاه به دو اشکال نويسندهِ محترم دربارهِ سند ومحتواي روايت پاسخ مي‌گوييم.

(خرج التوقيع الي ابي الحسن السمري يا على بن محمد السمري اسمع ا‌عظم الله ا‌جر اخوانک فيک فأ‌نّک ميّت ما بينک وبين ستّه ايّام فاجمع ا‌مرک ولا توص الي ا‌حد يقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغيبه التامّه فلا ظهور الاّ بعد اذن اللّه تعالي ذکره وذلک بعد طول الا‌مد وقسوه القلوب وامتلاء الا‌رض جوراً وسيأ‌تي من شيعتي من يدعي المشاهده الا فمن ادّعي المشاهده قبل خروج السفياني والصيحه فهو کذّاب مفتر ولا حول ولا قوه الا باللّه العلى العظيم.

توقيعي به دست ابوالحسن سمري رسيد به اين مضمون: اي على بن محمد سمري گوش فرا ده خداوند پاداش برادرانت را درباره تو بزرگ دارد. مرگ تو شش روز ديگر فرا مي‌رسد. امورت را جمع وجور کن وبه کسي به عنوان جانشين براي خودت وصيت مکن؛ چرا که غيبت تامّ واقع شد وظهوري نخواهد بود، مگر پس از اذن واجازهِ خداوند متعال. واين ظهور واذن پس از طولاني شدن مدت وسخت شدن دل‌ها وپرشدن زمين از جور خواهد بود ودر آينده از شيعيان من کساني دعوي مشاهده مي‌کنند؛ آگاه که هر کس پيش از خروج سفياني وقبل از صيحه آسماني ادعاي مشاهده کند، او بسيار دروغگو ومفتري است وحول وقوه‌اي نيست جز به واسطهِ خداوند بلند مرتبه وبزرگ. بحار الانوار(11)

اين روايت به طور مسند در کمال‌الدين شيخ صدوق وغيبت شيخ طوسي آمده وبه طور ارسال در کتاب احتجاج مرحوم طبرسي ذکر شده است.

درباره سند

در کتاب مکيال المکارم اين روايت به عنوان روايت صحيح وعالي السند معرفي شده است.

بنگريد:

ان هذا الحديث صحيح عال اصطلاحاً لانه مروّي عن مولانا صاحب الزمان عليه السلام بتوسّط ثلاثه اشخاص‌

اين روايت از حضرت مهدي عليه السلام با سه واسطه نقل شده است:

1- مرحوم شيخ صدوق عليه السلام

2- مرحوم حسن بن احمد مکتّب، استاد شيخ صدوق‌

3- مرحوم ابوالحسن على بن محمد سمري‌

آن‌گاه در مکيال‌المکارم از مولي عنايه الله قهپائي مؤ‌لف مجمع‌الرجال نقل مي‌کند که:

(ابو محمد الحسن بن الحسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام المکتّب ويروي عنه الصدوق مکرّراً مترضيّاً مترحّماً وهذا من امارات الصحه والوثاقه.

مکتّب استاد شيخ صدوق (ره) بحار الانوار است ومکرّراً صدوق از وي روايت مي‌کند ودربارهِ وي (رضي‌الله‌ عنه) بحار الانوار و(رحمه ‌الله) بحار الانوار مي‌گويد واين ترضي وترحم بر استاد حکايت از توثيق استاد دارد. بحار الانوار

گفتني است که گر چه آيت الله خويي (ره) بحار الانوار در معجم رجال الحديث ترضي وترحم را دليلي بر وثاقت نمي‌گيرد، ولي ترضي وترحم مکرّر، قطعاً حکايت از وثاقت شخص دارد.

پاورقى:‌


(1) بحار الانوار، ج 50، ص 172.
(2) نور الثقلين، ج 4، ص 537.
(3) کافي، ج 7، ص‌238، ح 2.
(4) بحار الانوار، ج 93، ص 103.
(5) بحار الانوار، ج 52، ص 308، ح 83.
(6) بحار الانوار، ج 52، ص 375، ج 174.
(7) بحار الانوار، ج 52، ص 362، ح 136.
(8) بحار الانوار، ج 52، ص 353، ح 109.
(9) بحار الانوار، ج 52، ص 316، ح 11.
(10) بحار الانوار، ج 52، ص 258، ح 147.
(11) بحار الانوار، ج 52، ص 151.