همچنين محقق عراقي مينويسد:
ثم ان الثقه في ذلک الاخبار وان کانت ظاهره في العداله بل اعلى
درجتها ولکن يمکن دعوي عدم اعتبار وصف العداله في الراوي في حجيه
روايته وانّ مدار الحجيه انما کان على حيث الوثوق في نقل الروايه
بنحو يضعف فيه احتمال الکذب بحيث لا يعتني به العقلاء. وانّ
التعبير بالمأمونيه في الدين والدنيا انما هو من جهت کونه ملزوماً
للوثاقه في الحديث، لا من جهه مدخليه لخصوصيه المأمونيته في الدين
في الراوي في حجّيّه روايته.(1)
ثقه در روايات حجّيت خبر واحد، گرچه ظهور در عدالت راوي، بلکه
بالاترين درجه عدالت دارد، ولي ممکن است بگوييم که وصف عدالت در
راوي براي حجّيت روايت او معتبر نيست وملاک حجّيت تنها بر پايهِ
وثوق در نقل روايت است؛ به گونهاي که احتمال کذب روايت به درجهاي
ضعيف باشد که عقلا به آن توجهي نکنند. ونيز تعبير به مأمونيت در
دين ودنيا، تنها از اين جهت است که لازمهاش وثوق به حديث است، نه
از اين جهت که مأمونيت راوي در حجّيت روايت او خصوصيت داشته باشد.
همچنين مينويسد:
ومن ذلک تري بناء الاصحاب رضوان اللّه عليهم على العمل بالخبر
الموثوق به ولو من غير الثقه اذا علموا بأن الراوي سديد في نقل
الروايه ومتحرز عن الکذب وکان ممن لا يطعن في روايته وان کان
مخطئاً في اعتقاده وسالکاً غير الطريقه المستقيمه...
فأن ذلک شاهد صدق لما ذکرنا من ان مدار الحجيه عندهم هو مجرد کون
الخبر موثوق الصدور عن النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) بحار
الانوار او الائمه بنحو يضعف فيه احتمال الکذب ضعفاً لايعتني به
العقلاء بنحو يعد المعتني به من الوسواسين؛ لا لانّ مدار الحجيه
عندهم على عداله الراوي.
وحيئنذٍ فلا اشکال في دلاله تلک الاخبار على حجيه خبر الموثوق به
صدوراً او مضموناً کما يدل على الاول الترجيح بالشهره والشذوذ
وبعداله الراوي ووثاقته وعلى الثاني الترجيح بموافقه الکتاب
ومخالفه العامه.(2)
واز اين روست که ميبيني بناي اصحاب رضوان اللّه تعالي عليهم بر
عمل به خبر موثوق به است؛ گرچه راوي آن شيعه نباشد؛ اگر بدانند که
راوي در نقل روايت استوار است واز دروغ پرهيز دارد وروايتش خدشه
ندارد؛ گرچه از نظر عقيدتي منحرف باشد وغير راه مستقيم را
بپيمايد...
اين خود شاهد درستي است براي آنچه ذکر کرديم، که ملاک حجّيت نزد
عالمان، همان صرف موثوق الصدور بودن خبر از پيامبر (صلى الله عليه
وآله وسلم) بحار الانوار يا امامان عليهم السلام است؛ به گونهاي
که احتمال کذب در آن به حدّي ضعيف باشد که عقلا به آن اعتنايي
نکنند؛ به گونهاي که اعتناي به احتمال کذب، وسوسه محسوب شود.
ملاک، موثوق الصدور بودن است، نه اين که ملاک عدالت راوي باشد.
وبنابراين در دلالت مجموعهِ روايات بر حجّيت خبر موثوق به شکي
نيست؛ چه وثوق از حيث صدور باشد، چه از حيث مضمون؛ همان گونه که
ترجيح به شهرت وشذوذ وترجيح به عدالت ووثاقت راوي بر وثوق صدوري
وترجيح به موافقت کتاب ومخالفت عامه بر وثوق مضموني دلالت دارد.
محقق اصفهاني
حاج شيخ محمد حسين اصفهاني (کمپاني بحار الانوار مينويسد:
واما الکلام من حيث الجابريه والموهنيّه: فمجمل القول اما في
الجابريه، فبان دليل حجيه الخبر حيث دل على حجيه الخبر الموثوق
بصدوره. فاذا حصل الوثوق بصدور الخبر ولو من طريق غير معتبر، فقد
تحقّق موضوع الحکم وجداناً قهراً فيعمه دليل الحجيه...(3)
سخن درباره جابريت وموهنيت به اجمال چنين است: اما در بارهِ جابر
بودن، چون دليل حجّيت خبر واحد، دلالت بر حجّيت خبر موثوق الصدور
ميکند؛ بنابراين اگر وثوق به صدور خبر پديد آيد، گرچه از راه غير
معتبر باشد، موضوع حکم وجداناً وقهراً فراهم شده است؛ در نتيجه
دليل حجّيت خبر واحد شامل آن ميگردد.
ايشان در ادامه مينويسد:
مع انّ الاعتبار بتحقّق الخبر الموثوق به عندنا.
در ارتباط با گفتار مرحوم اصفهاني، تذکر اين نکته ضروري است:
ايشان بر اين باور است که وثوق به خبر بايد براي خود ما پديد آيد
وصرف حصول براي ديگران کافي نيست (دقت شود بحار الانوار؛ ولي در هر
حال حجّيت خبر موثوق به را پذيرفتهاند.
آيه اللّه العظمي حکيم
آيه اللّه العظمي سيد محسن حکيم(ره) بحار الانوار مينويسد:
المحتمل بدواً في ادّله الحجيّه احد امور ثلاثه:
الاول: حجيه الخبر المظنون بصدوره بالنظر الي نفس السند؛ مثل کون
الراوي ممن يظن بصدقه؛
الثاني: حجيه مظنون الصدور ولو بالنظر الي ما هو خارج عن السند؛
مثل عمل الاصحاب به واعتماد هم عليه؛
الثالث: حجيه ما هو اعمّ من ذلک وما هو مظنون الصحه ومطابقه
مؤدّاه للواقع ولو بالنظر الي الخارج؛ کما لو کان الخبر موافقاً
لفتوي المشهور وان لم يعتمدوا عليه کخبرالدعائم والرضوي ونحوهما.
وظاهر المصنّف استظهار الثالث من ادله الحجيه ولا يخلو من تأمّل.
بل المتيقن هو الاوّل وان کان الثاني اظهر.(4)
آنچه در ادلهِ حجّيت خبر واحد در ابتدا به ذهن ميرسد، يکي از سه
امر است:
1- حجّيت خبري که با توجه به سند مظنون الصدور است؛ مثل اين که
راوي از کساني باشد که ظن به صدق او ميرود؛
2- حجّيت خبر مظنون الصدور، گرچه اين ظن به صدور با توجه به چيزي
باشد که از سند بيرون است؛ مانند عمل اصحاب به خبر واعتماد اصحاب
به خبر؛
3- حجّيت خبر، اعم از دو قسم بالا وخبري که ظن به صحّت ومطابقت
مفاد آن با واقع باشد، گرچه با توجه به قرائن بيروني، مثل اين که
خبر موافق با فتواي مشهور باشد، گرچه اعتماد مشهور به خبر ثابت
نباشد، مانند خبر دعائم وفقه الرضا ومانند آن. وظاهر مصنف (يعني
صاحب کفايه بحار الانوار استظهار احتمال سوم از ادلهِ حجّيت خبر
واحد است واين استظهار خالي از تأمل نيست؛ بلکه قدر متيقن احتمال
اول است؛ گرچه احتمال دوم ظاهرتر است.
گفتني است، ما در نقل کلمات عالمان، راه اختصار را پيموديم واز
نقل کلمات ديگران خودداري کرديم. البته در صورتي که احساس ضرورت
شود، هم بخشهاي ديگري از کلمات اعلام را ميآوريم وهم استدلالي
وبرهاني وارد بحث ميشويم ودرستي مبناي عالمان شيعه را به اثبات
ميرسانيم.
نقد
برخورد شديد کتاب مشرعه با روايات مهدويت
در اين بخش ميبينيم که مؤلف مشرعه بحار الانوار چه اندازه از
روايات سه جلد مهدويت (جلدهاي 51 و52 و53 بحار الانوار را در بحار
الانوار معتبر ميداند وآنگاه به برخي از مناقشههاي محتوايي ايشان
ميپردازيم.
ما بر اين باوريم که يک نگاه کوتاه به آنچه در مشرعه آمده - با
توجه به آنچه از مباني فقيهان شيعه آورديم - ما را به اعتبار اکثر
روايات بحار الانوار ميرساند. شما هم بخوانيد وداوري کنيد:
ايشان از مجموع 409 روايت در هفده باب از جلد 51 بحار الانوار،
تنها حدود 38 روايت را معتبر ميداند ونيز از مجموع 634 روايت در
بابهاي 18 تا 37 از جلد 52 بحار الانوار، تنها حدود 49 روايت را
معتبر ميشناسد واز مجموع 193 روايت در بابهاي 28 تا 31 از جلد 53
بحار الانوار، تنها حدود سه روايت را معتبر ميداند؛ وبدين شکل از
مجموع هزارو دويست وسي وشش روايت مهدويت، تنها حدود نود روايت را
معتبر وقابل اعتماد معرفي ميکند. تازه در برخي از اين 90 روايت
نيز مناقشات دلالي ومحتوايي دارد؛ که در نتيجه شايد حدود هفتاد يا
هشتاد روايت از ديدگاه ايشان مقبول باشد.
آنگاه ايشان شکوه ميکنند که روايات مهدويّت اکثر مسائل مربوط به
حضرت وحکومتشان را بازگو نميکند وبا توجه به اجمالي که در روايات
است، نفي واثبات چيزي ممکن نيست وبايد علم آن را به خداوند واگذار
کرد. بنگريد! جدّاً شگفتانگيز است!
ايشان مينويسد:
والحق ان الروايات الوارده في حق المهدي عليه السلام وخروجه وملکه
لم تبيّن جميع ما يتعلّق به عليه السلام ولااکثرها؛ ومع اجمالها
لا طريق الي النفي والاثبات؛ واللازم ايکال علمها الي اللّه تعالي
- حشرنا معه وعجل اللّه تعالي فرجه -.(5)
باز مينويسد:
وخلاصه الکلام انّ مدّه حکومه المهدي وکيفيّتها وتعيين عدد
الراجعين وحالاتهم وکيفيّه رجوع الامام وبقاء عمره ووضع الناس في
هذه الدوره وبقاء الانسان بعد المهدي وهل له خلفاء غيرالائمه وما
مقامهم وهل الرجعه تدوم بعد وفاته عليه السلام امور مهمّه؛ لکن لا
دليل عندنا على احد منها ولا سبيل اليه.(6)
از مجموع يک هزارو دويست وسي وشش روايت، که اکثر آن مثل اشک چشم
است، در نظر ايشان تنها 90 روايت اعتبار سندي لازم را دارد؛ علاوه
بر آن که از ديدگاه فردي وشخصي ايشان، تعدادي از اين روايات معتبر
هم مشکل محتوايي ودلالي دارد. بنابراين ما ميمانيم وحدود 80
روايت؛ وبا اين مجموعه کم از روايات نميتوانيم مسايل مربوط به
مهدويت را به دست آوريم. فعلى الاسلام السلام. آيا تنها راه پذيرش
روايات، همان اعتبار سندي است وراههاي اعتبار يابي روايات همه
بسته شده است؛ معاضدتهاي روايي وقراين وثوق آور همه از بين رفته
است واينگونه بايد بر روايات شيعه چوب حراج زد؟!
آيا اين مصداق گفتار حضرت امير المؤمنين عليه السلام نيست که
فرمود: (يذرو الروايات ذروالريح الهشيم. آن گونه که باد گياهان خشک
شده را ميپراکند، او نيز روايات را ميپراکند. بحار الانوار؟(7)
آيا اين سختگيري در پذيرش روايات، همان نيست که مرحوم وحيد
بهبهاني با آن مبارزه کرده است.
روايات را اينگونه طرد ونفي کنيم؛ آنگاه عزا بگيريم که اين تعداد
کم، مشکل ما را در مسايل مربوط به مهدويّت حل نميکند وبراي ما
راهگشا نيست؛ ودر نتيجه بايد آنها را بوسيد ودر بسته به خداوند
واگذار کرد؟
ما هم، به سختگيري ايشان در پذيرش روايات تن نميدهيم وهم، طرد
محتوايي روايات را، که نظر فردي وشخصي پشتوانه آن است، نميپذيريم.
بايد در برابر روايات زانو زد ودر آنها تأمل کرد وبه مفاد صحيح
آنها راه يافت. اين کار فقيه در دين است؛ نه نفي گستردهِ روايات
وطرد ذوقي وشخصي مفاد آنها.
جالبتر اينجاست که باز نويسنده محترم مشرعه، پس از زدن چوب حراج
بر روايات ونفي اعتبار اکثر آنها، اشکال ميکند که چرا خداوند
وپيامبر وامامان عليهم السلام وبه ويژه امامان اخير وشخص حضرت مهدي
عليه السلام مجموعهاي را تدوين نکردند که اصول ومعارف واحکام ديني
را براي ما بازگو کند.
کمترين سخن ما با ايشان اين است که: شما از آنچه پيامبر وامامان
براي ما گذاشتهاند، فاصله ميگيريد؛ آنگاه ابراز نياز ميکنيد.
آنان اين مجموعه روايات را براي فقيهان ما آماده ساختهاند،
وفقيهان وکارشناسان دين بايد از اين مجموعه بهره گيرند.
بنگريد متن سخن نويسنده مشرعه را، که جدّاً شگفتانگيز است. ايشان
در اين باره که انتفاع ما از امام در زمان غيبت، به چه شکلي است
واين که انتفاع در امور ديني نيست، مينويسد:
فان قلت: نعم لکن لِمَ يأذن اللّه لبعض الخواص في لقاء الامام
عليه السلام في الانتفاع منه في تکميل الفقه المشحون بالاستنباطات
الخاطئه.
قلت: هذا الايراد لا يخص الامام الغائب عليه السلام؛ بل الائمه
الثلاثه قبله (الجواد والهادي والعسکري
عليهم السلام) بحار الانوار ايضاً لم يقوموا باکمال الفقه مع
کونهم بين الناس. بل هذا السؤال يتجه الي اللّه بأنه کما انزل
القرآن لِمَ لم ينزل کتاباً جامعاً لجميع الاصول والمعارف
الاسلاميه والاحکام الفرعيه وقواعدها؟ او لِمَ لم يأمر نبيّه
بتدوين ذلک او اوصيائه.
وامّا الجامعه، فهي اولاً: غير حاويه لجميع الاحکام جزماً وان
کان فيها ارش الخدش وثانياً: انه بقي عندهم ولم يؤدوها، حتي في سنه
260 قبل فوت العسکري بأشهر الي الشيعه. فمن کل ذلک يعلم ان مشيه
اللّه تعالي جاريه على الوضع الموجود ولسنا شرکاء له تعالي في
الربوبيّه وامر التکوين والتشريع، بل عباد مقهورون مطيعون وما
اوتينا من العلم الا قليلاً.(8)
اگر اشکال کني: چرا خداوند به برخي از خواص شيعه اجازه ديدار با
امام مهدي عليه السلام نداد، تا آنان از امام عليه السلام در
ارتباط با تکميل اين فقه، که پر از استنباطهاي خطاست، بهرهمند
گردند.
در جواب گويم: اين ايراد تنها در ارتباط با امام زمان عليه السلام
مطرح نيست؛ بلکه سه امام قبل از حضرت مهدي عليه السلام نيز اين فقه
را کامل نکردند؛ با اين که در ميان مردم بودند. بالاتر اين که، اين
سؤال به خداوند متوجه ميشود: چرا همان گونه که قرآن را نازل
فرمود، کتابي که جامع همه اصول ومعارف واحکام وقواعد آن باشد، فرو
نفرستاد؟ يا چرا پيامبرش را مأمور نساخت که چنين کتاب جامعي را
تدوين کند؟ ونيز چرا به اوصياي پيامبر دستور تدوين چنين کتابي را
نداد؟
واما جامعه (کتابي که نزد امامان عليهم السلام بوده است بحار
الانوار اولاً: قطعاً همه احکام را ندارد؛ گرچه ارش خدش در آن باشد
وثانياً: اين جامعه هم نزد خود امامان عليهم السلام ماند وآن را تا
سال 260؛ يعني قبل از فوت (شهادت بحار الانوار امام عسکري عليه
السلام، در اختيار شيعه قرار ندادند.
از همه اينها ميفهميم که خواست خدا بر وضع موجود وجاري بوده است
وماهم که شريک وهمتاي خدا در تربيت، تکوين وتشريع نيستيم. ما
بندگان محکوم ومطيع هستيم وتنها بهره کمي از علم ودانش داريم.
ما تنها يک جمله در پاسخ به اين ايراد ميآوريم (دقت شود که ايشان
در (ان قلت بحار الانوار اشکال کرده است ودر (قلت بحار الانوار
ايراد را پذيرفته وکاملتر کرده است. البته در پايان آورده است که
ما بندهايم ودانشمان محدود است واين حرفها را نميفهميم. بحار
الانوار:
دوستي ميگفت: بعضي از عالمان در حرف وموضوعي که مطرح ميشود،
هنگامي که روايت در بحث کم است، ميگويند: کاش امامان شيعه عليهم
السلام در اين باب مطلبي ميفرمودند وکاش رواياتي ميرسيد! ولي
وقتي عملکرد ونظر همين دسته از عالمان را در فروعي که روايات بسيار
رسيده است مينگريم، ميبينيم در آنجا هم نميتوانند از روايات خوب
بهرهمند شوند؛ به پاي سند يا دلالت روايات ميپيچند وآنها را از
کار مياندازند. اين دوست ما ميگفت: ظاهراً روش اين دسته از
عالمان در استنباط وبهره مندي از روايات مشکل دارد؛ نه کار وگفتار
امامان عليهم السلام.
حال وضعيت اين اشکال وتأييد گستردهِ شما از آن، مثل داستان اين
دسته از عالمان است. شما با توجه به اعتبار سندي محض، اکثريت
روايات شيعه را از اعتبار مياندازيد؛ آنگاه ميفرماييد: چرا
امامان در باب اين معارف، اصول واحکام رواياتي ندارند؟
چرا شما ميراث فرهنگي شيعه وروايات امامان عليهم السلام را بي جهت
از اعتبار مياندازيد وچوب حراج بر سرمايه شيعه ميزنيد؛ آنگاه
مطالبه روايت ميکنيد وخدا وپيامبر وامام را زير سؤال ميبريد، که
چرا چنين کتاب جامعي که مشکل شما را حل کند، در اختيار شما
نگذاشتهاند؟
اگر به گفتار عالمان شيعه، از وحيد بهبهاني گرفته تا ديگران،
بنگريد ودر آن به دقت غور کنيد، ميبينيد که اين مجموعه روايات
شيعه از اعتبار مطلوبي برخوردار است ونياز شيعه را به حمد الله تا
کنون حل کرده ودر آينده هم به دست تواناي فقيهان شيعه حل خواهد
کرد.
گفتني است، از کجا جزم پيدا کردهايد که در کتاب جامعه همهِ احکام
نيامده است؟ مگر تعبير اينکه حتي ارش خدش در آن آمده، گوياي حضور
همه احکام در آن نيست؟ البته اين که چه کسي وچگونه ميتواند همه
احکام را از آن استنباط کند، خود جاي بحث دارد.
ما در پايان باز توصيه ميکنيم که کلام وحيد بهبهاني - قدّس سرّه -
مورد توجّه قرار گيرد. مطالعه کتاب (الفوائد الحائريه بحار الانوار
و(الرسائل الاصوليه بحار الانوار ايشان مورد تأکيد ماست. در ضمن
از هر گونه نقد عالمانه در اين زمينه استقبال ميکنيم. واز
طرفداران حجّيت خبر موثوق به ميخواهيم که در تبيين اين مبناي
مقبول ودفاع از آن احساس وظيفه کنند.
در ادامهِ نقد، از روايات معتبري که مورد مناقشه دلالي قرار
گرفته، دفاع ميکنيم:
الف بحار الانوار دفاع از عدم پذيرش توبه، هنگامي که امام دست به
شمشير ميبرد؛
ب بحار الانوار ردّ استبعاد دربارهِ ايمان آوردن همه مردم؛
پ بحار الانوار ردّ استبعاد صلح وآشتي حيوانات؛
ت بحار الانوار ردّ استبعاد از کوتاهي زمان حکومت امام؛
ث بحار الانوار ردّ استبعاد از کشتن کساني که به قتل امام حسين
عليه السلام راضي هستند؛
ج بحار الانوار دفاع از بعضي وجوه عدم ذکر نام مخصوص حضرت.
روايت معتبري که از پذيرفته نشدن توبه در زمان ظهور
سخن مي گويد
در مشرعه بحار الانوار، جلد دوم، صفحه 210 مينويسد:
در باب پنج از شصت وشش روايتي که در اين باب آمده است، تنها يک
روايت معتبر است وآن صحيحه ابن رئاب است ودرباره آن ميگويد:
اقول: والاولي ردّ علمها الي قائلها ولا يتيسّر للمحقق الحکم بعدم
قبول التوبه حين ظهور المهدي عجّل الله فرجه
سزاوارتر آن است که دانش اين روايت را به گويندهاش واگذاريم ومحقق
نميتواند بگويد که توبه در هنگام ظهور حضرت مهدي عليه السلام
پذيرفته نيست.
متن حديث
ابي، عن سعد، عن ابن ابي الخطّاب، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن
ابي عبد اللّه عليه السلام انّه قال:
في قول اللّه يوم يأتي بعض آيات ربّک لا ينفع نفساً ايمانها لم
تکن آمنت من قبل فقال: الايات هم الائمه والايه المنتظر هوالقائم
عليه السلام فيومئذٍ لا ينفع نفساً ايمانها لم تکن آمنت من قبل
قيامه بالسيف وان آمنت بمن تقدّمه من آبائه عليهم السلام.(9)
امام صادق عليه السلام دربارهِ گفتهِ خداوند عزّوجلّ: (روزي که
بعضي از آيات پروردگارت تحقق پذيرد، ايمان افرادي که قبلاً ايمان
نياوردهاند يا در ايمانشان عمل نيکي انجام ندادهاند، سودي به
حالشان نخواهد داشت. بحار الانوار فرمود: آيات همان امامان عليهم
السلام هستند وآيهاي که انتظار او ميرود امام قائم عليه السلام
است؛ در آن روز ايمان کساني که قبل از قيام حضرت با شمشير، بوده
است. سودي نخواهد داشت گرچه به امامان پيشين يعني پدران حضرت عليه
السلام ايمان داشته باشد.
گفتني است علامه طباطبايي نيز در تفسير الميزان، مينويسد:
وقد عدت في الروايات من تلک الايات خروج دابه الارض والدخان وخروج
يأجوج ومأجوج وهذه امور ينطق بها القرآن الکريم وعدّ منها غير
ذلک کخروج المهدي عليه السلام ونزول عيسي بن مريم وخروج الدجال
وغيرها وهي وان کانت من حوادث آخر الزمان لکن کونها ممّا يغلق بها
باب التوبه غير واضح.(10)
در روايات، خروج دابه الارض ودخان وخروج يأجوج ومأجوج از همين
آيات محسوب شده است واين آيات در قرآن نيز آمده است. واز همين آيات
محسوب ميشود آياتي چون خروج حضرت مهدي عليه السلام ونزول عيسي
عليه السلام وخروج دجّال وديگر آيات. واين آيات گرچه از حوادث آخر
الزمان محسوب ميشود، ولي اين که با حضور اينها باب توبه بسته شود
روشن نيست.
دفاع ما با توجه به چند نکته پذيرفته نشدن توبه در زمان ظهور پس از
اتمام حجتها وابلاغ پيامها آن زمان که حضرت دست به شمشير ميبرد
توجيه شدني است.
الف: کساني که تا آن زمان که امام دست به شمشير ميبرد، ايمان
نياوردهاند ديگر ايمان واقعي نميآورند وايمانشان صوري ومنافقانه
است وامام مهدي عليه السلام هر منافقي را از دم تيغ ميگذراند...
ثم يدخل الکوفه فيقتل بها کل منافق مرتاب.(11)
آنگاه امام به کوفه ميرود وهر منافق ترديد کننده را ميکشد.
ب: حضور، ظهور ودست به شمشير بردن امام چون عذاب وصاعقهاي دنيايي
است که به هيچ کس رحم نميکند. تا قبل از آن که عذاب الهي در دنيا
فرا رسد توبه وپذيرش سودمند است، ولي پس از عذاب ديگر توبه وپذيرش
سودي ندارد. توبه وپذيرش کساني که پس از شروع جنگ ودست به شمشير
بردن امام است، چونان توبه کساني است که با ديدن عذاب دنيايي توبه
ميکنند؛ اين توبه پذيرفته نيست.
براي توضيح بيشتر به اين آيات بنگريد ودر تفسير وروايات ذيل آنها
دقت کنيد.
آيات:
1- (هل ينظرون الاّ ان تأتيهم الملائکه او
يأتي ربّک او يأتي بعض آيات ربّک يوم يأتي بعض آيات ربّک لا
ينفع نفساً ايمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت في ايمانها خيراً
قل انتظروا انّا منتظرون) بحار الانوار.
آيا جز اين انتظار دارند که فرشتگان (مرگ بحار الانوار به سراغشان
آيند يا خداوند (خودش بحار الانوار به سوي آنها بيايد يا بعضي از
آيات پروردگارت (ونشانههاي رستاخيز بحار الانوار بيايد؟ امّا آن
روز که بعضي از آيات پروردگارت تحقّق پذيرد، ايمان آوردن افرادي که
قبلاً ايمان نياوردند يا در ايمانشان عمل نيکي انجام ندادهاند،
سودي به حالشان نخواهد داشت. بگو (اکنون که شما چنين انتظارات
نادرستي داريد بحار الانوار انتظار بکشيد ما هم انتظار (کيفر شما
را بحار الانوار ميکشيم.(12)
2- (ان الذين حقّت عليهم کلمه ربّک لا
يؤمنون ولو جاء تهم کلّ آيه حتّى يروا العذاب الاليم فلو لا کانت
قريه آمنت فنفعها ايمانها الاّ قوم يونس لمّا آمنوا کشفنا عنهم
عذاب الخزي في الحيوه الدنيا ومتّعنا هم الى حين).
آنان که فرمان پروردگار تو بر آنان تحقق يافته وبه جرم اعمالشان توفيق
هدايت را از آنها گرفته است، هرگز ايمان نميآوردند؛ هر چند تمام
آيات (ونشانههاي الهي بحار الانوار به آنان برسد تا زماني که عذاب
دردناک را ببينند. چرا هيچ يک از شهرها وآباديها ايمان نياوردند
که (ايمانشان به موقع باشد و بحار الانوار به حالشان مفيد افتد؛
مگر قوم يونس. هنگامي که آنها ايمان آوردند عذاب رسوا کننده را در
زندگي دنيا از آنان بر طرف ساختيم وتا مدت معيني آنها را بهرهمند
ساختيم بحار الانوار.(13)
3- (ويقولون متي هذا الفتح ان کنتم صادقين
قل يوم الفتح لا ينفع الذين کفروا ايمانهم ولا هم ينظرون فأعرض
عنهم وانتظر انّهم منتظرون).
آنان ميگويند: اگر راست ميگوييد اين پيروزي شما کي خواهد بود؟
بگو روز پيروزي ايمان آوردن سودي به حال کافران نخواهد داشت وبه
آنها هيچ مهلت داده نميشود. حال که چنين است از آنها روي بگردان
ومنتظر باش آنها نيز منتظرند بحار الانوار.(14)
4- (فلّما جاءتهم رسلهم بالبيّنات فرحوا بما
عندهم من العلم وحاق بهم ما کانوا به يستهزئون فلّما راوا باسنا
قالوا آمنّا باللّه وحده وکفرنا بما کنّا به مشرکين فلم يک ينفعهم
ايمانهم لمّا راوا بأسنا سنّه اللّه التي قد خلت في عباده وخسر
هنالک الکافرون).
هنگامي که رسولانشان دلايل روشن براي آنان آوردند، به دانشي که خود
داشتند خوشحال بودند، ولي آنچه را که به تمسخر ميگرفتند آنان را
فرا گرفت. هنگامي که عذاب ما را ديدند، گفتند: هم اکنون به خداوند
يگانه ايمان آورديم وبه معبودهايي که همتاي او ميشمرديم کافر
شديم. امّا هنگامي که عذاب ما را مشاهده کردند ايمانشان براي آنها
سودي نداشت. اين سنّت خداوند است که همواره در ميان بندگانش اجرا
شده وآنجا کافران زيانکار شدند بحار الانوار.(15)
روايات
تفسير نور الثقلين، در ذيل آيه 158 از سوره انعام رواياتي مشابه
اين روايت را ميآورد.
بنگريد به روايت سيصد وپنجاه هفت که خروج قائم منتظر را از اين
آيات ميداند:
(قال الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام في قول اللّه عزوجلّ (يوم
يأتي بعض آيات ربّک لا ينفع نفساً ايمانها لم تکن آمنت من قبل او
کسبت في ايمانها خيراً) بحار الانوار يعني خروج القائم
المنتظر منّا.
امام صادق عليه السلام درباره گفتهِ خداوند عزّوجل، ميگويد: (آن
روز که بعضي از آيات پروردگارت تحقق پذيرد ايمان آوردن افرادي که
قبلاً ايمان نياوردهاند يا در ايمانشان عمل نيکي انجام ندادهاند،
سودي به حالشان نخواهد داشت بحار الانوار، فرمود: منظور خروج حضرت
قائم منتظر عليه السلام ماست بحار الانوار.(16)
در روايتي ديگر ازامام رضا عليه السلام سؤال ميشود که چرا ايمان
فرعون پذيرفته نشد، امام ميفرمايد:
(چون به هنگام ديدن عذاب ايمان آورد وچنين ايماني پذيرفته نيست.
بحار الانوار
آن گاه امام به تقويت اين سنّت در گذشته وآينده اشاره ميفرمايد
وآيهِ (فلّما راوا بأسنا قالوا آمنّا
باللّه وحده وکفرنا بما کنّا به مشرکين فلم يک ينفعهم ايمانهم،
لمّا راوا بأسنا وآيهِ يوم يأتي بعض آيات ربّک) بحار
الانوار... را گواه ميگيرد.(17)
بدين شکل چه اشکالي دارد اگر کسي حقيقت را پس از ظهور حضرت واتمام
حجّت وابلاغ پيام نپذيرفت، ديگر پس از شمشير کشي حضرت (قيام بالسيف
بحار الانوار توبهاش پذيرفته نباشد.
آن گونه که امام هادي عليه السلام در موردي به آيهِ (فلّما
راوا بأسنا قالوا امنا باللّه وحده) بحار الانوار استناد
کردند وحکم به قتل فردي مسيحي دادند که با زن مسلمان زنا کرده بود
وهنگامي که خواسته بودند او را بکشند ايمان آورده ومسلمان شده بود.
پاورقى:
(3)
نهايه الدرايه، ج 3، ص 433 تا 436.
(4)
حقائق الاصول، ج 2، ص 217.
(5)
مشرعه بحار الانوار، ج 2، ص 224.
(7)
نهج البلاغه، خطبه 17.
(8)
مشرعه بحار الانوار، ج 2، ص 223.
(9)
بحار
الانوار، ج 51، ص 51، ح 25.
(10)
تفسير الميزان، ج 7، ص 391.
(11)
بحار
الانوار، ج 52، ص 338، ح 81.
(16)
تفسير نور الثقلين، ج 1، ذيل آيهِ 158.
(17)
نور الثقلين، ج 1، ص 780 تا 782.