در فجر ساحل

محمد حكيمى

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

ابتداى اثر

رساله حاضر بررسيى است درباره امام غائب - عليه السّلام ودنياى آينده از نظر شيعه. در اين راه، از پيش، گامهايى برداشته اند بس استوار وبلند. وبرخى از جنبه هاى آن، تا اندازه اى مورد بحث قرار گرفته ومطالب سودمندى در آن باره ها عرضه شده است؛ مانند طول عمر، مسلّم بودن موضوع از نظر فرق اسلامى، بشارات اديان وكتب آسمانى، معنى انتظار وجز آنها، به طورى كه نيازى به تكرار آن بحثها نيست.

نگارنده از مدّتها پيش يادداشتهايى پراكنده، در اين موضوع فراهم آورده بود، كه اينك به صورت اين رساله به خوانندگان تقديم مى شود. باشد كه از اين رهگذر، حقيقتى روشن شود، ونارسايى بيان مرا اهميّت موضوع جبران كند.

حكيمى - محّمد، مشهد، 1348

مهدويت در اديان ومكتبها

ظهور وفرج، يعنى پايان همه دردها، نابسامانيها، انحراف مسيرهاى انسان، وگشودن هر عقده اى به دست منجى آسماني.

بشر از آغاز تاكنون، همكاروان درد ورنج وهماغوش ستمديدگى وتحمّل بوده است. از آن همه ارزشها وحقوقها كه داشته، محروم مانده است واستعدادهايى كه با پرورش آنها مى بايست ومى توانست به عاليترين كمالات انسانى برسد، در وجودش كشته شده ونابود گشته است. سازمانهاى رهبرى بشر تاكنون همه فاسد بوده اند وناقص. بشر دچار بوده است؛ دچار گرسنگى، دچار جهل، دچار بيعدالتى واختلاف طبقاتى و..و.. زندگى چنان بوده واكنون نيز چنان است؛ سراسر تحمّل وتحميل.

بدين گونه تاريخ زندگى انسان، چيزى نيست جز سرگذشت همين دردها ورنجها.(1)

تا كنون انسان زندگى را بدين سان گذرانده است.

آيا آينده نيز مانند گذشته هاست؟

آيا از فرجام خوش بشريّت بايد مأيوس شد؟

آيا روزگار درد ورنج، محروميّت وناكامى، اندوه وگرسنگى، بردگى وبهره دهى به پايان نخواهد رسيد؟

آيا تاكنون كه راه انسان به سوى روشناييهاى بزرگ وفضيلتهاى پرژرفا بسته شده است، زمانى نخواهد آمد كه سدها بشكند وراهها هموار گردد؟

آيا بشر كه تا اين دم در شامى تيره به سر مى برده است وروزى وروشناييى نديده، خورشيدى بر زندگيش تابيدن نخواهد گرفت، وتاريكيهاى حياتش را روشن نخواهد كرد؟

آيا روزى نخواهد دميد كه ديگر دردها به درمانى رسيده باشد ونابسامانيها به ساماني؟

آيا روزگار سياه گرسنگى سپرى نخواهد شد، وانسان گرسنه فرصتى نخواهد يافت تا فارغ از فكر معاش به تكامل روح وكسب مفاهيم عالى انسانى بپردازد؟

آيا روزى نخواهد آمد كه همه در پيشگاه قانون برابر باشند، وحكومت، حكومت قانون باشد، آن هم قانونى انسانى وحقگزار؟

آيا آن هنگام فرا نخواهد رسيد كه مستمندان در پاى كاخها جان ندهند؟ وزاغه ها در كنار آسمانخراشها ديده نشوند؟

آيا روزگار تعدّيها، تضادها، برادر كشيها، خود پرستيها وسودجوييها به سر نخواهد آمد، ومردميها وفضيلتها جايگزين آن دگرها نخواهد شد؟

آيا نخواهد شد كه هر انسانى با آسايش وآسودگى زندگى كند؟

اين چگونگى زندگى انسان است كه خروشها وخشمهاى مقدّس را آفريده است ومى آفريند. واين انگيزه هاست كه مصلحين راستين را، از روزگاران كهن تا هم اكنون، به پا داشته است وبه پا مى دارد، تا آنچه كه بايد باشد به وجود آيد.

پيامبران از جمله براى تحصيل همين آرمان انگيخته شدند، وفيلسوفان ومصلحان نيز براى همين مقصود قد افراشتند. (سقراط) براى تأمين همين آرمانها مى خروشيد. و(افلاطون) براى همين منظور، نخست حكومت فلاسفه را پيشنهاد كرد، وبه پيروى از حاكم فيلسوف معتقد شد، وسپس اين نظريه را تغيير داد، ودر كتاب (قوانين) گفت:

هان نگذاريد سيسيل،يا هر شهر ديگرى در هر كجا كه باشد، مطيع ومنقاد اربابان بشرى گردد، بلكه بگذاريد تابع قوانين باشد، چنين است آيين من.(2)

متفكّرى ديگر نيز با توجّه به همين مسائل بود كه گفت:

درميان تمام افراد بشر، حتّى يك فرد هم وجود نداشته وندارد، كه آن قدر خوب باشد كه بتوان به وى اجازه داد تا زندگانى همنوعان خويش را اداره كند.(3)

(شهر آفتاب) و(كشور خورشيد) ى هم كه (توماس كامپانلّا) طرح ريزى كرده است مانند مدينه فاضله افلاطونبراى پايان بخشيدن به همين دردها وناهنجاريهاست. در كشور خورشيد، اين انتظار واين آرزو نهفته است كه تضاد ودشمنى برچيده شود، كار مساوى باشد، درآمدها يكسان تقسيم شود، وآرمانهايى ديگر برآورده گردد.(4)

بهشتى را نيز كه (تامس مور) ترسيم كرده است، براى رسيده به همان جهان آرمانى است، جهانى كه همه مردم در آن، در سايه قانون وعدالت، يكسان زندگى كنند ودر برابر گروهى اندك، ثروتمند ومرفّه، گروهى بيشمار فقير وبيچاره نباشند.(5)

پيشنهاد( اگوست كنت) نيز براى ايجاد جامعه تئوكراتيكى كه در آن هيئتى از عقلا حكوكت كنند- به همين منظور است، تا رهبرى انسان را به دست كسانى بسپارند كه انسان باشند، واز سياهكارى وستمگرى به دور؛ وبه انسان به ديده انسانيّت بنگرند.

اگوست كنت، در پايان زندگى تصميم گرفت دقيقانه طرز كار حكومت ايده آل خود را توصيف كند. وى مى خواست مذهبى تأسيس كند وپرستش بشريّت را كه خود به عنوان (موجود بزرگ) مى نامد- اساس آن قرار دهد. از اين جهت سعى كرد تا تمامى آداب مذهبى موجود را اقتباس از مؤسّسين ومردان بزرگ وتشريفات آنها در اين مذهب گرد آورد. به موجب اين مذهب، يك هيئت عالى روحانى، با اقتدار عالى، در عين حال مذهبى، علمى وسياسى كه اعضاى خود را انتخاب مى كنند، بايد سرنوشت بشر را هدايت نمايد. ما يك بار ديگر در اينجا كمال مطلوب (افلاطون) و(فيثاغورث)، يعنى اجتماع تئوكراتيكى را كه هيئتى از عقلا بر آنحكم مى رانند،مشاهده مى كنيم.(6)

نيز (فارابى)، براى پايان دادن به همين نابسامانيها وساختن اجتماعى عادل وصحيح، در قسمتى از تأليفات خويش، از حكومت آرمانى بحث مى كند وزير عنوان (پيشوا- امام) به بحثهايى بس مهم پيرامون شخصيّت وشرائط رهبر مى پردازد.

جامعه كمال مطلوب كمونيسم نيز واكنش همين دردها وبيعدالتيها ست.

دوران كمال مطلوب كمونيسم، جامعه بى طبقات است كه جبر تاريخ، يا لزوم تاريخى تكامل، آن جامعه را به وجود خواهد آورد. وطبق عقيده وانتظا ر آنان، در آن جامعه، افراد طورى تربيت مى شوند كه ديگر احتياج به دولتى نيست. وانسان خود به اداره زندگى خود مى پردازد.(7)

نيز، طرحى را كه (راسل) در كتاب (اميدهاى نو) پيشنهاد مى كند براى تشكيل همين جامعه انسانى است وبه آرزوى رسيدن به دنيايى انسانى.

راسل در اين طرح مى كوشد تا بشر را به آينده اميدوار كند، وبراى او چشم اندازى روشن بيافريند، تا از هم اكنون فرزندان انسان را برانگيزد كه كوششهاى خود را صرف رسيدن به آن زندگى كنند، وخود را بدانسان بسازند كه او ترسيم كرده است. يعنى خود را به گونه اى تربيت كنند وبار آورند، كه بتوانند به وجود آورندگان مدينه اى فاضل واجتماعى انسانى باشند. افكار وموهومات نژادى وميهنى را يكسو نهند. محدود فكر نكنند. جهانى بينديشيد. خود را آماده كنند تا از يك قانون پيروى كنند. وخود را در زندگى ديگران شريك بدانند وديگر سخنان....

او مى گويد:

تصّور مى كنم همه ما بايد آرزومند جامعه اى باشيم كه منع واجبار در آن به حداقل تخفيف يافته باشد، ومردم آن به خودى خود طورى رفتار كنند كه همان رفتار آنها منجر به همكارى اجتماعى شود، ولى به نظر، وصول به چنين جامعه اى ناچار بايد از طريق اجراى قانون باشد. زيرا در غير اين صورت، عادات حسنه هرگز پيدا نمى شود، وامكاناتى كه از عادت حسنه حاصل مى گردد به دست نمى آيد.....(8)

تصوّر نمى كنم نژاد انسان آن سياستمدارى وقابليّت را داشته باشدن كه تنها به ميل ورضاى خود به تأسيس دولت جهانى گردن نهد. به اين دليل است كه خيال مى كنم از تأسيس وبرقرارى وحفظ ونگاهدارى آن، در سنين اول عمر، اعمال زور وفشار لازم باشد.(9)

...بايستى تعليم وتربيتى با مختصّات بين المللى در سراسر جهان انتشار يابد. مدارس ما نبايد به تعليم تاريخ تعصّب آميز ومحدود ملّى كه تاكنون تصوّر مى رفت كافى است اكتفا كنند، بلكه بايد تاريخ عالم را هم با نظر بيطرفى به شاگردان بياموزند..(10)

بايد يك مقام بين المللى به وجود آيد، كه در باب توليد وتوزيع خواربار وموادّ خام نظارت وحكومت كند...(11)

اثر ترسيم جامعه برتر در زندگى كنونى انسان اساساً طرح مدينه فاضله، از روزگار باستان تاكنون، بدين منظور بوده است كه انسان (كه عشق به تكامل وپيشرفت در او نهفته است، وانگيزه اعتلاجويى ووالا گرايى ذاتى اوست)، هنگامى كه به آن انديشيد، وجامعه برتر وزندگى انسانى وعاليتر را تصوّر كرد، وآن را در مغز خويش پروراند، وبلكه ترسيمهايى از آن را نيز ديد، مى كوشد تا آن جامعه را بسازد وبه آن جامعه برسد، وبراى رسيدن به آن، سعى مى كند خود وديگران را مناسب آن بسازد.

(اسكاروايلد) مى گويد:

نقشه جهان نمايى كه مدينه فاضله را نشان ندهد، حتّى ارزش اين را ندارد كه به آن نگاه كنند، زيرا اين نقشه، مملكتى را كه انسانيّت در آن فرود آمده است كنار گذاشته است. هنگامى كه انسانيّت در چنين مملكتى فرود مى آيد، به اطراف نظر مى اندازد، وهمينكه ناحيه بهترى پيدا كرد، كشتى خود را به سوى آن مى برد..(12)

اين است كه نوع مكاتب وعموم اديان، بشر را به اين دنياى بهتر توجّه داده اند، ومدينه فاضله اىانسانى را ترسيم كرده اند. اين همه كوششها وطرحها، براى همين بوده است تا براى اجتماعات افق بيافرينند وچشم انداز خلق كنند.

زندگيهاىپرشكوهتر وبهتر را در منظر انسان آورند. وجهانى تهى از ستم وتباهى در ديدگاه او قرار دهند. تا مردم جهان نپندارند كه انسان همين گونه كه مى بينند- تبهكار وسيه روزگار است. وگمان نبرند كه ديگر، تلاشها براى رفع ستم ودفع ستمگر و پديد آوردن نيكوكارى وبهروزى بى ثمر است وبه جايى نمى رسد، بلكه بريقين باشند، كه زندگى هايى آباد وخوش در پيش است، وممكن است چنين زندگيها وآباديهايى به وجود آورد.

اينكه مى بينيد برخى از متفكّران بسيار مى كوشند تا طرح هاى نوى به بشر امروز عرضه كنند، براى بيدار كردن همين حسّ است، يعنى تا انسان، شهر زندگى را ببيند، وبه فرا رسيدن روزگار سرشار از عدالت وفضيلت، ودور از ناهنجارى ورذيلت، اميدوار باشد.

گرچه، برخى از طرحهاى مدينه فاضله، در حالت نخستين، وهمى وخيالى است، ليكن همين، موجب انگيزش خلق براى عينيّت بخشيدن به آن طرحها مى شود، چنانكه بسى از طرحهاى ديگر، نخست، خيالى بوده است، وفقط، به صورت انديشه هايى در مغز رهبرى جلوه كرده وبه صورت (تئوري) عرضه شده است، امّا بعدها صورت عمل وواقعيّت به خود گرفته، وجامعه هايى بر اساس خود، به پيدايى آورده است.

بايد دانست كه مثل اعلا چيزى است وحقيقت واقع چيز ديگر. وبايد ملاحظه نمود كه افلاطون، در اين نظرّيات خود ممثّّل ساخته است چيزى را كه واجب است باشد، نه چيزى را كه امكان وجود داشته باشد. به هر صورت در تشكيل مدينه فاضله، گر چه در عالم لفظ وخيال وخواب وآرزو هم باشد، افلاطون اثرى قوى ومحكم در حيات معاصر، وهمچنين در عصرهاى آينده، باقى گذارد. گفته مى شود كه در بعضى از شهرهاى آسيايى يونان، از سياست افلاطون متأثر گرديدند، وبه بعضى از افلاطونيها متوسّل شدند، تا يك نظام سياسى كه كم وبيش متناسب وملائم با مدينه فاضله افلاطون باشد- براى آنها وضع وتأسيس كنند....(13)

وچنانكه ما براى تربيت افراد، شخصيّتهاى نمونه را نشان مى دهيم، وقهرمانان تاريخ را مجسّم مى كنيم، تا افراد كوشش كنند وخود را به پايه آنان برسانند، وزيباييها وفضيلتهايى را كه در آنان بوده است به دست آورند، همين گونه براى تربيت جامعه، ونموّ دادن حسّ اجتماعى انسان، وبرانگيختناو براى به دست آوردن زندگيهاى بهتر،بهترين ونزديكترين راه طرح وترسيم جامعه هاى نمونه وآرمانى است، زيرا هنگامى كه اجتماعات، جامعه بهتر (وبه اصطلاح، همان مدينه فاضله وتمدّن عالى انسانى وطرح زندگى نهايى انسان) را تصوّر كنند، مى كوشند تا آن سان باشند، وراهى را در پيش گيرند كه به آن زندگى برسند (به ويژه هنگامى كه از ستمها وتبهكاريها به فرياد آمده باشند). وبهره طرح نو ونويد فردايى پرشكوهتر وروزگارىنكوتر، انگيزه جهش وجنبش كنونى خلقها وجامعه هاست. به همين دليل است كه همه، از روزگار بهتر وزندگى نيكوتر سخن گفته اند.

يكى از علل خود جوشى وتحرّك كمونيستها، واينكه توانسته اند از پيروان خود، مردمى متحرّك وانقلابى بسازند، همين چشم اندازى است كه از آينده، در ديدگاه خلق خويش قرار داده اند، وهمان نويد به فرداى پيروزى است وبهشت كمونيسم، كه در همين زندگى پديد خواهد آمد وجامعه بى طبقاتى است كه جنگ حتمى طبقات آن را خواهد ساخت. پس بايد كوشيد تا هر چه زودتر از دنياى پر از ظلم وفساد كنونى رهايى يافت وبه آن دنياى آرمانى رسيد. بسى از پيروزيها را اين مكتب در پرتو همين طرح وتلقين به دست آورده است.

اينجا ارزش عقيده شيعه خوب آشكار مى شود، كه با مسئله ظهور امام غائب (عليه السلام)، چه چشم اندازى عميق وبرتر، جلو چشمها گذاشته، وچه دنيايى انسانى ترسيم كرده است، دنيايى پر از عدل وداد، براى همين انگيختن وهمين حس، وبراى رسيدن به زندگيى عادلانه ودر سايه قانون، به ويژه آن باريك بينيها وتيره نگريها كه در اين فكر نهفته است، يعنى همان مسئله انتظار فرج وظهور، كه هر آن وهر روز وهر ماه، انتظار تشكيل آن جامعه است وآن زندگى، ودر نتيجه هر روز تلاش وكوشش، براى آن دوران وپديد آوردن شرايط لازم براى آن حكومت. پس از هم اكنون نزديكى به عدالت است وانسانيّت ودورى وبيزارى از ستم وفساد.

بى ترديد، توده ها، به خاطر مقاصد كلّى تلاش نمى كنند، واگر صد در صد نيز به خاطر ايمان وعقيده باشد- چنانكه در جنگهاى پاره اى از خداشناسان ومردمى ديگر مى بينيم باز به خاطر سودى است كه در بردارد، وآسايشى كه در پى خواهد داشت (زيرا همين ايجاد آسايش براى نوع، خود هدفى خدايى است). خلاصه بهشتى را وآسايشهايش را نخست در نظر مى گيرند، آنگاه ترك لذّت مى كنند (مگر نوابغى اندك كه به عينيتّها مى گرايند وبراى نفس واقعيّت وحقيقت وارزشى كه نزد آنان دارد، تلاش مى كنند).

براى همين است كه پيامبران نويد بهشت را سر لوحه دعوت خويش قرار دادند، تا آينده را روشن كنند وفراخنايى زيبا پيش پاى بشر بگذارند، ودر پرتو اين عقيده، واميد به رسيدن به چنين دورانى، جوشش وجنبشى پديد آورند، وخلق را بر ضّد هر چه خرابى وتباهى است بسيج كنند، تا مردمان حتىّ گستاخانه در گرداب سختيها فرو روند، وجانفشانيها بر خود روا دارند، براى رسيدن به آن ساحل پر آسايش وجاودان.

وتنها اسلام است به خصوص از ديدگاه تشيّع كه اين اميدها را در همين دنيا نيز به بشرداده است، وتوده ها را (علاوه بر نويد بهشت ودنياى بهتر در عالم ديگر) به فرداى بهتر نيز نويد داده، وآينده اى سرشار از خوشى وخرمى ودادگرى وانسانيّت ترسيم كرده است. وبه طور قطع وجزم چنانكه هيچ گونه ترديدى در آن نمى رود- پيدايش آن را خبر داده است، كه اگر از عمر دنيا، جز يك روز نماند، اين زندگىِ بهتر پديد خواهد آمد.

امّا دريغ است كه در اجتماعات ما، در اثر تبليغات غلط گروهى جاهل وتزريقات سوء بدانديشان و...اين عقيده اثر تحرّكى خود را از دست داده است، وتعليمى كه براى ايجاد حركت وعمل است،اكنون منشأ سستى وخمود شده است وبه اصطلاح، عامل ديناميك (حركت انگيز) جامعه، عامل استاتيك (سكون آور) جامعه شده است.

بارى سخن از مدينه هاى فاضله وكشور خورشيد وشهر زندگى بود. همين سان هر چه قرن به قرن پيش بياييم وتاريخ فرهنگ انسانى را ورق بزنيم، به اين آرمانها واين آرزوها بر مى خوريم، آرزوى رهبرى پاك وحاكميّت قانون، ورعايت دقيق (عدالت اجتماعى واقتصادي)، وتشكيل (حكومت واحد جهاني).

از دوران كهنتا كنون، بر پايى چنين حكومتى از آرزوهاى فلاسفه ومصلحان وپيامبران بوده است. امروز نيز تقريباً عموم فلاسفه وانديشه مندان وسياسيّون، تنها علاج بيماريهاى جامعه بشرى، وتنها راه جلوگيرى از جنگ وتثبيت صلح را تشكيل حكومت جهانى مى دانند.(14)

ايجاد نظم جهانى، منوط است به وضع يك قانون جهانى و....(15)

 واينها همه، باز گفتن يك حقيقت است. وآن انتظار پايان دردها، سرگردانيها وبيدادگريهاست، ورسيدن دوران رشد وتكامل، بلكه كمال... واين همه نمونه هايى است از كوششها وتلاشها، براى بهروزى وبهزيستن انسان، وراه يافتن به زندگيى آباد وسرشار از ايمنى وآسايش. واين همان است كه مذاهب آن را خواسته اند، واين همان است كه پيامبران از دورانى بس كهن، براى تحقّق بخشيدن به آن به پا خاستند وخروشها بر آوردند وبدين گونه خواستند روشنگر تاريكيها باشند. توده ها را نجات دهند. بيدادگيريها وبهره كشيها را ريشه كن كنند. خداى را حاكم بر مردم وزندگى بشناسانند. خلق را از زير بار بندگى واسارت غير خداى عادل مهربان بيرون آورند. زنجيرها را پاره كنند وامرها وفرمانها را فرو گذارند- جز يك فرمان- تا همه در سايه آن، آزاد زندگى كنند وبرادر وبرابر.

گامها برداشتند ومجاهدتها كردند. انسانهاى بزرگى در اين راه فدا شدند وموفقيتّهايى به دست آوردند، امّا نسبى بود وزودگذر، وهمه با سدها روبرو، ليكن همه اين مژده را دادند كه:

بساط ظلمها وخدانشناسيها بر چيده خواهد شد. وخداى بزرك وقوانينش حكومت خواهند كرد.

سيستمهاى بشرى نيز، با اديان الهى، در اين انتظار شريكند. وبه گفته راسل، انتظار ماركس هم، همان انتظار مسيحيان است براى رجعت ثانى مسيح.(16)

سنتّّهاى خدايى نيز همين را ايجاب مى كند. وجهان براى همين آفريده شده است تا بشر فارغ بال وآسوده خاطر، با آرامش وراحتى به پرستش خداى بپردازد، ودردها وفقرها وستمها او را از مسير اصليش كه قرب به خدا ورسيدن به بارگاه جلال خداوندى است باز ندارد. از اين رو، در بشارتهاى كتب آسمانى، بخصوص قرآن، آمده است كه روزگارى فرا خواهد رسيد كه: (مرا عبادت كنندوكسى را شريك وانباز من قرار ندهند).(17) ودر آيه ديگر چنين است:

(در زبور داود نوشته ايم- پس از ذكر- كه، سرانجام، زمين از آن حق پرستان خواهد شد، وبندگان صالح ما وارثان زمين خواهند گشت).(18)

مشيّّت خدايى بر اين قرار گرفته است كه موجودات راه كمال پيمايند؛ وزندگى براى تكامل وترقّى بر پا شده است. پس بايد هر موجودى، به كمال نهايى خويش برسد. انسان نيز از اين قانون مستثنى نيست، وناگزير بايد به كمال نهايى خود برسد، آن هم در همه جوانب زندگي، وهمه مزاياى انساني. وخود، زندگى اجتماعى ومدنى انسان، از اصيل ترين جوانب زندگى اوست.

اينجا مناسب است گفته اى از استاد بزرگ، عالم ربّانى ومتألّه قرآنى، حضرت (شيخ مجتبى قزوينى خراسانى) بياوريم:

مطابق قواعد فلسفه وحكمت، هر طبيعتى كه در عالم موجود است وقابل زيادت ونقيصه است، به مقتضاى اينكه طبيعت، كمال اقصاى خود را طالب است، بايد فرد كامل از آن طبيعت، در عالم موجود شود. بر اين اساس وقاعده، مسائل فلسفى چندى مترتّب گرديده است، از آن جمله وجود فرد كامل در بشر است، كه از چنين فردى تعبير به (نبي) يا (حكيم) شده است....(19)

اين قاعده كمال اقصى ونهايى، در همه جنبه هاى مربوط به انسان (اجتماعى، مدني، اقتصادي، معيشتي، اخلاقي، رواني، وجز آنها) جريان دارد، وناگزير بايد زندگى اجتماعى ومدنى انسان نيز به عاليترين شكل خود برسد، وهمه استعدادهايى كه در وجود انسان نهفته است آشكار گردد، وبه تعبير (روسو): (به هدف غايى زندگى) برسد،(20) وتكامل در سراسر زندگى انسان صورت گيرد، وبه آخرين صورت ممكن (كمال نهايى در زندگى فردى واجتماعى، معنوى ومادي) در آيد، تا نمونه آن در طبيعت نشان داده شده باشد.(21)

و- چنانچهگفتيم- اين عاليترين شكل ممكن براى جامعه وزندگى اجتماعى انسان، از ديرگاه، آرمان وآرزوى فلاسفه بوده، ليكن به وقوع نپيوسته است. امّا ناگزير بايد به وجود آيد،عدالت وحقّ مطلق بر جامعه ها بايد حكومت كند.

تكامل فردى تا اندازه اى اگر چه نادر وانگشت شمار در گذشته ها صورت گرفته است.(22) ودر گذشته، افراد كاملى داشته ايم كه به گفته ارنست رنان: (تمام عناصر انسانيت، با همان تناسب وهم آهنگيى كه در انسانيّت وجود دارد، در آنها جمع شده است).(23) وانسانهايى چون (بودا) و(سقراط) و(مسيح) و(محمّد) داشته ايم (يا مردانى بزرگ در دينها ومرامها، واز جمله در دنياى كنوني).

با اين همه، جامعه ها هنوز، به رشد وكمال نهايى خود دست نيافته اند، وبه آنجا نرسيده اند كه همگان به كمال استعداد خويش برسند، ودچار موانع نباشند. مردان بزرگ تاريخ اگر چه كوششها كرده اند تا اجتماعى انسانى بسازند، وگاهى براى زمانهايى هم آن را به وجود آورده اند (در اسلام دهساله آخر حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، ودوران خلافت حضرت على (عليه السلام)، در قلمرو خود او، نمونه آن است)، ليكن اين كوششها با موانع روبرو شده، وتا سر تا سر گيتى گسترش نيافته است، نسبى بوده، مطلق وهمگانى نشده است.

همه، مقدّمات اين سير تكاملى را فراهم آوردند وبه ويژه اسلام، كه با پديد آوردن آن فرهنگ عظيم، در همه جنبه هاى نيازمندى بشر، براى سوق دادن افراد واجتماعات به شكل نهايى وهدف غايى زندگى وتمدّن عالى انسانى، بارى بزرگ وسنگين به دوش كشيد. وتمّّدن عظيم اسلامى، فرهنگ علوم وفضائل انسانى را براى قرنها، در دامن خود پروراند، واز نابودى نگاه داشت. وبا تعليمات زنده خود، انسان را براى صورت نهايى زندگى آماده ساخت، ونويد آن را نيزداد، امّا چون به وجود آمدن تمدّن نهايى به گذشت زمان (زمان فرهنگى واخلاقى وگرنه هزارها بار خورشيد دميده ونهان شده است، وبر رشد معنوى وادراك علمى بشر، آن چيز وبدان مقدار كه لازم است، افزوده نشده است)، ورشد كافى جامعه ها واحساس احتياج، نيازمند بود، از اين رو شكل نهايى جامعه آرمانى اسلامى در يك مدار جهانى به بعد موكول شد.

هنوز انسان در اين آرزو به سر مى برد، وبا ترقّى روز افزون دانشها، مشكلات زندگى بشر حل نشده است. هنوز انسان گرسنه است وبرهنه وبى مسكن. هنوز مسئله فقر از مسائل لاينحل(24) زندگى به شمار مى رود.(25) بشر در ابتدا ييترين مسائل وامانده است، واز ضروريترين نيازمنديها محروم است. با همه سيستمها ومكتبهايى كه پديد آمد وترقّياتى كه به ظاهر نصيب آدمى شد، باز به گفته (آلكسيس كارل):

بيماريهايى درمان شد، ولى بيماريهايى تازه جايگزين آنها گشت.(26) از اين رو هنوز زندگى دردناك است وروزها تيره، وآزاديها پايمال شده، وانسانها محرومند، وحكومت تاريكيها برقرار است، ورژيم بردگىپا برجاى، بردگى با رنگهايى تازه، بسى دشوارتر وسهمگينتر از بردگيهاى گذشته.

اين است سرگذشت انسان!! وشگفتا كه اگر بشر چاره اى انديشيده وطرحى تنظيم كرده، به يك درد نگريسته وديگر دردها را نديده است. وانسان را تا سطح يك ماشين خودكار، پايين آورده وبه فكر تهيه سوخت افتاده است. بدين سان هر كس به جنبه اى توجّه كرده، وبراى برآوردن نيازى گام برداشته است. وبه اصطلاح، به زاويه اى از زواياى زندگى پرداخته است. اين يكسو گرايى ويكجانبه ديدن نه همه جانبه وهمه سويه براى اين بود كه نجات انسان را مى خواستند، اما خود انسان را فراموش كردند- بلكه نشناختند- از ين رو راه ميانه را گم كردند وبه سوى افراط يا تفريط گراييدند.

اين است سرگذشت ديروز انسان، واين است سرگردانى امروز او. آيا آينده هم به سان گذشته ها خواهد بود؟ وسياهيها زوال ناپذير است، وديگر بايد مأيوس شد واميد به نجاتى نداشت، وراه بيغوله ها پيش گرفت، وزندگى را ترك گفت، زيرا كه زندگى را جز ستم وتباهى پديدارى نيست؟ يا اينكه اين شام سياه را سپيده اى است وزندگى را افقى، وخورشيدى درخشيدن خواهد گرفت.

گرچه انسان اكنون در برابر مشكلات شكست خورده است، ليكن شكست كنونى را شكست نهايى نمى توان پنداشت. ونبايد پنداشت.

از (تاگور) بشنويم:

...و اكنون من مرتكب اين گناه نمى شوم كه اعتقادم را نسبت به انسان از دست بدهم، وشكست كنونى بشريّت راشكست نهايى بشمارم. من به آينده مى نگرم، وزمانى را در نظر مى آورم كه اين فاجعه عظيم به پايان مى رسد. تاريخ ورق مى خورد، وآسمان دوباره سبك مى گردد، واز شهوات تهى مى شود...شايد سپيده اين صبح روشن، فردا از افق اين سو- از افق شرق- برخيزد، كه خورشيد نيز از آنجا مى دمد. ودر آن هنگام انسان شكست نايافته.... ميراث از چنگ رفته خود را دوباره به چنگ خواهد آورد.(27)

به اميد آينده، وبه انتظار رويش فردا، وبرآمدن آخرين افق...