ده انتقاد و پاسخ پیرامون غیبت امام مهدي
ترجمه كتاب «المسائل العشر في الغيبة»

شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
مترجم: محمد باقر خالصی

- ۴ -


انتقاد هشتم و پاسخ آن

انتقاد کنندگان مي‌گويند: ادعاي «اماميه» درباره «امام غايب» عين همان ادعايي است که بعضي از گروه‌ها درباره افراد ديگر ادعا مي‌کنند و اماميه آن ادعا را قبول نمي‌کنند؛ مثلاً:

«سبائيه»(27) درباره علي بن ابي طالب عليه السلام مي‌گويند: «وي کشته نشده بلکه در پنهان زندگي مي‌کند».

«کيسانيه» مي‌گويند: «محمد بن حنفيه زنده است و در زمان مناسب ظهور خواهد کرد».

«ناووسيه» مي‌گويند: «جعفر بن محمد زنده است تا اينکه در زمان معين ظهور نموده و قيام مسلحانه مي‌کند».

«اسماعيليه» مي‌گويند: «اسماعيل بن جعفر بن محمد همان قائم منتظري است که همه در انتظار اويند و او نمرده و زنده است تا قيام کند».

بعضي از «اسماعيليه» مي‌گويند: «محمد بن اسماعيل بن جعفر، زنده است».

«زيديه» نيز درباره امامانشان چنين مي‌گويند. حتي عين همين ادعا را درباره «يحيي بن عمر»(28) که در (منطقه) شاهي کشته شده نيز دارند، وقتي اماميه اين ادعاها را باطل و بي‌اساس مي‌دانند، پس حتماً ادعاي خود آنان نيز بي‌اساس خواهد بود؛ چرا که دليلشان براي ابطال اين ادعاها، شامل ادعاي خودشان نيز مي‌شود.

لکن همانگونه که خواهيد ديد، اين انتقاد نيز واهي و بي‌اساس است. به خاطر اينکه:

اولاً: اماميه اين ادعاها را بدين جهت مردود مي‌دانند که بعضي از اين افراد به طور قطع و مسلم کشته شده‌اند و امامان بعد از آنان نيز برکشته شدن آنان شهادت داده‌اند و هيچ جاي ترديدي در آن وجود ندارد و انکار کردن امور حسي و قطعي، نزد عقلا باطل و مردود است.

و بعضي ديگر آنان نيز به طور قطع مرده‌اند و امامان بعدي نيز بر مردن آنان شهادت داده‌اند ولي بر عکس، در ادعاي اماميه، هيچ امري که به طور حسي صورت گرفته باشد، وجود ندارد و پس از «مهدي» نيز امامي که بر خلاف ادعاي آنان شهادت دهد، وجود نداشته است. بنابراين، مقايسه بين اين دو ادعا به شهادت «عقل و وجدان» بي دليل و برهان بوده و در حقيقت جز تحريف حقيقت، چيزي بيش نخواهد بود.

ثانياً: ما اين ادعاها را به اين جهت رد نمي‌کنيم که مدت غيبت اين افراد، طولاني بوده و يا عادتاً چنين پنهان شدن ها تا مدت زيادي نمي‌تواند ادامه يابد، تا اينکه ادعاي ما نيز به همان گفته مردود شود، بلکه انکار اين ادعاها از طرف ما به اين دليل است که در کشته شدن بعضي از آنان و مردن بعضي ديگر از آنان علم و حس و وجدان شهادت مي‌دهند و در آن جاي هيچ گونه شک و ترديدي نيست.

وانگهي امامت اين افراد، به آنگونه که مورد قبول شيعه باشد، ابداً به اثبات نرسيده و هيچ خبر و روايتي که مورد اطمينان باشد، بر آن گواهي نداده است. بنا بر اين، ادعاي غيبت چنين افرادي، چيزي را ثابت و يا نفي نخواهد کرد.

انتقاد نهم و پاسخ آن

انتقاد کنندگان مي‌گويند: اماميه درباره غيبت مهدي، دچار تناقض شده‌اند؛ به خاطر اينکه از يک طرف، در علت وجوب نصب امام بر خداوند مي‌گويند که حفظ مصلحت عمومي بدون نصب و ظهور امام و امر و نهي او امکان پذير نيست و بدون ترديد، نقش حساس وي در تدبير امور اجتماعي، سياسي و اقتصادي و نظامي مانند نقش سلطان عادل در تدبير امور مردم، قابل انکار نيست.

و از سوي ديگر مي‌گويند که خداوند به امام منصوب از جانب خود، اجازه داده تا هروقت که مصلحت بداند و بخواهد از انظار خلق پنهان شود. کاملاً آشکار است که بين اين دو نظريه تناقض وجود دارد.

اين انتقاد نيز باطل و بي‌اساس است؛ به خاطر اينکه:

اوّلاً: کساني که اين انتقاد را مي‌کنند، از چگونگي مصالح و مفاسد در افعال خداوند، هيچ گونه اطلاعي ندارند. به سبب اينکه مصالح افعال مردان حکيم و دانشمند، همواره بر پايه سنجش مصلحت استوار است و اين مصالح هنگام تغيير احوال و خصوصيات خارجي نيز تغيير مي‌کند؛ مثلاً شخص حکيم و دانا، گاهي به اولاد و خويشان و يا دوستانش آداب و اخلاق صالحه و علم و دانش مي‌آموزد و نيز از نظر مادي وسايل تجارت و دادوستد را در اختيار آنان مي‌گذارد تا در انظار مردم مورد احترام قرار گرفته و از هيچ گونه چيز مادي و يا معنوي، احتياج به ديگران نداشته باشند.

بنابراين، اگر اولاد و دوستان آن شخص، در آموختن دانش و به کار بستن اخلاق صالحه کوشش نموده و با دقت و ملاحظه خاص، به تجارت و معامله ادامه دهند، مقتضاي مصلحت اين است که شخص حکيم و دانشمند نيز به تهيه و تحويل امکانات و وسايل تجارت و آماده کردن اسباب علم و ادب براي آنان ادامه دهد.

ولي اگر بر عکس، آنان نسبت به تحصيل علم و ادب و کسب معرفت علاقه‌اي نشان نداده و سرمايه تجارت و کسب را به هدر دهند و جز هرزگي و حرکت هاي نادرست، از آنان چيز ديگري سرنزند، حتماً شخص حکيم و سنجيده از تحويل امکانات مادي و معنوي، خودداري کرده و نسبت به فرزندان و دوستان خود اهميّتي قائل نيست. پرواضح است که در اين دو روش مختلف، هيچ تناقض و تضادي به ظهور نرسيده، بلکه شخص حکيم کمال تناسب و توافق را به کار برده است.

و بر افراد دانشمند و عارف پوشيده نيست که نحوه تدبير خداوند و سنت حکيمانه او در بين بندگان به همين گونه انجام مي‌شود، به اين معنا که خداوند به بندگانش عقل و فکر عطا کرده تا به واسطه آن، اخلاق و روش‌هاي پسنديده را درک کنند و به وسيله راهنمايي انبيا و کتاب‌هاي آسماني، به انجام اعمال و اخلاق نيکو امر کرده تا آنان اعمال و سنت‌هاي نيکو را در زندگي خود به کار بندند و به سبب اين کار، در دنيا و آخرت، سعادتمند و رستگار گردند.

بنابراين، اگر بندگانش عقل و فکر را به کار بسته و به فرامين پروردگار گوش فرا دهند، خداوند آنان را به امدادهاي غيبي ياري نموده و وسايل پيروي هرچه بيشتر از حق و انجام عمل نيکو را فراوان در اختيارشان قرار مي‌دهد. ولي اگر آنان از عقل و منطق پيروي نکرده و به دستورات الهي گوش فرا ندهند، وضع تغيير کرده و خداوند توفيق و امداد غيبي خود را از آنان دريغ کرده و عذاب و عقوبت خود رابر آنان نازل مي‌کند و اين دو روش مختلف و متفاوت در عمل، همان چيزي است که «مصلحت» آن را اقتضا کرده، در اين دو روش مختلف از نظر عقل و منطق، هيچ گونه تناقضي وجود ندارد.

مگر نه اين است که خداوند همواره بندگان خود را دعوت کرده که به وجود او اقرار نموده و به يگانگي او و نبوت پيامبرانش ايمان آورند، کاري که بدون ترديد بر پايه مصلحت بندگان انجام داده است و در عين حال صريحاً اعلام فرموده که اگر بندگانش به خاطر ترس از خطر و حفظ خونشان مجبور شوند کلمات کفرآميز بر زبان جاري کرده و يا رسالت پيغمبران را انکار کنند، هيچ گناهي انجام نداده‌اند، بلکه عين صواب کرده و بدون شک مصلحت آنان در گفتن همين کلمات کفر آميز نهفته خواهد بود. و آشکار است که اين تغيير مصلحت به تغيير احوال و روش بندگان بستگي دارد و تفاوت دو فرمان، در اين دوحالت مختلف نيز بر پايه مصلحت بندگان انجام مي‌گيرد.

اين نکته نيز واضح است که اين تغيير وظيفه و روش، مؤيد درستي افعال ستمگران ومنکرين حق؛ يعني آن دسته از افرادي که مؤمنين را مجبور به گفتن اين گفتار مي‌کنند، نمي‌شود، بلکه افعال آنان بدون ترديد از نظر عقلي قبيح وناپسند بوده و موجب عقوبت اجبار کنندگان خواهد بود.

خداوند، انجام «حج و جهاد» را بر بندگانش واجب نموده و بجا آوردن آن دو را بر پايه مصلحت و فايده آنان قرار داده و بندگانش هرگاه که قادر به انجام آن دو بوده و مانعي بر سر راه آنان وجود نداشته باشد، جلب و تحصيل اين مصلحت بر آنان لازم است. ولي هرگاه قادر بر آن نباشند و افرادي از انجام آن جلوگيري کنند، جلب مصلحت آن دو بر آنان لازم نخواهد بود، بلکه مصلحت آنان در ترک آن اعمال خواهد بود. و نيز آن افرادي که از انجام اين اعمال جلوگيري کنند، مسلماً از نظر عقل و شرع، مستحق عقوبت و عذابند.

جاي شک نيست که مسأله ظهور و غيبت مهدي عجل الله تعالی فرجه از همين قبيل است. به اين گونه که مقتضاي حسن تدبير و حفظ مصلحت بندگان، اين است که اگر مردم از امامان خود فرمانبرداري نموده و آنان را در انجام وظيفه و پيشبرد حق، ياري کنند، مسلماً بايد امامان، ظاهر شوند و در دسترس بندگان باشند؛ ولي هرگاه مردم از فرمان آنان سرپيچي نموده و از ياري آنان در مسير اعلاي کلمه حق و تکامل، خودداري ورزيدند، امامان نيز مي‌توانند از انظار آنان پنهان گرديده و از دسترس آنان به دور باشند و زيان اين کار تنها بر کساني است که موجب پنهان شدنشان گرديده‌اند و تنها آنان هستند که عقلاً ملامت و توبيخ مي‌شوند. و بدون شک درستي پنهان شدن امام، با لزوم اصل وجود و سلامت وي به همانگونه که قبلاً بيان کرديم، هيچ تضادي ندارد.

ثانياً: گروه زيادي که اين انتقاد «تناقض» را بر اماميه مي‌گيرند مانند معتزله، مرجئه، زيديه و جبريه(29) کساني هستند که اين انتقاد بر خودشان نيز وارد مي‌شود، به خاطر اينکه اينها در مسأله امامت، داراي دو نظريه هستند؛ يک دسته آنان مانند «معتزلي هاي بغدادي» و بسياري از «مرجئه»، نصب «امام» را، هم از نظر عقل و هم از نظر شرع واجب مي‌دانند.

دسته ديگر مانند «زيدي ها» و «معتزلي هاي بصري» و عده‌اي از «جبري ها» نصب وي را تنها از نظر شرع واجب مي‌دانند و هر دوي اين دسته گرچه از يک جهت با «اماميه» مخالفند و آن جهت اين است که اماميه در تعيين شخص امام، علاوه بر امور ديگر، تصريح پيامبر را به اسم و رسم و خصوصيات شخصي او لازم مي‌دانند، ولي اين گروه‌ها مي‌گويند در صورتي که پيامبر تصريح به اسم و رسم امام نکند، يکي از دو امر در تعيين او کافي است و آن دو امر اين است که يا مردم انتخابش کنند و يا شخصاً قيام مسلحانه نمايد و ابداً احتياجي به تصريح پيامبر ندارد، لکن همه اين گروه‌هاي ياد شده مي‌گويند: اختيار کردن امام توسط مردم، تنها براي حفظ مصالح بندگان و تحصيل فايده‌ امت اسلامي انجام مي‌پذيرد.

«معتزلين بغدادي» مي‌گويند: نصب امام بهترين کاري است که مصالح دين ودنياي مردم را حفظ مي‌کند. و همه اين گروه‌ها، صريحاً اعتراف مي‌کنند که اگر ستمگران و متجاوزين از اختيار کردن مردم مانع شوند، در اين صورت، اصلح اين خواهد بود که اختيار کنندگان، از تعيين امام دست کشيده و بدون امام به وظايف انساني و ديني خود ادامه داده و همواره در حال «تقيه» به سر برند.

بر افراد بينا و آگاه پوشيده نيست که عقيده گروه‌هاي نامبرده درباره امام، همان چيزي است که آنان اعتقاد به آن را بر اماميه خرده گرفته و تناقض پنداشته اند. نمي‌دانم چگونه ‌اين افراد سطحي و کوته فکر از اين نکته واضح غفلت کرده و کورکورانه انتقاد مي‌کنند.

انتقاد دهم و پاسخ آن

انتقاد کنندگان مي‌گويند: هرگاه امام به قدري از انظار پنهان شود که قرن‌هاي زيادي سپري شود و نسل‌هاي متعددي بيايند و بروند و ابداً او را از نزديک نبينند، بنابراين، هنگامي که ظهور کند، براي افراد حاضر در آن عصر، هيچ دليل و برهاني بر صحت نسب و اثبات امامتش به جز «معجزه» وجود نخواهد داشت و اگر بخواهد از طريق معجزه خود را به مردم بشناساند يا بايد پيامبر باشد و اين بر خلاف اتفاق تمام مسلمين است که پس از پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم، پيغمبري نخواهد آمد و يا اگر پيامبر نباشد و در عين حال معجزه کند، اين خود بر خلاف اتفاق همه مسلمين است که مي‌گويند معجزه از علايم خاص پيامبري است و غير از پيامبر، فرد ديگري نمي‌تواند داراي معجزه باشد.

اين انتقاد نيز مانند انتقادهاي گذشته مردود است به خاطر اينکه:

اولاً: اخبار زيادي از پدران مهدي که همه آنان امامان شيعه بوده‌اند، رسيده است که نشانه‌هاي قبل از ظهور او را که همگي دلالت بر قيام مسلحانه وي مي‌کند، بيان کرده‌اند. يکي از آنها قيام مسلحانه شخصي به نام «سفياني» است(30) و نشانه ديگر، ظهور شخصي به نام «دجال» است. و همچنين کشته شدن فردي از اولاد «حسن بن علي بن ابي طالب عليهم السلام» است که در مدينه قيام مسلحانه نموده و مردم را به طرفداري از «مهدي» دعوت مي‌کند.

از ديگر نشانه‌هاي قبل از ظهور مهدي، فرورفتن يک «ارتش مجهز» به زمين در بيابان «بيداء» نزديک مکه است. و درباره اين نشانه‌ها و غير آن، علاوه بر شيعه، اهل تسنن نيز روايت‌هايي از پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل کرده‌اند که تماماً بر انجام حتمي اين وقايع دلالت مي‌کند. و در حقيقت اينها معجزاتي است که نشانه راستين صحت نسب و درستي ادعاي او مي‌باشد.

ثانياً: ظهور نشانه‌ها و معجزات، به دست «امامان» دليل بر پيامبري آنان نيست؛ به خاطر اينکه آوردن معجزات، به مدعي پيامبري اختصاص ندارد، بلکه معجزات، به طور اجمال، تنها دليل بر صحت و درستي ادعا کننده مي‌گردد، چه آن «ادعا» ادعاي پيامبري باشد و چه ادعاي ديگري. پس اگر مدعي، ادعاي پيامبري کند، معجزه دليل بر پيامبري آن شخص خواهد بود و اگر ادعاي امامت و رهبري داشته باشد، معجزه دليل بر صدق امامت آن شخص خواهدگرديد و اگر مؤمن صالح و پرهيزگاري به وسيله آن فرد ديگري را به پيروي و اطاعت پيامبر يا امامي دعوت کند و يا بدان وسيله ادعاي شنيدن حکم و يا سخني از امام و يا پيامبري نمايد، در اين صورت معجزه شاهد و دليل بر درستي ادعاي آن مؤمن خواهد بود.

آري مطلب اين هست که معجزه مخصوص آن دسته از افراد است که از گمراهي فکري و ارتکاب گناهان کبيره محفوظ و مصون باشند و اين چيزي است که مي‌تواند هم در انبيا و هم در اصحاب و پيروان آنان وجود داشته باشد. به عنوان نمونه دو مورد را که صريحاً در قرآن ذکر شده، نقل مي‌کنيم:

مورد اول: «مريم» دختر «عمران» است که خداوند «روزي» او را همواره از آسمان مي‌فرستاد. قرآن در اين باره چنين مي‌فرمايد:

«...کُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَکَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ اَنّي لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ يرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بغيْرِ حِسابٍ، هُنالِکَ دَعا زَکَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي مِنْ لَدُنکَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً اِنَّکَ سَميعُ الدُّعاءِ».(31)

«هر زمان که زکريا بر مريم وارد مي‌شد، مي‌ديد که در برابرش طعامي وجود دارد. به مريم گفت: اين غذاها از کجاست؟ مريم گفت: از پيشگاه خداوند برايم آمده و خداوند هرکه را بخواهد بدون حساب روزي مي‌دهد. در اين هنگام بود که زکريا دعاکرد که پروردگارا! به من اولاد پاک و ارجمندي عطا فرما و تو خواهش مرا مي‌شنوي».

خداوند اين معجزه را درباره مريم انجام داد و حال اينکه مريم نه پيغمبر و نه فرستاده خدا بود، بلکه بنده‌اي از بندگان صالح و پرهيزگار خداوند بيش نبوده است.

مورد دوّم: مادر «موسي بن عمران» است که طبق تصريح قرآن، خداوند به وي وحي کرد. قرآن کريم در اين زمينه چنين مي‌فرمايد:

«وَاَوْحَيْنا اِلي اُمِّ مُوسي اَنْ اَرْضِعيهِ فَاِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَاَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخافي وَلا تَحْزَني اِنَّا رادُّوهُ اِلَيْکِ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ»(32)

«و ما به مادر موسي وحي کرديم که او را شير ده و هنگامي که از دشمن بر او ترسيدي به دريايش بيفکن و ابداً ترس به خود راه مده و محزون نباش که ما او را به تو بر مي‌گردانيم و پيامبرش قرار خواهيم داد».

خداوند صريحاً در اين آيه مي‌گويد: که ما به مادر موسي وحي کرديم و حال اينکه اگر وحي، معجزه مخصوص پيامبران باشد، فرستادن وحي بر مادر موسي که نه پيغمبر بوده ونه فرستاده خداوند، درست نخواهد بود. بنابراين، چه مانعي خواهد داشت که خداوند نظير اين معجزات را درباره مهدي انجام دهد تا او را از مدعيان ديگر تميز داده و ادعاي او را از ادعاهاي دروغين مشخص نمايد؟ و من در پيرامون «معجزه» مباحث سودمندي در دو کتاب معروفم «الباهر من المعجزات» و «الايضاح» بيان داشته ام، کساني که طالب تحقيق و بررسي روشنگرانه در اين باره باشند، به آن دو کتاب رجوع نمايند.

اين بود انتقاداتي که پاسخ دادن به آنها را به عهده گرفتم و به توفيق پروردگار، به پيمان خود وفا نمودم و در اين پاسخ‌ها هدفي جز آشکار شدن حق از باطل و تميز دادن پاک از آلوده، نداشتم و خداوند بر اين، گواه و بيناست.