عن ابى هريرة قال قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): لا تقوم
الساعة حتى يخرج ثلاثون دجالون كلهم يزعم انه رسول الله ـ سنن ابى
داود ج 2.
علي(عليه السلام) فرمود: از دو
دجاليكه از اولاد فاطمه به وجود مى آيند برحذر باشيد. دجالى هم
ازدجلهء بصره خروج مى كند كه از من نيست واومقدمهء دجالهاست.(1)
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
فرمود: قيامت برپا نمى شود تا اينكه سى نفردروغگو ودجال ظاهر شوند
وبرخدا ورسولش دروغ بندند.(2)
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
فرمود: پيش از خروج دجال، متجاوز از هفتاد نفر دجال ظاهر خواهند
شد.(3)
از احاديث مذكور نيز استفاده مى شود كه دجال نام شخص معينى نيست
وبه هر دروغگو وگمراه كننده اى اطلاق مى شود.
خلاصه: ريشهء داستان دجال را بايد در كتاب مقدس ودر بين نصارى پيدا
كرد. بعد از آن، اكثر احاديث آن وتفصيلاتش در كتب اهل سنت وبه طرق
آنها است.
بهرحال: اصل قضيهء دجال به طور
اجمال، بعيد نيست صحت داشته باشد ليكن تعريفات وتوصيفاتى كه درباره
اش شده مدرك قابل اعتمادى ندارد.(4)
پس برفرض اينكه اصل قضيهء دجال صحت داشته باشد اما بدون ترديد با
افسانه هايى آميخته شده صورت حقيقى خود را از دست داده است. مى
توان چنين گفت: در آخرالزمان ونزديك ظهور حضرت صاحب الامر(عليه
السلام) شخصى پيدا خواهد شد كه در دروغگويى وحقه بازى سرآمد اقرانش
مى باشد ودر دروغگويى برتمام دجالهاى گذشته برترى دارد، با ادعاهاى
پوچش گروهى را گمراه مى كند. چنين جلوه مى دهد كه: حيات وآب ونان
مردم به دست اوست. مردم به طورى اغفال مى شوندكه گمان مى كنند:
آسمان وزمين در اختيار اوست. در دروغگويى كارش به جايى مى رسد كه
كارهاى خوب را بد وكارهاى بد را خوب معرفى مى كند. بهشت را جهنم
وجهنم را بهشت جلوه مى دهد. ليكن كفرش برهر بى سواد وبا سوادى واضح
است.
ليكن دليل معتبرى نداريم كه
صائدبن صيد، دجال موعود واز زمان رسول خدا تا حال زنده باشد زيرا
علاوه بر اينكه سند حديث ضعيف است، پيغمبر(صلى الله عليه وآله
وسلم) دربارهء دجال فرمود: داخل مدينه ومكه نمى گردد در صورتى كه
صائدبن صيددر اين دوشهر وارد شده در مدينه وفات نمود وگروهى از
مردم شاهد مرگش بودند.(5)
برفرض اينكه پيغمبراكرم، صائد را دجال ناميده باشد، دجال لغوى يعنى
دروغگوست نه دجال موعود از علائم الظهور. به عبارت ديگر، پيغمبر
اكرم، صائد را ملاقات نمود واو را به عنوان يكى از مصاديق دجال به
اصحاب خويش معرفى كرد وچون بعداً از خروج دجال در آخرالزمان
خبرداد، اين دو مطلب سبب اشتباه مردم شد وگمان كردند صائد كه
پيغمبر او را دجال ناميده همان دجالى است كه بايد در آخرالزمان
خروج كند واز همين موضوع، زنده ماندن وعمرطويل را برايش نتيجه
گرفتند.
افكار جهانيان آماده مى گردد
جلسه رأس ساعت مقرر تشكيل شد وآقاى دكتر سؤال خود را اينطور مطرح
كرد:
دكتر: باوجود اين همه آراء وعقائد مختلف وعوامل واسباب اختلافى كه
در بين بشر وجود دارد، چگونه تصور مى شود كه تمام جهان به توسط يك
حكومت اداره شود وقدرت زمين در دست دولت مهدى قرا ر گيرد؟!
هوشيار: اگر اوضاع عمومى جهان وپايهء علوم وادراكات وعقول بشر به
همين حالت بماند، البته تأسيس حكومت واحد جهانى امر بعيدى است.
ليكن چنانكه تعقل وتمدن بشر وسطح معلومات او در اعصار وقرون گذشته
به پايه كنونى نبوده بلكه در اثر مرور زمان وحوادث وانقلابات
روزگار بدين مرتبه رسيده است، در سطح كنونى هم توقف نخواهد كرد،
بلكه مى توان بطور قطع گفت كه: روزبروز برمعلومات بشر اضافه مى شود
ودر آينده به سطح عاليترى از تعقل وتمدن درك مصالح اجتماعى ارتقاء
خواهد يافت. براى اثبات مقصد ناچاريم اوضاع واحوال گذشته انسان را
بررسى نمائيم تا بتوانيم نسبت به آينده اش قضاوت كنيم.
اين مطلب در جاى خود به اثبات رسيده كه حس خودخواهى وسود جويى امرى
است طبيعى وارتكازى بشر ويگانه عامل ونيروئى كه افراد بشر را به
كار وكوشش واداشته، همان كسب كمال وتأمين سعادت وجلب منافع مى باشد
وبس.هر فردى تا سرحد قدرت كوشش مى كند كه منافع خويش را تحصيل كند
ومزاحمات وموانع را برطرف سازداما نسبت به منافع ديگران چندان
توجهى ندارد. ليكن انسان در صورتى كه سود خويش را در سود ديگران
تشخيص بدهد، نفع ديگران را نيز منظور مى دارد وحاضر مى شود كه
مقدارى از منافع خويش را فداى آنان سازد.
شايد اولين مرتبه اى كه بشر از خودخواهى مطلق فرودآمده وحاضر شده
نفعى به ديگرى برساند، داستان ازدواج وزناشويى باشد، زيرا هر يك از
مرد وزن احساس مى نمودند كه به همديگر احتياج دارند وهمين احساس
احتياج بود كه پيوند زناشويى را بينشان برقرار ساخت وبراى داوم
واستحكام آن مجبور شدند خودخواهى خويش را تعديل نمايند ومنافع
يكديگر را نيز منظور بدارند. از اجتماع دو نفرى زن ومرد اجتماع
خانوادگى تأسيس شد. در واقع، هر فردى از افراد خانواده، جز تحصيل
سعادت وكمال خويش، هيچ هدف ومنظورى ندارد ليكن چون اين موضوع را
درك نموده كه سعادت وى مربوط به سعادت تمام افراد خانواده است،
سعادت آنان را نيز مى خواهد وحس تعاون در وى تقويت مى شود.
بشر مدتها به حالت خانوادگى وچادرنشينى زندگى نمود تا در اثر حوادث
وتزاحمات وغارتهايى كه برايش اتفاق افتاد، افكار خانواده هاى مختلف
ترقى نمود واحساس نمودند كه براى تأمين سعادت ومبارزهء با دشمنان
ناچارند اجتماع بزرگترى را تأسيس كنند. به علت همين ترقى فكر
واحساس احتياج بود كه طايفه وقبيله به وجود آمد وافراد قبيله حاضر
شدند منافع تمام افراد طايفه را منظور بدارند ومقدارى از منافع
شخصى وخانوادگى را فداى اجتماع قبيله اى سازند. همين رشد فكرى
واحساس احتياج بود كه در طول ايام وقرون كثيره، وادارشان نمود كه
در جوار يك ديگرزندگى نمايند، براى سكونت خودشان ده يا شهرى تأسيس
كنند، منافع همشهريان خويش را منظور بدارند واز حقوق آنان نيز دفاع
كنند.
بشر تا مدتها بدين حالت زندگى مى نمود تا اينكه كم كم، در اثر
حوادث وپيش آمدهاى روزگار ونزاعهاى دسته جمعى واعمال نفوذ
زورمندان، افكارش از محيط كوچك ده وشهر ترقى نمود واحساس كرد كه
براى تأمين رفاه وآسايش خويش ناچار است با ساكنان دهات وشهرهاى
مجاور نيز ارتباط داشته باشد تا در مواقع خطر وحملهء دشمنان قوي،
از همديگر بهره مند گردند. بدين منظور اجتماع بزرگترى تاسيس شد
وجايگاه وسيعشان به نام كشور ومملكت ناميده شد.
بشر كشورنشين فكرش به قدرى ترقى نموده كه تمام سرزمين محدود كشور
خويش را به منزلهء يك خانه مى داند واهالى آن كشور را به منزلهء
افراد يك خانواده حساب مى كند واموال عمومى وذخائر آن سرزمين را
متعلق به تمام ساكنين كشور مى داند. از ترقى وپيشرفت هر نقطه اى
ازآن كشور لذت مى برد. اختلافات نژادى وزبانى وشهرى ودهاتى را
ناديده مى گيرد وسعادت خويش را در سعادت تمام اهالى كشور مى داند.
معلوم است كه فكر يگانگى وارتباط، هرچه در بين افراد كشورقوى تر
باشد واختلافات كمتر خودنمايى كنند، ترقيات آن كشور بيشتر خواهد شد
تمدن وترقى كنونى بشر به آسانى به دست نيامده، بلكه درطى سالها
وقرنهاى كثيره وبه واسطهء هزاران حادثه وتجربه هاى گوناگون، به
چنين سطح عالى ارتقاء يافته است.
فكر بشر در طول هزاران سال وبه واسطهء پيش آمدها وحوادث روزگار به
مرتبهء بلندى ترقى نموده وتا حدودى از خودخواهى مطلق وكوتاه نظرى
دست برداشته ليكن هنوزهم بقدر كافى ترقى نكرده ودر اين حد نمى
تواند متوقف گردد.هم اكنون بواسطهء ترقى علوم وصنايع، بين كشورهاى
جهان، ارتباط واتصال خاصى برقرارشده است. مسافتى را كه قبلاً درمدت
چندين ماه طى مى كردند اكنون همان مسافت را در ظرف ساعات ودقائق
محدود طى مى كنند. از فاصله هاى بسيار دور صداى يكديگر را مى شنوند
وهمديگر را مشاهده مى كنند. حوادث واوضاع كشورها با هم مربوط شده
وبيكديگر سرايت مى نمايند. اكنون بشر احساس مى كند كه نمى تواند
مرزهاى كشورش را محكم به بندد وبه حالت انزوا وگوشه گيرى زندگى
نمايد وبا ساير كشورها قطع رابطه كند. به واسطهء حوادث وانقلابات
جهانى فهميده است كه اجتماع كشورى چنان نيرو وقدرتى ندارد كه سعادت
افراد كشور را تأمين كند واز حوادث وخطرات سوء نگهداريشان نمايد.
از اين رهگذر است كه هر كشورى كوشش وجديت مى كند كه اجتماع خويش را
قوى تر وبزرگتر سازد.
اين خواستهء درونى بشر گاهى به صورت جماهير بروز مى كند. گاهى به
صورت بلوك شرق وغرب نمايان مى شود وگاهى به عنوان اتحاديهء دول
اسلامى تحقق مى پذيرد. گاهى به صورت كشورهاى سرمايه دارى يا
كمونيستى خودنمايى مى كند وصدها امثال اين اتحاديه ها كه از روح
توسعه طلبى ورشد فكرى بشر حكايت دارند.
اكنون بشر كوشش وتلاش مى كند كه پيمانهاى عمومى واتحاديه ها را
توسعه دهد شايد بدان وسيله خطرات را مرتفع سازد ومشكلات وبحرانهاى
جهانى را حل كند ووسائل رفاه وآسايش ساكنان كرهء خاكى را فراهم
سازد.
به عقيدهء بعض دانشمندان، حالت كوشش وفعاليت وتوسعه طلبى كنونى بشر
مقدمهء يك انقلاب كلى وجهش عمومى مى باشد. جهان انسانيت به زودى
خواهد فهميد كه اين نوع اتحاديه ها هم، چون محدودند قدرت ندارند
بحرانهاى خطرناك وموحش جهانى را حل كنند. نه تنها دردى را دوا نمى
كنند بلكه به واسطهء صف آرايى در مقابل يكديگر، بحرانها ومشكلات
شديدترى را نيز توليد مى كنند.
بشر اكنون در حال تجربه وآزمايش است تا به وسيلهء اين اتحاديه ها،
هم حس خودخواهى وكوتاه نظرى خويش را تا سرحد امكان، اقناع كند وهم
مشكلات جهانى وخطرات را مرتفع سازد. اما عاقبت خواهد فهميد كه با
حس خودخواهى وكوتاه نظرى، نمى شود سعادت انسانيت را تأمين نمود.
خواهى نخواهى اعتراف مى كند كه: محيط كرهء زمين با محيط يك خانه
فرقى ندارد وساكنين زمين به منزلهء يك خانواده هستند. بالاخره درك
مى كند كه:خودخواهى در غير خواهى است. درآن هنگام قلوب
وافكارجهانيان با سعدى شيرازى هم آواز شده از روى ايمان اعتراف مى
كنند كه:
بنى آدم اعضاى يكديگرند *** كه در آفرينش زيك گوهرند
مى فهمند كه قوانين واحكامى كه برپايه هاى محدود نظامات اختلاف
انگيز بنا شده، براى اصلاح جهان كافى نيست. تأسيس مجامع بين المللى
ووضع قوانين حقوق بشر را مى توان طليعهء آن فكر بزرگ ومقدمهء
بيدارى وتكامل عقول انسانيت دانست. گرچه آنها هم به واسطهء اعمال
نفوذ زورمندان تا حال كار قابل توجهى انجام نداده اند وموفق نشده
اند برنظامات اختلاف انگيز حاكم وفائق گردند لكن از وجود اين گونه
افكار، مى توان آيندهء درخشان بشر را پيش بينى نمود.
از اوضاع وحوادث عمومى جهان مى توان حدس زد كه: بشردرآيندهء نزديك،
برسر يك دوراهى بسيار حساسى واقع خواهد شد. آن دو راه عبارت است
از: ماديگرى محض يا توحيد خالص. يعنى جهان انسانيت يا بايد چشم
بسته تسليم ماده وماديات گردد وبه احكام خداوندى يك سره پشت پا
بزند يا خدارا حاكم بردستگاه آفرينش بداند وقوانين خدايى را گردن
نهد وعلاج بحرانهاى جهانى واصلاح بشر را از قوانين آسمانى بخواهد
وبه قوانين غيرالهى متعبد نگردد. ليكن بطور قطع مى توان گفت كه:
غريزهء خداپرستى ودين جويى بشر هرگز خاموش نمى شود وچنانكه اديان
آسمانى مخصوصاً دين اسلام پيش بينى نموده اند، حزب خداپرست، عاقبت
پيروز وغالب مى گردند واقتدار وحكومت جهان، در دست مردم صالح
وشايسته واقع خواهد شد واجتماع بزرگ انسان، بر پايه هاى فضائل
انسانيت واخلاق نيك وعقائد صحيح استوار مى گردد. تمام تعصبات غلط
ومعبودهاى دروغين اختلاف انگيز، از بين مى روند. تمام جهانيان در
مقابل معبود يگانه ودستوراتش سرتسليم فرود مى آورند. گروه خداپرست
وحزب توحيد در محوطهء وسيع وحصار محكم مرز ايمان جايگزين مى گردند
ودعوت پيغمبراسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) وقرآن شريف را اجابت
مى كنند.
آرى قرآن كريم به جهان اهل كتاب
پيشنهاد كرد كه: بيائيد تا همهء ما در تحت يك كلمه وبرنامه مشترك
داخل شويم وتصميم بگيريم كه به جز خداى يگانه، معبودى نگيريم ودر
مقابل هيچ موجودى به جز خداخضوع وعبادت نكنيم وافراد بشر را واجب
الاطاعه ندانيم.(6)
قرآن كريم اجراى آن برنامهء
انقلاب جهانى را به توسط مسلمين صلاحيتدار وشايسته مى داند. پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) خبرداده است كه: آن فرد شايسته
وفوق العاده اى كه افكار گوناگون وعقائد وآراء متفرق بشر را در يك
جا وبه سوى يك هدف متمركز مى سازد وعقول مردم را كامل وبيدار مى
نمايد واسباب وعوامل دشمنيها واختلافات را ريشه كن مى سازد وصلح
وصفا را برقرار مى كند، همان مهدى موعود واز فرزندان پيغمبراسلام
خواهد بود. حضرت ابوجعفر(عليه السلام) فرمود: وقتى قائم ما قيام
نمود دستش را برسر بندگان مى نهد وعقول وافكار پراكندهء آنان را
متمركز مى كند وبسوى يك هدف متوجه مى سازد واخلاق پسنديده را
درآنان به حد كمال مى رساند.(7)
على بن ابيطالب(عليه السلام)
فرمود: وقتى قائم ما نهضت نمود عداوت ودشمنى از قلوب مردم ريشه كن
مى گردد وامنيت عمومى برقرار مى شود.(8)
حضرت باقر(عليه السلام) فرمود: وقتى قائم ما قيام كرد تمام اموال
عمومى ومعادن وذخائر زمين در اختيار آنجناب قرار مى گيرد.(9)
پيروزى نهائى مستضعفين
جلالي: شما از وضع جهان اطلاع داريد كه در هر نقطه اى اززمين
تعدادى از ستمكاران ومستكبرين بر مردمان بيچاره ومستضعف حكومت مى
كنند، برهمه چيزآنها تسلط يافته وهمه را مرعوب قدرت خويش ساخته
اند، با توجه به چنين وضعى چگونه حضرت مهدى قيام مى كند وچگونه
پيروز مى شود؟.
هوشيار: پيروزى حضرت مهدي(عليه السلام) پيروزى مستضعفين جهان است
ــ كه در اكثريت هستند وهمه قدرتها از آنهاست ــ برمستكبرين ــ كه
دراقليت كامل هستند وقدرت واقعى ندارندــ وهمين معنا است كه پيروزى
جهانى آن حضرت را امكان پذير مى سازد. دراينجا بايد توضيح بدهم تا
مطلب روشن شود.
از آيات قرآن واحاديث استفاده مى
شود كه مستضعفين جهان سرانجام در يك انقلاب همگانى كه مهدى موعود
عليه السلام رهبرى آن را برعهده دارد، برمستكبرين پيروز مى گردند،
رژيمهاى طاغوتى را براى هميشه سرنگون مى سازند وقدرت وادارهء جهان
را دردست مى گيرند. خداوند در قرآن مى فرمايد: ما اراده كرده ايم
كه برمستضعفين جهان منت نهاده وآنان را پيشوا ووارث زمين قرار
دهيم. ودر زمين به آنها قدرت وتمكن بخشيم.(10)
چنانكه ملاحظه مى كنيد آيهء مذكور نويد حتمى مى دهد كه سرانجام
قدرت وادارهء جهان در دست مستضعفين قرار خواهد گرفت. بنابراين
پيروزى حضرت مهدى همان پيروزى مستضعفين بر مستكبرين خواهد بود.
براى اينكه مطلب روشن تر شود بايد به چند نكته اشاره كنيم.
استضعاف يعنى چه ومستضعفين چه كسانى هستند؟
مستكبرين چه علائمى دارند؟
چرا مستكبرين بر مستضعفين تسلط يافته اند؟
چگونه امكان دارد كه مستضعفين بر مستكبرين غلبه كنند؟
رهبرى آن انقلاب عظيم جهانى برعهدهء كيست؟
مستضعفين در قرآن در برابر مستكبرين وطاغوتيان قرار گرفته وبه همين
جهت اين دو را با هم بايد بررسى كنيم. درقرآن براى مستكبرين علائم
ونشانه هائى ذكر شده است. دريك جا دربارهء فرعون كه يكى از
مستكبرين بوده مى فرمايد:
همانا فرعون در زمين استكبارو
برترى جست، ومردم رابه اختلاف وتفرقه انداخت. گروهى را به استضعاف
كشيد. پسرانشان را مى كشت وزنانشان را زنده مى گذاشت. زيرا كه
فرعون از مفسدين بود.(11)
درآيهء مذكور براى فرعون كه از
مستكبرين است سه علامت ذكر شده است: اول، استكبار وبرترى جوئى.
دوم، ايجاد اختلاف وتفرقه بين مردم. سوم، افساد. درآيهء ديگر مى
فرمايد: فرعون در زمين برترى جست زيرا از اسراف كنندگان بود.(12)
دراين آيه اسراف وولخرجى را نيز يكى از صفات مستكبرين مى شمارد.در
آيهء ديگر مى گويد:
فرعون قوم موسى را تحقير وتوهين
كرد پس از او اطاعت كردند، زيرا مردمانى فاسق بودند.(13)
دراين آيه، تحقير وتوهين به مردم
را از صفات مستكبرين دانسته وهمين معنا را از عوامل اطاعت مردم
شمرده است. درآيهء ديگر مى گويد: قارون وفرعون وهامان، پس موسى
برايشان براهين واضح آورد ولى آنها در زمين استكبار نمودند.(14)
در آيهء مذكور امتناع از قبول حق
را از علائم استكبار مى شمارد. ودر آيهء ديگر مى فرمايد:
مستكبرين قوم صالح به مستضعفين مؤمن گفتند: آيا باور مى كنيد كه
صالح فرستاده خدا باشد؟ پس مؤمنين در جواب گفتند كه ما به آنچه
صالح آورده ايمان داريم. ومستكبرين گفتند: ما بدانچه شما ايمان
داريد كافريم.(15)
درآيهء ديگر ترويج كفرو شرك را از
علائم مستكبرين مى شمارد: مستضعفين به مستكبرين گفتند: بلكه نيرنگ
شبانه روزى شما است كه به ما دستور مى داديد كه به خدا كفر بورزيم
وبرايش شريك قراردهيم(16)
چنانكه ملاحظه فرموديد در آيات مذكور چند نشانه براى مستكبرين ذكر
شده است:1ـ استكبار وبرترى جوئي.2ـ ايجاد اختلاف وتفرقه.3ـ اسراف
كارى وولخرجي.4ـ تحقير وكوچك كردن مردم. 5ـ افساد. 6ـ امتناع از
قبول حق. 7ـ ترويج واشاعه كفرو فساد.
از مجموع اين آيات چنين استفاده مى شود كه: مستكبرين گروهى هستند
كه بدون جهت خودشان را برتر از ديگران معرفى مى نمايند. به مردم مى
گويند: ما سياستمدار وكاردان وعاقل هستيم ومصالح شما را بهتر از
خودتان مى فهميم. عقل شما بدان حدنيست كه بتوانيد مصالح خودتان را
درك كنيد، بايد از ما اطاعت كنيد تا سعادتمند شويد. يكى از عوامل
مهم استكبار ايجاد تفرقه واختلاف است. به وسيلهء رنگ، نژاد، مذهب،
زبان، قوميت، مليت، كشور، شهر، استان وصدها عوامل اختلاف
انگيزديگر، در بين مردم تفرقه اندازى مى كنند. براى اينكه بتوانند
برمردم حكومت نمايند، از كفر وشرك وفساد وگناه ترويج مى نمايند
وبدين وسيله مردم را فريب مى دهند وبه استثمار واستعمار مى كشند،
همهء امورشان را درقبضه خويش در مى آورند، اموال عمومى را قبضه مى
كنند وبر طبق دلخواه به مصرف مى رسانند به بهانهء دفاع از كشور
نيرو وسلاح تهيه مى كنند، به بهانه ايجاد امنيت وتأمين نيازهاى
عمومى تشكيلات قضائى وادارى به نفع خود به وجود مى آورند واز اموال
عمومى وبيت المال طبق دلخواه خرج مى كنند وبه همدستانشان مى دهند،
درصورتى كه دروغ مى گويند وجز ادامهء رياست وخودخواهى هدفى ندارند.
مستكبرين بزرگ نيستند وقدرت ندارند بلكه با فريبكاري، قدرت عظيم
مردم را به عنوان خودشان جلوه مى دهند وآنان را تحقيرمى نمايند.
از اينجا معناى مستضعفين نيز روشن شد. مستضعف به معناى ضعيف
وناتوان نيست بلكه مستضعف به كسى گفته مى شود كه در اثر تلقينات
وحيله گريها وتبليغات دروغين مستكبرين، نيرو وقدرت واقعى خودش را
فراموش كرده وبه بندگى وذلت كشيده شده است. قدرت واقعى مال خود
مردم است. زمين وآب وهوا ومنابع طبيعى ونيروى كار ونيروى علم وصنعت
واختراع، همه وهمه به خود مردم تعلق دارد. نيروى كارگر
وتوليدكننده، نيروى سپاه وارتش، قواى نظامى وانتظامى وقضائى وادارى
همه اينها از افراد ملت به وجود مى آيد. نيروى علم واختراع وصنعت
نيز ازخود افراد ملت است. بنابراين خود مردم منابع قدرت هستند نه
مستكبرين. اگر يارى وهمكارى مردم نباشد مستكبرين چه قدرتى دارند؟
ليكن مستكبرين با حيله وفريب وتبليغات دروغين مردم را از خود
بيگانه كرده وبه استضعاف كشيده اند. به وسيلهء خودآنها برسر خودشان
مى كوبند واستثمار واستعمارشان مى كنند. مستكبرين اقليتى بيش
نيستند كه در طول تاريخ سعى كرده اند ملتها را درحال استضعاف وبى
اطلاعى نگهدارند وبدين وسيله برآنان حكومت كنند. ولى پيامبران الهى
مأموريت داشته اند كه مردم به استضعاف كشيده را بيدار سازند تا به
نيرو وقدرت عظيم خويش پى ببرند واز قيد وبند مستكبرين آزاد گردند.
پيامبران همواره سعى مى كردند كه برعليه مستكبرين افشاگرى كنند،
قدرت دروغين وابهت وجلال كاذب آنها را بشكنند، به مستضعفين جرأت
بدهند تا در برابر قدرت دروغين مستكبرين وطاغوتيان قيام كنند
وبندهاى استعمار واستثمار را پاره كنند.حضرت ابراهيم عليه السلام
در برابر حكومت طاغوتى نمرود قيام كرد، حضرت موسى عليه السلام در
برابر حكومت فرعون به پا خاست، حضرت عيسى عليه السلام
دربرابرجباران عصرو بمنظور نجات محرومين قيام كرد وحضرت:
1. محمد صلى الله عليه وآله در
برابر ابوجهلها وابوسفيانها وابولهب ها وقيصرها وكسرى ها قيام كرد
وبراى نجات مردمان محروم ومستضعف به جهاد پرداخت. پيامبران برخلاف
مستكبرين در بيدار ساختن مردم تلاش مى كردند. با شرك وبت پرستى
وفساد مبارزه مى نمودند مردم را به توحيد وخداپرستى ووحدت دعوت مى
كردند. باظلم وستم واستكبار مخالفت مى كردند. خداوند در قرآن مى
فرمايد: (بدرستيكه درهرامتى رسولى فرستاديم كه خدا را بپرستيد واز
طاغوت دورى كنيد).(17)
مى فرمايد:(هركس كه به طاغوت كفر بورزد وبه خدا ايمان بياورد به
ريسمان محكم الهى تمسك جسته است).(18)
قرآن قتال در راه خدا را براى
نجات مستضعفين از وظائف مسلمين مى شمارد ومى گويد: چرا در راه خدا
وبراى نجات مستضعفين جهاد نمى كنيد؟ مردان وزنان وكودكان كه مى
گويند: پروردگارا ما را از اين قريه اى كه ساكنينش ستمكارند خارج
ساز وقرار بده براى ما از جانب خود سرپرستى را ومقرر بدار براى ما
ياورى را. مؤمنين در راه خدا جهاد مى كنند وكفار در راه طاغوت مى
جنگند. پس با دوستان شيطان بجنگيد كه نيرنگ شيطان ضعيف است.(19)
از سخنان گذشته چند مطلب به اثبات رسيد.
1ـ مستكبرين كه برمردم حكومت مى كنند اقليتى بيش نيستند وقدرت
واقعى ندارند بلكه از قدرت مستضعفين استفاده مى كنند وخود آنان را
به قيد وبند استضعاف واستثمار مى كشند.
2ـ مستضعفين همان اكثريت مردم هستند كه قدرت واقعي، مال خود
آنهاست. آنها ضعيف وناتوان نيستند بلكه در اثر تلقينات مستكبرين
خودشان را ضعيف مى پندارند.
3ـ مهم ترين عامل بدبختى مستضعفين احساس ضعف وناتوانى آنها است چون
خودشان را ضعيف وناتوان ومستكبرين را نيرومند ومقتدر مى دانند آلت
بلااراده آنان قرار مى گيرند ومطيع وفرمانبردارشان واقع مى شوند
وبهرگونه رنج ومحروميت وذلتى تن مى دهند وجرأت مخالفت
ندارند. بزرگترين مشكل وبيمارى صعب العلاج مردم محروم ومستضعف اين
است كه قدرت عظيم خودشان را فراموش كرده اند، مرعوب قدرت دروغين
وپوشالى مستكبرين گشته اند وبه دست خودشان راه ستمگرى وتعدى را
براى طاغوتيان فراهم مى سازند.
4ـ تنها راه نجات محرومين ومستضعفين اين است كه شخصيت گمشدهء عظيم
ونيرومند خود را باز يابند، بايك انقلاب ويورش همگانى قيد وبندها
را پاره كنند، حكومت مستكبرين وطاغوتيان را براى هميشه سرنگون
سازند وخود، قدرت ادارهء جهان را دردست گيرند كه چنين امرى امكان
پذيراست. زيرا قدرت هاى واقعى از آن مردم عادى است كه اكثريت
دارند. اگر دانشمندان ومخترعين وكارگران وكارمندان وسپاهيان
وكشاورزان وصنعتگران همه وهمه بخودآيند ونيروى عظيم خويش را در
اختيار طاغوتيان ومستكبرين قرار ندهند حكومت پوشالى وكاذب آنان يك
مرتبه درهم فرو مى ريزد.اگر همه نيروها ومغزها وسپاهيان وسلاحها به
نفع مستضعفين بكار گرفته شود وهمه دراين راه بسيج شوند، ديگر براى
مستكبرين چه قدرتى باقى خواهد ماند؟.
اين موضوع گرچه دشواراست ولى امكان پذير خواهد بود وقرآن چنين عصر
نورانى ودرخشانى را نويد مى دهد ومى فرمايد:
ما اراده كرده ايم كه برمستضعفين
زمين منت نهاده آنها را پيشوا ووارث زمين قرار دهيم ودر زمين بآنها
تمكن وقدرت بخشيم.(20)
اين انقلاب جهانى توسط حضرت مهدى واصحاب وياران پيروزمند وفداكارش
بوقوع خواهد پيوست. حضرت باقرعليه السلام درحديثى فرمود:
هنگامى كه قائم ما قيام كرد
خداوند متعال دستش را برسر بندگان مى نهد وبدين وسيله شعور آنها را
جمع وعقولشان را كامل مى گرداند.(21)
ازقرآن واحاديث استفاده مى شود كه اين انقلاب عظيم وهمگانى به عنوان دين
وبراى اجراى قوانين الهى برپا مى شود. رهبرى آن را حضرت مهدى عليه
السلام برعهده دارد و. مؤمنين شايسته وفداكار درركابش جهاد خواهند
كرد.
قرآن مى فرمايد: خدابه كسانيكه
ايمان آورده وعمل صالح انجام داده اند وعده داده كه آنها رادر زمين
خليفه گرداند چنانكه پيشينيان نيز خلافت داشتند ونويد داده كه دينى
را كه برايشان برگزيده قدرت ونيروبدهد وخوف آنها را به امن وآرامش
تبديل كند تا او را پرستش كنند وبرايش شريك قرارندهند.(22)
>دراحاديث چنين
آمده كه مراد ازآيهء مذكور حضرت مهدى واصحاب ويارانش مى باشند وبه
وسيله آنهاست كه اسلام در تمام جهان گسترش مى يابد وبرتمام اديان
غلبه مى كند. قرآن كريم واحاديث معصومين روزى را نويد مى دهند كه
مستضعفين جهان از خواب غفلت بيدارمى شوند وبه قدرت عظيم خويش وضعف
وناتوانى مستكبرين وطاغوتيان پى مى برند وبارهبريهاى حضرت
مهدي(عليه السلام) همه زير پرچم نيرومند توحيد گرد مى آيند وبا
تكيه برنيروى ايمان ودريك صف، در برابر مستكبرين قيام مى كنند، با
يك يورش همگانى بررژيمهاى استكبارمى تازند وبراى هميشه آنها را
سرنگون مى سازند. در چنين عصر درخشانى است كه كفرو شرك وماديگرى
وستم از زمين ريشه كن مى شود، عدل وتوحيد درجهان فراگير مى گردد،
اختلاف وتفرقه از بين مردم برداشته مى شود، مرزهاى موهوم واختلاف
انگيز ازاعتبار ساقط مى گردد وهمه جهانيان در صلح وصفا وآسايش
وآرامش زندگى مى كنند.
يار صفحه:
(1)ترجمهء الملاحم والفتن ص 113.
(3)مجمع الزوائد ج 7 ص 333.
(4)زيرا مدرك عمده آن توصيفات، دو حديثى است كه در كتاب بحار
الأنوار وكتب ديگرنوشته شده است، باين سند: محمدبن عمربن
عثمان بهذا الاسناد عن مشايخه عن ابى يعلى المصولى عن
عبدالاعلى بن حماد عن ايوب عن نافع عن ابن عمرعن رسول
الله. ودرحديث ديگر: الطالقانى عن الجلودى عن الحسين بن
معاذ عن قيس بن حفص عن يونس بن ارقم عن ابى سيار الشيبانى
عن الضحاك بن مزاحم عن نزال بن سبرة عن علي. بردانشمندان
پوشيده نيست كه سند اين دو حديث قابل اعتماد نيست زيرا
مامقانى دربارهء محمدبن عمربن عثمان مى نويسد: مجهول الحال
است ودربارهء نافع نوشته: غلام ابن عمر مى باشد وگمراه
وگمراه كننده بوده است. ودربارهء عمر نوشته:احوالش معلوم
نيست ودربارهء ضحال بن مزاحم نوشته: مدركى كه او را از
نيكان قرار دهد نيافتم. ودربارهء نزال بن سبره نوشته:
احوالش معلوم نيست.
(5)بحار الأنوار ج 52 ص 199.
(6)سورهء آل عمران آيهء 64.
(7)بحار الأنوار ج 52 ص 336.
(8)بحار الأنوار ج 52 ص 316.
(9)بحار الأنوار ج 52 ص 351.1.
(10)(
ونريد ان نمن على الذين استضعفوا
فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين ونمكن لهم فى
الارض). (سوره قصص آيهء 5).
(11)(
ان فرعون على فى الارض وجعل اهلها
شيعاً يستضعف طائفة منهم يذّبح ابنائهم ويستحى نسائهم انه
كان من المفسدين) ــ قصص 4.
(12)(
وانّ فرعون لعال فى الارض وانه لمن
المسرفين) ـ يونس 83.
(13)
(فاستخف
قومه فاطاعوه انّهم كانوا قوماً فاسقين) ـ زخرف54.
(14)(
قال الذين استكبروا من قومه للذين
استضعفوا لمن آمن منهم اتعلمون ان صا لحاً مرسل من ربه.
قالوا انا بما ارسل به مؤمنون، قال الذين استكبروانّا
بالذى انتم به كافرون) ــ اعراف 76.
(15)(
قال الذين استكبروا من قومه للذين
استضعفوا لمن آمن منهم اتعلمون ان صا لحاً مرسل من ربه.
قالوا انا بما ارسل به مؤمنون، قال الذين استكبروانّا
بالذى انتم به كافرون) ــ اعراف 76.
(16)(
وقال الذين استضعفوا للذين
استكبروا بل مكرالليل والنهار اذتأمروننا ان نكفربالله
ونجعل له انداداً)ـ سبأ33.
(17)(
ولقد بعثنا فى كل امة رسولاً ان
اعبدوالله واجتنبوا الطاغوت) ـ نحل 36.
(18)(
فمن يكفربالطاغوت ويؤمن بالله فقد
استمسك بلعروة الوثقى) ـ بقره 256.
(19)(
ومالكم لا تقاتلون فى سبيل الله
والمستضعفين من الرجال والنساء والولدان الذين يقولون ربنا
اخرجنا من هذاه القرية الظالم اهلها واجعل لنا من لدنك
ولياً واجعل لنا من لدنك نصيراً. الذين آمنوا يقاتلون فى
سبيل الله والذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت فقاتلوا
اولياء الشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفاً) ـ نساء
76.
(20)(
ونريد ان نمن على الذين استضعفوا
فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين ونمكن لهم فى
الارض) ـ قصص /5.
(21)بحار الأنوار ج 52 ص 336.