جزيره خضراء
جلسه رأس ساعت مقرردر منزل آقاى هوشيار تشكيل شد:
جلالي: مثل اينكه درجلسه قبل آقاى فهيمى در مورد جزيره خضراء سؤالى
داشتند.
فهيمي: شنيده ام كه امام زمان عليه السلام وفرزندانش در جزيرهء
خضراء زندگى مى كنند. عقيده شما دراين باره چيست؟
هوشيار: داستان جزيرهء خضراء نيز بى شباهت به افسانه نيست. مرحوم
مجلسى داستان را به طور تفصيل در كتاب بحار الأنوار ذكرنموده كه
اجمالش چنين است: در كتابخانهء اميرالمؤمنين در نجف اشرف رساله اى
را يافتم كه مشهور به داستان جزيرهء خضراء بود. مؤلف آن رساله خطى
فضل بن يحيى طيبى است. وى نوشته است كه داستان جزيرهء خضراء را از
شيخ شمس الدين وشيخ جلال الدين درحرم مطهر اباعبدالله عليه السلام
شنيدم (در نيمهءشعبان سال 699) كه آنها داستان را از قول زين الدين
على بن فاضل مازندرانى نقل كردند. پس من علاقه پيدا كردم كه داستان
را ازخودش بشنوم.
خوشبختانه در اوائل ماه شوال همان سال چنين اتفاقى افتاد كه شيخ
زين الدين به شهر حله سفركرد ومن او را در منزل سيد فخرالدين
ملاقات نمودم. ازاو خواهش كردم كه آنچه را براى شيخ شمس الدين وشيخ
جلال الدين نقل كرده براى منهم بيان كند واو چنين گفت: من در دمشق
خدمت شيخ عبدالرحيم حنفى وشيخ زين الدين على اندلسى به تحصيل علوم
اشتغال داشتم. شيخ زين الدين مردى خوش نفس ونسبت به شيعه وعلماء
اماميه خوشبين بود وبآنها احترام مى گذاشت. مدتى از محضرش استفاده
نمودم. پس چنين اتفاق افتاد كه عازم سفر مصر شد وچون خيلى بهم
علاقه داشتيم تصميم گرفت كه مرا نيز به همراه خود به مصر ببرد. با
هم به مصر رفتيم ودر شهر قاهره قصد اقامه كرد. مدت نه ماه در آنجا
با بهترين وجه زندگى كرديم. در يكى از روزها نامه پدرش بدستش رسيد
كه نوشته بود شديداً بيمارم وآرزو دارم كه قبل از مرگ ترا ملاقات
نمايم.استاد از نامه پدر گريه كرد وتصميم گرفت كه به اندلس سفر
كند. من در اين سفر با او همراه شدم. هنگاميكه به اولين قريهء
جزيره رسيديم من شديداً بيمار شدم كه قادر به حركت نبودم. استاد از
وضع من بسيار ناراحت شده مرا به خطيب قريه سپرد كه از من پرستارى
كند وخودش به سوى شهرش حركت نمود. بيمارى من سه روز طول كشيد وسپس
حالم روبه بهبود رفت. ازمنزل خارج شدم ودر كوچه هاى قريه به گردش
پرداختم. در آنجا قافله هائى را ديدم كه از كوهستان آمده واجناسى
را با خود آورده بودند. از احوالشان جويا شدم. درجوابم گفته شد:
اينها از سرزمين بربرمى آيند كه نزديك جزائر رافضى ها است. وقتى
نام جزائر رافضى ها را شنيدم مشتاق شدم كه آنجا را ببينم، گفتند:
از اينجا تا آن جزائر مقدار بيست وپنج روز راه فاصله دارد كه به
مقدار دو روزش آب وآبادانى وجود ندارد. براى پيمودن آن دو روز
الاغى را كرايه كردم وبعد از آن پياده حركت نمودم. رفتم تا به
جزيره، رافضى ها رسيدم. اطراف جزيره با ديوارهائى محصور بود
وبرجهاى محكم وبلندى داشت. وارد مسجد شهر شدم، مسجد بسيار بزرگى
بود. صداى مؤذن را شنيدم كه به روش شيعه اذان مى گفت وبعد از آن
براى تعجيل فرج امام زمان دعا كرد. از خوشحالى گريه ام گرفت. مردم
به مسجد آمدند وبرطبق فقه شيعه وضوگرفتند مرد خوش سيمائى وارد مسجد
شد وبه سوى محراب حركت كرد ومشغول نماز جماعت شدند. بعداز فراغ از
نماز وتعقيبات از احوال من جويا شدند. شرح حالم را بيان كردم وگفتم
عراقى الاصل هستم. وقتى فهميدند كه شيعه هستم به من احترام كردند
ودر يكى از حجرات مسجد جائى برايم معين كردند. امام مسجد به من
احترام مى كرد وشب وروز جدا نمى شد. در يكى از روزهابه او گفتم:
خوراك ومايحتاج اهل اين بلداز كجا مى آيد؟ من كه در اينجا زمين
مزروعى نمى بينم. گفت: طعام اينها از جزيرهء خضراء مى آيد كه در
بين بحرابيض واقع شده است. غذاى اينها هر سال در دونوبت به وسيله
كشتى از جزيره وارد مى شود. گفتم: چند مدت باقى مانده تا كشتى
بيايد؟ گفت: چهارماه. پس من از طول مدت ناراحت شدم ولى خوشبختانه
بعداز چهل روز كشتيها وارد شد. هفت كشتى يكى بعد از ديگرى وارد
شد.از كشتى بزرگ مرد خوش سيمائى پياده شد، به مسجد آمد وبرطبق فقه
شيعه وضو گرفت ونماز ظهر وعصر را خواند. بعد از فراغ از نماز متوجه
من شد وسلام كرد واسم خودم وپدرم را ذكر كرد. از اين حادثه تعجب
كردم. گفتم شايد درسفر از شام تا مصر يا از مصر تا اندلس با اسم من
آشنا شده اي؟ گفت: نه. بلكه نام تو وپدرت وشكل وقيافه وصفاتت به من
رسيده است. من تورا به همراه خودم به جزيرهء خضراء خواهم برد. يك
هفته در آنجا توقف كرد وبعداز انجام كارهاى لازم با هم حركت
نموديم. بعد از اينكه مدت شانزده روز در دريا حركت كرديم، دروسط
دريا آبهاى سفيدى نظر مرا جلب كرد. آن شيخ كه نامش محمد بود
به من گفت: چه موضوعى نظرت را جلب نموده است؟ گفتم: آبهاى اين نقطه
رنگ ديگرى دارد؟ گفت: اينجا بحرابيض است واينهم جزيرهء خضراء مى
باشد اين آبها همانند ديوارى اطراف جزيره را احاطه نموده است واز
حكمت خدا چنين است كه كشتيهاى دشمنان ما اگر بخواهند باين نقطه
نزديك شوند، به بركت صاحب الزمان(عليه السلام) غرق مى گرداند.
مقدارى از آبهاى آن نقطه را خوردم مانند آب فرات شيرين وگوارا بود.
بعد از اينكه آبهاى سفيد را پيموديم به جزيرهء خضرا رسيديم. از
كشتى پياده ووارد شهر شديم. شهرى بود آباد وپراز درختان ميوه،
بازارهاى زيادى داشت پرازاجناس واهالى شهربا بهترين وجه زندگى مى
كردند. دلم از ديدن چنين مناظر زيبائى لبريز شادمانى شد.
رفيقم محمد مرا به منزل خودش برد وبعد از استراحت به مسجد جامع
بزرگ رفتيم. در مسجد جماعت زيادى بودند ودر بين آنها شخصى بزرگ وبا
ابهت بود كه نمى توانم ابهت وجلالش را توصيف كنم. نامش سيد شمس
الدين محمد بود. مردم نزدش علوم عربى وقرآن وفقه واصول دين را مى
خواندند. هنگامى كه خدمتش رسيدم، به من خوش آمد گفت، نزديك خودش
نشانيد،احوال پرسى كرد وگفت من شيخ محمد را به سراغ تو فرستادم. پس
دستور داد در يكى از حجرات مسجد جائى برايم تهيه كردند. درآنجا
استراحت مى كردم وغذا را با سيد شمس الدين واصحابش صرف مى كرديم.
مدت هيجده روز بدين صورت گذشت. در اولين جمعه اى كه براى نماز حاضر
شدم ديدم كه سيد شمس الدين نمازجمعه را دوركعت وبه قصد وجوب خواند.
از اين موضوع تعجب كردم سپس بطور خصوصى به سيد شمس الدين گفتم: مگر
زمان حضور امام است كه نماز جمعه را به قصد وجوب مى خوانيد؟! گفت:
نه امام حاضر نيست ليكن من نائب خاص او هستم. گفتم: آيا تاكنون
امام زمان (عليه السلام) را ديده اى؟ گفت: نديده ام ليكن پدرم مى
گفت كه صدايش را مى شنيده ولى خودش را نمى ديده است. اما جدم هم
صدايش را مى شنيده هم خودش را مى ديده است.گفتم: آقاى من! علت چيست
كه بعض افراد او را مى بينند وبعضى نه؟ گفت: اين لطفى است كه
خداوند متعال نسبت به بعض بندگانش دارد.
سپس سيد دست مرا گرفت وبه خارج شهر برد. باغها وبوستانها ونهرها
ودرختان فراوانى را مشاهده كردم، كه درعراق وشام نظيرش را نديده
بودم. به هنگام گردش مرد خوش سيمائى بما برخورد نمود وسلام كرد. به
سيد گفتم: اين شخص كه بود؟ گفت: آيا اين كوه بلند را مى بيني؟
گفتم: آرى. گفت: در وسط اين كوه مكانى زيبا وچشمه آبى گوارا زير
درختان وجود دارد ودر آنجا گنبدى است كه از آجر ساخته شده است اين
مرد با رفيق ديگرش خادم آن قبه وبارگاه مى باشند. من هر صبح جمعه
به آنجا مى روم وامام زمان عليه السلام را زيارت مى كنم وپس از
خواندن دوركعت نماز كاغذى را مى يابم كه تمام مسائل مورد نيازم در
آن نوشته است. سزاوار است توهم بروى آنجا وامام زمان را در آن قبه
زيارت كني.
پس من به سوى آن كوه حركت نمودم. قبه را همان طور يافتم كه برايم
توصيف نموده بود. همان دوخادم را درآنجا ديدم. خواستار ملاقات امام
زمان عليه السلام شدم گفتند: غيرممكن است وما مأذون نيستيم. گفتم:
پس برايم دعا كنيد،قبول كرده برايم دعا كردند. سپس از كوه پائين
آمدم وبه منزل سيد شمس الدين رفتم. او درمنزل نبود. به خانه شيخ
محمد كه در كشتى با من بود رفتم وجريان كوه را برايش تعريف كردم
وگفتم كه آن دو خادم به من اجازه ملاقات ندادند. شيخ محمد به من
گفت: هيچكس حق ندارد بآن مكان برود جز سيد شمس الدين. اواز فرزندان
امام زمان عليه السلام مى باشد. بين او وامام زمان پنج پدر فاصله
است واو نائب خاص امام زمان مى باشد.
بعد از آن از سيد شمس الدين اجازه خواستم كه بعضى مسائل مشكل دينى
را از او نقل كنم وقرآن مجيد را نزدش بخوانم تا قرائت صحيح را به
من ياد بدهد. گفت: اشكال ندارد، ابتداءً قرآن را شروع كن. در بين
قرائت اختلاف قاريان را ذكر مى كردم. سيد به من گفت: ما اينها را
نمى شناسيم. قرائت ما مطابق قرآن على بن ابيطالب عليه السلام است.
آنگاه داستان جمع قرآن به وسيله على بن ابيطالب را بيان كرد. گفتم:
چرا بعض آيات قرآن ربطى به ماقبل ومابعدشان ندارند؟ گفت:آرى چنين
است وجريان جمع قرآن به وسيلهء ابوبكر ونپذيرفتن قرآن على بن
ابيطالب(عليه السلام) را تعريف نمود. به دستور ابوبكر قرآن جمع
آورى شد ومثالب را از قرآن حذف نمودندو از همين جهت مى بينى كه بعض
آيات باقبل وبعد غيرمربوط هستند.
از سيد اجازه گرفتم ودر حدود نود مسأله از او نقل كردم كه جز به
خواص مؤمنين به كسى اجازه نميدهم آنها را ببيند.
آنگاه داستان ديگرى را كه مشاهده كرده نقل مى كند ومى گويد: به سيد
عرض كردم. از امام زمان(عليه السلام) احاديثى بما رسيده كه هركس
درزمان غيبت كبرى مدعى رؤيت شد دروغ
مى گويد. اين احاديث چگونه سازگاراست با اينكه بعض شما او را مى
بينيد. گفت: صحيح است، امام اينطور فرموده ليكن اين مال آن زمانى
است كه دشمنان فراوانى از بنى عباس وديگران داشت اما در اين زمان
كه دشمنان مأيوس شده اند وشهرهاى ما هم از آنها دور است وهيچكس بما
دسترسى ندارد ملاقات خطرى ندارد.
گفتم: سيدمن! علماء شيعه حديثى را از امام نقل مى كنند كه خمس را
براى شيعيان اباحه نموده آيا شما هم اين حديث را از امام داريد؟
گفت: امام خمس را در حق شيعيان اباحه نموده است. آنگاه مسائل
وسخنان ديگرى را از سيد نقل مى كند ومى گويد: سيد به من گفت: تونيز
تا كنون دو مرتبه امام زمان را ديده اى ولى او را نشناخته اي.
در خاتمه مى گويد: سيد به من
تكليف كرد كه در بلاد مغرب توقف نكن هرچه زودتر به عراق برگرد ومن
بدستورش عمل كردم.(1)
هوشيار: داستان جزيره خضراء چنين است كه من خلاصه اش را
برايتان بيان كردم. درخاتمه لازم است يادآور شويم كه داستان
مذكوراعتبارى ندارد وشبيه افسانه ورمان است زيرا:
اولاً: سند معتبر وقابل اعتمادى ندارد. داستان از يك كتاب خطى
ناشناخته نقل شده وخود مرحوم مجلسى درباره اش مى نويسد: چون من
داستان را در كتب معتبر نيافتم باب جداگانه اى را بآن اختصاص دادم(
تا با مطالب كتاب مخلوط نشود).
ثانياً: در متن مطالب داستان تناقضاتى ديده مى شود. چنانكه ملاحظه
فرموديد در يك جا سيد شمس الدين به راوى داستان مى گويد: من نائب
خاص امام هستم وخودم آن حضرت را تا كنون نديده ام. وپدرم نيز آن
جناب را نديده ليكن سخنش را شنيده است. اما جدم هم خودش را ديده هم
حديثش را شنيده است. اما همين سيد شمس الدين در جاى ديگر به راوى
داستان گفت: من هر روز صبح جمعه براى زيارت امام به آن كوه مى روم
وخوب است توهم بروي. وشيخ محمدهم به راوى داستان گفت كه: فقط سيد
شمس الدين وامثالش مى توانند خدمت امام زمان(عليه السلام) مشرف
شوند.چنانكه ملاحظه مى فرمائيد اين مطالب با هم تناقض دارند. نكته
قابل ذكر اينكه سيد شمس الدين كه مى دانست جز خودش كس ديگرى رابه
ملاقات امام نمى برند چرا به راوى داستان پيشنهاد كرد كه براى
ملاقات به بالاى كوه برود.
ثالثاً: در داستان مذكور به تحريف قرآن تصريح شده كه قابل قبول
نيست ومورد انكار شديد علماء اسلام مى باشد.
رابعاً: موضوع اباحه خمس مطرح شده ومورد تأييد قرار گرفته كه آن هم
از نظر فقها مردود مى باشد.
بهرحال داستان به طور رمانتيك تهيه شده كه خيلى غريب وعجيب به
نظرمى رسد. يك نفر بنام زين الدين از عراق به قصد تحصيل علوم به
شام مى رود، از آنجا به همراه استادش به مصر مى رود، از آنجا باز
هم به همراه استادش به اندلس(اسپانيا) سفر مى كند اين همه مسافت
زياد را مى پيمايد، در آنجا مريض مى شود، استادش او را رها مى كند،
وبعداز بهبودى با شنيدن نام جزيرهء روافض آن چنان به ديدن آن جزيره
مشتاق مى گردد كه استادش را فراموش مى كند با پيمودن راه دور
وخطرناك به جزيره رافضيها مى رسد. جزيره غيرمزروع بوده لذا سؤال مى
كند غذاى اين مردم از كجا مى آيد؟ درجواب مى شنود كه از جزيره
خضراء برايشان غذا مى آورند. با اينكه گفته بودند، چهار ماه ديگر
كشتى ها مى رسند، ناگهان بعد از چهل روز در ساحل لنگر مى اندازند
وبعد از يك هفته توقف او را به همراه خود به دريا مى برند. دروسط
بحرابيض آبهاى سفيدى رامى بيند كه شيرين وگوارا هم هست، سپس از آن
نقطه غيرممكن العبور گذشته وارد جزيرهء خضراء مى شودو...تا
آخرداستان.
جالب اينجاست كه يك نفرعراقى اين همه راه دور ودراز را طى مى كند،
در كشورهاى مختلف با مردم صحبت مى كند وزبان همه را مى داند. آيا
مردم اسپانيا هم به زبان عربى صحبت مى كردند؟
نكته ديگرى كه قابل ذكراست داستان بحرابيض است. شما مى دانيد كه
بحرابيض در شمال كشور اتحاد جماهير شوروى قرار دارد كه اين داستان
نمى تواند درآنجا اتفاق افتاده باشد. البته به بحر متوسط هم
بحرابيض گفته مى شود، كه اين داستان مى تواند در آنجا اتفاق افتاده
باشد. ليكن بازهم همه اين دريا بحرابيض ناميده مى شود، نه نقطه
خاصى ازآن كه ناقل داستان آنجا را سفيد يافته است. اگر كسى در متن
داستان بيشتر دقت كند مجعول بودن برايش روشن مى شود.
در خاتمه لازم است متذكر شوم، چنانكه قبلاً ملاحظه فرموديد در
احاديث ما چنين آمده كه امام زمان عليه السلام بطور ناشناس
در بين مردم زندگى ورفت وآمد مى كند، در مجامع عمومى ودر مراسم حج
شركت مى نمايد ودرحل برخى از مشكلات هم به مردم كمك مى كند.
با توجه به اين مطلب، معرفى يك نقطه دورافتاده وغيرممكن العبور وسط
دريا را به عنوان جايگاه امام زمان واميد مستضعفين جهان ودادرس
حاجت مندان، كمال بى انصافى وبى سليقگى را نشان مى دهد. درخاتمه
معذرت مى خواهم كه وقت گرانبهاى شما را براى تشريح يك چنين داستان
غير معتبرى صرف نمودم.
جلالي: امام زمان اولادى هم دارد يا نه؟
هوشيار: دليل معتبرى در دست
نداريم كه موضوع ازدواج آنجناب ووجود اولاد را بطور قطع اثبات كند
يا نفى نمايد، البته ممكن است بطور ناشناس ازدواج كرده واولاد
ناشناسى هم داشته باشد وهرطور صلاح بداند عمل كند، گرچه بعضى از
دعاها دلالت دارند كه از آن حضرت فرزندانى به وجود آمده يا بعد از
اين بوجود خواهدآمد(2)..
چه وقت ظاهرمى شود
دكتر: پس مهدى موعود كى ظهور مى كند؟
هوشيار: براى ظهور وقتى تعيين نشده بلكه ائمهء اطهارعليهم السلام
تعيين كنندهء وقت ظهور را تكذيب كرده اند. از باب نمونه:
1. فضيل مى گويد: خدمت امام
باقر(عليه السلام) عرض كردم: آيا ظهورمهدى وقت معينى دارد؟ حضرت در
پاسخ سه مرتبه فرمود: هر كس براى ظهور وقتى تعيين كند دروغ مى
گويد.(3)
عبدالرحمن بن كثيرمى گويد: خدمت
امام صادق(عليه السلام) بودم كه مهزم اسدى وارد شده عرض كرد: فدايت
شوم، ظهور قائم آل محمد وتشكيل دولت حق كه در انتظارش هستيد طول
كشيد پس كى واقع مى شود؟ حضرت پاسخ داد: تعيين كنندگان وقت ظهور
دروغ مى گويند، تعجيل كنندگان هلاك مى گردند وتسليم شوندگان نجات
مى يابند وبه سوى ما بازگشت مى كنند.(4)
2. محمد بن مسلم مى گويد: امام
صادق(عليه السلام) به من فرمود: هركس وقت ظهور را برايت تعيين كرد
از تكذيب نمودنش باك نداشته باش، زيرا ما براى ظهور وقتى تعيين نمى
كنيم(5)
وده حديث ديگر.
از اين احاديث كثيره استفاده مى شود كه: نه پيغمبراكرم(صلى الله
عليه وآله وسلم) ونه هيچ.
3. امامى وقت ظهور را تعيين نكرده
اند وراه هرگونه سوء استفاده اى را بسته اند. پس اگر حديثى نسبت به
امامى داده شده كه وقت ظهور در آن، تعيين گشته اگر قابل تأويل
وتوجيه باشد بايد تأويلش نمود والا يا بايد مسكوت عنه بماند يا
تكذيب شود. مانند حديث ضعيف ومجمل ابولبيد مخزومى كه مطالبى
را بامام نسبت داده ودر ضمن آنها مى گويد: قائم ما در (الر) قيام
مى كند.(6)
علائم ظهور
مهندس: علائم الظهور تا چه اندازه صحت دارند؟
هوشيار: براى ظهور حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى فرجه) علائم
بسيارى در كتب حديث ثبت شده است ليكن اگر ما بخواهيم در يك يك آنها
بحث كنيم سخن طولانى مى گردد وبدون جهت اوقات چندين جلسه اشغال مى
شود. اما چند نكته را لازم است اجمالاً تذكر دهيم.
الف: مدرك بعضى از علائم، خبر واحديست كه اشخاص مجهول الحال يا
غيرموثق در طريق آن واقع شده ومفيد يقين نيستند.
ب: احاديث اهلبيت علائم الظهور را بدو قسم تقسيم نموده اند: يكى از
آنها علائم حتمى است كه به هيچ قيد وشرطى مشروط نيست وقبل از ظهور
بايد واقع شود. قسم دوم را غير حتمى معرفى نموده اند وآن عبارتست
از حوادثى كه به طور مطلق وحتم از علائم الظهور نيست بلكه مشروط به
شرطى است كه اگر آن شرط تحقق يابد مشروط نيز متحقق مى شود واگر شرط
مفقود گردد مشروط نيز تحقق نمى يابد ومصلحت بوده كه به طور اجمال
از علائم الظهور شمرده شود.
ج: علائم ظهور چيزهايى هستند كه تا واقع نشوند حضرت صاحب الامر
ظاهر نمى گردد وحدوث هر يك از آنها دليل است كه ايام فرج تا اندازه
اى نزديك شده اما دلالتى ندارد كه بعد از حدوث آن علامت وبلافاصله،
حضرت صاحب الامرظهور مى نمايد. ولى در مورد بعضى از آنها تصريح شده
است كه مقارن ظهور آن حضرت واقع مى شود.
د: بعضى از علائم الظهور به طور اعجاز وخارق العاده واقع مى شوند
تا صحت ادعاى مهدى موعود را تأييد كنند وفوق العادگى اوضاع را به
جهانيان اعلام دارند.حكم اين علائم، با ساير معجزات يكسان است، وبه
صرف اينكه با جريان عادى سازگار نيست نبايد مردود شناخته شود.
هـ. يك نوع از علائم الظهور در كتابها ديده مى شود كه وقوع آنها
عادتاً محال به نظر مى رسد مانند اينكه گفته شده: در وقت ظهور
مهدي، خورشيد از مغرب طلوع مى كند وخورشيد در نيمهء ماه رمضان وماه
در آخر همان ماه مى گيرد. بردانشمندان پوشيده نيست كه لازمهء وقوع
اينگونه حوادث اينست كه نظم عالم برهم بخورد وحركت منظومه شمسى
تغيير يابد. اما بايد بدانيد كه مدرك اينگونه علائم، اخبار آحادى
بيش نيست كه مفيد يقين نيستند واگر كسى در سند آنها خدشه كرد مى
تواند آنها را مجعول خلفاى بنى اميه وبنى عباس وعمال آنها بداند.
زيرا در آن اوقات افرادى به عنوان مهدى عليه دستگاه حاكمهء وقت
قيام ونهضت مى نمودند وبدان وسيله عده اى را بردوش خويش جمع مى
كردند. خلفاى وقت چون مى ديدند اصل احاديث مهدى قابل انكار نيست
لذا حيلهء ديگرى انديشيدند تا بدان وسيله مردم را منصرف سازند وكار
نهضت علويين را مختل نمايند. بدان منظور علائم محال را جعل كردند
تا مردم درانتظار آن علائم بنشينند ودعوت علويين را اجابت نكنند،
اما اگر احاديث صحيح بود مانعى ندارد اين گونه علائم به طور اعجاز
تحقق يابند تا فوق العادگى اوضاع را بجهانيان اعلام كنند واسباب
پيشرفت دولت حق را فراهم سازند.
داستان سفياني
مهندس: سفيانى كه از علائم الظهور شمرده شده كيست وقضيه اش چيست؟
هوشيار: از احاديث بسيارى استفاده مى شود كه: پيش از ظهور حضرت
صاحب الامر(عليه السلام) مردى از نسل ابوسفيان خروج مى كند. در
توصيف وى گفته شده: مرديست ظاهر الصلاح وذكر خدا مرتباً برزبانش
جارى است، اما از پليدترين وخبيث ترين مردم است. گروه كثيرى را
فريب مى دهد وبا خود همدست مى كند. مناطق پنجگانهء: شام وحمص
وفلسطين واردن وقنسرين را تصرف مى نمايد ودولت بنى عباس براى هميشه
به دستش منقرض مى گردد. گروه زيادى از شيعيان را به قتل مى رساند،
سپس از ظهور حضرت صاحب الامراطلاع مى يابد. لشگرى را به جنگش مى
فرستد اما به آنجناب دست نمى يابد ودر بيابان بين مكه ومدينه به
زمين فرو مى روند.
جلالي: چنانكه اطلاع داريد: دولت بنى عباس، مدتها قبل منقرض شده
اثرى از آن باقى نيست تا به دست سفيانى منقرض گردد!
هوشيار: حضرت موسى بن جعفر(عليه
السلام) در حديثى فرمود: دولت بنى عباس برروى حيله ونيرنگ بنا شده
است، آن دولت به طورى از ميان خواهد رفت كه اثرى از آن باقى نماند،
ليكن دوباره تجديد مى شود به طوريكه گويى اصلاً آسيبى نديده است.(7)
از ظاهر اين حديث استفاده مى شود كه دولت بنى عباس باز تجديد مى
گردد وانقراض آخرين دولت آنها به دست سفيانى به وقوع خواهد پيوست.
ممكن است گفته شود گرچه اصل خروج سفيانى از حتميات شمرده شده ولى
كيفيت وزمان خروجش معلوم نيست از حتميات باشد، مثلاً ممكن است
موضوع انقراض دولت بنى عباس به دست سفيانى از حتميات نباشد وبه دست
ديگران واقع شود.
فهيمي: من شنيده ام: خالدبن يزيد
بن معاوية بن ابى سفيان چون آرزوى خلافت بردلش ماند وحكومت را به
دست بنى مروان مى ديد، براى تسليت خويش وتقويت روحيهء بنى اميه،
حديث سفيانى را جعل كرد، صاحب اغانى دربارهء خالد مى نويسد: مردم
عالم وشاعرى بوده ودرباره اش گفته شده كه: حديث سفيانى را جعل
نموده است.(8)
1. طبرى مى نويسد: على بن عبدالله
بن خالد بن يزيد بن معاويه در سال(159) در شام خروج نموده مى گفت:
من همان سفيانى منتظر هستم وبدين وسيله مردم را به سوى خويش دعوت
مى نمود.(9)
از اين شواهد تاريخى استفاده مى شود كه موضوع سفيانى از مجعولات
است.
هوشيار: احاديث سفيانى را عامه وخاصه روايت كرده اند وبعيد نيست
متواتر باشد وبه صرف احتمال ووجود يك مدعى باطل، نمى شود حكم به
مجعوليت وبطلان كرد. بلكه بايد چنين گفت: چون حديث سفيانى در
بين مردم شايع بود ومردم در انتظارش بودند بعضيها از اين موضوع سوء
استفاده نمودند وخروج كرده مى گفتند: ما همان سفيانى منتظرهستيم
وبدين وسيله گروهى را فريب دادند.
داستان دجال
جلالي: خروج دجال را يكى از علائم الظهور مى شمارند واو را چنين
توصيف مى نمايند: مردى است كافر، يك چشم بيش ندارد آنهم در پيشانيش
واقع شده ومانند ستاره اى مى درخشد، در پيشانى وى نوشته: كافر است
به طوريكه هر باسواد وبى سواد آن را مى خواند. كوهى از طعام ونهرى
از آب هميشه با اوست. برالاغ سفيدى سوار مى شود كه هر گامش يك ميل
راه است. آسمان به دستور وى باران مى دهد وزمين گياه مى روياند
اختيار گنجهاى زمين با اوست. مرده را زنده مى كند، با صدايى كه
تمام جهانيان مى شنوند ندا مى كند: من خداى بزرگ شما هستم كه شما
را آفريده روزى مى رسانم، به سوى من بشتابيد.
مى گويند: در زمان پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) موجود بوده
ونامش عبدالله يا صائدبن صيد است. پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله
وسلم) واصحابش به قصد ديدار به خانه اش رفتند او مدعى خدايى بود.
عمرخواست به قتلش برساند ولى پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مانع
شد. تا كنون زنده است ودر آخرالزمان، از شهر اصفهان قريهء يهوديه
خروج خواهد كرد.(10)
از قول تميم الدارى كه ابتداء نصرانى بوده ودر سنهء نهم هجرى اسلام
آورده، حكايت كرده اند كه گفته است: من دجال را در يكى از جزائر
مغرب ديدم كه درغل وزنجير بود(11)
هوشيار: دجال را به زبان انگليسى انتى كريست (Antichrist)
گويند يعنى ضد يا دشمن مسيح، كلمه دجال نام شخص معينى نيست
بلكه در لغت عرب هر دروغگو وحيله بازى را دجال نامند. در كتاب
انجيل هم لفظ دجال زياد ديده مى شود.
در رسالهء اول يوحنا نوشته است:
دروغگو كيست، جز آنكه مسيح بودن عيسى را انكار كند، آن دجال است كه
پدر وپسر را انكار مى نمايد.(12)
بازدرهمان رساله مى نويسد: شنيده ايد كه دجال مى آيد الحال هم دجالان
بسيارظاهر شده اند.(13)
در همان رساله مى گويد: وهر روحى
كه عيسى مجسم شده را انكار كند از خدانيست واينست روح دجال كه
شنيده ايد مى آيد والان هم در جهان است.(14)
در رسالهء دوم يوحنا نوشته است:
زيرا گمراه كنندگان بسيار به دنيا بيرون شدند كه عيسى مسيح ظاهر
شدهء در جسم را اقرار نمى كنند، آنست گمراه كنند ودجال.(15)
از آيات انجيل استفاده مى شود كه: دجال به معنى دروغگو وگمراه كننده
است واستفاده مى شود كه: داستان خروج دجال وزنده بودنش، درآن زمان
هم دربين نصارى شايع بوده ودر انتظار خروجش بوده اند.
ظاهراً حضرت عيسي(عليه السلام) خروج دجال را خبرداده ومردم را از
فتنه اش برحذر مى داشته است، لذا نصارى در انتظارش بوده اند وبه
احتمال خيلى قريب، دجال موعود حضرت عيسي، همان مسيح كاذب ودجالى
بوده كه در حدود پنج قرن بعد از عيساى مسيح ظاهر شد وبه دروغ ادعاى
پيغمبرى نمود واوست كه بدار آويخته شد نه مسيح پيغمبر.(16)
در اسلام نيز احاديثى راجع به
وجود دجال در كتب حديث موجود است پيغمبر اسلام مردم را از دجال مى
ترسانيد وفتنه اش را گوشزد آنان مى كرد ومى فرمود: تمام پيمبرانى
كه بعد از نوح مبعوث شدند قوم خويش را از فتنهء دجال مى
ترسانيدند (34).پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: قيامت برپا
نشود تا اينكه سى نفر دجال كه خود را پيغمبر مى پندارند ظاهر شوند.(17)
يار صفحه:
(1)بحار الأنوار ج 52 ص 159 تا ص 174.
(2)مانند: اللهم اعطه فى نفسه واهله وولده وذريته وامته وجميع
رعيته ماتقربه عينه ( مفاتيح الجنان) ودر صلواتى كه از
ناحيه مقدسه صادرشده مى گويد:اللهم اعطه فى نفسه وذريته
وشيعته ورعيته وخاصته وعامته وعدوه وجميع اهل الدنيا ما
تقربه عينه(مفاتيح الجنان). ليكن بردانشمندان
پوشيده نيست كه دعاهاى مذكور بهآن مرتبه حجيت واعتبار
نيستند كه بتوان به آنها استدلال نمود وچنين موضوعى را
اثبات كرد، لكن در عين حال، داشتن فرزندهم بعيد
نيست. امام صادق(عليه السلام) در حديثى فرمود: كانى ارى
نزول القائم فى مسجد السهله باهله وعياله(بحار ج 52 ص
317).
(3)عن الفضيل قال سئلت اباجعفر عليه السلام: هل لهذا الامر
وقت؟ فقال: كذب الوقاتون، كذب الوقاتون، كذب الوقاتون ـ
بحار الأنوار ج 52 ص 103.
(4)بحار الأنوار ج 52 ص 103.
(5)محمد بن مسلم عن ابيعبدالله عليه السلام قال: من وقت لك من
الناس شيئاً فلا تها بن ان تكذبه فلسنا نوقت لاحد ـ بحار
الأنوار ج 52 ص104 و117.
(6)بحار الأنوار ج 52 ص 106.
(7)بحار الأنوار ج 52 ص 250.
(10)بحار الأنوار ج 52 ص 193 تا 197 وصحيح مسلم ج 18 ص 46 تا
87. وسنن ابى داود ج 2ص212.
(11)صحيح مسلم ج 18 ص 79 وسنن ابى داود ج 3 ص 214.
(12)رساله يوحنا باب 2 آيهء 22.
(13)رساله اول باب 2 آيه 18.
(14)رساله اول يوحنا باب 4 آيه 3.
(15)رساله دوم يوحنا آيهء 7.
(16)در موضوع تعدد وجود مسيح رجوع شود به تفسير الميزان جلد 3
وكتاب (تاريخ وتقويم در ايران).
(17)بحار الأنوار ج 52 ص 197.