دادگستر جهان

ابراهيم امينى

- ۱۷ -


4ـ ميانگين سن بشر

در يونان قديم ميانگين عمر بشر 29 سال ودر روم قديم كمى بيشتر از آن بود. در اروپاى قرن شانزدهم ميانگين عمر 21 سال. قرن هيجدهم 26 سال. قرن نوزدهم 34 سال ودر ابتداى قرن بيستم اين رقم يكباره به 45ـ 50 سال بالغ شد. ارقام فوق مربوط به قارهء اروپا است. دليل عمدهء افزايش سن نسبى در دنياى كنونى كم شدن مرگ ومير كودكان مى باشد ولى ميان كشورهاى پيشرفته وعقب افتاده از اين حيث اختلاف زيادى وجود دارد. به عنوان مثال در شوروى ميانگين سن 71 سال ودر مورد هندوستان كمتر از 30 سال است.

ميانگين سن انسان در ميان حيوانات چندان زياد نيست. براى مقايسه سن نسبى انسان(60 تا 80 سال) با ساير حيوانات به جدول زيرتوجه كنيد.

اردك 300 سال ماهى گول 150 سال
سنگ پشت 170 سال قورباغه 16 سال
وزغ 36 سال طوطى 90 سال
كلاغ 70 سال غازوحشى 80 سال
شترمرغ 40 ـ 35 سال جالاقان(نوعى پرنده) 118 سال
عقاب 104 سال شاهين 162 سال
اسب 30ـ 20 سال گاو 30ـ 25 سال
گوسفند 14ـ 12 سال بز 27ـ 18 سال
سگ 22ـ 16 سال گربه 12ـ 10 سال

انسان تكامل يافته ترين حيوانات مى باشد ولى سن او همانطور كه درجدول نشان مى دهد از بسيارى از حيوانات پست تر، كمتر است.

6ـ نظر مچنيكوف دانشمند روسي

اما اگربه نظريهء ايليا مچنيكوف دقت كنيم علت اختلاف فاحش سن نسبى انسان با چند جانور پست تر روشن مى شود. مچنيكوف دليل پيرى ومرگ زودرس را مسموميت ياخته ها وبافتهاى بدن از سموم ترشح شده توسط باكتريهاى روده تصورمى كند. بايد دانست كه رودهء فراخ بيش از نقاط ديگر بدن مورد علاقهء باكتريها مى باشد.

روزانه به طور تخمين 130 تريليون ميكرب در اينجا زاده مى شود بسيارى از ميكربهاى روده زيانى به بدن نمى رسانند ولى بعضى از آنها سمى هستند، اينها بدن را از داخل توسط سمهائى كه توليد مى كنند مانند گازهاى فنل واندل مسموم مى سازند. احتمالاً ياخته ها وبافتهاى سازندهء بدن در اثر اين سموم به پيرى زودرس دچار مى شوند. با توجه به جدول فوق معلوم مى شود كه ماهيها، خزندگان، پرندگان بيش از پستانداران زندگى مى كنند اين جانداران روده فراخ ندارند واگر داشته باشند رشد آن بسيار كم است. در ميان پرندگان فقط شترمرغ داراى رودهءفراخ گسترده وبزرگ مى باشد وهمانطورى كه از جدول برمى آيد سن آن نيز كم است واز 30 تا 40 سال بيشتر زندگى نمى كند. در اين ميان حيوانات نشخواركننده از همه كمتر زندگى مى كنند. دليل آن شايد مربوط به گسترش ورشد زياد رودهء فراخ درآنها باشد. خفاش نيز داراى رودهءفراخ كوچك مى باشد وطول عمر آن از حشره خواران ديگرى كه از نظر رشد بدن همسان با خفاش هستند بيشتر است. تصورمى رود كه وابستگى رودهءفراخ وطول عمر در زندگى انسان نيز مسلماً دخالت داشته باشد. ولى اهميت آن به آن اندازه نيست كه مچنيكوف ابراز داشته است. بعضى از افراد پس از عمل جراحى وحذف رودهء فراخ مدتهاى مديد زندگى كردند. به طور مسلم وجود اين عضو براى بدن لازم نيست ولى هستند افرادى كه با وجود رودهءفراخ نيز مدت طولانى زندگى كرده اند. هدف دانشمندان پيرى شناسى مطالعه وبررسى روى اين افراد مى باشد.

7ـ بشر فردا عمر بيشترى خواهد كرد

افرادى كه بيش از 150 سال عمر كرده اند در دنيا نادر وانگشت شمارند، پاره اى از اين افراد كه نامشان در كتابها آمده است به قرار زيرمى باشد:

يك دهقان مجار در سال 1724 به سن 185 سالگى درگذشت. نامبرده تا روزهاى آخر عمر خويش مانند جوانان كار مى كرد. شخص ديگرى به نام جان راول به هنگام مرگ 170 سال داشت، همسر وى درآن هنگام 164 ساله بود، آنها 130 سال باهم زندگى كرده بودند. يكى از اهالى آلبانى به نام خوده نيز170 سال عمر كرد. به هنگام مرگ وى بيش از دويست فرزند ونوه ونتيجه ونبيره داشت. چند سال پيش روزنامه ها خبردادند كه يكمرد 207 ساله در امريكاى جنوبى وفات كرده است. دراتحاد شوروى تعدا افرادى كه دومين قرن زندگى خود را مى گذرانند تقريباً 30 هزارنفرند. اكنون دانشمندان روسى مشغول بررسى علل پيرى ويافتن راز طول عمر مى باشند. مسلماً در دنياى آينده دانش بشرى پيرى را مغلوب خواهد ساخت به اين طريق بشر آينده از پدران خود عمر بيشترى خواهد كرد.(1)

فرضيهء غيرمعروفى درعلت مرگ

در خاتمه بد نيست بدانيد كه: در اين موضوع ترديد نيست كه مرگ عبارت است از مفارقت روح از بدن، ليكن موضوع ديگرى قابل بحث است كه آيا بدن وعوارض آن، منشاء وعلت اصلى مفارقت روح مى باشند، وجسم است كه اسباب مرگ را فراهم مى سازد؟ يا اينكه روح عامل اصلى مرگ است واوست كه در هنگام قصد رحيل، به بدن رسيدگى نمى كند، در نتيجه، فرسودگى وپيرى وامراض گوناگون برآن عارض مى شوند؟.

اكثر دانشمندان واطباء نظريهء اول را مى پذيرند، آنان مى گويند:هنگامى كه حرارت غريزى بدن تمام شد. نظام عمومى مزاج برهم خورد وآلات وقواى آن د رانجام وظيفه ناتوان شدند واعضاء رئيسهء بدن فرسوده گشتند واستعداد بقاء را از دست دادند، چون روح از اداره وادامهء حيات اين مركب خسته وفرسوده، عاجز مى شود ناچار ازآن مفارقت مى نمايد ومرگ فرا مى رسد.

جان قصد رحيل كرد، گفتم كه مرو *** گفتا چكنم خانه فرو مى آيد

اما در مقابل اين دسته، فيلسوف بزرگ اسلامى مرحوم ملاصدرا نظريهء دوم را اظهار داشته است. خلاصه اش ازاين قرار است: وى در كتاب اسفار مى نويسد:اداره ونگهدارى جسم برعهده ء روح است، اوست كه به ميل خود بدن را اداره مى كند. تا هنگامى كه احتياج زيادى به بدن دارد در حفظ ونگهداريش كوشش مى نمايد ومراقبت كامل مبذول  مى دارد. اما هنگامى كه استقلال بيشترى يافت واحتياجاتش كمتر شد علاقه اش به بدن كمتر مى گردد وچندان توجهى بدان نمى كند. درنتيجه ضعف وسستى واختلالات توليد مى شود وپيرى وفرسودگى روى آور مى گردد. تا وقتى كه از ادارهء بدن به كلى منصرف گردد ومرگ طبيعى فرارسد.

اكنون دوستان توجه دارند كه: اگر نظريهء دوم باثبات رسيد واختيار مرگ به دست نفس افتاد، موضوع طول عمر حضرت صاحب الامر(عليه السلام) راهش هموارتر مى گردد ومى توان گفت كه: روح مقدس آنجناب چون احساس مى كند كه وجودش براى جهان انسانيت واصلاح عالم ضرورى ولازم است، همواره در حفظ ونگهدارى تن كوشش مى كند وجوانى وشادابى خويش را محفوظ مى دارد.

در خاتمه لازم است تذكر دهم كه: من اكنون د رصدد اثبات صحت اين مدعا نيستم ونمى خواهم از آن دفاع كنم.فعلاً آن را به عنوان فرضيهء غيرمعروفى به دوستان عرضه مى دارم وتصديق مى كنم كه: مطلب غيرمأنوس وتازه اى است. ليكن فعلاً نبايد عجله كرد وبا نظر سطحى وابتدائى آن را مردود وباطل شمرد. در صورتى مى توان به طور جزم قضاوت نمود كه حقيقت نفس ومقدار تأثيرش در بدن وكيفيت ارتباط وتأثيرو تأثر آنها به خوبى شناخته شود واين مسأله بسيار دشوارى است كه به يك سلسله مباحث مفصل فلسفى وروانى ويك سلسله آزمايشهاى دامنه دار وعميق بيولژى احتياج دارد.هنوز اطلاعات بشر بدان پايه نرسيده كه بتواند دراين باره قضاوت كند. مباحث نفس وروانشناسى مراحل ابتدائى خود را طى مى كنند. اگر دانش متوجه روح وتن آدمى شده بود جهان ما قطعاً نماى ديگرى داشت.

دكتر(الكسيس كارل) در كتاب(انسان موجود ناشناخته) مى نويسد: (ما از ساختمان وجودى خودمان جز اطلاعات ناچيز وناقصى نداريم، اگر گاليله ونيوتن ولاووازيه وامثال آنان، نيروى فكر خودشان را صرف مطالعه روى بدن وروان آدمى كرده بودند نماى دنياى ما با امروز فرقهاى زيادى داشت).

نتيجه

هوشيار: از مطالب مذكور نكات زير استفاده مى شود:

1ـ عمر انسان حد ومرز معينى ندارد كه تجاوز از آن حد، غير ممكن باشد. هيچيك از دانشمندان تاحال نگفته اند كه فلان مقدار سال، نهايت درجه اى است كه انسانها مى توانند بدان نائل گردند وهنگاميكه بدان پايه رسيدند مرگ برايشان حتمى است. بلكه گروهى ار دانشمندان شرق وغرب، جديد وقديم تصريح كرده اند كه عمر انسان حد ومرزى ندارد وبشر درآينده مى تواند برمرگ غلبه كند، يا مدت درازى آن را به تأخير بياندازد واز عمرهاى بسيار طولانى برخوردار گردد. همين امكان علمى واميد موفقيت است كه دانشمندان را به تلاش وكوشش واداشته شب وروز به تحقيق وآزمايش اشتغال دارند واكثر آزمايشاتى كه دراين باره انجام گرفته موفيقت آميز بوده است.

اين آزمايشها به اثبات مى رسانند كه مرگ نيز مانند ساير بيماريها معلول علل وعوامل طبيعى است كه اگر شناخته شوند واز تأثير آنها جلوگيرى شود مى توان مرگ را به تأخير انداخت وبشر را تا مدت بسيار درازى از اين هيولاى خوفناك نجات داد.

چنانكه علم ودانش تا حال توانسته علل وعوامل بسيارى از بيماريها را كشف كند واز تأثير آنها جلوگيرى نمايد. درآيندهء نزديك نيز موفق خواهد شد كه علل وعوامل مرگ را بشناسد واز تأثير آنها جلوگيرى كند.

2ـ در بين موجودات زنده مانند نباتات وحيوانات وانسانها افرادى ديده شده كه از ساير افراد امتياز داشته عمرهاى طولانى ترى پيدا كرده اند. وجود اينگونه افراد استثنائى دلالت مى كند كه براى عمر افراد آن نوع حدو مرزى كه تخلف ناپذير باشد وجود ندارد. درست است كه اكثر انسانها قبل از صد سالگى مى ميرند ليكن مأنوس بودن مابه اين مقدار دليل نيست كه تجاوزاز صد سال امكان ندارد. زيرا افراد زيادى ديده شده كه از صد سال بيشتر زندگى كرده اند. وجود انسانهاى صدو پنجاه ساله وصد وهشتاد ساله ودويست وپنجاه ساله دليل روشنى است براينكه عمر انسان اصلاً حد ومرزى ندارد. چه فرق مى كند كه انسان دويست سال زندگى كند يا دو هزار سال؟ هردو غيرمأنوس وغير متعارف هستند.

3ـ پيرى يك عارضهء غير قابل جلوگيرى نيست بلكه يك نوع بيمارى قابل علاج است. چنانكه علم طب تا حال توانسته علل وعوامل صدها بيمارى را كشف كند وراه جلوگيرى ومعالجه آنها را به بشر ياد دهد، در آينده نيز موفق خواهد شد كه عوامل پيرى را كشف كند وراه پيشگيرى ومداواى آنرا در اختيار بشر قرار دهد. گروهى از دانشمندان در صدد يافتن اكسير جوانى هستند. وبا تلاش وكوششهاى خستگى ناپذير به تحقيق وآزمايش اشتغال دارند. وزحمات وآزمايشهاى آنان موفقيت آميز بوده است. به طوريكه مى توان پيش بينى نمود كه بشر در آينده اى نزديك برعلل وعوامل پيرى وفرسودگى غلبه مى كند وراه پيشگيرى اين بيمارى عمومى را كشف خواهد كرد. در آن صورت بشر مى تواند تا مدت بسيار طولاني، جوانى وشادابى خود را نگهدارى كند.

با توجه به مطالب مذكور واعتراف دانشمندان تصديق مى فرماييد كه اگر كسى از حيث تركيبات جسمانى در كمال اعتدال باشد، اعضاء رئيسه بدنش مانند، قلب، اعصاب، كليه، كبد، مغز، معده، همه نيرومند وسالم باشند. تمام دستورات بهداشتى را بداند ومراعات كند، خواص وآثار مأكولات ومشروبات را بداند، از مفيدآنها استفاده كند واز زيانبخش آنها خوددارى نمايد، تمام ميكروبها وعوامل توليد آنها را بشناسد، از طريق پيشگيرى امراض بالاخص پيرى ومرگ آگاه باشد، از سموم ومهلكات اطلاع كامل داشته باشد واز آنها اجتناب كند، احتياجات ضرورى بدن را از حيث غذا واقسام ويتامينها ومواد آلى تأمين كند، از پدر ومادر واجداد مرضى را بارث نبرده باشد، از اخلاق زشت واضطراب روح كه سبب فرسودگى اعصاب ومغز ومولد كثيرى از امراض هستند منزه باشد، تمام اخلاق نيك كه آسايش بخش روح وجسمند در او جمع باشد وعلاوه برتمام اينها مدبر تركيب جسمانى او روحى باشد درحد اعلاى كمال انسان، چنين فرد ممتازى استعداد دارد كه چندين برابر افراد متعارف نوع خود بلكه هزاران سال زندگى كند. علم ودانش نه تنها چنين عمر درازى را محال نمى داند بلكه امكان آن رابه اثبات رسانده است.

بنابراين،عمر طويل وغيرمتعارف امام زمان(عليه السلام) را نبايد يك مشكل لاينحل ومحال عادى شمرد. بلكه علم ودانش عمر بسيار دراز را با حفظ نيروى جوانى وشادابي، يك امر كاملاً ممكن مى داند. اگر وجود شخصى  براى عالم ضرورى بود ولازم شد كه عمر بسيار طولانى داشته باشد خداى قادر مطلق مى تواند دستگاه آفرينش وسلسلهء علل ومعلولات جهان را طورى تنظيم كند تا چنين فردكاملى راتحويل دهد كه از علوم واطلاعات لازم برخوردار باشد.

دكتر: مطالب مذكور فقط امكان چنين فرد ممتازى را اثبات نمود اما از كجا كه وجود داشته باشد؟

هوشيار: قبلاً بواسطهء براهين عقليه ونقليه اثبات شد كه وجودامام براى بقاء نوع انسان ضرورى ولازم است وبه مقتضاى احاديث زياد عدد ائمه از دوازده نفر تجاوز نمى كند واثبات شد كه امام دوازدهم مهدى موعود وفرزند بلا فصل امام حسن عسكري(عليه السلام) است كه ازمادر متولد شده واكنون درحال غيبت بسر مى برد وصدها حديث در اين باره به ما رسيده است. آنگاه به واسطه مطالب مذكور وتأييد دانشمندان اهل فن خواستيم امكان چنين عمرغير متعارفى را اثبات كنيم.

درازعمران تاريخ

مهندس: چطور شد كه دستگاه آفرينش، فقط به امام زمان چنين عمر درازى را ارزانى داشته امثال ونظائرى ندارد؟!

هوشيار: اتفاقاً عالم از اين افراد كمياب، داشته ودارد. از جملهء آنان نوح پيغمبر(عليه السلام) است. بعضى از مورخين عمرش را(2500) سال دانسته اند، در توراة (950) سال عمر برايش نوشته شده است.

قرآن كريم بالصراحه دلالت مى كند كه نهصد وپنجاه سال در بين قوم خويش مشغول دعوت وتبليغ بوده است. در سورهء عنكبوت مى فرمايد: (ما نوح را بسوى قومش فرستاديم ونهصد وپنجاه سال در بين آنان درنگ نمود. پس طوفان قومش را فروگرفت درحاليكه از ستمكاران بودند).(2)

ما اگر در صحت گفتارمورخين ترديد نماييم در صحت قرآن شك نداريم وآن كتاب آسماني، روزگار دعوت حضرت نوح را نهصد وپنجاه سال دانسته است واين عمر، كاملاً غير عاديست.

مهندس: من شنيده ام كه اين آيه نيزخودش از متشابهاتست؟

هوشيار: كجاى اين آيه متشابه است، آيا از حيث معنا ومفهوم ابهام واجمالى دارد؟! هركس اندك اطلاعى از قواعد ولغت عرب داشته باشد به خوبى از عهدهء تفسير اين آيه برمى آيد. اگر اين آيه از متشابهات باشد آيهء محكمى در قرآن باقى نمى ماند! من نمى توانم براى كلام چنين افراد محملى پيدا كنم جز اينكه بايد گفت، اينها اصل قرآن را منكر بوده ليكن از اظهار اين موضوع وحشت داشته اند.

مسعودى عده اى از دراز عمران را در كتاب خود نامبرده وعمرهاى طويل آنان را نگاشته است از جمله:

آدم:930 سال، شيث:912 سال، انوش:960 سال، قينان:920 سال، مهلائل:700 سال، لوط: 732 سال، ادريس: 300 سال، متوشالح: 960 سال، لمك: 790 سال، نوح: 950 سال، ابراهيم: 195 سال، كيومرث: 1000 سال، جمشيد:600 يا 900 سال، عمربن عامر:800 سال، عاد: 1200 سال.(3)

شما اگر به كتابهاى تاريخ وحديث وتورات مراجعه كنيد از اين قبيل افراد زياد خواهيد ديد. ليكن لازم است تذكر دهم كه: مدرك عمدهء اين عمرهاى طويل يا توراة وتواريخ آنست كه حال آنها براهل تحقيق پوشيده نيست يا اخبارآحادى است كه مفيد يقين نيستند يا تواريخ غير معتبر است كه بهرحال خالى از اغراق ومبالغه نيستند وچون صحت آنها براى من روشن نبود از بحث واستدلال به آنها خوددارى مى نمايم وبراى اقامهء شاهد به همان عمر دراز حضرت نوح اكتفا مى كنم. شما اگر در صدد تحقيق وتفصيل باشيد مى توانيد بكتاب (المعمرون والوصايا) تأليف ابى حاتم سجستانى وكتاب(الآثارالباقية) تأليف ابوريحان بيرونى وكتب تاريخ ديگر مراجعه كنيد.

مسكن امام زمان

فهيمي: درزمان غيبت، مسكن امام زمان كجاست؟

هوشيار: مسكن آنجناب تعيين نشده وشايد مسكن معينى نداشته باشد وبه طور ناشناس، در بين مردم زندگي ورفت وآمد كند ونيز ممكن است نقاط دورافتاده را براى زندگى انتخاب كند. در احاديث وارد شده است كه درموسم حج حاضر مى شود ودر اعمال حج شركت مىكند او مردم را مى شناسد اما مردم او را نمى شناسند.(4)

فهيمي: من شنيده ام شيعيان عقيده دارند كه امام زمان در شهر سامره، درهمان سردابى كه منسوب به اوست ومحل زيارت است، غائب شده ودر همانجا زندگى مى كند واز همانجا ظهور خواهد كرد.اگر در آن سرداب است چرا ديده نمى شود؟ كى برايش آب وغذا مى برد؟ چرا از آنجا خارج نمى شود؟يكى از شعراى عرب اشعارى در اين موضوع سروده بدين مضمون: آيا وقت آن نشده كه سرداب برون آرد آنچه را شما به گمان خودتان انسانش مى ناميد؟ خاك برخردهاى شما كه براى عنقا وغول خيالي، موجود سومى را نيز توهم كرده ايد.

هوشيار: اين نسبت دروغ محض واز روى عناد صادر شده است وشيعيان چنين عقيده اى ندارند. درهيچ روايتى گفته نشده كه امام دوازدهم در سرداب زندگى مى كند واز آنجا ظهور مى كند، هيچ يك از دانشمندان شيعه هم چنين مطلبى را نفرموده اند. بلكه در احاديث منصوص است كه در بين مردم زندگى ورفت وآمد مى كند. سديرصيرفى ازامام صادق(عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: صاحب الامر(عليه السلام) از اين جهت به يوسف شباهت دارد كه برادران يوسف با اينكه عاقل ودانا بودند وقبلاً هم باوى معاشرت داشتند، وقتى وارد بر او شدند تا خود را معرفى ننمود او را نشناختند وبا اينكه بين او ويعقوب بيش ازهيجده روز راه فاصله نبود، يعقوب از وى اطلاعى نداشت پس چرا اين مردم انكار مى كنند كه خدا همين عمل را نسبت به حجت خود حضرت صاحب الامرنيز انجام دهد؟! آنجناب هم، در بين مردم تردد كند ودر بازارشان راه برود وبرفرششان قدم بگذارد ولى او را نشناسند وبه همين وضع زندگى كند تا هنگاميكه خدا اذنش دهد، خودش را معرفى نمايد.(5)

داستان كشورهاى اولاد امام

جلالي: من شنيده ام: امام رضا(عليه السلام) داراى فرزندان بسيارى است كه در كشورهاى وسيع وآبادى كه پايتخت آنها بنامهاي: (ظاهره) و(رائقه) و(صافيه) و(ظلوم) و(عناطيس)، ناميده مى شوند زندگى مى كنند وپنج نفر از فرزندان شايستهء آنجناب به نامهاي: طاهر وقاسم وابراهيم وعبدالرحمن وهاشم، در آن كشورها سلطنت وحكومت مى نمايند. در وصف آن ممالك گفته شده كه:آب وهوا ونعمتهاى آنها نمونه اى است از بهشت برين. در آنجا صلح كل برقرار بوده گرگ وميش با هم زندگى مى كنند. درندگان را با انسان كارى نيست. ساكنين آن دريا را افراد صالح وشيعيانى كه در مكتب امام زمان تربيت يافته اند، تشكيل مى دهند. تقلب وفساد درآنجا راه ندارد، خود امام زمان هم گاهگاهى ازآن كشورهاى نمونه ديدن مى كند وصدها از امثال اين مطلب شيرين.

هوشيار : داستان اين كشورهاى مجهول بى شباهت به افسانه نيست، ويگانه مدرك آن، حكايتى است كه در كتاب(حديقة الشيعة) و(انوارنعمانيه) و(جنة المأوي) نقل شده است. ما براى روشن شدن موضوع ناچاريم سند آن داستان را ذكر كنيم.

داستان به اين كيفيت نقل شده: على بن فتح الله كاشانى مى گويد: محمد بن على بن حسين علوى در كتابش، از سعيد بن احمد نقل كرده كه گفت: حمزة بن مسيب در تاريخ هشتم ماه شعبان سال544 براى من حكايت نمود كه عثمان بن عبدالباقى در تاريخ هفتم جمادى الثانى سال 543 برايم حكايت كرد كه احمدبن محمد بن يحيى انبارى در تاريخ دهم ماه رمضان سال 543 به من گفت: من باتفاق چند نفر ديگر در خدمت عون الدين يحيى بن هبيره وزيرحاضر بوديم، در همان مجلس مرد محترم وناشناسى نيز حضور داشت. مرد ناشناس اظهار داشت: در يكى از سالها كه بوسيلهء كشتى مسافرت مى كردم، اتفاقاً كشتى راه را گم كرد وما را به جزاير مرموزى برد كه قبلاً از آنها بى خبر بوديم، ناچار از كشتى پياده شديم وداخل آن سرزمين گشتيم. ـ در اينجا احمدبن محمد داستان شگفت انگيز آن كشورها را از قول مردناشناس تفصيلاً نقل مى كند ودر ذيل داستان مى گويد ـ وزير بعد از استماع آن حكايت، داخل اطاق مخصوص خويش شد سپس تمام ما را احضار كرده گفت: تا من زنده هستم حق نداريد داستان مذكور را براى احدى نقل كنيد.

ماهم تا وزير در قيد حيات بود جريان را براى هيچ كس اظهار نكرديم.(6)

سند داستان اجمالاً ذكر شد تا خوانندگان به سستى وبى پايگى اصل داستان پى ببرند، اگر تفصيل قضيه را بخواهيد مى توانيد به كتب مذكور مراجعه نماييد.

بردانشمندان مخفى نيست كه با امثال اين حكايتها نمى توان وجود چنين كشورهائى را اثبات كرد زيرا اولاً ناقل اين داستان مهم، يكمرد ناشناس ومجهول الهويه اى بيش نيست كه سخنش اعتبار ندارد وثانياً ممكن نيست چنين كشورهاى نمونه اى در زمين وجود داشته باشند اما احدى از آنها اطلاع نداشته باشد،

مخصوصاً در اين عصر، كه تمام نقاط زمين نقشه بردارى شده ومورد توجه دانشمندان است. ليكن بعضيها به طورى از اين داستان ووجود كشورهاى مجهول دفاع كرده اند كه گويا از اركان مسلم اسلام دفاع  مى كنند.

گفته اند: شايد آن كشورها الآن هم موجود باشند ولى خدا آنها را از نظر اغيار ونامحرمان مخفى بدارد! اما گمان نمى كنم اين سخن احتياجى به پاسخ داشته باشد، اصلا نمى دانم چه ضرورتى ايجاب كرده كه در مورد يك همچو موضوع بى مدركى باين گونه احتمالات سست وباورنكردنى متوسل شوند!! گفته اند: بر فرض اينكه چنين كشورهايى اكنون وجود نداشته باشند، باز هم مى توان گفت: در اعصار گذشته موجود بوده اند ليكن بعداً خراب شده وساكنينشان منقرض گشته اند. اين احتمال نيز، چندان اساس وپايه اى ندارد، زيرا اگر چنين كشورهاى وسيع وآباد وشيعه نشينى در زمين وجود داشت، بايد كثيرى از مردم از آنها اطلاع داشته باشند واوضاع واحوال شگفت انگيز آنها را ولو به نحو اجمال، در تواريخ ثبت نموده باشند، عادتاً بعيد بلكه محال است كه چندين كشوربزرگ وجود داشته باشد ولى هيچكس از وجود آنها اطلاع نيابد واين سعادت فقط نصيب يك مرد ناشناس ومجهول الهويه اى گردد. بعداً هم به طورى آثارشان از صفحهء روزگار برداشته شود كه حتى درحفاريها وصفحات تاريخ نيز، نام واثرى از آن كشورها وساكنينشان ديده نشود!!

علامهء محقق آقاى شيخ آغا بزرگ تهراني، در صحت داستان مذكور تشكيك كرده مى نويسد: اين داستان  در آخر يكى از نسخه هاى كتاب(تعازي) تأليف محمدبن على علوى مرقوم بوده است. پس على بن فتح الله كاشانى گمان كرده كه داستان مرقوم، جزء آن كتابست، در صورتيكه اشتباه كرده وممكن نيست داستان، جزء آن كتاب باشد، زيرا يحيى بن هبيره وزير كه اين قضيه در منزلش اتفاق افتاده، در تاريخ (560) وفات  كرده ومؤلف كتاب(تعازي) قريب دويست سال بروى تقدم داشته است. علاوه بر آن، در متن داستان نيز، تناقضاتى ديده مى شود زيرا احمدبن محمدبن يحيى انبارى كه ناقل داستان است مى گويد: وزير از ما پيمان گرفت كه داستان مذكور را براى احدى نقل نكنيم، ما هم به عهد خويش وفا كرديم وتا زنده بود براى هيچكس ابراز ننموديم. بنابراين بايد حكايت آن داستان، بعداز تاريخ وفات وزيريعني(560) اتفاق افتاده باشد، در صورتى كه در متن داستان، عثمان بن عبدالباقى مى گويد: احمدبن محمدبن يحيى انباري، داستان را در تاريخ(543) براى من حكايت كرد.(7)

درجاى ديگر مى گويد: (... عثمان بن عبدالباقى در هفتم جمادى الثانى سال 543 برايم حكايت كرد كه احمدبن محمد در دهم رمضان سال 543 به من گفت...)! وشما توجه داريد كه ماه رمضان دو ماه بعداز ماه جمادى الثانى است، چگونه ممكن است در ماه جمادى الثانى يعنى دو ماه قبل از آن، اتفاقى كه در ماه رمضان روى داده براى كسى حكايت شود.

بالجمله:ما درموضوع محل سكونت امام زمان مجبور نيستيم با تكلفات زياد وبراهين سست وبى پايه، (جزائرخضراء) يا شهر (جابلقا) و(جابرصا) را اثبات نماييم يا بگوييم: آن حضرت اقليم ثامن را براى سكونت انتخاب كرده است.

فهيمي: پس اين داستان (جزيره خضراء) چيست؟

هوشيار: چون وقت مقدارى گذشته اجازه دهيد بقيه مطالب در جلسه بعد كه اگر دوستان موافقت كنند در منزل ما تشكيل مى شود ــ مطرح گردد

يار صفحه:


(1)دانشمند شمارهء 1 سال ششم.
(2)ولقد ارسلنا نوحاً الى قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان وهم ظالمون ـ سورهء عنكبوت آيهء 14.
(3)تاريخ مروج الذهب ج 1و.
(4)بحار الأنوار ج 52 ص 152.
(5)بحار الأنوار ج 52 ص 154.
(6)الانواريه النعمانيه چاپ تبريز ج 2 ص 58.
(7)الذريعه ج 5 ص 106.