دادگستر جهان

ابراهيم امينى

- ۱۰ -


مادر صاحب الامر

جلالى: نام مادر حضرت صاحب الامر چيست؟

هوشيار: مادر آن جناب را به نامهاى متعدد معرفى نموده اند مانند: نرجس، صيقل، ريحانه، سوسن، خمط، حكيمه، مريم، بدو نكتهء زير اگر توجه كنيد منشأ اختلاف مذكور را درك خواهيد نمود:

الف: امام حسن عسكري(عليه السلام) كنيزهاى متعددى داشته به نامهاى مختلف. موضوع تعدد كنيزها را حكيمه خاتون دردو مورد بيان نموده است. در يك جا حكيمه خاتون مى گويد: روزى خدمت امام حسن(عليه السلام) رسيدم ديدم در حياط خانه نشسته وكنيزانش بدورش اجتماع نموده اند. عرض كردم فدايت شوم، جانشينت از كدام كنيزان به وجود خواهد آمد؟ فرمود: از سوسن.(1)

در حديث ديگر بازهمان حكيمه خاتون مى گويد: روزى به خانهء امام حسن عسكرى رفته بودم،وقتى خواستم مراجعت نمايم فرمود: افطار را در خانهء ما باش، زيرا خدا امشب فرزندى به من عطا خواهد كرد عرض كردم: از كدام كنيزانت؟ جواب داد از نرجس،عرض كردم:اى آقا! منهم نرجس خاتون را بيش از تمام كنيزانت دوست دارم(2) از اين دو حديث واحاديث ديگر استفاده مى شودكه امام حسن داراى كنيزان متعددى بوده است.

ب: چنانكه قبلاً تذكر دادم فرزند امام حسن(عليه السلام) در محيطى تولد يافته بسيار خطرناك ووحشتزا، زيرا خلفاى بنى عباس وحتى بعضى از بنى هاشم احساس نموده بودند كه زمان تولد مهدى داد گستر يعنى بزرگترين مبارز حكومت ستمكاران، نزديك شده است، از اين جهت به وسيلهء مأمورين سرى وعلنى خود از خانهء امام حسن بلكه تمام خانه هاى علويين مراقبت كامل به عمل مى آوردند. كارآگاهان زبردست بنى عباس در جديت وكوشش بودند كه نوزاد تازه اى را در آن خانه ها پيدا كنند وتحويل خليفه بدهند.

بعد از تذكر اين دو مقدمه بايد بگويم: از جانب خداوند متعال مقدر شده بود كه در چنين محيط رعب آور وخانهء مورد توجهى فرزندى براى امام حسن عسكري(عليه السلام) متولد گردد وجانش از خطرات محفوظ بماند از اين جهت تمام پيش بينى هاى لازم به عمل آمد.اولاً چنانكه در روايات وارد شده آثار آبستنى در مادرش ظاهر نشد، ثانياً امام حسن(عليه السلام) براى مراعات احتياط نام مادر آنجناب را براى كسى فاش نكرده، ثالثاً در موقع وضع حمل جز حكيمه خاتون عمهء امام حسن(عليه السلام) وشايد بعضى از كنيزان، كسى حضور نداشت با اينكه معمولاً زنها در موقع وضع حمل به قابله وچندين زن مددكار نيازمندند،اصلاً كسى نمى دانست امام حسن(عليه السلام) ازدواج كرده يا نه واگر ازدواج نموده كداميك از زنان همسرش مى باشند.

در شب نيمهء شعبان هنگامى كه تاريكى شب همه جا را فرا گرفت، در كمال خفا وپنهانى وبا ترس ولرز، نوزادى براى امام حسن(عليه السلام) به دنيا آمد آنهم در خانه اى كه چندين كنيز در آن وجود داشت وآثار حمل در هيچيك از آنها ظاهر نبود ودر موقع وضع حمل جز حكيمه خاتون كسى حضور نداشت وهيچكس جرئت نداشت قضيه را اظهارنمايد.

تا مدتى موضوع كاملاً سرى ومكتوم ماند بعداً در بين خواص اصحاب امام حسن بگومگو شروع شد بعضى مى گفتند خدا به امام حسن نوزادى عطا فرموده وبعضى منكر مى شدند.چون كنيزان مساوى بودند وآثار حمل در هيچ كدام ظاهر نبود طبعاً داستان اختلاف به مادر آنجناب سرايت نمود.بعضى مادرش را صيقل مى دانستند، بعضى سوسن، بعضى ريحانه وبعضى غير اينها. كسى هم از واقع مطلب خبر نداشت جز معدودى كه مأ ذون نبودند واقع را ابراز نمايند. حتى حكيمه خاتون كه شاهد وحاضر ولادت آن جناب بود، براى مراعات احتياط گاهى مادر آن حضرت را نرجس معرفى مى نمود، گاهى سوسن وگاهى هم براى مصالحى كه در نظر داشت خبر وجود وتولد آنحضرت را بمادر امام حسن نسبت مى داد.

احمد بن ابراهيم مى گويد: درسال دويست وشصت ودو خدمت حكيمه خاتون دختر امام جواد(عليه السلام) رسيدم واز پشت پرده باوى صحبت نمودم واز عقائدش جويا شدم. او امام هاى خودش را معرفى نمود ودر آخر آنان محمد بن حسن را ذكر كرد. گفتم: خودت شاهد قضيه بودى يا اينكه بواسطهء اخبار مى گويي؟ پاسخ داد: قضيه را امام حسن(عليه السلام) به مادرش نوشته است: عرض كردم:در اين صورت شيعيان بايد به چه شخصى مراجعه نمايند؟ پاسخ داد: به مادرامام حسن(عليه السلام) گفتم: در اين وصيت بايد از يك زن پيروى نمود!! فرمود:آرى، امام حسن در اين وصيت، به جدش حسين بن على اقتدا كرد،زيرا امام حسين(عليه السلام) هم در كربلا زينب را وصى خويش قرار داد وعلوم على بن الحسين به زينب نسبت داده ميشود.امام حسين(عليه السلام) اين عمل را انجام داد تا موضوع امامت على بن الحسين(عليه السلام) مخفى بماند. سپس حكيمه فرمود: شما اصحاب اخباريد مگربرايتان روايت نشده كه نهم از فرزندان حسين ميراثش تقسيم مى شود در حاليكه زنده است.(3)

چنانكه ملاحظه مى فرماييد: حكيمه در اين حديث از جواب دادن صريح طفره رفته وداستان فرزند را به مادر امام حسن نسبت داده است يا به جهت اينكه از شنونده ترس داشته وتقيه نموده است يا مى خواسته عمداً موضوع را مشتبه سازد. اما همين حكيمه خاتون در جاى ديگر داستان ازدواج امام حسن(عليه السلام) را با نرجس خاتون به طور تفصيل شرح ميدهد وداستان تولد مهدى را كه خودش شاهد بوده مفصلاً بيان مى كند. سپس مى گويد: من اكنون مرتباً آن حضرت را مشاهده مى نمايم وبا وى صحبت مى كنم.(4)

خلاصه: اختلافى كه در نام مادر حضرت صاحب الامر(عليه السلام) ديده مى شود مطلب غريبى نيست بلكه اوضاع وحشتناك آن زمان وتعدد كنيزهاى امام حسن وشدت اختفائى كه به عمل مى آمد همين اقتضا را داشت. بعيد نيست داستان اختلاف شديدى كه در موضوع ارث امام حسن(عليه السلام) در بين مادر آنجناب وبرادرش جعفر كذاب اتفاق افتاد، توطئه وتحريكى بوده از طرف خليفهء وقت شايد بدان وسيله از فرزند امام حسن اطلاعى كسب كند.

صدوق در كمال الدين مى نويسد: هنگاميكه جده، با جعفر در ارث نزاع كرد ومحاكمه به خليفه ارجاع شد، يكى از كنيزان امام حسن(عليه السلام) بنام صيقل ادعاى آبستنى نمود. آن كنيز را به خانهء معتمد يعنى خليفهء وقت جلب كردند وزنهاى خليفه وخدمتگزاران او وزنهاى موفق وخدمتكارانش وزنهاى قاضى، پيوسته مراقب آن كنيز بودند تا موضوع آبستنى او روشن گردد. اما درهمين ايام حوادث خطرناكى مانند خروج صفار ومرگ عبدالله بن يحيى وخروج صاحب زنج پيش آمد نمود. اين حوادث سبب شد كه از سامره خارج گردند. بدين جهت به خودشان مشغول گشتند واز موضوع مراقبت از صيقل منصرف شدند.(5)

در تعدد واختلاف نامها، احتمال ديگرى هم وجود دارد. ممكن است كسى بگويد: تمام آن اسمهاى متعدد نام يك كنيز بوده. يعنى همان كنيزيكه مادر حضرت صاحب الامر(عليه السلام) بوده نامهاى متعدد داشته است. اين موضوع چندان استبعادى ندارد زيرا در بين عرب مرسوم است كه افراد مورد توجه را بنام هاى متعدد صدا مى زدند.

شاهد احتمال روايتى است كه در كتاب كمال الدين موجود است. صدوق بسند خويش از غياث روايت كرده كه گفت: جانشين امام حسن(عليه السلام) در روز جمعه به دنيا آمد. مادر آن حضرت ريحانه بود كه نرجس وصيقل وسوسن نيز ناميده مى شد. چون در وقت آبستنى جلا ونورانيت مخصوصى داشت صيقل ناميده مى شد.(6)

در خاتمه لازم است تذكر دهم كه اگر چه در تعيين نام مادر حضرت صاحب الامر(عليه السلام) مختصر ابهامى وجود دارد ليكن اين ابهام ضررى باصل وجود آن حضرت نمى رساند زيرا چنانكه ملاحظه فرموديد هم ائمهء اطهار وهم امام حسن عسكري(عليه السلام) از وجود فرزند خبر داده اند، هم اينكه حكيمه خاتون دختر حضرت جواد(عليه السلام) كه از زنان مورد اعتماد ووثوق بوده جريان تولد آن جناب را شرح داده است. علاوه بر اين، عده اى از موثقين وخدام خانهء امام حسن آن كودك را ديده وبه وجودش شهادت داده اند. نام مادرش هرچه باشد.

علماى سنى وتولد مهدي

فهيمى: اگر امام حسن عسكري(عليه السلام) فرزندى داشت بايد علما ومورخين اهل سنت نيز آن را در كتب خودشان ثبت كرده باشند.

هوشيار: جماعتى از دانشمندان اهل سنت نيز، قضيهء تولد فرزند امام حسن عسكري(عليه السلام) وتاريخ او وپدرش را در كتب نگاشته وبدان اعتراف نموده اند.

1ــ محمد بن طلحه شافعى نوشته است: ابوالقاسم محمدبن الحسن در سال(258) در سامره متولد شد. نام پدرش حسن خالص است.، وحجت وخلف صالح ومنتظر از القاب اوست.

سپس چندين حديث، راجع به مهدى نقل كرده بعد از آن مى گويد: مصداق اين احاديث فرزند امام حسن عسكرى است كه اكنون غائب است وبعداً ظاهر مى گردد.(7)

2ــ محمد بن يوسف بعد از ذكر وفات امام حسن عسكري(عليه السلام) مى نويسد: فرزندى جز محمد نداشت وگفته شده كه: او همان امام منتظر است.(8)

3ــ ابن صباغ مالكى مى نويسد: فصل دوازدهم در احوال ابى القاسم، محمد، حجت، خلف صالح فرزند ابى محمدحسن خالص است وآنجناب امام دوازدهم شيعيان است. سپس تاريخ آن حضرت را نوشته واخبارى را جع به مهدى نقل مى كند.(9)

4ــ يوسف بن قزاوغلي، بعد از بيان احوال امام حسن عسكرى نوشته: نام فرزندش محمد وكنيه اش ابوعبدالله وابوالقاسم است. اوست حجت وصاحب الزمان وقائم ومنتظر، وامامت به وى ختم شده سپس احاديثى راجع به مهدى روايت نموده است.(10)

5ــ شبلنجى در كتاب نورالابصار نوشته است: محمد فرزند حسن عسكرى است. مادرش ام ولدى بوده بنام نرجس يا صيقل يا سوسن. كنيه اش ابوالقاسم است. اماميه وى را حجت ومهدى وخلف صالح وقائم ومنتظر وصاحب الزمان مى نامند.(11)

6ــ ابن حجر در كتاب(الصواعق المحرقة) بعد از بيان احوال امام حسن عسكرى (عليه السلام) نوشته است: فرزندى جز ابوالقاسم كه محمد وحجت ناميده مى شود باقى نگذاشت. آن كودك در هنگام وفات پدر پنج ساله بود.(12)

7ــ محمدامين بغدادى در كتاب (سبائك الذهب) نوشته: محمد كه مهدى نيز ناميده مى شود در هنگام وفات پدر پنج ساله بود.(13)

8ــ ابن خلكان در كتاب (وفيات الاعيان) نوشته است: ابوالقاسم محمد بن الحسن العسكرى امام دوازدهم اماميه است. شيعيان عقيده دارند كه وى همان منتظر وقائم ومهدى است.(14)

9ــ (اميرخواند) در كتاب (روضة الصفا) نوشته است: محمد فرزند حسن بود كنيه اش ابوالقاسم است، اماميه او را حجت وقائم ومهدى مى دانند.(15)

10ــ شعرانى در كتاب (اليواقيت والجواهر) نوشته است: مهدى فرزند امام حسن عسكرى است كه در نيمهء شعبان سال(255) متولد شد. زنده وباقى خواهد ماند تا با عيسى ظهور كند واكنون كه سنهء (958)است (703) سال از عمر شريفش مى گذرد.(16)

11ــ شعرانى از باب سيصد وشصت وشش (كتاب فتوحات مكيه)

تأليف ابن عربى نقل كرده كه نوشته است: وقتيكه ظلم وجور زمين را فرا گرفت مهدى خروج مى كند وزمين را پر از عدل وداد مى نمايد. آنجناب از اولاد رسول خدا واز نسل فاطمه است. جدش حسين است وپدرش حسن عسكرى فرزند امام على نقى، فرزند امام محمد تقي، فرزند امام على رضا، فرزند امام موسى كاظم، فرزند امام جعفر صادق، فرزند امام محمد باقر، فرزند امام زين العابدين، فرزند حسين بن على بن ابيطالب است.(17)

12ــ خواجه پارسا در كتاب (فصل الخطاب) نوشته است: محمد فرزند حسن عسكري، در نيمهءشعبان سنهء (255) به دنيا آمد. نام مادرش نرجس بوده در سن پنج سالگى پدرش وفات نمود، از آن زمان تا حال غائب است واوست امام منتظر شيعيان ووجودش پيش خواص اصحاب وثقات اهلش به اثبات رسيده است. خدا عمرش را مانند خضر والياس طولانى مى گرداند.(18)

13ــ ابوالفلاح حنبلى در كتاب (شذرات الذهب) وذهبى در كتاب (العبرفى خبرمن غبر) مى نويسند: محمد فرزند حسن عسكرى فرزند على هادي، فرزند جواد، فرزند على رضا، فرزند موسى كاظم، فرزند جعفر صادق، علوى حسينى مى باشد. كنيه اش ابوالقاسم است وشيعيان او را بنام هاى خلف وحجت ومهدى ومنتظر وصاحب الزمان ناميده اند.(19)

14ــ محمد بن على حموى مى نويسد: ابوالقاسم محمد منتظر در سال(259) در شهر سامرا متولد شد..(20)

وبالجمله، اشخاصيكه نام برده شد وگروه ديگرى از علماى اهل سنت، تاريخ تولد فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام را در كتابها نوشته اند.(21)

در اين هنگام، جلسه پايان پذيرفت وقرار شد شب شنبهء بعد در منزل آقاى جلالى تشكيل شود.

آيا كودك پنج ساله امام مى شود؟

پس از شروع جلسه، آقاى فهيمى، سؤال خود را اينطور مطرح كرد:

فهيمى: بر فرض اينكه امام حسن، فرزندى داشته باشد اما چگونه مى توان باور كرد كه: كودكى در سن پنج سالگى به مقام ولايت وامامت منصوب گردد؟ وبه مأموريت حفظ وتحمل احكام الهى انتخاب شود ودر آن صغرسن، از حيث علم وعمل، امام وپيشواى مردم وحجت خدا باشد؟!!.

هوشيار: شما نبوت وامامت را يك مقام ظاهرى ناچيزى پنداشته ايد كه به هيچ قيد وشرطى مشروط نيست وهر كسى صلاحيت دارد كه مأمور حفظ وتحمل احكام گردد وهيچ نيازى به استعداد وكمال وامتياز ذاتى نيست، بطورى كه ممكن بود به جاى محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله وسلم) ابوسفيان به مقام نبوت انتخاب شود وبه جاى على بن ابيطالب عليه السلام طلحه وزبير امام گردند! ليكن اگر تأمل كنيد وبه اخبار اهل بيت مراجعه  نماييد تصديق مى فرماييد كه موضوع به اين سادگى نيست. زيرا نبوت مقام ارجمندى است كه شخص واجد آن مقام با حق تعالى ارتباط واتصال داشته از افاضات وعلوم عوالم غيبى برخوردار مى شود، احكام وقوانين الهى بر باطن وقلب نورانيش وحى والهام مى گردد وبه طورى آنها را دريافت مى كند كه از هر گونه خطا واشتباهى معصوم است. همينطورولايت وامامت مقام بزرگى است كه واجد آن مقام به طورى احكام خدايى وعلوم نبوت را تحمل وضبط مى كند كه خطا ونسيان وعصيان در ساحت وجود مقدسش راه ندارد وهمواره با عوالم غيبى مرتبط بوده واز افاضات واشراقات الهى بهره مند مى گردد. به واسطهء علم وعمل پيشوا وامام انسانيت ونمونه ومظهر دين وحجت خداوندى است.

معلوم است كه:هر كس قابليت واستعداد احراز اين مقام شامخ را ندارد بلكه بايد از حيث روح، در مرتبهء اعلاى انسانيت قرار گرفته باشد تا لياقت ارتباط با عوالم غيبى ودريافت علوم وضبط آنها را واجد باشد واز حيث تركيبات جسمانى وقواى دماغى در كمال اعتدال باشد تا بتواند حقائق عالم هستى وافاضات غيبى را بدون خطا واشتباه به عالم الفاظ ومعانى تنزل دهد وبه مردم ابلاغ كند.

پس پيغمبر وامام از حيث آفرينش ممتازند وبه واسطهء همين استعداد وامتياز ذاتى است كه خداوندمتعال آنان را به مقام شامخ نبوت يا امامت انتخاب مى كند. اين امتياز، از همان اوان كودكى دروجود آنان موجود است لكن هر وقتى كه صلاح بود وشرائط موجود شد ومانعى در كار نبود،آن افراد برجسته، رسماً به مقام ومنصب نبوت وامامت معرفى مى شوند ومأمور حفظ وتحمل احكام مى گردند.

اين انتخاب ونصب ظاهرى چنانكه گاهى بعد از بلوغ يا در زمان بزرگى انجام مى گيرد ممكن است در ايام كودكى تحقق پذيرد.

چنانكه حضرت عيسى عليه السلام در گهواره با مردم سخن گفت وخودش را پيغمبر وصاحب كتاب معرفى نمود. خداوند متعال در سورهء مريم مى فرمايد: عيسى گفت: من بندهء خدايم كه مرا كتاب داده وبه پيغمبرى برگزيده است وهر كجا باشم مباركم گردانيده وبه نماز وزكوة، تازنده هستم، سفارشم كرده است.(22)

از اين آيه وآيات ديگر استفاده مى شود كه: حضرت عيسي(عليه السلام) ازهمان ايام صغر وكودكى پيغمبر وصاحب كتاب بوده است.

از اين نظر است كه مى گوييم: هيچ مانعى ندارد كه كودكى در سن پنج سالگى با عوالم غيبى ارتباط داشته باشد وبه وظيفهء سنگين خزينه دارى وضبط وتبليغ احكام منصوب گردد ودر انجام وظيفهء خويش واداى اين امانت بزرگ كاملاً نيرومند ومقتدر باشد.

اتفاقاً حضرت جواد(عليه السلام)، نيز درهنگام وفات پدر نه ساله يا هفت ساله بوده واز جهت صغرسن، امامتش در بين بعضى از شيعيان مورد ترديد واقع شد. به منظور حل اين مشكل گروهى از بزرگان شيعه خدمتش رسيدند وصدها معضله ومسائل مشكل را از وى پرسيدند وجواب كافى دريافت نمودند وكراماتى را نيز مشاهده كردند كه شك وشبهه آنان برطرف شد.(23)

حضرت رضا(عليه السلام) آنجناب را امام وجانشين خود معرفى مى نمود ودر مقابل تعجب مخاطبين مى فرمود: حضرت عيسي(عليه السلام) هم در سن كودكى پيغمبر وحجت خداشد.(24)

امام على نقي(عليه السلام) نيز، شش سال وپنج ماه از سن شريفش گذشته بود كه پدرش از دنيا رحلت نمود وامامت به وى منتقل گشت.(25)

جناب آقاى فهيمي!آفرينش وخلقت ويژه انبياء وائمه طورى است كه نمى توان آنان را با افراد عادى مقايسه كرد وقضاوت نمود.

كودكان نابغه

در بين اطفال عادى هم گاهى افراد نادرى ديده مى شوند كه از حيث استعداد وحافظه، نابغهء عصر خويش بوده وقواى دماغى وادراكات آنان، از مردان چهل ساله هم بهتر است.

ابوعلى سينا فيلسوف نامى را از اين افراد شمرده اند. از وى نقل است كه گفته: چون به حد تميز رسيدم مرا به معلم قرآن سپردند وپس از آن به معلم ادب. پس هر چه را شاگردان براستاد اديب قرائت مى كردند من همه را حفظ مى نمودم. بعلاوهء آن،استاد مرا به كتابهاى ذيل تكليف كرد:(الصفات) و(غريب المصنف) و(ادب الكاتب) و(اصلاح المنطق) و(العين) و(شعروحماسه) و(ديوان ابن رومي) و(تصريف مازني) و(نحوسيبويه).

پس همه را در مدت يكسال ونيم ازبر كردم واگر تعويق استاد نبود در كمتر از اين مدت حفظ مى كردم وچون به ده سالگى رسيدم مورد تعجب اهل بخارا بودم پس از آن، شروع كردم به ياد گرفتن فقه وچون به دوازده سالگى رسيدم بر طبق مذهب ابى حنيفه فتوى مى دادم. پس از آن شروع كردم به علم طب و(قانون) را در سن شانزده سالگى تصنيف نمودم ودر سن بيست وچهارسالگى خودم را در تمام علوم متخصص مى دانستم.(26)

دربارهء فاضل هندى گفته شده: (قبل ازرسيدن به سن سيزده سالگى تمام علوم معقول ومنقول را تكميل كرده بود وقبل از دوازده سالگى به تصنيف كتاب پرداخت.(27)

(توماس يونگ) كه بايد او را از جملهء بزرگترين دانشمندان انگلستان محسوب داشت از كودكى اعجوبه اى بود. از دو سالگى خواندن را مى دانست ودر هشت سالگي، خودش به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت واز نه سالگى تا چهارده سالگي، اوقات فراغت خويش را در بين فواصل كوتاه ساعات درس به آموختن زبانهاى فرانسه وايتاليايى وعبرى وفارسى وعربى صرف كرد وزبان هاى مذكور را به خوبى ياد گرفت. در بيست سالگى مقاله اى در بارهء تئورى رؤيت به جامعهء پادشاهى فرستاد ودر آن شرح داد كه چگونه مى توان به وسيلهء تغيير انحناى زجاجيهء چشم همواره تصوير را واضح ديد.(28)

اگر صفحات تاريخ شرق وغرب را ورق بزنيد از امثال ونظائر اين نوابغ زياد خواهيد يافت.

جناب آقاى فهيمي! در صورتى كه اطفال نابغه، داراى چنان مغز وقوائى باشند كه در سنين خردسالي، ازعهدهء حفظ هزاران مطلب گوناگون وحل مشكلات وغوامض علوم برآيند ونيروى محيرالعقول آنان باعث اعجاب گردد، پس چه استبعادى دارد كه خداوند متعال، حضرت بقيةالله وحجت حق وعلت مبقيهء انسانيت ومهدى دادستان را در سن پنج سالگى به ولايت منصوب گرداند وتحمل وضبط احكام را به عهده اش واگذاركند؟.ائمه اطهارهم موضوع صغر سن آنجناب را پيش بينى كرده بودند:

حضرت باقر(عليه السلام) فرمود: حضرت صاحب الامر سن مباركش از تمام ما كمتر وگمنام تر ميباشد.(29)

يار صفحه:


(1)بحار ج 51 ص 17.
(2)بحار ج1 5 ص 25.
(3)كمال الدين ج 2 ص 178.
(4)كمال الدين ج 2 ص 99-103.
(5)كمال الدين ج 2 ص 149.
(6)كمال الدين ج 2 ص 106.
(7)كتاب مطالب السؤل ط سال 1287 هجرى ص 89.
(8)كفاية الطالب ص 312.
(9)فصول المهمة ط دوم ص 273 و286.
(10)تذكرة خواص الامة ص 204.
(11)نورالابصار ط مصر ص 168.
(12)الصواعق المحرقة ص 206.
(13)سبائك الذهب ص 78.
(14)روضة الصفا ج3.
(15)وفيات الاعيان ط سال 1284 هجرى ج 2 ص 24.
(16)اليواقيت والجواهر تأليف شعرانى ط 1 سال 1351 ج 2 ص 143.
(17)اليواقيت والجواهر ص 143.
(18)نقل از كتاب ينابيع المودة ج 2 ص 126.
(19)(شذرات الذهب) ط بيروت ج 2 ص 141. وكتاب(العبرفى خبرمن غبر) ط كويت ج 2 ص31.
(20)تاريخ منصوري، عكس بردارى شدهء مسكو ص 114.
(21)اگر باطلاعات بيشترى نيازمند باشيد مى توانيد بكتاب (كشف الاستار) تأليف حسين بن محمد تقى نورى وكتاب (كفاية الموحدين) تأليف طبرسى ج 2 مراجعه نماييد.
(22)فاشارت اليه قالوا: كيف نكلم من كان فى المهد صبياً. قال: انى عبدالله آتانى الكتاب وجعلنى نبياً وجعلنى مباركاً اين ما كنت واوصانى بالصلوة والزكوة مادمت حياًــ سورهء مريم آيهء 29.
(23)اثبات الوصية ص 166.
(24)اثبات الوصية ص 166.
(25)مناقب ابن شهرآشوب، ط قم ج 4 ص 401 واثبات الوصية ص 174.
(26)هدية الاحباب ط تهران سال 1329 ص 76.
(27)هدية الاحباب ص 228.
(28)تاريخ علوم تأليف(پى يرروسو) ترجمهء صفاري،چاپ سوم ص432.
(29)قال ابوجعفر(عليه السلام): صاحب هذاالامر اصغرنا سناً واخملنا شخصاًــ بحار الأنوار ج 51 ص 38.