چشم به راه مهدى

جمعى از نويسندگان مجله حوزه

- ۴ -


مدينه فاضله فارابى
فارابى در قرن چهارم هجرى (دهم ميلادى )، يعنى مقارن با اوج حكومت كليسايى در اروپا مى زيست . ذكر آراى او درباره مدينه فاضله ، نه به دليل نزديكى افكار او با افكار متاءلهان مسيحى است (كه در واقع ، چنين هم نيست ، زيرا ايده هاى فارابى در اين خصوص ، تا آن جا كه تاريخ نشان مى دهد، همتايى در ميان متفكران مسيحى ندارد.) بلكه در نشان دادن روح تفكر قديم نسبت به انسان ، كه به يكسان در جوامع مختلف دينى تصويرى مذهبى يافته بود، است .
در نگاه فارابى ، جامعه مبناى تعاون اجتماعى در نيل به نيازهاى متنوع انسان است و مدينه فاضله ، جامعه اى است كه در آن تعاون براى رسيدن به سعادت حاصل مى گردد و امتى كه بر اين مهم قيام كنند، امت فاضل به شمار مى آيند(118) .
در همين جا از ياد نمى بريم كه فارابى ، به عنوان برجسته ترين منطقى و شارح انديشه هاى افلاطون و ارسطو در عصر خود، به شدت ذهنش با افكار فيلسوفان يونان ، بويژه افكار نوافلاطونى ماءنوس و ماءلوف بود(119) .
تاءثير آن افكار را در انديشه مدينه فاضله او نيز، به خوبى مى توان مشاهده كرد. فارابى به تبع از افلاطون مدينه را به بدن انسان تشبيه مى سازد و مدينه فاضله ، بالطبع بدنى است سالم و با نشاط. در بدن انسان اعضاى مختلف به لحاظ ساخت (سرشت و فطرت و قدرتهاى طبيعى ) و وظايفى كه بر دوش دارند، تفاوتهاى بسيارى با يكديگر دارند. در مدينه فاضله نيز، چنين است . اگر در بدن ، ما انتظارات خاصى از قلب و مغز به واسطه قواى طبيعى آنها داريم و انتظارات ديگرى از دست و پا، در مدينه فاضله نيز، با چنين تركيب نامتقارنى مواجه هستيم . در مدينه فاضله ، قلبى هست كه در واقع همان رئيس مدينه محسوب مى گردد و اعضاى ديگرى كه بر حسب قواى طبيعى خود در مراتب نازلتر اجتماعى واقع شده اند و هر مرتبه فرمانبردار مرتبه بالاتر و فرمانده نسبت به مرتبه نازلتر است .
تا اين كه به مرتبه اى مى رسيم كه ، تنها، فرمانبردار هستند و هيچ فرمانبرى ندارند. (از اين سخنان به روشنى رايحه تفاوت و گوهرى انسانها استشمام مى گردد. همان امرى كه يكى از تفاوتهاى عمده در تفكر قديم و جديد نسبت به انسان است .) فارابى در پى گيرى نظريه خود، خصائص ‍ بسيار سختى براى رييس مدينه ارائه مى دهد كه اگر از خصوصيات فيزيكى و اخلاقى آن بگذريم ، مهم ترين خصلت رئيس مدينه اين است كه او بايد به درجه اتصال با عقل فعال ارتقا يافته باشد(120) ، تا از آن طريق ، يعنى از طريق دريافت وحى و الهام ، بتواند حقايق امور و مصالح اجتماع را آن گونه كه توده مردم ، خود، تشخيص نمى دهند، او از افقى بالاتر دريافت داشته و تشخيص دهد و اين شخص ، كسى نمى تواند باشد جز يك فيلسوف تمام عيار و به تمام معنى . (وجهه مابعدالطبيعى افكار او نيز در اين جا كاملا آشكار است .)
سعادت نيز از ديدگاه فارابى ، همان تعريف افلاطونى را بر مى تابد. سعادت ، عبارت است از خير مطلق و هرچه كه در راه رسيدن به آن سودمند افتد، آن نيز خير است (121) .
راه رسيدن به خير مطلق ،زدودن كليه بديهاى ارادى و غير ارادى از بين ملتها و مدينه هاست و كار سياستمدار در مدينه ، يعنى پادشاه مدينه پادشاه مدينه فاضله اين است كه نظام ترسيم شده آن را چنان استوار و هماهنگ سازد كه كليه پاره هاى مختلف آن ، در طبقات و سطوح و منزلتهاى مختلف ،در سازگارى با يكديگر به زدودن بديها و جايگزينى خوبيها كمك و معاونت كنند. در اين ميان ، رئيس مدينه ، علاوه بر نقش ‍ ((انسجام بخش )) و ((هماهنگ كننده )) نقش مهم ديگرى نيز بر عهده دارد و آن ، اتصال با عالم علوى است ، تا به يك تعبير، از الهامات و امدادهاى غيبى نيز در راه تحصيل اهداف مدينه فاضله ، بهره و توشه گيرد. از طرفى ، چون نظام مدينه فاضله فارابى يك نظام سلسله مراتبى و سلسله رياستى است ، او تاءكيد مى ورزد:
((هدف ، از بين بردن هر نوع شر و تحصيل هر نوع خير است و در اين راستا، هر يك از مردم مدينه فاضله ، بايد مبادى موجودات نخستين و مراتب آنها و سعادت و رياست نخستين مدينه فاضله و مراتب آن رياستها را بدانند و در مرتبه بعد، افعال و اعمالى كه معين و محدود است و به وسيله آنها سعادت و خوشبختى به دست مى آيد، بشناسند و تنها به دانستن آنها هم اكتفا نكنند و بلكه آنچه مربوط به عمل است ، مردم مدينه بايد كلا و جزوا، همه را مورد عمل قرار دهند(122) .))
دستورالعملهاى وى نيز، همانطور كه مشاهده مى كنيم ، معجونى از راهنماييهاى فلسفى به همراه يك آيين نامه سياسى - اجتماعى سخت است .
پس از توصيف مدينه فاضله ، فارابى به شرح مدينه هاى ديگرى ، در برابر جامعه ايده آل خويش مى پردازد كه همگى آنها از نظر او مطرود و مورد انتقادند. اشاره اى مختصر به آن موارد، بويژه ديدگاه منفى فارابى نسبت به آنها، ما را با روح تفكر وى آشناتر مى سازد.
به اعتقاد وى ، در برابر مدينه فاضله ، سه نوع مدينه ديگر وجود دارد: مدينه جاهله ، مدينه فاسقه و مدينه ضاله . مدينه جاهليه خود مشتمل بر اقسامى است : مدينه ضرورية ، نذاله ، خسيسه ، كرامية ، تغلبيه و حرية .
مردمان در مدينه نذاله ، با يكديگر در جمع آورى مال و به دست آوردن رفاه زندگى و زياد كردن ثروت و نگهدارى ضروريات و نقدينه تعاون كرده اند.(123)
در مدينه خست ، مردمان در جهت رسيدن به بهره ورى از لذات حسى و يا خيالى به يكديگر يارى و كمك مى كنند(124) . در مدينه ضروريه ، مردم در به دست آوردن آنچه جزء ضروريات زندگى است كه قوام بدن انسان وابسته به آن است ، به يكديگر يارى مى نمايند(125) .
در مدينه كرامت ، مردم در رسيدن به كرامت و احترام و شاءن و شوكت ، هم قولى و معاونت دارند، براى اين كه هم ملتها و مردم مدينه هاى ديگر به آنان احترام كنند و شاءن و شوكت آنها را بستايند و هم در بين خود مورد اكرام و احترام باشد.(126)
و در مدينه تغلبيه ، مردم در راه تحقق بخشيدن به چيرگى و غلبه ، به يكديگر دست يارى مى دهند. و مدينه جماعيه مدينه اى است كه مردم آن ، همه رها و آزاد باشند و هر آنچه بخواهند انجام دهند و همه مردم آن ، در همه اعمال خود از تساوى كامل برخوردار باشند و قوانين و سنتهاى آنان هم بر اين اساس است كه هيچ انسانى بر انسان ديگر برترى ندارد، در هيچ جهت و مردم آن آزادانه هر عملى را مرتكب مى شوند و هيچ فردى از افراد بر هيچ فرد ديگر تسلط ندارد.(127)
كليه مدينه هاى ياد شده ، در جدول ارزيابى فارابى نمره منفى مى گيرند. وى معتقد است كه در تمامى اين جوامع ، خير مطلق ، كه سعادت حقيقى است ، از محيط اغراض و اهداف مدينه هاى ياد شده دور داشته شده و اهداف ديگرى زيربنا و محور فعاليتهاى جوامع مذكور گرديده است .
در هر حال ، اين مختصر، نمايى بود از ديدگاه فارابى نسبت به مدينه فاضله ، كه البته مى توان با ذكر نكات فراوانتر، به شرح آن پرداخت ، ليكن همين مقدار در تبيين نحوه نگرش او به اين قضيه ما را بسنده است . همانطور كه مى بينيم رويكرد فارابى نيز به آرمان شهر انسانى ، يك نوع رويكرد سياسى ، فلسفى و اخلاقى است و قرائت او تا حدود زيادى تلاوت و تكرار همان انديشه هاى افلاطونى است ، البته با تفاوتهايى كه از يك حكيم مسلمان انتظار مى رود. اينكه انسانها تفاوت گوهرى با يكديگر دارند و در شاءن و مقام و مرتبه به يكسان در كنار هم نمى نشينند، اين كه آنان در مرتبه انسانيت ، موجوداتى خطاكارند و براى رسيدن به حقيقت ، بايد به گونه اى با ماوراى اين عالم ارتباط برقرار كنند. اينكه سعادت ، چهره اى آسمانى دارد و براى نيل به آن ، بايد با آسمان (عقل فعال ) اتصال و ارتباط برقرار ساخت . اين كه انسان با همين وضعيت ، با همين خواهشها و آرزوها، با همين نواقص وجودى مورد باور نيست و اين كه او در رسيدن به سعادت و براى زيست در يك آرمان شهر موعود، بايد تكاليف سخت فلسفى ، سياسى را بپذيرد. همه اينها باورهايى است كه اساس تفكر بزرگانى چون فارابى و پيش از او را سامان مى دهد، ليكن همين افكار در تفكر عصر جديد، سخت مورد تاءمل و ترديد واقع مى گردد و بازيگران تمدن جديد، كليه باورها و نقشهاى ياد شده را تغيير مى دهند، تا طرحى نو در كارگاه وجود انسان در اندازند. طرحى نوين كه حامل شيوه جديدى از زندگى و انديشه است . با هم به مرورى مختصر بر آن طرح نو مى پردازيم .
مدينه فاضله در عصر جديد
مدينه فاضله در تفكر عصر نوين ، تصوير و معناى تازه اى مى يابد. از ابعاد انتزاعى و آسمانى آن كاسته مى شود و بر ابعاد عينى ، انسانى و زمينى افزوده مى شود. عصر جديدى كه پس از دوره رنسانس سر از بستر تاريخ برمى دارد، حامل يك تفكر زمينى و انسانى است . اين شيوه ، به تدريج تكوين مى يابد و چند قرن توالى حوادث و رويدادهاى تازه لازم است تا صراحت آن را تجلى و ظهور بخشد. ضمير ناخودآگاه انسان عصر جديد، كه مملو از عقده ها و فشارهاى قرون وسطايى است ، اكنون مجالى مى يابد كه آزادانه به آنچه مى خواهد بينديشد و آنچه را كه دوست مى دارد طلب كند. او خود را، چه قرنها لگد مال تعصبات كور مذهبى بوده ، مى جويد و زمينى را كه همواره تحت الشعاع آسمان منكوب و ملعون شمرده مى شده مى طلبد. هزاران سال خود را باور نداشته بود و از خود فراموش كرده بود و اكنون ، تازه خود را به خاطر مى آورد. قرنهاى متوالى در گوش او زمزمه هاى ديگرى مى خواندند و امروز آن تلقينات سخت مورد تنفر اوست . او، خود را مى جويد و خود را مى يابد. عصر جديد، عصر انسان است . دوره اى كه مى توان تمام گذشته ها را در آن استحاله كرد. از اين روى ، متفكران ، در اين دوره ، انسان را وجهه آمال خود قرار مى دهند. به او، مى انديشند و براى او، بويژه به آن بعد از وجود او، كه به گمان آنان فراموش تاريخ ، و بويژه ، فراموش تاريخ مذهبى شده ؛ يعنى ، بعد زمينى او.
و هر چه از طليعه آن عصر مى گذرد بر تنومندى و تناورى آن انديشه ها نيز افزوده مى گردد، به طورى كه در قرن هيجدهم ، يعنى ، در اوج تفكر روشن گرى اروپا، انسان و پيشرفت انسانى محور همه چيز قرار مى گيرد. ديگر انسان آن موجود گناهكار فطرى كه در سنت مسيحى بايد فديه اى در بخشايش و آمرزش او نثار كرد، نيست . او، گل سر سبد هستى است و پيشرفت و تعالى او، مقصود هر نوع كوشش و بينشى . در همين راستا قرائت جديدى نسبت به سعادت و خوشبختى انسان و نسبت به آرمان شهر انسانى كه در بستر آن ، خوشبختى انسان به ثمر مى آيد، تكوين مى يابد. ديگر تفكر آن جهانى رنگ باخته است و انسان ، بهشت موعود را بر روى همين كره خاكى مى جويد. به تعبير برخى محققين :
((انتظاراتى كه مورد ترقى انسان داشتند، حد و مرزى نمى شناخت ... تصور مى كردند كه علم و پيشرفت مادى ، خودبخود، خوشبختى و فضيلت به بار مى آورد. انسان مى توانست بهشت را براى خود بر روى زمين بسازد... در مجموع ، فلسفه تاريخ نوينى طرح شده بود كه قايل بود انسان در همين زندگى ، فقط به مدد تلاش خود به كمال دست خواهد يافت ... و اين به قول كارل بكر، يك نوع ((معاد انديشى معاش آميز، يا آخرت انديشى دنيا پرستانه )) بود، به عبارت ديگر، تجلى و تجسم تازه اى از مدينه الهى و آسمانى بر روى زمين . آيندگان و نه خداوند، در مورد تلاشهاى كنونى بشر، قضاوت خواهند كرد. اميد آينده بود كه به كوشش افراد انسانى معنى مى داد. ((انسان كامل ))، آينده موضوع عشق و ايثار قرار مى گرفت .(128) ))
اين نوع تفكر در قرنهاى بعد، باز هم استحكام و تظاهر بيشترى مى يابد، به طورى كه تفكر ((انسان مدار))، و در اشكال افراطى آن ، به تدريج ، جاى خود را به مذهب ((انسان مدار)) وا مى گذارد.
در همين زمان است كه فيلسوفانى چون اگوست كنت و روان شناسانى چون اريك فروم از ((مذهب انسانيت ))، ((هنر عشق ورزيدن ))، به انسان و اديان انسان مدارانه سخن مى گويند.
اگوست كنت ، مؤ سس فلسفه تحصلى (پوزيتيويم )، در اوج تفكر انسانى مدارى قرن نوزدهم اروپا، پس از طرد مذاهب خدامدار، ((مذهب انسانيت )) را پايه گذارى مى كند و در كتاب ((شرعيات مذهب تحصلى )) به بيان آداب ((عبادت بشريت )) مى پردازد.(129)
اريك فروم ، روانشناس پرآوازه قرن بيستم نيز، در كتاب ((روان كاوى و دين )) اديان را به دو نوع تقسيم مى كند:
1. اديان خودكامه و به تعبير او، اديان خدامدار.
2. اديان نوعخواهانه .
در توضيح دسته اخير مى نويسد:
((اديان نوعخواهانه بر خلاف اديان خودكامه ، بر محور انسان و توانايى او بنا شده اند. انسان بايد نيروى منطق خود را جهت شناسايى خويشتن ، رابطه اش با همنوعان و همچنين موقعيت خود در جهان ، توسعه دهد. او، بايد حقيقت را با توجه به محدوديتها و همچنين استعدادهاى بالقوه خود بشناسد. همچنين بايد نيروى عشق ورزيدن را چه نسبت به ديگران و چه نسبت به ديگران و چه نسبت به خويشتن توسع بخشيده و همبستگى با همه موجودات زنده را تجربه كند.(130) ))
البته اين تفكر، همانطور كه يادآور شديم ، در طول چند قرن و پس از پشت سرگذاردن حوادث و رويدادهاى بسيار، قالبى چنين افراطى مى يابد. در هر حال ، طليعه هاى نخستين تفكر انسان گرايانه را در آثار ((اومانيست ))هاى
دوره رنسانس و پس از آن مشاهده مى كنيم . ((يوتوپياى ))(131) توماس مور و ((نيوآتلانتيس ))(132) فرانسيس بيكن ، نمونه هايى از آن آثار است . هر دو اثر ياد شده روايت آرمان شهر انسانى هستند كه نويسندگان آثار مزبور، يا خود بر حسب تصادف بدان سامان راه يافته اند و يا گزارش آن را از زبان روايتگران جهانگرد بازگو مى كنند. بويژه در اثر دوم ، ريشه هاى نگرش انسان مدارانه در عصر نويسنده محسوس تر است .
آرمان شهرى كه انديشه ورانى چون ((مور)) و ((بيكن )) ترسيم مى كنند، با نيك شهر افلاطونى و يا ارسطويى تفاوت ساختارى و محتوايى بسيار زيادى دارد.
توماس مور، از جمله ((اومانيست ))هاى مسيحى عصر خويش به شمار مى آيد. كتاب ((يوتوپياى )) وى مشتمل بر دو بخش است :
در بخش نخست ، وى به شدت شرايط اجتماعى ، اقتصادى جامعه اروپايى ، بويژه ، كشور انگلستان را مورد انتقاد قرار مى دهد.
و در بخش دوم ، از زبان يك جهانگرد نه چندان معروف ، به تصوير آرمان شهر مى پردازد كه در آن از اوضاع نابسامان و نامهربانى كه در كل سطح اروپاى آن زمان مشاهده مى شد، اثر و نشانى وجود ندارد. روايتگر اين سرزمين شخصى است به نام رافائل هيثلودى كه از آن بهشت زمينى چنين ياد مى كند:
جزيره اى دور افتاده در كرانه ((جهان نو)) كه در آن نظام و سامان جامعه ، يكسره عقلانى و بقاعده و حساب شده است و به همين سبب ، از فساد و نابسامانيهاى ديگر جوامع در امان است . در آن جا اثر و نشانى از مالكيت شخصى ، كه سرچشمه همه مفاسد اجتماعى و اقتصادى است ، خبرى نيست . همه چيز در عين حال ، به وفور و فراوانى يافت مى شود. مردم در قناعت و سادگى به سر مى برند. هر شخصى در هر موقعيت و مقام اهل كار و فعاليت و تلاش است . شش ساعت در روز كار مى كنند و ساير اوقات را به ديگر مسائل زندگانى مى پردازند. فضاهاى شهر و بازارها پاك و پاكيزه است و اجازه ورود هيچ چيز ناپاكى را به سطح شهر نمى دهند. شهرها و خانه ها و خيابانها شبيه به يكديگر ساخته شده اند و از اختلاف هول انگيز و نفاق افكن طبقات اجتماعى در آن جا اثر و نشانى نيست (133) .
در يوتوپيا، هيچ زمينه اى براى كاهلى و فسادهاى اخلاقى وجود ندارد. مردمان به راحتى از فزونيهاى خود مى گذرند تا كاستيهاى همنوعان خود را جبران كنند. نظام ارزشى آنان با نظامهاى ارزشى متداول در جوامع ديگر بسيار متفاوت است . به زر و سيم اهميت نمى دهند و از اشياى قيمتى در جايگاههاى پس و كم اهميت بهره مى برند. جامه هاى حرير و زربفت را خوار مى شمارند و در عوض لباسهايى بسيار ساده و بدون تجمل مى پوشند.
خلاصه ارزشهاى اشرافى و متداول ، براى تفاخر و استقلال نسبت به يكديگر را برانداخته اند. به علم و دانش اندوزى ارج فراوان مى نهند و با اين كه با جهان بيرون ارتباط چندانى ندارند، اما به پيشرفت هاى قابل توجهى در زمينه هاى مختلف علمى دست يافته اند.
به فضيلتهاى معتدل اخلاقى احترام و اعتناى تام دارند. فضايلى چون زيستن بر چسب طبيعت ، رويه ميانه و معتدل ، نوع دوستى و كمك به ديگران ، ترك لذت هاى موهوم ، برخوردارى از لذتهاى طبيعى و حقيقى ، پارسايى در سودجويى براى خويشتن و برترى دادن خير همگانى بر خير شخصى و...(134) .
در آن جا، همانطور كه گفتيم ، تعلق و مالكيت خصوصى وجود ندارد. از طرفى نعمت به فراوانى يافت مى شود و همه اهل تلاشند، از اين روى اگر زمانى يك نفر به دلايل موجه و با اجازه متوليان شهر، به مسافرت بپردازد، در سفر هيچ بر نمى دارد، زيرا به هر جا كه برسد مانند خانه خود وى محسوب مى گردد و... .
در اين بهشت زمينى ، دين نيز، جايگاه ويژه اى دارد. اگر چه بنابر مدارا و تساهل دينى است و به همين دليل با صاحبان افكار و اديان مختلف به تساهل برخورد مى شود، ليكن در يك سرى عقايد دينى همگى مشترك هستند. اصول عمده اعتقادى و دينى آنان عبارت است از: اعتقاد به خداى يگانه ، و جاودانگى روح ، و اعتقاد به روز فرجام و دادخواهى ، يعنى معاد(135) .
به طور يوتوپياى توماس مور، شهرى است انسانى كه انسان ، رفاه ، آسايش و به زيستنى او محور توجه است و برجسته ترين و پررنگ ترين بخش اين داستان را آرامش ، آسايش و آسودگى او تشكيل مى دهد. در هر حال ، در مقايسه اى ميان ديدگاه او و گذشتگان بر مدينه فاضله ، تفاوت عمده اى ميان آن و تصوير انتزاعى افلاطون و يا ارسطويى نسبت به نيك شهر مشاهده مى كنيم .
همين طور آرمان شهرى ، با اين كه جنبه زمينى دارد، راه به آسمان را نيز باز گزارده است . مور، انسانى پارسا و مسيحى بسيار معتقدى بود (به طورى كه بعدها جان خود را در راه پيروى خالصانه از تعاليم دين كاتوليك از دست داد و از طرف كليسا به عنوان يكى از قديسان شهيد مورد ارج قرار گرفت ) و به همين دليل يوتوپيايى او، جامعه اى است كه در عين توجه به مسائل اين جهانى انسان ، ارزشهاى اخلاقى و دينى نيز در آن كاملا مشهود و مشخص است . و اين جمع آرمانها در زمانى اتفاق مى افتد كه مى دانيم تفكرات اومانيستى هنوز جسارت لازم را براى جدايى از آرمانهاى دينى نيافته بودند و چند قرن زمينه سازى لازم است ، تا آن افكار مواضع صريح خود را نه فقط در مغايرت با دين و خدا محورى ، بلكه در منافرت با آن ابراز دارند
بعد از مور، طرح ((مدينه فاضله )) را در ((نيوآتلانتيس )) فرانسيس بيكن مى يابيم (وى را نخستين فيلسوف جديد اروپا و پدر علم جديد مى نامند.) بيكن پيش از نگارش نيوآتلانتيس ، در آثار ديگر خود، از انديشه مدينه فاضله انتقاد كرده بود و آن را انديشه اى خيالى و غير مفيد دانسته بود، اما در اواخر عمر با نگارش كتاب ياد شده ، به طرح يك آرمان شهر انسانى پرداخت و در آن رؤ ياهاى خود را به عنوان فيلسوف تجربه گراى اومانيست قرن هفدهم ، در قالب روايتى واقعى بازگو كرد.
مدينه فاضله او، چهره اى كاملا انسانى دارد (همان طور كه خود وى ، وجهه اى كاملا اومانيستى داشت .) سخن در آن از رفاه و آسايش دنيايى انسان است . در اين جامعه ، حكومت در دست علماست و وظيفه اين عالمان ، تاءمين آسايش و رفاه مادى بشر است . به همين دليل ، ((علم )) از نظرگاه وى ، معادل با ((علم )) در سنت قرون وسطايى نيست ، بلكه مراد از آن ، علوم تجربى و طبيعى است و منظور از عالم ، فيزيكدان ، رياضيدان ، شيميدان ، اقتصاددان ، معماران و صنعتگران و... است . در آن جا، همه چيز در خدمت دانايى ، اندوختن دانش ، اكتشاف و اختراعات جديد و ضبط و نگاهدارى و بهره بردارى از آنهاست . مدارس ، دانشكده ها، بيمارستانها، آزمايشگاهها و مراكز تحقيقاتى و پژوهشى همه در راه توسعه علم است و توسعه علم براى چيره شدن بر طبيعت (فراموش نمى كنيم كه در افكار بيكن يك انديشه بسيار معروف وجود دارد، معادله اى با عنوان : علم مساوى است با قدرت .) و چيره شدن بر طبيعت در خدمت رفاه و آسايش انسان .
((در آن جا خانه اى به نام خانه سليمان قرار دارد كه به منزله دارالشورى و مقر حكومت است . اين خانه در خدمت تمام بشريت است كه هدف از تاءسيس آن ، توسعه علوم و معارف بشرى است . البته پژوهش و علمى كه در زندگى در دنياوى براى بشر سودمند است . در واقع حكومت آن جا، حكومت علم و يا عالمان ، يعنى فيزيكدانان ، شيميدانان ، جامعه شناسان ، اقتصاددانان ، معماران و بالاخره صنعتگران است ، آن هم مستقيما بر طبيعت ، نه بر رعيت (136) .))
در ((نيوآتلانتيس )) بيكن از مذهب و مراسم مذهبى نيز يادى در ميان است . به عنوان مثال ، وى در شهر جديد خود از سالنهايى نام مى برد كه مردم براى عبادت در آن گرد مى آيند و به پرستش خدا مى پردازند، اما او نيز مانند بسيارى از ((اومانيست ))هاى معاصر خويش ، دين را در حاشيه قرار مى دهد و همان طور كه يادآور شديم ، مركز ثقل مدينه فاضله او، علم جويى انسان مدارانه و معاش گونه است .

next page

fehrest page

back page