باز هم بر خود لازم مى دانم مساءله مهمى را كه علامه محمد
تقى حكيم در كتاب خود به نام اءصول العامة للفقه المقارن آورده
است، يادآورى كنم؛ ايشان نوشته اند:
مجتهدان شيعه اجازه نمى دهند يك راءى كه مولود اجتهاد شخصى است به
عنوان كل مذهب، نسبت داده شود. خواه اين نظر فقهى يا اصولى ويا
حديثى باشد؛ هر مجتهدى مسؤ ول نظر خود است وآنچه از ضروريات مذهب
است، نسبت آن - به صورت مطلق - درست است.
از اين رو عموميت بخشيدن به يك نظر اجتهادى تا موردقبول عمومى
نباشد ومشهور نشود، سخن گزافى است.
در زمينه هاى ديگر هم، چنين است. مثلا يكى از مفسران يا اخباريان
نظر خاصى قائل شود يا به روايت خاصى استناد كند يا نظريات خاصى
داشته باشد ويا حتى اگر نظريه اى را پايه واساس قرار دهد درست نيست
كه به كل مذهب يا جماعت نسبت داده شود، منطقى وصحيح اين است كه فقط
به خود او نسبت داده شود واين نسبت بدين معناست كه وى بر روايت
خاصى متكى بوده است ونيز ضرورت دارد روش خاص روايى شان هم در نظر
گرفته شود.
در اين صورت بر پژوهشگر لازم است از مجموع آراى فقها وعلما، راءى
مذهب را به دست آورد؛ راءيى كه از طريق روش عمومى فقها در پذيرش
اخبار وروايات به دست آمده باشد. همچنين لازم است كه به آنچه در
نزد علما، مصادر اصلى واساسى شمرده مى شود مراجعه كند.
بدون توجه به اين ملاحظات مهم، پژوهشگران در ورطه اى از اشتباهات
وگزافه گويى خواهند افتاد ودر نتيجه از سوءقصد وتلاش در ايجاد
اخلال ووسوسه گرى مبرا نخواهند بود. همان كارى كه دائما گذشتگان
ايشان مانند خاورشناسان ودشمنان اسلام يا كسانى كه نسبت به اهل
بيت،عليهم السلام، ومكتب اصيل ايشان كنيه دارند، انجام داده اند.
همان كارى كه احسان الهى ظهير، جبهان، بندارى وديگران در گذشته
وحال كرده اند.
پس از اثبات مساءله ولادت ووجود مبارك حضرت مهدى، عليه السلام،
مطلب ديگرى درباره آن حضرت باقى مى ماند كه همان ادامه واستمرار
وجود مبارك ايشان از زمان غيبت صغرى تا قطع نمايندگى ووقوع غيبت
كبرى است كه خواننده گرامى وپژوهشگر جوينده حق، مطلوب خود را در
اين زمينه در نوشته صدر، قدس سره، مى يابد. وى موضوع را بخوبى
توضيح داده وبه قدرى ادله عقلى، منطقى وعلمى ذكر كرده اند كه
تشنگان را سيراب مى كند وهمه اوهام وافسون شك آوران را ذهنها مى
زدايد.
2- روش موافقان
شهيد صدر درباره روش موافقان متذكر اين نكته است كه آنان براى
اثبات نظر خود از دو روش استفاده كرده اند:
الف) روش روايى
كسانى كه در گذشته وحال درباره حضرت مهدى، عليه السلام، مطلب نوشته
اند بسيارند. برخى كتابى مستقل نگاشته وبرخى يك فصل يا چند فصل
كتاب خود را به آن اختصاص داده اند.
عبد المحسن عباد در پژوهش خود در مجله الجامعة السلامية كه در
مدينه منوره منتشر مى شود بيش از ده تن از مؤلفان بزرگ اهل سنت را
در اين زمينه بر مى شمارد از جمله: حافظ ابونعيم، سيوطى، حافظ ابن
كثير، على متقى هندى، صاحب كتاب كنزالعمال، ابن حجر مكى در كتاب
القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر، مرعى بن يوسف حنبلى در
كتاب فوائد
الفكر فى ظهور
المهدى المنتظر (به نقل از سفارينى در كتاب لوامع الانوار البهيه،
قاضى محمد ابن على شوكانى در كتاب التوضيح فى تواتر ماجاء فى
المهدى المنتظر والدجال والمسيح وديگران.
همچنين در ميان شيعيان دهها كتاب ورساله در گذشته وحال انتشار
يافته است. از جمله كتابهاى جديد چنين است: منتخب الاثر فى الامام
الثانى عشر از شيخ لطف اللّه صافى گلپايگانى، الزام الناصب فى
اثبات الحجة الغائب از شيخ على يزدى حائرى، المهدى الموعود المنتظر
عند علماء اءهل السنة والامامية از شيخ نجم الدين عسكرى والامام
المهدى از على محمد على دخيل، كه كتابى بسيار جالب است.
اين دسته از عالمان در برابر منكران بيشتر به ادله نقلى تكيه كرده
وصحت احاديث مهدى را از طريق اهل سنت وشيعه،اثبات كرده اند وهمچنين
تعدد طرق روايت وكثرت راويان از صحابه وتابعين وتابعين تابعين (از
همه فرقه ها ومذاهب اسلامى) را يادآور شده اند.
شيخ عبد المحسن عباد نقل كرده است كه راويان حديث مهدى از صحابه
بيست وشش تن هستند. وائمه (اهل سنت) كه احاديث وروايات مهدى را
آورده اند؛ شمارشان به سى وهشت تن مى رسد كه نامهاى ايشان را ذكر
مى كند كه نامهاى ايشان را ذكر مى كند وبرخى از آنها عبارتند از:
ابوداود در سنن، ترمذى در جامع، نسائى در سنن، احمد در مسند،
ابوبكربن شيبه در المصنف، حافظ ابونعيم در حلية الاوليا ودر كتاب
المهدى، طبرانى در المعجم الكبير ودر المعجم الاوسط ابن عساكر در
تاريخ خود، ابويعلى موصلى در مسند، ابن جرير در تهذيب الاثار،
بيهقى در دلائل النبوة، ابن سعد در الطبقات الكبرى و...
در اينجا مى خواهيم از احمدامين وكسانى كه از او تبعيت كرده اند
بپرسيم: آيا افرادى همانند اين ائمه كه از محدثان وراويان معتبر
هستند وامت، ايشان را قبول دارد ودر نقل اخبار صحيح به ايشان
اعتماد است امت وعلماى بزرگ ومحققان وصاحبان صحاح ومسانيد، تا اين
حد به اسطوره اهميت دهند؟!
اين گستاخى كه با ساده ترين قواعد ذوقى، منطقى، علمى واخلاقى در
تضاد است براى چيست؟
آيا اين وسوسه گريها نشان از هوسرانى ندارد ويا راه افتادن دنبال
تحريكات وهابيان، نيست؟
علماى پيشين وحاضر همگى تواتر احاديث مهدى را اثبات كرده اند تا
راه را براى شك آوران وتوجيه گران ببندند؛ مانند: شوكانى (م 1250
ق.) در رساله اش به نام التوضيح فى تواتر ما جاء فى المهدى والدجال
والمسيح وبرزنجى (م 1103 ق.) در كتاب الاشاعة لاشراط الساعة.
شيخ عبد المحسن عباد نيز در پژوهش خود در مجله الجامعة الاسلامية
افراد ديگرى را ذكر مى كند از جمله:
حافظ آبرى سجزى (م 363 ق.)، شيخ محمد سفارينى (م 1188 ق.) در كتاب
خود لوامع الانوارالبهية وشيخ صديق حسن قنوچى (م 1307 ق.).
واز متاءخران كه تواتر احاديث مهدى را نقل كرده اند، شيخ محمد بن
جعفر كتانى (م 1345 ق.) است در كتاب نظم المتناثر من الحديث
المتواتر.
علما افزون بر نقل روايات، به ادعاهاى مخالفان پرداخته وبه اشكالات
وخدشه هاى ايشان نسبت به روايات، جوابهاى محكم ومتين داده اند.
بايد گفت مهمترين پژوهشهاى جديد عبارتند از:
الف) پژوهشى از عبد المحسن عباد - استاد دانشگاه واز علماى اهل سنت
- اين اثر كه البته اشتباهاتى نيز دارد مباحث زير را مطرح كرده
است:
1. به صورت گسترده نام صحابه اى كه احاديث حضرت مهدى را از رسول
اكرم، صلى اللّه عليه وآله، نقل كرده اند، گردآورده وبيست وشش تن
را نام مى برد.
2. اسامى ائمه اى كه احاديث مهدى را گرد آورده اند برشمرده وسى
وهشت تن را ذكر مى كند.
3. نام علمايى كه تاءليفى جداگانه درباره مهدى دارند آورده وده تن
را نام برده است.
4. نام برخى از علما كه تواتر احاديث مهدى را نقل كرده اند، آورده
است.
5. رواياتى را كه اندك رابطه اى با مهدى دارد ودر صحيح بخارى وصحيح
مسلم آمده است ذكر مى كند.
6. برخى احاديث را كه در غير صحيحين از سنن ومسانيد آمده است، مى
آورد.
7. نام علمايى را مى برد كه به احاديث مهدى استدلال كرده وبه مفاد
آن پاى بند بوده اند.
سپس به جنگ منكران احاديث مهدى وكسانى كه درباره آن حضرت شك مى
ورزند همانند ابن خلدون مى رود واشكالات زيادى به او مى گيرد وثابت
مى كند كه وى آشنايى با اين مسائل نداشته است.
همچنين از استاد محقق احمدشاكر كه مسند احمدبن حنبل را بررسى كرده
واحاديثش را تبيين كرده است، نقل مى كند كه گفته است:
ابن خلدون مساءله اى راپى گيرى كرده كه درباره آن نبوده است ودر
فصلى كه درباره مهدى گشوده مرتكب اشتباهات فاحشى شده است....
در نهايت (اين محقق) بدين جا رسيده كه مهدى حقيقتى است ثابت
وغيرقابل شك.
ب) تحقيق دوم از پژوهشگر ومحقق، ثامر العميدى است، ايشان روشى را
كه علماى بزرگ در اين مسير پيموده اند، به كار برده است وبه صورت
كامل وگسترده مساءله را تحقيق كرده است.
اين پژوهشگر فاضل، توانسته است مطالب را دسته بندى كند وهمه مسائل
را بخوبى بررسى وسپس توضيح دهد، وآنها را به صورت روش علمى صحيح
درآورد.
اين پژوهش، صفحات 171 تا 611 جلد اول كتاب ارزشمند دفاع عن الكافى
را در بر مى گيرد. اين كتاب از انتشارات مركز الغدير للدراسات
الاسلامية در سال 1995 م. است.
از مهمترين چيزهايى كه با روش علمى بدان پرداخته است چنين است:
1. بررسى نظريه اعتقاد به مهدى؛
2. رد سخنان ابن خلدون در تضعيف روايات مهدى، عليه السلام؛
3. نقل بيش از پنجاه وهشت مورد گواهى نسبت به صحت احاديث مهدى،
عليه السلام، يا تواتر آن؛
4. ذكر منكران ولادت مهدى، عليه السلام؛
5. ذكر ادله فراوان ومحكم واعترفات از طرف اهل سنت از ابتداى قرن
چهارم هجرى تا حال نسبت به ولادت حضرت مهدى، عليه السلام، ووجود
شريفش؛
6. ودر آخر بحث جالب او درباره دروغ سرداب وديگر دروغها.
اين دو كار پژوهشى نمونه هاى جديدى هستند از تحقيقاتى كه به روش
گذشتگان عمل كرده اند وگرنه در اين مورد، دههاتحقيق از دانشمندان
برجسته وجود دارد كه در اين زمينه بسيار خوب كار كرده اند.
گفتار دوم: اعجاز وعمر
طولاني
دانستيم كه عمر طولانى از نظر علم، ممكن است. حال اگر فرض كنيم از
نظر علم امكان نداشته باشد وقانون پيرى وشكستگى قانونى حتمى باشد
كه بشريت هرگز نتواند آن را تغيير دهد، در اين صورت چه مى شود؟
بايد گفت: در اين صورت طول عمر افرادى چون نوح ومهدى كه قرنها بر
خلاف قوانين طبيعى كه در علم جديد به اثبات رسيده است زنده مانده
اند از موارد اعجاز محسوب مى گردد.
معجزه، در مقطع خاصى قانون طبيعت را از كار مى اندازد تا زندگى
شخصى را كه رسالت به وجود او بستگى دارد حفظ كند.
معجزه طول عمر از نظر يك مسلمان كه عقيده خود را از قرآن وسنت
برگرفته است دور از انتظار ومنحصر به فرد نيست.مثلا قانون طبيعت
اين است كه جسمى كه حرارت بيشترى دارد در جسمى كه حرارت كمترى دارد
اثر مى گذارد تا جايى كه هر دو يكسان شوند وقاطعيت اين قانون از
قانون پيرى هم بيشتر است؛ در حالى كه مى دانيم اين قانون براى حفظ
زندگى حضرت ابراهيم، عليه السلام، از تاءثير افتاد زيرا تنها راه
براى نگهدارى او بود؛ وقتى آن حضرت به آتش در افتاد وحى آمد:
(يا نار كونى بردا وسلاما)
اى آتش بر ابراهيم خنك وسلامت باش!.
وابراهيم سالم بدون هيچ گزندى از آتش بيرون آمد!
وهمچنين است ديگر قوانين طبيعى كه براى شمارى از پيامبران وحجتهاى
الهى در روى زمين از كار افتاد؛ دريا براى موسى شكافته شد؛ روميان
تصور كردند عيسى را دستگير كرده اند در حالى كه اشتباه مى كردند؛
پيامبر اسلام، صلى اللّه عليه وآله، در حالى كه گروه زيادى از قريش
خانه اش را در محاصره داشتند وساعتها در كمين او بودند، از خانه
بيرون آمد واز ميان آنان گذشت در حالى كه خداوند وى را از ديد آنان
پنهان داشت.
در همه اين نمونه ها قانون طبيعت براى حمايت وحفاظت يك شخص از كار
مى افتد؛ زيرا حكمت الهى اقتضاى زنده ماندن او را داشته است وقانون
پيرى هم مى تواند در زمره يكى از اين نمونه ها باشد.
شايد بتوان از آنچه تا به حال اتفاق افتاده يك نتيجه كلى به دست
آورد وآن اينكه: هر وقت حفظ جان حجتى الهى در روى زمين نياز به
تعطيل قانونى طبيعى داشته باشد وهر گاه ادامه زندگى آن شخصيت براى
انجام يك طرح مهم، ضرورى باشد در اين هنگام لطف الهى باعث مى شود
كه آن قانون طبيعى موقتا از كار بيفتد ولى وقتى شخصيتى وظيفه الهى
خود را به انجام رساند، مطابق قوانين طبيعى مى ميرد ويا به شهادت
مى رسد.
در اينجا هم، ما با يك سؤ ال روبرو مى شويم وآن اينكه چگونه ممكن
است يك قانون از كار بيفتد؟ (94) چگونه مى شود پيوند حتمى وضرورى
ميان پديده ها گسسته شود؟ آيا اين با علم تناقض ندارد؟ علمى كه
قوانين طبيعى را كشف وبر اساس آزمايش واستقراى منطقى، پيوندهاى
ضرورى آن را شناسايى كرده است.
در جواب بايد گفت كه خود علم با عقب نشينى از انديشه ضرورى بودن
قوانين طبيعى به اين پرسش، پاسخ داده است.
توضيح اينكه، علم بر اساس آزمايش ومشاهدات، قوانين طبيعى را كشف مى
كند؛ هر گاه پديده اى طبيعى هميشه دنبال پديده اى بيايد از اين
پيوستگى به يك قانون كلى پى مى بريم وآن اينكه هر جا آن پديده اولى
پيدا شد دنبالش پديده دومى مى آيد. ولى علم نمى گويد بايستى ميان
آن دو پديده، يك وابستگى ذاتى حتمى وجود داشته باشد كه از ژرفاى
آنها سرچشمه گرفته است؛ زيرا حتميت وضرورت، يك حالت غيبى است كه
وسايل آزمايشگاهى وعلمى نمى تواند آن را اثبات كند. از اين رو منطق
علم جديد تاءكيد مى كند كه قانون طبيعى - آنگونه كه علم تعريف مى
كند - سخن از ارتباط وعلاقه حتمى ندارد بلكه سخن از مقارنه دائمى
ميان دو پديده دارد. پس اگر معجزه آمد واين دو پديده طبيعى را از
هم جدا كرد چنين چيزى هرگز گسستن يك رابطه ضرورى وحتمى نيست.
حقيقت اين است كه معجزه به معنى دينى كلمه در پرتو منطق علم جديد
بيش از آنچه نقطه نظر علم قديم بود، قابل فهم شده است، زيرا ديدگاه
گذشتگان اين بود كه هر پديده اى اگر با پديده ديگر مقارنه داشت،
رابطه آندو ناگسستنى است ومعنايش اين بود كه محال است يكى از ديگرى
جدا شود. ولى در منطق علم روز اين رابطه به قانون مقارنه يا قانون
تتابع شايع تعبير مى شود. بدون اينكه رابطه غيبى وحتمى ميان آن دو
لازم شمرده شود.
با اين ديد معجزه يك حالت استثنايى براى اين عموم مى گردد بدون
اينكه با يك ضرورت، اصطكاك پيدا كند يا منجر به يك امر محال ونشدنى
گردد.
وما بنابر آنچه به عنوان اساس استقراء در منطق پذيرفته ايم با نظر
علم جديد موافقيم ومى گوييم: استقراء دليلى بر رابطه ضرورى ميان دو
پديده اقامه نمى كند بلكه تنها دلالت بر وجود يك تفسير مشترك در
تقارن دائمى وتعاقب دائمى ميان دو پديده دارد وهمانطور كه مى شود
اين تفسير مشترك را بر اساس حكمتى فرض كرد كه باعث شده نظم آفرين
جهان، رابطه مستمرى ميان پديده هاى خاصى برقرار كرده باشد. وهمين
حكمت احيانا ممكن است خود، دعوت به استثنا كند كه در اين صورت
معجزه رخ مى دهد.
گفتار سوم: اصرار بر رهبري
اين شخص كه نتيجه اش تعطيلي قوانين طبيعي است، چرا؟
در اينجا به طرح پرسش دوم مى پردازيم كه مى گويد: علت اينهمه اصرار
از جانب خداوند متعال نسبت به اين شخص خاص چيست كه براى طولانى
كردن عمر او قوانين طبيعى از كار بيفتد؟ چرا رهبرى آينده به كسى
واگذار نمى شود كه مولود آينده باشد واتفاقات وپيشامدهاى مهم روز
موعود، او را بسازد وسپس به ميدان آمده ونقش خود را ايفا كند؟ به
عبارت ديگر فايده اين غيبت طولانى چيست؟
بسيارى از كسانى كه اين را مى پرسند نمى خواهند يك جواب تعبد ى
بشنوند. البته ما معتقديم كه دوازده امام يك مجموعه منحصر به فرد
است كه تعويض هيچ يك از مهره هاى آن به هيچ وجه امكان ندارد ولى
اين افراد مى خواهند براى اين ديدگاه يك توجيه جامعه شناختى بر
اساس حقايق محسوس داشته باشند كه خود آن انقلاب بزرگ وفراورده هاى
شدنى آن را تبيين كند.
بر اين اساس موقتا از معتقدات خود نسبت به امامان معصوم چشم مى
پوشيم واين پرسش را مطرح مى كنيم كه: آيا ما مى توانيم نسبت به
تغيير مورد نظر از طريق بررسى سنتهاى اجتماعى وتجربيات زندگى، چنين
نتيجه بگيريم كه يكى از عوامل پيروزى وموفقيت رهبر منتظر، همين عمر
طولانى است؟ جواب ما مثبت است به چند دليل، از جمله اينكه: ايجاد
يك دگرگونى بنيادين مى طلبد كه رهبرى آن در دست انسانى فوق العاده
از نظر روحى باشد؛ با شناختى كامل از تواناييها وبرتريهاى مكتب خود
وآگاهى ژرف از ضعف نظامهايى كه بايستى منهدم كند وتمدنى نو بر
ويرانه آن بسازد.
به هر مقدار كه جان ودل رهبر نظم نوين جهانى از ابتذال وپوچى تمدنى
كه به جنگش برخاسته، آگاه باشد وبداند كه آن تمدن تنها يك نقطه
كوچك نسبت به خط طولانى تمدن انسانى است، به همان مقدار از نظر
روحى قدرت بيشترى براى رو در رويى وپايدارى مى يابد وآنقدر مى جنگد
تا پيروزى را به دست آورد.
روشن است كه مقدار لازم اين روان شناختى با حجم دگرگونى مورد نظر
وبا تمدنى كه بايد واژگون شود، تناسب دارد. اين درگيريها هر چه با
نظامهاى بزرگتر وتمدنهاى كهن تر باشد، شناخت فراگيرترى را مى طلبد.
وچون در روز موعود مقرر است كه جهان پر از ظلم وستم با همه زرق
وبرق وجلوه هاى رنگارنگش زير وزبر شود، طبيعى است كه بايد دنبال
شخصى بود كه يك تنه از همه جهان فراتر بوده؛ ومولود تمدنى نباشد كه
مى خواهد آن را دگرگون وكاخ عدل را بر ويرانه آن بسازد؛ زيرا كسى
كه در سايه يك تمدن كهن وريشه دار كه همه جهان تحت تاءثير سيطره
ارزشى آن است بزرگ شود در مقابل آن تمدن احساس كوچكى مى كند، دليل
آن هم اين است كه آن فرد از وقتى كه چشم به جهان مى گشايد واز
هنگامى كه پرورش مى يابد تا زمانى كه بزرگ مى شود همواره حاكميت آن
تمدن را مى بيند وبه هر جا نگاه مى اندازد جز جلوه هاى رنگارنگ آن
را نمى بيند.
وبالعكس كسى كه با تاريخ زندگى كرده وپيش از آنكه اين تمدن شكل
بگيرد حضور داشته وهمه تمدنهاى بزرگ وفروپاشى آنان را يكى پس از
ديگرى با چشمان خود ديده باشد، نه اينكه فقط تاريخ را خوانده باشد؛
تمدنى را ديده است كه بايستى آخرين پرده از داستان زندگى انسان قبل
روز موعود را به نمايش بگذارد. در واقع چنين كسى اين تمدن را پيش
از پيدايش وقبل از جوانه زدن ديده وسپس شاهد پيدايش وظهور وبروز آن
بوده، تا اينكه به مرحله رشد رسيده وبالاخره زمانى كه كاملا شكوفا
گشته وبتدريج بر همه مقدرات جهان سيطره پيدا كرده است.
در حقيقت شخصى كه همه اين مراحل را با زيركى وآگاهى كامل پشت سر
گذاشته به اين غول وحشتناك - كه در صدد از پاى درآوردن آن است - از
آن زاويه تاريخى كه با چشمان خود ديده است مى نگرد، نه اينكه فقط
به كتابهاى تاريخى مراجعه كرده ويا به عنوان يك سرنوشت محتوم آن را
پذيرفته باشد. چنين شخصى قطعا ديدگاهش همانند ديدگاه روسو نخواهد
بود كه درباره او مى گويند: حتى تصور اين كه فرانسه روزى بدون شاه
باشد او را دچار ترس ووحشت مى كرد. با اين كه او در جهان انديشه
وفلسفه از بزرگترين مبلغان وداعيان دگرگونى سياست حاكم بود. واين
بدان علت بود كه روسو در فضاى پادشاهى پرورش يافته بود ودر طول
زندگى در جو پادشاهى تنفس مى كرد.
ولى شخصى كه در همه تاريخ حضور داشته، خود داراى ابهت تاريخ وقدرت
تاريخ است وكاملا مى داند كه آنچه اينك حاكميت دارد، گوشه اى از
تاريخ وقدرت تاريخ است كه با زمينه هاى خاصى به وجود آمده است وبا
گذشت زمان وزمينه هاى جديد از ميان خواهد رفت وچيزى از آن باقى
نخواهد ماند؛ چنان كه در گذشته نزديك يا دور اصلا وجود نداشت.
وانگهى عمر تمدنها هر چند طول بكشد نسبت به عمر طولانى تاريخ چند
روزى بيش نيست.
اجازه بدهيد سؤالى بكنم، آيا سوره كهف وسرگذشت جوانانى را كه به
خداى خود ايمان آوردند وخداوند بر هدايتشان افزود خوانده ايد؟
جوانانى كه با نظامى بت پرست وخودكامه مواجه بودند كه صداى توحيد
را در گلو خفه مى كرد ونمى گذاشت در صف متحد شرك، خللى وارد آيد.
جوانانى كه نفس در سينه آنان تنگ شد ونااميدى بديشان روى آورد وهمه
درها را به روى خود بسته يافتند؛ وقتى چنين ديدند به غارى پناه
بردند واز خداوند براى مشكل خود چاره خواستند. براى اين جوانان
بسيار سنگين بود كه باطل حاكم باشد وحق محكوم، وستمگران هر كسى را
كه قلبش براى حق مى تپيد، نابود سازند.
آيا مى دانيد خداوند با ايشان چه كرد؟ خداوند آنان را سيصدونه سال
در آن غار خواب كردو سپس از خواب برانگيخت وبه صحنه زندگى
بازگرداند در حالى كه آن نظام بيدادگر سقوط كرده وبه زباله دان
تاريخ سپرده شده بود وديگر هيچ قدرتى نداشت.
چرا خداوند چنين كرد؟ براى اين كه آن جوانان برومند، فروپاشى حكومت
باطل را با چشم خود ببيند. همان حكومتى كه سيطره ووجودش براى آنان
بسيار بزرگ ومهم مى نمود. اينك با چشمان خود پايان كار آن نابكاران
را مى ديدند تا در نظرشان قدرت وتواناييهاى ستمكاران تاريخ، كوچك
وحقير جلوه كند.
اگر اصحاب كهف به خاطر آن اتفاق نادر كه در سيصد سال به زندگى شان
افزود، توانستند بروشنى همه چيز را ببينند وروحيه اى برتر يابند پس
براى آن امام منتظر، در تمام عمر طولانى اش چنين اتفاقى حاصل بوده
است وبه او امكان مى داده كه حركت اين انسان سترگ را از آغاز تا
كنون ببيند.
گذشته از اين، تجربه اى كه از همراهى با تمدنها حاصل مى شود وحضور
شخصى در حركتها ودگرگونيهاى تاريخى اثر شگرفى در آمادگى فكرى
وكارايى رهبر براى روز موعود دارد وباعث مى شود همه رفتارهاى
كاربردى ديگران را با تمام نقطه هاى قوت وضعف وخطا وصواب بشناسد
وبا كمال آگاهى وشناخت نسبت به عوامل واسباب وجهت گيريهاى تاريخى،
دست به اصلاح جامعه بزند.
البته اين انقلاب
بزرگى كه اجراى آن بر دوش امام منتظر گذاشته شده بر پايه وبنياد
اسلام است وطبيعى است كه رهبرى آن بايستى به مصادر ومنابع نخستين
اسلام كاملا نزديك باشد وشخصيت او به طور كامل ومستقل شكل گرفته
واز تاءثيرات تمدنى كه مى خواهد با آن بجنگد به دور باشد.
اما كسى كه در دامن
آن تمدن به دنيا آمده، پرورش يافته وافكارش در چارچوب آن رشد كرده
است، قطعا نمى تواند به دور از رسوبات ونوع تفكر آن تمدن باشد، اگر
چه خود جريان دگرگون سازى آن تمدن را رهبرى كند.
پس براى اين كه تاءثير ناپذيرى چنين رهبرى از آن تمدن، تضمين گردد،
لازم است شخصيت او در آن مرحله تمدنى پيشين كه از نظر روح كلى
ومبداء پيدايش به آن تمدن كه قرار است در روز موعود به رهبرى او
تحقق يابد، نزديكتر است، به گونه اى كامل شكل گرفته باشد.
گفتار چهارم: شايستگيهاي
رهبر منتظر چگونه به كمال رسيد؟
اينك به پرسش سوم
مى رسيم كه مى گويد: شايستگيهاى آن رهبر منتظر چگونه به كمال رسيد
(و آماده رهبرى شد)، با اينكه او وپدرش، امام عسكرى، عليه السلام،
را بيشتر از پنج سال همراهى نكرد ومى دانيم كه پنج سالگى دوران
طفوليت است وهرگز براى رشد شخصيتى يك رهبر كافى نيست؛ پس چه زمينه
هايى در تكامل وى، نقش داشته است؟
جواب اين است كه: آن حضرت پس از رحلت پدر، جانشين وى در امامت
ورهبرى شد واين بدان معنا است كه ايشان همه ويژگيهاى فكرى وروحى يك
امام را در همان اوان كودكى دارا بوده است.
امامت زودرس هم
رخدادى سابقه دار است؛ چند تن از پدران آن حضرت نيز چنين بوده اند،
مانند امام محمد بن على جواد، عليه السلام، كه در سن هشت سالگى
وامام على بن محمدهادى، عليه السلام، كه در نه سالگى به امامت
رسيدند.
ولى اين پديده در حضرت مهدى، عليه السلام، به اوج خود مى رسد ومى
بينيم كه در پنج سالگى به امامت رسيده است. دليل اينكه ما اين
پديده را يك واقعيت تاريخى مى ناميم اين است كه اين امر در رابطه
با برخى از پدران آن حضرت، يك واقعيت ملموس وعينى بوده است،
مسلمانان آن را درك كرده وبا آن زندگى كرده اند وهيچ چيز براى
اثبات يك واقعيت، بهتر از وقوع آن در ميان يك جمعيت نيست.
توضيح اين مساءله نياز به بيان چند نكته دارد:
الف) امامت يك
پايگاه سلطنتى نبود كه با وراثت از پدر به پسر برسد ونظام حاكم از
آن پشتيبانى كند؛ همانند خلافت فاطميان وعباسيان؛ بلكه امام از راه
نفوذ فكرى واثر معنوى در ميان نهادهاى مردمى، حمايت گسترده ايشان
را به دست مى آورد به گونه اى كه مردم كسى را جز امام، لايق رهبرى
اسلام نمى دانستند.
ب) اين نهاد مردمى از همان صدر اسلام، تشكيل شده بود ولى در عهد
امام باقر وامام صادق، عليهماالسلام، بيشتر شكوفا وگسترده گشت.
مدرسه اى كه اين دو امام درون پايگاهها تشكيل دادند، موج فكرى
وسيعى را در جهان
اسلام ايجاد كرد.
صدها فقيه، متكلم، مفسر وديگر دانشمندان اسلام شناس وانسان شناس در
اين مدرسه مشغول بودند به گونه اى كه يكى از راويان آن زمان (حسن
بن على وشاء) مى گويد:
روزى من وارد مسجد كوفه شدم وديدم نهصد دانشمنددر آنجا گرد آمده
وهمگى از امام صادق، عليه السلام، روايت مى كنند!.
ج) از نظر اين مدرسه ونهادهاى مردمى وابسته به آن، شرايط صلاحيت
براى امامت بسيار سخت بود؛ زيرا معتقد بودند كسى لياقت رهبرى دارد
كه از همه علماى معاصر عالمتر وداناتر باشدو گرنه او امام نخواهد
بود.
د) در راه اين عقيده، بسيارى از مردم جان خويش را فدا كردند
وقربانيهاى فراوان دادند. خلفاى آن زمان اين مكتب را - لااقل از
نظر فكرى - دشمن خويش مى دانستند ودر طول تاريخ، به آزار واذيت،
زندان، شكنجه وقتل آنان پرداختند وصدها تن در سياهچالها با مرگ
روبرو شدند. اين قرائن وشواهد نشان مى دهد كه عقيده استوار بسيار
گران تمام مى شد در حالى كه آنان هيچ محركى جز عقيده استوار ونيت
پاك نداشتند.
ه) امامانى كه اين توده هاى مردمى، رهبرى شان را گردن نهاده بودند
هرگز از مردم جدا نبودند وهمچون شاهان در كاخهاى بلند، پنهان نمى
شدند بلكه هميشه در كنار مردم ودر ميان مردم زندگى مى كردند؛ مگر
زمانى كه از طرف حاكمان، زندانى يا تبعيد مى گشتند.
اين حقيقت را ما از ارتباط بسيارى از راويان ومحدثان با آنان، از
مكاتباتى كه با معاصران خود داشته اند، از ديدارها ومسافرتهايى كه
داشته اند وبالاخره از نمايندگانى كه به اطراف واكناف جهان اسلام
مى فرستاده اند، برداشت مى كنيم. شيعيان وپيروان به حضور آنان مى
رسيدند وبراى انجام مناسك حج به مكه مى رفتند ويا در مدينه منوره
به زيارت امام خود مى شتافتند.
همه اينها حكايت از ارتباط پيوسته ميان امام وپيروانش از هر طبقه
در سراسر جهان آن روز مى كند.