بحث حول المهدي

آية الله سيد محمد باقر صدر
مترجم: مصطفى شفيعي

- ۳ -


و) دستگاه خلافت به ائمه، عليهم السلام، ورهبرى معنوى وفكرى ايشان به عنوان يك خطر بزرگ، مى نگريست وبر اين اساس همه تلاش خود را در راه نابودى اين رهبرى به كار مى برد واز هيچ آزارى رويگردان نبود وبراى حفظ موجوديت خويش، گاه سنگدلى وقساوت را به تمام معنا به نمايش مى گذاشت. دستگيرى، اسارت وتبعيد امامان، عليهم السلام، هميشگى بود، با اين كه اين كارها اثر نامطلوبى در روحيه مسلمانان بويژه دوستداران ائمه مى گذاشت وبسيار آزرده خاطر مى گشتند.

حال اگر اين شش نكته مهم تاريخى وواقعى را در نظر بگيريم، چنين نتيجه مى دهد كه امامت خردسال، يك توهم نبوده بلكه واقعيت داشته است؛ زيرا امام خردسال كه پا به صحنه مى گذارد وخود را رهبر فكرى ومعنوى مسلمانان معرفى مى كند وتوده وسيعى به رهبرى وولايت او گردن مى نهند، مسلما بايستى از دانش وشناخت وجهان بينى، بهره فراوان داشته باشد ودر فقه، تفسير، كلام، وديگر علوم، سرامد روزگار خويش باشد وگرنه هرگز امكان ندارد از حمايتهاى مردمى برخوردار گردد. با توجه به اين كه امامان شيعه در موقعيتى بودند كه مردم مى توانستند با آنان بجوشند وهر كسى مى توانست از زندگى شخصى ومقام علمى - فرهنگى آنان باخبر باشد.

آيا مى شود كودكى، مدعى امامت باشد وبا اين نام، پرچم اسلام را در دست گيرد ودر معرض ديد وشنود توده هاى مردمى باشد، به او ايمان بياورند ودر راه ايمان، تاوان سنگينى بپردازند وزندگى وامنيت خود را فدا كنند؛ بدون آنكه حتى به خود زحمت دهند كه صلاحيت اين كودك را براى امامت، بررسى كنند ويا شگفتى واهميت اين مساءله، آنان را به فكر وكنكاش وا ندارد؟!

فرض مى كنيم مردم براى كشف حقيقت حركت نكردند، آيا مى شود روزها، ماهها وبلكه سالها بگذرد وعلى رغم برخوردهاى طبيعى وهميشگى ميان امام ومردم، حقيقت آشكار نگردد؟! آيا باور كردنى است كه امام از نظر دانش وانديشه يك كودك باشد ودر اين رابطه طولانى، حقيقت پنهان بماند؟!

يا اگر فرض كنيم براى طرفداران امامت، امكان كشف حقيقت نبود، چرا حكومت وقت، سكوت كرد؟ اگر مى توانست چرا افشاگرى نكرد؟ قطعا براى حكومت خيلى آسان بود، امام خردسالى را كه از نظر فكرى وفرهنگى كودك است، رسوا سازد وبراحتى مى توانست واقعيت را براى پيروان او وديگران آشكار كند وبى كفايتى او را براى رهبرى به اثبات رساند.

اگر افشاگرى نسبت به بى كفايتى فردى در سنين چهل - پنجاه سالگى كه با فرهنگ وآداب روز آشناست، مشكل باشد؛ هرگز، اعلان بى كفايتى يك كودك معمولى هرچند باهوش وزيرك باشد، مشكل نيست آن هم امامتى كه شيعه امامى به رسميت مى شناسد وشرطهاى سختى را براى آن لازم مى داند. اين كار بمراتب از روشهاى خشن ديگر كه به نابودى بسيارى از مردم منجر مى گشت، براى حكومت آسانتر بود.

تنها توجيه علت سكوت حكومتهاى معاصر وعدم استفاده از اين برگ برنده اين است كه مى دانسته اند امامت خردسال، پديده اى واقعى بوده وساختگى نيست.

حقيقت اين است كه حكومتها تلاش مى كردند اين برگ را رو كنند ولى فورا متوجه مى شدند كه نمى توانند وتاريخ براى ما از اين تلاشها وشكستها سخن گفته است.ولى هرگز در جايى نگفته است كه امام خردسال، متزلزل گشته ودر تنگنا قرار گرفته ويا مردم اعتماد خود را نسبت به او از دست داده اند.

واين معناى همان حرف ماست كه امامت خردسال در زندگى امامان شيعه، رخدادى واقعى به حساب مى آمده وهرگز يك فرضيه خشك وخالى نبوده است؛ واين پديده ريشه در ميراث آسمانى دارد، ميراثى كه از كرانه هاى رسالت الهى سرچشمه مى گيرد وبراى مثال كافى است حضرت يحيى، عليه السلام، را نمونه بياوريم؛ خداوند درباره او مى فرمايد:

(يا يحيى خذ الكتاب بقوة وآتيناه الحكم صبيا).

اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوت بگير. وما فرمان نبوت (و عقل كافى) در كودكى به او داديم.

وقتى ثابت شد كه امامت وپيامبرى براى خردسال يك رخداد واقعى بوده است، جاى اعتراض در زمينه حضرت مهدى وجانشينى او از پدر باقى نمى ماند.

گفتار پنجم: چگونه بپذيريم كه (امام) مهدي وجود خارجي دارد؟

اكنون به پرسش چهارم مى رسيم كه مى گويد: فرض كنيم امام موعود ممكن باشد وعمر طولانى، امامت خردسال وغيبت مطلق را نيز امكان پذير بدانيم ولى اين امكان در حدى نيست كه ثابت كند چنين شخصى در خارج، تحقق پيدا كرده است. پس، از چه راهى به وجود خارجى مهدى ايمان بياوريم؟ آيا چند روايت كه در لابه لاى كتابها از پيامبر اكرم، صلى اللّه عليه وآله نقل شده كافى است كه ما را به وجود امام دوازدهم پايبند سازد؛ در حالى كه چنين پندارى از ساختار ذهنى انسان بسيار دور است. اصلا چگونه مى شود اثبات كرد كه مهدى واقعا در تاريخ وجود داشته است؟ شايد شرايط خاص روحى - روانى اين باور را در ذهن مردم جا انداخته باشد؟

در جواب مى گوييم: اين اصل كه مهدى رهبر موعود ومنجى عالم بشريت است به صورت عام در احاديث نبوى، به صورت خاص در روايات ائمه اهل بيت، عليهم السلام، آمده است. در اين روايات مساءله به گونه اى مورد تأكيد قرار گرفته كه به جاى هيچ گونه شكى باقى نمى گذارد.

چهارصد حديث فقط از طريق برادران اهل سنت. شمارش شده كه به ضميمه روايات شيعه به بيش از شش هزار روايت مى رسد؛ وچنين آمارى بسيار بالاست. در مورد خيلى از مسائل بديهى اسلام كه مسلمانان به آن معتقدند، اين همه روايت وارد نشده است.

اما تجسم اين انديشه در وجود امام دوازدهم، عليه السلام، هم دلايل كافى دارد كه كاملا اقناع كننده است. اين دلايل را مى توان در دو دليل يكى نقلى وديگرى علمى، خلاصه كرد:

دليل نقلى، وجود امام موعود را اثبات مى كند ودليل علمى، ثابت مى كند كه امام مهدى يك اسطوره ويك فرضيه نيست، بلكه حقيقتى است كه وجود او در تاريخ لمس شده است.

دليل نقلى

صدها روايت وحديث از پيامبر اكرم، صلى اللّه عليه وآله، وائمه اهل بيت، عليهم السلام، رسيده است كه مى گويد مهدى موعود داراى اين خصوصيات است: از اهل بيت است، از فرزندان فاطمه است، از نسل حسين ونهمين فرزند آن حضرت است. همچنين رواياتى وجود دارد كه مى گويد جانشينان پيامبر، صلى اللّه عليه وآله، دوازده نفر مى باشند.

اين روايات، مهدى موعود را در شخص امام دوازدهم، منحصر ومتعين مى كند وبا اينكه ائمه، عليهم السلام، براى حفظ آن حضرت از ترور وقتل سعى داشتند مساءله در سطح عمومى مطرح نشود، در عين حال روايات زيادى در اين زمينه وارد شده است. البته زيادى روايت به تنهايى نمى تواند مقبوليت آن را برساند بلكه در اينجا قرينه وگواه خاصى وجود دارد كه دليل بر صحت اين روايات است.

در حديث شريف نبوى، سخن از امامان، جانشينان، اميران وسخن از دوازده تن آمده است. متن احاديث مختلف است؛ در بعضى دوازده امام ودر بعضى دوازده خليفه ودر بعضى ديگر دوازده امير، ذكر شده است.

بعضى از مولفان، تعداد اين احاديث را بيش از دويست وهفتاد، شمارش كرده اند كه همگى از كتابهاى معتبر شيعه وسنى از قبيل: صحيح البخارى، صحيح مسلم، سنن ترمذى، سنن ابى داود، مسند احمد والمستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى نقل شده است.

مساءله ويژه وقرينه مهم اين است كه بخارى كه از ناقلان اين حديث است خود از معاصران امام نهم ودهم ويازدهم بوده است واين خيلى معنا دارد؛ زيرا نشان مى دهد كه اين روايت قبل از اينكه مفاد ومضمون آن در خارج، تحقق پيدا كند وقبل از اينكه انديشه دوازده امامى وجود وظهور يابد از زبان پيامبر به ثبت رسيده است واين مى رساند كه نقل اين حديث، انعكاس يك پديده خارجى نبوده است؛ چرا كه معمولا احاديث ساختگى، به توجيه جريانهاى خارجى ووقوع يافته، مى پردازد.

پس ما مى توانيم با توجه به اينكه اين حديث قبل از تحقق كامل وپيدايش امامان دوازده گانه، ثبت شده است، تاءكيد مى كنيم اين حديث، توجيه نمى كند بلكه حقيقتى است كه از زبان پيامبر اكرم، صلى اللّه عليه وآله، وكسى كه جز از زبان وحى سخن نمى گويد، بازگو شده است. ابتدا فرموده است: جانشينان من دوازده تن مى باشندو سپس دوازده امام از على، عليه السلام، تا امام مهدى، عليه السلام، آمده اند تا اين حديث شريف معنا وتفسير واقعى خود را بازيابد.

دليل علمى

دليل علمى تجربه است، تجربه اى كه مدت زمان هفتاد سال گروهى از مردم با آن زندگى كردند؛ يعنى غيبت صغرى كه بايستى مختصرى درباره اين غيبت، توضيح دهيم:

غيبت صغرى مرحله اول امامت حضرت مهدى، عليه السلام، بوده است. از ابتدا چنين مقدر بوده كه آن حضرت پس از رسيدن به امامت مى بايستى بلافاصله از ديد عمومى پنهان شود ودر ظاهر از آنچه در جامعه رخ مى دهد فاصله بگيرد؛ اگر چه در واقع او از نزديك همه وقايع را احساس وادراك مى كند. اما بايد توجه داشت كه اگر آن غيبت به يكباره رخ مى داد ضربه سنگينى به پايگاههاى مردمى وطرفداران امامت وارد مى شد؛ زيرا مردم قبل از آن با امام خود ارتباط داشتند، در مشكلات به او رجوع مى كردند واگر ناگهان امام غايب مى شد وامت احساس مى كرد كه ديگر دسترسى به رهبر فكرى ومعنوى خود ندارد ممكن بود همه چيز از دست برود وآن جمع به تفرقه دچار شود.

بنابراين لازم بود كه براى اين غيبت زمينه سازى شود تا مردم بتدريج با آن خو بگيرند وخود را بر اساس آن بسازند. با غيبت صغرى در واقع اين زمينه سازى صورت گرفت. در اين زمان امام مهدى از ديده ها پنهان بود ولى ايشان از طريق نمايندگان، وكيلان وياران مورد وثوق كه به منزله حلقه اتصال ايشان با مردم معتقد به طريق اماميه، بودند با شيعيان خود ارتباط داشتند. در اين مدت، چهار تن از پاكترين وباتقواترين مؤمنان نيابت وجانشينى آن حضرت را بر عهده داشتند؛ بدين ترتيب:

1. عثمان بن سعيد عمرى

2. محمد بن عثمان بن سعيد عمرى

3. ابوالقاسم حسين بن روح

4. ابوالحسن على بن محمد سمرى

اين چهار تن به ترتيب نيابت را بر عهده داشتند وهر يك وفات مى كرد ديگرى به دستور حضرت مهدى، عليه السلام، جانشين او مى شد.

نايب با شيعيان رابطه داشت، پرسشها ومشكلاتشان را به امام مى رساند وجوابها را گاه شفاهى وبسيارى از اوقات مكتوب به آنان باز مى گرداند، وبا اين روابط غيرمستقيم توده هايى كه از ديدن امام محروم شده بودند آرامش مى يافتند. آنها مى ديدند كه همه نامه ها ومكتوب هايى كه از حضرت مهدى، عليه السلام، به دستشان مى رسد با يك اسلوب وبا يك سبك است ودر طول اين هفتاد سال ونيابت اين چهار تن، هيچ تغييرى در آن ديده نشد.

سمرى كه آخرين نايب بود از پايان غيبت صغرى وشرع غيبت كبرى خبر داد. در غيبت كبرى ديگر فرد خاصى نيابت ووكالت از آن حضرت نداشت. در غيبت صغرى زمينه آماده شده بود كه مردم با غيبت كبرى خو بگيرند وبه خود وحشت راه ندهند. از آن به بعد بود كه مردم وظيفه داشتند به وكيلان ونايبان عمومى آن حضرت روى آورند يعنى مجتهدان عادل وآگاه به امور دين ودنيا.

از آنچه گفته شد شما مى توانيد موضوع راارزيابى كنيد وبروشنى بفهميد كه حقيقتى بوده است خارجى، كه گروهى از مردم با آن زندگى كرده اند وسفيران آن حضرت در مدت هفتادسال واسطه ميان او ومردم بوده اند وهيچ كس در هيچ زمينه اى خطايى از آنان نديده ونشنيده است.

شما را به خدا سوگند آيا تصور مى كنيد امكان داشته باشد يك دروغ هفتادسال دوام بياورد وچهار نفر با هماهنگى كامل ويك صدا، يك نقش را بازى كنند؟

آنان با رفتار صميمانه خود چنان در مردم ايجاد اطمينان كرده بودند كه همه به گفتار وكردار آنان ايمان داشتند.

آيا مى شود اين چهار تن به گونه اى نقش بازى كنند كه هيچ كس به حقيقت پى نبرد در حاليكه اين افراد هيچ رابطه خاصى با هم نداشته اند تا بگوييم در اين قضيه تبانى كرده بودند.

از قديم گفته اند: طناب دروغ، كوتاه است. منطق نيز حكم مى كند امكان ندارد يك دروغ بتواند بدين شكل دوام بياورد ودر تمام اين مدت وبا همه بده وبستانها وروابط مختلف موضوع كشف نگردد وهمه به درستى آن ايمان داشته باشند.

بدينسان در مى يابيم كه پديده غيبت صغرى مى تواند به عنوان يك آزموده علمى، دليل بر واقعيت خارجى يك موضوع باشد وآن وجود، زندگى وسپس غيبت حضرت مهدى، عليه السلام، است. آن حضرت پس از غيبت صغرى، خود اعلام كرده است كه در پرده غيبت كبرى خواهد رفت واز نظرها پنهان خواهد گشت وهيچ كس او را نخواهد ديد.

گفتار ششم: چرا امام زمان تاكنون ظهور نكرده است؟

وقتى آن حضرت خود را براى يك دگرگونى اجتماعى آماده ساخته چه چيز مانع وى شده است كه در دوره غيبت صغرى يا سالهاى پس از آن به ميدان بيايد وغيبت خود را طولانى نسازد؛ با توجه به اينكه در آن زمان، زمينه وشرايط كارهاى اجتماعى واصلاحى بسيار آسان تر بوده است؟

آن حضرت به واسطه رابطه مستقيمى كه بر اثر برنامه ريزيهاى خاص در زمان غيبت صغرى با مردم داشت، اين مكان را يافته بود كه ياران خود را گرد آورد وبا قدرت، كار خود را شروع كند. قدرتهاى حاكم آن زمان نيز به اين مرتبه از توان ونيروى دهشتناك كه انسان امروزه بر اثر پيشرفت علم وصنعت به آن دست يافته است، نرسيده بود.

جواب اين است كه هر كارى براى تغيير ساختار جامعه به وقوع پيوندد؛ موفقيت آن بستگى به يك سلسله شرايط وزمينه هاى خارجى دارد وتا همه آن شرايط كاملا تحقق نيابد امكان رسيدن به هدف وجود ندارد.

البته آن تغييرات اجتماعى كه سرچشمه اى الهى دارد از نظر پيام، ربطى به عوامل خارجى ندارد؛ زيرا پيامى كه زيربناى اين تغييرات است، الهى وآسمانى است وشرايط خارجى در آن مؤثر نيست ولى از جنبه اجرايى بيرونى متكى است وموفقيت وزمان انجام آن بستگى به آن دارد ودرست به همين جهت بوده است كه آسمان در انتظار ماند تا پنج قرن از جاهليت بگذرد وآن وقت آخرين پيام خود را به واسطه حضرت محمد، صلى اللّه عليه وآله، فرستاد؛ وبا آنكه جهان در دوران فترت نياز شديد به پيامبر داشت ولى به خاطر وابستگى اجرايى به شرايط خارجى در آن تاءخير شد. اين عوامل خارجى كه اجراى اصلاحات بدان نياز دارد برخى عبارتست از فضاى مورد نظر وبرخى جزئيات است كه جنبش انقلابى در پيچ وخمهاى باريك آن را مى طلبد.

براى نمونه، انقلابى كه لنين در روسيه با موفقيت رهبرى كرد به عامل مهمى مانند جنگ جهانى اول وسست شدن پايه امپراتورى تزار وابسته بود كه در ايجاد فضاى مناسب براى انقلاب سهم بسزايى داشت وعوامل جزئى ومحدود ديگرى نيز در آن مؤثر بود مانند اينكه لنين توانست به سلامت وارد روسيه شود وانقلاب را رهبرى كند كه اگر هر حادثه اى باعث تاءخير ورود او شده بود؛ احتمال داشت انقلاب نتواند به اين سرعت حاكم شود.

آرى، سنت تغييرناپذير الهى بر اين است كه اجرا وايجاد تغييرات اصلاحى بستگى به عوامل خارجى، فضاى مناسب وجو عمومى داشته باشد وبه همين جهت بوده است كه اسلام پس از يك دوره طولانى وپس از چندين قرن، ظهور كرد.

پس با اينكه خداى بزرگ، توانايى دارد همه مشكلات وهمه سختيها را براى پيام رسانيهاى آسمانى، هموار وبوسيله اعجاز فضاى مناسب ايجاد كند، اين روش را انتخاب نكرده است؛ زيرا امتحان وابتلا ورنجى كه مايه تكامل انسان مى شود در صورتى تحقق مى يابد كه تحولات، طبيعى ومطابق با شرايط خارجى باشد. البته اين مانع نيست كه خداوند در برخى جزئيات دخالت كند، جزئياتى كه در اصل فضاى مناسب مؤثر نيست ولى گاهى براى ايجاد تحرك لازم است؛ مانند كمكها وتوجهات غيبى كه خداوند در لحظه هاى حساس وبسيار دشوار به اولياى خود مى كند چنانكه: آتش نمرود براى ابراهيم گلستان مى شود ودست آن يهودى پيمان شكن كه شمشير بر روى پيامبر كشيد از حركت مى افتد ويا تندباد شديدى كه چادرهاى كافران ومشركان را زمانى كه در جنگ خندق، مدينه را در محاصره داشتند از ريشه در مى آورد وترس ووحشت را در دلهاى آنان مى افكند.

ولى همه اينها از جزئيات فراتر نمى رود ودر زمانى كه زمينه وشرايط براى اصلاحات عمومى كاملا آماده است كمكهاى فوريتى، صورت طبيعى به خود مى گيرد وبا واقعيتهاى خارجى مطابقت مى كند.

ما موقعيت امام زمان، عليه السلام، را با اين ديد بررسى مى كنيم تا دريابيم كه انقلاب او از نظر اجرا همانند همه انقلابها به زمينه هاى عينى وخارجى بستگى دارد وبايستى فضاى مناسب موجود باشد. از اينرو طبيعى است كه منتظر آن شرايط باشيم وهمه مى دانند كه حضرت مهدى كارش محدود به يك منطقه ويك بخش از جهان است وبايستى همه بشريت را از تاريكى ستم به روشنايى عدل، رهنمون گردد. براى اجراى چنين تحول بزرگى تنها وجود رهبر صالح كافى نيست وگرنه در همان زمان پيامبر اين شرط وجود داشت. پس اين تحول بزرگ، فضاى مناسب جهانى مى طلبد كه همه زمينه هاى خارجى لازم براى انقلاب عمومى در آن وجود داشته باشد.

عامل اساسى در ايجاد اين فضاى مناسب وپذيرش پيام جديد عدالت از طرف مردم همانا احساس پوكى وپوچى است كه انسان متمدن آن روز خواهد كرد ومنشاء اين احساس، تجربه هاى مختلف بشرى از تمدن است؛ كه جنبه هاى منفى آن پشت او را خم مى كند وبه آنجا مى رسد كه مى فهمد شديدا نياز به كمك دارد واز عمق جان، توجه خود را به عالم غيب يا منبعى مجهول، معطوف مى دارد.

اما از نظر پيشرفتهاى مادى مى توانيم بگوييم در آينده شرايط براى رساندن پيام به جهانيان بهتر از گذشته است؛ زيرا بخش هاى مختلف دنيا به هم نزديك مى شوند، مردم مى توانند با هم ارتباط برقرار كنند ووسايلى كه يك سازمان مركزى براى آگاه سازى ملتها از رسالت جديد بدان نياز دارد، در دسترس مى باشد.

اما آنچه در سؤ ال به آن اشاره شده كه هر چه بيشتر در ظهور آن حضرت تاءخير بيفتد، ابزار وآلات جنگى پيشرفته تر خواهد شد، درست است ولى اين ابزار وآلات مادى براى كسانى كه روحيه خود را باخته اند واز درون پوسيده اند به چه كار مى آيد؟

چه بسا در طول تاريخ كه كاخ يك تمدن بزرگ با اولين تلنگر فرو ريخته است، چرا؟ براى اينكه چنين بنايى در واقع از قبل فرو ريخته بوده است وهيچگونه پشتوانه وتكيه گاهى نداشته است.

گفتار هفتم: آيا يك فرد مي تواند سرنوشت بشريت را تغيير دهد؟

به دنبال سؤالات گذشته به سؤ ال ديگرى مى رسيم وآن اينكه يك شخص - هر قدر با عظمت باشد - آيا مى تواند يك تنه اين نقش بزرگ را ايفا كند؟ وآيا اين شخصيت جز همان انسانى است كه عوامل وشرايط خارجى او را پرداخته تا پيش درآمدى براى محقق ساختن حركت طبق همان شرايط باشد؟

منشاء وخواستگاه اين پرسش مربوط به ديدگاه خاصى است كه تاريخ را اين چنين تفسير مى كند كه: انسان در حركت تاريخ عامل ثانوى وفرعى است؛ وعامل اصلى، نيروهاى مادى وخارجى هستند كه انسان را احاطه كرده اند! در نتيجه يك فرد در بهترين حالات مفسر جهت گيرى آن عامل اصلى است وچيزى جز اين نيست.

در حالى كه ما در ديگر كتابهاى خود بخوبى روشن ساخته ايم كه اساس تاريخ بر دو محور قرار دارد يكى انسان وديگرى عوامل مادى كه انسان را احاطه كرده است؛ همانطور كه عوامل مادى وابزار توليد وطبيعت در انسان اثر مى گذارد، انسان نيز در اطراف خود ودر ديگر عوامل خارجى اثر مى گذارد وهيچ توجيهى وجود ندارد كه بگوييم حركت از ماده شروع وبه انسان ختم مى گردد؛ مگر عكس آن را هم بپذيريم كه ممكن است حركت از انسان شروع وبه ماده ختم گردد؛ زيرا انسان وماده در طول زمان در يكديگر اثر مى گذارند.

با اين حساب يك فرد مى تواند در جريان تاريخ از يك طوطى برتر باشد؛ بويژه شخصى كه واسطه ميان زمين وآسمان است وخود همانند يك نيرو براى حركت تاريخ عمل مى كند واين چيزى است كه در تاريخ پيامبران به اثبات رسيده است بويژه در تاريخ پيامبر خاتم، صلى اللّه عليه وآله.

پيامبر اسلام حضرت محمد، صلى اللّه عليه وآله، به خاطر تحقق رسالت آسمانى اش خود زمام حركت تاريخ را در دست گرفت ويك خط طولانى فرهنگى وتربيتى ايجاد كرد كه هرگز عوامل مادى وخارجى نمى توانستند از عهده آن برآيند؛ - چنانكه اين موضوع را در مقدمه دوم كتاب الفتاوى الواضحه توضيح داده ايم - وهر چه به وسيله پيامبر اكرم، صلى اللّه عليه وآله، امكان وقوع داشته باشد وسيله امام منتظر، عليه السلام، نيز ممكن است؛ امامى كه از اهل بيت است ورسول گرامى اسلام، صلى اللّه عليه وآله، از نقش بزرگ او سخن گفته وبه وجود او بشارت داده است.

گفتار هشتم: در روز موعود به چه روشي تغيير صورت مي گيرد؟

وبالاخره به آخرين سؤ ال مى رسيم، مى پرسند: روشى كه مى شود تصور كرد چنين فردى بتواند پيروزى قطعى عدالت را به ارمغان آورد وكيان ظلم وستم را براندازى، چيست؟

پاسخ دقيق به اين پرسش بستگى دارد به شناخت زمان ومرحله اى كه حضرت مهدى، عليه السلام، پا به ميدان مى گذارد؛ اگر بشود دقيقا خصوصيات واوضاع واحوال آن زمان را تشخيص داد؛ ممكن است در پرتو آن بتوان تصويرى از چگونگى عمليات وحركت آن را ترسيم كرد ولى تا زمانى كه ما شناختى نسبت به آن زمان نداريم وچيزى از شرايط وواقعيتهاى خارجى آن نمى دانيم؛ نمى شود پاسخى علمى راجع به آنچه در آن روز اتفاق خواهد افتاد بيان كرد؛ گرچه مى شود حدس وگمانهايى زد كه آن غالبا بر پايه ذهنيات است نه واقعيتهاى عينى وخارجى.

در اينجا يك تصور درست وجود دارد كه مى شود آن را پذيرفت. اين تصور بر پايه رواياتى است كه درباره اين جريان وارد شده ونيز بر پايه تجربه هايى است كه از انقلابهاى بزرگ تاريخ استفاده مى شود.

تصور مى شود كه ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، به دنبال يك خلاء بزرگ كه نتيجه فساد وبحران تمدن است، واقع مى شود. اين خلاء راه پيشروى رسالت جديد را مى گشايد وزمينه روحى پذيرش دعوت را آماده مى سازد. اين بحران روحى، حادثه اى اتفاقى نيست كه ناگهان در تاريخ تمدن انسانها پديد آيد بلكه نتيجه طبيعى تناقضات تاريخ است، تاريخ منهاى خدا؛ كه در نهايت هيچ راهى براى حل آن تناقضات پيدا نخواهد شد.

آنگاه است كه آتش روشن مى شود؛ آتشى كه هيچ چيز باقى نمى گذارد واز هيچ چيز نمى گذرد.

در اين لحظه است كه آن نور ظهور مى كند تا آتش را خاموش وعدالت آسمانى را در گستره زمين برپا دارد.

والحمداللّه رب العالمين والصلوة والسلام على محمد وآله الطاهرين.

نگارش اين اوراق در روز سيزدهم جمادى الثانى سال 1379 ق. آغاز ودر عصر روز هفدهم همان ماه خاتمه يافت.

توفيق از آن خداوند است

محمد باقر صدر - نجف اشرف

تحقيق اين كتاب در ماه رجب المرجب سال 1416 ق. در شهر مقدس قم پايان يافت.

دكتر عبد الجباره شراره

كتابنامه

1. ابن حجر (الهيثمى)، الصواعق المحرقة، مصر، المطبعة الميمنية، 1312 ق.

2. ابن حنبل، احمد، مسند الامام احمدبن حنبل، بيروت، دارصادر،

3. ابن قتيبة، تاءويل مختلف الحديث، قاهره، 1326 ق.

4. ابن كثير (الدمشقى)، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالمعرفة، 1994 م.

5. ابن هشام، السيرة النبوية، تحقيق عبد الحفيظ شلبى، مصطفى السقا، ابراهيم الابيارى، مصر، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، 1355 ق.

6. ابوداود (السجستانى)، سليمان بن الاشعث، صحيح سنن المصطفى، بيروت، دارالكتاب العربى.

7. ابوريه، محمد، اضواء على السنة المحمدية.

8. الاصفهانى، ابوالفرج على بن الحسين، مقاتل الطالبين.

9. الهى ظهير، احسان، الشيعه والتشيع، پاكستان، 1384 ق.

10. الامينى النجفى، عبد الحسين احمد، الغدير، بيروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، 1414 ق.

11. الاشعرى القمى، سعدبن عبد اللّه، مقالات الاسلاميين.

12. ابن ماجه (القزوينى)، محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، تحقيق محمدفؤ اد عبد الباقى، بيروت، دارالفكر.

13. ابن بابويه، الامامة والتبصرة من الحيرة.

14. البحرانى، سيدهاشم، تبصرة الولى فيمن راءى القائم المهدى، قم، مؤسسة المعارف الاسلاميه.

15. البخارى، ابوعبد اللّه محمد بن اسماعيل، صحيح البخارى، بيروت، مؤسسة التاريخ العربى.

16. البرزنجى (الحسينى)، محمد بن رسول، الاشاعة لاشراط الساعة، قاهره، نشر عبد الحميد احمدحنفى، 1103 ق.

17. البعلبكى، منير، موسوعة المورد.

18. البندارى، التشيع بين مفهوم الائمة والمفهوم الفارسى، اردن، دارعمار.

19. الجلالى، السيد محمدرضا، نقدالحديث بين الاجتهاد والتقليد، تراثنا، سال دوم، ش 33-32، 1413 ق.

20. الحاكم النيسابورى، محمد بن عبد اللّه، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالفكر، 1398 ق.

21. الحكيم، محمدتقى، الاصول العامة للفقه المقارن، بيروت، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1979 م.

22. الحلى، حسن بن يوسف، الباب الحادى عشر، تحقيق دكتر مهدى محقق، آستان قدس رضوى، 1368 ق.

23. دخيل، على محمد على، الامام المهدى، عليه السلام، بيروت، دارالمرتضى: 1404 ق.

24. الزمخشرى، جاراللّه محمود، الكشاف، بيروت، دارالكتاب العربى.

25. الرفاعى، محمد سراج الدين، صحاح الاخبار.

26. حيدر، اسد، الامام الصادق والمذاهب الاربعة.

27. السائح، على حسين، تراثنا وميزان النقد، كلية الدعوة الاسلاميه.

28. السيوطى، جلال الدين، الحاوى للفتاوى، بيروت، دارالكتاب العربى.

29. شبر، السيد عبد اللّه، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، صيدا، مطبعة العرفان، 1352 ق.

30. شرف الدين، عبد الحسين، الفصول المهمة فى تاءليف الاءمة، تهران، مؤسسة البعثة.

31. الشهرستانى، محمد بن عبد الكريم، الملل والنحل، قاهره، مكتبة الانجلو.

32. الشوكانى، محمد بن على، التوضيح فى تواتر ما جاء من الاحاديث فى المهدى والرجال والمسيح.

33. الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد، تهران، 1377 ق.

34. الصافى الگلپايگانى، لطف اللّه، منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر، عليه السلام، تهران، مكتبة الصدر.

35. الصدر، السيد محمد باقر، اقتصادنا، بيروت، دارالفكر.

36. الفتاوى الواضحة، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات.

37. فلسفتنا، بيروت، دارالفكر، 1970 م.

38. الاسس المنطقية للاستقراء.

39. الصدر، السيدمحمد، تاريخ الغيبة الصغرى، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات.

40. تاريخ الغيبة الكبرى، بيروت، دارالمعارف للمطبوعات.

41. تاريخ ما بعد الظهور، بيروت، دارالمعارف للمطبوعات.

42. طباره، عفيف عبد الفتاح، مع الانبياء، قم، مكتبة الشريف الضى، 1413 ق.

43. الطبرسى، ابومنصور احمدبن على بن ابى طالب، الاحتجاج، تحقيق الشيخ ابراهيم البهادرى، الشيخ محمدهادى به، به سرپرستى شيخ جعفر سبحانى، تهران، نشر اسوه، 1413 ق.

44. الطبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الاءمم والملوك، قاهره، مطبعة الاستقامة، 1939 م.

45. عبد الحميد، عرفان، المستشرقون والاسلام.

46. العاملى، السيد تاج الدين، التتمة فى تواريخ الائمة، قم، مؤسسة بعثت.

47. العسكرى، نجم الدين جعفربن محمد، المهدى الموعودالمنتظر عند علماء اهل السنة والامامية، قم، مؤسسة الامام المهدى، 1402 ق.

48. العباد، عبد المحسن، عقيدة اهل السنة والاءثر فى المهدى المنتظر، مجلة الجامعة الاسلامية، سال اول، ش 3، 1969 م.

49. العميدى، ثامرهاشم، دفاع عن الكافى، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1995 م.

50. الفقيه ايمانى، مهدى، موسوعة الامام المهدى، اصفهان، مكتبة الامام امير المومنين على، عليه السلام، 1401 ق.

51. القندوزى الحنفى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، بيروت، مؤسسة الاعلمى.

52. الكلينى، محمد بن يعقوب، اصول الكافى، تهران، المكتبة الاسلامية، 1388 ق.

53. المالكى، ابن صباغ، الفصول المهمة، نجف الاشرف، مطبعة العدل.

54. محمود صبحى، احمد، نظرية الامامة عندالشيعة.

55. محمود، مصطفى، القرآن محاولة لفهم عصرى.

56. المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامية.

57. المسعودى، على بن الحسين، اثبات الوصية، نجف، مطبعة الحيدرية.

58. مسلم بن الحسين (القشيرى)، صحيح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1978 م.

59. معجم احاديث الامام المهدى، قم، موسسة المعارف الاسلامية، 1411 ق.

60. معروف الحسنى، هاشم، دراسات فى البخارى والكافى.

61. سيرة الائمة الاثنى عشر.

62. مغنية، محمدجواد، التصوف والكرامات، بيروت.

63. ناصف، منصورعلى، التاج الجامع للاءصول فى اءحاديث الرسول، داراحياء الكتب العربية، 1381 ق.

64. غاية المأمول شرح التاج الجامع للاصول، چاپ شده در حاشيه التاج الجامع للاصول.

65. النوبختى، ابو محمد حسن بن موسى، فرق الشيعة.

66. نوفل، عبد الرزاق، القرآن والعلم الحديث.