خليفه تمام انبياء وائمّه در شهر كوفه
امام صادق (عليه السلام) در ادامه سخنان مفصّلى كه براى يكى از
اصحابش به نام مفضّل مطرح فرموده است، چنين حكايت نمايد:
در آن هنگامى كه قائم آل محمّد (عجّل اللّه تعال فرجه الشّريف)
ظهور نمايد، پايگاه ومركز حكومتش شهر كوفه خواهد بود.
وچون از مكّه معظّمه ومدينه منوّره حركت نمايد وداخل شهر كوفه
گردد، اوّلين سخن آن حضرت با مردم چنين است:
اى جمع خلايق! آگاه وهوشيار باشيد، هر كه مايل است حضرت آدم وشيث
را بنگرد، نزد من آيد؛ همانا كه من خليفه آن ها هستم.
هر كس بخواهد كه حضرت نوح وسام را ببيند، سوى من بيايد كه من خليفه
آن ها مى باشم.
هر كه تصميم دارد حضرت ابراهيم واسماعيل را مشاهده نمايد، نزد من
آيد كه من خليفه آن ها مى باشم.
هركس علاقه دارد حضرت موسى ويوشع را بشناسد، نزد من آيد كه من
خليفه آن ها هستم.
هر كه دوست دارد حضرت عيسى وشمعون را بنگرد، سوى من آيد كه من
خليفه آن ها مى باشم.
هر كه شيفته ديدار حضرت محمّد مصطفى وامير المؤمنين است، نزد من
آيد كه من خليفه آن ها هستم.
هر كه ميل دارد بر حسن وحسين نگاه كند، نزد من آيد كه من جانشين آن
ها هستم.
هر كه علاقه مند ديدار اهل بيت وائمّه اطهار است، نزد من آيد كه من
خليفه آن ها مى باشم.
اى مؤمنين! بشتابيد به سوى من تا شما را به تمام آنچه آگاهيد وآنچه
نا آگاه هستيد آشنا سازم؛ هركس آشنا به كتاب هاى آسمانى است، توجّه
كند وگوش فرا دهد.
سپس امام زمان (عليه السلام) مقدارى از كتاب حضرت آدم وشيث ونيز
مقدارى از كتاب حضرت نوح وابراهيم (عليهم السلام): را تلاوت مى
فرمايد ومواردى كه از آن ها را تحريف ودگرگون شده است مطرح مى
نمايد؛ وپس از آن نيز آياتى از قرآن را - طبق آنچه بر حضرت رسول 6
نازل شده وامام على (عليه السلام) تأليف وجمع آورى نموده - تلاوت
مى فرمايد.
وتمام مسلمان ها گويند: قرآنى كه بر محمّد رسول اللَّه (صلى الله
عليه وآله وسلم) نازل شده است، اين است كه حضرت تلاوت مى نمايد.
پس از آن، امام على (عليه السلام) رجعت وظهور مى نمايد وعلائم
ايمان وكفر بر چهره هركس آشكار مى گردد. (مختصر بصائر الدّرجات: ص 184، هداية الكبرى حضينى: ص 397، س 125،
بحار الانوار: ج 53، ص 9، س 4).
ده هزار نيرو در مقابل ميلياردها
حضرت عبد العظيم حسنى رحمة اللَّه عليه حكايت كند:
روزى خدمت حضرت جواد الأئمّه (عليهم السلام): عرض كردم: يا بن رسول
اللّه! اميدوارم كه شما قائم از اهل بيت محمّد (صلى الله عليه وآله
وسلم) باشيد.
امام جواد (عليه السلام) فرمود: اى ابوالقاسم! هر يك از ما ائمّه،
در زمان وموقعيّت خود، قائم ومجرى احكام الهى وهدايت گر مردم به
سوى دين خدا مى باشيم.
وليكن آن قائمى كه خداوند به وسيله او زمين را از شرك وفساد پاك مى
گرداند وعدل وداد را مى گستراند، ولادتش مخفى وپنهان مى باشد واز
ديد انسان ها غايب ونامعلوم خواهد بود، بردن نام او در زمان غيبتش
حرام است.
او هم نام وهم كُنيه با حضرت رسول، محمّد (صلى الله عليه وآله
وسلم) مى باشد؛ طى الأرض مى نمايد وزمين برايش مى چرخد، تمام
مشكلات برايش آسان مى گردد وسختى ها وناملايمات در مقابل حضرتش
ذليل ومتواضع مى باشند.
به تعداد اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در جنگ بدر -
يعنى سيصد وسيزده نفر - از دورترين سرزمين ها برايش احضار واجتماع
مى نمايند كه خداوند متعال در قرآن، نيز به آن اشاره نموده: (أيْنَ
ما تَكُونُوا يَاْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً إنَّ اللَّهَ عَلى
كُلِّ شَىءٍ قَديرٌ). (سوره بقرة: آيه 148).
يعنى؛ هر كجا باشيد، خداوند شما را حاضر مى گرداند، زيرا كه او بر
هر كارى قادر وتوانا است.
وچون اين تعداد نفرات تكميل گردد، با حضرت قائم عجّل اللّه تعالى
فرجه الشّريف عهد وپيمان ببندند، ده هزار نيروى كمكى ديگر برايش مى
رسد وبا اذن خداوند متعال قيام وخروج مى نمايد؛ ودشمنان ومخالفان
خداوند را به قدرى به هلاكت مى رساند تا خدا از او راضى گردد.
حضرت عبدالعظيم حسنى گويد: اظهار داشتم: اى مولا وسرورم! چگونه به
رضايت وخوشنودى پروردگار، علم پيدا مى كند؟
فرمود: خداوندِ توانا، در قلب ودرونش رحمت ورأفت ايجاد مى گرداند.
وچون امام زمان (عليه السلام) داخل مدينه منوّره شود، دو بُت لات
وعُزّى را خارج نمايد وآن ها را در حضور افراد به آتش مى كشد.
(احتجاج طبرسى: ج 2، ص 481، ح 324، إعلام الورى: ج 2، ص 242، إكمال
الدّين: ص 377، ح 2، كفاية الأثر: ص 281، با مختصر تفاوتى در
الفاظ).
مردى كهن سال با شكل جوانى
مرحوم شيخ صدوق، طبرسى وبرخى ديگر از بزرگان به نقل از ريّان بن
صلت - كه يكى از ياران وخدمت گزاران امام على بن موسى الرّضا
(عليهما السلام) است - حكايت نمايند:
روزى خدمت آن حضرت شرف حضور يافته واظهار داشتم: يا بن رسول اللّه!
آيا شما صاحب الزّمان وولى امر هستى؟
فرمود: بلى، من ولى امر هستم؛ وليكن نه آن كسى كه دنيا را پر از
عدل وداد مى كند، وچگونه اين كار از من ساخته باشد با اين وضعيّتى
كه در آن هستم!؟
آن كسى كه منظور تو است، او قائم آل محمّد (عجل الله فرجه) مى باشد
كه تمام ظلم ها وبى عدالتى ها را برطرف وعدالت را جايگزين مى
نمايد.
او هنگامى كه ظهور وخروج مى نمايد، با اين كه كهن سال وعمرى طولانى
از او گذشته است، امّا شكل وقيافه اش همچون جوانى شاداب، بسيار
نيرومند وقوى است، كه چنانچه بخواهد بزرگ ترين درخت را ريشه كن
كند، با يك دست چنين نمايد.
(همان طورى كه پدرش امير مؤمنان على (عليه السلام) درب قلعه خيبر
را با يك دست از جاى كَند وچندين متر آن طرف تر پرتاب نمود كه چهل
نفر هم نتوانستند آن را بردارند).
امام زمان (عليه السلام) اگر فريادى بلند كند، تمام صخره ها متزلزل
ودگرگون شوند، عصاى حضرت موسى (عليه السلام) - با همان خصوصيّت
وحالت - ونيز - انگشتر حضرت سليمان (عليه السلام) همراه ودر دست
حضرت قائم آل محمّد عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف مى باشد.
سپس امام رضا (عليه السلام) افزود: او چهارمين فرزند من مى باشد كه
خداوند متعال او را پنهان ومخفى نگه مى دارد، تا به موقع ظاهر گردد
ودنيا را پر از عدل وداد نمايد. (إكمال الدّين: ص 376، ح 7، غيبة نعمانى: ص 168، ح 9، إعلام الورى
طبرسى: ج 2، ص 240).
ظهور نور وانتقام از ظالم
مرحوم شيخ صدوق رحمة اللَّه عليه به نقل از عبد السّلام هروى حكايت
كند:
روزى محضر شريف حضرت على بن موسى الرّضا (عليه السلام) شرفياب شدم
وپيرامون حديثى از امام صادق (عليه السلام) سؤال كردم كه فرمود:
هنگامى كه امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف خروج نمايد
تمام ذرّيه قاتلين امام حسين (عليه السلام) را بجهت كردار پدرانشان
نابود مى نمايد وانتقام خون جدّ مظلومش را مى گيرد؛ آيا صحيح مى
باشد؟
امام رضا (عليه السلام) فرمود: بلى، صحيح است.
گفتم: آيه قرآن كه مى فرمايد: نمى توان گناه شخصى را بر ديگرى
تحميل كرد، چه مى شود؟
فرمود: خداوند متعال در تمام گفتارش صادق وراست گو است، وليكن
ذرّيه قاتلين حضرت ابا عبد اللَّه الحسين (عليه السلام) چون راضى
به كردار پدرانشان بودند وبه اعمال وحركات زشت آن ها فخر ومباهات
مى كردند، پس شريك جرم هستند.
چون هركس راضى به كردار ديگرى - چه خوب وچه بد - باشد در ثواب
وعقاب او شريك است، گرچه شخصى در مغرب ظلم كند وديگرى در مشرق نسبت
به كار او راضى وخوشحال باشد، پس در اين صورت شريك جرم محسوب مى
شود.
سپس افزود: امام زمان (عليه السلام) چنين افرادى را خواهد كشت.
بعد از آن عرضه داشتم: يا بن رسول اللّه! بعد از آن كه امام زمان
(عليه السلام) خروج نمايد، ابتداء از كجا ونسبت به چه امورى اقدام
مى فرمايد؟
امام رضا (عليه السلام) در جواب فرمود: وقتى قائم آل محمّد صلوات
اللّه عليهم خروج نمايد، ابتداء به مجازات بنى شيبه در مكّه مى
پردازد، چون آن ها دزدان اوّليه اى هستند كه تمام اموال بيت اللَّه
الحرام را دزديده اند وبدين جهت دست آن ها را طبق دستور اسلام جدا
خواهد كرد. (عيون اخبار الرّضا (عليهم السلام): ج 1، ص 273، ح 5).
قاتل شيطان كيست؟
اسحاق بن عمّار گويد:
روزى محضر شريف امام جعفر صادق (عليه السلام) شرفياب شدم وپيرامون
آيه شريفه قرآن: (رَبّ فَأنْظِرْنى إلى
يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قالَ فَإنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ * إلى
يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ) سؤال كردم كه آخرين روز
مهلت حيات شيطان چه زمانى است؟ (سوره حِجر: آيه 36 - 38).
حضرت فرمود: آيا فكر مى كنى تا قيامت وصحراى محشر باشد؟!
خير چنين نيست، بلكه منظور روز ظهور وقيام قائم آل محمّد صلوات
اللَّه عليهم مى باشد؛ چون امام زمان (عجل الله فرجه) را ظاهر گردد
وقيام كند، وارد مسجد كوفه خواهد شد وشيطان در مقابل حضرت دو زانو
مى نشيند ومى گويد: واى از اين روز كه چه روز سختى است.
پس از آن امام زمان (عليه السلام) او را به قتل مى رساند.
بنابراين مهلت شيطان تا آن روزى خواهد بود كه به دست پُر توان حضرت
صاحب الزّمان (عجل الله فرجه) به هلاكت أبدى خواهد رسيد. (تفسير عيّاشى: ج 2، ص 242، ح 14، بحار الانوار: ج 63، ص 254، ح
116).
آشنائى به درون واستجابت دعا
قاسم بن العلاء حكايت كند:
روزى مشكلات خود را در نامه اى نوشتم واظهار داشتم كه مدّتى از عمر
من سپرى گشته وفرزندى ندارم، سپس آن نامه را براى حضرت صاحب
الزّمان (عليه السلام) فرستادم.
پس از مدّتى كوتاه جواب نامه آمد ولى اشاره اى نسبت به فرزند
نفرموده بود؛ پس نامه اى ديگر براى حضرت نوشتم وتقاضا كردم تا
دعائى نمايد كه خداوند، فرزندى پسر به من عنايت فرمايد ونامه را
ارسال كردم؛ در حالى كه هيچ خبرى از وضعيّت همسرم نداشتم.
وچون جواب نامه آمد، نوشته بود: خداوندا! فرزندى پسر، عطايش فرما
كه چشمش به آن روشن گردد ووارث او باشد.
پس به منزل رفته واز همسرم جويا شدم كه آيا آبستن مى باشد؟
پاسخ داد: بلى، ناراحتى ومانعى كه وجود داشت برطرف شد ودر حال حاضر
آبستن مى باشم؛ وخداوند متعال به بركت دعاى حضرت، فرزندى پسر به من
عنايت فرمود. (اثبات الهداة: ج 3، ص 701، ح 141، مدينة المعاجز: ج 8، ص 106، ح
2721، بحار الانوار: ج 51، ص 303، س 20).
دريافت وجوهات وتعيين نماينده
مرحوم كلينى، طوسى، راوندى وبعضى ديگر از بزرگان به نقل از محمّد
بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى حكايت كنند:
پس از شهادت امام حسن عسكرى (عليه السلام) أموال بسيارى - از
وجوهات توسط مؤمنين - نزد پدرم جمع شده بود، او متحيّر شد كه پس از
آن حضرت به چه كسى رجوع كنيم.
پدرم تمام اموال را برداشت وبا يكديگر حركت كرديم وراه دريا را به
وسيله كشتى پيموديم وچون مسافتى را طى كرديم از كشتى پياده شديم؛
پدرم سخت مريض شد وپيش از آن كه رحلت نمايد، اظهار داشت: نسبت به
حفظ اين اموال سعى وتلاش كن وآن ها را به دست صاحبش برسان.
من با خود گفتم: پدرم بدون جهت وبدون اطّلاع حرفى نمى زند وبيهوده
وصيت نمى كند، بايد اين اموال را به عراق برسانم.
بر همين اساس آن ها را برداشتم ودر بغداد، كنار رود دجله خانه اى
كرايه كردم ودر حالى كه هيچكس از افكار وموقعيّت من خبرى نداشت،
تصميم بر اين داشتم كه اگر كسى همانند حضرت ابو محمّد، امام حسن
عسكرى (عليه السلام) پيدا شود ونشانى وخصوصيّات اموال را بگويد،
تحويل او بدهم وگرنه مصرف زندگى خود نمايم.
پس از آن كه منزل را كرايه كردم، چند روزى را با همين سرگردانى
سپرى كردم، بعد از گذشت چند روز، ناگهان نامه اى توسّط شخصى به
دستم رسيد.
وقتى نامه را گشودم، در آن با اشاره به تمام خصوصيّات اموال
وصاحبان آن ها، به من خطاب نموده بود: اى محمّد ابراهيم! آن اموال
واشياء را تحويل حامل نامه بده.
چون تمام نشانى ها وخصوصيّات، حقيقت وواقعيّت داشت فهميدم كه فرزند
امام عسكرى (عليه السلام)، حضرت مهدى امام زمان صلوات اللّه عليه
نامه را فرستاده است، لذا آن ها را تحويل آورنده نامه دادم وچند
روزى ديگر را در همان منزل ماندم تا آن كه نامه اى ديگر از همان
حضرت به اين مضمون به دستم رسيد:
ما تو را به جاى پدرت قرار داديم وبايد در هر حالى كه هستى شكرگزار
خداوند متعال باشى. (اصول كافى: ج 1، ص 434، ح 5، غيبة طوسى: ص 281، ح 239، إعلام
الورى طبرسى: ج 2، ص 261، الخرائج والجرائح: ج 1، ص 462، ح 7).
اولين برنامه عملى پس از ظهور وقيام
حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم (ع) درباره اوّلين مرحله ظهور حضرت حجّت
امام زمان (روحى له الفداء وعجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) چنين
مطرح فرموده است:
مثل اين كه در حال مشاهده ظهور قائم آل محمّد (عجل الله فرجه) هستم
كه از مكّه به همراه پنج هزار ملائكه به سوى كوفه حركت مى كند،
وجبرئيل سمت راست وميكائيل سمت چپ ومؤمنين در جلو حضرت حركت مى
كنند ودر حال فرستادن نماينده ولشكر به سوى شهرها مى باشد.
هنگامى كه وارد شهر كوفه گردد، سه پرچم برافراشته شده وبه يكديگر
ملحق شوند.
سپس حضرت داخل مسجد كوفه مى شود وبالاى منبر مى رود ومشغول صحبت
وسخنرانى خواهد شد؛ ولى در أثر تراكم جمعيّت وگريه افراد، كسى
متوجّه محتواى فرمايشات آن حضرت نمى شود.
تا آن كه جمعه دوّم فرا مى رسد ومردم درخواست مى كنند تا حضرت نماز
جمعه را اقامه نمايد.
به همين جهت، حضرت دستور مى فرمايد تا بيرون مسجد شهر كوفه - بين
نجف وكوفه - محلّى را جهت إقامه نماز جمعه تهيّه كنند ودر همان
مكان، نماز جمعه را اقامه مى نمايد.
بعد از آن دستور مى دهد تا آن كه نهر وكانالى از (شطّ فرات) كربلاء
تا نجف اشرف حفر نمايند ودر همان زمان بدون فاصله، چندين پُل بر سر
هر گذرگاهى نصب خواهد شد؛ ودر كنار هر پُلى يك آسياب ساخته شود.
امام محمّد باقر (عليه السلام) در پايان افزود: مثل اين كه مى بينم
پيرزنى را كه مقدارى گندم بر سر نهاده وجهت آرد كردن به سمت يكى از
آن آسياب ها مى آورد وآسيابان، گندم هاى او را بدون مُزد وبدون
اُجرت آرد نموده وتحويلش مى دهند. (غيبة طوسى: ص 468، ح 485، إعلام الورى: ج 2، ص 287، خرايج: ج 3، ص
1176، روضة الواعظين: ص 263، تلخيص از سه حديث مى باشد).
امام صادق (عليه السلام) پيرامون مسجدى كه بيرون شهر كوفه به دستور
حضرت حجّت (عجل الله فرجه) ساخته مى شود فرمود: داراى يك هزار درب
- ورودى وخروجى - خواهد بود؛ وخانه هاى شهر كوفه را به نهر فرات در
كربلاء متّصل مى گرداند. (غيبة طوسى: ص 467، ضمن ح 484، إعلام
الورى: ج 2، ص 287).
جبرئيل اوّلين بيعت كننده در كعبه الهى
مرحوم شيخ مفيد رضوان اللَّه تعالى عليه به نقل از مفضّل بن عمر
حكايت كند:
روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق (عليه السلام) بودم، از آن حضرت
ضمن فرمايشاتى شنيدم كه درباره جريان ظهور وخروج قائم آل محمّد
صلوات اللَّه عليه چنين فرمود:
موقعى كه خداوند متعال حضرت قائم عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف را
جهت ظهور وخروج اجازه دهد.
حضرت در مكّه معظّمه بالاى منبر مى رود ومردم را به سوى خود دعوت
مى نمايد وآن ها را به خداپرستى ومعنويّت راهنمائى مى كند.
ودستور مى دهد بر اين كه جامعه بايد در مسير اجراء احكام وروش
زندگى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) حركت نمايد.
در همين بين خداوند متعال جبرئيل (عليه السلام) را مى فرستد ودر
محلّى به نام حطيم نزد امام عصر صلوات اللّه عليه حضور مى يابد
واظهار مى دارد: برنامه ات چيست؟
ومردم را به چه چيزى دعوت مى كنى؟
حضرت قائم عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف برنامه ومسير حركت خود را
با جبرئيل در ميان مى گذارد.
پس از آن جبرئيل مى گويد: من اوّل كسى هستم كه با تو بيعت مى كنم؛
وسپس دست خود را در دست حضرت قرار مى دهد.
وسپس تعداد سيصد وسيزده نفر كه از شهرهاى مختلف جمع شده اند، با
حضرت بيعت مى كنند.
بعد از آن، حضرت در شهر مكّه باقى خواهد ماند تا تعداد اصحاب
ويارانش به دَه هزار نفر برسد وپس از آن كه تكميل شد به سوى مدينه
حركت مى نمايد. (إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 288، روضة الواعظين: ص 265).
خبر از درون ميهمان مسافر وپذيرائى
يكى از بزرگان شيعه معروف به ابو محمّد، عيسى بن مهدى جوهرى حكايت
كند:
در سال 268 شنيدم كه حضرت مهدى، امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه
الشّريف از عراق به سوى مدينه طيّبه كوچ نموده است.
من نيز به قصد زيارت خانه خدا وانجام حجّ عازم مكّه معظّمه شدم، به
اميد آن كه بتوانم مولايم امام زمان (عجل الله فرجه) را زيارت
وملاقات كنم، چون به روستاى صِريا رسيدم، بسيار خسته وبى حال گشتم
وميل خوردن ماهى با ماست وخرما پيدا كردم كه چيزى همراه نداشتم وبه
هر شكلى بود خودم را به مدينه رساندم.
موقعى كه با دوستانم برخورد كردم، مرا بر ورود امام زمان (عجل الله
فرجه) بشارت دادند وبه ساختمانى راهنمائى كردند كه حضرت در آن جا
ساكن شده بود، نزديك آن ساختمان رفتم ومنتظر ماندم تا هنگام نماز
مغرب وعشاء فرا رسيد، نماز را خواندم وبعد از سلام نماز، مشغول دعا
وراز ونياز با خداى خود شدم كه بتوانم مولايم را زيارت كنم.
ناگهان غلامى از ساختمان بيرون آمد وبا صداى بلند گفت: اى عيسى بن
مهدى جوهرى! وارد ساختمان بشو، پس بسيار خوشحال شدم وبا گفتن: لا
إله إلاّ اللَّه وتكبير وحمد وستايش خداوند، داخل منزل رفتم.
وقتى به درون ساختمان رسيدم، سفره اى را گسترده ديدم، غلام مرا
كنار آن سفره برد ونشاند وگفت: مولايت فرموده است: از اين غذاها
آنچه ميل دارى تناول كن.
با خود گفتم: چگونه غذا بخورم وحال آن كه هنوز مولايم را نديده ام،
ناگهان صدائى را شنيدم: اى عيسى! از غذاهاى ما آنچه را اشتهاء كرده
اى، ميل كن ومرا خواهى ديد.
نگاهى بر سفره كردم، ديدم همان چيزهائى است كه اشتهاء كرده بودم،
با خود گفتم: چگونه از درون من آگاهى يافت وآنچه را خواسته بودم
بدون آن كه به زبان بياورم، برايم آورده شده است؟!
در همين لحظه صدائى شنيدم كه فرمود: اى عيسى! نسبت به ما أهل بيت -
عصمت وطهارت - در خود شكّ وترديد راه مده، ما به هر چيزى آشنا
وآگاه هستيم.
با شنيدن اين سخن گريان شدم واز افكار خود توبه كردم ومشغول خوردن
ماهى وماست با خرما گشتم وهر چه مى خوردم، از غذا كم نمى شد؛ وچون
در عمرم غذائى به آن لذيذى نديده ونخورده بودم، بسيار تناول كردم
وبا خود گفتم: ديگر كافى است، زشت است بيش از اين بخورم وخجالت
كشيدم.
نيز سخنى را شنيدم كه فرمود: اى عيسى! خجالت نكش وآنچه كه ميل دارى
تناول كن، اين غذاى بهشتى است ودست انسان به آن نخورده است، پس
مقدارى ديگر ميل كردم وعرضه داشتم: اى مولا وسرورم! كافى است، سير
شدم.
صدائى ديگر را شنيدم: اكنون به نزد ما بيا.
هنگامى كه خواستم حركت كنم، با خود گفتم: آيا با دست هاى نشسته نزد
مولايم بروم!؟
حضرت از درون من هچون گذشته آگاه بود، لذا فرمود: اثر غذاى بهشتى
باقى نمى ماند ونيازى به شستن نيست.
پس برخاستم ونزديك محلّى كه صدا از آن جا به گوشم مى رسيد، رفتم.
ناگهان شخصى نورانى وعظيم القدر در مقابلم ظاهر گشت ومن مبهوت
جلالت وعظمت آن حضرت شدم؛ در همين لحظه فرمود: چه شده است كه شما
توان ديدن مرا نداريد؟
برو ودوستانت را نسبت به آنچه ديدى با خبر گردان وبگو: درباره ما
شكّ نكنند.
گفتم: برايم دعا كن تا ثابت قدم وبا ايمان بمانم، فرمود: اگر ثابت
قدم وبا ايمان نمى بودى، اين جا نمى آمدى ومرا نمى ديدى.
(هداية الكبرى حضينى: ص 373، بحار: ج 52، ص 68، ح 54، وج 81، ص
395).
زيارت امام حسين (عليه السلام) وهمراهى با يكى از مخالفين
يكى از مشايخ وبزرگان طايفه زيديّه به نام أبو سوره محمّد بن حسين
تميمى حكايت كند:
روزى از كوفه به قصد زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) حركت كردم،
وقتى وارد حرم مطهّر شدم، موقع نماز عشاء فرا رسيد.
خواستم در نماز سوره حمد را شروع كنم كه متوجّه شدم، جوانى خوش
سيما پالتوئى پوشيده وقبل از من شروع به خواندن نماز نمود ونيز قبل
از من به پايان رسانيد. (امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف براى فريادرسى
نيازمندان وحضور در مجامع ومكانها به شكلهاى مختلف ولباسهاى
گوناگون ظاهر مى گشته است، تا مبادا حضرت را بشناسند همچنين در
فريادرسى نسبت به عموم افراد لطف ومحبّت داشته ودارد، داستان موجود
نمونه اى از آنها است. ضمناً حضرت در داستان بعد كه ادامه همين
داستان است نام صريح خود را در جواب سؤال مطرح فرموده است).
چون صبح شد، به همراه آن جوان به سمت شطّ فرات روانه شدم، پس رو به
من نمود واظهار داشت: مقصد تو كوفه است به همان سمت روانه شو وبرو.
ومن طبق دستور، از كنار شطّ فرات حركت كردم وآن جوان راه خشكى را
انتخاب نمود.
وقتى جوان از من جدا شد، بسيار تأسّف خوردم وناراحت شدم براين كه
چرا از يكديگر جدا شديم، برگشتم تا همراه او باشم.
پس مجدّداً رو به من نمود وفرمود: همراه من بيا.
پس با يكديگر حركت كرديم تا به قلعه مسنّات رسيديم ودر آن جا
استراحت نموده؛ وسپس به سوى نجف روانه شديم وچون به تپّه خندق
رسيديم، فرمود: اى ابوسوره! تو در وضعيّت سختى به سر مى برى واز
جهت تأمين زندگى خانواده ات در مضيقه مى باشى، براى آن كه از سختى
نجات يابى، برو به سمت منزل ابو طاهر رازى وچون به منزل او برسى،
از خانه اش در حالتى بيرون مى آيد كه دست هايش آلوده به خون گوسفند
قربانى شده است.
به او بگو: جوانى با اين اوصاف پيام داد كه آن كيسه دينارهائى را
كه پائين تخت خوابت پنهان ودفن كرده اى، تحويل من بدهى.
ابو سوره گويد: هنگامى كه وارد كوفه شدم، به سوى منزل ابوطاهر
روانه شده واو را با دست هاى خون آلود مشاهده كردم؛ وپيام حضرت را
برايش بازگو كردم.
گفت: حتماً دستور او اجراء مى گردد، چون واجب الإطاعه است وكيسه اى
را آورد وتحويل من داد. (الثّاقب فى المناقب: ص 596، ح 538، غيبة طوسى: ص 298، ح 254،
خرائج راوندى: ج 1، ص 470، ح 15، بحار: ج 51، ص 318، ح 41).
راهنمائى وكمك به حاجى اسدآبادى گم گشته
محدّثين وتاريخ نويسان شيعه وسنّى در كتاب هاى مختلف، به نقل از
شخصى به نام راشد همدانى از اهالى اسدآباد حكايت كنند:
پس از انجام مراسم حجّ خانه خدا، به سمت ديار خود مراجعت كردم ودر
بين مسير، راه را گم كرده وسرگردان شدم تا آن كه به سرزمينى سبز
وخرّم رسيدم؛ خاك آن بسيار معطّر بود.
خيمه هاى متعدّدى در آن مشاهده كردم، نزديك رفته ودو نفر پيشخدمت
را ديدم، آن دو خادم به من گفتند: در محلّ خوبى وارد شده اى، همين
جا بنشين.
سپس يكى از آن دو نفر، وارد خيمه اى شد وبعد از گذشت لحظاتى بيرون
آمد وگفت: وارد شو، حضرت اجازه فرمود.
همين كه داخل آن خيمه شدم، جوانى را ديدم كه نشسته است وشمشير
بزرگى را بالاى سرش نصب كرده بودند، پس سلام كردم.
جواب سلام مرا داد وفرمود: آيا مرا مى شناسى؟
عرض كردم: خير، تاكنون شما را نديده ام.
اظهار داشت: من قائم آل محمّد هستم، من آن كسى هستم كه در آخر
الزّمان به همراه اين شمشير خروج مى كنم وجهان را پر از عدل وداد
مى نمايم وظلم وستم را نابود مى سازم.
هنگامى كه اين سخنان را شنيدم، روى زمين افتادم ودر مقابلش تعظيم
كردم.
فرمود: بلند شو، براى من سجده نكن، چون كه براى غير خداوند متعال
نبايد سجده كرد، تو راشد همدانى هستى كه راه را گم كرده اى، آيا
مايل هستى به خانواده وديار خود بازگردى؟
عرض كردم: بلى.
بعد از آن بسيار در حيرت وتعجّب قرار گرفتم كه چگونه واز كجا مرا
مى شناسد ونام مرا مى داند!!
سپس آن حضرت كيسه اى را به من لطف نمود وبه خادم خود اشاره اى كرد.
پس به همراه خادم چند قدمى راه رفتيم، ناگهان اسدآباد را مشاهده
كردم وخادم حضرت با اظهار محبّت گفت: اى راشد! اين ديار شما
اسدآباد است، برو در پناه خداوند.
سپس خادم از چشم من ناپديد گشت واو را نديدم، وقتى وارد منزل شدم،
كيسه را باز كردم در آن پنجاه دينار بود وبا آن دينارها خداوند
بركت وتوسعه عجيبى در زندگى ما عطا نمود. (إكمال الدّين: ص 453، ج 20، الثّاقب فى المناقب: ص 605، ح 1،
ينابيع المودّة: ج 3، ص 332، ح 10، حلية الأبرار: ج 5، ص 231، ح 3،
مدينةالمعاجز: ج 8، ص 183، ح 2781).