وَقَدْ سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ تَکُوني أَوَّلَ مَن يَلْحَقُني مِنْ
أَهْلِ بَيْتي.
قال عَليٌّ - عليه السَّلام -: فَلَمّا قَضَي النَّبِيُّ - صَلَّي
اللّهُ عَلَيْهِ وآلِهِ وسَلَّمَ - لَمْ تَبْقَ فاطِمَة -
عَلَيْهَا السَّلام - بَعْدَهُ إِلّا خَمْسَة وسَبْعِينَ يَوْمًا
حَتّي أَلْحَقَهَا اللّهُ بِهِ - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِما
وسَلَّم)..
(يعني:
عَلَم الهُدي مرتضي بن أحمد بن محمّد بن جعفر بن زيد بن جعفر بن
محمّد بن أحمد بن محمّد بن حسين بن إسحاق بن الإمام جعفر الصّادق
(عليه السّلام) از أبوالفَرَج يحيي بن محمودِ ثَقَفي نقل کرده واو
از أبوعلي حسن بن أحمدِ حدّاد، واو از أبونُعَيْم أحمد بن
عبداللّهِ اصفهاني واو از حافظ أبوالقاسم سُلَيْمان بن أَحمدِ
طَبَراني نقل کرده است؛ همچُنين حافظ أبوالحَجّاج يوسف بن خليل از
محمّد بن أبي زيدِ کَرّاني نقل کرده واو از فاطمه جوزدانيّه دخترِ
عبداللّه، واو از أبوبکر بن ربده واو از حافظ أبوالقاسمِ طَبَراني،
که وي از محمّد بن زريق بن جامعِ بصري نقل کرده واو از هيثم بن
حبيب واو از سُفيان بن عُيَيْنه واو از عليِّ هلالي واو از پدرش
نقل کرده است که گفت:
در زمانِ آن بيماريِ رسولِ خدا - صَلَّي اللّهُ عَلَيه وآلِه
وسَلَّم - که بدان وفات فرمود، بر آن حضرت وارد شدم وفاطِمَه -
عليها السّلام - نزديکِ سرِ آن حضرت بود.
راوي گفت: فاطِمَه - عليها السّلام - بگريست تا جائي که صدايش بلند
شد ورسولِ خدا - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وآلِهِ وسَلَّم - چشم به
سويِ وي گَردانيد. فرمود: عزيزم، فاطِمَه! چه چيز تو را مي
گريانَد؟
گفت: از ضايع شدن پس از شما مي ترسم.(1)
فرمود: عزيزم! آيا ندانستي که خدايْ - تعالي - يکبار به زمين نظري
افکَنْد وپدرت را برگُزيد وبه پيامبريِ خويش برانگيخت؛ آنگاه
يکبارِ ديگر نظر افکَنْد وشويَت را برگُزيد وبه من وحي فرستاد که
تو را - اي فاطِمَه! - به همسريِ او درآوَرَم؛ وما خانداني هستيم
که خداوند هفت خصلت به ما داده است که پيش از ما به کسي نداده وپس
از ما نيز نخواهد داد:
من - که پدرِ تواَم - خاتمِ پيامبران وگرامي ترينِ پيامبران نزدِ
خداوند ومحبوب ترينِ آفريدگان پيشِ خداوند هستم.
ووصيَّم - که شويِ توست - بهترينِ أوصياء ومحبوب ترينِ ايشان نزدِ
خداست.
وشهيدِ ما - که حَمزة بن عبدالمُطَّلِب، عمِّ پدرِ تو وعمِّ شويِ
تو، است - بهترينِ شهيدان ومحبوب ترينِ ايشان نزد خداوند - عَزَّ
وجَلَّ - است.
وآنکه دو بالِ سبز دارد ودر هرجايِ بهشت که بخواهد به همراهِ
فرشتگان پرواز مي کُنَد، از ماست، واو پسرعمِّ پدرت وبرادرِ شويِ
توست.
ودو سِبطِ(2)
اين أُمَّت - که دو پسرِ تو، حَسَن وحُسين، اند - از ما هستند وآن
دو سَروَرانِ جوانانِ بهشتي اند.
وپدرشان - به آنکه مرا بحق برانگيخت - از آن دو بهترست.
اي فاطِمَه! قَسَم به آنکه مرا بحق برانگيخت مَهديِّ اين أُمَّت از نسلِ اين دو
است. چون دنيا آشفته ودَرهم وبَرهم گَردد وفتنه ها از پسِ يکديگر آيند وراهها
بُريده شَوَند(3)
وبعضي بر بعضي ديگر يورش آورَنْد، چُنان که نه کبير بر صغير دل
بسوزانَد ونه صغير کبير را حُرمت نهَد، خداوند در اين هنگام از نسلِ اين دو کسي را
برانگيزد که دژهايِ گمراهي ودلهائي نامختون(4)
را فتح کُنَد. در آخرِ زمان همانگونه که من در آغازِ زمان(5)
به کارِ دين قيام کردم، به کارِ دين قيام کُنَد، ودنيا را همانگونه
که از جوْر پُر شده است، از عدل پُر سازَد.
اي فاطِمَه! اندوهگين مباش ومَگِرْيْ که خدايْ تعالي از من بر تو دلسوزتر
ومهربان تر است واين به خاطرِ پايگاهِ تو نسبت به من وجايگاهي است که در دلِ من
داري. اين خدا بود که تو را به ازدواجِ همسرت درآورْد که به حَسَب ارجمندترينِ
خاندانت وبه منصب گرامي ترين ودر بابِ رَعِيّت دلسوزترين ودر مُساوات عادل ترين ودر
قضايا وأحکام ديده ورترينِ ايشان است.(6)
از پروردگارم نيز خواسته ام نخستين کسي از خاندانم باشي که به من
مُلْحَق مي شوي.
علي - عليه السّلام - گفت: چون پيامبر - صَلَّي اللّهِ عَلَيْهِ
وآلِه وسَلَّم - درگذشت، فاطِمَه - عليها السّلام - تنها هفتاد
وپنج روز پس از آن حضرت بپائيد وسپس خداوند او را بدان حضرت
مُلْحَق فرمود - درود وسلامِ خدا بر هردويِ ايشان باد!).
گنجي گويد: صاحِبِ حِلْيَةُ الْأَوْلياء در آن کتابش که ذکر نعت
المهدي عليه السّلام نام دارد، اينچُنين آورده وطَبَراني، پيرِ
أهلِ اين فن، آن را در المُعْجَم الکبيرش نقل کرده است (پايانِ
سخنِ گنجي).
صاحبِ کشف الغُمّه هم آن را در کتابش از چهل حديثِ حافظ أبونُعَيم
روايت کرده است. صاحبِ المهدي نيز در فصلِ سومِ بابِ نهمِ کتابش آن
را از عِقْد الدّرر وصاحبِ عِقْد از کتابِ صفة المهديِّ
أبونُعَيْم، از علي بن هلال واو از پدرش به همين نحو تا عبارتِ
(کَما مُلِئَتْ جَوْرًا) نقل کرده است. در ينابيع المودّة (ص 436)
هم بخشي از اين حديث به نقل از جَواهِرُ العِقْدَيْن آمده که در
آنجا از فَرائِدُ السِّمْطَيْن منقول بوده است. صاحبِ ينابيع
خاطرنشان کرده است که در صَواعق هم آنچه در جَواهِرُ العِقْدَيْن
ياد شده است، آمده. صاحبِ غايَةُ المَرام هم آن را از طريقِ أربعين
از علي بن بلال واو از پدرش نقل کرده است. صاحبِ البُرهان في
علاماتِ مَهديِّ آخِرِالزّمان هم در بابِ دوم، از عبارتِ
(وَالَّذِي بَعَثَني بِالْحَقِّ إِنَّ مِنْهُما) تا عبارتِ (کَما
مُلِئَتْ جَوْرًا) را، به نقل از المعجم الکبيرِ طَبَراني
وأبونُعيم، از عليِّ هلالي، روايت نموده).(7)
حضرت قائم نهمين نسل از فرزندان امام حسين است
(عَن زَيْد بْن ثابت، قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ (صلى الله
عليه وآله وسلم) يَقُولُ:
عَليُّ بْنُ أَبي طالبٍ قائِدُ الْبَرَرَةِ وقاتِلُ الْفَجَرَةِ، مَنْصُورٌ مَن
نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَن خَذَلَهُ، الشّاکُّ في عَليٍّ - عليه السّلام - هُوَ
الشّاکُّ فِي الْإِسلامِ، وخَيْرُ مَن أُخَلِّفُ بَعْدِي وخَيْرُ أَصْحَابي عَليٌّ،
لَحْمُهُ لَحْمي ودَمُه دَمي وأَبُوسِبْطَيَّ، ومِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ يَخْرُجُ
الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ، ومِنْهُمْ مَهدِيُّ هذِهِ الْأُمَّةِ).(8)
(يعني:
از زيد بن ثابت منقول است که گفت: از رسولِ خدا (صلى الله عليه
وآله وسلم) شنيدم که مي فرمود:
عليّ بن أبي طالب، پيشوايِ درستکاران وکُشنده فاجران است؛ آنکه او
را ياري کُنَد ياري شده است، وآنکه او را فروهِلَد فروهشته؛ کسي که
درباره علي - عليه السّلام - شک کُنَد، در إسلام شک کرده است.
بهترينِ کساني که پس از خود بر جاي مي گُذارَم وبهترينِ يارانِ من،
علي است. گوشتِ او، گوشتِ من، وخونِ او خونِ من، وپدرِ دو نواده من
است. از صُلْبِ حُسَين، نُه إمام خارج مي شود، ومَهديِّ اين أُمَّت
از ايشان است)..
هر که حضرت قائم را انکار کند، ائمه پيش از آن حضرت
را انکار کرده
در صحيحه(9)
عبداللّه بنِ مُسْکان(10)
به نقل از حضرتِ أبوعبداللّه (يعني إمامِ صادق) - عليه السّلام -
آمده است که آن حضرت فرمود:
(مَنْ أَنْکَرَ وَاحِدًا مِنَ الْأَحْياءِ فَقَدْ أَنَکَرَ الْأَمْواتَ).(11)
(يعني: هرکه يکي از زندگان (يعني: يکي از إمامانِ زنده) را إنکار
کُنَد، درگذشتگان (يعني: إمامانِ درگذشته) را إنکار کرده است)..
(علّامه مجلسي - قَدَّسَ اللّهُ رُوحَه العَزيز - در توضيحِ اين
حديث، واين که چرا إنکار إمامِ حَي، إنکارِ إمامانِ درگذشته است،
مي نويسد:
مُراد آن است که إقرار به إمامتِ إمامانِ درگذشته، بدونِ إقرار به إمامتِ إمامِ
حَي، سودي ندارد، وإنکارِ إمامِ حَي، مُستَلزِمِ إنکارِ إمامانِ درگذشته است. يا از
اين روي که إمامانِ درگذشته از إمامتِ إمامِ حَي خبر داده اند، ويا از اين روي که
دلائلِ إمامت مشترک است، وچون به إمامتِ إمامِ حَي مُقِر نشود، پيداست که با دليل
به إمامتِ إمامانِ درگذشته معرفت نيافته، وإقرارِ بدونِ دليل هم سودي ندارَد. يا
معني آن است که إنکارِ إمامِ حَي تنها از اين راهست که شخص به إمامت شخصِ ديگر که
غيرِ معصوم باشد وأحکام را ندانَد، قائل شود، وهمين نشان مي دهد که وي إمامانِ
پيشين را به آن صفاتشان که بناگريز بايد به آنها مُقِر مي شده، نشناخته است).(12)
هراس جباران از حضرت قائم
(قالَ أَبُومُحَمَّدٍ بْنُ شاذان - عَلَيْهِ الرَّحْمَة -:
حَدَّثَنا أَبُوعَبْدِاللّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعْدٍ الکاتب
(رض):
قال أَبُومُحَمَّدٍ - عَلَيْهِ السَّلام -:
قَدْ وَضَعَ بَنُوأُمَيَّة وبَنُوالْعَبّاسِ سُيُوفَهُمْ عَلَيْنا
لِعِلَّتَيْنِ:
أَحَدُهُما: انَّهُمْ کانُوا يَعْلَمُونَ لَيْسَ لَهُمْ فِي
الْخِلافَةِ حَقٌّ فَيَخافُونَ مِن ادِّعائِنا إِيّاها وتستقّر في
مَرکَزها.
ثانيهما: انَّهُمْ قَدْ وَقَفُوا مِنَ الْأَخْبارِ الْمُتَواتِرَةِ عَلَي أَنَّ
زَوَالَ مُلْکِ الجَبابِرَةِ والظَّلَمَةِ عَلَي يَدِ الْقائمِ مِنّا وکانُوا
لايَشُکُّونَ انَّهُمْ مِنَ الْجَبابِرَةِ والظَّلَمةِ، فَسَعَوْا في قَتْلِ أَهْلِ
بَيْتِ رَسُولِ اللّهِ - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وآلِه - وإِبادَةِ نَسْلِهِ
طَمَعًا مِنْهُمْ فِي الْوَصْلِ إِلي مَنْعِ تَوَلُّدِ القائِمِ - عليه السَّلام -
أَوْ قَتْلِهِ، فَأَبَي اللّهُ أَنْ يَکْشِفَ أَمْرَهُ لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ إلّا
يُتِمّ نورَه ولَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ).(13)
(يعني:
أبومحمّد بن شاذان - که رحمت بر او باد - گفت: أبوعبداللّه بن حُسَيْن بن
سَعدِ کاتب (رض) برايِ ما نقل کرد که:
أبومحمّد (يعني: إمامِ عسکري) - عليه السّلام - فرمود:
بَني أُمَيّه وبَني عبّاس به دو علّت شمشير بر ما نهاده اند:
يکي آنکه مي دانستند ايشان را در خلافت حقّي نيست وبيم داشته اند
ما آن را اِدِّعا کنيم ودر جايگاهِ أصلي اش قرار گيرد.
دوم آنکه ايشان از أخبارِ مُتَواتِر دانسته بودند که نابوديِ فرمانروائيِ
جَبّاران وظالمان بر دستِ قائِمِ ما است وشَک نداشتند که خود از جَبّاران وظالمان
اند. پس به قتلِ أهلِ بَيتِ رسولِ خدا - صلّي اللّه عليه وآله - ونابود ساختنِ نسلِ
آن حضرت بکوشيدند واز اين طريق مي خواستند يا مانعِ تولّدِ قائِم - عليه السّلام -
شوند ويا او را به قتل آورَند.(14)
پس خداوند نپذيرفت که تا نورِ خود را - هرچند مُشرِکان خوش ندارَند
- به تمامت نرسانده است، برايِ هيچيک از ايشان از کارِ خويش پرده
برگيرد)..
حضرت قائم دو غيبت دارد
(عَن أَبي عَبدِاللّهِ الحُسَيْنِ بنِ عَليٍّ - عَلَيهِمَا السَّلام - قال:
لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ، يَعني المَهدِيَّ - عليه السَّلام -، غَيْبَتانِ
إِحْديهُما تَطُولُ حَتَّي يَقُولَ بَعْضُهُمْ: ماتَ، وبَعْضُهُمْ: ذَهَبَ،
ولايَطَّلِع عَلَي مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِن وَليٍّ ولا غَيْرِه، إِلَّا المَوْلَي
الَّذي يَلِي أَمْرَه).(15)
(يعني:
از حضرتِ أباعبداللّه حُسَين بن عليّ - عَلَيهِمَاالسّلام - منقول است
که فرمود:
صاحبِ اين أمر - يعني مَهدي (عليه السّلام) - را دو غَيبت است که
يکي از آن دو غَيبت، چندان به درازا کَشَد که برخي بگويند: او
درگذشت، وبرخي بگويند: (ظهور کرد و) سپري شد، وجُز آن مولي که کارِ
وي به دستِ اوست، هيچکس - چه وَليّ وچه غيرِ وليّ - محلِّ وي را
نَدانَد)..
حضرت قائم را غيبتي طولاني است
(عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفيِّ قالَ: دَخَلْتُ أَنَا، والْمُفَضَّلُ
بْنُ عُمَرَ، وأَبُوبَصيرٍ، وأَبانُ بْنُ تَغْلِبَ عَلي مَوْلانا
أَبي عَبْدِاللّهِ الصّادِقِ - عَلَيهِ السَّلام -، فَرَأَيْناهُ
جالِسًا عَلَي التُّرابِ وعَلَيْهِ مِسْحٌ خَيْبَريٌّ مُطَوَّقٌ
بِلاجَيْبٍ، مُقَصَّرُ الکُمَّيْنِ، وهُوَ يَبْکِي بُکاءَ
الْوالِهِ الثَّکْلي ذاتِ الْکَبِدِ الحَرّي، قَدْ نالَ الْحُزْنُ
مِنْ وَجْنَتَيْهِ، وشاعَ التَّغْيِيرُ في عارِضَيْهِ، وأَبْلَي
الدُّمُوعُ مَحْجِرَيْهِ وهُوَ يَقُولُ:
سَيِّدي! غَيْبَتُکَ نَفَتْ رُقادِي، وضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهادِي، وابْتَزَّتْ
مِنّي راحَةَ فُؤادِي، سَيِّدي! غَيْبَتُکَ أَوْصَلَتْ مُصابي بِفَجايِعِ الْأَبَدِ
وفَقد الْواحِدِ بَعْدَ الْواحِدِ يُفْنِي الْجَمْعَ والْعَدَدَ، فَما أُحِسُّ
بِدَمْعَةٍ ترقي مِنْ عَيْني وأَنينٍ يَفْتِرُ مِنْ صَدرِي(16)
عَنْ دَوارِجِ الرَّزايا وسَوالِفِ الْبَلايا إِلّا مثّل بِعَيْني
عَن غَوابِر أَعْظَمها وأَفْظَعها، وبَواقِي أَشَدّها وأَنْکَرها
(17)
ونِوائِب مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِکَ، ونَوازِل مُعْجُونَةٍ
بِسَخَطِکَ.
قَالَ سَديرٌ: فَاسْتَطارَتْ عُقُولُنا وَلَهًا، وتَصَدَّعَتْ قُلُوبُنا جَزَعًا
مِنْ ذلِکَ الْخَطْبِ الْهائِلِ، والْحَادِثِ الْغائِلِ(18)،
وظَنَنّا أَنَّه سمت لِمَکْرُوهَةٍ قارِعَةٍ(19)،
أَوْ حَلَّتْ بِهِ مِنَ الدَّهْرِ بائِقَةٌ؛ فَقُلْنا: لا أَبْکَي اللّهُ - يَا
ابْنَ خَيْرِ الْوَري! - عَيْنَيْکَ! مِنْ أَيَّةِ حادِثَةٍ تَسْتَنْزِفُ
دَمْعَتَکَ(20)
وتَسْتَمْطِرُ عَبْرَتَکَ؟ وأَيَّةُ حالَةٍ حَتَمَتْ عَلَيْکَ هذَا
الْمَأْتَمَ؟
قالَ: فَزَفَرَ(21)
الصّادِقُ - عَلَيْهِ السَّلامُ - زَفْرَةً انْتَفَخَ مِنْها
جَوْفُهُ، وَاشْتَدَّ عَنْها خَوْفُهُ، وقالَ:
وَيْلَکُمْ!(22)
نَظَرْتُ في کِتابِ الْجَفْرِ صَبِيحَةَ هذَا الْيَوْمِ وهُوَ
الْکِتابُ الْمُشْتَمِلُ عَلي عِلْمِ الْمَنايا والْبَلايا والرَّزايا وعِلْمِ مَا
کانَ وما يَکون إِلي يَوْمِ القِيامَةِ الَّذِي خَصَّ اللّهُ بِهِ مُحَمَّدًا
والْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ - عَلَيْهِمُ السَّلام -، وتَأَمَّلْتُ مِنْهُ
مَوْلِدَ قائِمِنا وغَيْبَتَهُ وإِبْطاءَهُ وطُولَ عُمرِهِ وبَلْوَي الْمُؤْمِنِينَ
في ذلِکَ الزَّمانِ، وتَوَلُّدَ الشُّکوکِ في قُلُوبِهِمْ مِنْ طُولِ غَيْبَتِهِ
وارْتِدادَ أَکْثَرِهِمْ عَنْ دِينِهِمْ، وخَلْعَهُمْ رَبْقَةَ الْإِسْلامِ مِنْ
أَعْناقِهِمُ الَّتي قالَ اللّهُ - تَقَدَّسَ ذِکْرُه -: (وَکُلَّ
إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ في عُنُقِهِ)(23)
- يَعنِي الْوِلايَةَ -؛ فَأَخَذَتْني الرِّقَّةُ واسْتَوْلَتْ
عَلَيَّ الْأَحْزانُ.
فَقُلْنا: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! کَرِّمْنا وفَضِّلْنا
(24)
بِإِشْراکِکَ إِيّانا في بَعْضِ ما أَنْتَ تَعْلَمُهُ مِنْ عِلْمِ
ذلِک.
قالَ: إنَّ اللّهَ - تَبارَکَ وتَعالي - أَدارَ لِلْقائِمِ مِنّا
ثَلاثَةً أَدارَها في ثَلاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ - عَلَيْهِمُ
السَّلام -:
قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْديرَ مَوْلِدِ مُوسي - عَلَيْهِ السَّلام
-، وقَدَّرَ غَيْبَتَهُ تَقْدِيرَ غَيْبَةِ عِيسي - عَلَيْهِ
السَّلام -، وقَدَّرَ إِبْطاءَهُ تَقديرَ إِبْطاءِ نُوحٍ -
عَلَيْهِ السَّلام -، وجَعَلَ لَهُ مِن بَعْدِ ذلِکَ عُمرَ
الْعَبْدِ الصّالِحِ - أَعْنِي الْخِضْرَ عَلَيْهِ السَّلام - دَ
ليلًا عَلي عُمرِهِ.
فَقُلْنا لَهُ: اکْشِفْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! عَنْ وُجُوهِ
هذِهِ الْمَعاني.
قالَ - عَلَيْهِ السَّلام -: أَمّا مَوْلِدُ مُوسي - عَلَيْهِ السَّلام -:
فَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَمّا وَقَفَ عَلي أَنَّ زَوالَ مُلْکِهِ عَلي يَدِهِ، أَمَرَ
بِإِحْضارِ الْکَهَنَةِ فَدَلُّوهُ عَلي نَسَبِه وأَنَّهُ يَکُونُ مِنْ بَني
إِسْرائيلَ، ولَمْ يَزَلْ يَأْمُرُ أَصْحابَهُ بِشَقِّ بُطُونِ الْحَوامِلِ مِنْ
نِساءِ بَني إِسرائيلَ، حَتّي قَتَلَ في طَلَبِهِ نَيِّفًا وعِشْرينَ أَلْفَ
مَوْلُودٍ، وتَعَذَّرَ عَلَيْهِ الْوُصُولُ إِلي قَتْلِ مُوسي - عَلَيْهِ السَّلام
- بِحِفْظِ اللّهِ - تَبارَکَ وتَعالي - إِيَّاه. وکَذلِکَ بَنُوأُمَيَّةَ
وبَنُوالْعَبّاسِ لَمَّا وَقَفُوا عَلي أَنَّ زَوالَ مُلْکِهِمْ ومُلْکِ
الْأُمَراءِ(25)
والْجَبابِرَةِ مِنْهُمْ عَلي يَدِ الْقائِمِ مِنّا، ناصَبُونَا
الْعَداوَةَ، ووَضَعُوا سُيُوفَهُمْ في قَتْلِ آلِ الرَّسُولِ - صَلَّي اللّهُ
عَلَيْهِ وآلِه -(26)
وإِبادَةِ نَسْلِهِ طَمَعًا مِنْهُمْ فِي الْوُصُولِ إِلي قَتْلِ
القائِمِ، ويَأْبَي اللّهُ - عَزَّ وجَلّ - أَنْ يَکْشِفَ أَمْرَهُ لِواحِدٍ مِنَ
الظَّلَمَةِ إِلّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ ولَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.
وَأَمّا غَيْبَةُ عِيسي - عَلَيْهِ السَّلام -: فَإِنَّ الْيَهُودَ والنَّصارَي
اتَّفَقَتْ عَلي أَنَّهُ قُتِلَ، فَکَذَّبَهُمُ اللّهُ - جَلَّ ذِکْرُه -
بِقَوْلِهِ: (وَما قَتَلُوهُ وما صَلَبُوهُ ولکِنْ شُبِّهَ
لَهُمْ)(27)؛
کَذلِکَ غَيْبَةُ القائِمِ فَإِنَّ الْأُمَّةَ سَتُنْکِرُها لِطُولِها، فَمِنْ
قائِلٍ يَهْذِي بِأَنَّهُ لَمْ يُولَدْ(28)،
وقائِلٍ يَقُولُ: إِنَّهُ (وُلِدَ وماتَ، وقائِلٍ يَکْفُرُ بِقَوْلِهِ: إِنّ حادِي
عَشَرَنا کانَ عَقيمًا، وقائِلٍ يَمْرُقُ بِقَوْلِهِ: إِنَّهُ)(29)
يَتَعَدَّي ثَلاثَةَعَشَرَ وصاعِدًا، وقائِلٍ يَعْصِي اللّهَ -
عَزَّ وجَلّ - بِقَوْلِهِ: إِنَّ رُوحَ الْقائِمِ يَنْطِقُ في هَيْکَلِ غَيْرِهِ.
وَأَمّا إِبْطاءُ نُوحٍ - عَلَيْهِ السَّلام -: فَإِنَّهُ لَمَّا
اسْتَنْزَلَتِ الْعُقُوبَةَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ السَّماءِ بَعَثَ
اللّهُ - عَزَّ وجَلَّ - الرُّوحَ الْأَمينَ - عَلَيْهِ السَّلام -
بِسَبْعِ نَوَياتٍ، فَقالَ: يا نَبِيَّ اللّهِ! إِنَّ اللّهَ -
تَبارَکَ وتَعالي - يَقُولُ لَکَ: إِنَّ هؤُلاءِ خَلائِقي وعِبادي
ولَستُ أُبِيدُهُمْ بِصاعِقَةٍ مِنْ صَواعِقِي إِلّا بَعْدَ
تَأْکِيدِ الدَّعْوَةِ وإِلْزامِ الْحُجَّةِ، فَعاوِدْ اجْتِهادَکَ
في الدَّعْوَةِ لِقَوْمِکَ فَإِنّي مُثيبُکَ عَلَيْهِ وأَغْرِسْ
هذِهِ النَّوَي فَإِنَّ لَکَ في نَباتِها وبُلُوغِها وإِدْراکِها
إِذا أَثْمَرَتِ الْفَرَجَ والْخَلاصَ، فَبَشِّرْ بِذلِکَ مَنْ
تَبِعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ.
پىنوشتها:
(1)
(سنج: دقائق التّأويل وحقائق التّنزيل، أبوالمکارمِ
حَسَنيِ واعظ، پِژوهشِ جويا جهانبخش، ص 7).
(2)
((سِبْط) به معنايِ نواده وفرزندزاده است. إمام حَسَن
وإمام حُسَيْن - عليهما السّلام -، هر يک لقبِ (سِبْط)
دارند ودو سِبطِ رسولِ خدا - صلّي اللّه عليه وآله -
خوانده مي شوند.
أهلِ لغت گفته اند که (سِبْط) در فرزندانِ إسحاق، مانندِ
(قبيله) در فرزندانِ إسماعيل - علي نبيّنا وآله وعليهما
السّلام - است وفرزندانِ إسماعيل را قبائل وفرزندانِ إسحاق
را أَسباط گفته اند.
نگر: مجمع البحرينِ طُرَيْحي، إعداد محمود عادل، 326:2؛ و:
نُزْهَة النَّظَر، البدري، ص 372؛ و: قاموسِ قرآنِ قُرَشي،
3: 220 - 218.
به نظر مي رسد إطلاقِ (سِبْطا هذه الأُمَّة) (/دو سبطِ اين
أُمَّت) بر حَسَنَيْن عليهماالسّلام، متضمّنِ اين معنا
باشد که همانطور که در أُمّتهايِ پيشين سِبْطهائي (/
أسباط) وجود داشته است (وآن أسباط نيز در واقع از راهِ
پيوستگيِ نَسَب با پيامبرِ إلهي بدين عنوان خوانده شده
بودند)، در أُمَّتِ إسلامي هم سِبْطهائي، وبه تعبيرِ دقيق
تر: دو سِبْط، هست وآن دو سِبْط، إمام حَسَن وإمام حُسَيْن
- عليهما السّلام - اند).
(3)
(مُراد از اين (... راهها بُريده شوند (/... تَقَطَّعَتِ
السُّبُلُ))، درخورِ درنگ است. حديثْ پژوهان درباره مانندِ
اين عبارت، إظهارِنظرها وتوضيح هايِ مختلفي را مَجالِ طرح
داده اند. نگر: عُمدة القاري، بدرالدّين العَيْني، ط. دار
إحياءِ التّراث العربي (افست از رويِ چاپِ اِدارة الطّباعة
المنيريّة)، 39:7).
(4)
((دلهائي نامَخْتون) را در ترجَمه (قُلُوبًا غُلْفًا)
آورده ايم. در قرآنِ کريم (س 2 ي 88) مي خوانيم: (وقالُوا
قُلُوبُنا غُلْف). به قولِ شيخ أبوالفتوح يعني:
(گفتند - يعني جهودان - که دلهايِ ما غُلْف است) (روضُ
الجِنان، ط. آستانِ قدس، 52:2). نيز نگر: نساء /155. در
اين باره که (غُلْف) به چه معناست، أنظار وآراءِ مختلفي
مطرح گرديده (نگر: روض الجنان، ط. آستانِ قُدس، 52:2 و53).
پس از تفحّص در أسناد وآراء گوناگون، به نظر مي رسد که
(غُلْف) جمعِ (أَغْلَف)، و(قلبِ أَغْلَف) به معنايِ (دلِ
نامَختون) باشد. اين اصطلاح در فرهنگِ أهلِ کتاب از پيش از
إسلام رواج داشته است وبه ياد داشته باشيم که قرآن کريم
نيز از اين تعبير در سخني که از يهوديان نقل مي کند،
استفاده مي نمايد. مُراد از (دلِ نامختون)، بنا بر شواهدي
که از عهدين ومتونِ إسلامي به دست مي آيد، دلي است که از
آلودگيِ باطني وپليديِ کفر پاک نشده است؛ وختنه کردنِ قلب،
همانا کنايه از تطهيرِ قلب از نجاستِ کُفر وعِصيان وبي
إيماني وآلايشِ باطني است.
تفصيل را، نگر: ترجمانِ وحي، سالِ 5، ش 1، صص 31 - 4
(مقاله ممتّعِ آقايِ سيّدعلي قليِ قرائي)).
(5)
(بطبْع، در اينجا مُراد از (آغازِ زمان) همان صدرِ إسلام
وزمانِ بعثتِ نَبيِّ أکرم - صلّي اللّه عليه وآله - است).
(6)
(از برايِ اين تعابير وتفاسيرِ آنها، نيز نگر: دقائق
التّأويل وحقائق التّنزيل، أبوالمکارمِ حَسَنيِ واعظ،
پِژوهشِ جويا جهانبخش، ص 124 و133 - 131).
(7)
مُنْتَخَبُ الْأَثَر /195 و196 (؛ ونيز نگر: طبعِ جديدِ
مُنْتَخَبُ الأَثَر (سه جلدي)، 2: 155 - 153؛ و:
حليةالأبرار، 454:5 و455.
نيز نگر: کفاية الأثرِ خزّاز، ط. کوه کمري، صص 65 - 62.
آيةاللّه صافيِ گلپايگاني - مدّظلّه - همچُنين تصريح کرده اند که
اين حديث از حيثِ مضمون در کمالِ اعتبار است و.... تفصيل
را، نگر: طبعِ جديدِ منتخب الأثر (سه جلدي) 154:2، هامش.
در نامه دانشورانِ ناصري (10:7 و11)، به اقتضايِ متنِ چهلْ
حديثِ حافظ أَبونُعَيْمِ اصفهاني، ترجَمه اين حديث را هم
به دست داده اند - البتّه به طرزي متسامحانه که از
نويسندگانِ فاضل ومتعهّدِ آن روزگاران بس دور وشگفت
است!!).
(8)
منتخب الأثر /203 (ط. جديدِ سه جلدي: 162:2)، به نقل از
کفايةالأثر (ص 96 و97). (نيز آمده است در: بحارالأنوار، ط.
110 جلدي، 318:36).
(9)
(مراد از (صحيحه)، در اينجا، روايتي است که سَنَدش (صحيح)
باشد).
(10)
(عبداللّه بن مُسْکان از راويانِ ثقه حديث است که رواياتِ
فراوان در کتبِ أربعه شيعه از وي آمده واز (أصحاب إجماع)
بشمار است.
نگر: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة، 531:1 و532؛ و:
کلّيّات في علم الرّجال، ص 169).
(11)
کمال الدّين وتمام النّعمة /410(؛ پهلوان: 120:2، وکمره
اي: 81:2 و82.
چُنان که در کمال الدّين ديده مي شود، اين حديث به چند
سَنَد از إمامِ صادق - عليه السّلام - روايت گرديده است.
نيز نگر: أصولِ کافي، با ترجَمه مرحومِ استاد مُصطفوي، 201:2؛
و: الغيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسّون کريم، ص 128؛ و:
مرآةالعقول، 195:4 و196).
(12)
(نقل به مضمون از: مرآةُالعقول 196:4).
(13)
إثبات الهداة 139:7 ح 685 (؛ ونگر: گزيده کفاية المهتدي؛
و: کشف الحقّ، خاتون آبادي، ط. ميرصابري، ص 52 و53).
(14)
((يعني مبالغه در کشتن أهل بيت رسول خدا - صلّي اللّه عليه
وآله - مي نمودند، به اميد آنکه شايد آن حضرت به وجود
نيايد، يا اگر به وجود آمده باشد کشته شود، تا مُلک
وپادشاهي از دست ايشان بدر نرود) (کشف الحقّ، ط. ميرصابري،
ص 53)).
(15)
منتخب الأثر / 253 به نقل از البُرهان في علامات مهديّ
آخرالزّمان (عليه السّلام).
(اين حديث در البُرهانِ متّقيِ هندي در بابِ دوازدهم وبه
نقل از عِقد الدُّرَر آمده است (ط. غفّاري، ص 171 و172).
در الغيبه يِ نُعماني اين معنا از إمامِ صادق، أبوعبداللّه
جعفر بن محمّد - عليهما السّلام -، روايت شده (نگر: ط.
فارس حَسّون کريم، ص 176؛ ونيز: ص 175).
استاد غفّاري، طابعِ البُرهان، (چُنان که در هامشِ آن يادآور
شده) معتقد است در حديثِ البرهان هم عبارتِ (الحسين بن
علي) افزوده مؤلّف يا بعضِ ناسخان است (ودر أصلِ نقل، همان
(عن أبي عبداللّه) بوده)؛ واللّه أعلم.
گفتني است که در عقد الدّرر (تحقيق عبدالفتاح محمّد الحلو،
ص 134) اين حديث - با قدري تفاوت با آنچه در متنِ ما هست -
آمده، ولي در آنجا هم سندِ حديث (عن أبي عبداللّه الحسين
بن عليّ عليهما السّلام) دارد).
(16)
يفتر أي يخرج بفتور وضعف.
(17)
(غَوابر)، جمعِ (غابر) (نقيضِ (ماضي)) است. (الغوابر)
و(البواقي)، در قبالِ (الدّوارج) و(السّوالف) در مستثني
منه آمده، ودر بعضِ نسخ وبحار به (العوائر) و(النراقي)
تصحيف شده است، وعلّامه مجلسي - رَحِمَهُ اللّه - در
توجيهِ آن به دشواري افتاده. حاصلِ معني آن است که: انه
مايسکن بي شي ء من البلايا الماضية الا وعوّض عنه من
الامور الاتية بأعظم منها.
(18)
الغائل: المُهلک؛ والغوائل: الدّواهي.
(19)
سمت لهم أي هيأ لهم وجه الکلام والرّأي.
(20)
استنزف الدّمع: استنزله أو استخرجه کلّه.
(21)
زفر الرّجل: أخرج نفسه مع مدّه إيّاه. والزّفرة: التّنفّس
مع مدّ النّفس.
(22)
(وَيْل) گاه به معنايِ تعجّب مي آيد (النّهاية).
(24)
در بَعضِ نُسَخ: (وشرفنا).
(25)
در بَعضِ نُسَخ (زوال ملکهم والأمراء - الخ).
(26)
در بَعضِ نُسَخ: (في قتل أهل بيت رسول اللّه (صلى الله
عليه وآله وسلم)).
(28)
(هم در متنِ عربيِ چهل حديث وهم در مأخذِ آن (کمال الدّينِ
ط. جامعه مدرّسين / 1405 ه. ق) وهم در کمال الدّينِ ط.
کمره اي (23:2) (لم يلد) آمده است.
ما (لم يُولَد) را برگرفتيم از: کمال الدّينِ ط. پهلوان
34:2؛ و: الغيبه يِ طوسي، ط. مؤسّسة المعارف الإسلاميّة، ص
170).
(29)
(اين بهره را برگرفتيم وبرافزوديم از: کمال الدّينِ ط.
کمره اي 23:2؛ و: الغيبه يِ طوسي، ط. مؤسّسة المعارف
الإسلاميّة، ص 170.
نيز نگر: کمال الدّينِ ط. پهلوان 34:2 (که با لختي کاستي
اين عبارت را دارد)).