اندوخته خداوند

هادى نجفى

- ۱۳ -


فَلَمّا نَبَتَتِ الْأَشْجارُ وتَأَزَّرَتْ وتَسَوَّقَتْ وتَغَصَّنَتْ وأَثْمَرَتْ وزَهَا التَّمْرُ عَلَيْها (1) بَعْدَ زَمانٍ طَويلٍ اسْتَنْجَزَ مِنَ اللّهِ - سُبْحانَهُ وتَعالَي - الْعِدَةَ، فَأَمَرَهُ اللّهُ - تَبارَکَ وتعالي - أَنْ يَغْرِسَ مِنْ نَوَي تِلْکَ الْأَشْجارِ ويُعاوِدَ الصَّبْرَ والاِْجْتِهادَ، ويُؤَکِّدَ الْحُجَّةَ عَلي قَوْمِهِ، فَأَخْبَرَ بِذلِکَ الطَّوائِفَ الَّتي آمَنَتْ بِهِ، فَارْتَدَّ مِنْهُمْ ثَلاثُمِائَةِ رَجُلٍ وَقالُوا: لَوْکانَ ما يَدَّعِيهِ نُوحٌ حَقًّا لَما وَقَعَ في وَعْدِ رَبِّهِ خُلْفٌ.

ثُمَّ إِنَّ اللّهَ - تَبارَکَ وتَعالي - لَمْ يَزَلْ يَأْمُرُهُ عِنْدَ کُلِّ مَرَّةٍ بِأَن يَغْرِسَها مَرَّةٍ بَعْدَ أُخْري إِلي أَنْ غَرَسَها سَبْعَ مَرّاتٍ فَما زالَتْ تِلْکَ الطَّوائِفُ مِنَ الْمُؤْمِنينَ، تَرْتَدُّ مِنْهُ طَائِفَةٌ بَعْدَ طائِفَةٍ إِلي أَنْ عادَ إِلي نَيِّفٍ وسَبْعِينَ رَجُلًا، فَأَوْحَي اللّهُ - تَبارَکَ وتَعالي - عِنْدَ ذلِکَ إِلَيْهِ وَقالَ: يا نُوحُ! الْانَ أَسْفَرَ الصُّبْحُ عَنِ اللَّيْلِ لِعَيْنِکَ حِينَ صَرَّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وصَفَي (الْأَمْرُ والإِيمانُ) مِنَ الْکَدِرِ بِارْتِدادِ کُلِّ مَنْ کانَتْ طِينَتُهُ خَبِيثَةً.

فَلَوْ أَنّي أَهْلَکْتُ الْکُفّارَ وأَبْقَيْتُ مَنْ قَدْ ارْتَدَّ مِنَ الطَّوائِفِ الَّتي کَانَتْ آمَنَتْ بِکَ لَما کُنْتُ صَدَقْتُ وَعْدِيَ السّابِقَ لِلْمُؤْمِنينَ الَّذِينَ أَخْلَصُوا التَّوْحِيدَ مِنْ قَوْمِکَ، واعْتَصَمُوا بِحَبْلِ نُبُوَّتِکَ بِأَنْ أَسْتَخْلِفَهُمْ فِي الْأَرْضِ وأُمَکِّنَ لَهُمْ دينَهُمْ وأُبَدِّلَ خَوْفَهُمْ بِالْأَمْنِ لِکَيْ تَخْلُصَ الْعِبادَةُ لي بِذَهابِ الشَّکِّ (2) مِنْ قُلُوبِهِمْ، وکَيْفَ يَکُونُ الْاِسْتِخْلافُ والتَّمْکِينُ وبَدَلُ الْخَوْفِ بِالْأَمْنِ مِنّي لَهُمْ مَعَ ما کُنْتُ أَعْلَمُ مِنْ ضَعْفِ يَقينِ الَّذينَ ارْتَدُّوا وخُبْثِ طِينِهِم(3) وسُوءِ سَرائِرِهِمُ الَّتي کَانَتْ نَتائِجَ النِفّاقِ وسُنُوحِ الضَّلالَةِ(4)، فَلَوْ أَنَّهُمْ تَسَنَّمُوا مِنّي الْمُلْکَ(5) الَّذي أُوتي الْمُؤْمِنينَ وَقْتَ الْاِسْتِخْلافِ إِذا أَهْلَکْتُ أَعْداءَ هُمْ لَنَشِقُوا رَوَائِحَ صِفاتِهِ ولَاسْتَحْکَمَتْ سَرائِرُ نِفاقِهِمْ(6) (وَ)تَأَبَّدَتْ حِبالُ ضَلالَةِ قُلُوبِهِمْ، ولَکاشَفُوا إِخْوانَهُمْ بِالْعَداوَةِ، وحارَبُوهُمْ عَلي طَلَبِ الرِّئاسَةِ، والتَّفَرُّدِ بِالْأَمْرِ والنَّهْيِ، وکَيْفَ يَکُونُ التَّمْکِينُ فِي الدّينِ وانْتِشارُ الْأَمْرِ فِي الْمُؤْمِنينَ مَعَ إثارَةِ الْفِتَنِ وَإِيقاعِ الْحُرُوبِ؟! کَلّا! (فَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْيُنِنا ووَحْيِنا).(7)

قالَ الصّادِقُ - عَلَيْهِ السَّلام -: وکَذلِکَ الْقائِمُ فَإِنَّهُ تَمْتَدُّ أَيّامُ غَيْبَتِهِ لِيُصَرِّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ ويَصْفُو الْإِيمانُ مِنَ الْکَدِرِ بِارْتِدادِ کُلِّ مَنْ کانَتْ طينَتُهُ خَبيثَةً مِنَ الشِّيعَةِ الَّذينَ يُخْشي عَلَيْهِمُ النِّفاقُ إِذا أَحَسُّوا بِالْاِسْتِخْلافِ والتَّمْکِينِ والْأَمْنِ الْمُنْتَشِرِ في عَهْدِ الْقائِمِ - عَلَيْهِ السَّلام.

قالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! فَإِنَّ (هذِهِ) النَّواصِبَ تَزْعُمُ أَنَّ هذِهِ الْايَةَ(8) نَزَلَتْ في أَبي بَکْرٍ وعُمَرَ وعُثْمانَ وعَليٍّ - عليه السّلام.

فَقالَ: لَايَهْدِي اللّهُ قُلُوبَ النّاصِبَةِ؛ مَتي کَانَ الدّينُ الَّذِي ارْتَضاهُ اللّهُ ورَسُولُهُ مُتَمَکِّنًا بِانْتِشارِ الْأَمْنِ(9) فِي الْأُمَّةِ، وذَهابِ الْخَوْفِ مِنْ قُلُوبِها، وارْتِفاعِ الشَّکِّ مِنْ صُدُورِها في عَهْدِ واحِدٍ مِنْ هؤُلاءِ وفي عَهْدِ عَليٍّ - عَلَيْهِ السَّلام - مَعَ ارْتِدادِ الْمُسْلِمِينَ والْفِتَنِ الَّتي تَثُوُر في أَيّامِهِمْ، والْحُرُوبِ الَّتي کانَتْ تَنْشَبُ بَيْنَ الْکُفّارِ وبَيْنَهُمْ؟!

ثُمَّ تَلَا الصّادِقُ - عَلَيْهِ السّلام -: (حَتّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَآءَهُمْ نَصْرُنا).(10)

وَأَمَّا الْعَبْدُ الصّالِحُ - أَعْنِي الْخِضْرَ عَلَيْهِ السَّلام -، فَإِنَّ اللّهَ - تَبارَکَ وتَعالي - ما طَوَّلَ عُمرَهُ لِنُبُوَّةٍ قَدَّرَها لَهُ، ولا لِکِتابٍ يُنْزِلُهُ عَلَيْهِ، ولا لِشَرِيعَةٍ يَنْسَخُ بِها شَرِيعَةَ مَنْ کانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنبِياءِ، ولا لِإِمامَةٍ يُلْزِمُ عِبادَهُ الْاقْتِداءَ بِها، ولا لِطاعَةٍ يَفْرِضُها لَهُ، بَلي إِنَّ اللّهَ - تَبارَکَ وتَعالي - لَمّا کانَ في سابِقِ عِلْمِهِ أَن يُقَدِّرَ مِنْ عُمرِ الْقائِمِ - عَلَيْهِ السَّلام - في أَيّامِ غَيْبَتِهِ ما يُقَدِّرُ، وعَلِمَ ما يَکونُ مِنْ إِنْکارِ عِبادِهِ بِمِقدارِ ذلِکَ الْعُمرِ فِي الطُّولِ، طَوَّلَ عُمرَ الْعَبْدِ الصّالِحِ في غَيْرِ سَبَبٍ يُوجِبُ ذلِکَ إِلّا لِعِلَّةِ الْاِسْتِدْلالِ بِهِ عَلي عُمرِ الْقائِمِ - عَلَيْهِ السَّلام - ولِيَقْطَعَ بِذلِکَ حُجَّةَ الْمُعانِدِينَ، لِئَلّا يَکُونَ لِلنّاسِ عَليَ اللّهِ حُجَّةٌ).(11)

(يعني:

از سَديرِ صَيْرَفي(12) منقول است که گفت:

من ومَفَضَّل بنِ عُمَر(13) وأَبُوبَصير(14) وأَبان بن تَغْلِبْ(15) بر سَروَرِمان، إمام أبوعبداللّهِ صادق - عليه السّلام - وارد شديم؛ ديديم بر خاک نشسته است وپلاسي خَيْبَري(16) - طوقدار وبي گريبان، با آستينهايِ کوتاه - دربَردارد، وبمانندِ زنِ ازخودبيخودشده فَرزَندْمُرده جگرسوخته(17) مي گريَد؛ اندوه در برجستگيِ گونه هايش کارگر افتاده ونشانه هايِ دگرگوني در رخسارگانش هويدا شده وسرشک چشمخانه هايش را آزرده؛ در اين حال مي گويد:

اي سَروَرَم! غَيبتِ تو خواب وآرامِ مرا بُرده، وبسترم را بر من ناخوش ساخته، وراحتِ دلم را از من ستانده؛ سَروَرَم! غَيبتِ تو درد ورنجِ مرا به مصيبتهايِ جاودان ويکانْ يکان از کف دادن که جمع وشُمار را نابود مي سازد پيوند داده.(18) ديگر اشکي را که از ديده ام بازمي ايستد وآهِ سردي را که از سينه ام برمي آيد وبخاطرِ مُصيبتهايِ گذشته وبلايايِ پيشين است، إحساس نمي کنم، مگر آنکه از مُصيبتهاي آينده، بزرگ تر وناگوارترِ آن، واز بلايايِ بازمانده، سخت تر وزشت ترِ آن وبلاهائي که به غضب تو درآميخته وپيشامدهايِ بدي که به خشمِ تو عجين گشته، پيش چشمم پديدار مي گردد.(19)

سَدير گفت: به سببِ آن مهمِّ هول انگيز ورخدادِ جانْ ستان، از سرگشتگي هوش از سرمان پريد، واز ناشکيبي دلهامان بردَريد، وگُمان بُرديم آن حضرت از پديده اي ناگوار وفروکوبنده خبر مي دهد يا در گردشِ روزگار مصيبتي بر وي وارد آمده است. پس گفتيم: اي فرزندِ بهترينِ مردمان! خداوند ديدگانت را مَگرياناد! از چه رخدادي اينگونه اشک مي ريزي وسرشک مي باري؟ وچه پيش آمده که تو را بدين ماتم نشانده است؟

سَدير گفت: إمامِ صادق - عليه السّلام - نَفَسي بلند کشيد که اندرونش را بينباشت وبيمش را بيفزود، وفرمود:

واي بر شما! بامدادِ هم امروز در کتابِ جَفْر نگريستم؛ وآن کتابي است مشتمل بر معرفتِ مرگ ها وبلاها ومُصيبت ها ومعرفتِ آنچه بوده است وتا رستاخيز خواهد بود وخداوند تنها محمّد وپيشوايانِ پس از او را - عليهم السَّلام - از آن برخوردار فرموده. در آن، ولادت وغَيبت وتأخير وطولِ عمرِ قائِممان را، وآزمونِ مؤمنان را در آن روزگار، وزايشِ ترديدها را در دلهايِ ايشان به واسطه درازنايِ غَيبتِ او، وبازگشتنِ بيشترينه شان را از دينشان، واين را که رشته إسلام را از گردنِ خويش بَرمي گيرند که خداوند - تَقَدَّسَ ذِکْرُهُ(20) - فرموده: (وهر آدميي طائرش را در گردنش آويخته ايم) - ومنظور ولايت است -، موردِ تأمّل قرار دادم. رقّت مرا فراگرفت واندوه بر من چيره شد.

گفتم: اي پسرِ رسولِ خدا! با شريک گردانيدمان در پاره اي از آنچه در اين باره مي داني، ما را گرامي دار وفضيلت بخش.

إمامِ صادق - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: خداوند - تَبارَکَ وتَعالي - سه چيز را که در سه تن از پيامبران - عَلَيْهِم السَّلام - برقرار داشته، در قائِمِ ما برقرار فرموده است:

ولادتش را چون ولادتِ موسي - عليه السّلام - مُقَدَّر کرده وغَيبتش را چون غَيبتِ عيسي - عليه السّلام - مُقَدَّر نموده وتأخيرش را چون تأخيرِ نوح - عليه السّلام مُقَدَّر ساخته، واز پسِ آن، از برايِ او، عُمرِ عبدِصالح - يعني خِضْر (عليه السّلام) - را دليلي بر عمرِ او قرار داده است.

آن حضرت را گفتيم: اي پسرِ رسولِ خدا! از چهره اين معاني پرده برگير.

إمام - عليه السّلام - فرمود:

أمّا ولادتِ موسي - عليه السّلام -:

فرعون چون بدانست که نابوديِ فرمانروائي اش بر دستِ اوست، دستور داد کاهنان را حاضر کنند وآنان او را به نَسَبِ وي واين که او از بني إسرائيل است رهنمون شدند. فرعون هم پيوسته يارانش را دستور مي داد که شکمِ زنانِ آبستنِ بني إسرائيل را بشکافند، تا آنجا که در طلبِ او بيست وچند هزار نوزاد را بکشت، ولي چون خداوند - تبارَکَ وتَعالي -، موسي - عَلَيْهِ السَّلام - را نگاهداري کرد، فرعون نتوانست او را بکُشَد.

بني أُميّه وبني عبّاس هم چون بدانستند که نابوديِ فرمانروائي شان وحکومتِ أميران وجبّارانشان، به دستِ قائِمِ ماست، با ما دشمني نمودند وشمشيرهاشان را در کشتنِ خاندانِ پيامبر - صلّي اللّه عليه وآله - ونابود ساختنِ تبارِ آن حضرت به کار بستند ومي خواستند از اين راه قائِم را به قتل آورَنْد؛ وليک خداوند تا فروغش را - هرچند مشرکان ناخوش دارند - به تمامت نرسانَد، نمي پذيرد که أمرِ خود را بر هيچيک از ستمگران مکشوف سازَد.

وأَمّا غَيبتِ عيسي - عَلَيْهِ السَّلام -:

يهوديان وترسايان همداستان شدند که او کشته شده است، ولي خداوند - جَلَّ ذِکْرُه(21) - بدين فرموده اش که: (او را نکشتند وبر دار نکشيدند ليک أمر بر ايشان مُشْتَبَه گردانيده آمد)، ايشان را تکذيب فرمود.

غَيبتِ قائِم را هم زودا که أُمّت به سببِ درازنايش إنکار کنند. يکي به ياوه گويد که او زاده نشده است؛ ديگري گويد که او زاده شده ودرگذشته؛ ديگري بدين سخن کافر شود که يازدهمينِ ما سَتَرون بوده است؛ وديگري بدين سخن از دين بيرون شود که شمارِ پيشوايان از سيزده وبيش از آن هم درگذشته است؛ وديگري بدين سخن خدايْ - عَزَّ وجَلّ - را نافرماني کُنَد که روحِ قائِم در پيکرِ ديگري سخن مي گويد!

وأَمّا تأخيرِ نوح - عليه السّلام -:

هنگامي که او از آسمان برايِ قومش طلبِ عقوبت کرد، خداوند - عَزَّ وجَلّ - با روح الأمين - عَلَيْهِ السَّلام - هفت هسته خرما فرستاد. روح الأمين گفت: اي پيامبرِ خدا! خداوند - تَبارَکَ وتعالَي - تو را مي گويد: اينان آفريدگان وبندگانِ من اند وايشان را جُز پس از مُؤَکَّدداشتنِ دعوت ومُلزَم ساختن به حجّت، به آذرخشي از آذرخشهايم نابود نمي سازم. پس باز به دعوتِ قومِ خويش بکوش که من تو را بر آن پاداش مي دهم واين هسته ها را بنشان که تو را در رُستن وباليدن وبارورشدنشان، چون ميوه آورَنْد، گشايش ورهايش است. پس مؤمنانِ پيروِ خود را بدان بشارت دِهْ.

پس چون درختان برُستند وانبوه واستوار گشتند وتنه وشاخه برآورْدَند وميوه دادند وخُرما بر آنها رسيده شد، آنَک پس از زماني دراز، آن حضرت از خداوند - سُبْحانَهُ وتَعالي - گُزاردِ وعده را خواستار آمد. خداوند - تَبارَکَ وتَعالي - او را فرمود که از هسته هايِ اين درختان بنشانَد وباز شکيبائي وَرزَد وبکوشَد وحُجَّت را بر قومِ خويش مُؤَکَّد سازَد. او هم اين را به گروههائي که به وي إيمان آورده بودند خبر داد. سيصد مرد از ايشان از دين بازگشتند وگفتند: اگر آنچه نوح اِدِّعا مي کُنَد راست بود، در وعده پروردگارش خِلافي واقع نمي شد.

پس از آن هم خداوند - تَبارَکَ وتَعالي - پيوسته هربار او را مي فرمود که بارِ ديگر هم دانه ها را بنشانَد، تا آنکه هفت بار دانه ها را نشانْد. پيوسته نيز از آن گروههايِ مؤمنان، گروهي از پسِ گروهِ ديگر از دين بازمي گشتند تا آنکه تنها هفتاد وچند مَرد بازماندند. پس در اين هنگام خداوند - تَبارَکَ وتَعالي - به او وحي فرستاد وفرمود: اي نوح! اکنون، هنگامي که با از دين بازگشتنِ هرکه طينتِ پليد داشت، حقِّ محض آشکار شد واين أمر وإيمان از تيرگي پالوده گشت، پيشِ چشمت پگاه از شبانگاه امتياز يافت. اگر من کافران را هلاک مي کردم وکساني را که از طوائفِ إيمان آورده به تو، مُرتَد شده اند، باقي مي نهادم، در وعده اي که پيشاپيش به مؤمناني از قومِ تو که توحيدِ خالص پيشه کردند وبه ريسمانِ نُبُوّتِ تو چنگ دَرزَدند، داده بودم، صادق نمي بودم، وآن وعده اين بود که ايشان را در زمين جانشين سازم ودينشان را از برايشان پايگاه دِهَم وبيمشان را به أَمنيّت بَدَل کُنَم تا با زوالِ شک از دلهاشان بندگي از برايِ من خالص شود؛ چگونه جانشين ساختن وپايگاه دادن وتبديلِ بيم به أمنيّت از جانبِ من برايِ ايشان صورت بندد، در جائي که از ضَعْفِ يقينِ کساني که از دين بازگشتند وپليديِ طينتها وبديِ نهادهاشان - که نتيجه نفاق بود - وپيدائيِ ضَلالت، باخَبَر بودم؟!

اگر اينان، از طريقِ من، بر آن فرمانروائي که مؤمنان را به هنگامِ جانشيني داده شود، وقتي که دشمنانشان را هلاک مي کردم، دست مي يافتند، آنگاه رائحه ويژگيهايِ آن را استشمام مي کردند ونفاقِ نهادين وباطني شان استوار مي گرديد ورشته هايِ گمراهيِ دلهاشان ديرپا مي شد واز دشمني با برادرانشان پَرده بَرمي گرفتند ودر پيِ رياست ودر دست گرفتنِ انحصاريِ أمر ونهي، با ايشان پيکار مي کردند. آ نَک در عينِ فتنه انگيزي وجنگ افروزي، پايگاه دادن در ديانت ونشريافتنِ اين أمر در ميانِ مؤمنان، چگونه صورت بندد؟! هرگز! پس کَشتي را زيرِ نظرِ ما ومطابقِ وَحيِ ما بساز.

إمامِ صادق - عليه السّلام - فرمود: قائِم نيز چُنين باشد که أيّامِ غَيبتش به درازا کشد تا با از دين بازگشتنِ همه آن شيعيان که طينتِ پليد دارند، کساني که چون در عهدِ قائم - عليه السّلام - جانشين ساختن وپايگاه دادن وأمنيّت را دريابند، بيمِ نِفاق بر ايشان مي رود، حقِّ محض آشکار شود وإيمان از تيرگي پالوده گردد.

مُفَضَّل گفت: اي پسرِ فرستاده خدا! اين ناصِبيان مي پندارند که اين آيه در حقِّ أبوبکر وعُمَر وعُثمان وعلي - عليه السّلام - فرود آمده است.

إمام - عليه السّلام - فرمود: خداوند دلهايِ جماعتِ ناصِبي را رَهْ منماياد! در عهدِ هريک از اينان ودر عهدِ علي - عليه السّلام -، با از دين برگشتنِ مسلمانان وفتنه هائي که در روزگارِ ايشان برمي جوشيد وجنگهائي که ميانِ کافران وايشان بالا مي گرفت، کِيْ آن دين که خدا ورسولش پسنديده اند، با گسترشِ أَمنيّت در أُمَّت ورَخْت بَربستنِ بيم از دلهايِ ايشان وبرخاستنِ ترديد از سينه هاشان، پايگاه واستقرار يافت؟

آنگاه إمامِ صادق - عليه السّلام - تلاوت فرمود: (حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جآءَهُمْ نَصْرُنا).(22)

(سپس فرمود:) وأمّا عَبدِ صالح - يعني خضر عليه السّلام -:

خداوند - تَبارَکَ وتعالي - عمرِ او را، برايِ نُبُوَّتي که از برايش مُقَّدر فرموده باشد، يا کتابي که بر او فُروفرستَد، يا شريعتي که بدان شريعتِ پيامبرانِ پيش از وي را منسوخ سازد، يا إمامتي که پيروي از آن را بر بندگانِ خويش لازم آورَد، يا طاعتي که از برايِ او واجب کُنَد، دراز نگردانيد؛ بلکه چون در دانشِ پيشينِ خدايْ - تَبارَک وتَعالَي - بود که عمرِ قائِم - عليه السّلام - را در روزگارِ غَيبتش به چه اندازه مُقدَّر فرمايد وإنکاري را که از جانبِ بندگانش درباره درازنايِ اين عُمر صورت مي بَندَد مي دانست، عمرِ عَبدِصالح را، بدونِ سببي ديگر که موجبِ آن باشد، وتنها از برايِ آنکه به آن بر عُمرِ قائِم - عليه السّلام - استدلال شود وحجّتِ معاندان را به وسيله آن منقطع گردانَد، دراز گردانيد؛ تا مردمان را بر خداوند حجّتي نباشد)..

علت غيبت

(عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ الْفَضْلِ الهاشِمِيِّ قالَ: سَمِعْتُ الصّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ - عَلَيْهِمَا السَّلام - يَقُولُ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لابُدَّ مِنْها يَرْتابُ فِيها کُلُّ مُبْطِلٍ.

فَقُلْتُ: وَلِمَ؟ جُعِلْتُ فِداکَ!

قالَ: لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنا في کَشْفِهِ لَکُمْ.

قُلْتُ: فَما وَجْهُ الْحِکْمَةِ في غَيْبَتِهِ؟

قالَ: وَجْهُ الْحِکْمَةِ في غَيْبَتِهِ، وَجْهُ الْحِکْمَةِ في غَيَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللّهِ - تَعالي ذِکْرُهُ -، إِنَّ وَجْهَ الْحِکْمَةِ في ذلِکَ لايَنْکَشِفُ إِلّا بَعْدَ ظُهُورِهِ کَما لَمْ يَنْکَشِفْ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فيما أَتاهُ الْخِضْرُ - عَلَيْهِ السَّلام - مِنْ خَرْقِ السَّفينَةِ وقَتْلِ الْغُلامِ وإِقامَةِ الْجِدارِ لِمُوسي - عَلَيْهِ السَّلام - إِلي وَقْتِ افْتِراقِهِما.

يَابْنَ الْفَضْلِ! إِنَّ هذَا الْأَمْرِ أَمْرٌ مِن (أَمْرِ) اللّهِ - تَعالي - وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّهِ وغَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللّهِ وَمَتي عَلِمْنا أَنَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - حَکيمٌ، صَدَّقْنا بِأَنَّ أَفْعالَهُ کُلَّها حِکْمَةٌ وإِنْ کانَ وَجْهُها غَيْرَ مُنْکَشِفٍ).(23)

(يعني:

از عبداللّه بن فَضلِ هاشمي(24) منقول است که گفت: از جعفر بن محمّد الصّادق - عَلَيْهِمَا السَّلام - شنيدم که مي فرمايد: صاحبِ اين أمر را غَيبتي ناگزير است که هر باطل انديش در آن ترديد مي کُنَد.

گفتم: فدايت شوم! چرا؟

فرمود بخاطرِ أمري که ما به آشکارساختنِ آن مأذون نيستيم.

گفتم: پس چه حکمتي در غَيبتِ او هست؟

فرمود حکمتِ غَيبتِ وي، حکمتِ غَيبتهايِ آن حجّتهايِ خداوند - تعالي ذِکْرُهُ(25) - است که پيش از وي بودند. حکمتِ آن تنها پس از ظهورِ وي آشکار مي شود چُنان که حکمتِ کارهايِ خضر - عليه السّلام -، از کشتي شکافتن وکشتنِ طفل وبرپاي داشتنِ ديوار، تا زمانِ جدائيشان، برايِ موسي - عليه السّلام - آشکار نَشُد.

اي پسرِ فضل! اين أمر، أمري از أمرِ خدايْ - تعالي - وسِرّي از سِرِّ خداوند وغيبي از غيبِ خداست وچون دانستيم که خدايْ - عَزَّ وجَلّ - حکيم است، تصديق مي کنيم که همه کردارهايِ وي حکمت است، هرچند وجهِ آن آشکار نباشد).(26)

مي گويم:

در بعضِ روايات، علّتِ غَيبت، اين دانسته شده است که (آن حضرت چون خروج کُنَد، بيعتي در گردنِ وي نباشد)(27)، ودر بعضِ روايات، اين که (بر جانِ خويش بيم دارد)(28) ودر بعضِ روايات، اين که (بيم دارد او را گلو ببُرَّند).(29)

شريفِ مرتضي گويد: (سببِ غَيبت، آن است که ظالمان برايِ وي إيجادِ خوف کرده ودستِ او را از تصرّف در آنچه تصرّف در آن به او واگذار شده است بازداشته اند. زيرا زماني نفعِ کلّي از إمام حاصل مي شود که بر أُمور توانا باشد واز وي فرمان ببَرَنْد وطريقِ وصول ودستيابي به خواسته هايش مسدود نباشد؛ تا سپاهيان را فرماندهي کُنَد وبا ياغيان بجَنگَد وحدود را إقامه نمايد ومرزها را استوار بدارَد ودادِ ستمديده بدهد؛ که اينها همه، بدونِ اقتدار، شُدَني نيست. پس چون، چيزي ميانِ إمام وأهدافِ او از اين أمر، حايل گردد، وظيفه قيام به إمامت از وي ساقط مي شود. هنگامي هم که بر جان خويش بيمناک باشد، غَيبتِ او لازم مي شود. اجتناب از زيان بنا بر عقل ونقل واجب است، وپيامبر - صلّي اللّه عليه وآله - در شِعْب وبارِ ديگر در غار پنهان شد وآن را وجهي جُز بيم واجتناب از زيان نبود..)..(30)

همين إشکال را محقّقِ کراجکي نيز در کنزالفوائد پاسخ گفته که شايسته رجوع مي باشد.(31)

شيخِ طوسي نيز مي گويد: (غَيبتِ قائِم - عليه السّلام -، نه از طرفِ خدايِ متعال است - زيرا وي عادل وحکيم است وفعلِ قبيح از او سرنمي زَند وبه أمرِ واجب خللي نمي رسانَد -، ونه از طرفِ خودِ آن حضرت است - زيرا او معصوم است وخللي به أمرِ واجب نمي رسانَد -؛ بلکه بخاطرِ بسياريِ دشمنان وقلّتِ ياريگران است).(32)

شيخ همچُنين در تلخيص الشّافي مي گويد: (اگر گفته شود: چيست آن سبب که مانعِ ظهور ومُقتضيِ غَيبتِ اوست...؟ گوئيم: بايد آن سبب همانا بيمناکي بر جانِ خويشتن باشد؛ چرا که رنجهايِ فروتر از خطرِ جاني را إمام تحمّل مي کُنَد وظهور را بخاطرِ آنها فرونمي گُذارَد..)..(33)

در آخرِ کتابش نيز گفته است: (... ودر آغازِ اين کتاب تبيين کرديم که سببِ غَيبتِ آن حضرت، آن است که ظالمان برايِ او إيجادِ خوف کرده ودستِ او را از تصرّف در آنچه تدبير وتصرّف در آن به او واگذار شده است بازداشته اند. پس چون ميانِ او وهدفش چيزي حائل شود، وظيفه قيام به إمامت از وي ساقط مي شود وچون بر جانِ خويش بيمناک باشد غَيبتِ او لازم وپنهانْ بودَنَش ضَرور مي گردد. پيامبر - صلّي اللّه عليه وآله - هم يکبار در شِعْب وبارِ ديگر در غار پنهان گرديده وآنرا وجهي جز بيم از زيانهائي که به وي مي رسيده است، نبوده).(34)

علّامه بزرگ، شيخ محمّدحسينِ آل کاشف الغطاء، در کتابِ کِرامَندش، أصلُ الشّيعة وأصولُها، گفته است: (... هرچند ما به ندانستنِ حکمت ودست نيافتن به حاقِّ مصلحت خَستو شديم، اين پُرسش را برخي شيعيانِ عامي هم از ما پُرسيده اند وما هم وُجوهي چند را که شايسته تعليل باشد - البتّه نه بر سبيلِ قَطع ويقين - ياد کرده ايم؛ ليک موضوع، باريک تر وپيچيده تر از اين است، وچه بسا أُموري در ميان باشد که صُدور را گُنجائيِ آن هست وسُطور را نه، وهرچند به معرفت درآيد، به وصف نيايد؛ حق آن است که چون در مباحثِ إمامت به بُرهان ثابت شد که در هر روزگار إمامي بايَد، وزمين از حجّت تُهي نمانَد، ووجودِ او لُطف است، وإقدام ودست يازيِ او لُطفِ ديگر(35)، پس پُرسش از اين حکمت را مَحَلّي نمي مانَد، وأدلّه اين معاني در جايگاهِ خويش حاصل است، وبدين مايه إشارت - إِن شاءَ اللّه - کفايت خواهد بود).(36) (پايانِ گفتارِ علّامه کاشف الغطاء - که پايگاهش بلند باد! -).

علّامه ملّاعلي علياريِ تبريزي (درگذشته به سالِ 1327 ه. ق). هم شش وَجْه در غَيبتِ حضرتِ حجّت (عجل الله فرجه) ياد کرده است که خواننده خود اگر خواهنده باشد رجوع فرمايد.(37)

پى‏نوشتها:‌


(1) الازر: الإحاطة، والقوّة، والضّعف (ضدّ)، والمؤازرة أن يقوي الزّرع بعضه بعضًا. وسوّق الشجر تسويقًا سار ذا ساق (القاموس) يعني تقوت وتقوي ساقها وکثرت أغصانها وزهو التّمرة: احمرارها واصفرارها.

(2) در بعضِ نُسَخ: (بذهاب الشرک).

(3) (در کمال الدّينِ طبعِ استاد غفّاري که مأخذِ چهل حديث بوده وبه تَبَع آن در متنِ عربيِ چهل حديث وهمچُنين در طبعِ کمره اي (25:2)، (طينهم) آمده - که ما نيز آورديم. در پهلوان (36:2) (طينتهم) است.

باري، (طينهم) صَحيح وبل أَنسَب است؛ زيرا که (طين) را جمعِ (طينة) هم دانسته اند وآنَک با (سَرائِر) مناسبتِ لفظي ومعنوي مي يابد. در نهج البلاغه يِ شريف در آغازِ يکي از خُطَب مي خوانيم: (إِنَّما فَرَّقَ بَيْنَهُمْ مَبادِئُ طِينِهِم) (نهج البلاغه، با ترجمه علي أصغرِ فقيهي، انتشاراتِ صبا، 1374 ه. ش.، خ 231، ص 463) که بعضِ شُرّاح آشکارا (طين) را در اين حديث جمعِ (طينة) قلم داده اند (نگر: همان، همان ص، حاشيه؛ و: غريب الحديث في بحارالأنوار 438:2)).

(4) أي ظهورها. در بعضِ نُسَخ: (شيوخ الضلالة)، ودر بعضِ نُسَخ: (شبوح الضلالة)؛ چه بسا صواب (شيوع الضلالة) باشد.

(5) أي رکبوا الملک. در بَعضِ نُسَخ: (تنسموا)، از: تنسم النّسيم أي تشممه. در بعضِ نُسَخ: (تنسموا من الملک).

(6) در بعضِ نُسَخ: (مرائر نفاقهم)؛ در بعضِ نُسَخ: (من أثر نفاقهم). نشقه - بر وزن فرحه -: شمه. در بعضِ نُسَخ: (تأيد حبال ضلالة قلوبهم).

(7) اقتباسي است از آيتِ 40 از سوره هود (علي نبيّنا وآله وعليه السّلام). در آيه، (واصنع) آمده است.

(8) مُراد، اين عبارتِ قرآني است که خداوند مي فرمايد: (وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنکُم وعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ..). (س 24 ي 55).

(9) در بعضِ نُسَخ: (بانتشار الامر).

(10) يوسف (علي نبيّنا وآله وعليه السّلام): 110.

(11) کمال الدّين وتمام النّعمة /357 - 352 (؛ و: پهلوان 2: 39 - 30؛ و: کمره اي 2: 26 - 21.

نيز نگر: الغيبه يِ طوسي، ط. مؤسّسة المعارف الإسلاميّة، صص 173 - 167؛ و: حلية الأبرار، 425:5 و426).

(12) (أبوالفضل سَدير بن حَکيم بن صُهَيْبِ صَيْرَفي از إمامِ سجّاد وإمامِ باقر وإمامِ صادق - عليهم السّلام - روايت کرده. أَحاديثِ فراوان در حديثنامه هايِ شيعه دارد وگروهي از بزرگان از وي روايت کرده اند.

(گفتني است که برخي نيز او را سُدَير بن حُکَيْم گفته اند)..

نگر: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة 376:1؛ و: مجمع الرّجال، 97:3 و98؛ و: أضبط المقال، ص 101).

(13) (درباره مُفَضَّل بن عُمَرِ جُعْفيِ کوفي، در دومين پينوشتِ مربوط به حديثِ دوم سخن گفتيم).

(14) (به شانزدهمين پينوشتِ مربوط به حديثِ نخست مراجعه فرمائيد).

(15) (أَبوسَعيد أبان بن تَغْلِبِ بَکْريِ جُرَيْري، از ثِقات وبزرگانِ شيعه است که إمامِ سجّاد وإمامِ باقر وإمامِ صادِق - عليهم الصّلاة والسّلام - را درک کرده واز اين بزرگواران روايت نموده وموردِ اعتنايِ أهلِ بيت - عليهم السّلام - بوده است. شيخ کَشّي رواياتي در فضائلِ او نقل کرده. أبان کتابهائي چند نيز تأليف کرده بود.

نگر: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة، 15:1).

(16) (ترجَمه (مِسْح) به (پلاس)، بنا بر داده هايِ شماري از واژه نامه هايِ يکزبانه ودوزبانه انجام گرفت (از آن جمله: مجمع البحرينِ طُرَيْحي).

درباره ماهيّت وکاربردِ تاريخيِ (مِسْح)، دُزي در فرهنگِ ألبسه مسلمانان (ترجَمه شادروان حسينعليِ هروي، ص 381 و382) آگاهيهائي چند گِردآورده).

(17) (پيداست در ترجَمه اين تعبيرات نه مي توانسته ام به شيوه تَحتَ اللَّفظي سُلوک کنم ونه آزاد؛ لذا طريقه اي بَيْنابَيْن اختيار شده).

(18) (اين ترجَمه، به اعتماد بر قرائتي مُحتَمَل است که علّامه مجلسي - قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ العَزيز - به دست مي دهد ودر آن (فَقد) را معطوف بر (فجايع) يا (أبد) مي گيرد.

تفصيل را، نگر: بحار الأنوار، ط. 110 جلديِ مؤسّسةالوفاء، 223:51).

(19) (ضبط وترجَمه اين عبارات با دشواريهائي بنيادين روبه روست وآراءِ مختلفي در ضبط وترجَمه آنها إبراز گرديده. نگر: بحارالأنوار، ط. 110 جلديِ مؤسّسة الوفاء 223:51، متن وهامش.

در الغيبه يِ طوسي نيز بهره معتنابهي از اين بخش نيامده - که معني دار مي توانَد بود -؛ نگر: ط. مؤسّسة المعارف الإسلاميّة، ص 168).

(20) (کتابِ جَفْر را - آنگونه که بعضِ محقّقان استنباط کرده اند - نَبيِّ أکرم - صلّي اللّه عليه وآله - إملا فرموده وأميرِمؤمنان - عليه السّلام - کتابت نموده اند. اين کتاب احتمالًا به شکلِ خاصّي رمزي وفشرده است که معصوم - عليه السّلام - قدرتِ رمزگُشائي وفهمِ آن را دارد وجُز نَبي ويا وصيِّ نَبي در آن نظر نمي کُنَد (وبه ديگر سُخَن، از اين حيث به اين بزرگواران اختصاص دارد).

تفصيل را، نگر: حَقيقةُ الجَفْرِ عند الشّيعة، أکرم برکات العاملي، ط: 2، بيروت: دارالصّفوة، 1420 ه. ق).

(21) (يعني: پاک است يادِ او).

(22) (يعني: بزرگ است يادِ او).

(23) کمال الدّين وتمام النّعمة /481 ح 11 (ونگر: پهلوان، 234:2 و235؛ و: کمره اي، 158:2؛ و: حليةالأبرار، 265:5).

(24) (عبداللّه بن فَضْل هاشميِ نَوْفَليّ، ثقه است. او را کتابي است که ابنِ أَبي عُمَيْر از وي روايت کرده. بيش از 26 روايت در کتبِ أربعه شيعه دارد.

نگر: رجال النّجاشي، ط. جامعه مدرّسين، ص 233؛ و: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة، 519:1).

(25) (يعني: برتر است يادِ او).

(26) (اين نکته از منظرِ دانشِ کلام حائزِ أَهَمّيّتِ فراوان است. ما وقتي با دلائلِ عقلي ثابت کرديم که خداوند حکيم است وکارِ غيرِحکيمانه از وي سر نمي زَنَد، ديگر حاجت نداريم حکيمانگيِ هريک از کردارهايِ خداوند را جداگانه ثابت کنيم.

باري، از برايِ تفصيلِ اين مطلب ومفهومِ حکيم بودنِ خداوند، مراجعه به کتابهايِ مبسوطِ کلامي، سودبخش است).

(27) کمال الدّين وتمام النّعمة /479 ح 1.

(28) کمال الدّين وتمام النّعمة /481 ح 7.

(29) کمال الدّين وتمام النّعمة /481 ح 10.

(30) رسائل الشَّريف المُرتضي 295:2.

(31) کنزالفوائد 1: 368 - 374 و216:2.

(32) الرّسائل العشر /98.

(33) تَلخيص الشّافي 80:1.

(34) تَلخيص الشّافي 215:4.

(35) (اين پاره سخنِ مرحومِ کاشف الغطاء، ناظر به سخنِ معروفِ خواجه نصيرالدّينِ طوسي - قَدَّسَ اللّهُ سِرَّهُ القُدّوسي - در تجريدالاعتقاد است که مي فرمايد: (وجودُه لطفٌ وتصرّفه آخر وعدمه مِنّا). تفصيل را، نگر: کشف المراد، تحقيق: الشّيخ حسن زاده الآملي، ط: 9، صص 492 - 490؛ و: علاقةالتّجريد، 2: 956 - 954).

(36) أصل الشّيعة وأصولها (ط. قاهره) /140 (و: تحقيق علاء آل جعفر، ص 227 و228).

(37) بهجة الامال في شرح زبدةالمقال، 626:7.