اندوخته خداوند

هادى نجفى

- ۱۰ -


چون به اين سروده اش برسيد که:

وَقَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکيَّةٍ

 

تَضَمَّنَهُ الرَّحْمنُ فِي الْغُرَفاتِ(1)

إمام رضا - عليه السّلام - فرمود: آيا بدين موضع دو بيت نيفزايم که چکامه ات بدانها کامل گردد؟

دِعْبِل گفت: بيفزائيد، اي فرزندِ رسولِ خدا!

پس إمام رضا - عليه السّلام - فرمود:

وَقَبْرٌ بِطُوسٍ يا لَها مِنْ مُصيبَةٍ

إِلَي الْحَشْرِ حَتّي يَبْعَثَ اللّهُ قائِمًا

 

تُوَقِّدُ فِي الْأَحْشاءِ بِالْحَرَقاتِ

يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ والْکُرُباتِ(2)

دِعْبِل گفت: اي فرزندِ رسولِ خدا! اين قبر که در طوس است، قبرِ کيست؟

إمام رضا - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: قبرِ من است، وديرزماني نخواهد گذشت که طوس محلِّ آيَند ورَوَندِ شيعيانِ من وکساني مي شود که مرا در غُربتم زيارت مي کنند. بدان که هرکس مرا در غُربتم در طوس زيارت کُنَد، در روزِ قيامت با من در پايه من وآمُرزيده خواهد بود.

سپس، پس از آنکه دِعْبِل از بَرخواندنِ چکامه بپرداخت، إمام رضا - عليه السّلام - برخاست واو را فرمود که بر جايِ خويش بمانَد؛ خود به خانه درون شد، وچون لَختي گُذشت، خادم از خانه بيرون شده به سوي دِعْبِل آمد وبرايش يکصد دينارِ رَضَوي(3) بياوَرْد وبه او گفت: مولايم تو را مي گويد: اين را برايِ خود هزينه کُن. دِعبِل گفت: به خدا قَسَم از برايِ اين نيامدم واين چکامه را به طمعِ آن نگفتم که چيزي به دست آورَم. هميانِ زر را بازگردانْد وجامه اي از جامه هايِ إمام رضا - عليه السّلام - را درخواست کرد تا بدان بَرَکت وشرافت يابَد.

إمام رضا - عليه السّلام - جُبّه اي از خَز(4) با همان هميان برايِ او فرستاد وبه خادِم فرمود: او را بگو: مولايم تو را مي گويد: اين هميان را بِسْتان که زودا بدان نيازمند شوي وديگر در اين باره با من بگومگو مَکُن. دِعْبِل هَمْيان وجُبّه را بَرگرفت وبازگشت.

پس در کارواني از مَرو روان شد، وچون به (ميان قوهان)(5) رسيد، دزدان بر ايشان دست يافتند، کاروان را بتمامي بگرفتند ودستِ کاروانيان را بر پُشتِ کتفهاشان ببستند. دِعْبِل در شمارِ اين دستْ بستگان بود. دزدان أموالِ کاروان را تصرّف کردند وبه تقسيمِ آن دست گُشودَند. مردي از اين جماعت به سخنِ دِعْبِل در آن چکامه تَمَثُّل کرد وخوانْد:

أَرَي فَيْئَهُمْ في غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّمًا

 

وَأَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِراتِ(6)

دِعْبِل آن را شنيد وبه او گفت: اين بيت که راست؟ مرد به او گفت: مردي راست از قبيله خُزاعه که او را دِعْبِل بن علي خوانَند. دِعْبِل او را گفت: دِعْبِل بن علي، سَراينده اين چکامه که اين بيت از آن است، مَنَم. آن مرد به سويِ سَرکَرده شان - که بر سرِ پُشته اي نماز مي گُزارْد واز شيعيان بود - شتافت واو را بياگاهانيد. سَرکَرده راهزنان، خود، آمد، تا بالايِ سرِ دِعْبِل بايستاد. او را گفت: دِعْبِل توئي؟ گفت: آري. او را گفت: چکامه را بَرخوان. بَرخوانْد. پس دستانِ او ودستانِ همه کاروانيان را بگشود وبه حرمتِ دِعْبِل هرآنچه را از کاروانيان ستانده بودند، به ايشان بازگردانيد.

دَعْبِل روان شد تا به قُم(7) رسيد. أهلِ قُم از او خواستند که چکامه را برايشان إنشاد کُنَد. ايشان را فرمود تا در مسجدِ جامع گِرد آيند وچون گِرد آمدند، دِعْبِل بر فرازِ منبر شد وچکامه را برايشان بخوانْد. مردمان أموال وخِلْعَت هايِ بسيار به او صله دادند، وچون خبرِ جُبّه به ايشان رسيده بود، از او خواستند تا جُبّه را به هزار دينار بفروشد. از اين کار سر باززد. او را گفتند که پاره اي از آن را به هزار دينار بفروش. باز نپذيرفت واز قم رهسپار شد. چون از سَوادِ شهر بيرون شد، گروهي از جوانانِ عَرَب به او دررسيدند وجُبّه را از وي ستدند. پس دِعْبِل به قم بازگشت واز ايشان خواست جُبّه را به او بازگردانَند. جوانان از اين کار سر باززدند ودر اين باره سخنِ پيران را نيز نشنيدند وبه دِعْبِل گفتند: به جُبّه دست نخواهي يافت؛ پس بهايِ آن را به هزار دينار بستان. دِعْبِل سخنشان را نپذيرفت، وچون از بازپَس گرفتنِ جُبّه نوميد شد، از ايشان درخواست که پاره اي از آن را به او بدهند. درخواستش را پذيرفتند وبهره اي از جبّه را به او دادند وبهايِ باقيِ آن را به هزار دينار بدو پرداختند. هنگامي که دِعْبِل به زادْبومِ خويش بازگشت، ديد دُزدان، هرآنچه را در خانه داشته است، برگرفته وبُرده اند. پس آن صد دينار را که إمام رضا - عليه السّلام - به او صله داده بود، به شيعيان فروخت وبه هر دينار صد درهم ستَد تا ده هزار درهم در دستش گِردآمد. پس سخنِ إمام رضا - عليه السّلام - را به ياد آورْد که فرموده بود: (زودا بدان نيازمند شوي).

دِعْبِل را کنيزکي بود که در دلش جاي داشت. کنيزک را دردِ چشمي سخت به هم رسيد ودِعْبِل طبيبان را به بالينش حاضر آورْد. چون درو نگريستند، گفتند: چشمِ راست را چاره اي نمي توانيم کرد واز دست شده، ولي چشمِ چپ را عِلاج مي کنيم ومي کوشيم واُميدِ آن داريم که بِهْ شود. دِعْبِل ازين رويْ سخت اندوهگين شد وناشکيبيِ بسيار نمود. وانگهي باقيمانده اي را که از آن جُبّه با خود داشت فرايادآوَرْد. پس آن را بر دو ديده کنيزک پَساويد واز آغازِ شب دَستارْگونه اي از آن را بر ديدگانِ او ببست.

بامدادان ديدگانِ کنيزک از پيش هم بهتر وسالم تر شده بود، وبه برکتِ سَروَرِ ما، أبوالْحَسَن رضا - عليه السّلام -، پنداري هيچ نشان از بيماري در او نبود)..

<"025">نص امام جواد بر حضرت قائم

(عَنْ عَبْدِالْعَظيمِ بْنِ عَبْدِاللّهِ الْحَسَنيّ، قالَ: قُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَليِّ بْنِ مُوسي - عَلَيْهِمُ السَّلام -: إنّي لَأَرجُو أَنْ تَکُونَ الْقائِمَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وعَدْلًا کَما مُلِئَتْ جَوْرًا وظُلْمًا.

فَقالَ - عَلَيّهِ السَّلام -: يا أَباالْقاسِمِ! ما مِنّا إِلّا وهُوَ قائِمٌ بِأَمرِ اللّهِ - عَزَّ وجَلّ - وهادٍ إِلي دينِ اللّه ولکِنَّ الْقائِمَ الَّذِي يُطَهِّرُ اللّهُ - عَزَّ وجَلّ - بِهِ الْأَرْضَ مِنْ أَهْلِ الْکُفْرِ والْجُحُودِ ويَمْلَأُها عَدْلًا وقِسْطًا، هُوَ الَّذِي تَخْفَي عَلَي النّاسِ وِلادَتُهُ ويَغيبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ ويَحْرِمُ عَلَيْهِمْ تَسْمِيَتُهُ وهُوَ سَمِيُّ رَسُولِ اللّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) وکَنِيُّهُ وهُوَ الَّذِي تُطْوَي لَهُ الْأَرْضُ ويَذِلُّ لَهُ کُلُّ صَعْبٍ (وَ) يَجْتَمِعُ إِلَيْهِ مِنْ أَصْحابِهِ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ، ثَلاثُمِائَةٍ وثَلاثَةُ عَشَرَ رَجُلًا، مِنْ أَقاصِي الْأَرْضِ، وذلِکَ قَوْلُ اللّهِ - عَزَّ وجَلّ -:

(أَيْنَما تَکُونُوا يَأْتِ بِکُمُ اللّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللّهَ عَلي کُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ)(8)؛ فَإِذا اجْتَمَعَتْ لَهُ هذِهِ الْعِدَّةُ مِنْ أَهْلِ الاِْخْلاصِ أَظْهَرَ اللّهُ أَمْرَهُ فَإِذا کَمُلَ لَهُ الْعَقْدُ وهُوَ عَشَرَةُ آلافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللّهِ - عَزَّ وجَلّ - فَلايَزالُ يَقْتُلُ أَعْداءَ اللّهِ حَتَّي يَرْضَي اللّهُ - عَزَّ وجَلّ.

قالَ عَبْدُ الْعَظيم: فَقُلْتُ لَهُ: يا سَيِّدي! وکَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ - عَزَّ وجَلّ - قَدْ رَضِيَ؟

قالَ: يُلْقِي في قَلْبِهِ الرَّحْمَةَ، فَإِذا دَخَلَ الْمَدينَةَ أَخْرَجَ اللّاتَ والْعُزّي فَأَحْرَقَهُما).(9)

(يعني:

از عَبْدُالعَظيم بنِ عبداللّهِ حَسَني(10) منقول است که گفت: به محمّد بن عليّ بن موسي (يعني: إمامِ جواد) - عليهم السّلام - گفتم:

من اُميد دارم که شخصِ شما آن بَرپايْ دارنده (/ قائِم) از خاندانِ محمّد باشيد که زمين را - همانگونه که از جور وظلم پُر شده است - از قِسط وعدل پُر مي سازد.

إمام - عليه السّلام - فرمود: اي أبوالقاسم! هيچيک از ما نيست که بَرپايْ دارنده أمرِ خدايْ - عَزَّ وجَلّ - وراهنما به سويِ دينِ خدا نباشد، وليک آن بَرپايْ دارنده (/ قائِم) که خداوند - عَزَّ وجَلَّ - به وسيله او زمين را از أهلِ کُفر وإنکار پاک مي سازد واز عدل وقِسط پُر مي کُنَد، هموست که ولادتِ او بر مردمان پوشيده باشد وخودِ او از چشمِ ايشان نهان گردد ونام بُردنش بر ايشان حرام باشد(11) واو هَمْنام وهَمْ کُنيه يِ رسولِ خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است واوست که زمين از برايش درنورديده آيد(12)، وهر دشوار پيشِ او خوار گردد، واز دورترين جايهايِ زمين، از يارانش به شمارِ أهلِ بدر، سيصد وسيزده مَرد، برِ او گِرْد آيند واين سخنِ خدايْ - عَزَّ وجَلّ - است که: (هرجا که باشيد خداوند همگي تان را بياوَرَد؛ که خداوند بر هر چيز تواناست)(13)؛ پس چون اين شمار از أهلِ إخلاص، از برايِ او گِرد آيند، خداوند أمرش را آشکار کُنَد، وچون (عقد) - که ده هزار مَرد است - برايِ او فراهم آيد، به إذنِ خدايْ - عَزَّ وجَلّ - خروج کُنَد وپيوسته دشمنانِ خدايْ را به قتل آرَد تا جائي که خداوند - عَزَّ وجَلّ - خُشنود گردد.

عبدالعظيم گفت: او را گفتم: سَروَرَم! چگونه بدانَد که خدايْ - عَزَّ وجَلّ - خُشنود شده است؟

فرمود: در دلِ او رَحْمَت اَفکَنَد؛ وچون به مدينه درآيد، لات وعُزّي را بيرون آرَد وبسوزانَد)..

<"026">نص امام هادي بر حضرت قائم

(عن(14) الصُّقْر بن أَبي دُلَفٍ قالَ: سَمِعْتُ عَليَّ بنَ مُحَمَّدِ بنِ عليٍّ الرِّضا - عَلَيْهِمُ السَّلام - يَقُولُ:

إِنَّ الْإِمامَ بَعْدي الْحَسَنُ ابْني وبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ القائِمُ الَّذي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وعَدْلًا کَما مُلِئَتْ جَوْرًا وظُلْمًا).(15)

(يعني:

از صُقْر بن أبي دُلَف(16) منقول است که گفت: شنيدم عليّ بن محمّد بن عليّ الرّضا - عليهم السّلام - (يعني: إمامِ هادي - عليه السّلام -)مي فرمود:

همانا پيشوا پس از من، پسرم حَسَن است، وپس از حَسَن، پسرش قائِم که زمين را، همانگونه که از جَوْر وستم پُر شده است، از قِسط وعَدْل پُر مي سازَد)..

<"027">نص امام عسکري بر فرزندش، حضرت قائم

(عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسحاقَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَريِّ، قالَ: دَخَلْتُ عَلي أَبي مُحُمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَليٍّ - عَلَيْهِمَا السَّلام - وأَنَا أُريدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ (مِنْ) بَعْدِه، فَقالَ لي مُبْتَدِئًا:

يا أَحْمَدَ بْنَ إِسحاقَ! إِنَّ اللّهَ - تَبارَکَ وتَعالَي - لَمْ يُخلِ الْأَرْضَ مُنْذُ خَلَقَ آدَمَ - عَلَيْهِ السَّلام - ولايُخلِيهَا إِلي أَنْ تَقُومَ السّاعَةُ مَنْ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلي خَلْقِهِ، بِهِ يَدْفَعُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ وبِهِ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، وبِهِ يُخْرِجُ بَرَکاتِ الْأَرْضِ.

قالَ: فَقُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! فَمَنِ الْإِمامُ والْخَليفَةُ بَعْدَکَ؟

فَنَهَضَ - عَلَيْهِ السَّلام - مُسْرِعًا فَدَخَلَ الْبَيْتَ، ثُمَّ خَرَجَ وعَلي عاتِقِهِ غُلامٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ مِنْ أَبناءِ الثَّلاتِ سِنين، فَقالَ:

يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! لَوْلا کَرامَتُکَ عَلَي اللّهِ - عَزَّ وجَلّ - وعَلي حُجَجِهِ، ما عَرَضْتُ عَلَيْکَ ابْني هذا، إِنَّهُ سَمِيُّ رَسُولِ اللّهِ - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وآلِه - وُکَنِيُّهُ، الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وعَدْلًا کَما مُلِئَتْ جَوْرًا وظُلْمًا.

يا أَحْمَدَ بْنَ إِسحاقَ! مَثَلُهُ في هذِهِ الْأُمَّةِ مَثَلُ الْخِضْرِ - عَلَيْهِ السَّلام -، ومَثَلُهُ مَثَلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ، واللّهِ لَيَغيبَنَّ غَيْبَةً لايَنْجُو فيها مِنَ الْهَلَکَةِ إِلّا مَنْ ثَبَّتَةُ اللّهُ - عَزَّ وجَلّ - عَلَي الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ ووَفَّقَهُ (فيه) لِلدُّعاءِ بِتَعْجِيلِ فَرَجِه.

فَقالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسحاقَ: فَقُلْتُ لَهُ: يا مَوْلايَ! فَهَلْ مِنْ عَلامةٍ يَطْمَئِنُّ إِلَيْها قَلْبي؟ فَنَطَقَ الْغُلامُ - عَلَيْهِ السَّلام - بِلسِانٍ عَرَبيٍّ فَصيحٍ فَقال:

أَنَا بَقِيَّةُ اللّهِ في أَرْضِهِ، والْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائِهِ، فَلاتَطْلُب أَثَرًا بَعْدَ عَيْنٍ، يا أَحْمدَ بْنَ إِسْحاقَ!

فَقالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسحاقَ: فَخَرَجْتُ مَسْرورًا فَرِحًا، فَلَمّا کَانَ مِنَ الْغَدِ عُدْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! لَقَدْ عَظُمَ سُرُوري بِما مَنَنْتَ (بِهِ) عَلَيَّ، فَما السُّنَّةُ الجاريَةُ فيهِ مِنَ الْخِضْرِ وذِي الْقَرْنَيْنِ؟ فَقالَ: طُولُ الْغَيْبَةِ يا أَحْمَدُ!

قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! وإِنَّ غَيْبَتَهُ لَتَطُولُ؟

قالَ: إِي وَرَبِّي حَتّي يَرْجِعَ عَنْ هذَا الْأَمْرِ أَکْثَرُ الْقائِلينَ بِهِ ولايَبْقي إِلّا مَنْ أَخَذَ اللّهُ - عَزَّ وجَلّ - عَهْدَهُ لِوِلايَتِنا، وکَتَبَ في قَلْبِهِ الْإِيمانَ وأَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ.

يا أَحْمَدَ بْنَ إِسحاقَ! هذا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللّهِ، وسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّهِ، وغَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللّهِ، فَخُذْ ما آتَيْتُکَ واکْتُمْهُ وکُنْ مِنَ الشّاکِرينَ تَکُنْ مَعَنا غَدًا في عِلِّيِّينَ).(17)

(يعني:

از أحمد بن إسحاق بن سَعْدِ أَشْعَري(18) منقول است که گفت:

بر أبومحمّد حَسَن بن علي - عَلَيْهِمَا السَّلام - وارد شدم ومي خواستم از وي درباره جانشينِ پس از او بپُرسم. خود آغاز به سخن فرمود ومرا گفت:

اي أحمد بن إسحاق! خدايْ - تَبارَکَ وتَعالي - از آنگاه که آدم - عليه السّلام - را بيافريده تا آنگاه که رستاخيز بر پا شود، زمين را از حجّتي که خدايْ را بر آفريدگانش باشد، خالي نگذاشته است ونمي گُذارَد؛ بدو بلا را از زمينيان مي گَردانَد وبدو باران را فرو مي بارَد وبدو برکاتِ زمين را بيرون مي آرَد.

أحمد بن إسحاق گفت: به آن حضرت گفتم: اي پسرِ رسولِ خدا! إمام وخليفه پس از تو کيست؟؛ إمام - عليه السّلام - شتابان برخاست وبه خانه درون رفت؛ پس بيرون آمد وکودکي سه ساله بر دوش داشت که گوئي چهره اش ماهِ شبِ چهاردهم بود. آنگاه فرمود:

اي أحمد بن إسحاق! اگر ارج وپايگاهي که نزدِ خدايْ - عَزَّ وجَلّ - ونزدِ حُجّتهايِ او داري، نبود، اين پسرم را به تو نشان نمي دادم. او هَمْنام وهَمْ کُنيه يِ رسولِ خدا - صلّي اللّه عليه وآله - است؛ کسي که زمين را - همانگونه که از جَوْر وظلم پُر شده است - از قِسط وعَدل پُر مي سازد.

اي أحمد بن إسحاق! مَثَلِ او در اين أُمَّت، مَثَلِ خِضْر - عليه السّلام - است، ومَثَلِ او مَثَلِ ذُوالْقَرْنَيْن(19) است. به خدا قَسَم او چُنان غَيبتي داشته باشد که جُز کسي که خدايْ - عَزَّ وجَلّ - او را بر باور به إمامت پايدار داشته ودر آن روزگار به دعا برايِ تعجيلِ فَرَجَش مُوَفَّق ساخته باشد، از هلاک رهائي نيابَد.

أحمد بن إسحاق گفت: به آن حضرت گفتم: اي سَروَرَم! آيا نشانه اي هست که دلم با آن آرام يابد؟ آن کودک - عليه السّلام - به زبانِ عربيِ فصيح به سخن آمد وفرمود:

من اندوخته خداوند در زمين وکينْ ستان از دشمنانِ اويم؛ اي أحمد بن إسحاق!

پس از عيان ديدن در جُستجويِ نشانه مباش!(20)

أحمد بن إسحاق گفت: شاد وخرّم بيرون آمدم وچون فردا شد، بازگشتم وبه آن حضرت گفتم: اي پسرِ رسولِ خدا! بخاطرِ آنچه بدان بر من منّت نهادي، بس شادم؛ وانگهي آن سنّت که از خِضْر وذوالقَرْنَين در وي هست چيست؟

فرمود: طولِ غَيبت، اي أحمد!

گفتم: اي پسر رسولِ خدا! غَيبتِ او به طول مي انجامد؟

فرمود: به خدا قَسَم چُنين است، تا آنجا که بيشترينه معتقدان بدين أمر(21) از آن بازگَردَند وجز کسي که خدايْ - عَزَّ وجَلّ - پيمانِ ولايتِ ما از او ستانده وإيمان را در دلش نگاشته واو را با جانْمايه اي از جانبِ خود نيرو داده باشد(22)، بر جاي نمانَد.

اي أحمد بن إسحاق! اين أمري است از أمرِ خدايْ، وسِرّي است از سِرِّ خداي، ونهاني است از نهانِ خدايْ؛ پس آنچه به تو دادم بستان وپوشيده دار واز شاکران باش تا فردا با ما در عِلّيّين(23) باشي)..

نص حضرت قائم بر خويشتن ورد آن حضرت بر جعفر بن علي

(عن الشّيخِ الصَّدوقِ أَحْمَدَ بنِ إسحاقَ بنِ سَعْدٍ الأَشْعَريّ - رَحِمَهُ اللّه - أَنَّهُ جاءَه بَعْضُ أَصْحابِنا يُعْلِمهُ أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ عَليٍّ کَتَبَ إِلَيْهِ کِتابًا يُعَرِّفهُ فيه نَفْسَه، ويُعْلِمهُ أَنَّهُ القَيِّمُ بَعْدَ أَخِيه، وأَنَّ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الحَلالِ والحَرامِ مَا يُحْتاجُ إِلَيْه وغَيْر ذلِکَ مِنَ العُلُومِ کُلِّها.

قالَ أَحْمَدُ بنُ إِسحاقَ: فَلَمَّا قَرَأْتُ الکِتابَ کَتَبْتُ إِلَي صاحِبِ الزَّمان - عَلَيْهِ السَّلام - وصَيَّرتُ کِتابَ جَعْفَرٍ في دَرْجِهِ، فَخَرَجَ الجَوابُ إِليَّ في ذلِکَ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

أَتاني کِتابُکَ - أَبْقاکَ اللّهُ! - والْکتابُ الَّذي أَنْفَذْتَهُ دَرْجَهُ، وأَحاطَتْ مَعرِفَتي بِجَميعِ ما تَضَمَّنَهُ عَلَي اخْتِلافِ أَلْفاظِهِ، وتَکَرُّرِ الخَطَأِ فيه، ولَوْ تَدَبَّرْتَهُ لَوَقَفْتَ عَلي بَعْضِ ما وَقَفْتُ عَلَيْهِ مِنْه.

وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ حَمْدًا لا شَرِيکَ لَهُ عَلي إِحسانِهِ إِلَيْنا وفَضْلِهِ عَلَيْنا؛ أَبَي اللّهُ - عَزَّ وجَلّ - لِلْحَقِّ إِلَّا إِتْمامًا، ولِلباطِلِ إِلَّا زُهُوقًا، وهُوَ شاهِدٌ عَلَيَّ بِما أَذْکُرُه، ولي عَلَيْکُم بِما أَقُولُه، إِذَا اجْتَمَعْنا لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فيهِ ويَسْأَ لُنا عَمّا نَحْنُ فيهِ مُخْتَلِفُون.

إنَّهُ لَمْ يَجْعَلْ لِصاحِبِ الکِتَابِ عَلَي المَکتُوبِ إِلَيه ولَا عَلَيْکَ ولَا عَلي أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ جَميعًا إِمامَةً مُفْتَرَضَةً، ولا طاعَةً ولا ذِمَّةً، وسَأُبَيِّنُ لَکُمْ جُمْلَةً تَکْتَفُونَ بِهَا إِنْ شَاءَ اللّهُ تَعالي.

پى‏نوشتها:‌


(1) (يعني: وقبري در بغداد است، متعلّق به جاني پاک، که خداوندِ رحمان او را در غرفه هايِ بهشت در ميانِ رحمتِ خويش گرفته.

مي گويم: مُراد مرقدِ مُطَهَّرِ حضرتِ موسي بن جعفر - عليهما السّلام - است (نگر: خاندانِ وحي (عليهم السّلام)، ص 614؛ و: عيون أخبار الرّضا عليه السّلام، با ترجَمه غفّاري ومستفيد، 650:2) که در (مقابرِ قريشِ) آن روزِ بغداد (/ کاظمينِ امروز) به خاک سپارده شده اند).

(2) (يعني: وقبري در طوس است. چه مُصيبتي که تا حَشر در اندرون آتش مي افروزَد، تا زماني که خداوند قائمي را برانگيزد که نگراني واندوهانِ نَفَسْ گير را از ما بزدايَد).

(3) (مُراد از (دينارِ رَضَوي)، همان دينارهائي است که به نامِ مبارکِ إمام رضا - عليه السّلام - سکّه زده بودند. نگر: خاندانِ وحي (عليهم السّلام)، سيّدعلي أکبرِ قُرَشي، ص615؛ و: دائرةالمعارفِ تشيّع، 539:7).

(4) (مُراد از (خَز) و(جبّه خَز) - که باز هم ذِکرِ عطايِ آن در رواياتِ آل البيت (عليهم السّلام) رفته است (نگر: اصول کافي، با ترجَمه شادروان مصطفوي 398:2) -، نه پارچه وجامه يکپارچه ابريشمينِ معروف در بعضِ أدوار، بلکه پشمِ نوعي جانورِ آبي وبافته آن، يا بافته ديگري است (نگر: مجمع البحرين، إعداد محمود عادل، 641:1)).

(5) (به نظر مي رسد (ميان قوهان)، دگرگونه آوائيِ (ميان کوهان) باشد).

(6) (يعني: (فَيْ ءِ) ايشان را مي بينم که در ميانِ جُز ايشان تقسيم گرديده ودستانشان از فَيْئي که متعلّق بديشان است، تهي است).

(7) (يکي از پِژوهندگانِ همروزگارِ ما مي گويد:

باور ندارم که اينان، دزد - به معنايِ متعارف - بوده وراهزني مي کرده اند وپيشه ايشان سرقت بوده است؛ بلکه گُمان مي کنم اينان از گروههايِ مُعارِض واستيزه گر با حکومتِ عبّاسي بوده اند که أوضاعِ سياسي واجتماعي ناگزيرشان کرده بوده است راهِ کاروانهائي را که از خراسان به ديگر جايها رهسپار مي شده اند ببندَنْد وبخاطرِ دفاع از باورهايِ خويش با ايشان پيکار کُنَند. در غيرِ اين صورت، چگونه ممکن است که مُحِبّانِ أهلِ بيت - عليهم السّلام - دزد وراهزن باشند؟ بهترين دليل بر اين مطلب آن است که سَرکَرده ايشان شاعرِ خاندانِ وحي - عليهم السّلام - را گرامي مي دارَد وسُروده او را از بَر دارد وبخاطرِ مَحَبَّتِ أهلِ بيت - عليهم السّلام - أموالِ کاروانيان را به ايشان بازمي گَردانَد.

(نقل به مضمون از: الفصول المهمّة، تحقيق سامي الغريري، 996:2، هامش).

مي گويم:

البتّه اين احتمال، قابلِ توجّه است، ليک بايد ملحوظ ساخت که در بسياري از موارد کساني هم که واجِدِ مراتبِ تَقوائي وإيماني وعَمَليِ تامّ وعالي نبوده اند، بر أثرِ پاره اي شايستگيها وتوفيقات وبه فعليّت رسيدنِ بعضِ استعدادها، در برابرِ قرآن وعترت خضوع کرده وحتّي از همين رهگذر به توبه نَصوح رسيده اند. پاره اي از نگارشهايِ عارفانه وصوفيانه پيشينگان حکايات ورواياتي از حال وقالِ اين مردمان در بر دارد.

اين که از قبائلِ عربِ مهاجر وباشنده آن نواحي گروهي راهزن ويا عيّار وحتّي فتوّتْ پيشه برخاسته باشند ودر عينِ رفتارهايِ عيّارانه - که در حدود وثُغورش با مذهبِ أهلِ بيت (عليهم السّلام) درنمي سازد -، نوعي إحساسِ تکريم نسبت به زاد ورودِ رسولِ خدا - صلّي اللّه عليه وآله - داشته باشند، غيرِ معقول نيست. تاريخ، از بسياري از عامّه وغيرِ شيعيان، رفتارهايِ احترام آميزي از اين دست حکايت کرده است.

آشنائي با شعرِ دِعْبِل نيز از برايِ چُنين گروهي در خورِ استبعاد نيست؛ زيرا در فرهنگِ قبائلِ عرب دلبستگي به شعر در انحصارِ خواص نمي باشد؛ بلکه طبيعي است شعري که دِعْبِل در حضورِ إمام رضا - عليه السّلام - خوانده، بسرعت در ميانِ توده اي از مردمان وقبائلِ عربِ پيرامونِ مرو دهان به دهان گشته باشد وبه گوشِ بسياري از أعرابِ آن نواحي رسيده.

توضيحِ افزون بر اين، تطويلِ بلاطائل است، زيرا گُمان مي کنم آشنائي با فرهنگ وآدابِ عرب وشيوه زندگاني آن روزگار، جايِ (إن قُلْت) و(قُلْتِ) زيادي باقي نگذارد؛ واللّهُ أَعلم)..

(8) سوره بقره، آيه 148.

(9) کمال الدّين وتمام النّعمة / 378 - 377 (؛ ونگر: پهلوان، 71:2 و72؛ و: کمره اي، 49:2 و50؛ ونيز نگر: کفاية الأثرِ خزاز، ص 277 و278؛ و: الاِحتجاجِ طَبْرِسي، 481:2 و482، ط. أسوه؛ و: وسائل الشّيعة، ط. مؤسّسة آل البيت عليهم السّلام لإحياءالتُّراث، 242:16 و243؛ و: بحارالأنوار، 32:51 و157 و283:52 (ط. 110 جلدي مؤسّسة الوفاء بيروت)، تفسير نورالثّقلين، تحقيق الرّسوليّ المحلّاتي، قم: المطبعة العلميّة، 138:1 و139؛ و: مستدرک الوسائل 283:12؛ و: موسوعة کلمات الإمام الجواد عليه السّلام، ط. 1، ص 113 و114).

(10) (أبوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحَسَن بن زيد بن السّبْط الأکبر الإمام الحَسَن المُجتبي - عليه السَّلام - (معروف به: عبدالعظيمِ حَسَني)، از أعاظمِ زاد ورودِ أميرِ مؤمنان وزهرايِ بتول - صَلَواتُ اللّهِ وسَلامُهُ عَلَيهِما - واز يارانِ بزرگوار واَرجدارِ إمامِ جواد وإمامِ هادي - عليهما السّلام - بشمارست. برخي او را از أصحاب إمامِ هشتم - عليه السّلام - نيز قلمداد کرده اند واحتمالِ اين که به محضرِ إمامِ عسکري - عليه السّلام - هم شرفياب شده باشد، نيرومند است.

أئمّه أطهار - عليهم السّلام - او را گرامي مي داشته اند.

مرقدِ اين بزرگوار در ري، از ديرباز زيارتگاهي موردِ توجّه واحترام واعتبار بوده است، ودر مأثور، زيارتِ آن جَناب دارايِ پاداشي سترگ دانسته شده.

اين بزرگوار که در ميانِ عمومِ ايرانيان به نام (شاهزاده عبدالعظيم) شهرت دارد، مُحَدِّثي جليل به شمار مي آيد واز وي بيش از 33 روايت در (کتبِ أربعه) آمده است.

حضرتِ عبدالعظيم کتابي به نامِ خُطَب أميرالمؤمنين عليه السَّلام تأليف کرده است که متأسفانه به دستِ ما نرسيده.

نگر: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة 484:1؛ و: شرحِ حديثِ عَرضِ دين، آيةاللّه صافيِ گلپايگاني، ص 36 و37؛ و: فهرس التّراث 270:1 و271؛ و: مجمع الرّجال 97:4 و98؛ و: خاندانِ وحي (عليهم السّلام)، قُرَشي، ص 698 و699).

(11) (درباره پُرسمانِ حرمتِ نام بردن از آن حضرت، در پيشگفتارِ تَرجُمان سخن گفته شد).

(12) (در اين باره، نگر: متنِ حديثِ 32 وپينوشتِ 6 در بخشِ پينوشتهايِ همان حديث).

(13) (ترجَمه همان بهره از آيتِ 148 سوره بقره است که در متن بيامده بود. مرحومِ فيض - رضوانُ اللّهِ عليه - در تفسيرِ صافي (تحقيق الأميني، 301:1) - پس از إشاره به قولي که اين عبارتِ شريفِ قرآني را مربوط به حشرِ روزِ رستاخيز مي دانَد - خاطرنشان مي کند بنا بر أَخبارِ أهل البَيْت - عليهم السّلام -، مرادِ اين عبارتِ قرآني، أصحابِ حضرتِ مَهدي - عليه السّلام - اند که در آخِرالزّمان گِردآورده مي شوند).

(14) (در سندِ نسخه پهلوان وکمره اي بجايِ (عَنْ)، (حَدَّثَنا) ست).

(15) کمال الدّين وتمام النّعمة / 383 (؛ پهلوان: 2: 80 - 79؛ و: کمره اي: 55:2).

(16) (مراد صُقْر بن أبي دُلَفِ کَرْخي است که باز هم از إمامِ هادي - عليه السّلام - حديث روايت کرده. نگر: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة، 438:1).

(17) کمال الدّين وتمام النّعمة /384 و385 (؛ ونگر: پهلوان، 2: 82 - 80؛ و: کمره اي، 2: 57 - 55).

(18) (أبوعلي أحمد بن إسحاق بن عبداللّه بن سَعْدِ أَشْعَري از بزرگانِ شيعيانِ قم، ثقه واز خواصِّ حضرتِ إمام حسنِ عسکري - عليه السّلام - است.

نگر: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة، 48:1).

(19) (درباره (ذوالقَرنَيْن) که در کتاب وسنّت از او ياد شده است، بحثهايِ دامنه داري طرح گرديده (نگر: قاموسِ قرآنِ قُرَشي، 5: 319 - 312؛ و: مجمع البحرين 2: 496 - 494؛ و: غريب الحديث في بحارالأنوار، 246:3؛ و: مرآةالعقول 158:3 و159، و304:4؛ و: دائرةالمعارفِ تشيّع 8: 63 - 60).

درباره غَيبتِ ذوالقَرنَيْن، علي الخُصوص، نگر: کمال الدّين وتمام النّعمة، تحقيقِ غفّاري، ط. جامعه مدرّسين، 1405 ه. ق، صص 406 - 393؛ و: پهلوان 2: 116 - 93؛ و: کمره اي 2: 78 - 63).

(20) (مرحومِ ميرمحمّدصادقِ خاتون آبادي، اين عبارت را چُنين ترجَمه کرده است: (پس مَطَلب أثر ونشان بعد از معاينه وروبرو ديدن) (کشف الحق، ط. ميرصابري، ص 49).

سالها پيش از او نيز مرحومِ ميرلوحي در کفاية المهتدي - که به نظر مي رسد مرجعِ مرحومِ خاتون آبادي بوده است - اينگونه ترجَمه نموده: (پس طلب مکن أثر ونشان بعد از معاينه وروبرو ديدن) (گزيده کفاية المهتدي، ص 177).

(لا تطلب أثرًا بَعدَ عين) در زبانِ عربي مَثَل است وبه کسي گفته مي شود که چيزي را که عيان مي بينَد فرومي گُذارَد ودر پيِ نشانه اي از آن بَرمي آيَد (نگر: أقرب الموارد، ذيلِ (عين))).

(21) (مُراد از اين أمر، ولايت ومذهب ومُعْتَقَداتِ أهل البيت - عليهم السّلام - است. سنج: مرآةالعقول 93:1).

(22) (رجوع بفرمائيد به متنِ حديثِ چهارم وپينوشتهايِ 3 و4 از آن بخش).

(23) (درباره معنايِ واژه (عِلِّيّين) (/ (عِلِّيّون)) - که در قرآنِ کريم (س 83 ي 18 و19) هم به کار رفته است - گفت وگوها در ميان است.

به قولي (عِلِّيّون) آسمانِ هفتم است که جايگاهِ أرواحِ مؤمنان است. به قولي بهشت است. به قولي بالاترين وشريف ترين جايگاه ومرتبه ونزديک ترين پايگاه به خداوندِ متعال است. به قولي - بدين اعتبار که بهشتِ أصحابِ يمين با بهشتِ مقرّبان متفاوت است - بهشتِ أصحابِ يمين است. به قولي برترينِ پرديسهاست....

نگر: مجمع البحرينِ طُرَيحي، إعداد محمود عادل، 240:3؛ و: مرآة العقول 271:4؛ و: غريب الحديث في بحارالأنوار 91:3؛ و: قاموسِ قرآنِ قُرَشي 39:5 و40؛ و: مفردات ألفاظ القرآن، الرّاغب الاصفهاني، تحقيق داودي، ص 583 و584).