اندوخته خداوند

هادى نجفى

- ۲ -


رواجِ أحاديث وانديشه مَهدويّت در ميانِ شيعه هم که شايد حاجت به يادآوري نداشته باشد. ميزانِ طرح وبحثِ دائميِ اين انديشه وأحاديث، از جميع کُتُبي که به حديث وتاريخ وفِرَقِ شيعه پرداخته اند، هويداست.

قابلِ توجّه است که اين ميزانِ نشر ورواجِ أخبارِ مَهدوي، در حالي است که أئمّه أهل البيت - عليهم السّلام - بخاطرِ پاره اي تنگناهايِ سياسي واجتماعي با اِحتياط وتحفّظِ لازم به طرحِ موضوعِ مَهدويّت مي پرداختند وبناچار مي بايست حرکتي انجام نگيرد که زمينه تعرّضِ حکومتي يا هرگونه سوءِ قصد به اين جانشينِ شايسته إمامِ يازدهم - عليه السّلام - فراهم آيد.(1)

پس از وفاتِ هريک از أئمّه أهلِ بيت - عليهم السّلام -، اشتباه ويا سوءِاستفاده از أحاديث ومفاهيمِ مَهدويّت، شماري از شيعيان را به سويِ پنداري نادرست ويا مُدَّعياني دروغين مي کشانْد وانشعاب وافتراقي کوچک يا بزرگ در بَدَنه جامعه شيعي پديد مي آورْد. اين أمر خود بر خُطورتِ موضوعِ مَهدويّت مي افزود وطبيعي بود که أئمّه - عليهم السّلام - ويارانِ دانا ودانشورشان در راهِ تبيينِ هرچه بيشترِ شخصيّتِ حضرتِ مَهدي - عليه السّلام - بيشتر بکوشند وبدين سان بيش از پيش وبا حسّاسيّتِ فراوان از مَهدويّتهايِ دروغين وادّعائي وپندارهايِ باطل پرده برگيرند.(2)

وقوعِ ناگزيرِ غَيبت، اگر با تمهيدات وزمينه چينيِ فرهنگي وشناختيِ کافي همراه نمي بود، مي توانست جامعه شيعيِ خوگر به (حُضور) را، بکُلّي متزلزل ونابود کُنَد.

غَيبتِ صُغري در درازنايِ تقريبًا هفتاد ساله اش، أمّت را از تجربه پيوندِ مُستَمِرّ ونيمه مُستقيم با إمامِ دوازدهم - عليه السّلام - برخوردار ساخت ووجودِ عينيِ او را برايِ نسلهائي از أمّت ملموس گردانيد وخبرِ حضورِ وي را به نحوي ترديدناپذير مُسَجَّل کرد؛ وجودي بيرون از ساحتِ منقولات ومأثورات وحضوري مؤثِّر وراهگشا که إمکانِ پُرسش وپاسخ وداد وستد با آن حضرت را ممکن مي ساخت.(3)

أهمّيّتِ تبيينِ پُرسمانِ غَيبت وتثبيتِ عقيده به إمامِ دوازدهم - عليه السّلام -، باعث آمد که يکي از أرکانِ أصليِ فعّاليّتِ نائبانِ چهارگانه روزگارِ غَيبتِ صُغري، رفعِ شکّ وترديد وپاسخ گفتن به پُرسشها وإبهامها در بابِ آن حضرت باشد. در همين راستا خودِ إمام - عليه السّلام - نيز گاه إرشادات وبياناتي فرموده اند؛ چُنان که در ميانِ توقيعاتي که هم اکنون از آن حضرت دردست هست برخي در پيوند با همين موضوع است.(4)

گُزارشهايِ مورِّخان ومتکلِّمان ومِلَل ونِحَلْ نگاران نشان مي دهد أکثرِ قريب به اتّفاقِ انشعاباتي که پس از درگذشتِ إمامِ عسکري - عليه السّلام - در ميانِ شيعيان پديد آمد، بزودي نابود وناپديد شد وتنها مذهبِ شيعي که توانست حضورِ خود را در مرکزِ خلافتِ مسلمانان حفظ کُنَد وبا أکثريّتِ قاطع به حياتِ ديني وفرهنگي اش إدامه دهد، همين تشيّعِ دوازده إماميِ کنوني بود که به پيشوائيِ فرزندِ إمامِ عسکري - عليه السّلام -، يعني: حضرتِ حجّة بن الحَسَن - عليهماالسّلام -، قائل بوده وهست. اين نشانگرِ آن است که إقداماتِ صورت گرفته ومُقَدَّماتي که از پيش برايِ چُنين تحوّلِ عظيمي ترتيب داده شده بود، کامياب بوده واز گرفتاريِ أکثريّتِ شيعه در واديِ تفرقه وانشعابهايِ مُخَرِّب جلوگيري کرده است.(5) با اينهمه، پي گرفتنِ اين راه وتحکيم وتبيينِ عقائدِ شيعه در اين باب همچُنان خطير وضَرور بود.

عالمانِ شيعه از همان آغازِ روزگارِ غَيبت به تبيينِ مکتوبِ اين حقيقتِ ديني اهتمام کردند وکوشيدند در نوشتارهايِ خويش شبهه ها وحيرت هايِ زاده در پيرامونِ غَيبت را پاسخ بگويند وبزدايند. در اين راستا، در سده هايِ نخستين غالبًا از سه (أسلوبِ نگرشي نگارشي)يِ ويژه بهره بُردند:

1. أُسلوبِ محدِّثنانه متّکي بر أخبار وآثار:

در اين شيوه نُصوص ومَرويّاتِ واردشده در بابِ غَيبت وباور به آن، گِردآوري مي شد وتَواتُرِ اين معنا - به نحوي که هيچ إنکاري را برنتابَد وطُرُقِ روائي آن از شيعه وسنّي فرا ديد آيد - خاطرنشان مي گرديد.

شُيوخِ بزرگوار، کُليني ونُعماني وصَدوق، (غَيبتْ نامه)هايِ خود را در همين قالب به قَلَم آوردند. عالمانِ سُنّي هم بدين روش کتابها ورساله هائي درباره مَهدويّت نگاشتند.

2. أُسلوبِ متکلِّمانه متّکي بر انديشه واستدلال:

در اين شيوه با أدلّه عقلي واستدلال درباره رَوائيِ غَيبت وعدمِ مُنافاتِ آن با أصولِ پذيرفته وفُروعِ ثابتِ ديني گفتگو مي شود وشبهات وتشکيکات را از اين طريق پاسخ مي گويند.

صدها متکلِّمِ بزرگِ شيعه، کساني چون ابنِ قِبَه رازي وأبوسهلِ نوبختي وشيخِ مُفيد وسيّدِ مرتضي وديگران و...، از اين مَنظَر درباره غَيبتِ إمامِ زمان - عليه السّلام - قَلَمفرسائي کرده اند.

3. أسلوبِ جَمع بينِ حديث وکلام:

در اين شيوه بينِ دو روشِ پيشگفته جَمع مي کنند؛ هم أدلّه ومناقشاتِ عقلي را ياد مي کنند وهم آثار وأخبار را.

شيخ عليّ بن بابويهِ قمي، پدرِ صَدوق، در کتابِ الإِمامَة والتَّبْصِرَة مِن الحَيْرة، وشيخِ طوسي در الغَيبة، در اين مَسلَک سُلوک نموده اند.

البتّه بايد دانست سُلوک در هريک از دو مَسلَکِ پيشگفته نيز به معنايِ بيگانگي وبي بهرگي از مَسلَکِ ديگر نبوده ونيست. نَظَر، به صبغه غالبِ نگرش ونگارش است؛ ورنه، هم مُحَدِّثان در نگارشهايِ خويش استدلالاتِ متکلِّمانه آورده اند، وهم متکلِّمان به أحاديث وأخبار استناد کرده اند.(6)

أحاديثِ مَهدويّت که در حَديثْنامه هايِ شيعي وسُنّي نقل گرديده است - مانندِ أحاديثِ بسياري از ديگر مباحثِ إسلامي - (به اعتبارِ متن وسَنَد) شاملِ أنواعِ مختلفِ حديث مي شود. در ميانِ آنها هم حديثِ صحيحِ مُتَّفَقٌ عليه هست، وهم حَسَن وهم ضعيف.(7)

پس جُزئيّاتِ همه اين أحاديث به يک اندازه قابلِ استناد نيست. به عنوانِ مثال، در پاره اي از جُزئيّاتِ أحوالِ پس از ظُهور، اي بسا أحاديث مختلف باشند ولزومًا نتوان در بابِ برخي از کيفيّات با قطع ويقين نظر داد. ولي کُلّيّاتِ بحثِ مَهدويّت وغَيبت وظُهور، مُسَلَّم وترديدْناپذير است. اين کُلّيّات از أحاديثِ صحيحِ قطعي، ونيز (قدرِ مشترکِ أحاديث) که موردِ تَواتُرِ مَعنوي است(8)، مُستَفاد مي گردد.

در بسياري از ديگر مَعانيِ ديني نيز - خواه اعتقادي وخواه عَمَلي -، بدين حال بازمي خوريم که أصلِ معنا موردِ قطع ويقين واتّفاقِ آراء است ولي در بابِ جُزئيّاتِ آن آراء ووُجوهِ مختلفي مطرح شده وبابِ داوري واجتهاد مفتوح مانده. نمونه را، (مَعاد) از شالوده هايِ عقيدتيِ إِسلامي است ومَراتب ولَوازمِ آن - مانندِ (حِساب) و(ميزان) و(صِراط) و(بهشت) و(دوزخ) - همه قطعي ومُستَدَلّ به آيات وأحاديثِ مُتَواتِر مي باشد؛ ليک در تفاصيلِ کيفيّات وجُزئيّاتِ آن اختلاف هست وبعضِ جُزئيّاتي هم که در پاره اي از روايات آمده است، از حيثِ وضوح وثبوت وقاطعيّت چون کُلّيّاتِ پيشگفته نيست. ازين رو، إنسانِ مسلمان با قطع ويقين به مواردي چون کلّيّاتِ پيشگفته إيمان مي آورَد وآنها را از ضروريّات قلمداد مي کُنَد، ليک در پاره اي جُزئيّات وکيفيّات بابِ اختلاف وأحيانًا مناقشه را مفتوح مي دانَد واين اختلاف نيز، به خوديِ خود، لطمه اي به إيمانِ مسلمان نمي زَنَد.(9)

در مسأله مَهديِّ مُنْتَظَر - عليه الصّلاة والسّلام - نيز چُنين است. کلّيّت وأصلِ آن موردِ إجماع واِتّفاقِ جميعِ مسلمانان است وحتّي کثيري از جُزئيّاتِ آن موردِ اِتّفاقِ مذهبِ شيعه إمامي - أَعلَي اللّهُ کَلِمَتَهُ العالية - است؛ ليک در پاره اي از کيفيّات مربوط به خصوصيّاتِ ظهور وحکومت ومدّتِ بقاء، جايِ اختلاف هست که چاره آن دقّتِ نقّادانه تر در متن وسَنَدِ أخبار وأحاديثِ مربوط به اين جُزئيّات است واي بسا مکشوف شدنِ برخي از آنها نيز به پس از ظُهورِ إمام - عَجَّلَ اللّهُ تعالي في ظُهورِهِ الشَّريف - موکول شود. پيداست که مکتوم يا موردِ اختلاف ماندنِ اين جُزئيّات، به أصلِ موضوع ونَفْسِ عقيده وإيمانِ مسلمان گَزَندي نمي رَسانَد.(10)

عَلائمي از برايِ ظُهورِ إمامِ عصر - عَجَّلَ اللّهُ تَعالَي فَرَجَهُ الشَّريف - در رواياتِ متعدّد ياد شده. روايتهايِ برخي از عَلائم از حيثِ سَنَد قوي تر وبطَبْعْ قابلِ اعتمادترند وروايتهايِ برخي از عَلائم بدان قوّت نيستند، واز اين رويْ، هَمْچَندِ دسته نخست نمي توان بر آنها تکيه کرد.(11)

نکته مهمّي که بايد به ياد داشت، اين است که پاره اي از أخبارِ مربوط به رخدادهايِ عظيمِ آينده بشر، خالي از نِکات ومضاميني شگفت انگيز نيست. برخي ظاهربينان که ميانِ (عقل) و(عادت) خَلْط مي کنند، به مَحضِ برخورد به آنچه (عادي) نباشد، آن را غيرِ معقول وخِرَدناپذير مي شمرند ونامِ اين سهل انگاري وبي دقّتي خود را نيز (نقدِ عقلي)يِ أخبار مي گذارَند. اين در حالي است که آنچه ايشان مخالفِ عقل خوانده اند، معمولًا نه با (مُسَلَّماتِ عقليّه) ناسازگارست ونه به (مُحالاتِ عقليّه) مي انجامد، بلکه تنها با عُرف وعادت اختلاف دارد؛ عقل اين أُمور را در بُقعه (إمکان) مي نهَد ومادام که بر امتناعِ وُقوعشان (بُرهان) إقامه نشود، از ممکن بودنِ آنها شانه تهي نمي کُنَد. اگر هم صحّتِ صدورِ خَبَر از (مُخْبِرِ صادق) ثابت گردد، چون صِدقِ قولِ مُخْبِرِ صادِق را عقل - در علمِ کلام، با أدلّه عقلي - تأييد کرده است، به وقوعِ اين مُمکِنات يقين مي کُنَد. پس اگر غَرائبِ مذکور در پيشگوئيها، با (مُسلَّماتِ عقلي) منافات نداشته باشد وبه (مُحالِ عقلي) نينجامد، همچُنان در بُقعه (إمکان) است، واگر معلوم گردد که آن پيشگوئي از (مُخْبِرِ صادق) است، عقل نيز بالتَّبَع بر آن صحّه مي گذارَد.(12)

(إيمان به غيب) هم که دين از إنسانها مُطالبه مي کُنَد، درست در همين ساحت است؛ نه خَستو شدن به (مُحالاتِ عقلي) وستيز با (مُسَلَّماتِ عقلي) - که (دين) خود برايِ نفيِ آن مُحالات وتثبيتِ اين مُسَلَّمات آمده وحافظِ (عقل) وتهذيبگرِ مَناهج ومَسالکِ آن است.

در عينِ آگاهي از اين نِکات که: أوّلًا، غَرابتِ محتوايِ حديث به معنايِ مُخالفتِ آن با عقل نيست؛ وثانيًا، ضعفِ سَنَدِ يک حديث نيز لزومًا به معنايِ مردود وسُست وغيرِ قابلِ اعتنا بودنِ محتوايِ آن نمي شود، بايد بدين معنايِ مهم نيز مُتَفَطِّن بود که: در معارفِ اعتقادي، چون به عِلْم وقَطْع نياز هست، خبرِ مُتَواتِر ويا خبري که شواهدِ قطعي بر صحّتِ آن هست، ملاک قرار مي گيرد، وخبرِ واحدي که فاقدِ اين خصوصيّات است، در معارفِ اعتقادي حُجَّت نيست.(13)

البتّه قبولِ پاره اي از آنچه در بعضِ رواياتِ مربوط به إمامِ زمان - عليه السّلام - وقيامِ آن حضرت آمده است، برايِ أذهانِ مردمانِ روزگارانِ پيش دشوارتر بود تا امروز. در روايات از توانائيهايِ خارِق العاده شخصِ إمامِ زمان - عليه السّلام - وگروهي از يارانشان در زمينه هايِ اطّلاعْ رساني ونظامي سخن رفته است، که ذهنِ امروزيِ آشنا به پيشرفتِ روزافزونِ فنّاوريهايِ صوتي وتصويري و...، آنها را بآساني مي توانَد پذيرفت. إنسانِ امروزي که با پوست وگوشت واستخوانش، اطّلاعْ رسانيِ دقيق وسريع را در أقصا نِقاطِ جهان لَمس کرده است، در بابِ اينگونه أخبار کمتر به إنکار واستبعاد مي گرايد.(14)

به هر رويْ، در نظر داشتنِ آن مباني ومعاني، از يکسو، وتوجّه به حدود وثُغورِ (قطعي) و(ترديدپذير) در قلمروِ نقليّات، از سويِ ديگر، ما را در مواجهه با عمومِ أحاديث، بويژه أحاديثِ مشتمل بر پيشگوئيهايِ شگفت انگيز، از إفراط وتفريط مصون مي سازد.

نمونه اين مباحث، کيفيّاتِ مذکور در بابِ (دَجّال) است که در بابِ جُزئيّات وأوصافِ آن، جايِ بحث وگفت وگو هست.

موضوعِ آمدنِ دَجّال در آخِرالزَّمان وأوصاف ونشانه هايِ او ودرازگوشِ او، خاصِّ منقولات ومأثوراتِ شيعه نيست؛ بلکه بيش از آنچه در رواياتِ شيعه هست، از طُرُقِ أَهلِ تسنّن نقل گرديده؛ البتّه بايد در فرصتِ مناسب أسناد ومدلولاتِ اين روايات بدقّت موردِ تحقيق وبررسي قرار گيرد ودرباره صحّت وسُقمِ آنها داوري شود تا بتوان آنچه صحيح ومعتبرست برگرفت والباقي را به کناري نهاد.(15)

برخي کسان، از مفاهيمِ رمزي وکِنائي در أخبارِ دَجّال سخن گفته اند(16) که بطَبْعْ پايِ تأويل را به عرصه فهمِ اين أخبار مي گُشايد. ليک بايد در تأويلِ اين أخبار - بسانِ ديگر عرصه هايِ تأويلِ نُصوص - بغايتْ محتاط بود.

تطبيقِ دجّال وأوصاف ونشانه هايِ او ودرازگوشش، با برخي از اختراعاتِ کنوني وآينده، يا رئيسِ دولتي که مادّي وواجدِ دستگاهِ تبليغاتيِ نيرومند باشد، چيزي نيست که بتوان بر آن اعتماد کرد.(17)

توجّه به اين نِکات علي الخُصوص از برايِ وُعّاظ ومُبَلِّغان وأهلِ منبر ضرورت دارد؛ زيرا در اين أبواب حتّي اگر صحّتِ متن وسَنَد وتفسيرِ حديث نيز مُحرَز باشد، اي بسا نَفْسِ ترديدآفريني واستبعادزائيِ آن در ذهنِ مخاطَب، وعدمِ آمادگيِ مُستَمِع برايِ توجّه به إمکانِ عقليِ مُفادِ آن، مانعِ مَتيني برايِ نقلِ آن به شمار رَوَد.

پيشوايانِ دين به ما آموخته اند که در تحديث، حدودِ فهم وتوانائي هايِ ذهني ومعرفتيِ مخاطَب را ملحوظ کنيم؛ حتّي اگر سخني حق است ولي ذهن وخردِ مُخاطَب، استعداد يا گُنجائيِ پذيرشِ آن را ندارد واز سرِ جهل به تکذيبِ خدا وپيامبرش - صلّي اللّه عليه وآله - مي پردازد، از بيانِ اين سخن ونشرِ اين حقيقت دم فروبنديم.(18)

متأسّفانه در اين روزگار، نه فقط در بابِ اين ظَرافت هايِ فوق العاده، که درباره پاره اي از آداب وهنجارهايِ کلّي تر وحتّي پيشِ پااُفتاده نقلِ حديث نيز، اينجا وآنجا، شاهدِ غفلت وإهمال هستيم.

به قولِ يکي از معاصران: پيشينيان برايِ أخذِ يک حديث، رنجِ سفرهايِ مصر وشام وديگر بلاد را بر خود هموار مي کردند، وبرايِ آن که حديثي را غلط نخوانند ويا رواياتِ ضعيف را نقل نکنند، مي بايست راههايِ هشتگانه تحمّل وتلقّيِ حديث(19) را طي کنند؛ چه بسا همه کتاب را به طورِ سَماع وقِرائت با استاد بخوانند وبشنوند... واگر کساني اين أصول وضوابط را رعايت نمي کردند... دستِ کم نقل وسخنشان در نظرِ أربابِ قلم وانديشه وقبيله کلمه - که فنونِ اين علم را مي شناختند - وزني نداشت. در مقابل، امروز، اين مسأله پُرأهمّيّت موردِ کم اعتنائي وفراموشي قرار گرفته واي بسا حديث، بدونِ توجّه به صحّت وسُقم ومأخذِ آن نوشته وخوانده مي شود ومعنا ومضمونش موردِ بحث وبررسي قرار مي گيرد وگاه از اين راه ابزارِ درازدستيِ فرهنگيِ دشمنانِ إسلام ومسلمين فراهم مي شود.(20)

بعضِ معاصران گُمان کرده اند که در بابِ أحاديثِ مَهدويّت دقّت وحسّاسيّتِ حديثْ پِژوهانه لازم نيست زيرا هيچ (فعل) يا (تَرک) - وبه تعبير ديگر: ثمره محسوسِ عَمَلي - بر آنها مترتّب نيست! اين گُمان، خيالي خام وفاقدِ دقّتِ محدِّثانه ومتکلِّمانه است(21) که از جانبي، أَثَرِ عظيمِ (انديشه) و(اعتقاد) را در (عَمَل) ورفتارهايِ کلّي وجُزئي وبرنامه ريزيهايِ حياتيِ آدمي، مغفول نهاده، واز جانبِ ديگر، نفْسِ مُساهَمَتِ (باورها) را در سَعادت وشَقاوتِ نهائيِ إنسان ملحوظ نساخته.

التزام به (انتظار) - به عنوانِ يک برنامه پويا وپويائي آفرين در حياتِ دينيِ آحادِ مسلمانان -، خود ناگزير از دريافت وتصوّري روشن ومعقول از مَهدويّت وغَيبت وظهورِ حضرتِ مَهدي - عَجَّلَ اللّهُ تعالي فَرَجَهُ الشَّريف - است.

چهل حديث وچهل حديث نگاري

در أحاديثِ إسلامي (حفظِ چهل حديث) بسيار موردِ ترغيب وستايش قرار گرفته است.

از نَبيِّ أکرم - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وآلِه - روايت شده است که فرمودند: (مَن حَفِظَ عَلَي أُمَّتي أَربَعينَ حَديثًا مِن أَمرِ دينِها بَعَثَهُ اللّهُ يَوْمَ القِيامَةِ فَقِيهًا وکُنتُ لَهُ شافِعًا وشَهيدًا)(22) (يعني: هرکه از برايِ أُمّتِ من(23)، چهل حديث از أمورِ دينِ أُمَّت را حفظ کُنَد، خداوند در روزِ رستاخيز او را فَقيه (= دينْ شناس) برانگيزَد ومن او را شَفاعتگر وگواه باشم).

از إمامِ صادق - عليه السّلام - نيز روايت شده است که فرمودند: (مَن حَفِظَ مِن أَحاديثِنا أَربَعينَ حَديثًا بَعَثَهُ اللّهُ يَوْمَ القيامةِ عالِمًا فَقِيهًا)(24) (يعني: هرکه از أحاديثِ ما چهل حديث حفظ کُنَد، خداوند در روزِ رستاخيز او را دانشور وفَقيه (= دين شناس) برانگيزَد).

اين مضمون ميانِ خاصّه وعامّه، مشهورِ مُستَفيض، وبه قولي: مُتَواتِر، است.(25)

در اين باره که (حفظ) در اينجا به چه معناست، نظرهايِ مختلفي إبراز گرديده. به قولي، مراد، همان از بر کردن وبه خاطر سپردن است که در ميانِ محدِّثانِ روزگارِ قديم معهود ومتعارف بوده، وبه نقشِ در خَواطِر، بيش از رسمِ در دفاتر، اهتمام مي کرده اند. به قولِ ديگر، مراد، حَراست از انِدِراس وجلوگيري از نابودي است که طُرُقِ مختلفِ حفظ را - أعمّ از به خاطر سپردن ونوشتن ونقل ميانِ مردم ولو آنکه از رويِ مکتوب باشد - دربرمي گيرد. به قولِ ديگر، مُراد نقلِ حديث به يکي از وجوهِ مُقَرَّرِ آن (يعني: طُرُقِ هشتگانه موردِ اعتنايِ أهلِ درايه در بابِ روايتِ حديث) است.(26)

خَبيرِ فنِّ حديث، مولانا علّامه محمّدباقرِ مجلسي - أَعْلَي اللّهُ مَقامَهُ الشَّريف -، مي فرمايد: حق آن است که حفظ را مراتبي است. ثوابِ حفظ نيز به حَسَبِ مراتبِ آن متفاوت است. يکي از مراتبِ حفظ، همانا حفظِ لفظ است - خواه در خَواطِر باشد وخواه در دَفاتِر - وتصحيحِ لفظ واستجازه وإجازه وروايتِ لفظِ حديث. مرتبتِ دوم، حفظِ معانيِ حديث وانديشيدن در دقائقِ آن واستنباطِ حکم ومعارف از أحاديث است. مرتبتِ سوم، حفظ وپاسداشتِ حديث از راهِ عَمَل بدان وموردِ توجّه وتَنَبُّه قراردادنِ آن است.(27)

علّامه مجلسي - رَفَعَ اللّهُ دَرَجَتَه - خاطرنشان مي فرمايد که ظاهرِ بيشترينه أخبار، نشانگرِ تخصيصِ اين أحاديثِ چهلگانه به أمورِ دين از أصولِ عقائد وعباداتِ قَلْبي وبَدَني است، ونه أعمّ از اين معاني وديگر مسائلِ مُعاملات وأحکام؛ بلکه از بعضِ أخبار برمي آيد که أحاديثِ چهلگانه مزبور بايد جامعِ أُمّهاتِ عقائد وعبادات وخِصالِ ارجمند وکردارهايِ نيکو باشد.(28)

علّامه مجلسي - نَوَّر اللّهُ مَرقَدَهُ الشَّريف - مراد از (فقيه) ودانشور برانگيخته شدنِ حافظِ چهل حديث را نيز، اين مي دانَد که خداوند او را مُوَفَّق مي دارَد تا از فقيهانِ عالِمِ عامِل شود؛ احتمالِ ديگر آنکه خداوند هرچند که حافظِ چهل حديث از فقيهان نباشد، او را به سببِ تَشَبُّه به ايشان، در زمره فقيهان برمي انگيزَد. (فقيه) نيز در أخبار غالبًا بر عالِمِ عامِلي إطلاق مي شود که به عيوب وآفاتِ نفس بَصير، در بابِ دنيا تارِک وزاهد، ودر بابِ نَعيمِ أُخرَوي وقُرب ووصالِ خداوند راغِب ومشتاق است.(29) بلکه مُراد از (فِقْه) در قرآن وحديث، غالبًا بصيرت در علمِ دين است(30)، وعلمِ دين - به قراري که گفته اند - علمِ أُخرويِ کمالي است، يعني دانشي که آدمي در نشأه أُخروي از رهگذرِ آن به کمالات مي رسد ودر دنيا با عقيده وعَمَل به آن راهِ سعادتِ أُخروي را مي پويَد.(31)

بعضي خاطرنشان کرده اند حديثِ مشهورِ (مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ) (يعني: هرکه به کساني مانندگي جُست، از ايشان است)، مُؤَيِّد ومُصَدِّقِ حديثِ موردِ بحثِ ماست؛ چرا که حفظِ أحاديث، پيشه فقيهان ودينْ شناسانِ أُمّت است که در استدلال بر مسائل وأدايِ مواعظ ونصايح از آن بهره مي بَرَند، وکسي که به حفظِ أحاديث مُبادَرَت مي کُنَد بديشان مانندگي جُسته است وبه مُقتَضايِ حديثِ مذکور از ايشان خواهد بود (ودر زمره ايشان محشور خواهد گرديد).(32)

از شافعي وأحمد بنِ حنبل نقل شده که مقصودِ رسولِ خدا - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وآلِه - از چهلْ حديث در روايتِ (مَنْ حَفِظَ..).، چهل حديث در فضائلِ أميرِمؤمنان علي - عليه السّلام - است؛ همچُنين نقل گرديده است که بعضِ عالمانِ أهلِ تسنّن در خواب به شَرَفِ زيارتِ رسولِ خدا - صَلَّي اللّهُ عَلَيه وآلِه - رسيدند وآن بزرگوار سخنِ شافعي را تأييد فرمود.(33)

يکي از عالمانِ معاصِر احتمال داده است اين قولِ بعضِ أهلِ سنّت که حديثِ موردِ بحث را، به رَغمِ کَثرتِ نقلها ومنابع وتَواتُرِ مضمونش، ضعيف - وحتّي در يک قول: موضوع - دانسته اند، ناشي از گرايش به خودداري از نقلِ فضائلِ أميرِمؤمنان - عليه السّلام - باشد.(34)

اين احتمال بسيار بعيد است. بويژه ازآن رويْ که در ميانِ عالمانِ شيعه نيز إصراري بر صحّتِ طريقِ حديثِ مذکور نيست؛ محقِّقِ بزرگواري چون ملّا إسماعيلِ خواجوئي - قُدِّسَ سِرُّه - از ضعفِ سَنَدِ اين حديث سخن رانده وشهرتِ آن را ميانِ عامّه وخاصّه سببِ جُبرانِ ضعف شمرده.(35)

آري، اين در حالي است که بعضِ عُلَمايِ شيعه نيز از صحّتِ آن سخن گفته اند(36)؛ والعِلْمُ عِندَ اللّه.

پى‏نوشتها:‌


(1) نگر: البُرهان في علاماتِ مَهديِّ آخِرالزّمان (عليه السّلام)، ص 34 (رساله شهيد صدر - قدّس سرّه -).

(2) سنج: حياتِ فکري وسياسيِ إمامانِ شيعه عليهم السّلام، رسولِ جعفريان، ص 575 و576.

(3) تفصيل را، درباره اين رويه مهمّ وسازنده غَيبتِ صغري، نگر: البُرهان في علاماتِ مَهديِّ آخِرالزّمان (عليه السّلام)، صص 38 - 35 (رساله شهيد آية اللّه سيّد محمّد باقرِ صدر - قدّس سرّه -).

(4) نگر: حياتِ فکري وسياسيِ إمامانِ شيعه عليهم السّلام، رسولِ جعفريان، ص 587 و588.

(5) نگر: همان، صص 574 - 571.

(6) درباره اين سه مسلک بهره بُرده ام از: نظراتٌ في تُراثِ الشّيخِ المُفيد، الحُسينيّ الجلاليّ، ص 144 و145.

بيقين کتابهائي چون کتاب الحُجَّة في إِبطاء القائِم عليه السّلامِ محمّد بن بحرِ رُهْني (نگر: معالم العلماء، ابنِ شهرآشوب، ط. نجف، ص 96)- که در همان روزگاران تأليف شده ولي متأسّفانه به دستِ ما نرسيده است -، اگر امروز در دست مي بود، تصويرِ جامِعْ تَري از اين نهضتِ علميِ دانشورانِ شيعه مي توانستيم ترسيم کرد واي بسا مسالک ومباحثِ متنوّعْ تري را پيشِ چشم داشتيم.

(7) نگر: تراثنا، ش 32 و33، ص 18 وصص 24 - 22 وص 35 - 26. (از مقاله نقدالحديث بين الاجتهاد والتّقليد از علّامه سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جلالي).

البتّه بايد توجّه داشت خوشبختانه (در بينِ اين أحاديث، أحاديثِ عاليةالاسناد وأحاديثي که روايتِ آن موثّق وممدوح باشند، زياد است) (إمامت ومَهدويّت، آيةاللّه صافيِ گلپايگاني، 306:2).

(8) نگر: تُراثُنا، همان شماره، صص 35 - 25 و38؛ و: إمامت ومَهدويّت، آيةاللّه صافيِ گلپايگاني، 307:2.

(9) سنج: تُراثُنا، همان شماره، ص 36 و37.

(10) نگر: همان، همان شماره، ص 37.

(11) سنج: گفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ أوّل ودوم، ص 128 و129.

(12) سنج: تُراثُنا، ش 32 و33، ص 47 - 45 (از مقاله نقدالحديث: بين الاجتهاد والتّقليد به قلمِ علّامه سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جَلالي).

از برايِ آگاهيِ بيشتر در بابِ نقدِ محتوائيِ حديث با معيارِ عقلي (وحيطه وجوانبِ آن)، نگر: مرزبانِ وحي وخرد: يادنامه مرحومِ علّامه سيّدمحمّدحسينِ طباطبائي قُدِّسَ سِرّه، صص 626 - 616؛ و: پژوهشي در علم الحديث، دکتر نادعلي عاشوريِ تلوکي، صص 207 - 203.

(13) سنج: پژوهشي در علم الحديث، دکتر نادعلي عاشوريِ تلوکي، ص 215 و216.

(14) سنج: گُفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گُفتمانِ أوّل ودوم، ص 76 و77.

(15) مَهديِ موعود (عليه السّلام)، عليِ دواني، ص 968 و969 (با تحرير وتصرّف).

درباره دَجّال ونحوه مواجهه با أخبارِ مربوط به او وتحليل وتفسيرِ آنها، نگر: طبعِ جديدِ منتخبِ الأثر (سه جلدي)،3: 304 - 273؛ و: يکصد پُرسش وپاسخ پيرامونِ إمامِ زمان (عجل الله فرجه)، رجاليِ تهراني، ص 186.

(16) مَهديِ موعود (عليه السّلام)، عليِ دواني، ص 968 و969 (با تحرير وتصرّف).

درباره دَجّال ونحوه مواجهه با أخبارِ مربوط به او وتحليل وتفسيرِ آنها، نگر: طبعِ جديدِ منتخبِ الأثر (سه جلدي)، 3: 304 - 273؛ و: يکصد پُرسش وپاسخ پيرامونِ إمامِ زمان (عجل الله فرجه)، رجاليِ تهراني، ص 186.

(17) نگر: پُرسش وپاسخ پيرامونِ إمام زمان (عجل الله فرجه)، رجاليِ تهراني، ص 186.

52. نگر: مَهديِ موعود (عليه السّلام)، عليِ دواني، ص 968 و969.

(18) شيخِ بزرگوار، ابنِ أبي زينبِ نُعماني - رَضِيَ اللّهُ عَنْه -، در الغَيبه (ط. فارِس حَسّون کريم، ص 42) از رسولِ خدا - صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وآلِه - روايت مي کند که فرمود: (لاتُحَدِّثُوا النّاسَ بِما لا يَعْرِفُونَ؛ أَتُحِبُّونَ أَن يُکَذَّبَ اللّهُ ورَسُولُه؟!) (يعني: مردمان را از آنچه نمي شناسند، حديث مگوئيد؛ آيا دوست داريد که خدا ورسولش را دروغْزَن شمارند؟!). همو در همان کتاب (ص 41) از أَميرِمؤمنان - عليه السّلام - روايت کرده است که فرمود: (أَتُحِبُّونَ أَن يُکَذَّبَ اللّهُ ورَسُولُه؟ حَدِّثُوا النّاسَ بِما يَعرِفُونَ وأَمْسِکُوا عَمّا يُنْکِرُون) (يعني: آيا دوست داريد خدا ورسولش را دروغْزَن شمارند؟ مردمان را از آنچه مي شناسند حديث بگوئيد واز آنچه نمي شناسند (/ إنکار مي کنند) دست باز داريد).

در اين باره همچُنين، نگر:

درايه فارسي (هديّةالمحصِّلين)، حاج شيخ علي أکبرِ مُرَوِّج الإسلام (ره)، 1338 ه. ش.، صص 201 - 197.

(19) مُراد از راههايِ هشتگانه فراگرفتن ونقلِ حديث، سَماع وقِرائت و... است که در کُتُبِ دانشِ حديث مورد بحث وتعريف قرار گرفته.

نمونه را، نگر: علمِ حديث ونقشِ آن در شناخت وتهذيبِ حديث، زين العابدينِ قُرباني، صص 227 - 223؛ و: درايه فارسي (هديّةالمحصّلين)، علي أکبرِ مروّج الإسلام، صص 162 - 149.

(20) نقل به تصرّف وتغيير از: علمِ حديث ونقشِ آن در شناخت وتهذيبِ حديث، زين العابدينِ قُرباني، ص 15.

(21) سنج: تُراثُنا، ش 32 و33، ص 20 (از مقاله نقدالحديث: بين الاجتهاد والتّقليد به قلمِ علّامه سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جلالي).

(22) مُنْيَةُ المُريد، تحقيق المختاري، ص 371.

(23) درباره حرفِ (عَلَي) در عبارتِ (مَن حَفِظَ علي أُمَّتي..). آراءِ مختلفي طرح گرديده (نگر: مرآةالعقول، 166:1). ترجَمه ما بِنا بر آنست که (عَلَي) به معنايِ لامِ جَرّ باشد (أي: حَفِظَ لِأَجلهم).

(24) مرآةالعقول، 165:1.

(25) نگر: مرآةالعقول، 165:1.

(26) نگر: مرآةالعقول، 165:1 و166.

(27) نقل به مضمون از: مرآةالعقول، 166:1 و178 - 176.

(28) نقل به مضمون از: مرآةالعقول، 166:1.

(29) نقل به مضمون از: مرآةالعقول، 166:1.

(30) نگر: الوافي، ط. مکتبة الإمام أميرالمؤمنين عليه السّلام، 128:1.

(31) نگر: الوافي، همان طبع، 125:1 و128.

(32) نگر: شرحِ أَربعينِ شيخ بهائي، افست از رويِ چاپِ سنگي، ص 36 و37.

(33) نگر: بيست مقاله، رضا استادي، چ1، دفترِ انتشاراتِ إسلامي، 1374 ه. ش.، ص 87 و92.

(34) نگر: همان، ص 87.

(35) محقّقِ خواجوئي - قَدَّسَ اللّهُ رُوحَه العَزيز - را در بابِ روايتِ حفظِ چهل حديث، وطُرُق ورجال ودلالتِ آن، گفتاري درازدامن است. نگر: الأربعونَ حديثًا، الخواجوئي، تحقيق السّيّد مهديّ الرّجائي، منشورات مکتبة المرحوم آيةاللّه الصّدر الخادمي (قُدِّسَ سِرُّه) ط. 1و 1412 ه. ق.، صص 9 - 4.

(36) الذّريعة إلي تصانيف الشّيعة، ط. دارالأضواء، 409:1.