اهداء
اي اندوخته خداوند در زمين واي حجّتِ خدا بر بندگانش! اي أبوالقاسم
محمّد بن حَسَنِ عسکري! اين رساله را که سرمايه اندکِ من است به تو
پيشکش مي کنم.
(يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا
وأَهْلَنَا الضُّرُّ وجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا
الکَيْلَ وتَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي
المُتَصَدِّقِينَ)
(اي عزيز! ما وکسانِ ما را سختي رسيده است؛ وسرمايه اي اندک آورده
ايم؛ پيمانه مان را تمام وکمال بپيما، وبه ما دِهِش کن؛ همانا
خداوند دِهِش کنندگان را پاداش مي دهد).
به اميدِ آنکه بپذيري
مؤلّف
(وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن
بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبادِيَ
الصَّالِحُونَ)
(سوره أنبياء، 105 / ودر زَبور، از پسِ ذِکْر (به قولي: تورات)،
نوشته ايم که زمين را بندگانِ شايسته من ميراث بَرَند).
اسلام ناب: اسلام ثقلين
از بهترينِ آفريدگان وسَرورِ پيَمبَران، حضرتِ مصطفي - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ
وآلِه -، مَروي است که فرمود: (إِنَّ الإِسلامَ بَدَأَ غَريبًا وسَيَعُودُ غَريبًا
کَما بَدَأَ فَطُوبي لِلْغُرَباءِ)(1)
(يعني: إسلام غريب آغاز شد وزودا که - بدان سان که آغاز گرديد -
غريب گردد؛ پس خوشا به حالِ غريبان!).
هم لفظِ اين حديث با لَختي تفاوت باز هم روايت گرديده(2)
وهم به گونه هايِ مختلف تفسير وتبيين وتوجيه شده است. في الجمله،
حديثِ مشهور وپُربرکتي است که انديشه گرانِ إسلامي ومُشفِقانِ أَقاليمِ قبله، در
أدوارِ مختلف، ميوه هايِ رنگين وشيرين از شاخسارِ آن فراستانده اند.
شيخِ جليلِ ديرين، صدوق (381 - 311 ه. ق). - قَدَّسَ اللّهُ رُوحَه العَزيز -،
تقريري دلپسند از معنايِ مُستفادِ خويش به دست داده واين حديث را چونان نگيني بر
تارکِ انگشتري نهاده، که دريغم مي آيد در اينجا باز گفته نيايد. شيخِ صدوق بيان مي
کُنَد که حالِ پيامبر - صلّي اللّه عليه وآله - پيش از نُبُوَّت به حالِ إمامِ
زمانِ ما - عليه السّلام - در اين روزگار، مي مانِست؛ زيرا در آن روزگار تنها
عُلَمايِ دين وراهبان وشماري اندک از اين دست که أَخبارِ کتابهايِ آسماني وسخنانِ
پيامبرانِ پيشين - عليهم السّلام - به ايشان رسيده بود، از بشارتِ نُبُوَّتِ آن
حضرت آگاهي داشتند وإسلام در ميانِ آنان غريب بود واگر کسي از خداوند مي خواست که
زودتر بشارتش را مُحَقَّق گردانَد وآن حضرت را مبعوث سازد، جاهلان وگمراهان او را
موردِ خنده واستهزاء قرار مي دادند وبه او مي گفتند: اين پيامبر که معتقديد پيامبرِ
شمشير است ودعوتش مشرق ومغرب را فرامي گيرد وپادشاهانِ زمين به فرمانش گردن مي نهند
کِيْ مي آيد؟؛ امروز هم جاهلان به ما مي گويند: اين مهدي که معتقديد بي گُمان ظهور
مي کند، کِيْ مي آيد؟!؛ برخي مُنکِرِ آن حضرت مي شوند وبرخي به حقّانيّتش اعتراف مي
کنند. باري، پيامبر - صلّي اللّه عليه وآله - فرموده است: (إِنَّ الإسلامَ بَدَأَ
غريبًا وسَيَعُودُ غَريبًا کَما بَدَأَ فَطُوبي لِلْغُرَباءِ)، وإسلام در اين
روزگار (روزگارِ غَيبتِ کُبري) بدانسان که آغاز شده بود، غريب گرديده ودير نمي
گُذَرَد که - چُنان که با بعثتِ رسولِ خدا نيرو گرفت - با ظهورِ وليّ وحجّتِ خداوند
نيرومند گردد و- همانطور که ديده منتظرانِ رسولِ خدا پس از بعثت روشن شد - چشمِ
منتظران ومعتقدانِ آن حضرت روشن شود؛ وخدايِ متعال وعده اي را که به أوليايش داده
است، به انجام خواهد رسانيد.(3)
آنگونه که شريفِ رضي (404 - 359 ه. ق). - رَضِيَ اللّهُ عَنْه
وأَرْضاه -، در شرحِ حديثِ غربتِ إسلام، مي گويد، پيامبرِ
أکرم - صَلَّي اللّهُ عَلَيه وآلِه - إسلام را در آغازِ کارش به
مردي غريب ماننده فرموده اند که از يار وديار دور ونابرخوردارست؛
زيرا إسلام در آغازِ ظهورِ خويش بر اين صفت بود تا پايه هايش
استوار ويارانش بسيار شد وقامت راست کرد وگردن افراشت. در عبارتِ
(سَيَعُودُ غَريبًا) هم مُرادِ آن حضرت، اين است که إسلام از حيثِ
قلّتِ شمارِ کساني که به شرائعش عمل کنند وهنجارهايش را پاس
دارَند، به همان حالِ نخستين وغُربَتِ پيشين باز مي گردد.(4)
بطَبْع در چُنين حالي که مدّعيانِ مسلماني بسيار خواهند شد وعاملان وعالمان به
شؤون وشعائرِ آن اندک، غُربت قرينِ غَرابت است وإسلامِ راستين که إمامِ غائب -
عَجَّلَ اللّهُ تعالي فَرَجَهُ الشَّريف - به آن دعوت مي کند، در ديده مدّعيانِ
پُرشمار، غريب وبيگانه خواهد نمود ودعوتي نو خواهد بود؛ اين همان معنايِ باريکي است
که در برخي از مأثورات، همنشينِ يادِ إسلامِ غريب شده است.(5)
آري، بهرِ اين گفت آن
نَبيِّ مُستَجيب |
|
رمزِ اَلاِسلامُ فِي
الدُّنيا غَريب(6) |
در چُنين حال وهوائي که کساني چون شيخِ جليلِ ديرين، صَدوق - قُدِّسَ سِرُّه -،
به آغازِ زمانه غُربت واستقرارِ روزگارِ عُسرت گواهي داده اند، زيرکيِ مؤمنانه
وأَدَبِ انتظار اقتضا مي کند آدمي خود را به خيمه وخرگاهِ آن (غريبانِ) خوشْ حالِ
نيکوخِصال دررَسانَد، واگر از آنان نشد، دستِ کم به ايشان مانندگي يابَد؛ کساني که
(يصْلحُون إِذا فسدَ النّاسُ).(7)
در جامعه کنونيِ ما، گروهها ورَوَندهايِ مختلفي، دانسته ونادانسته،
کمتر غَرَضْ وَرزانه وبيشتر خيرخواهانه، دينْ وَرزيِ عاطِفي ودينْ
گرائيِ إحساسي را دامن مي زَنَند ودر مجالِس ومحافِل وگفتار
ونوشتار، پير وجوان را تشويق ومَدَد مي کنند تا از راهِ عاطِفه
وإحساس وشور وحيرت، آبي به آسيابِ ديانتِ خويش بريزَند.
اين دينْ وَرزيِ عاطِفي وإحساسي - که بيشتر از آبشخورِ مفاهيم
ووقايعِ حيرت افکن، چون قِصَص وکَرامات ومَنامات، سيراب مي شود -،
در جايِ خويش حَسَناتي دارد وضرورتي. ليک متأسّفانه به آفاتي چند
نيز دچار شده است ومي شود که سَيِّئاتِ اين آفات را نمي توان
ونبايد دستِ کم گرفت.
نخستين آفت، آن است که چون دينْ وَرزيِ عاطِفي وإحساسي، به اندازه
دينْ وَرزيِ معرفتي واستدلالي، ميزان وهنجار وحَدّ ومَرز بَرنمي
تابد وبآساني مهار نمي شود، هر از چندگاهي در ورطه (غُلُوّ)
و(تقصير) فرومي غلطَد وآبستنِ فرقه سازي وفرقه بازي وانشعاب مي
گردد.
دومين آفت، آن است که چون اين نحوه دينداري، بيشتر بازبسته به
دريافت وإحساسِ خودِ شخص است وبه آساني قابلِ انتقال وتوصيف
وترجَمه نيست، واز همين رهگذر دفاع از آن وهمچُنين تبليغ وترويج
ودعوت به آن نيز، با محدوديّت روبروست، بآساني موردِ هُجومِ خُصوم
واقع مي شود وزود از پا درمي آيد.
سومين آفت، آن است که شعله دينْ گرائيِ إحساسي ودينداريِ عاطِفي،
همان طور که با يک بارِقه ومُشاهده زبانه مي کشد، بسرعت وزودتر از
آنچه انتظار مي رَوَد هم فرو مي ميرَد وبه سردي مي گرايَد.
تجربه تاريخي به ما آموخته است کساني که بخاطرِ شيفتگي به برخي
أشخاص ورَوَندهايِ مُنْتَسَب به إسلام، در مسلماني گَرْمْپو شده
اند، اگر ذاتِ إسلام ونهادِ ديانت را نشناسند، با کوچکترين لغزش
وترکِ أَولايِ آن أشخاص ورَوَندها، از إسلام وإسلاميّت سَرخورده مي
شوند وحسابِ دين ودينْداران را يک کاسه مي کنند.
در حديثي تَنَبُّه آفرين از إمامِ صادق - عليه السّلام - آمده است که آن حضرت
فرمود: (مَن دَخَلَ في هذَا الدّينِ بِالرِّجالِ أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجالُ کَما
أَدْخَلُوهُ فيه، ومَن دَخَلَ فيهِ بِالکِتابِ والسُّنَّةِ زالَتِ الجِبالُ قَبلَ
أَن يَزُول)(8)
(يعني: هرکه با کَسان (/ اين وآن) در اين دين درآيد، کَسان (/ اين
وآن) او را همانگونه که بدين دين درآورده اند از آن بيرون مي بَرَند؛ وهرکه با کتاب
وسنّت در آن درآيد، کوهها پيش از آن که او از جا برَوَد، از جا مي رَوَند).
اين حديثِ شريف، آسيبْ شناسانه، بر گوشه اي از آفاتِ دينْداريِ
سَطحيِ کساني انگشت مي نهَد که بخاطرِ اين وآن، ونه به هدايتِ کتاب
وسنّت، به دين رويْ مي آورَند واز همين رويْ نيز درختِ إيمان
وعَمَلشان شکوفا واستوار وريشه دار نمي شود.
نکته اي که نبايد ناگفته گذاشت، اين است که دينْداريِ مُستَفاد از
(کتاب) و(سنّت)، همانگونه که إحساسي وعاطِفيِ صِرْف نيست، استدلالي
وبُرهانيِ محض نيز به شمار نمي روَد؛ واگر صِرفًا استدلالي
وبُرهاني ومتکلِّمانه وفيلسوفانه بود، از بُن به همان جُمود وخُمود
وخُشکي ومَلالَت وبي طَراوتيِ دينْداريِ استدلاليِ صِرف، دچار مي
آمد.
کتاب وسنّت، هم کامه هايِ استدلالي ومعرفتي وبُرهانيِ دينْداران را
بَرمي آورَد، وهم عشق وعاطِفه وإحساس را گَرم مي دارَد وبه تکاپو
مي افکَنَد.
از يک مَنظَر، سِرِّ تعادلِ إسلامِ کتاب وسنّت، ودوريِ اين گونه
دينْ وَرزي از إفراط وتفريط وغُلُوّ وتقصير، همين است. فقيهان
وعارفان ومتکلِّمان وسالِکان ومُتَفَلْسِفان نيز، هرچند همه از
سرچشمه خورشيدِ مُسَلماني آب برگرفته وجان ودل وخِرَدِ خود را به
فروغِ (چراغِ مصطفوي (صلى الله عليه وآله وسلم)) روشن داشته اند،
تنها جلوه اي از جلوه ها وگوشه اي از گوشه هايِ اين حقيقتِ واجدِ
أبعاد وأضلاع را ديده وستانده اند.
درست از همينْجا، سخنِ آن عزيز راهي به دِهي مي بَرَد، که مي فرمود: (نه
متکلِّمَم ونه مُتَفَلْسِف ونه متصوِّفم ونه متکلِّف؛ بلکه مُقَلِّدِ قرآن وحديث
وتابعِ أهلِ بيتِ آن سَروَر؛ از سخنانِ حيرت افزايِ طوايفِ أربع ملول وبرکرانه، واز
ماسِوايِ قرآنِ مجيد وحديثِ أهلِ بيت، آنچه بدين دو آشنا نباشد، بيگانه).(9)
باري (گر بگويم اين سخن بيحد شود)....(10)
درد ودريغ وتألّم وتأمّل در آن بود که موجي حيرت افکن وإحساسْ
پَروَر در جامعه ما روان گرديده است؛ اندک اندک ثَمَراتِ نامُبارَکِ اين إفراط رخ
مي نمايد، وآسيبْ پَذيري واستعدادِ انحراف که در اين شورانگيزيِ بي مُحابا هست،
دينْداريِ دينْداران را به مخاطره مي افکَنَد.
علي الخُصوص در مَباحثِ مربوط به مَهدويّت وحُجَّتِ مُنتَظَر -
عَجَّلَ اللّهُ تعالي في ظُهورِه -، عوام زدگان وعامي انديشان
گَرمْپوئي مي کنند ودر سوک وسُرور ومنبر و... به فضائي دامن مي
زَنَند که مدّعيان وشيّادان ودجّالْ کيشانِ فراوان در دلِ خود مي
پَروَرَد، واز مَکْتَب، مَکْسَب مي سازد، وحقيقتِ قرآني حديثيِ
مَهدويّت را در پسِ أهواء وأغراض وبانگ وهياهويِ غوغا، محجوب مي
دارَد.
يگانه طريقِ مُفيد ومُجَرَّب ومُسَلَّمِ بدَرآمدن از اين فتنه
نقابْ زده وإصلاحِ وضعِ موجود وإحياءِ حقيقتِ دينيِ مَهدويّت، همان
يگانه راهِ هر إصلاح وإحياءِ دينيِ ديگر، يعني (بازگشت به کتاب
وسنّت)، است.
شيخِ بزرگوار، ابنِ أبي زَينَبِ نُعماني، تنها سببِ حيراني وابتلايِ شماري از
أهلِ روزگارِ خود را که عاقبت از مذهبِ حَق منحرف شده وبه مذاهبِ أهلِ باطل گرويده
اند، (قلّتِ روايت وعلم، وعدمِ درايت وفهم) قَلَم مي دهَد(11)
وايشان را سيهْ روزاني مي خوانَد که (در طلبِ علم نکوشيدند وخود را
در فراستدن وروايتِ آن از مَعادِنِ صافي اش به زحمت نَيَفْکَنْدَند؛ چه اگر هم
روايت مي کردند وبه درايت نمي پرداختند، با روايت نکردنشان يکسان بود!).(12)
اين بليّه، بليّه خاصِّ روزگارِ ابنِ أبي زَينَب - يعني: سده
چهارمِ هجري ودَمدَمه هايِ غَيبتِ کُبري -، نيست؛ بليّه هر روزگاري
است که در آن، شيعه از آموختنيهايِ راستين در دانشِ دين بازبمانَد
وبه پيرامون وپيرايه هايِ پيراموني مُشتَغِل وسرگرم شود.
مهدي الامم وجامع الکلم
انديشه نَجاتْ بخشي وإشارت به موعودي که در آخِرالزّمان خواهد آمد ونظامي
مُنطَبِق بر قانونهايِ إلهي وآسماني پديد خواهد آورْد، به طورِ کلّي در أديانِ إلهي
- وحتّي به نوعي ديگر، در مکاتب ومَسلَکهايِ غيرِ إلهي هم - وجود دارد. أمّا اين که
ويژگيهايِ اين موعود چيست وچگونه ظهور خواهد کرد، در همه أديانِ إلهي يکسان نيست.
آنچه در اين انديشه مشترک وهمسان است، اين است که موعودِ آخِرالزّمان ومُنْجيِ
إنسان از خاندانِ نُبُوَّت است وبه دانش وپرهيزگاري وديگر خويهايِ پسنديده آراسته
واز کَژيها وکاستيها مُبَرّاست.(13)
در هر روزگار، ودر ميانِ هر قوم وأمّت، ودر هر سرزمين که پيامبرانِ إلهي - عليه
السّلام - وحکيمانِ دينْ وَرْز وگُستراننده تعاليمِ ديني از (موعودِ آخِرالزَّمان)
سخن گفته اند، به تعبير واصطلاح ونامِ آشنايِ همان قوم وسرزمين وروزگار، ودر حقيقت،
از يک موعود، سخن رانده اند، واو مَهديِّ مُنْتَظَر - صَلَواتُ اللّهِ وسَلامُهُ
عليه - است.(14)
از بشارتها وإشارتهايِ أديان وپيام آورانِ پيشين گذشته، در حوزه إسلام
ومَهدويّتِ روشن ونابِ إسلامي نيز، باور به إمام مَهدي - عليه الصَّلاة والسَّلام -
در سَرتاسرِ آفاقِ زماني ومکانيِ إسلام ودر نگرشها ونگارشها ومسجد ومدرسه وخانقاه
مَطْرَح ومَطْمَحِ نَظَر بوده وچه در ميانِ مفسِّران ومحدِّثان وچه فقيهان
ومتکلّمان، از مذاهبِ گوناگون، شناخته وآشنا به شمار مي آمده است ومي آيد.(15)
به گفته يکي از ديده وَرانِ اين روزگار، هرچند شيعه به مَهديِّ مُنْتَظَر - عليه
السّلام - اختصاص دارد، باور به مَهدويّت وهنجارِ انتظار مُختَصِّ شيعه نيست.(16)
تشيّع وتسنّن در باور به مَهديِ موعود - عليه الصّلاة والسّلام - به عنوانِ
مُصْلِحِ فاطِمي تبارِ آخِرالزَّمان که در أحاديثِ نَبَوي به ظهور وفعّاليّتهايِ
مُصْلِحانه وي بشارت داده شده، همسان وهمداستان اند وعالمانِ أهلِ تسنّن نيز از
تواتُرِ أحاديثِ مَهدَويَّت وقطعيَّتِ اين موضوع سخن گفته اند.(17)
تفاوت اينجاست که بعضي از ايشان (برخِلافِ بعضي ديگر)، در تعيينِ
شخصِ اين مُصْلِحِ فاطِمي تَبار، دچارِ اشتباه ويا إبهام شده اند. نمونه را، بعضي
گفته اند که مَهديِ موعود - عليه السَّلام - هنوز متولّد نشده است والبتّه بر
مُدَّعايِ خود دليلي إرائه نکرده اند.(18)
اين نه فقط مخالفِ عقيده وأدلّه وأسنادِ شيعه است، که با بسياري از
أسنادِ مهمِّ خودِ أَهلِ تسنّن نيز نمي سازد.(19)
به هر رويْ، شيعه إماميّه، به عنوانِ طائفه مختص به آن حضرت، روشنْ
ترين آگاهيها را درباره مَهديِ موعود - عليه الصَّلاةُ والسَّلام -
فرا رويْ مي نهَد.
يکي از عللِ ترديدناپذيرِ روشن تر بودنِ آگاهيها ونشانيهايِ شيعه در اين باب،
نسبت به عمومِ أهلِ تسنّن، مقوله نهي از نقل وکتابتِ حديث است که مدّتها جامعه
سُنّي را از اين رُکنِ عظيمِ معرفتِ إسلامي محروم داشت.(20)
علّتِ ديگر نيز، آن است که شيعه از صافي ترين آبشخور وبا بهترين واسطه - يعني:
مواريثِ علم ومعرفت که نزدِ أهلِ بيتِ پيامبر (صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وآلِه) بود
وهست - از معارفِ نَبَوي بهره مند شده است وسالهايِ متمادي از (بابِ مدينه عِلْم)،
أميرِمؤمنان علي - عليه السّلام -، وأوصيايِ پس از آن حضرت، حديث شنيده ودانش
آموخته است.(21)
در درازنايِ تاريخ، هرچه طوائفِ دينْ وَرْز از معارفِ وَحْياني
وأَنبيائي وأَوصيائي دورتر افتادند وبيشتر در وَرطه تحريف وانحراف
فروغلطيدند، از شناختِ (مَهدِيِّ أُمَم وجامعِ کَلِم) - عليه
الصَّلاة والسَّلام - محرومْ تر ومحجوبْ تر گرديدند وزمينه اي فراخ
از برايِ پيدائيِ مُدَّعيان وسوءِاستفاده کنندگان پديد آوردَند.
مُدَّعيانِ مَهدويَّت در جهانِ أهلِ تسنّن، از إبهامهايِ عقيدتيِ
عامّه بهره بُردند وهر از چندگاهي در گوشه اي از جهانِ إسلام دست
به تحرّکاتِ سياسي ونظامي زدند.
در گُزارشهايِ مسيحيان - بويژه به سببِ تحريفهائي که در متون صورت گرفته - إبهام
بيشتر وبيشتر مي شود وبطَبْع زمينه سوءِاستفاده نيز فراخ مي گردد.(22)
از مَنظَرِ فرهنگِ إِسلامي، اين سردرگُمي هايِ موردي در عرصه سياست
واجتماع وفرهنگ، در بَرِ سردرگُمي وراه ناشناسيِ شامل تر وکَلان
تري که نَفْسِ (ناشناختنِ إمام) باشد، بس خُرد است؛ زيرا (شناختِ
إمام) است که به مَنِش وکُنِشِ دينْ وَرْز معنا مي بخشَد.
حديثِ نَبَويِ مشهورِ (مَن ماتَ ولَم يَعْرِفْ إمامَ زَمانِه ماتَ ميتةً
جاهليّةً)(23)
- که آموزه اي مُتَواتِر ومقبول نزدِ فِرَقِ مختلفِ إسلامي را
إفادت مي کُنَد(24)
-، سخني دلپذيرست از برايِ دلهايِ سخنْ پذير، وهُشيارگرِ همه کساني
که مي خواهند از نعمتِ عَظيم ومنّتِ جَسيمِ مُسَلمان زيستن ومُسَلمان مُردن وبارِ
ديگر مُسَلمان برانگيخته شدن برخوردار گردند.
در کتابِ شريفِ کافي آمده است - وحديثْ شناسان آن را (صحيح) قَلَم داده اند(25)
- که إمامِ صادق - عليه السّلام - فرمود: (اعْرِفْ إِمامَکَ،
فَإِنَّکَ إِذا عَرَفْتَهُ لَمْ يَضُرَّکَ: تَقَدَّمَ هذَا الْأَمْرُ أَو
تَأَخَّرَ)(26)
(يعني: إمامِ خود را بشناس، که چون او را شناختي، تو را زيان نرسَد
که اين أمر (يعني: ظهورِ دولتِ حق) پيش افتد يا دير).
چُنان که در اين تعاليم نيز إيضاح گرديده است، زيانکارِ راستين
اوست که إمامَش را نشناسَد، نه آنکه ظهورِ دولتِ حق را درنيافته.
بدرستي نيز شناختنِ إمامِ راستين است که آدمي را از خطرِ إنکارِ پيشوايِ
حق وپيوستن به پيشوايانِ باطِل مي رهانَد.
در حديثنامه ها از إمامِ صادق روايت شده است که فرمود: (ثَلاثَةٌ لا
يُکَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ القِيامَةِ ولا يُزَکِّيهِمْ ولَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ:
مَنِ ادَّعَي إِمامَةً مِنَ اللّهِ لَيْسَتْ لَهُ، ومَنْ جَحَدَ إِمامًا مِنَ
اللّهِ، ومَن زَعَمَ أَنَّ لَهُما فِي الْإِسْلامِ نَصِيبًا)(27)
(يعني: سه کَس اند که خداوند در روزِ رستاخيز با ايشان سخن نمي
گويد وپاکشان نمي دارَد وايشان را عذابي دردناک است: کسي که ادّعايِ إمامتي از
جانبِ خداوند کُنَد که از آنِ او نباشد، وکسي که إمامي را که از جانبِ خداوند منصوب
باشد آگاهانه إنکار کند، وکسي که معتقد باشد اين دو را در إسلام نَصيبي هست).
يکي از إسلامْ شناسانِ بزرگِ اين روزگار، پس از آن که در بابِ
اشتراکِ أديان در باور به مُنْجيِ آخِرالزَّمان سخن مي رانَد، واز
آموزه هايِ آئينهايِ دير ودور، تا آئينِ زردشتي، آئينهايِ هندوان،
آئينِ بودا، يهوديّت ومسيحيّت در اين باب ياد مي کُنَد، مي نويسد:
(به همين دليلِ حضور در فرهنگهايِ گوناگون، ودر عقايد وکتابهايِ
أمّتها وملّتهاست، که در يکي از زيارتهايِ حضرتِ حُجَّةِ بنِ
الحَسَن (عليه السلام) چُنين آمده است:
السَّلامُ عَلي مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وجامِعِ الْکَلِمِ.
سلام بر مهدي، که أمّتها از او سخن گفته اند، همو که همه أقوام وأفکار را متّحد
مي کُنَد، وزيرِ يک پرچم گِرد مي آورَد).(28)
غيبت ومهدويت در نگرشها ونگارشها
آن اندازه در أحاديثِ نبيِّ أکرم - صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وآلِه - ورواياتِ
أئمّه أهل البيت - عليهم السّلام - درباره حضرتِ مَهدي - عَجَّلَ اللّهُ تَعالي في
فَرَجِهِ الشَّريف - سخن رفته است که هيچ جايِ شَکّ وترديدي در حقِّ مَهدي - عَلَيه
السّلام - ومَهدويّتِ إسلامي نمي مانَد. در يک شمارش، چهارصد حديثِ نَبَوي از
طُرُقِِ أهلِ تسنّن وبيش از شش هزار روايت از مجموعِ طُرُقِ شيعه وسُنّي درباره
حضرتِ مَهدي - عليه السّلام - إحصا گرديده که رقمي غيرِعادي است ودر بسياري از ديگر
مسائلِ إسلاميِ معروف وقريب به بداهت چُنين رقمي ديده نمي شود.(29)
چُنان که شيخِ بزرگوار، مُفيد - أَعلَي اللّهُ مَقامَهُ الشَّريف -، خاطرنشان
فرموده است، رواياتِ گُواه بر وجودِ إمامِ غائب - عليه السَّلام - چَندان مستحکم
است که اگر کسي مُنکرِ آنها شود بايد همه رواياتِ مربوط به شريعتِ إسلامي را إنکار
کُنَد.(30)
بدينسان وبه سببِ همداستانيِ مُسلمانان بر ظُهور وخُروجِ آن حضرت - عليه السّلام
- است که اين أمر را از ضروريّاتِ دينِ مُبين إسلام قَلَم داده اند؛ چُنان که از
شيخ بهاءالدّينِ عامِلي - قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ العَزيز -، مشهور به شيخ بهائي
(درگذشته به سالِ 1030 ه. ق).، پرسش شده که آيا خُروجِ مَهديِ مُنتَظَر به طورِ
مُطْلَق از ضَروريّات به شمار مي روَد وإنکارش موجبِ اِرتداد است؟ شيخ - قُدِّسَ
سِرُّه - نيز پاسخ داده که اين أمر از ضروريّات وإنکارِ آن کُفر است.(31)
شماري از عالمانِ أهلِ تسنّن نيز تصريح کرده اند أحاديثِ مَهدويّت در قالبِ
رواياتِ متعدّد از صحابه وتابعان وپسينيانشان نقل گرديده وبر سرِ هم موجبِ (عِلْمِ
قَطْعي) است، بدانسان که إيمان به ظهورِ مَهدي - عليه السّلام - را واجب واز أجزاءِ
عقائِد رسميِ أَهلِ سنّت وجماعت ساخته است.(32)
در پاره اي از منابعِ أهلِ تسنّن از حضرتِ رسولِ أکرم - صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ
وآلِه - روايت گرديده است که فرمودند: (مَن أَنْکَرَ خُروجَ المَهديِّ فَقَدْ
کَفَرَ) (يعني: هرکس خُروجِ مَهدي را إنکار کُنَد کافر شده)؛ وبه لفظِ ديگر: (مَنْ
کَذَّبَ بِالمَهديِّ فَقَد کَفَرَ) (يعني: هرکس مَهدي را دروغ شمُرَد کافر شده).(33)
شواهدِ تاريخيِ متعدّد وگزارشهائي که از برخي گفتارهايِ صدرِ إسلام بازمانده
است، نشان مي دهد که مقوله مَهدويّت تا چه اندازه نزدِ صحابه وتابِعان مُسَلَّم
وترديدناپذير بوده.(34)
بطَبْع، با رواجِ کتابتِ حديث ميانِ أهلِ تسنّن، اين معنا وأحاديثِ
مربوط به آن در جوامع وکتابهايِ حديثي نيز ثبت وضبط گرديد.
نمونه را، يکي از حديثنامه هايِ أهلِ تسنّن که حديثِ مَهدي - عليه السّلام -
ومَهدويّت در آن هست(35)،
حديثنامه بُخاري است ومؤلّفِ اين حديثنامه، يعني محمّد بن إسماعيلِ بُخاري، معاصرِ
إمامِ جواد وإمامِ هادي وإمامِ عسکري - عليهم السّلام -، بوده ودر زماني حديثنامه
خود را نوشته که هنوز إمام مَهدي - عليه السّلام - ولادت نيافته بود.(36)
پىنوشتها:
(1)
نگر: کمال الدّين، ط. جامعه مدرّسين، 1405 ه. ق.، ص 200
و201، و: پهلوان، 1: 383 (ونگر: کمره اي، 1: 307)؛ و:
الغيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسّون کريم، ص 337؛ و:
النّوادر، الرّاونديّ، ط. دارالحديث، ص 102؛ و: أحاديث
وقصصِ مثنوي يِ بديع الزّمانِ فروزانفر، به کوششِ حسين
داودي، ص 446 و447.
(2)
نگر: کمال الدّين، ط. جامعه مدرّسين، 1405 ه. ق.، ص 200
و201، و: پهلوان، 1: 383 (ونگر: کمره اي، 307:1)؛ و:
الغيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسّون کريم، ص 337؛ و:
النّوادر، الرّاونديّ، ط. دارالحديث، ص 102؛ و: أحاديث
وقصصِ مثنوي يِ بديع الزّمانِ فروزانفر، به کوششِ حسين
داودي، ص 446 و447.
(3)
نقل به مضمون وتلخيص از: کمال الدّين وتمام النّعمة، ط.
جامعه مدرِّسين، 1405 ه. ق.، ص 200 و201؛ و: پهلوان، 382:1
و383؛ و: کمره اي، 307:1 و308.
(4)
نقل به مضمون وتلخيص وتصرّف از: المَجازات النَّبَويّة، ط.
دارالحديث، ص 46 و47.
(5)
نگر: الغيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسّون کريم، صص 338 -
336.
(6)
مثنوي، ط. استعلامي، دفترِ 5، بيتِ 926.
(7)
يعني: آنگاه که مردمان تباه گَردَند، اينان صَلاح
وَرزَنْد)؛ النّوادر، الرّاونديّ، ط. دارالحديث، ص 102.
از برايِ تتميمِ آگاهي افزودني است:مرحومِ سيّدهبةالدّينِ
شهرستاني - رضوانُ اللّهِ عليه - مراد از غريب بودنِ إسلام
را آن دانسته است که خِرَدها را حيران ودرشگفت مي سازد.
يعني همانطور که إسلام در آغاز بخاطرِ غَرابتش موجبِ حيرتِ
عقول شد، شکوهِ ريشه دارش را به طرزي حيرت انگيز
ومحيّرالعقول باز خواهد يافت. تفصيل را، نگر: طبعِ جديدِ
مُنْتَخَبُ الْأَثَر (سه جلدي) 38:3 (هامش).
گفتني است که صاحبِ کشف الخفاء ومُزيل الإلباس درباره
حديثِ (بدأ الإسلام غريبا وسيعود کما بدا غريبا فطوبي
للغرباء)، گُفتاوردي آورده است واز آن جمله: (فهو مشهور أو
متواتر) (کشف الخفاء، العجلونيّ، 282:1).
(8)
الغيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسُّون کريم، ص 29؛ و:
بحارالأنوار، ط. 110 جلدي، 105:2.
(9)
ده رساله، فيضِ کاشاني (ره)، تحقيقِ رسولِ جعفريان، ص 196.
(10)
نيمْ بيتي است از مثنوي.
(11)
نگر: الغيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسّون کريم، ص 29.
(13)
سنج: نجات بخشي در أديان، راشدمُحَصِّل، ص 243 و244
وپانزده وشانزده.
(14)
نگر: خورشيدِ مغرب، ص 53 وصص 101 - 90.
(15)
سنج: خورشيدِ مغرب، ص 90.
(16)
نگر: خورشيدِ مغرب، ص 91.
اين سخن که ما آن را به لفظِ خود بازنوشتيم، سزاوارِ
انديشه وتدبّر است.
درباره عدمِ اختصاصِ اين باور وهنجار، همچُنين نگر: نجات
بخشي در أديان، ص 246 - 243.
(17)
نگر: خورشيدِ مغرب، صص 87 - 60.
(18)
نگر: اتّفاق در مَهديِ موعود عليه السّلام، قُرَشي، ص 29
و30.
(19)
نگر: اتّفاق در مَهديِ موعود عليه السّلام، صص 94 - 29.
(20)
سنج: گُفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ أوّل ودوم، ص
86 - 83؛ و: گُفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گُفتمانِ سوم،
ص 23.
(همينجا شايسته است خاطرنشان کنم که متأسّفانه برخي از
معاصران واژه (گفتمان) را بنادرست وبدونِ توجّه به (وَضعِ
نخستينِ) آن به کار مي بَرَند؛ از جمله در تعابيري چون:
گفتمانِ أوّل، گفتمانِ دوم، و..)..
درباره تاريخِ تدوينِ حديث، نگر: تدوين السّنّة الشّريفة،
السّيّدمحمّدرضا الحُسَينيّ الجلالي.
(21)
سنج: گفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ أوّل ودوم، ص
94 و95.
(22)
در اين باره، نگر: گفتمانِ مَهدويّت: سخنرانيهايِ گفتمانِ
أوّل ودوم، ص 135 و136 و160؛ و: گفتمانِ مَهدويّت:
سخنرانيهايِ گفتمانِ سوم، ص 22.
(23)
درباره اين حديث، نگر:
اللّوامع الإلهيّة، ط. دفترِ تبليغاتِ إسلاميِ حوزه علميّه
قم، ص 568؛ و: در انتظارِ ققنوس، ص 119 و120 و182 و183؛ و:
نظرات في تراثِ الشّيخ المفيد، صص 153 - 148؛ و: شناختِ
إمام، راهِ رهائي از مرگِ جاهلي، چ1 (ويراستِ دوم)، صص 44
- 25 وصص 78 - 73 و91 - 87؛ گُفتمانِ مَهدويّت:
سخنرانيهايِ گفتمانِ سوم، صص 56 - 53؛ و: أَنيس
الموحِّدين، تصحيح وتدوينِ نشرِ پيامِ مَهدي (عجل الله
فرجه)، ص 141 - 140.
(24)
يکي از اشتباهاتِ (مارتين مکدرموتِ) نَصراني در کتابِ
انديشه هايِ کلاميِ شيخِ مُفيد، آن است که اين حديث را
(روايتي از إماميّه) (ص 172) شمرده واز مقبوليّتِ آن نزدِ
عمومِ فِرَقِ مسلمان خبر نداشته است؛ مقبوليّتي که در بعضِ
مآخذِ مذکور در پينوشتِ پيشين بتفصيل موردِ بحث قرار
گرفته.
(25)
نگر: مرآةالعقول، 186:4؛ و: گُزيده کافي يِ بهبودي، 94:1.
(26)
افزون بر دو مأخذِ پيشگفته، نگر: أُصولِ کافي، ترجَمه
وشرحِ شادروان استاد سيّدجوادِ مصطفوي، دفترِ نشرِ فرهنگِ
أهلِ بيت عليهم السّلام، 197:2؛ نيز آمده است در: الغَيبه
يِ نُعماني، ط. فارِس حَسُّون کريم، ص 350.
در متنِ أصولِ کافي يِ طبعِ شادروان مصطفوي ودر الغَيبه يِ
نُعماني (ط. فارِس حَسّون کريم)، - چُنان که ما نيز آورديم
- (عرفته) است، ولي در مرآةالعقول وگزيده کافي (عرفت)
آمده.
(27)
أُصول کافي، با ترجَمه وشرحِ مرحومِ استاد سيّدجوادِ
مصطفوي، دفترِ نشرِ فرهنگِ أهلِ بيت عليهم السّلام، 200:2؛
و: الغَيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسُّون کريم، ص 112، ح 3
(با تفاوتِ جُزئي).
از برايِ شرحِ اين حديث، نگر: مرآةالعقول، 193:4 و194.
نيز نگر: أصول کافي، با ترجَمه وشرحِ مرحومِ استاد مصطفوي،
203:2، ح 12؛ و: الغَيبه يِ نُعماني، ط. فارِس حَسُّون
کريم، ص 111 و112، ح2؛ و: مرآةالعُقول، 213:4.
اين حديث را از صِحاحِ کافي قلم داده اند. نگر: گُزيده
کافي، بهبودي، 95:1.
(29)
نگر: البرهان في علاماتِ مَهديِّ آخِرالزّمان (عليه
السّلام)، ص 33 (رساله آيةاللّهِ شهيد سيّدمحمّدباقرِ صدر
- قدّس سرّه -).
(30)
نگر: انديشه هايِ کلاميِ شيخِ مفيد، ص 175.
(31)
نگر: اللّوامع الإلهيّة، ط. دفترِ تبليغاتِ إسلاميِ حوزه
علميّه قم، ص 346 و347 (هامش).
(32)
نگر: تُراثُنا، ش 32 و33، صص 29 - 25 و35 - 32 (از مقاله
نقد الحديث: بين الاجتهاد والتّقليد به قلمِ علّامه
سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جلالي)؛ و: إمامت ومَهدويّت،
آيةاللّه صافيِ گلپايگاني، 315:2.
(33)
با اندکي تلخيص وتحرير از: إمامت ومَهدويّت، آيةاللّه
صافيِ گلپايگاني، 315:2.
(34)
از برايِ بعضِ اين شواهد وگزارشها، نگر: گفتمانِ مَهدويّت:
سخنرانيهايِ گفتمانِ أوّل ودوم، صص 108 - 105.
(35)
در بابِ أحاديث مربوط به مَهدويّت در حديثنامه هايِ بُخاري
ومُسلِم، نگر: تُراثُنا، ش 32 و33، ص 14 و15 (از مقاله نقد
الحديث: بين الاجتهاد والتَّقليد به قلمِ علّامه
سيّدمحمّدرضا حُسَينيِ جلالي).
(36)
نگر: البُرهان في علاماتِ مَهديِّ آخِرالزّمان (عليه
السّلام)، ص 35 (رساله آيةاللّه شهيد سيّدمحمّدباقرِ صدر -
قدّس سرّه -).