كتاب غيبت

محمد بن ابراهيم نعمانى

- ۱۷ -


فرمود: فرمانده سپاه سفيانى در بيداء فرود مى آيد پس آواز دهنده اى از آسمان آواز مى دهد (اى بيداء اين قوم را نابود کن) پس زمين آنان را فرو مى برد وبه جز چند نفر نجات نمى يابند که صورت آنان را خداوند به پشت برمى گرداند وآنان از قبيله کلب خواهند بود واين آيه درباره آنان نازل شده است: (يا ايها الذين اوتوا الکتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معکم من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها) - النساء: 47 اى کسانى که براى شما کتاب آسمانى فرستاده شد به قرآنى که فرو فرستاديم که توراة وانجيل را که با شما است تصديق مى کند ايمان آورديد پيش از آنکه چهره هائى را خط خذلان کشيم وآنها را به پشت هايشان برگردانيم.

فرمود: قائم در آن روز در مکه خواهد بود در حالى که پشت به بيت الله الحرام داده وبه آن پناهنده شده صدا مى زند: اى مردم ما از خدا يارى مى طلبيم هر کس از مردم که به ما پاسخ داد چه بهتر که ما خاندان پيامبر شما محمد مى باشيم وما سزاوار ترين مردم هستيم به خدا وبه محمد، وهر کس که با من درباره آدم محاجه کند بداند که من سزاوارترين مردم به آدم هستم، وهر کس با من درباره نوح گفتگو کند بداند که من سزاوارترين مردم به نوح مى باشم، وهر کس با من درباره ابراهيم احتجاج کند بايد بداند که من سزاوارترين مردم به ابراهيم هستم، وهر کس با من درباره محمد محاجه کند پس من سزاوارترين مردم به محمد هستم،‌و هر کس با من درباره ى پيامبران محاجه کند پس من سزاوارترين مردم به پيامبران هستم، مگر نه اينست که خداوند در قرآنش مى فرمايد: (ان الله اصطفى آدم ونوحا وآل ابراهيم وآل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم) - آل عمران 34 (آدم ونوح وآل ابراهيم وآل عمران را خداوند بر جهانيان برگزيد فرزندانى هستند برخى از نسل برخى ديگر وخداوند شنوا ودانا است) پس منم بازمانده آدم وذخيره نوح وبرگزيده از ابراهيم وخلاصه اى از محمد صلى الله عليهم اجمعين. توجه کنيد: هر کس که با من درباره کتاب خدا گفتگو کند پس من سزاوارترين مردم بکتاب خدا هستم، توجه کنيد: هر کس که با من در باره سنت رسول الله گفتگو کند پس من سزاوارتين مردم بسنت رسول الله هستم، هر کس را که امروز سخن ما ميشنود. بخدا قسمش ميدهم که حاضرين (از شما) بغائبين برسانند وشما را بحق خدا وحق رسول خدا وحق خودم قسم ميدهم زيرا مرا بر شما حق خويشاوندى رسول خدا ثابت است- که ما را کمک کنيد وما را از کسيکه بر ما ستم ميکند باز داريد که ما وحشت زده شديم ومظلوم گشتيم واز شهرها وکنار فرزندانمان تبعيد شديم وبر ما ستم شد واز حق خودمان ممنوع شديم واهل باطل بر ما دروغ بستند(1) پس خدا را بياد آريد در باره ما، ما را خوار نکنيد وما را يارى کنيد تا خدا شما را يارى کند. فرمود: پس خداوند سيصد وسيزده نفر ياران آنحضرت را بر او گرد مياورد وبدون قرار قبلى خداوند آنان را گرد مياورد همچون پاره اى ابر پائيز که بهم ميپيوندند اى جابر اين همان آيه است که خداوند در قرآنش فرموده است: (اينما تکونوا يات بکم الله جميعا ان الله على کل شيء قدير)- البقره: 148 (هر جا باشيد خداوند همه شما را مياورد که خداوند بر همه چيز توانا است). پس در ميان رکن ومقام باو بيعت ميکنند، وبا او خواهد بود وصيت نامه اى از رسول خدا صلى الله عليه وآله که بفرزندان از پدرانشان دست بدست بارث رسيده است. وقائم اى جابر مردى است از فرزندان حسين عليه السلام که خداوند کارش را در يکشب اصلاح ميفرمايد وهر چه در باره او بنظر مردم مشکل آيد اينکه او از فرزندان رسول خدا است واز علماء يکى پس از ديگرى ارث برده است مشکل نخواهد بود، وبفرض که همه اينها هم بنظرشان مشکل آيد آن آوازيکه از آسمان بر آيد هنگاميکه او را بنام خودش ونام پدرش ومادرش آواز دهد همه اشکال را برطرف خواهد نمود.

68- حديث کرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه باهلى او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن حماد انصاى از ابى بصير واو از: ابى عبد الله عليه السلام که فرمود: قائم روز عاشورا قيام خواهد کرد. اين نشانه هائى که امامان عليهم السلام ذکر فرموده اند با توجه باينکه از حيث شماره فراوان واز حيث سند متصل ومتواتر واز نظر معيناهم با هم متفق اند موجب آنست که ظهور قائم پس از آن نشانه ها باشد زيرا امامان که راستگويند خبر داده اند که اين نشانه ها بناچار خواهد شد تا آنجا بانان عرض شده: (که ما اميدواريم آرزوى ما در باره قائم پى از سفيانى جامه عمل بپوشد) فرموده اند: بلى بخدا قسم که از حتميات است وچاره اى از آن نيست. وسپس تحقيق فرموده اند که پنج نشانه ايکه بزرگترين دليل وبرهان بر ظهور حق است پس از آن نشانه ها خواهد بود هم چنانکه موضوع تعيين وقت ظهور را باطل کرده اند وفرموده اند (هر کس از ما براى شما تعيين وقتى را روايت کند بى مهابا تکذيبش کنيد هر که باشد زيرا ما وقت تعيين نخواهيم کرد) واين از راسترين گواه ها بر آنست که هر کس ادعا کند ويا درباره او ادعا شود که داراى مرتبه ومنزلت قائم است وپيش از اين علامتها ظهور کند باطل است مخصوصا که همه حالاتش گواه بر بطلان ادعايش باشد از خداوند ميخواهيم که با منت وکرمش ما را از کسانى قرار ندهد که با آراستن دين وفريب دادن ضعفاء مرتدين در مقام بدست آوردن دنيا باشيم ونور پرتو هدايت وجمال وبهاء حق را که بما تفضل فرموده از ما باز نستاند.

وضع نابسامانى که قبل از ظهور او پيدا مى شود

رواياتى که در باره سختى وناراحتى که پيش از ظهور صاحب حق پيش خواهد آمد رسيده است

1- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را على بن حسن تيملى از کتابش در ماه صفر بسال دويست وهفتاد وچهار او گفت حديث کرد ما را على بن احمد بندنيجى از عبيد الله بن موسى علوى واو از ايوب بن نوح واو از صفوان بن يحيى واو از بشير ابن ابى اراکه نبال- ولفظ حديث بنابر روايت ابن عقده است- بشير گفت: چون بمدينه رسيدم بخانه ابى جعفر (امام باقر) گذرم افتاد ديدم استرش زين کرده بر در خانه آماده است من رو بروى خانه نشستم تا آنحضرت بيرون شد سلام اش کردم از استر پياده شد ورو بسوى من آورد وفرمود: از کجائي؟ عرض کردم: از اهل عراقم. فرمود: از کجايش؟ عرض کردم: از اهل کوفه. فرمود: در اين راه که با تو همسفر بود؟ عرض کردم: گروهى از طايفه محدثه. فرمود: محدثه چيست؟ عرض کردم: مرجئه(2) فرمود: واى اين گروه مرجئه فردا که قائم ما قيام ميکند بچه کسى پناه خواهند برد؟ عرض کردم: آنان ميگويند: اگر چنين پيش آمدى روى داد ما وشما در ميزان عدالت برابر خواهيم بود. فرمود: هر کس که توبه کند خداوند توبه اش را مى پذيرد وآنکس که نفاق در پنهان داشته باشد خداوند جز او کسى را از رحمت خود دور نخواهد ساخت وآنکس که چيزى اظهار کند خداوند خونش را خواهد ريخت سپس فرمود: سوگند بانکه جانم بدست او است همچون قصاب که سر گوسفندش را ميبرد سر آنان را خواهد بريد وبا دست خود اشاره بگلويش کرد. عرض کردم: آنان ميگويند: چون اينکار روى دهد همه کارها براى او درست شود وباندازه يک حجامت هم خون ريخته نخوهد شد. فرمود: هرگز چنين نيست سوگند بانکسى که جانم بدست او است کار بانچا خواهد کشيد که ما وشما عرق وخوق بسته را پاک کنيم وبا دست خود اشاره به پيشانى خود کرد.(3)

2- وخبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را محمد ابن سالم بن عبد الرحمن ازدى از کتابش در ماه شوال بسال دويست وهفتاد ويک او گفت: خبر کرد مرا عثمان سعيد طويل از احمد بن سليمان واو از موسى بن بکر واسطى واو از بشير نبال که گفت: بمدينه رسيدم وهمان حديث پيشين را آورده جز آنکه ميگويد: چون بمدينه رسيدم بابى جعفر عليه السلام عرض کردم: آنان ميگويند که چون مهدى قيام کند همه کارها از براى او بخودى خود درست شود وباندازه حجامتى خون نميريزد. فرمود: هرگز چنين نيست سوگند بانکس که جان من بدست او است اگر کارها بخودى خود براى کسى درست ميشد هر آينه براى رسول خدا درست ميشد آنگاه که دندانهاى جلو آنحضرت شکست وورت مبارکش زخم برداشت نه، هرگز، سوگند بانکس که جان من بدست او است تاما وشما عرق وخون بسته را پاک کنيم وسپس پيشانى اش را- بنشانى علامت- مسح کرد.

3- خبر داد ما را على بن احمد بندنيجى از عبيد الله بن موسى (علوى) عباسى(4) واو از حسن بن معاويه واو از حسن بن محبوب واو از عيسى بن سليمان واو از مفضل بن عمر که گفت: ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام از امام قائم ياد ميکرد ومن عرض کردم: من اميدوارم که کار او باسانى انجام پذير شنيدم که فرمود: اينکار نميشود تا آنکه عرق وخون بسته را پاک کنيد.

4- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد ما را محمد بن جعفر قرشى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسين بن ابى الخطاب از محمد بن سنان واو از يونس بن رباط(5) که گفت: شنيدم ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: اهل حق تا بوده اند همواره در سختى بوده اند، توجه داشته باشيد که اين کار مدت پايانش نزديک است ولى بعافيتى طولانى خواهد انجاميد. وخبر داد ما را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده از بعضى از رجالش که او گفت: حديث کرد مرا على بن اسحاق کندى او گفت: حديث کرد مرا محمد بن سنان از يونس بن رباط که گفت: شنيدم ابا عبد الله عليه السلام ميفرمود: ومانند حديث سابق را آورده است.

5- خبر داد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن يحيى عطارد رقم(6) او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن على کوفى از معمر بن خلاد که گفت: از قائم در محضر امام رضا سخن بميان آمد فرمود: شما امروز آسوده تر از آن روز هستيد عرض کردند: چطور؟ فرمود: اگر قائم ما (عليه السلام) خروج کند بجز لخته هاى خون وعرق ريختن وبر روى زينهاى اسبان خفتن چيزى نخواهد بود وقائم عليه السلام را بجز جامه درشت بافت وغذاى ناگوار نخواهد بود.

6- خبر داد ما را سلامه بن محمد او گفت: خبر داد ما را احمد بن على بن داود قمى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسن صفار از احمد بن محمد بن عيسى واو از بعضى از رجال خود واو از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که فرمود: نوح از پروردگار خود درخواست نمود که عذاب بر قومش فرو فرستد خداوند او را وحى کرد که دانه خرمائى را بکارد هميکنه درخت شد وميوه داد ونوح از ميوه آن خورد آنگاه قوم او را هلاک کند وعذاب بر آنان فرو فرستد پس نوح هسته خرما را کاشت ويارانش از اين جريان آگاه کرد چون نخل بزرگ شد وميوه داد ونوح از آن برجيد وخودش خورد وبيارانش خوراند باو گفتند يا نبى الله بوعده ايکه داده بودى وفا کن.

نوح پروردگار خود را خواند ووعده ايرا که خداوندش داده بود در خواست کرد، خداوند باو وحى کرد که دو باره بکارد تا آنگاه که نخل رسيده وميوه داد واواز آن خورد خداوند عذاب را فرو فرستد. نوح عليه السلام بيارانش خبر داد آنان سه دسته شدند(7) يک دسته از دين برگشتند ودسته ديگر منافق شدند ويکدسته با نوح ثابت قدم ماندند، نوح آن دستور را اجرا کرد تا آنکه نخل رسيد وبار داد ونوح از آن خورد وبيارانش خوراند گفتند يا نبى الله بوعده اى که بما دادى وفا کن نوح پروردگارشرا خواند خداوند، باو وحى کرد که براى سومين بار بکارد همينکه نخل برسد وبار دهد قوم نوح راهلاک خواهد کرد. نوح بيارانش خبر داد آن دو دسته که مانده بودند سه دسته شدند يکدسته از دين برگشتند ويکدسته منافق شدند ويکدسته با نوح ثابت قدم ماندند تا آنکه نوح اينکار را ده بار تکرار کرد وخداوند با ياران نوح که باقيمانده بودند اين چنين ميکرد وهر دسته اى بسه دسته تقسيم ميشدند چون بار دهم شد جمعى از مومنين خاص او آمدند وگفتند يا نبى الله آنچه را که بما وعده داده اى چه بکنى وچه نکنى تو راستگو وپيغمبر فرستاده از جانب خدائى وما در تو شکى نخواهيم داشت هر چند که اين کار را با ما بکني. فرمود: چون چنين گفتند خداوند آنان را بخاطر گفته نوح هلاک کرد وخاصان نوح را بهمراه او بکشتى داخل کرد وپس از آنکه آنان صاف وپاکيزه شدند وکدورت از آنان رفت خداوند نوح را با آنان را با آنان نجات داد. (توضيح: ظاهرا مصنف اين خبر رادر اين جا براى آن آورده است که تاخير وعده هاى الهى بمنظور مصلحتى انجام ميگيرد تا مردم آزمايش شوند ودلها وجانشان پاک وپاکيزه شود واگر در ظهور حضرت ولى عصر عليه السلام تاخيرى روى دهد.

نه از رهگذر خلف وعده از خدا است بلکه از آن قبيل است که نمونه اش در امم گذشته بوده ونتيجه اش آزمايش وتزکيه نفوس است).

7- حديث کرد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه باهلي(8) او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن حماد انصارى از مفضل بن عمر که گفت: در طواف در نزد ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام بودم نگاهى بمنک کرد وبمن فرمود: اى مفضل چرا اندوهگين ورنگ باخته اي. گويد: عرض کردم: فدايت شوم نگاه ميکنم ببنى عباس وآنچه از حکومت وسلطنت وقدرت در دستشان است که اگر اينها براى شما بود ما نيز که در خدمت شمائيم در آن شرکت داشتيم فرمود: اى مفضل اگر چنين ميشد بجز آنکه شبها بسياست وتدبير امور بپردازيم وروزها در کار خلق باشيم وغذاى ناگوار بخوريم ولباس درشت بپوشيم همانند امير المؤمنين، وگر نه باتش برويم چيز ديگرى نمى بود، از اينرو اينکار از ما بازگشت نمود والان ما ميخوريم ومياشاميم وآيا مانند اينکار را ديده اى که خداوند ستمى را نعمت قرار دهد؟

8- خبر داد ما را ابو سليمان او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن حماد از عمرو بن شمر که گفت: در خانه ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام در محضر آنحضرت بودم وخانه پر از جمعيت بود ومردم از او وپرسشها ميکردند وآنحضرت بهر پرسشى پاسخ ميداد من از يک گوشه مجلس شروع بگريستن کردم فرمود: اى عمرو چرا گريه ميکني؟ عرض کردم: فدايت شوم چرا نگريم مگر در اين امت همانند تو هست؟ ولى در بروى شما بسته شده وپرده بر جمالت انداخته اند. فرمود: اى عمرو گريه مکن، ما در حال حاضر بيشتر غذاى خوب ميخوريم ولباس نرم ميپوشيم، واگر آنچه تو ميگوئى بودى همانند امير المؤمنين بجز غذاى ناگوار ولباس درشت بافت نبود وگر نه گرفتار زنجيرهاى آتشين ميشديم.

نهى از تعيين وقت ظهور وبردن نام آن حضرت

رواياتيکه از تعيين وقت ونام بردن حضرت صاحب الامر جلوگيرى کرده است

1- خبر داد مارا احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را على ابن حسن او گفت: حديث کرد ما راحسن بن على بن يوسف ومحمد بن على از سعدان بن مسلم واو از ابى بصير واو از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام ابو بصير گويد بانحضرت عرض کردم: براى اينکار هنگامى نيست که بان پايان يابد وبدن ها بياسايد؟(9) فرمود: چرا، ولى چون شما فاش کرديد خداوند آنرا بتاخير انداخت.

2- خبر داد ما را عبد الواحد بنعبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد ما را محمد بن جعفر قرشى او گفت: حديث کرد مرا محمد بن حسين بنابى الخطاب از محمد بن سنان واو از محمد بن يحيى خثعمى او گفت: حديث کرد مرا ضريس از ابى خالد کابلى که گفت: چون على بن الحسين عليهما السلام از دنيا در گذشت بخدمت محمد بن على (امام باقر) عليهما السلام رسيدم وعرض کردم: فدايت شوم ميدانى که من بجز پدرت کسى نداشتم وچقدر با او مانوس بودم واز مردم وشت داشتم. فرمود: راست ميگوئى اى ابا خالد، مقصودت چيست؟ عرض کردم: فدايت شوم پدرت صاحب اين امر را آنچنان برايم توصيف کرده است که اگر در کوچه اى ببينمش دستش را ميگيرم. فرمود: باز مقصودت چيست اى ابا خالد؟ عرض کردم: ميخواهم نامش را بمن بگوئى تا او لا بنامش بشناسم. فرمود: بخدا قسم اى ابا خالد که پرسش ناراحت کننده اى از من کردى واز امرى از من پرسيدى که (بهيج کس نبايد بگويم و) اگر بکسى گفتنى بود بتو ميگفم وچيزيرا از من پرسيدى که اگر بنى فاطمه او را بشناسند بحرص او را تکه تکه خواهند کرد. (شرح: ظاهرا آنحضرت ميخواهد بفرمايد که مردم نهتنها بانتظار دولت حق نيستند بلکه حتى در بنى فاطمه که نسبتا خودى هستند کسانى يافت ميشود که با آنحضرت که بر پا کننده دولت حق ومجرى عدالت واقعى است تا آن پايه کينه دارند که حاضرند او را بکشند وقطعه قطعه اش نمايند تا براى رسيدن با ميال خود مانعى در پيش نباشد والبته در چنين زمينه اى پرسش از خصوصيات آنحضرت چه نتيجه اى ميتواند داشته باشد).

3- خبر داد ما را على بن احمد از عبيد الله بن موسى عباسى واو از يعقوب بن يزيد واو از محمد بن ابى عمير واو از عبد الله بن بکير واو از محمد بن مسلم که گفت: ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام فرموده: اى محمد هر کس که تعيين وقتى را از ما نقل کرد هيچ مترس که دروغش پندارى زيرا ما براى احدى وقتى را تعيين نمى کنيم.

4- خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى در نهاون بسال دويست وهفتاد وسه او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن حماد انصارى در ماه رمضان بسال دويست وبيست ونه او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن سنان از: ابى عبد الله جعفر بن محمد عليهما السالم که آنحضرت فرمود: که خداوند جز اين نميکند که خلاف وقتى را که تعيين کنندگان وقت تعيينش کنند ظاهر سازد.

5- حديث کرد ما را على بن احمد از عبيد الله بن موسى علوى واو از محمد بن احمد قلانسى واو از محمد بنعلى واو از ابى جميله واو از ابى بکر حضرمى که گفت: شنيدم ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: ما وقت اينکار را تعيين نخواهيم کرد.

6- خبر داد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن يحيى عطار او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن على کوفى او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن جبله از على بن ابى حمزه واو از ابى بصير واو از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام گويد: بانحضرت عرض کردم فدايت شوم خروج قائم کى خواهد بود؟ فرمود: اى ابا محمد ما خاندانى هستيم که وقتى را معين نميکنيم زيرا محمد صلى الله عليه وآله فرموده است: تعيين وقت کنندگان دروغ ميگويند. اى ابا محمد، همانا که پيشاپيش اينکار پنچ نشانه هست نخستين آنها ندائى است در ماه رمضان وخروج سفيانى خراسانى وکشتن نفس زکيه وفرورفتن زمين در بيداء.(10) سپس فرمود: اى ابا محمد بناچار بايد پيش از اين کار دو طاعون روى دهد: طاعون سفيد وطاعون سرخ. عرض کردم: فدايت شوم طاعون سفيد چيست؟ وطاعون سرخ چيست؟ فرمود؟ اماطاعون سفيد، مرگ همگانى خواهد بود واما طاعون سرخ عبارت از شمشير است وقائم خروج نميکند تا آنکه در شب جمعه بيست وسوم ماه رمضان در دل فضا نامش را اعلام نمايند. عرض کردم: مضمون اعلاميه چيست؟ فرمود اعلاميه بنام او ونام پدرش صادر ميشود که: (توجه کنيد فلانى فرزند فلانى قائم آل محمد است سخنش بشنويد وفرمانش ببريد) جاندارى نمى ماند مگر آنکه آن صيحه را ميشنود وخفته را بيدار ميکند واز اطاق بحياط خانه بيرون ميايد ودوشيزه از پشت پرده اش بيرون ميدود وحضرت قائم چون آن صدا بشنود خروج کند وآن صدا آواز جبرئيل عليه السلام است.

7- خبر داد ما را على بن احمد از عبيد الله بن موسى واو از عبد الرحمن بن قاسم(11) او گفت: حديث کرد مرا محمد بن عمر (و) بن يونس حنفي(12) او گفت: حديث کرد مرا ابراهيم بن هراسه او گفت: حديث کرد ما را على بن حزور(13) از محمد بن بشرکه گفت: شنيدم محمد بن حنفيه- رضى الله عنه- ميگفت: همانا پيش از پرچم هاى ما پرچمى فرزندان جعفر را است وپرچمى ديگر فرزندان مرداس را است، اما پرچم فرزندان جعفر چيز مهمى نيست وبچيز مهمى هم نمى انجامد. منکه از همه مردم باو نزديکتر بودم خشمناک شدم وگفتم: فدايت شوم پيش از پرچمهاى شما پرچمهائى خواهد بود؟ گفت: آرى به خدا قسم بنى مرداس(14) را حکومت آماده ئى خواهد بود که در دوران حکومتشان هيچ خيرى نخواهند ديد حکومتى پر مشقت که هيچ آسايش در آن نباشد بهر چه دور است نزديک شوند واز هر چه نزديک است دور تا همينکه از مکر خدا وشکنجه اشت آسوده خاطر ميشوند.(15)

صيحه اى بر آنان زده ميشود که ديگر نه نگبانى که جمعشان کند براى آنان ميماند ونه آواز دهنده اى که آواز خود را بگوش آنان برساند ونه اجتماعى که بر آن محور گرد آيند. وخداوند تعالى براى آنان مثلى در قرآنش آورده است:(16) حتى اذا اخذت الارض زخرفها وازينت (وظن اهلها انهم قادرون عليها اتاها امرنا ليلا او نهارا) الايه يونس: 24 (تا آنکه زمين وسايل زينت خود را گرفت وآرايش يافت واهل زمين گمان کردند که آنان مسلط بر زمين شدند بناگاه امر ما شبانگاه يا بروز بر آن رسيد). سپس محمد بن حنفيه بخدا سوگند ياد کرد که اين آيه در باره آنان نازل شده است. من گفتم: فدايت شوم کار بزرگى را اينان براى من بازگو کردى پس کى نابود خواهند شد گفت: واى بر تو اى محمد علم خداوند بر خلاف وقتى است که تعيين کنندگان وقت ميگويند، همانا موسى قومش را وعده سى روزه داد ودر علم خدا بود که ده روز فزونتر خواهد شد وموسى که وقت گذشت پرستيدند ويونس قوم خود را وعده عذاب داد ودر علم خدا که از جرم آنان بگذرد کارش آن شد که ميداني، ولى هنگاميکه ديدى نيازمندى آشکارا روى آورده ومردى گويد که ديشب بدون شام سر ببالين نهادم وتا هنگاميکه به بينى مردى با تو باروئى بر خورد ميکند وسپس با روى ديگر، گفتم اين نيازمندى را فهميدم ولى آن ديگرى چيست؟ گفت: با روى باز با تو برخورد ميکند ولى چون بنزدش آئى تا مگر وامى از اوستانى با روى ديگر با تو بر خورد ميکند اين هنگام نزديک است که صيحه واقع شود.

8- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را محمد بن مفضل بن ابراهيم بن قيس بن رمان اشعرى وسعدان بن اسحاق بن سعيد واحمد بن الحسين بن عبد الملک ومحمد بن احمد بن الحسن قطوانى همگى اينان گفتند: حديث کرد ما را حسن بن محبوب زراد از اسحاق بن عمار صيرفى که گفت: شنيدم ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: اينکار را وقت معينى بود(17) وآن سال يکصد وچهل بود(18) ولى چون شما آنرا بازگو کرديد وفاش نموديد خداوند آنرا بتاخير انداخت.

9- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد بهمين اسناد از حسن بن محبوب واو از اسحاق بن عمار که گفت: ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام مرا فرمود: اى ابا اسحاق اينکار دو بار بتاخير افتاده است.(19)

10- حديث کرد مارا محمد بن يعقوب کلينى او گفت: حديث کرد ما را على بن محمد ومحمد بن الحسن از سهل بن زياد ومحمد بن يحيى از احمد بن محمد همگى از حسن بن محبوب واو از ابى حمزه ثمالى که گفت: شنيدم ابا جعفر (امام باقر) عليه السلام ميفرمود: اى ثابت همانا خداى تعالى وقت اينکار را در سال هفتاد(20) تعيين کرده بود بود چون حسين عليه السلام کشته شد خشم خداوند شدت يافت(21) وآن را تا سال يکصد وچهل بتاخير انداخت، وما اين را بشما گفتيم وشما فاش کرديد وپرده از رويش برداشتيد، ديگر از آن پس خداوند وقت معينى براى اينکار نزد ما نگذاشته است وخداوند هر چه را که بخواهد محو ميکند وثابت ميکند وام الکتاب نزد او است ابو حمزه گويد من اين سخن را با امام صادق گفت فرمود: همينطور بود.(22)

11- وخبر داد ما را محمد بن يعقوب از محمد بن يحيى واو از سلمه بن خطاب واو از على بن حسان واو از عبد الرحمن بن کثير که گفت: در محضر ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام بودم که مهزم سر رسيد وعرض کرد: فدايت شوم بفرمائيد بدانم اين کاريکه ما منتظرش هستيم کى خواهد بود؟ فرمود: اى مهزم آنانکه وقت تعيين ميکنند دروغ ميگويند، وآنانکه شتاب ميکنند هلاک مى شوند، وآنانکه تسليم شدند نجات خواهند يافت.

12- وخبر داد ما را محمد بن يعقوب از عده اى از شيخ هايش وآنان از احمد بن محمد بن خالد واو از پدرش واو از قاسم بن محمد واو از على بن ابى حمزه واو از ابى بصير واو از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که گويد از آنحضرت در باره قائم عليه السلام پرسيدم فرمود: کسانيکه وقتى را تعيين کنند دروغ گفته اند ما خانواده اى هستيم که وقت تعيين نمى کنيم. سپس فرمود: خداوند بجز آنکه با وقتيکه تعيين کنندگان آن را تعيين کرده اند مخالفت کند کارى نميکند.

13- خبر داد ما را محمد بن يعقوب از حسين بن محمد واو از معلى بن محمد واو از حسن بن على خزاز واو از عبد الکريم (بن عمرو) خثعمى واو از فضيل بن يسار واو از: ابى جعفر (امام باقر) عليه السلام گويد بانحضرت عرض کردم براى اينکار وقتى هست؟ فرمود: وقت تعيين کنندگان دروغ ميگويند- تکرار ميکنم- وقت تعيين کنندگان دروغ ميگويند، همانا موسى عليه السلام هنگاميکه بنا بدعوت پروردگارش بيرون رفت بانان سى روز وعده داد وچون خداوند بر آن سى روز ده روز افزود قومش گفتند: وعده ايکه موسى بما داده بود بر خلاف شد وکردند آنچه کردند، پس هرگاه ما شما را حديثى بر شما گفتيم وهمان که گفته ايم سر رسد شما بگوئيد خداوند راست فرموده است وهرگاه حديثى بر شما گفتيم وبر خلاف آنچه ما سما را گفته بوديم واقع شد بگوئيد خداوند راست گفته است که دوبار پاداش خواهيد برد. (شرح از وافي: بدانجهت خلاف آنچه فرموده اند واقع ميشود که آنان از لوح محو واثبات آگاهى مى يابند پيش از آنکه محوى اثبات ويا اثباتى محو شود وجهت آنکه تصديق کنندگان بدو پاداش ميرسند آنست که اولا براستگوئى ائمه ايمان دارند وثانيا پس از آنکه خلاف فرموده شان بظهور رسيد باز بر سر ايمانشان هستند. مترجم گويد: ممکن است در نظر ائمه دين براى بيان مطلب بطورى که خلاف واقع از آن استفاده شود مصلحتى باشد مانند تقيه وامثال آن وبنابراين معناى روايت وسر دو پاداش روشن خواهد بود).

14- وخبر داد ما را محمد بن يعقوب از محمد بن يحيى واحمد بن ادريس وآنان از محمد بن احمد واو از سياري(23) واو از حسن بن على بن يقطين واو از برادرش حسين واو پدرش على بن يقطين که گفت: ابو الحسن موسى بن جعفر عليه السلام مرا فرمود: اى على دويست سال است که شيعه با اميد وآرزو تربيت شده است.(24)

راوى گويد: يقطين بفرزندش على بن يقطين گفت: چرا آنچه براى ما گفته شد انجام گرفت وآنچه براى شما گفته شد انجام نگرفت- يعنى خلافت بنى عباس-(25) على باو گفت: آنچه براى ما وشما گفته شده است هر دو از يکجا بيرون آمده است جز آنکه هنگام کار شما فرا رسيد وبهمين جهت بى پرده بشما گفته شد وهمانطور که گفته شده بود انجام يافت ولى کار ما از آنجائيکه وقتش فرا نرسيده بود ما با اميد وآرزو سرگرم شديم واگر بما گفته ميشد که اينکار نشدنى است مگر پس از دويست يا سيصد سال حتما دلهاى ما سخت ميشد وبيشتر مردم از اسلام رو گردان ميشدند ولى گفتند: آن کار بهمين زودى ونزديکى خواهد شد تا دلهاى مردم با يکديگر مهربان بماند وفرج را نزديک بنمايانند. (شرح: يقطين از شيعيان بنى عباس بود ولى پسرش على از شيعيان اهل بيت وپاسخيکه على بپدرش داده است پاسخ متينى است وآنرا از امام موسى بن جعفر گرفته است چنانچه صدوق در علل با سند خود از على بن يقطين نقل ميکند که گويد ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السلام را عرض کردم چرا از اخبار غيبى آنچه در باره شما روايت شده است واقع نميشود ولى آنچه در باره دشمنان شما است درست در ميايد؟ فرمود: آنچه در باره دشمنان ما گفته شده است چون حق محض بوده است همانطور که گفته شده است واقع گرديده است ولى شماها را با آرزو ها سرگرم کردند ودر باره شما اين چنين گفته شد).

15- خبر داد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد مرا حسين بن محمد از جعفر بن محمد واو از قاسم بن اسماعيل انبارى واو از حسن بن على واو از ابراهيم بن مهزم واو از پدرش واو از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که گويد در محضر آنحضرت سخن از پادشاهان فلان خاندان بميان آمد فرمود: مردم از بس براى اينکار شتابزدگى ردند هلاک شدند خداوند که با شتاب بندگان شتاب نميکند همانا اين کار را پايانى هست که بايد بان برسد همينکه بان پايه رسيدند نه يکساعت جلو ميافتند ونه يکساعت عقب. (شرح: مقصود از فلان خاندان، بنى عباس است ومقصود از هلاکت مردم در شتابزدگى آنکه جمعى امثال زيد وبنى حسن ميخواستند پيش از آنکه دوران حکومت باطل بپايان برسد آن حکومت را سرنگون کنند وموفق نميشدند وخودشان در اينراه کشته ميشدند ولى آنگاه که دوران حکومتشان سر آيد نتوانند ساعتى از آن بيش وکم کنند).

پى‏نوشتها:‌


(1) در بحار چاپ کمپانى است (اهل باطل را بر ما مقدم داشتند) ودر اختصاص است: (اهل باطل بر ما مقدم داشت) وآنچه در بحار است مناسبتر است.

(2) مقصود از مرجئه گروهى هستند که پس از پيغمبر يک نفر را به اختيار خودشان براى خود انتخاب مى کنند واو را رئيس خود قرار مى دهند ودرباره ى او قائل به عصمت از خطا هم نيستند واو را در همه ى دستورهائى که مى دهد واجب الاطاعة مى دانند واينکه آنان را مرجئه ناميدند به اين جهت است کمه يعنى خداوند نصب امام را به تأخير انداخت تا امت خودشان او را انتخاب کنند وگاهى هم مرجئه بحرورى وقدرى گفته مى شود.

(3) مجلسى گويد: پاک کردن عرق وخون بسته از پيشانى کنايه است از پيش آمدهاى دشوارى که باعث عرق کردن وزخمهاى خونين گردد.

(4) در اوائل کتاب ترجمه اش گذشت وگفتيم که محتمل است عباسى تصحيف علوى باشد که کاتب به عنوان نسخه بدل بالاى عباسى نوشته وناسخ بعدى خيال کرده که جزء متن است واما على بن احمد بندنيجى ظاهرا همان است که علامه در قسم دوم از خلاصه اش عنوان کرده وگفته است که على بن احمد بدنجى ابوالحسن در مکه سکونتن کرد ضعيف است وسخنانش ضد ونقيض وقابل اعتنا نيست ودر قسم دوم از رجال ابن داود نيز چنين گفته است ولى در آنجا بندليجى نوشته است.

(5) در خلاصه ى علامه يونس بن رباط کوفى را ثقه خوانده است ولى در بحار اين روايت وروايت بعدى از يونس بن ظبيان نقل شده است.

(6) کلمه قم قرينه است بر اينکه مقصود از على بن الحسين همان على بن بابويه معروف باشد ولى در چند مورد از اين کتاب مسعودى را بر آن اضافه کرده است وبه گمان من کلمه ى مسعودى را نويسندگان حديث اضافه کرده باشند که بعضى از آنان خيال کرده باشند که على ابن الحسين همان مسعودى است در حالى که مسعودى اصلا به قم نرفته وهيچ کس چنين چيزى درباره ى او را نقل نکرده است علاوه بر اينکه محمد بن يحيى از مشايخ على بن بابويه است نه مسعودي.

(7) در بحار است که (آنان سه دسته شدند).

(8) روايت عبد الواحد از ابوسليمان غريب است ومولف در گذشته وآينده از هر دو بدون واسطه نقل مى کند وعبد الواحد در سرتاسر اين کتاب از محمد بن جعفر قرشى روايت مى کند وابوسليمان از ابراهيم بن اسحاق. گوئى جمله ى (حدثنا عبد الواحد بن يونس قال) اشتباها نوشته شده است.

(9) در غيبت شيخ چنين است: آيا براى اين کار زمانى هست که به آن پايان يابد وما بدنهاى خود را به آن بياسائيم وسرانجام به ان برسيم؟.

(10) در بعضى از نسخه ها: (واز بين رفتن حکومت بنى عباس به جاى فرو رفتن زمين در بيداء).

(11) در بحار وبقيه ى نسخه ها نيز چنين است ومن تا به حال کسى را در اين طبقه به اين نام نيافته ام وعبد الرحمن بن قاسم بن خالد عنقى ابو عبد الله بصرى او صاحب مالک است ولى معلوم نيست که ابن عبد الرحمن باشد واختلاف طبقه نيز دارند.

(12) محمد بن عمر بن يونس يا (عمرو بن يونس) را من جائى نيافتم ودر بعضى از نسخه ها (بن يوسف) به جاى (بن يونس) است.

(13) على بن حزور همان است که محمد بن حنفيه را امام مى دانست واز راويان عامه است ابن حجر درالتقريب والتهذيب وکشى در رجالش عنوان کرده اند ودر بعضى از نسخه ها (على بن الجاورد) است وغلط است، آرى شيخ (ره) بعضى از اين خبر را با سند خودش از محمد بن سنان واو از ابى الجارود واو از محمد بن بشر همدانى نقل مى کند وابو الجارود نامش زياد بن المنذر است.

(14) علامه ى مجلسى (ره) فرموده است که: بنى مرداس کنايه از بنى عباس است چون در ميان اصحاب رسول خدا شخصى بوده که او را عباس بن مرداس مى گفتند پايان، ومن مى گويم آن شخص عباس بن مرداس بن ابى عامر بن حارثه است که کنيه اش ابا الهيثم بود اندکى پيش از فتح مکه اسلام آورد ودر فتح مکه حاضر بود واو از مؤلفه قلوبهم مى باشد.

ابن سعد در طبقات در طبقه ى خندفيين ذکرش کرده است او از روزى شهرت يافت که رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به عيينة بن حصين واقرع بن حابس در حنين از غنايم بيشتر داد تا او خطاب به پيغمبر اين اشعار را سرود:

اتجعل نهيى ونهب العبيد

فما کان حصن ولا حابس

وما کنت دون امرىء منهما

 

بين عيينة والاقرع

يفوقان مرداس فى مجمع

ومن تضع اليوم لايرفع

آيا سهم مرا از سهم دو بنده که عيينه واقرع باشند کمتر مى دهى در صورتى که حصن وحابس در اجتماع از مرداس برتر نبودند ومن خودم نيز از آنان کمتر نيستم وکسى را که تو امروز پست کنى ديگر سربلند نخواهد شد تا آخر اشعار. پس رسول خدا فرمود: برويد وزبانش را ببريد پس در امتثال امر رسول خدا از غنائم آن قدر به او دادند که راضى شد واو شاعر نيک ودلاورى مشهور بود واز کسانى بود که در دوران جاهليت شرارب را حرام مى دانست. به او گفتند: چرا شراب نمى نوشى که نيرو وجرئتت را افزونى بخشد. گفت: نه چنينم که به صبح سرور قومم باشم وبه شب سفيه آنان گردم نه به خدا قسم هرگز به اندرون من چيزى که ميان من وعقلم حائل باشد داخل نخواهد شد.

(15) در بعضى از نسخه ها اضافه کرده که (واطمينان کردند که حکومتشان زائل نخواهد شد).

(16) در بعضى از نسخه ها است که (خداوند مثل آنان را در قرآنش آورده است).

(17) ظاهرا مقصود از (اين کار) فرج عمومى وبازگشت حق به دست اهلش باشد.

(18) وآن سال امامت آن حضرت است زيرا امام باقر عليه السلام به سال 114 وفات فرموده وآن حضرت به سال 148 رحلت فرموده است.

(19) بيان دو بار به تأخير افتادن در خبر بعدى خواهد آمد.

(20) اينجا چنين است ولى در روايتى که شيخ آن را در غيبت از ابى حمزه واو از امام باقر عليه السلام روايت کرده است چنين است (که خداى تعالى وقت اين کار را تا سال هفتاد تعيين کرده بود) ومعلوم است که اين دو تعبير با هم فرق دارد زيرا مبدء فرج در دومى معلوم نيست ودر کافى کلمه ى (سال) نيست وشايد آن درست باشد وکلمه سال را ناسخان حديث اضافه کرده باشند.

(21) در کافى چنين است (خشم خداى تعالى بر اهل زمين يافت).

(22) علامه ى مجلسى (ره) فرموده است: گفته شده که هفتاد به خروج حسين عليه السلام اشاره است وصد وچهل به خروج امام رضا عليه السلام سپس گفته: من مى گويم: که اين سخن بنا به تواريخ مشهور درست نباشد زيرا شهادت حسين عليه السلام در اول سال شصت ويک بود وخروج امام رضا عليه السلام در سال دويست هجرى بود وآنچه به ذهن من مى آيد آن است که ممکن است مبدأ تاريخ از بعث باشد ودو سال پيش از مرگ معاويه که مقدمات خروج حسين عليه السلام فراهم مى شد مقصود از هفتاد باشد زيرا اهل کوفه خذلهم الله همان روزها بود که به حسين عليه السلام نامه ها نوشتند وآن حضرت در موسم هاى حج شرکت مى کردند، ووقت دوم اشاره به خروج زيد بن على باشد که او به سال يکصد وبيست ودو خروج کرد وبنابراين تقريبا قابل انطباق به خبر مى شود ويا آنکه اشاره باشد به انقراض حکومت بنى امية ويا به دوران ضعف حکومتشان واستيلاء ابومسلم بر خراسان که نامه هائى به امام صادق عليه السلام نوشت وآن حضرت را دعوت به قيام نمود ولى حضرت نظر به مصالحى نپذيرفت وخروج ابومسلم در سال يکصد وبيست وهشت بود.

وبا آنچه در خبر است اگر مبدا تاريخ را بعث بگيريم موافق مى شود واگر تاريخ را هجرى بگيريم ممکن است که هفتاد اشاره به خروج واستيلاء مختار باشد زيرا او در سال شصت وهفت کشته شده است ودومى اشاره به ظهور امام صادق عليه السلام باشد که شيعيان آن حضرت در آن زمان به اطراف واکناف منتشر شدند (يا اينکه با تصحيح بدان نيازى به اين تکلفها باقى نخواهد ماند) اهرمن مى گويم: بيان مرحوم مجلسى (ره) مبتنى است بر آنکه در روايت مبدأ تاريخ تعين شده باشد وحال آنکه معين نيست زيرا چنانچه گفتيم کلمه ى (سال) در کافى نيست.

ومحتمل است چنانچه بعضى از بزرگان احتمال داده اند مبدأ روز غيبت آن حضرت باشد به اين معنى که خداى تعالى مقرر فرموده بود که ظهور آن حضرت هفتاد سال پس از غيبت باشد به شرط آنکه حسين عليه السلام کشته نشود وپس از آنکه حسين عليه السلام کشته شد ظهور را تا سال يکصد وچهل پس از غيبت به تأخير انداخت به شرط آنکه فاش نشود وپس از آنکه سر آن حضرت عليهم السلام فاش شد خداوند علم اين موضوع را از آنان مستور فرمود ويا آنکه ديگر اجازه ى اظهار به آنان نداد.

(23) او احمد بن محمد بن سيار ابو عبد الله کاتب است در زمان امام حسن عسکرى ابى محمد عليه السلام از نويسندگان آل طاهر بود ومعروف به سيارى است او ضعيف، مذهبش فاسد وروايتش ميان خالى وروايات مرسله اش فراوان است چنانچه در فهرست شيخ ورجال نجاشى است.

(24) مقصود آن است که شيعه به اميد فرج عمرش سپرى مى شود ودويست سال نه از باب تعيين تاريخ به طور تحقيق است بلکه از باب آن است که عرفا در اين طور موارد کسرها را با عدد صحيح بيان مى کند.

(25) اين جمله از مؤلف است ودر کافى نيست.