8- محمد بن همام گفت: حديث کرد ما را احمد بن مابنداذ(1)
او گفت: حديث کرد ما را محمد بن مالک(2)
او گفت: حديث کرد ما را محمد بن سنان از کاهلي.(3)
واو از): ابى عبد الله امام صادق عليه السلام که فرمود: با همديگر
پيوند ونيکوکارى ومهربانى داشته باشيد سوگند بخدائى که دانه را
شکافت وآدميزاد را آفريد روزى فرا رسد که يکنفر از شما نتواند محلى
بيابد که دينارى ويا درهمى از مال خودش در آنجا مصرف کند- يعنى در
زمان ظهور امام قائم محلى يافت نميشود که مصرف پول باشد چون همگى
مردم از فضل خدا وفضل ولى او بى نياز ميشوند-. عرض کردم کى چنين
خواهد شد؟ فرمود: هنگاميکه امام خودتان را از دست بدهيد وبهمين حال
بمانيد تا آنگاه که بر شما نمايان شود همچون خورشيد که سر بر زنده
در حاليکه در کمال ياس ونوميدى بوده باشيد پس مبادا شک وترديدى
داشته باشيد وشک را از خود دور سازيد، من شما را بر حذر داشتم پس
شما نيز بر حذر باشيد، ومن از خداوند توفيق وارشاد شما را
خواستارم. بيننده راست که در اين نهى از شک در صحت غيبت غائب عليه
السلام وصحت ظهورش نيکو بنگرد ودر اينکه پس از نهى از شک در غيبت
ميفرمايد من شما را بر حذر داشتم پس برحذر باشيد يعنى از شک، پناه
بخدا ميبريم از شک وريب واز پيمودن راهى که بهلاکت ميکشاند واز خدا
ميخواهيم که بمنت وقدرتش ما را در راه هدايت وپيمودن بهترين راه
ثابت قدم فرمايد راهى که ما را بهمراه برگزيدگان از نيکانش بکرامت
ميرساند. (مصحح گويد: از جمله: يعنى در زمان ظهور... تا بى نياز
ميشوند گفته مولف است واينکه مولف فرموده است از فضل خدا بى نياز
ميشوند معنايش روشن است. وامام معناى اينکه از فضل وليش بى نياز
شوند آنست ه در اثر تربيت آنحضرت آنچنان اصول عدالت اجتماعى رعايت
ميشود که در آمد سرانه بالا ميرود وهمه افراد اجتماع از مواهب
اوليه زندگى برخوردار ميشوند ومستمند وبيچاره اى يافت نميشود که
براى رفت نياز او پولى خرج شود.
در اينجا ذکر روايتى مناسب است که کراجکى در کنز الفوائد آورده است
وآن اينکه: ابو حنيفه با امام صادق عليه السلام غذائى خورد، وچون
دست از غذا کشيد فرمود الحمد لله رب العالمين بار الها اين نعمت از
تو واز رسول تو است. ابو حنيفه عرض کرد: با خدا شريک قرار دادي؟
حضرت فرمود: واى بر تو خدا در قرآن ميفرمايد وما نقموا الا ان
اغناهم الله ورسوله من فضله يعنى (آنان اعتراضى جز اين نداشتند که
خدا ورسولش آنان را از فضل خود بى نياز کرده بودند) ودر جاى ديگر
ميفرمايد ولو انهم رضوا ما آتاهم الله ورسوله وقالوا حسبنا الله
سيوتينا الله من فضله ورسوله يعنى (اگر آنان بانچه خدا ورسول بانان
داده است راضى ميبودند وميگفتند خدا ما را بس است بزودى خدا ورسولش
از فضل خود بما خواهند داد) ابو حنيفه گفت: بخدا قسم گوئى من ايندو
آيه را از قرآن هرگز نخواهد بودم ونشنيده بودم مگر همين الان).
9- خبر داد ما را عبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد ما را احمد بن
محمد بن رباح زهرى از احمد بن على حميرى واو از حسن بن ايوب واو از
عبد الکريم بن عمرو خثعمى واو از محمد بن عصام او گفت: حديث کرد
مرا مفضل بن عمر گفت: در محضر ابى عبد الله امام صادق عليه اللام
بودم وکس ديگر نيز با من بود بما فرمود: مبادا مشهور کنيد- يعنى
نام قائم عليه السلام را- وبنظر من مخاطب آنحضرت ديگرى بود نه من.
پس فرمود: اى ابا عبد الله مبادا مشهور کنيد بخدا سوگند بطور حتم
مدت زمانى غايب خواهد شد ونامش از زبانها خواهد افتاد تا آنجا که
گفته شود مرد؟ يا هلاک شد؟ آيا کدام بيابان را پيمود؟ وديدگان
مومنين بر فراقش اشکها خواهد ريخت، ومردم همچون کشتى که در دست
امواج خروشان دريا زير ورو ميشود زير ورو خواهند شد تا آنکه نجات
نيابد مگر آنکسى که خداوند پيمان از او گرفته وايمان را در دل او
نوشته واو را بواسطه روحى که از جانب خدا است تاييد کرده باشد، وبه
طور حتم بايد دوازده پرچم نامعلوم برافراشته شود که شناخته نشود
کداميک از کدام است.
مفضل گويد: من گريستم، به من فرمود چرا گريستي؟ عرض کردم: من به
فدايت چگونه نگريم وشما مى فرمائيد دوازده پرچم نامعلوم برافراشته
شود که مشخص نيست کداميک از کدام است. گويد: آن حضرت به شکافى که
در ديوار خانه بود وآفتاب از آنجا به مجلس اش مى تابيد نگاه کرد
وفرمود: اين آفتاب است که مى تابد؟ عرض کردم آرى فرمود: به خدا قسم
که امر ما از اين آفتاب، تابنده تر وروشن تر است.
شرح: اينکه حضرت عليه السلام فرمود: شناخته نشود کداميک از کدام
است ظاهرا معنايش آن نيست که حق از باطل شناخته نمى شود يعنى حقى
در ميان آنها هست ولى تميزى از باطل ندارد بلکه معنايش آن است که
در بطلان، هيچکدام از همديگر امتياز ندارند وهمگى مانند هم باطلند
نظير روايتى که مفيد (ره) در ارشادش از ابى خديجه سالم بن مکرم واو
از امام صادق عليه السلام نقل مى کند که آن حضرت فرمود: (لا يخرج
القائم حتى يخرج اثنا عشر من بنى هاشم خروج کنند که همگى دعوت به
خويشتن کنند).
10- محمد بن همام گفت: حديث کرد ما را جعفر بن محمد بن مالک وعبد
الله بن جعفر حميرى هر دو گفتند: حديث کرد ما را محمد بن حسين بن
ابى الخطاب ومحمد بن عيسى وعبد الله بن عامر قصبانى همگى از عبد
الرحمن بن ابى نجران واو از محمد بن مساور واو از مفضل بن عمر جعفى
که گفت:
شنيدم شيخ - يعنى ابا عبد الله - عليه السلام مى فرمود: مبادا
مشهور کنيد، به خدا قسم حتما مدتى از روزگارتان را پنهان خواهد بود
واز يادها خواهد رفت تا آنکه گفته شود: او مرد؟ هلاک شد؟ کدام
بيابان را پيمود وچشمهاى مؤمنين بر او اشکها خواهد ريخت وهمچون زير
ورو شدن کشتى در ميان امواج دريا زير ورو خواهند شد ونجات نخواهد
يافت مگر آن کس که خداوند از او پيمان گرفته باشد وايمان را در دلش
نوشته واو را بروحى که از جانب او است تاييد کرده باشد وحتما
دوازده پرچم نا معلوم برافراشته شود که مشخص نباشد کدام از کدام
است. گويد: من گريستن وسپس عرض کردم: ما چه بکنيم؟ فرمود: اى ابا
عبد الله وسپس بافتابى که بسکوى خانه تابيده بود نگاه کرد وفرمود:
اين آفتاب را مى يني؟ عرض کردم: آري، فرمود امر ما از اين آفتاب
روشن تر است. (محمد بن يعقوب کلينى از محمد بن يحيى واو از احمد بن
محمد واو از عبد الکريم واو از عبد الرحمن بن ابى نجران واو از
محمد بن مساور واواز مفضل ابن عمر نقل ميکند): مانند همين روايت را
جز آنکه ميگويد: وحتما سالها از روزگار شما را پنهان خواهد بود).
خداوند شما را بيش از پيش هدايت فرمايد نمى بينيد اين نهى از افشاء
نمودن نام امام غائب را که فرموده است: (مبادا مشهور کنيد) واينکه
فرموده است: (حتما مدتى از روزگار شما را غايب خواهد بود) واز
يادها خواهد رفت تا آنکه گفته شود مرد؟ هلاک شد؟ کدام بيابان را
پيمود؟ وچشمهاى مومنين بر او اشک ريز خواهد گرديد وهمچون کشتى در
امواج دريا زير وزبر خواهند شد. مقصود آنحضرت از اين سخن ها
گرفتاريهاى گمراه کننده هولناکى است که براى شيعه رخ ميدهد ومذهب
هاى باطلى که از شيعه جدا ميشود وموجب تحير وسرگردانى است وپرچمهاى
نامعلوم که برافراشته ميشود يعنى از مدعيان امامت که از اولاد ابى
طالب در هر زمانى خروج ميکنند وبدنبال رياست هستند. واينکه فرمود
(پرچم مشتبه) از آنجهت است که پرچم از آن کسى خواهد بود که از ا ين
خاندان است از کسانى که مدعى امامت گردد وامام نباشد وچون باين
خاندان نسبت دارد امر بر مردم مشتبه ميشود وضعيفان از شيعه وغير
شيعه گمان ميکنند که آنان بر حقند زيرا از خاندان حق وصدق اند در
صورتيکه چنين نيست زيرا خداى عز وجل اين امر را (که جان عده اى از
آنانکه امام نيستند وهيچ گونه صلاحيت امامت هم ندارند ولى از اهل
بيتند ودر اينکه بدنبال مقام امامتند بى شک، گنهکارند. وجان عده اى
از پيروان شان که بگمان وفريب بدنبال آنان افتاده اند در اين راه
از دست خواهد رفت) در انحصار صاحب حق ومعدن صدق قرار داده است
وهمان کسيکه خداوند او را براى همين کار قرار داده وهيچ کس را در
اينکار شريک او نکرده وجز او کسى را از اهل عالم نرسد که ادعاى اين
امر کند ويا اينکه فتنه ها رخ ميدهد ومذاهب گوناگون بهم ميرسد
ودلها متزلزل ميشود وسخن مختلف ورايها پراکنده ميشود ومنحرفين، از
راه راست منحرف ميشوند ولى خداوند مومنين را بر نظام امامت وحقيقت
امر ونگهدارى آن ثابت قدم نگاه ميدارد وفريب درخشندگى سراب وبرقهاى
فريبا را نمى خورند وبا گمان هاى دروغين همراهى نميکنند تا آنگاه
که بدون تبديل وتغيير بصاحب امر عليه السلام به پيوندند وافراديکه
پيش از ظهور از دنيا ميروند بدون آنکه شک وترديدى داشته باشند وفات
ميکنند ومقام ومنزلت هر کس بفراخور حالش باو داده ميشود ودر دنيا
وآخربت در مرتبه خودش قرار ميگيرد. از خداوند جل اسمه خواستاريم که
بما پايداراى عنايت فرمايد ودانش ما را روز افزون گرداند که او
بخشنده ترين عطا کنندگان وبزرگوارترين سوال شده گاه است.
11- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب کليني- رحمه الله- از على بن
محمد واو حسن بن عيسى بن محمد بن على بن جعفر واو از پدرش واو از
جدش واو از على بن جعفر واو از برادرش: ميسى بن جعفر عليه السلام
که فرمود: هنگاميکه پنچمين فرزند از هفتمين گم شود خدا را خدا را
دينتان که مبادا شمارا از دين بيرون برند که صاحب اين امر را
بناچار غيبتى خواهد بود تا آنجا که از افراديکه معتقد باين امراند
ازاعتقاد بازگردند واين غيبت فقط آزمايشى است از جانب خداوند که
خلق را بدان مى آزمايد واگر پدران ونياکان شنما دينى را درست تر از
اين دين ميدانستند از آن دين پيروى مى کردند. عرض کردم: اى آقاى من
پنجمين از اولاد هفتمين کيست؟ فرمود: پسرک من خردهاى شما از دريافت
اين مطلب کوچکتر است وبرداشت اين معنا به پندارهاى شما نمى گنجد
ولى اگر زنده مانديد آن روز را خواهيد ديد.
12- خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه باهلى او گفت: حديث کرد
ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى بسال 273 او گفت: حديث کرد ما را
عبد الله بن حماد انصارى بسال 229 از ابى الجارود واو از: ابى جعفر
(امام باقر) عليه السلام که آنحضرت مرا فرمود: اى ابا الجارود
هنگامنکه فلک آنقدر بچرخد که بگويند: مرد؟ يا هلاک شد؟ وکدام
بيابان را پيمود؟ وآنکه در جستجوى او است گويد کى چنين خواهد شد
وحال آنکه استخوانهايش نيز پوسيد در اينهنگام باميد او باشيد وچون
شنيديد که ظهور کرده است خود را بر روى يخ کشان کشان هم که شده است
بخدمتش برسانيد.
13- خبر داد ما را محمد بن همام- رحمه الله- او گفت: حديث کرد ما
را حميد بن زياد از حين بن محمد بن سماعه واو از احمد بن حسن ميثمى
واو از زائده بن قدامه واو از بعضى از رجالش واو از: ابى عبد الله
(امام صادق) عليه السلام که فرمود: حضرت قائم وقتى قيام ميکند مردم
ميگويند چطور ممکن است؟ وحال آنکه استخوانهايش هم پوسيده است.
14- حديث کرد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث
کرد ما را احمد بن محمد بن رباح الزهرى از احمد بن على حميرى واو
از حسن بن ايوب واو از عبد الکريم بن عمروا واو از محمد بن فضيل
واو از حماد بن عبد الکريم جلاب) که گفت: در محضر ابى عبد الله
(امام صادق) عليه السلام سخن از حضرت قائم بميان آمد فرمود:
هنگاميکه آن حضرت قيام ميکند مردم ميگويند اين چگونه شدنى است وحال
آنکه چندان وچندان سال است که استخوانهايش پوسيده است.
15- حديث کرد ما را على بن احمد بندنيجى او گفت: حديث کرد ما را
عبيد الله بن موسى علوى عباسى از موسى بن سلام واو از احمد بن محمد
بن ابى نصر واو از عبد الرحمن واو از خشاب(4)
واو از: ابى عبد الله عليه السلام وآنحضرت از پدرانش عليهم السلام
که فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اهل بيت من هم چون
ستارگان آسمانند که چون ستاره اى فرو نشيند ستاره اى ديگر بر آيد
تا آنجا که چون ستاره اى طلوع کند وشما آن را با ديدگانتان ديديد
وانگشت نمايش ساختيد فرشته مرگ بيايد واو را ببرد وسپس شما در اين
حال مدت زمانى خواهيد ماند وفرزندان عبد المطلب همگى يکسان خواهند
گرديد که معلوم نشود کدام از کدام است در اين هنگام ستاره شما
نمايان شود پس خدا را سپاس گوئيد واو را بپذيريد.
16- وخبر داد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد مرا جعفر بن
محمد ابن مالک وعبد الله بن جعفر حميرى آندو گفتند: حديث کرد ما را
محمد بن حسين بن ابى الخطاب ومحمد بن عيسى وعبد الله بن عامر
قصبانى همگى از عبد الرحمن بن ابى نجران واو از خشاب واو از معروف
بن خربوذ واو از: ابى جعفر (امام باقر) عليه السلام که گفت شنيدم
آنحضرت ميفرمود: رسول خدا فرمود است: اهل بيت من در اين امت همچون
ستارگان آسمانند که چون ستاره اى فرو نشيند ستاره اى ديگر بر آيد
تا آنگاه که شما چشمها را بسوى ستاره اى که سر زده است بدوزيد
وانگشت نمايش کنيد فرشته مرگ بيايد واو را ببرد وسپس مدتى از
روزگارتان اين چنين بمانيد که ندانيد کدام از کدام است وهمه
فرزندان عبد المطلب در اين باره يکسان شوند شما در چنين حالى باشيد
که ناگاه خداوند ستاره شما را بر آرد پس خدا را سپاس کنيد وامام را
پذيرا شويد.
17- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب کلينى او گفت: حديث کرد ما را
على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش واو از حنان بن سدير واو از معروف
بن خربوذ واو از. ابى جعفر (امام باقر) عليه السلام که فرمود: ما
همچون ستارگان آسمانيم که چون ستاره اى فرو نشيند ستاره اى بر آيد
تا آنگاه که با انگشت نشان دهيد وبا ابروان اشاره کنيد خداوند
ستاره شما ا از شما پنهان کند وفرزندان عبد المطلب يکسان شوند
وشناخته نشود کدام از کدا است پس هرگاه ستاره شما بر آمد پروردگار
خود را ستايش کنيد. (مترجم گويد: مقصود از يکسان شدن فرزندان عبد
المطب آنست که مدعيان مهدويت وامامت که از فرزندان عبد المطلبند
همگى يکسان ميشوند وهيچکدام براى مدعاى خود دليلى نتوانند آورد).
18- حديث کرد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد ابن
يحيي(5)
او گفت: حديث کرد ما را عيسى بن عبد الله بن محمد بن عمر بن على بن
ابى طالب از پدرش واو از جدش واو از پدرش): امير المؤمنين عليه
السلام که فرمود: صاحب اين امر از فرزندان من همان است که درباره
اش گفته خواهد شد: مرد؟ يا هلاک شد؟ نه بلکه در کدام بيابان پانهاد
19- وبهمين سند از محمد بن على کوفى روايت است که گفت: حديث کرد ما
را يونس بن يعقوب از مفضل بن عمر که گفت: ابى عبد الله (امام صادق)
عليه السلام را عرض کردم: نشانه قائم چيست؟ فرمود: هنگاميکه گردون
آنقدر بگردد که بگويند: مرد؟ يا هلاک شد؟ در کدام بيابان پا نهاد؟
عرض کردم: فدايت شوم سپس چه ميشود؟ فرمود: ظهور نميکند مگر با
شمشير.
20- حديث کرد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را حميد بن
زياد کوفى او گفت: حديث کرد ما را حسن بن محمد بن سماعه از احمد بن
حسن ميثمى واو از زائده بن قدامه واو از عبد الکريم که گفت: در
محضر ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام سخن از حضرت قائم بميان
آمد فرمود: کى اين خواهد شد وحال آنکه چرخ گردون آنقدر نگرديده است
که گفته شود: مرد يا هلاک شد، کدام بيابان را پيمود؟ عرض کردم
چرخيدن گردون چيست؟ فرمود اختلاف شيعه ميان خودشان. (مترجم گويد:
چرخيدن گردون کنايه از گذشت زمان است وآنچه در اين روايت معنى شده
لازمه آن روزگار است که حضرت تعبير بلازم فرموده است). از مولف:
اين حديث ها احوالات گروه هائى را بيان ميکند که انتساب بشيعه
دارند وبا جمعيت اندکى که بر امامت فرزند حسن بن على عليهما السلام
پايدارند مخالفند زيرا اکثريت آنان در باره اين بازمانده عليه
السلام ميگويند: کجا است؟ وکى اين شدنى است؟ وتا کى پنهان خواهد
بود؟ وان تا کى ميتواند زنده بماند؟ در حاليکه آنحضرت هم اکنون
هشتاد وچند سال دارد وبعضى از آنان معتقدند که او مرده است وبعضى
از آنان ولادتش را انکار نميکند واصل وجودش را منکر است وکسيرا که
وجود او را تصديق ميکند بمسخره ميگيرد وبعضى از آنان اين مدت را
بعيد ميشمارد واين زمان را طولانى مى انگارد ومعتقد نيست که خداوند
در محيط قدرت ونفوذ سلطنت وقاطعيت امر وتدبيرش ميتواند عمر ولى خود
را بقدر برترين مدت عمرى که بيکى از معاصرين وغير معاصرين داده
طولانى سازد وپس از گذشت چنان زمان وبلکه بيشتر از آن ظاهر شود.
وما از اهل زمان خود را فراوان ديديم که صد سال وبيشتر عمر کرده
است وهنوز با تمام نيرو وکمال عقل است، پس چگونه انکار ميکند که
داوند حجتش را بيش از اين عمر بدهد، واين خود يکى از بزرگترين
نشانه هاى قدرت الهى باشد که از ميان همه اهل عصر تنها در حجت خدا
وجود داشته باشد زيرا او بزرگترين حجت خدا است که دين خدا را بر
همه اديان پيروز خواهد کرد وبوسيله او پليديها ونا پاکيها را شستشو
خواهد داد. گوئى در همين قرآن داستان ولادت موسى را نخوانده است که
چه بر سر زنان وکودکان آمد وآنان را کشته وسر بريدند تا آنکه گروه
بسيارى از بين رفت مگر نگذارند قضاى الهى وامر حتمى خدا واقع شود
ولى خداوند على رغم دشمنانش موسى را بوجود آورد وهمان کس را که
بدنبال او در جستجو بود وکودکان را بخاطر او مى کشت وسر ميبريد
سرپرست وتربيت دهنده او ساخت که داستان بزرگ شدن موسى وبحد بلوغ
رسيدن وفرار کردنش را که چندين سال طول کشيد خداوند در قرآن بيان
ميفرمايد تا هناميکه خداوند اجازه ظهورش را داده بود فرا رسيد وسنت
خدا که از پيش نيز چنين بوده وتبديل بان راه ندارد ظاهر گرديد. اى
صاحبان بصيرت عبرت بگيريد، واى شيعيان نيکوکار بر آنچه خداوند شما
را بر آن دلالت فرموده وبان راهنمائى کرده است پا بر جا باشيد وخدا
را بر اين نعمت که بشما ارزانى داشته وتنها شما را از آن بهره مند
ساخته سپاسگزار باشيد که خداوند سزاوار ستايش وسپاس است.
1- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را
قاسم ابن نخند بن حسن بن حازم، او گفت: حديث کرد ما را عبيس بن
هشام ناشرى از عبد الله بن جبله واو از فضيل (صائغ) واو از محمد بن
مسلم ثقفى واو از): ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که فرمود
هنگاميکه مردم امام را گم کنند سالها خواهند ماند که نفهمند کدام
از کدام است سپس خداى عز وجل صاحب شان را براى آنان ظاهر کند.
2- وبهمين سند از عبد الله بن جبله روايت ميکند واو از على بن حارث
ابن مغيره واو از پدرش که گفت: بامام صادق عرض کردم: آيا دوران
فترتى پيش ميايد که مسلمانان در آن دوران امام خود را نشناسند؟
فرمود: چنين گفته ميشود، عرض کردم پس ما چه بکنيم؟ فرمود: چون اين
چنين شود امر نخستين را از دست مدهيد تا پايانش براى شما روشن شود.
(شرح: امر نخستين يعنى قرآن وعترت. ومترجم گويد: معناى اين حديث از
تامل در حديث ذيل معلوم ميشود).
3- وبهمين سند از عبد الله بن جبله واو از محمد بن منصور صيقل واو
از پدرش منصور نقل ميکند که گفت: ابو عبد الله (امام صادق) عليه
السلام فرمود: هرگاه صبح وشام کردى وامامى را از آل محمد در آنوقت
نديدى همان کس را که دوست ميداشتى دوست بدار وهمان را که دشمن
ميداشتى دشمن ميداشتى دشمن بدار وبا هر کس که پيوند ولايت داشتى
داشته باش وصبح وشام منتظر فرمان باش. (وخبر داد ما را محمد بن
يعقوب کلينى از محمد بن يحيى واو از احمد بن محمد واو از منصور واو
از کسيکه نامش را گفت واو از ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام
مانند همين حديث را).(6)
4- حديث کرد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را عبد الله
بن جعفر حميرى از محمد بن عيسى وحسن بن ظريف وآندو از حمد بن عيسى
واو از عبد الله بن سنان که گفت: من وپدرم بمحضر ابى عبد الله
(امام صادق) عليه السلام رسيديم فرمود: چگونه خواهيد بود اگر در
حالى قرار گيريد که در آن حال نه رهبرى را به بينيد، ونه نشانه چشم
گيرى بدست باشد، از اين حيرت نجات نيابد مگر آن کس که مانند گرفتار
غرقاب دست بدعا بردارد. پدرم گفت: اين بخدا قسم بلائى است پس ما در
آنهنگام چکار کنيم فدايت شوم؟ فرمود: چون چنين شود- وشخص تو هرگز
بان روز نخواهى رسيد- همان عقيده اى را که داريد از دست مدهيد تا
وضع براى شما روشن شود.
5- وبه همين سند از محمد بن عيسى واو از حسن بن ظريف واو از حارص
ابن مغيره تصرى واو از): ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام
روايت ميکند که گفت: بانحضرت عرض کردم: بما روايت شدهاست که صاحب
اين امر روزگارى در دست رس مردم نخواهد بود در چنين وضعى ما چه
بکنيم؟ فرمود: همان امر اول را که بر آن هستيد از دست مدهيد تا کار
براى شما روشن شود.
6- محمد بن همام با سند خودش حديث را به ابان بن تغلب ميرساند که):
از ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام نقل ميکند که فرمود:
روزگارى بر مردم بيايد که (سبطه) بر آنان دست دهد وعلم در آن هنگام
جمع شود همچون مار که در سوراخش جمع ميشود مردم در چنين حالى که
هستند بناگاه ستاره اى بر آنان طلوع کند عرض کردم: (سبطه) چيست؟
فرمود: فترت: (سستى) عرض کردم ما در اين ميان چه بکنيم؟ فرمود: بر
همان اعتقاد که اکنون هستيد باشيد تا آن هنگام که خداوند براى شما
ستاره شما را بر آورد.
7- بهمين سند از ابان بن تغلب واو از: ابى عبد الله (امام صادق)
عليه السلام نقل ميکند که فرمود: چگونه خواهيد بود هنگاميکه (سبطه)
ميان دو مسجد رو دهد(7)
پس علم در آنجا جمع شود همانطور که مار در سوراخش جمع ميشود وشيعه
با همديگر اختلاف کنند ويکديگر را دروغگو بنامند وبروى يکديگر آب
دهن بيندازند. عرض کردم: در چنين اوضاعى ديگر خيرى وجود نخواهد
داشت فرمود: همه خيرها در آن وقت است وسه بار اين جمله را تکرار
فرمود ومقصودش آن بود که فرج نزديک خواهد بود. (حديث کرد ما را
محمد بن يعقوب کليني- رحمه الله- از جمعى از رجالش وآنان از احمد
بن محمد واو از حسن بن على وشاء واو از على بن حسن(8)
واو از ابان بن تغلب که گفت: ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام
فرمود: چگونه خواهيد بود هنگاميکه (بطشه) واقع شود وباقى روايت را
عينا مانند روايت 6 نقل کرده است. توضيح: بطشه بمعناى گرفتار شدن
به چنگال زورگو است.
8- حديث کرد ما را احمد بن هوذه باهلى ابو سليمان او گفت:حديث کرد
ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى او گفت: حديث کرد ما را عبد الله
بن حماد انصارى از ابان بن تغلب: واو از ابى عبد الله (امام صادق)
عليه السلام که آنحضرت فرمود: اى ابان جهان را (سبطه) فرا خواهد
گرفت ودانش در ميان دو مسجد جمع خواهد شد همانطور که مار در سوراخش
جمع ميشود.
عرض کردم: (سبطه) چيست؟ فرمود: اندکى سستي، ومردم که در چنين وضعى
باشند بناگاه ستاره شان بر آنان طلوع کند. عرض کردم: فدايت شوم پس
ما چه بکنيم ودر اين فاصله چطور خواهد شد؟ فرمود بر همان که بر آن
هستيد باشيد تا خداوند صاحبش را برساند. (مترجم گويد: احتمال هست
که در اين روايت کلمه (کونوا على) ساقط شده باشد يعنى بر همان که
معتقديد باشيد ومحتمل است جمله ما انتم عليه .. پاسخ کيف يکون ...
باشد نه پاسخ کيف نصنع وبنابراين سقطى در روايت نيست ومعناى روايت
آنست که در اين فاصله تکليف تازه اى از طرف خدا براى شما نمى آيد
بلکه همان است که بر آن بوده ايد تا صاحبش بيايد وسبط بمعناى ترس
است، بلکه همان است که بر آن بوده ايد تا صاحبش بيايد وسبط بمعناى
ترس است، اسبط يعنى از ترس خاموش شد، واسبط بالارض يعنى در اثر کتک
خوردن بزمين چسبيد وبر زمين دراز کشيد. وزمان فترت دورانى است که
چرغ هدايت انبيا در آن دوران خاموش باشد وپيغمبرى از طرف خداوند
مبعوث نباشد. بنابراين سبطه را که امام بمعناى فترت معنا فرموده
ظاهرا تعبير بلازم باشد يعنى از ترس ووحشت واختناق که در اثر ترک
شدن دستورات دين است گريبان گير مردم ميشود. ودر روايت 8 که فرمود:
سبطه يعنى کمتر از فترت شايد باين عنايت باشد که در دوران فترت
پيمبرى از طرف خداوند وجود ندارد واما در دورانى که مقصود آنضرت
است امام هست ولى ديده نميشود واز انظار پنهان است. وبنابراين
محتمل است که (يارز العلم) را که بمعناى جمع شدن ترجمه کرديم مقصود
آن باشد که علم دامن خود را جمع ميکند وکنايه از کمبود علم باشد
چون عالم بعلم دين در ميان مردم نيست نه آنکه بمعناى گرد آمدن
واجتماع علم باشد که کنايه از فراوانى علم است ومولف را توجيه
ديگرى است که خواهد آمد. پايان کلام مترجم).
اين روايات که بطور متواتر رسيده است گواهند بر درستى وپنهان شدن
دانش ومراد از دانش همان حجت عالم است واين روايات مشتمل است بر
بيان وظيفه شيعه در باره امامان که بايد بر همان عقيده اى که بوده
اند باشند ومتزلزل نشوند وجا بجا نگردند بلکه پا بر جا باشند
وحالشان دگرگون نشود وچشم بانتظار باشند تا آنچه بر آنان وعده داده
شده برسد وآنان در اينکه حجت شان را وامام زمانشان را در دوران
غيبت نمى بينند معذورند وپيش از ظهور در هر عصر وزمانى بر آنان تنگ
آيد شخص امام ونام ونسب اش را نتوانند بشناسند وجستجو از امام وکشف
صاحب غيبت وبدنبال نام ومحل سکونت ومحل غيبت او بودن ويا اشره بذکر
او کردن بر آنان قدغن باشد تا چه رسد بر آنکه بخواهند عيانا او را
به بينند. روايت بما فرموده است که نامش را بلند نگوئيد وبر آنچه
هستيد پا بر جا باشيد ومبادا شک بخود راه دهيد ولى نادانانى که از
اينگونه روايات که از امامان راستگو در باره غيبت وصاحب غيبت بما
رسيده است بى خبراند در پى آنند که بشخص آنحضرت راهنمائى شوند
وجايگاهش را بدانند وپيش نهاد ميکنند که ما آنحضرت را بانان نشان
دهيم وغيبت اش را منکراند زيرا آنان از علم بر کنارند ولى اهل
معرفت بانچه مامورند تسليم ودر مقام امتثال آن هستند وبر آنچه
مامور بصبراند شکيبايند ودانش وفهمى که دارند آنان را در جايگاه
رضايتمندى از خدا وتصديق اولياء خدا وامتثال امرشان وبازماندن از
آنچه نهى کرده اند قرار داده است. واز آنچه خدا در قرآنش ترسانده
ميترسند يعنى مخالفت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وامامانى که
وجوب اطاعت بجاى پيغمبرند که فرموده است فليحذر الذين يخالفون عن
امره ان تصيبهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم کسانيکه مخالفت امر او را
ميکنند بايد بترسند که بگرفتارى دچار شوند ويا آنکه شکنجه دردناکى
گريبان گيرد آنان بشود- نور: 63 وفرموده است (اطيعوا
الله واطيعوا الرسول واولى الامر منکم) (خدا را اطاعت کنيد
وپيغمبر را وبصاحبان امرتان فرمان بردار باشيد- نساء: 57)
وفرموده است (واطيعوا الله واطيعوا الرسول
واحذروا فان توليتم فاعلموا انما على رسولنا البلاغ المبين)
(خدا را اطاعت کنيد وپيغمبر را فرمان بريد وبترسيد واگر سرباز زنيد
آنچه بر عهده رسول ما است آن است که بطور آشکار پيام ما را برساند-
مائده: 92). وحديث چهارم از اين فصل در حديث عبد الله بن سنان که
فرمود: چگونه خواهد بود هنگاميکه در حالى قرار گيريد که نه امام
هدايتى را به بينيد ونه نشان روشن گرى را مشاهده کنيد دلالت بر
همين دارد که روى داده است وشاهد است بر آنچه واقع شد که سفيران
آنحضرت که واسطه ميان او وشيعه بودند از دنيا رفتند ونظام شان
گسيخته شد زيرا در زمان غيب، اگر سفيران ميان امام وشيعه باشند اين
خود گونه اى از علم بامام است ولى چون گرفتارى خلق بنهايت رسيد اين
نشانه ها نيز برداشته شد وبچشم نميخورد تا آنکه صاحب حق عليه
السلام ظهور کند وهمان حيرت وسرگردانى که گفته شده بود واولياء خدا
بما اعلام کرده بودند واقع شد وکار غيبت دوم که شرح وتاويلش در
حديثهاى بعد از اين فصل خواهد آمد درست شد از خداوند ميخواهيم که
بينائى وراهيابى ما رابيشتر کند وبخاطر رحمتش ما را بانچه او را از
ما خشنود ميسازد موفق فرمايد.
1- خبر داد ما را محمد بن همام از بعضى از رجالش واو از احمد بن
محمد ابن خالد واو از پدرش واو از مردى وآن مرد از مفضل بن عمر واو
از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که فرمود: نزديکترين
حالات اين گروه بخدا وخوشنودترين وقتى که خدا از آنان خواهد بود
هنگامى است که حجت خدا را از دست بدهند واو در پس پرده غيبت باشد
وبراى آنان ظاهر نگردد وجايگاهش را ندانند وبا اينحال علم ويقين
داشته باشند که حجت خدا وپيمان الهى باطل نميشود در آن هنگام هر
صبح وشام بانتطار فرج باشيد که سخت ترين خشم خدا بر دشمنانش هنگامى
است که حجت او را از دست ميدهند وبراى آنان ظاهر نمى شود وخداى عز
وجل ميداند که دوستانش در شک وترديد نمى افتند واگر خدا ميدانست که
آنان بشک ميافتند حجت خود را يک چشم بهمزدن غايب نميکرد ولى اين
غيبت پيش نخواهد آمد مگر بخاطر بدان از مردم.(9)
2- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب کلينى او گفت: حديث کرد ما را على
بن ابراهيم بن هاشم، واز از محمد بن خالد واو از کسيکه حديث اش
کرد، واو مفضل بن عمر، کلينى گويد: وحديث کرد ما را محمد بن يحيى
از عبد الله ابن محمد بن عيسى واو از پدرش واو از بعضى رجال خود
واو از مفضل بن عمر واو از: ابى عبد الله عليه السلام (امام صادق)
که آنحضرت فرمود: نزديکترين حالتى که بندگان نسبت بخداى تعالى
دارند وخشنودترين هنگامى که خدا از آنان است هنگامى است که حجت
خداى عز وجل را از دست بدهند وبراى آنان ظاهر نگردد وجايگاهش را
ندانند ودر عين حال اعتقاد داشته باشند که نه حجت خدا جل ذکره باطل
ميشود ونه پيمانش. در چنين وقت هر بامداد وشبانگاه بانتظار فرج
باشيد که سخت ترين خشم خدا بدشمنانش هنگامى است که حجت او را گم
کنند وبراى آنان هويدا نباشد وخدا ميداند که دوستانش شک نميکنند
واگر ميدانست که آنان بشک مى افتند حجت خويش را يک چشم بهم زدن
غايب نميکرد ولى اين غيبت پيش نمى آيد مگر از ناحيه بدان از مردم.
اين ستايش امام صادق است دوستان خود را در حال غيبت وميفرمايد: آن
هنگام خداوند از آنان خوشنودتر است که حجت خدا را از دست بدهند
وحجت اش را از ديدگاه آنان به پشت پرده برده باشد وآنان با اين حال
اعتقاد داشته باشند که حجت خدا باطل نشده است وآنان را توصيف
فرموده که آنان شک نميکنند واگر خدا بداند که آنان شک ميکنند يک
چشم بهم زدن حجت خود را غايب نميکند- سپاس خدائيرا که ما را از آن
جمله قرار داد که يقين دارند وشک وترديد بخود راه نميدهند واز جاده
روشن براه هاى (گرفتارى و) گمراهى که بهلاکت وکورى ميکشاند منحرف
نميشوند سپاسى که حق اش ادا شود.
3- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را
محمد ابن مفضل وسعدان بن اسحاق بن سعيد واحمد بن الحسين(10)
ومحمد بن احمد بن الحسن قطوانى همگى روايت کردند از حسن بن محبوب
واو از هشام بن سالم جواليقى واو از يزيد کناسى که گفت: شنيدم
اباجعفر امام باقر عليه السلام ميفرمود: صاحب اين امر شباهتى بيوسف
دارد(11)
فرزند کنيز سياه چهره است وخداوند کارش را در يک شب اصلاح خواهد
فرمود.(12)
4- حديث کرد ما را على بن احمد او گفت: حديث ما را عبيد الله بن
موسى علوى از احمد بن الحسين(13)
واو از احمد بن هلال واو از عبد الرحمن بن ابى نجران واو از فضاله
بن ايوب واز سدير صيرف) که گفت: شنيدم ابى عبد الله امام صادق عليه
السلام ميفرمود: صاحب اين امر را شباهتى بيوسف است.(14)
عرض کردم: گوئى ما را از غيبت ويا حيرتى آگاه ميفرمائيد؟ فرمود:
اين مردم ملعون خنزير نما چرا اين سخن را نمى پذيرند؟ برادران يوسف
خردمندانى بودند چيز فهم ونواده ها وفرزندان پيامبران بودند بر
يوسف وارد شدند وبا او سخن گفتند وبا هم گفتگو کردند وبا او سودا
نمودند، رفت وآمد داشتند، برادرانش بودند واو برادر اينان بود با
اينهمه تا او خود را نشناساند نشناختند ووقتى گفت: من يوسفم
شناختند پس اين امت حيران وسرگردان چرا باور ندارند که خداى عز وجل
در وقتى ازاوقات بخواهد حجت خود را ازآنان پوشيده بدارد يوسف
پادشاه مصر بود وفاصله ميان او وپدرش هيجده روز راه بود اگر خدا
ميخواست جايگاه او را به پدرش معلوم کند ميتوانست، بخدا قسم
هنگاميکه مژده يوسف رسيد يع قوب وفرزندانش از راه بيابان نه روزه
بمصر رسيدند. پس اين امت چرا باور ندارند که خداوند، همان کارى که
با يوسف کرد با حجت خود بکند وصاحب مظلوم شما که حقش را انکار
ميکنند يعنى صاحب اين امر در ميان آنان رفت وآمد داشته باشد ودر
بازارهاشان راه برود وپاروى فرشهاى شان بگذارد وآنان او را نشناسند
تا آنگاه که خدا اجازه فرمايد تا او خود را بشناساند چنانچه بيوسف
اجازه داد هنگاميکه برادرانش گفتند آيا تو همان يوسفي؟ گفت: من
يوسفم. (حديث کرد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد ما را على
بن ابراهيم از محمد بن الحسين واو از ابى نجران واو از فضاله بن
ايوب واو از سدير صيرفى که گفت: شنيدم امام صادق عليه السلام
ميفرمود: ومانند همين حديث را نقل کرده است). (مترجم گويد: ظاهرا
آنست که فاصله ميان يوسف وپدرش هيجده روز راه بود اگر بطور عادى
واز جاده عمومى راه پيمائى شود وگر نه هنگاميکه يعقوب وفرزندانش
بديدار يوسف مى شتافتند همين مسافت را نه روزه پيمودند پس در حقيقت
نه روز راه بوده ورويدادهاى که با شهر ديگر اينمقدار فاصله داشته
باشد بحسب عادت از نظر اهالى آن شهر مخفى نماند ولى با اينهمه
کنعانيان از حال يوسف بى اطلاع بودند. وبعبارت ديگر، امام
ميفرمايد:اگر خدا ميخواست يعقوب از جايگاه يوسف آگاه شود حتى بحسب
اسباب ظاهرى هم براى يعقوب آسان بود که با اين فاصله کم ميان او
وفرزندش از حال او آگاه شود).
پىنوشتها:
(1)
در بعضى از نسخه ها (محمد بن مابندار) است.
(2)
گويا او ابوجعفر بن محمد بن مالک باشد. ودر بعضى از نسخه
ها به جاى محمد بن مالک (احمد بن هلال) است.
(3)
مقصود عبد الله بن يحيى کاهلى است چنانچه در کافى در کتاب
ايمان وکفر باب التراحم والتعاطف تصريح کرده است.
(4)
از عبد الرحمن مقصود: عبد الرحمن بن ابى تجران است واز
خشاب مقصود: حجاج خشاب است چنانچه در کمال الدين به هر دو
تصريح کرده است.
(5)
على بن الحسين همان مسعودى معروف ويا على بن بابويه است
ظاهرا ومحمد بن يحيى همان محمد بن يحيى عطار قمى است که
مشهور است ومحمد بن حسان رازى عبارت است از ابوجعفر زينبى
ويا زينى ومحمد بن على کوفى يعنى ابوسمينه ى صيرفى که در
رجال عنوان شده است واو کتاب عيسى بن عبد الله بن محمد
هاشمى را روايت مى کند واو از پدرش عبد الله ابن محمد واو
از جد پدرش عمر بن على واو از امير المؤمنين عليه السلام.
(6)
کافى ج 1 ص 342 با اختلافى در لفظ حديث.
(7)
ظاهرا مقصود از دو مسجد، مسجد الحرام ومسجد النبى باشد
ومحتمل است که مقصود مسجد کوفه ومسجد سهله بوده باشد.
(8)
او على بن حسن طاطرى واقفى است وموثق است چنانچه در مرآة
گفته است ودر بعضى از نسخه ها على بن الحسين نوشته شده
است.
(9)
مجلسى (ره) را در جمله ى آخر روايت توجيهى است که با توجه
به ترجمه اى که ما کرديم نيازى به آن نيست، به متن عربى
مراجعه شود.
(10)
مقصود ابى عبد الله قرشى است که شرحش خواهد آمد.
(11)
در پاره اى از احاديث به جاى (شباهت) کلمه ى (سنت) است
يعنى روش.
(12)
در کمال الدين چنين است: (همان در قائم 4 روشى از يوسف
است) وعلامه ى مجلسى فرموده است: اينکه امام فرموده:
(فرزند کنيز سياه چهره) با بسيارى از روايات که مادر آن
حضرت را توصيف فرموده است مخالف است مگر آنکه بگوئيم مقصود
اين روايت يکى از مادربزرگهاى آن حضرت است ويا آنکه مقصود
از مادر، دايه ى آن حضرت باشد.
(13)
مقصود احمد بن حسين بن سفيد بن عثمان ابا عبد الله قرشى
است.
(14)
در بعضى از نسخه ها به جاى (شباهت) کلمه ى (سنت) به معنى
روش است.