كتاب غيبت

محمد بن ابراهيم نعمانى

- ۸ -


15- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از على بن محمد واو از ابن جمهور واو از پدرش واو از صفوان واو ازابن مسکان واو از عبد الله بن سنان واو از: ابى عبد الله عليه اسلام که فرمود: خداوند شرم نميکند از اينکه امتى را که معتقد بامامى است که از طرف خدا نيست عذاب کند هر چند آن امت در کردارش نيکو کار وبا تقوى باشد وخداوند شرم دارد از اينکه امتى را که بامام منصوب از جانب خدا معتقد است عذاب کند هر چند آن امت در کارهايش ستمکار وبد کردار باشد.

16- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد ما را احمد ابن محمد بن رباح او گفت: حديث کرد ما را احمد بن على حميرى او گفت حديث کرد مرا حسن بن ايوب از عبد الکريم بن عمرو خثعمى واو از عبد الله بن ابى يعفور که گفت: به ابى عبد الله عليه السلام عرض کردم مردى که ولايت شما را قبول دارد واز دشمن شما بيزارى ميجويد وحلال شما را حلال وحرام شما را حرام ميداند ومي- پندارد که کار در ميان شما است واز شما بديگران بيرون نشده است ولى ميگويد که آنان (يعنى امامان) در ميان خودشان اختلاف دارند وهرگاه که همگى بر يک نفر گرد آمدند وگفتند امام اين است ما هم ميگوئيم: امام همين است. حضرت فرمود: اگر با چنين عقيده بميرد بمرگ جاهليت مرده است.

17- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد ما را محمد ابن جعفر قرشى او گفت حديث کرد ما را ابو جعفر همدانى او گفت: حديث کرد مرا موسى بن سعدان از محمد بن سنان (واو از عمار بن مروان) واو از سماعه بن مهران که گفت: بابى عبد الله عليه السلام عرض کردم مردى است ولايت على را دارد واز دشمنش بيزار است وهر چه على عليه السلام ميگويد او نيز ميگويد جز آنکه ميگويد امامان پيشوا در ميان خودشان اختلاف دارند ومن نميدانم کدامشان امام است؟ هرگاه بر يک نفر اجتماع کردند من نيز آنوقت بگفته آن يک نفر عمل ميکنم ولى من از پيش ميدانستم که امر امامت در ميان آنان است. فرمود: اگر با اين عقيده بميرد بمرگ جاهليت از دنيا رفته است. سپس فرمود: قرآن را تاويلى است که همچون شب وروزدرجريان است ومانند خورشيد وماه در جريان است که هر وقت تاويل چيزى از قرآن فرا رسد وقوع مى يابد پس بعضى ازآن تاويلات فرا رسيده است وبعضى نرسيده است. (شرح مجلسى رحمه الله ميفرمايد: شايد معناى روايت چنين باشد که آنچه مااز بطون قرآن وتاويلاتش ميدانيم بايد هر يک از آنها بوقت خودش واقع شود واز جمله تاويلات آنکه مردم برگرد يک امام در زمان امام قائم جمع ميشوند وهنوز وقت آن نرسيده است يا آنکه معنا چنين است: که قرآن دلالت دارد بر اينکه هيچ زمانى از امام خالى نميشود وچاره اى نيست که بايد چنين باشد پس بعضى از امامان در گذشته است وبعضى ديگر پس از اين خواهد آمد- پايان نقل ازمجلسي. مترجم گويد: هر دو توجيه مرحوم مجلسى از روايت شريفه بسيار بعيد وغير مناست است وآنچه بنظر اين ناچيز ميرسد والله اعلم آنست که مقصود حضرت از اينکه فرمود هر کس باين عقيده بميرد مرگش مرگ جاهليت است، آنست که منصب امامت منصبى نيست که با اجماع واختيار تعيين شود هر چند اجماع کنندگان واختيار کنندگان ازخاندان هاشم ويا بنى فاطمه باشند واگر کسى معتقد باشد که بايد بنى هاشم ويا اولاد پيغمبر جمع شوند ويکى را ولو از ميان خودشان انتخاب کنند براى امامت اين عقيده با عقيده ديگران که امامشان منتخب ازتيم وعدى است هيچ فرق ندارد بلکه بايد معتقد بود که امامان افرادى معين ومشخص هستند که از طرف خداوند منصوب بامامت ميباشند خواه خاندان بنى هاشم امامت آنان را به پذيرند خواه نه پذيرند.

بنابر اين ظاهرا مقصود از تاويل قرآن در ذيل اين مطلب عقيده اي، تاويل آيه شريفه (ان عده الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى کتاب الله) است که بائمه اثنى عشر تاويل شده است، همانطور که دوازده ماه قمرى ماههاى معين ومشخصى ميباشند از روزيکه خداوند آسمانو زمين را آفريده است يوم خلق السموات والارض وفرا رسيدن آن ماه ها مرهون گذشت زمان وجريان شب وروز وجريان ماه وخورشيد است که از گذشت شب وروز وتقابل ماه وخورشيد ماه هاى عربى بوجود مى آيد وبتدريج هم وجود مييابد وماههاى معينى هم هستند منها اربعه حرم . هم چنين تاويل آيه شريفه نيز که امامان دوازه گانه ميباشند افراد معينى هستند که با گذشت زمان وبتدريج بوجود مى آيند ودر اوان صدور روايت شريفه بعضى از آنان بوجود آمده وبعضى ديگر بعدها بايد بوجود بيايد).

18- وخبر داد ما را سلامه بن محمد او گفت حديث کرد ما را امد بن داود او گفت: حديث کرد ما را على بن الحسين بن بابويه او گفت: حديث کرد ما را سعد ابن عبد الله از محمد بن الحسين بن ابى الخطاب واو از مفضل بن زائده واواز مفضل ابن عمر که گفت: ابو عبد الله عليه السلام فرمود: کسيکه دينى در پيشگاه خدا داشته باشد وآن را از دانشمند راستگوئى نشنيده باشد خداوند او را دچار سرگردانى ميکند تا آنجا خسته وناراحت شود وکسيکه مدعى باشد که از غير آن ديريکه خداوند آن در را براى مردم گشوده است گوش بسخنى داده است پس او مشرک است وآن در گشوده شده از جانب خداوند است وسر نهفته الهى باو سپرده شده است. (حديث کرد ما را محمد بن يعقوب کلينى از بعضى رجالش واو از عبد الله ابن عبد الله حسنى واو از مالک بن عامر واو از مفضل بن زائده واو از مفضل بن عمر که گفت: ابو عبد الله عليه السلام فرمود: هر کس که دينى داشته باشد بدون آنکه از راستگوئى شنيده باشد، ومانند روايت پيشين را نقل کرده است.

19- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را يحيى ابن زکريا بن شيبان در شعبان بسال 273 او گفت: حديث کرد ما را عى بن سيف بن عميره از پدرش واو حمران بن اعين که او گفت: بحضرت ابى عبد الله عليه السلام شرح حال مردى را گفتم که ولايت امير المؤمنين را دارد واز دشمنش بيزارى ميجويد وهر چه را که امير المؤمنين ميگويد او نيز ميگويد جز آنکه ميگويد: آنان که امامان پيشوا هشتند در ميان خود اختلاف دارند ومن نميدانم کداميک ازآنان امام است هر آنگاه که بر يک مرد اجتماع کردند ماهم بگفته او عمل ميکنيم ومن شناخته ام که کار امامت در ميان آنان است- خداوند همه شان را رحمت کند- فرمود: اگر باين عقيده از دنيا برود بمرگ جاهليت مرده است. (واز على بن سيف واو از برادرش حسين واو از معاذ بن مسلم واو از ابى عبد الله عليه السلام مانند همين روايت نقل شده است). خردمندان ومعتقدين بولايت ائمه از اهل بيت عليهم السلام در اين روايات که از رسول خدا صلى الله عليه وآله وحضرت ابى جعفر امام باقر وامام صادق عليهما السلام نقل شده نيکو بينديشند که اين روايات در باره کسى است که در يکى از ائمه عليهم السلام شک کند ويا شبى بر او بگذرد که در آن شب امام خود را نشناخته باشد که آن حضرات چنين کس را بکفر ونفاق وشرک نسبت داده اند واينکه اگر با اين عقيده بميرد بمرگ جاهليت مرده است پناه بخدا مى بريم از چنين مرگ وبينديشند در اينکه فرموده اند هر کس يک نفر از امامان زند را انکار کند در حقيقت همه امامانى را که از دنيا در گذشته اند انکار کرده است پس بايد هر کس به بيند که بچه کس اقتدا ميکند وباطلها وبيهوده ها او را گمراه نکند واو را از راه حق بسوى هوا نکشاند که هر کس هوا او را بدنبال خود بکشاند سرنگون ميشود وآنچنان مى شکند که جبران پذير نباشد. وبايد هر کس بداند که در دين خود از چه کسى تقليد ميکند وچه کس واسطه ميان او وآفريننده اش شده است که آن واسطه يکى بيش نيسن وديگران شيطانهاى هستند باطل گو وفريبا وگرفتار کننده چنانچه خداى عز وجل فرموده است: (شياطين الانس والجن يوحى بعضهن الى بعض زخرف القول غرورا) (الانعام: 112) (شيطانهاى انسى وجنى بمنظور فريب دادن حرف بيهوده را يکى بديگرى ميرساند) خداوند ما را باحسان خود در پناهش گيرد ازاينکه از حق بسوى ديگرى ميل کنيم واز راه هدايت بازمانيم ودر گردابهاى گمراهى وهلاکت غرق شويم که او همواره بمومنين مهربان بوده است.

رواياتى که درباره لزوم حجت در زمين رسيده است

رواياتى که ميگويند: خداوند زمين را بدون حجت نميگذارد

1- از آنجمله روايتى است مشهور از کلام امير المؤمنين على عليه السلام بکميل بن زياد نخعى که ميگويد: امير المؤمنين عليه السلام دست مرا گرفت وبجبان (گورسان) بيرونم برد چون بصحرا رسيديم آه سردى بر آورد سپس فرمود- آنگاه کميل کلام طولانى امير المؤمنين رانقل ميکند تا ميرسد بفرمايش آنحضرت که در پايان سخن فرموده است: خدايا چرا، وزمين ازحجتى که با دليل وبرهانش براى خدا قيام کرده باشد خالى نمى ماند وآن حجت يا ظاهر معلوم است ويا ترسان پنهان تا مگر حجت هاى خدا ودليلهاى روشن اس باطل نشود. اينکه امير المؤمنين عليه السلام در گفتار خودش ميفرمايد (يا ظاهر معلوم است) مگر نه اين است که مقصودش آنست: (که شخص آن حجت جايگاهش معلوم باشد) ومراد آنحضرت ازاينکه ميفرمايد (يا ترسان پنهان است) آنست که شخص آن حجت غايب وجايگاهش نامعلوم باشد؟ والله المستعان.

2- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده اوگفت: حديث کرد ما را محمد بن مفضل وسعدان بن اسحاق واحمد بن حسين بن عبد الملک ومحمد بن احمد قطواني. اينان گفتند: حديث کرد ما را حسن بن محبوب از هشام بن سالم واو از ابى حمزه ثمالى واو از ابى اسحاق سبيعى) که گفت: از فردى مورد اطمينان که از ياران امير المؤمنين بود شنيدم ميگفت: امير المؤمنين در خطبه مفصلى که در کوفه خواند وآن خطبه را نقل کرده است فرمود: با رالها ناچار بايد در روى زمين حجت هائى بر مردم داشته باشى حجتى پس از حجتى که مردم را بدين تو رهبرى کنند ودانستنيهاى تو را بانان بياموزند تا پيروان اولياى تو پراکنده نشوند وآن حجت يا آشکار است ولى مردم فرمانش را نمى برند ويا پوشيده است که با حال ترس بانتظار دستور تو است، اگر در دوران حکومت باطل در حاليکه حجتهاى الهى بحال سکون وآرامش اند شخص آنان از مردم پنهان شود دانسشهائى که از آنان در ميان مردم بخش است هرگز پنهان نخواهد ماند وادبهائى که آنان آموخته اند در دلهاى مومنين ثابت وپا بر جا است ومومنين بان آداب رفتار ميکنند. اينان با آنچه مکذبين از آن وحشت دارند وتجاوزکاران (يا ناز پروردها) زير با آن نميروند مانوسند بخدا سوگند (اين سخنى دانشى) است که مفت ومجان در اختيار شما نهاده شده، اما اى کاش شنونده اى بود که با گوش خرد آنرا مى شنيد وميشناخت وميپذيرفت وآنرا بکار مى بست يعنى مطابقش عمل مينمود، ودر راهش گام بر ميداشت وبالنتيجه رستگار ميگشت ونجات مييافت، آنگاه (امام) فرمود: اکنون اين چنين شنوند کيست، وبدين سبب است که دانش پنهان ميشود، زيراافراديکه نگهدارنده آن باشند وبهمان نحويکه از اهلش آموخته اند بديگران برسانند يافت نميشوند سپس پس از کلام مفصلى در همين خطبه فرمود ک ه بار الها من ميدانم که دانش بتمام معنى پنهان نميشود وريشه هايش بريده نميگردد زيراتو زمين را از حجتى براى مخلوقات خالى نميگذارى وآن حجت يا آشکار است وفرمانروا ويا ترسان وپوشيده که فرمانش نبرند تا مگر حجت تو باطل نگردد ودوستانت پس از آنکه آنان را راهنمائى فرموده اى گمراه نشوند، سپس خطبه را تا پايان رساند. (وحديث کرد ما را محمد بن يعقوب کلينى او گفت: حديث کرد ما را على ابن محمد از سهل بن زياد وحديث کرد ما را محمد بن يحيى وديگرى ازاحمد بن محمد او گفت: وحديث کرد ما را على بن ابراهيم از پدرش واينان از حسن بن محبوب واو از هشام بن سالم وازابى حمزه ثمالى واو از ابى اسحاق سبيعى واو از يکى از اصحاب امير المؤمنين که مورد اعتماد بود که گفت: امير المؤمنين عليه السلام اين سخنرانى را بر منبر کوفه ايراد کرد واو بهنگام سخنرانى آن را بخاطر سپرد: بار الها... وهمين خطبه را نقل کرده است.(1)

3- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب کلينى او گفت: حديث کرد ما را على ابن ابراهيم بن هاشم ازپدرش واو از ابن ابى عمير واو از منصور بن يونس وسعدان ابن مسلم وآنان از اسحاق بن عمار واو از): امام صادق عليه السلام که گفت: شنيدم آنحضرت ميفرمود: همانى زمين خالى نمى ماند مگر آنکه دانشمندى (امامي: کافى) در آن هست تا اگر مومنين چيزى افزودند بازشان گرداند واگر چيزى کاستند آن را از برايشان تمام سازد.

4- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از محمد بن يحيى واو از احمد بن محمد واو از على بن حکم واو از ربيع بن محمد مسلى واو از عبد الله بن سليمان عامرى واو): از ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که آنحضرت فرمود: همواره در روى زمين، خدايرا حجتى بوده است که حلال وحرام را بشناساند ومردم را براه خدا

5- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از بعضى از رجالش واو از احمد بن مهران واو از محمد بن على واو از حسين بن ابى العلاء واو از): ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام گويد: آنحضرت را عرض کردم: زمين بدون امام باقى ميماند؟ فرمود: نه.

6- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از على بن ابراهيم واو از محمد بن عيسى واو از يونس واو از ابن مسکان واو از ابى بصير واو از): ابى عبد الله (امام صادق)(2) عليه السلام که آنحضرت فرمود: همانا خداوند زمين را بدون دانشمند رها نميکند واگر اين نبود حق از باطل شناخته نميشد.

7- واز على بن ابراهيم واو از محمد بن عيسى واو از محمد بن فضيل واو از ابى حمزه ثمالى واو از): ابى جعفر امام باقر عليه السلام که آنحضرت فرمود: بخدا قسم که خداوند از روزيکه آدم را قبض روح کرده است زمين خود را رها نکرده است مگر آنکه در آن امامى بوده است که بوسيله او بخدا راهنمائى ميشده واوحجت خدا بوده بر بندگانش وزمين بدون امام باقى نمى ماند تا مگر حجت خدا باشد بر بندگانش.

8- وبهمين سند ازابى حمزه نقل ميکند که گفت: به ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام عرض کردم: آيا زمين بدون امام باقى ميماند؟ فرمود: اگر زمين بدون امام بماند فرو ميرود.

9- وبهمين سند از محمد بن فضيل): واو از امام رضا عليه السلام نقل ميکند گويد: بانحضرت عرض کردم: آيا زمين بى امام باقى ميماند؟ فرمود: نه،از ابى عبد الله عليه السلام بما روايت رسيده است که زمين بى امام باقى نمى ماند مگر آنکه خداوند بر اهل زمين خشم کند يا فرموده باشد:- بر بندگان خشم کند- فرمود: باقى نمى ماند (زمين بدون امام واگر باقى بماند) فرو ميرود.(3)

10- محمد بن يعقوب کلينى از على بن ابراهيم واو از محمد بن عيسى واو از ابى عبد الله مومن واو از ابى هراسه واو از: ابى جعفر امام باقر عليه السلام نقل ميکند که آنحضرت فرمود: اگر امام يک ساعت از زمين برداشته شود زمين اهلش را فرو بيبرد واهل خود را همچون درياى خروشان بجوش وخروش در مياورد.(4)

11- محمد بن يعقوب از حسين بن محمد واو از معلى بن محمد واو از وشاء که گفت: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: آيا زمين بى امام ميماند؟ فرمود: نه، عرض کردم: بما روايت رسيده است که آن بدون امام نمى ماند مگر آنکه خداى عز وجل بر بندگانش خشم کند؟ فرمود: نمى ماند وهنگاميکه بى امام باشد فرو ميرود. (مترجم گويد: موضوع فرو رفتن زمين هنگاميکه بدون امام باشد باين نحو توجيه شده است که چون خداوند آدمى را مختار ومکلف آفريده است ولازمه تکليف آنست که حجت بر مردم تمام باشد وتماميت حجت با قرآن بتنهائى صورت نپذيرد زيرا مضامينش متحمل معانى متعدد بوده ووجوه مختلفه اى دارد، بلکه ميبايد قرآن بعترت پيوندد تا حجت کامل بر مردم باشد چنانچه در روايت رسول خدا است لن يفترقا حتى يردا على الحوض يعنى قرآن وعترت هرگز از يکديگر جدا نشوند تا آنکه در کنار حوض بر من وارد شوند. بنابراين اگر فرض شود که روزى حجت از ميان مردم برداشته شود معنايش برداشتن تکليف از مردم است ومعناى برداشته شدن تکليف آنست که خداوند انقراض نسل بشر را اراده کرده است واين توجيه گر چه از نظر عامه مردم قابل قبول است ولى با شناختى عميقتر توان گفت که مقصود آنست که بيمن وجود امام وولى کامل است که مردم روى زمين از نعمت حيات وديگر نعمت هاى الهى بهره مند ميشوند ومثل اولياء خدا در ميان مردم مثل گلهاى بوستان است که هزاران بوته گياه ببرکت آنها آبيارى ميشوند وهمچون کوههاى با عظمت اند که موجب استقرار زمين هستند وجعلنا الجبال اوتادا ودر روايت 10 نيز بهمين معنا اشاره شده است).

رواياتى که گويند چنانچه روى زمين دو تن باشند يکى بايد امام باشد

رواياتى که ميگويد: اگر بر روى زمين بيش از دو نفر نمانده باشد يکى از آندو حجت خواهد بود

1- حديث کرد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد ما را محمد ابن جعفر قرشى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسين بن ابى الخطاب او گفت: حديث کرد ما را محمد بن سنان از ابى عماره حمزه بن طيار او گفت: شنيدم ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: اگر در روى زمين بجز دو نفر باقى نماند دومين از آن دو حجت خواهد بود.

2- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب کلينى از جمعى از رجالش واحمد ابن ادريس ومحمد بن يحيى همگى از احمد بن محمد واو از محمد بن عيسى بن عبيد واو از محمد بن سنان واو ازابى عماره حمزه بن طيار: واو از ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که فرمود: اگر بر روى زمين دو نفر بماند يکى از آن دو بر رفيقش حجت خواهد بود، محمد بن يعقوب از محمد بن حسن واو از سهل بن زياد واو ازمحمد بن عيسى مانند همين روايت را نقل ميکند.

3- وخبر دادا ما را محمد بن يعقوب از محمد بن يحيى واو از کسيکه نامش را برد واو از حسن بن موسى خشاب واو از جعفر بن محمد واو از کرام که گفت: ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام فرمود: اگر همه مردم دو نفر باشند يکى از آندو نفر امام نخواهد بود. وفرمود: اگر همه مردم دو نفر باشند يکى از آندو نفر امام خواهد بود. وفرمود: آخرين کس که مى ميرد امام است تا کسى بر خدا دليل نياورد که خدا او را وا گذاشته بدون آنکه حجتى از طرف خدا بر او قرار داده باشد.

4- محمد بن يعقوب از جمعى از رجالش وآنان از احمد بن محمد برقى واو از على بن اسماعيل واو از محمد بن سنان واو از حمزه بن طيار روايت ميکند که گفت. شنيدم ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: اگر در روى زمين بجز دو نفر باقى نماند يکى از آن دو نفر حجت است يا- دومى حجت است- ترديد از احمد بن محمد است.

5- محمد بن يعقوب از احمد بن محمد واو از محمد بن حسن واو ازنهدى واو از پدرش واو از يونس بن يعقوب واو از): ابى على الله (امام صادق) عليه السلام روايت ميکند که شنيد آنحضرت ميفرمايد اگر در زمين بجز دو نفر نباشد يکى از آن دو نفر امام خواهد بود. (شرح: نظير اين روايات از طريق سنيان نيز رسيده است مانند روايتى که مسلم از پيغمبر صلى الله عليه وآله نقل ميکند که فرمود: هميشه اين کار در قريش خواهد بود ماداميکه از مردم دو نفر باقيمانده باشد. مجلسى فرمايد: همانطور که مردم در يک امر اجتماعى که در نظامشان ومعاش شان دخالت دارد نيازمند بحجت هستند هم چنين در يک امر فردى نيز که در شناخت مبدء ومعاد وعبادات مدخليت دارد نيازمند بحجت هستند وبنابراين هنگامى حجت بر مردم تمام ميشود که يکى از آن دو نفر حجت باشد وفرمانبرى ديگرى از او واجب، پايان نقل از مجلسي. مترجم گويد: لازمه توجيهى که مجلسى فرموده است آنست که از براى مردم در زندگى فردى ووظيفه دينى شان دستور العمل لازم است واينمعنى اعم از وجود امام است چنانچه معلوم است بنابر اين مقصود ازاينگونه روايات بيان مشيت الهى است در امر امامت، والله العالم).

آنچه درباره غيبت امام زمان رسيده است از جميع ائمه عليهم السلام

آنچه در باره غايب شدن امام منتظر امام دوازدهم رسيده است واينکه مولاى ما امير المؤمنين وامامان بعد از او عليهم السلام بياد آنحضرت بوده اند ومردم را بغايب شدن آنحضرت هشدار داده اند

1- حديث کرد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را جعفر بن محمد بن مالک، او گفت: حديث کرد ما را اسحاق بن سنان،او گفت: حديث کرد ما را عبيد بن خارجه از على بن عثمان واو از فرات بن احنف واو از): ابى عبد الله جعفر بن محمد وآنحضرت از پدرانش عليهم السلام: فرموده: در دوران امير المؤمنين آب فرات طغيان کرد، امير المؤمنين ودو فرزندش حسن وحسين سوار شدند وچون بطايفه ثقيف گذر کردند آنان گفتند که على عليه السلام آمده است که آب را برگرداند، على عليه السلام فرمود: هان بخدا قسم که من خودم واين دو فرزندم بطور مسلم کشته خواهيم شد وحتما خداوند مردى را از اولاد من آخر الزمان بخون خواهى ما برميانگيزد واو حتما از آنان پهنام خواهد شد تا گمراهان مشخص شوند، تا آنجا که يک فرد نادان خواهد گفت: خدا را در آل محمد نيازى نسيت.

2- خبر داد ما را محمد بن همام ومحمد بن حسن بن محمد بن جمهور هر دو از حسن بن محمد بن جمهور او گفت: حديث کرد ما را پدرم از بعض رجال خود واو از مفضل بن عمر او گفت: ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام فرمود: اگر يک خبر را خوب درک کنى بهتر از ده خبر است که بازگوى آن ها باشى همانا هر حقى حقيقتى دارد وهر صوابى را نورى هست. سپس فرمود: بخدا قسم که ما مرد شيعى خودمان را بشمار فقيه وچيز فهم نمى آوريم تا آنکه با او برمز وکنايه حرف بزنيم واو معناى رمز وکنايه ما را بفهمد که امير المؤمنين بر منبر کوفه فرمود: در پشت سر شما فتنه هائى است تاريک وکورى آفرين وبى نور واز آن فتنه ها بجز (نومه)(5) نجات نمى يابد. عرض شد يا امير المؤمنين (نومه) چيست؟ فرمود: کسيکه مردم را بشناسد ولى مردم او را نشناسند وبدانيد که زمين از حجت خدا خالى نمى ماند ولى خداوند بزودى مردم را بخاطر ستم وتعدى واسراف بر خودشان از ديدار او کور خواهد کرد واگر زمين يک ساعت از حجت خدا خالى بماند اهل خود را فرو مى برد، ولى آن حجت خدا مردم را مى شناسد ومردم او را نمى شناسند همانطور که يوسف مردم را مى شناخت ولى آنان او را نمى شناختند سپس اين آيه را تلاوت فرمود (يا حسره على العباد ما ياتينهم من رسول الا کانوا به يستهزون)، (يس: 30) چه حسرتى بندگان را که هيچ فرستاده براى آنان نيامد مگر آنکه او را مسخره ميکردند.

3- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده کوفى او گفت: حديث کرد ما را احمد بن محمد دينوري، او گفت: حديث کرد ما را على بن حسن کوفى از عميره دختر اوست او گفت: حديث کرد مرا جدم حصين بن عبد الرحمن(6) از پدرش واو از جدش عمرو بن سعد واو از): امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام که آنحضرت روزى بحذيفه بن يمان فرمود: اى حذيفه بمردم آنچه را که نمى دانند: (نمى فهمند) مگو که طغيان ميکنند وکافر ميشوند که پاره اى از دانش ها سخت است وبارى است سنگين که اگر بر کوههايش نهى از کشيدن آن ناتوانند همانا بهمين زودى دانش با اهل بيت انکار خواهد شد وباطلش خواهند پنداشت وبازگويانش کشته خواهند شد وبا کسى که دانش ما را بخواند بد رفتارى خواهد شد از راه ظلم وحسد بر آنچه خداوند بعترت وصى پيغمبر تفضل فرموده است. اى فرزندم يمان همانا که پيغمبر صلى الله عليه وآله آب دهان خود را بدهان من انداخت ودست اش را بر سينه من کشيد وعرض کرد بار الها خليفه مرا ووصى مرا وپرداخت کننده قرض مرا وبجار ساننده وعده وامانت مرا وولى مرا وياور مرا عليه دشمن تو ودشمن من، وزداينده غبار اندوه از چهره مرا عطا فرما آنچه را که بادم عطا فرموده اى از دانش وآنچه را ه بنوح عطا فرموده اى از برد بارى وآنچه را که بابراهيم داده اى از اولاد پاک وبزرگوارى وآنچه را که عطا فرموده اى بايوب از شکيبائى در بلا وگرفتارى وآنچه را که عطا فرموده اى بداود از پايدارى در نبرد با همگنان وآنچه را که عطا فرموده اى بسليمان از فهم. بار الها چيزى از دنيا را از ديدگاه على پنهان مدار تا همه دنيا را در پيش ديدگان او مانند سفره کوچکى که در جلوش گستره باشد قرار دهي. بار الها دليرى موسى را باو عطا کن ودر نسل او قرار بده کسى را که شبيه عيسى عليه السلام باشد. بار الها تو خلفيه منى بر او وبر عترت وذريه (پاک) وپاکيزه اش، عترتى که تو از آنان پليدى (ونجاست) را برده اى وبر خورد شياطين را از آنان برگردانده اي. بار الها اگر قريش در باره او ستم کند وديگرى را بر او مقدم بدارد او را بمنزله هارون از موسى قرار بده هنگاميکه موسى (از نزد هارون) غايب گشت. سپس مرا فرمود: اى على چقدر در ميان فرزندان با فضيلت تو- (چقدر از فرزندان با فضيلت تو)باشند که کشته شوند ومردم هم چنان ايستاده وبى تفاوت تماشا کنند زشت باد امتى که به بيند فرزندان پيغمبرش بستم کشته ميشوند وآنان بى تفاوت باشند (کمک نکنند) همانا کشنده وکسيکه دستور کشتن بدهد وکسيکه به بيند وبى تفاوت باشد همگى در گناه ولعنت برابر وشريکند. اى پسريمان، قريش نسبت به بيعت على وولايت او سينه هايشان گشوده نگردد ودلهايشان راضى نشود وزبانشان روان نگردد مگر از روى بى ميلى وکورى وزبوني. اى پسريمان، بزودى قريش على را بيعت ميکند وسپس بيعت را ميشکند وبا او بجنگ وستيز بر ميخيزد ونسبت هاى بزرگ باو ميدهد وپس از على زمان کار را حسن بدسمت ميگيرد وبيعت او هم شکسته ميشود سپس حسين بولايت ميرسد وامت جدش او را ميکشند. اى لعنت بر امتى که پسر دختر پيغمبر خودش را بکشد وچنين امتى عزيز مباد، ولعنت بر پيشاهنگش، وکسيکه کارهاى فاسق امت را ترتيب ميدهد. سوگند بانکه جان على در دست اوست اين امت پس از آنکه فرزندم حسين کشته شود همواره در گمراهى وستم وکجروى وتعدى واختلاف در دين وتغيير وتبديل احکام خدا که در قرآن است ودر ظاهر نمودن بدعتها وباطل ساختن سنت ها واختلال وقياس هاى شبهه ناک(7) وترک دستورات صريح قرآن خواهند بود تا آنکه از اسلام بيرون روند ودر کورى وسرگردانى وگمراهى داخل شوند. اى بنى اميه تو را چه شده است؟ اى بنى اميه هرگز هدايت نشوي. اى بنى عباس تو را چه شده است؟ اى مرگ بر تو که در ميان بنى اميه بجز سمتگر نيست، ودر ميان بنى عباس بجز متجاوزيکه با گناهان بر خدا تمرد کند کسى نيست کشندگان فرزندان منند وپرده دران حرمت من، پس هميشه اين امت را ستمکاران تشکيل خواهند داد که بر حرام دنيا همچون سگان با يکديگر بستيزند ودر درياهاى هلاکت ها وگود الهاى خون فرو خواهند رفت تا آنگاه که غايب شونده از فرزندان من از چشم مردم پنهان گشته ومردم بجوش وخروش افتادند که آيا او در دسترس نيست؟ يا آنکه کسته شده است؟ در اينهنگام چهره فتنه نمودار شود وبلا فرود آيد وآتش جنگ قبيله اى زبانه کشد مردم در دينشان تندروى کند وهمگى يکصدا شوند بر اينکه حجت از ميان رفته وامامت باطل شده است ودر آن سال حاجيان چه شيعه على وچه ناصبى بدان منظور بحج روند که از يادگار گذشتگان خبرى بگيرند ولى نه اثرى از او مى بينند ونه خبرى وبازمانده اى از او مى شناسند. چون چنين شود شيعه على از دشمنان خود فحش ها ميشنود وبدکاران وتبهکاران در گفت وشنودى که با شيعيان دارند پيروز ميشوند تا آنجا که امت، حيران وسرگردان ووحشت زده ميشود واين سخن بر سر زبانها فراوان گفته ميشود: که حجت از ميان رفت وامامت باطل شد. ولى به پرودگار على سوگند که همان وقت حجت امت بر پا است ودر کوچه هايش رفت وآمد ميکند وبخانه ها وکاخهايش داخل ميشو دو در خاور وباختر بگردش است سخن مردم را ميشنود وبر جماعت شان سلام ميکند مى بيند وديده نمى شود تا وقت ووعده اش فرا رسد ومنادى از آسمان ندا دهد (هان که امروز روز شادى فرزندان وشيعيان على است). ودر اين حديث عجائبى است وشواهدى بر حانين آنچه اماميه بان معتقد ومتدين است وسپاس خدايرا، از جمله آنها اينکه فرموده است: تا آنگاه که غايب شونده از فرزندانم از جشم مردم پنهان گشته) آيا اين، اشاره بهمين غيبت نيست؟ وبر صحت گتار کسيکه اعتراف برغيبت دارد وبامامت صاحب غيبت متدين است گواه نيست؟ سپس فرموده است: (ومردم بجوش وخروش افتند که آيا او در دست رس آنان نيست يا آنکه کشته شده است ويا آنکه از دنيا رفته است وهمگى ميگويند که حجت از ميان رفت وامامت باطل شد). آيا اين فرمايش يا همان که الان همه مردم بر آنند وگفتار اماميه ار در باره وجود صاحب غيبت (امام زمان) تکذيب ميکنند موافق نيست؟ در صورتيکه وجود آنحضرت محقق است گر چه ما او را نه بينيم وديگر آنکه فرموده است: (حاجيان آن سال براى جستجو ميروند) وهمين کار را کردند ولى اثرى از او نديدند. وفرموده است: اينهنگام دشمنان شيعه بشيعه ناسزا گويند واشرار وفاسقان در گفت وشنودشان بر شيعه پيروز ميشوند) يعنى در گفت وشنود ظاهرى که ميگويند: پس امام شما کجا است؟ بما نشانش دهيد، وناسزاشان گويند وبخاطر اينکه شيعيان بوجود امامى معتقدند که از ديده جهان پنهان است ودشمنانشان را بشخصى که غايب است حواله ميدهند شيعيان را بنقص وناتوانى ونادانى نسبت ميدهند وهمين نسبت است که فحش وناسزا بانان است پس شيعيان بحسب ظاهر در نزد اهل غفلت وکوردلان پاسخى ندارند وهمين فرمايش امير المؤمنين در اينجا گواه است که شيعيان راست ميگويند ومخالفين شان در جهل وعناد باحق اند. سپس آنحضرت به پروردگار خود سوگند ياد کرده وفرموده است: (به پروردگار على قسم که همانوقت حجت خدا در زمين بر پا است ودر کوچه ها در رفت وآمد است بخانه ها کاخهايش داخل ميشود ودر خاور وباختر گردش ميکند او مى بيند ولى ديده نميشود). آيا اين پيش گوئى موجب آن نيست که شک در باره امام عليه السلام از ميان برود وباعث آن گردد که ما معتقد شويم بر وجود او وبصحت آنچه در حديث پيش از اين حديث ثابت شد که فرمود: (بطور مسلم زمين از حجت خدا خالى نمى ماند ولى خداوند، مردم را بخاطر ستم وجورشان وبواسطه اسراف بر خودشان از ديدار او کور ميکند). سپس يوسف را بعنوان مثال ذکر کرد که امام عليه السلام عينا وشخصا وجود دارد ولى در آن زمان مى بيند وديده نميشود چنانچه امير المؤمنين فرمود که تا روز ووقت وعده ونداى منادى از آسمان برسد بار الها تو را ستايش وسپاس ميکنيم بر نعمتهائى که از شماره بيرون است وبر منت هائى که قابل جبران نيست واز تو ميخواهيم که ما را با رحمت خود بر اين هدايتى که در اختيار ما گداشته اى ثابت- قدم بداري.

4- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را امد ابن محمد دينورى او گفت: حديث کرد ما را على بن حسن کوفي(8) او گفت: حديث کرد ما را عميره دختراوس(9) او گفت: حديث کرد مرا جدمم حصين بن عبد الرحمن از عبد الله بن ضمره(10) واو از کعب الاحبار(11)) که گفت: چون روز رستاخيز شود مردم بر چهار صنف بمحشر ميايند: صنفى سواره وصنفى پياده وصنفى وارونه وسربزير وصنفى در حاليکه بصورت هاشان افتاده اند وکر ولال وکور وديوانه وار نه کسى با آنان سخنى گويد ونه اجازه بانان داده ميشود که عذر کردارهايشان را بخواهند آنان کسانى هستند که آتش چهره هاى آنان را کباب ميکند وآنان در آتش زشت رويانند. بکعب گفته شد: اى کعب آنان که بصورت هايشان افتاده اند ودر چنان حالند کيانند؟ کعب گفت: آنان در گمراهى وارتداد وپيمان شکنى بوده اند، چه بد چيزى که براى خودشان از پيش فرستادند، هنگاميکه خدا را ملاقات کنند در حاليکه با خليفه شان ووصى پيغمبرشان ودانشمندشان وآقاشان وبرترشان جنگ کرده اند، وبا کسيکهه آن روز پرچمدار است وصاحب حوض است ومايه اميد واميد بخش در آن جهان آست، ونشانه اى که هرگز گم نام نمى ماند، وراه روشنى که هر کس از آن راه بکنار رت هلاک شد ودر آتش سرنگون گرديد، به پروردگار کعب سوگند که اين شخص همان على است که از همه دانشمندتر ودر اسلام از همه پيش قدم تر(12) ودر حلم وبردبارى از همه بيشتر است. شگفت کعب از آنکس است که غير على را بر على مقدم شمرد. (بارى) واز نسل (اين) عليست ان مهدى قائمى که زمين را بزمين ديگرى مبدل سازد، وعيسى بن مريم بوجود او بانصار اى روم احتجاج کند، آرى قائم مهدى از نسل على است واز حيث خلقت واخلاق وقيافه وهيبت شبيه ترين مردم است بعيسى خداوند آنچه را که بهمه انبياء عطا فرموده است باو عطا فرمايد وبيشتر وبرتر، همانا از براى قائم که از فرزندان على است غيبتى است مانند غيبت يوسف وبازگشتى است همچون بازگشت عيسى بن مريم وپس از آنکه مدتى غايب شد ظاهر ميشود در وقتى که ستاره سرخ طلوع کرده وزوراء که شهر رى است ويران شده ومزوره که بغداد است فرو رفته وسفيانى خروج نموده وجنگ ميان اولاد عباس وجوانان ارمنيه وآذربايجان در گرفته باشد وآن جنگى است که هزاران هزار کشته دارد هر کسى دست بر قبضه شمشير جواهرنشان دارد پرچه هاى سياه بر او در اهتزاز است آن همان جنگ است که بامرک سرخ وطاعون خطرناک آميخته است.

5- وبهمين سند از حصين بن عبد الرحمن واو از پدرش واو از جدش عمرو ابن سعد(13) روايت کرده است که گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود: رستاخيز بپا نميشود تا چشم دنيا از حدقه بيرون آيد ودر آسمان سرخى مخصوصى پديد گردد وآن رمزى است از اشک حاملين عرش که بر اهل زمين ميگيند تا آنکه در ميان مردم جمعى بهم رسند که از دين نصيبى ندارند براى فرزند من دعوت ميکنند، ودر حقيقت از فرزند من بيزارند اينان جمعى هستند پست فطرت وبى نصيب که بر اشرار مسلطند وفتنه انگيز ستمگران ومرگ آفرين حکمرانان، آنان در شهر کوفه پديد آيند، در پيشاپيش آنان مردى باشد سياه دل وبى دين وبى نصيب وبى اصل ونسب وپست فطرت وبدخو که در دامن مادران نابکار بزرگ شده واز بدترين نسل ها است که خدا باران خود را از آنان درى دارد. اين پيش آمد بسالى است که غيبت کبرى فرزند غايبم اعلام ميشود(14) صاحب پرچم سرخ وبيرق سبز است وه که چه روزى است مرنو ميدان را آن روز ميان اين دو شهر انبار وهيت . آن روز روز مصيبت بزرگ براى کردها وخوارج خواهد بود، روز ويرانى کاخ فرعونها وجايگاه ستمگران وفرمانداران ظالم است، وروز خرابى ما در شهرها وهمرديف شهر عاد (يا شهر ننگ) است واى عمرو بن سعد اين شهر بپروردگار على سوگند شهر بغداد خواهد بود. اى لعنت خدا بر گنهکاران از بنى اميه وبنى عباس خائنانيکه پاکان از فرزندان مرا مى کشند وحق مرا که بر آنان دارم ملاحظه نمى کنند ودر آنچه بحريم من روا ميدارند از خدا نميترسند، همانا روزى در انتظار بنى عباس است بسيار سخت که در آن روز همچون زن باردار فرياد بر آرند واى بحال شيعه اولاد عباس از جنگى که در فاصله نهاوند ودينور روى ميدهد وآن چنگ فقراء شيعه على است که به پيش آنگى مردى از همدان خواهد بود همنام با پيغمبر صلى الله عليه وآله وداراى اخلاق معتدل وخوش خلق وخوش رنگ، صداى ترس آورى دارد، ومژگانهايش دراز، وگردنش بلند، وميانه زلفش از هم باز، وداندانهاى پيشينش با فاصله، سوار بر اسبش هم چون ماه شب چهارده که در تاريکى ميدرخشد همراه با جمعيتى که بهترين جمعيتها باشند، که پناه بدين برده اند، وبان تقرب بخدا جسته اند ومتدين بان دين گشته اند، آنان قهرمانانى هستند از عرب که خود را آن روز بان جنگ سخت وشکست دهنده ميرساند وبا دشمنان ميجنگند آن روز براى دشمن روز مصيبت وبيچاره گى است.(15) در اين دو حديث از غيبت وصاحب غيبت بمقدار کافى ياد شده است وز براى کسيکه جوياى حقيقت باشد شفا بخش وبر اهل انکار وعناد حجت را تمام کرده است ودر حديث دوم بجمعيتى اشاره شده است که از پيش چنين جمعيتى شناخته نشده وفقط بسال تقريبى 260 وهمان حدود برانگيخته خواهد شد چنانچه امير المؤمنين عليه السلام فرمود: بساليکه غيبت کبرى بمردم اعلام خواهد شد وهمانطور شد که امير المؤمنين توصيف کرد وخصوصيات آن گروه وصفت کسيکه پرچمش را بدست ميگيرد بيان فرمود. اگر هوشمند اهل دلى (چنانچه خداى تعالى فرموده است ر او القى السمع وهو شهيد: (يا گوش فرا دهد در حاليکه شاهد باشد) در اين اشاره، تامل کند نيازى به تصريح نخواهد داشت از خداى رحيم خواستاريم که با رحمت خودش بما توفيق وصول بحقيقت را عنايت فرمايد.

6- خبر داد ما را سلامه بن محمد او گفت: حديث کرد ما را على بن داود او گفت: حديث کرد ما را احمد بن حسن از عمران بن حجاج واو از عبد الرحمن بن ابى نجران واو از محمد بن ابى عمير واو از محمد بن اسحاق واو از اسيد بن ثعلبه واو از ام هانى که گفت: ابى جعفر محمد بن على امام باقر عليه السلام را عرض کردم معناى آيه شريفه: فلا اقسم بالخنس (پس قسم نميخورم بچيزهائى که خود را بتاخير مياندازند) چيست؟ فرمود: اى ام هانى مقصود امامى است که خود را از مردم کنار ميکشد تا مردم ندانند او کجا است بسال 260(16) سپس همچون ستاره اى که در شب تار فروزان است نمايان گردد اگر آن زمان را درک کنى چشمت روشن خواهد شد. مترجم گويد: خنس جمع خانس است از خنس بمعناى تاخير ودور افتدن است ومقصود از آن در آيه شريفه ستارگانند که بروز ديده نميشوند وبشب هويدا ونمايانند ودر اين روايت باماميکه از مردم دور باشد وغايب شود تفسير شده است وجمع بودنش يا باعتبار همه اوصيا است ويا آنکه از باب تعظيم است ويا آنکه امام عليه السلام تشبيه کرده است امام غايب را بستارگان که بنابراين معنى تشبيه است نه تفسير. (وخبر داد ما را محمد بن يعقوب از على بن محمد واو از جعفر بن محمد واو از موسى بن جعفر بغدادى واو از وهب بن شاذان واو از حسن بن ابى الربيع همدانى که گفت: حديث کرد ما را محمد بن اسحاق از اسيد بن ثعلبه واو از ام هانى) مانند همين روايت را نقل کرده است فقط باى کلمه (کالشهاب الواقد) کلمه (کالشهاب يتوقد) است يعنى ستاره در شب تاريک ميدرخشد.

7- محمد بن يعقوب از جمعى از رجالش روايت ميکند وآنان از سعد بن عبد الله واو از احمد بن حسن واو از عمر بن يزيد واو از حسن بن ابى ربيع همدانى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن اسحاق از اسيد بن ثعلبه واو از ام هانى که گفت: ابى جعفر محمد بن على امام باقر راملاقات کردم واز آنحضرت معناى اين آيه را پرسيدم: فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس يعنى پس سوگند ياد نميکنم بچيزهائى که بتاخير ميافتد، وسياراتى که پنهان ميشود، فرمود: امامى است که خود را در زمان خودش بکنار ميکشد هنگاميکه مردم را اطلاعى از او بدست نباشد بسال 260 سپس همچون ستاره فروزان در شب تار نمايان ميشود اگر آن روزگار را درک کردى چشمت روشن روشن خواهد شد.

پى‏نوشتها:‌


(1) کلينى اين روايت را در قسمت اصول به طور اختصاص نقل کرده است در ج 1 ص 178 وبه طور مفصل در ص 335 و339.

(2) در کافى ج 1 ص 178 روايت را ابى بصير از يکى از دو امام (حضرت باقر وحضرت صادق) نقل مى کند.

(3) آنچه ميان پرانتر نقل شده در کافى نيست.

(4) در کافى چنين است: زمين اهلش را به جوش وخروش درمى آورد همچون دريائى که اهلش را به جوش وخروش درمى آورد.

(5) در النهاية: ماده ى (نوم) گويد: در حديث على عليه السلام است که آن حضرت به ياد آخر زمان وفتنه هايش افتاد سپس فرمود: بهترين اهل آن زمان هر مؤمنى است که نومه باشد بر وزن همزه يعنى کسى که به يادش نباشند واعتنايش نکنند وگفته شده که معنايش کسى است که در اجتماع بد وبدان را نشناسد وگفته شده که نومه (با حرکت واو) به معناى پرخواب است واما آنچه به معناى از ياد رفته در اجتماع است آن (نومه) با سکون واو است واز قبيل اول است حديث ابن عباس که به على عليه السلام عرض کرد: نومه چيست؟ فرمود: کسى که به هنگام فتنه خاموش است وچيزى از او برور نکند.

(6) در بعضى از نسخه ها چنين است:(از غمره دختر اوس که گفت: حديث کرد مرا جدم حصين از عبد الرحمن واو از پدرش - تا آخر) وروشن نشد که نام اين زن غمره است يا عميرة ولى ظاهرا جدش همان حصين بن عبد الرحمن بن عمرو بن سعد بن معاذ اشهلى است که در التقريب والتهذيب عنوان شده است.

(7) در بعضى از نسخه ها (واحتيال وقياس مشتبه) است يعني: حيله وقياس شبهه ناک.

(8) ظاهرا او همان ابن فضال تيملى معروف باشد.

(9) در بعضى از نسخه ها (غمرة دختر اوس) است وهيچکدام از اين دو نام را در جائى نديده ام.

(10) عبد الله بن ضمره ى سلولى مردى است ثقه ودرالتقريب است که عجلى او را توثيق کرده است.

(11) کعب الاحبار کعب بن ماتع حميرى است که کنيه اش ابا اسحاق است ونيز ثقه است (التقريب).

(12) تقدم اسلام على عليه السلام مورد قبول همه ى مورخين است جز اينکه بعضى از مفرضين ويا نادانان گفته اند که چون سن آن حضرت کم بود اسلامش قابل توجه نيست.

(13) گذشت که او عمرو بن سعد بن معاذ اشهلى است وچون در نسمه ى علامه ى مجلسى به غلط عمر بن سعد نوشته شده بود شارح خبر گمان کرده است که او عمر بن سعد بن ابى وقاص است واز اين رو گفته است (که اين خبر با آنکه تصحيف شده والفاظش نيز به غلط ضبط شده است وسندش به بدترين خلق خدا عمر بن سعد مى رسد با اين همه ان را از آن جهت نقل کردم که از امام قائم خبر مى دهد تا معلوم شود که دوست ودشمن بر وجود آن حضرت متفقتند) با اينکه عمر بن سعد در آن روز طفل نابالغى بوده ولياقت چنين خطاب را نداشته ولذا گاهى که امير المؤمنين عليه السلام در دوران خلافتش که به مناسبتى از او نام برده است از او تعبير به (جر ويعنى توله سگ) فرموده است.

(14) عبارت روايت (فى سنة اظهار غيبة المتغيب من ولدى) است که به غيبت کبرى ترجمه شد واين معنا را از هيئت متغيب استفاده کرديم که به جاى آن غيبة الغائب من ولدى نفرموده است وکثرة المبانى تدل على کثرة المعاني.

(15) عبارت متن (شراة) است واز آن رو به خوارج ترجمه شد که آنان چنين مى پندارند که جان خود را به رضاى خدا فروخته اند.

(16) سال وفات امام حسن عسکرى عليه السلام است.