كتاب غيبت

محمد بن ابراهيم نعمانى

- ۷ -


9- عثمان بن ابى شيبه گفت: حديث کرد مارا حاتم بن اسماعيل از مهاجر بن مسمار(1) از عامر بن سعد که گفت: بتوسط غلامم بجابر بن سمره نوشت که چيزيرا بمن بازگو که خودت از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيده باشي. بمن نوشت: عصر همان جمعه اى که اسلمى سنگ سار شد(2) از رسول خدا شنيدم که ميفرمود اين دين هميشه بر پا خواهد بود تا روز قيامت ودوازده خليفه براى مردم خواهد بود که همگى از قريشند وحديث را تا آخر ذکر کرده است(3) واز عباد بن يعقوب(4) نقل است که گفت: حديث کرد مارا حاتم بن اسماعيل با سند خودش مانند همين روايت را. واز محمد بن عبد الله بن عبد الحکم نقل شده که گفت: حديث کرد مارا ابن ابى فديک ازابن ابى ذئب(5) از مهاجر بن مسمار با سند خودش مانند همين حديث را.

10- واز غندر واو از شعبه(6) روايت ميکند که گفت: حديث کرد مارا ابو عوانه(7) از عبد الملک بن عمير واو از جابر بن سمره که گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله ميفرمود: همواره اين دين مستقيم خواهد بود تا دوازده خليفه بپاخيزند وسپس کلمه اى گفت که من نفهميدمش واز پدرم پرسيدم گفت: همگى از قريش باشند.

11- واز ابراهيم (بن محمد) بن مالک بن زيد(8) نقل است که گفت: حديث کرد مارا زياد بن علاقه او گفت: حديث کرد مارا جابر بن سمره سوائى که او گفت: با پدرم نزد رسول خدا بودم فرمود: پس از من دوازده امير خواهد بود سپس صدايش را پنهان کرد از پدرم پرسيدم گفت: فرمود: همگى از قريش خواهند بود

12- و(از) خلف بن وليد لولوي(9) از اسرائيل واو از سماک نقل ميکند که گفت: شنيدم جابر بن سمره ميگفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: پس از من دوازده امير خواهد بود سپس کلمه اى فرمود که من نفهميدم از مردم پرسيدم که حضرت چه فرمود؟ گفتند: فرمود: همگى از قريشند. (مترجم گويد: در اين روايت ترديدى از راوى هست که رسول خدا فرمود: (يقوم بعده- يا- من بعده) وهر دو بيک معنا است).

13- واز حديث خلف بن هشام بزار(10) است که گفت: حديث کرد مارا حماد بن زيد از مجالد بن سعيد واو از شعبى واو از جابر بن سمره سوائى که گفت: رسول خدادر عرفه خطبه اى از براى ما خواند وفرمود: اين دين همواره نيرومند وعزيز است وبر دشمنش پيروز واز هيچ کس که از اين دين جدا شود ويا مخالفت با آن کند زيانى بدين نرسد ا آنگاه که دوازده نفر زمامدار شوند گويد: مردم صحبت ميکردند ومن ديگر نفهميدم، بپدرم گفتم: پدر، رسول خدا که فرمود: (همگى) بعد چه فرمود؟ گفت: فرمود: همگى از قريش اند.

واز حديث نفيلى (حرانى)(11) است که گفت: حديث کرد مارا زهير بن معاويه او گفت حديث کرد مارا اسود بن سعيد همدانى از جابر بن سمره که گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هميشه کار اين امت مستقيم وبر دشمنش پيروز خواهد بود تا دوازده خليفه که همگى از قريشند بگذرند وچون آنحضرت بخانه اش بازگشت هيئت هاى قريش بخدمتش رسيدند وعرض کردند سپس چه ميشود؟ فرمود کشتار.(12)

14- واز حديث على بن جعد است که گفت: حديث کرد مارا زهير، از زياد بن علاقه، وسماک وحصين وهمه اينان از جابر بن سمره) که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: پس از من دوازده امير خواهد بود ودر روايت حصين (دوازده خليفه) سپس چيزى فرمود که من آن رانفهميدم وبعضى از اينان در حديث اش گفته: که (از پدرم پرسيدم) وبعضى ديگر گفته که (از مردم پرسيدم) گفتند: فرمود: همگى از قريشند. (و(از) عمرو بن خالد حرانى روايت است که گفت: حديث کرد مارا زهير بن معاويه او گفت: حديث کرد مارا زياد بن خيثمه از اسود بن سعيد همدانى واو از جابر بن سمره که گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هميشه کار اين امت مستقيم وبر دشمنش پيروز خواهد بود تا از آنان دوازده خليفه بگذرد.(13)

15- واز حديث معمر بن سليمان(14) است که گفت: شنيدم اسماعيل بن ابى خالد(15) را که (روايت ميکرد) از مجالد واو از شعبى واو از جابر بن سمره): واو از پيغمبر صلى الله عليه وآله که فرمود: همواره اين دين پيروز خواهد بود وآنکس که با آن ستيزد زيانى بدين نرساند تا دوازده خليفه بگذرند سپس کلمه اى فرمود که من نفهميدم بپدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: فرمود (همگى از قريش خواهند بود).

16- واز يزيد بن سنان(16) وعثمان بن ابى شيبه روايت است که گفتند: حديث کرد مارا موسى بن اسماعيل او گفت: حديث کرد مارا حماد بن سلمه از سماک بن حرب واو از جابر بن سمره که گفت: شنيدم پيغمبر صلى الله عليه وآله ميفرمود: اين اسلام هميشه عزيز خواهد بود تا دوازده خليفه، سپس کلمه اى فرمود که من نفهميدم بپدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: فرمود (همگى آنان از قريش خواهند بود).

17- واز حديث يزيد بن سنان است که گفت: حديث کرد مارا ابو الربيع زهراني(17) او گفت: حديث کرد مارا حماد بن زيد، او گفت: حديث کرد مارا مجالد بن سعيد از شعبى از جابر سمره که گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله براى ما خطبه خواند وشنيدم که آنحضرت ميفرمود: اين کار هميشه عزيز وبلند پايه خواهد بود وبرستيزه جويانش پيروز خواهد گشت تا آنگاه که دوازده نفر مالک شوند همگى آنان. سپس مردم هياهو کردند وسخن گفتند ومن نفهميدم که آن حضرت پس از کلمه (همگى آنان) چه فرمود بپدرم گفتم: پدر جان بعد از کلمه (همگى آنان) چه فرمود؟ گفت: فرمود (همگى آنان از قريش خواهند بود).

18- واز حديث يزيد بن سنان است که گفت: حديث کرد مارا عبد الحميد ابن موسى او گفت: حديث کرد مارا عبيد الله بن عمرو(18) از عبد الملک بن عمير واو از جابر بن سمره که گفت: با پدرم بخدمت پيغمبر صلى الله عليه وآله رسيدم پس شنيدم که ميفرمود: اين امت جاودانه اين دين را از دست نخواهند داد تا آنکه دوازده زمامدار ودوازده خليفه بپا خيزند گويد: کلمه اى را آهسته فرمود وپدرم ازمن نزديکتر بود چون بيرون شدم گفتم: آنچه آهسته فرمود چه بود؟ گفت: فرمود: (همگى آنان از قريشند).

19- وازحديث يزيد بن سنان است که گفت: حديث کرد مارا حسن بن عمر بن شقيق(19) او گفت: حديث کرد مارا اجرين بن عبد الحميد از حصين بن عبد الرحمن واو از جابر بن سمه که گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله ميفرمود: پس از من دوازده زمامداد قيام ميکند سپس چيزى فرمود که من نشنيدم گويد: از مردم پرسيدم واز پدرم که نزديکتر ازمن بود پرسيدم گفت: فرمود (همگى آنان ازقريش ميباشند).

20- واز ابن فديک روايت است که گفت: حديث کرد مرا ابن ابى ذئب، از مهاجر بن مسمار واو از عامر بن سعد که عامر کسى را نزد ابن سمره فرستاد که آنچه را که خودت از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيده اى براى ما بازگوا کن گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله ميفرمود: اين دين هميشه بر پا است تا آنگاه که از قريش دوازده نفر خليفه بشوند.(20)

آنچه که ابو جحيفه روايت کرده است.(21)

21- واز عثمان بن ابى شيبه روايت است که گفت: حديث کرد ما را سهل ابن حمدا ابو عتاب دلال(22) او گفت: حديث کرد ما را يونس بن ابى يعفور(23) او گفت: حديث کرد ما را عون بن ابى جحيفه از پدرش که گفت: در محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله بودم که آنحضرت خطبه ميخواند وعمويم در برابر آنحضرت نشسته بود پس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: هميشه کار امت من شايسته است تا آنکه دوازده خليفه بگذرد که همگى از قريش باشند. (آنچه سمره بن جندب روايت کرده است) عبد الوهاب بن عبد المجيد(24) روايت کرده از داود واو از پدرش واو از شعبى واو از سمره بن جندب(25) واو از پيغمبر صلى الله عليه وآله مانند روايتى را که از انس بن مالک در آغاز اين باب نقل کرديم وعبد السلام بن هاشم بزار روايت کرده بود. (آنچه عبد الله بن عمر وعاص روايت کرده است)

22- واز حديث سويد بن سعيد است که گفت: حديث کرد ما را معتمر بن سليمان(26) از هشام واو از ابن سيرين واو ازابى الخير(27) واو از عبد الله بن عمرو... بناچار(28) در کتاب خداى عز وجل نهفته اس که دوازده نفر بر مردم حکومت خواهند کرد.

23- محمد بن عثمان دهنى گفت: حديث کرد ما را ابن ابى خيثمه او گفت: حديث کرد ما را يحيى بن معين او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن صالح، او گفت: حديث کرد مارا ليث بن سعد از خالد بن يزيد واو از سعيد بن ابى هلال واو از ربيعه بن سيف که گفت: در نزد شفى اصبحى بوديم که گفت: شنيدم عبد الله بن عمرو ميگفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله ميفرمود: بدنبال من دوازده خليف خواهد بود.(29)

24- واز ابن ابى خيثمه روايت است که گفت: حديث کرد ما را عفان ويحيى بن اسحاق سيلحينى او گفت: حديث کرد مارا حماد بن سلمه او گفت: حديث کرد مارا عبد الله بن عثمان ازابى الطفيل او گفت: عبد الله بن عمرو گفت: اى ابا طفيل از فرزندان کعب بن لوى دوازده نفر بشمار وسپس زد وخورد خونينى خواهد شد.(30)

در اينمعنا از طريق سنيان روايات فراوان رسيده که همگى دلالت دارد بر اينکه رسول خدا صلى الله عليه وآله ميفرمود که جانشينان او دوازده نفراند).

درباره کسى که بميرد وامام خود را نشناسد يا درباره او شک کند

روايات درباره کسيکه در يکى از امامان شک کند ويا شبى براو بگذرد که در ان شب امام خودش را نشناسد ويا انکه دينى را برى خدا بپذيرد بدون انکه امامى ازطرف خدا داشته باشد

1- حديث کرد ما را احمد بن نصرين هوذه باهلى او گفت حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى درنهاوند سال دويست وهفتاد وسه او گفت حديث کرد ما را عبد الله بن حماد انصارى بسال دويست ونه او گفت حديث کرد ما را يحيى بن عبد الله(31) او گفت: که ابوعبد الله جعفربن محمد عليهما السلام بمن فرمود اى يحيى بن عبد الله کسيکه شبى بر او بگذرد که امام خود را در ان شب نشناسد بمرک جاهليت مى ميرد. (کسيکه بميرد وامام خود را نشناسد)

2- حديث کرد مارا ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد مارا محمد بن مفضل بن ابراهيم اشعرى وسعدان بن اسحاق بن سعيد واحمد بن حسين بن عبد الملک(32) ومحمد بن احمد بن حسن قطواني(33) اينان همگى گفتند: حديث کرد مارا حسن بن محبود زراد از على بن رئاب واو از محمد بن مسلم ثقفى که گفت: شنيدم ابا جعفر محمد بن على الباقر عليهما السلام ميفرمود: کسيکه براى خدا عبادتي، انجام دهد که جان خودش را در آن عبادت برنج اندازد ولى امامى براى او از جانب خدا نباشد کوشش او پذيرفته نميشود وخودش گمراه وسرگردان خواهد بود وو خداوند عمل هاى او را نمى پسندد واو مانند گوسفندى است از چهار پايان که چوپان خود ويا گله خود را گم کرده باشد وگم گشته در رفت وآمد باشد وهمه روز را سرگردان بماند، چون شب فرا رسد رمه اى را با چوپانش به بيند بان رمه به پيوندد وفريفته آن شود، شب را با آن رمه در چايگاهش بماند چون صبح شود وچوپان گله خود را بصحرا برد به بيند که آن چوپان وآن رمه از آن او نيست پس حيران وسرگدان بجستجوى چوپان ورمه خودش ميپردازد دو باره چشمش برمه اى (ديگر) با چوپانى مى افتد بسوى آن رمه ميشتابد وفريفته آن مي- شود چوپان آن رمه بگوسفند نهيب ميزند که اى گوسفند گم گشته سرگردان برو بچوپان وگله خودت برس که تو گم گشته وحيرانى وچوپان ورمه خودت را گم کرده اي. آن حيوان، وحشت زده ومتحير وسرگردان ميماند نه چوپانى که او را بچراگاهش رهبرى کند ويا بجايگاهش برگداند در همين حيرانى وسرگردانى بنگاه گرگى گم شده خودش را بدست مياورد وآن حيوان را ميخورد. اى پسر مسلم بخدا قسم کسيکه از اين امت امامى از طرف خداى عز وجل نداشته باشد حالش اين چنين است صبح ميکند در حاليکه گم گشته حيران وگمراه است گر بهمين حال بميرد بمرگ کفر ونفاق مرده است. وبدان اى محمد که امامان بحق وپيروانشان کسانى هستند که بر دين خدايند وامامان جور از دين خدا وحقيقت بر کناراند هم خودشان گمراهند وهم ديگران را گمراه ميکنند وکارهائى که انجام ميدهند همچون خاکسترى است بروزيکه تند باد از هر طرف ميوزد دستخوش گردباد گردد آنان را از دست رنج هاى خويش هيچ دستگيرشان نشود واين است همان گمراهى دور ودراز- در نسخ ديگر: اين است همان زيان آشکار. (وحديث کرد مارا على بن احمد از عبيد الله بن موسى واو از محمد بن احمد ابن قلانسى واو از اسماعيل بن مهران واو از احمد بن محمد واو از عبد الله بکير وجميل بن دراج وهر دو از محمد بن مسلم واو از ابى جعفر عليه السلام عين همين روايت را با الفاظش).

3- با سند اولى از ابن محبوب واواز ابى ايوب خزاز واو از محمد بن مسلم واو: از ابى جعفر عليه السلام روايت کرده است که گفت بانضرت: (امام باقر) عرض کردم کسيکه از شما خاندان امامى را انکار کند حالش چگونه خواهد بود؟ فرمود: کسيکه امامى را که از جانب خدا است انکار کند واز او واز دين او دورى گزيند کافر است ومرتد ازدين اسلام است زيرا امام از جانب خدا است ودين او (از) دين خدا است وکسيکه از دين خدا دورى جويد ريختن خونش در آن حال روا است مگر آنکه باز گردد ويا ازآنچه گفته است بخدا توبه کند. (مترجم گويد: ترديد امام عليه السلام در رجوع ويا توبه با آنکه هر دو بيک معنا است ظاهرا از آن جهت است که اولى يعنى رجوع وبازگشت نسبت بانکار که امرى است قلبى ودرونى يعنى در دل بامامت آن امام اعتقاد پيدا کند ودومى يعنى توبه بخدا از آنچه گفته است نسبت بدورى گريدن از امام اس که بزبان در ميان اجتماع امام عليه السلام دورى جسته واظهار تبرى نموده است. وبعبارت روشنتر اگر از حقيقتا اعتقاد بامام ندارد بايد از عقيده اش باز گردد واگر معتقد است ولى بزبان تبرى کرده وامامت امام را رد کرده است بايد از گفته اش توبه نمايد وگر نه خونش حرام است)

4- خبر داد مارا احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد مارا يحيى بن زکريا بن شيبان بسال 373 او گفت: حديث کرد ما ا على بن سيف بن عميره او گفت: حديث کرد ما را ابان بن عثمان از حمران بن اعين که گفت: از ابا عبد الله عليه السلام امامان را پرسيدم فرمود: کسيکه يکى از امامان زنده را انکار کند همه امامانى را که از دنيا رفته اند انکار کرده است.

5- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از حسين بن محمد واو از معلى واو از ابن جمهور واو از صفوان واو از ابن مسکان که گفت: از شيخ(34) عليه السلام در باره امامان پرسيدم فرمود: کسيکه يکى از امامان زنده را انکار کند همه امامانى را که از دنيا رفته اند انکار کرده است.

6- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعد او گفت: حديث کرد ما را على بن حسن(35) از کتاب خودش او گفت: حديث کرد ما را عباس بن عامر از عبد الملک بن عتبه واو از معاويه بن وهب او گفت: شينيدم ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است هر کس امام خود را ناشناخته بميرد بمرگ جاهليت مرده است. (مترجم گويد: جمله مرگ جاهليت در احاديث متعددى تکرار شده است ومقصود آنست که مردم دوران جاهليت پيش از اسلام که با ملکات خبيثه از کفر ونفاق وشرک وکبر وجهل بخدا ورسول مى مردند. کسيکه امام خود را ويا امام زمان خود را (چنانچه در بعضى از روايات است) نشناسد حالش، بهنگام مردن مانند مردم دوران جاهليت خواهد بود).

7- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد مرا عده اى از اصحاب ما از احمد بن محمد واو از ابن ابى نصر واو از): ابى الحسن عليه السلام که آنحضرت در معنى آيه شريفه: (ومن اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله) (کيست گمراه تر از کسيکه پيرو هواى خود باشد بدون آنکه از خدا براى او هدايتى بوده باشد، القصص: 50) فرمود: کسى که دينش را از رايسش گرفته باشد بدون آنکه امامى از ائمه هدى در آن دخالت داشته باشد.

8- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد ما را محمد بن يحيى از محمد بن حسين واو از محمد بن سنان واو از بعضى از رجال خود).(36) واو از ابى عبد الله عليه السلام که فرمود: کسيکه با امامى که اماتش از جانب خدا است امامى را که اماتش از جانب خدا نيست شريک کند او مشرک است.

9- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از محمد بن يحيى واز احمد بن محمد واز از محمد بن اسماعيل واو از منصور بن يونس واو از محمد بن مسلم که گفت: بابى عبد الله عليه السلام عرض کردم: مردى بمن گفت: تو آخرين امام را بشناس واگر نخستين امام را نشناسى زيانى بحال تو نخواهد داشت. گويد: فرمود خدا آن مرد را لعنت کند که من او را نشاخته دشمنش ميدارم مگر آخر جز با اول شناخته شده است؟

10- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد ما را جمعى از اصحاب ما از احمد بن محمد واو از حسين بن سعيد واو از ابى وهب واو از محمد بن منصور که گفت: از آنحضرت- يعنى ابى عبد الله عليه السلام- پرسيدم از قول خداى عز وجل (واذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء أتقولون على الله ما لا تعلمون)(37) (هنگاميکه کار زشتى انجام ميدهند ميگويند پدرانمان را بر اينکار يافتيم وخدا ما را بان امر کرده است بگو همانا خدا بکار زشت دستور نميدهد آيا چيزيرا که نميدانيد بر خدا ميگوئيد؟) گويد: حضرت فرمود: آيا يک نفر ديده اى که چنين پندارد که خدا بزنا وشرابخوارى ويا از اين گونه محرمات دستور داده باشد؟ عرض کردم: نه، فرمود: پس اين کار زشتى که آنان مدعى هستند که خدا آنان را دستور داده است چيست؟ گفتم: خدا ووليش داناترند. فرمود: اين آيه در باره دوستان امامان جور است که مدعى بودند خداوند چنين دستورى نفرموده بود وخداوند،اين سخن را بر آنان بازگو ميکند وخبر ميدهد که آنان دروغ بر خدا بسته اند واين کار آنان را کار زشت: (فاحشه) ناميده است.

11- حديث کرد مارا محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد ما را جمعى از اصحاب مااز احمد بن محمد واو محمد واو حسين بن سعيد واو از ابى وهب واو از محمد بن منصور که گفت: بنده صالحي(38) را که سلام خدا بر او باد از معناى آيه شريفه که خداى عزوجل ميفرمايد: (انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها وما بطن)(39) (پروردگار من کارهاى زشت را چه آنچه آشکار ميشود وچه آنچه به پنهانى انجام ميگيرد حرام فرموده است) پرسيدم فرمود: قرآن را ظاهرى است وباطني(40) همه آنچه را که خداوند در قرآن حرام کرده است ظاهرش همان است که هست وحرام است وباطن آن حرام ها، امامان جوراند وهر آنچه را که حلال فرموده وباطن آن حلال ها امامان بحق ميباشند.(41)

12- حديث کرد مارا محمد بن يعقوب از محمد بن يحيى واو از احمد بن محمد بن عيسى بن عيسى واو از ابن محبوب واو از عمرو بن ثابت واو از جابر که گفت: از ابى جعفر عليه السلام معناى آيه شريفه که خدايعزوجل ميفرمايد: ومن الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم کحب الله بقره 160 (از مردم افرادى هستند که غير خدا از براى خود دوستانى گرفته اند وآنان را همچون خدا دوست ميدارند). پرسيدم فرمود: آنان بخدا قسم دوستان فلانى وفلانى هستند که آنان را امام خود گرفتند نه امامى که خداوند براى مردم امامش قرار داده بود وبهمين جهت فرمود: (ولو ترى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوه لله جميعا وان الله شديد العذاب اذ تبر الذين اتبعوا من الذين اتبعوا وراوا العذاب وتقطت بهم الاسباب وقال الذين اتبعوا لو ان لنا کره فنتبرء منهم کما تبروا منا کذلک يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم وما هم بخارجين من النار) البقره 163- 161 (اگر به بينى کسانى را که ستم کردند هنگاميکه عذاب را مى بينند آنان متوجه ميشوند که همه قدرت بدست خدااست وخداوند عذابش سخت است هنگاميکه پيروى شده گان از پيروان بيزارى ميجويند وعذاب را مى بينند ورشته اسباب آنان گسيخته ميشود وپيروان ميگويند اى کاش ما را بازگشتى بود تا ما نيز از آنان بيزارى مى جستيم چنانچه آنان از ما بيزارى جستند اين چنين خداوند، کردارشان را بانان نشان ميدهد که همه براى آنان حسرتها است واز آتش بيرون شدنى نيستند). سپس امام باقر عليه السلام فرمود آنان اى جابر بخدا سوگند امامان ظلمند وپيروان آنان.(42)

13- وبهمين سند از ابن محبوب واو از هشام بن سالم واو از حبيب سجستانى واو از: ابى جعفر عليه السلام روايت ميکند که فرمود: خداى عز وجل فرموده است: هر يک از افراد رعيت اسلامى را که بولايت امام ستمگرى معتقد باشد که از طرف خدا منصوب نشده باشد بطور حتم عذاب خواهم کرد گر چه آن فرد از رعيت در کارهايش نيکو کار وبا تقوى باشد وهر يک از افراد رعيت اسلامى که بولايت هرامام عادلى که از طرف خدا است معتقد باشد بطور حتم عفواش خواهم کرد گر چه آن رعيت در کارهايش ستمگر وگناهکار باشد.(43)

14- وبهمين سند از ابن محبوب واز عبد العزيز عبد ى وازعبد الله بن ابي- يعفور روايت ميکند که گفت: به ابى عبد الله عليه السلام عرض کردم: من با مردم آميزش دارم وبسى در شگفتم از جمعى که تولى شما را ندارند وتولى فلانى وفلانى را دارند داراى امانت وراستى ووفايند واز جمعى که تولى شما را دارند ولى نه امانتى دارند ونه وفائى ونه راستي. گويد: امام صادق راست نشست وباقيافه اى که گوئى خشمگين بود روى بمن کرد وسپس فرمود: کسيکه معتقد بولايت امام ستمگرى باشد که از جانب خدا نيست چنين کس اصلا دين ندارد وبر کسيکه معتقد بولايت امام عادلى باشد که از طرف خدا است ملامتى متوجه نخواهد بود. (با تعجب) گفتم آنان اصلا دين ندارند؟ واينان را ملامتى متوجه نيست؟ فرمود: آرى آنان دين ندارند واينان را ملامتى متوجه نيست. سپس فرمود: مگر نميشنوى که خداوند چه ميفرمايد: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (خداوند بر کسانيکه ايمان آورده اند ولايت دارد وآنان را از تاريکيها بسوى روشنائى ميکشد) يعنى از تاريکيهاى گناهان بنور توبه وآمرزش براى آنکه ولايت هر امام عادلى را که از طرف خدا است دارند سپس خداوند فرمايد: (والذين کفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات) (وکساني که کافر شده اند طغيانگران بر آنان ولايت دارند وآنان را از روشنائى بسوى تاريکيها بيرون ميکشند) کافر چه روشنائى دارد تا از آن بيرون کشيده شود؟ تنها مقصود از اين آيه آنست که آنان در روشنائى اسلام بودند ولى هنگاميکه ولايت هر امام ستمگيرا که از جانب خدا نبودند پذيرفتند با پذيرش ولايت آنان از نور اسلام بيرون شدند وبسوى تاريکيهاى کفر گرائيدند پس خداوند ازبراى آنان واجب کرد که دوش بدوش کفار در آتش باشند از اينرو فرمود: (اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون) آنان اهل آتشند وجاويد در آتش خواهند بود.

پى‏نوشتها:‌


(1) حاتم بن اسماعيل ابواسماعيل مدنى حارثي، ابن سعد گويد: او اصلش از کوفه بود ولى به مدينه منتقل شد ودر همانجا مسکن گزيد وبه سال 186 وفات کمرد وثقه وامين بود، وحديق فراوان نقل کرده از مهاجر بن مسمار زهرى وابسته ى قبيله ى سعد روايت مى کند واو از اهل مدينه است وابن حبان در ثقاتش شمرده واز عامر بن سعد بن ابى وقاص زهرى مدنى روايت مى کند، ابن سعد در طبقاتش گفته که اوثقه بود وحديث فراوان نقل کرده است وابن حبان او را در جمله ى ثقات آورده است.

(2) او ما عز بن مالک اسلمى است وداستانش چنانچه در اسد الغابة وصحيح مسلم وديگر کتابها نوشته شده چنين است که از ابوسعيد خدرى نقل شده که گفته است: ما عز بن مالک به خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد وعرض کرد: من کار زشتى انجام داده ام حد شرعى را بر من جارى فرما، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) چندين بار او را رد کرد سپس از مردم قبيله اش پرسيد: آيا اين مرد ديوانه است؟ عرض کردند: ما اثرى از ديوانگى در او نديده ايم. پس رسول خدا دستور سنگسار کردنش را صادر فرمود پس او را به بقيع غرقد آوردند وسنگسارش کردند. گويد: سپس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) عصر همان روز براى خطابه بپا ايستاد وخطابه خواند وفرمود تا آخر آنچه فرمود.

(3) باقيمانده ى خبر چنانچه در چند مورد از مسند احمد وصحيح مسلم در کتاب الامارة است چنين است: گروه اندکى از مسلمانان کاخ سفيد خاندان کسرى يا فرزندان کسرى را فتح مى کنند وشنيدم مى فرمود: پيش از روز رستاخيز دروغگويانى خواهند بود، از آنان بدور باشيد وشنيدم آن حضرت مى فرمود: من پيشرو شما هستم به حوض کوثر.

(4) عباد بن يعقوب اسدى رواجنى را ابن حجر در تهذيبش گفته است که ابن خزيمة گويد او در حديث مورد اعتماد است ولى در دينش مورد اتهام وگفته است که ابن عدى گويد: عباد در شيعه گرى غلو کرده است.

(5) در التقريب گويد: محمد بن عبد الله بن عبد الحکم ابوعبد الله بصرى فقيه است ومورد اعتماد ومحمد بن اسماعيل بن مسلم بن ابى فديک بسيار راستگو است ومحمد بن عبد الرحمن که کنيه اش ابن ابى ذئب است مورد اعتماد وفقيه وبا فضيلت است.

(6) عندر همان محمد بن جعفر مدنى بصرى است در التهذيب گويد: او مورد اعتماد وراستگو ودرست نويس است واز شعبه بن حجاج بن ورد عتکى ابى بسطام واسطى بصرى که ثقه وحافظ واستوار بود روايت مى کند ودر التهذيب است که ثورى گويد: او امير المؤمنين در حديث است.

(7) ابو عوانه: وضاح بن عبد الله يشکرى بزاز است وبه کنيه اش معروف است التقريب گويد: او ثقة ونگهدار حديث بود.

(8) در خصال وبحار نيز چنين است ومن به اين عنوان در کتابهاى رجال کسى را نديده ام.

(9) اينجا ودر خصال نيز چنين است، او خلف بن وليد جوهرى ابوالوليد بغدادى است خطيب در مجلد 8 تاريخش ص 320 او را عنوان کرده وگفته است که ابن معين او را توثيق نموده است از اسرائيل بن يونس بن ابى اسحاق ابى يوسف کوفى روايت مى کند ابن حجر در تهذيبش گويد: که ابو حاتم گفته است: که او ثقه وبسيار راستگو است.

(10) خلف بن هشام بن ثعلب بزار (آخرش راء است) ابو محمد مقرى بغدادى است ويکى از اعلام است که ابن معين ونسائى توثيقش کرده اند چنانچه در خلاصه ى تذهيب الکممال است وحماد بن زيد همان ابواسامة است که در پيش گفتيم.

(11) او عبد الله بن محمد بن على بن نفيل است که ثقه وحافظ است.

(12) چون اين خبر به شماره 7 ذکر شده بود از اين رو در اينجا بدون شماره آورديم.

(13) همين خبر با اضافه اى به شماره ى 7 قبلا ذکر شد لذا بدون شماره در اينجا نقل کرديم.

(14) معمر - با تشديد ميم - ابن سليمان نخعى ابوعبد الله کوفى است که مورد اعتماد وفاضل است (التقريب) وبعيد نيست که او معتمر بن سليمان تيمى بصرى باشد که او نيز ثقه است.

(15) اسماعيل بن ابى خالد احمسى است که وابسته ى به آنان است احمد بن حنبل گفته است او از همه ى مردم هدر حديث صحيح تر است وعجلى گفته: کوفى تابعى ثقة است واو آسيابان بود وابو حاتم گفته: من کسى را از اصحاب شعبى بر او مقدم نمى دارم (تهذيب التهذيب).

(16) يزيد بن سنان بن يزيد قزاز بصرى کنيه اش ابوخالد است ودر مصر اقامت داشت نسائى گفته: او ثقة است وابن حبان در جمله ى ثقاتش آورده وابن يونس گفته است: که به عنوان بازرگان به مصر آمد ودر آنجا حديث نوشت وحديث گفت ودر روز اول جمادى الاولى سال 264 وفات کرد وثقه ى بزرگوارى بود.

(17) ابو الربيع زهراني، او سليمان بن داود عتکى بصرى که در بغداد اقامت داشت مى باشد ثقه بود وحماد بن زيد همان ابواسامه است که قبلا گفته شد.

(18) او عبيد الله بن عمرو بن وليد اسدى وابسته ى به آنان ووارد بر آنان بود ابن معين ونسائى توثيقش نموده وعنوان عبد الحميد را که از او روايت مى کند در جائى نديده ام وبه احتمال قوى تصحيف شده است.

(19) حسن بن عمر بن شقيق ابو على بصرى بلخى است، عسقلانى گفته است او در رى ساکن شد وتجارت بلخ داشت از اين جهت به بلخى معروف شد بخارى وابو حاتم گويند: او بسيار راستگو است وابو زرعه گفته است: او عيبى ندارد وابن حبان در شمار موثقان اش آورده است.

(20) در صحيح مسلم است (که اين دين هميشه برپا خواهد بود تا آنگاه که رستاخيز برپا شود يا بر شما دوازده نفر خليفه شوند، تا آخر).

(21) ابو جحيفه نامش وهب بن عبد الله سوائى است ومنسوب است به سواءة بن عامر ابن صعصعه. وابن حجر گفته است: که به او وهب الخير گفته مى شود ابن سعد در طبقات گويد: که پيش از سن بلوغ به خدمت پيغمبر رسيد ودر الحلية گويد که ابوجحيفه از افراد پليس حکومت على عليه السلام بود وکارمند...

(22) سهل بن حماد دلال، ابوعتاب بصرى مردى راستگو است وابن حبان در جمله ى ثقاتش شمرده است.

(23) او يونس بن وقدان ابى يعفور عبد ى کوفى است که در نزد جمعى ضعيف است وبنا به نقل التهذيب ابوحاتم گفته است که او صدوق بود از عون بن ابى جحيفه که در نزد ابى حاتم ونسائى وابن معين ثقه است روايت مى کند.

(24) سمره بن جندب هم پيمان انصار واز اصحاب رسول خدا است وبه سال 58 در بصره وفات کرده است.

(25) عبد الوهاب بن عبد المجيد ابو محمد ثقفى بصرى ثقه است سه سال پيش از مرگش تغيير حال داد واز داود بن ابى هند ابى بکر ويا ابى محمد بصرى که ثقه ى محکمى است روايت مى کند واو از پدرش ابى هند که نامش دينار است روايت مى کند.

(26) سويد بن سعيد ابو محمد حدثانى هروى انبارى مردى بود صالح وراستگو ولى در حافظه اش اضطرابى بود، برذعى گويد: ابازرعه را ديدم که درباره ى وى بدگوئى مى کرد به او گفتم: حال او در نظر تو چگونه است؟ گفت: اما کتابهايش همگى صحيح است ومن از اصول او پيروى مى کنم واز کتابهايش رونويس مى کنم واما اگر از حفظ حديثى بگويد، نه، ومعتمر بن سليمان تيمى ابو محمد بصرى که لقبش طفيل است خود ثقة واز هشام بن حسان ازدى فردوسى ابى عبد الله بصرى که ثقه است روايت مى کند جنانچه درالتقريب والتهذيب است.

(27) او مرثد بن عبد الله يزنى مصرى فقيه است وگفته شده که او در زمان خود مفتى اهل مصر بود وجمعى از رجاليين توثيقش کرده انمد ومحمد بن سيرين که ثقه وامام وقت خودش بود از او روايت مى کند.

(28) در نسخه ها بدون فاصله نوشته شده وبه جاى (لاجرم) که ما (به ناچار) ترجمه کرده ايم (لاحدهم) است.

(29) در باب پيشين ص 108 گذشت.

(30) در باب پيشين ص 108 گذشت.

(31) مقصود يحيى بن عبد الله محض صاحب ديلم است.

(32) سعدان بن اسحاق را به اين عنوان در جائى نديدم واحمد بن حسين بن عبد الملک در کتب رجال ما به عنوان احمد بن الحسين بن عبد الملک ابوجعفر اودى يا - ازدى - عنوانى شده است که از اهل کوفه وثقة است واز مراجع روايت است به فهرست شيخ ورجال نجاشى مراجعه شود.

(33) در تاريخ بغداد او را از مشايخ ابن عقده شمرده است ولى من به ترجمه ى او برنخورده ام ودر کفاية الاثر ص 14 در يکى از سندهايش محمد بن احمد صفوانى است.

(34) مقصود از شيخ در اين روايت امام صادق عليه السلام است چنانچه در کمال الدين ودر بعضى از نسخه هاى اين کتاب نصريح به آن حضرت شده است واحتمال مى رود که مقصود از شيخ در روايت امام موسى بن جعفر عليه السلام باشد چنانچه علامه ى مجلسى (ره) استظهار فرموده وراوى از ترس حکومت وقت که جلب شود تصريح بنام آن حضرت نکرده است ودر بعضى از نسخه ها کلمه ى (عليه السلام) نيست.

(35) او على بن حسن بن فضال معروف است.

(36) در کافى بجاى (بعضى از رجال خود) طلحة بن زيد است.

(37) الاعراف 27.

(38) الاعراف 31.

(39) ظاهرا مقصود موسى بن جعفر عليهما السلام است.

(40) در کافى چنين است: قرآن را پشتى هست واندروني: ظهر وبطن.

(41) کافى ج 1 ص 374 با اختلافى در پايان حديث.

(42) در کافى ج 1 ص 374 چنين است: (ائمه الظلمة واشياعهم) يعنى امامان ستمکارانند وپيروان آنان.

(43) در کافى (فى انفسها) است يعنى به خود ستم کرده باشد نه به ديگري.