كتاب غيبت

محمد بن ابراهيم نعمانى

- ۶ -


38- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد ما را احمد بن ابى خيثمه او گفت حديث کرد ما را فضل بن دکين(1) او گفت: حديث کرد ما را فطر او گفت: حديث کرد ما را ابو خالد والبى) او گفت: شنيدم جابر بن سمره سوائى ميگفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر کس که با اين دين ستيزد نتواند زيانى بان برساند تا آنکه دوازده خليفه که همگى از قريش خواهند بود بگذرند. وروايات در اينمعنى (از طريق سنيان) بسيار است(2) که دلالت دارد بر اينکه مقصود رسول خدا صلى الله عليه وآله آن بوده است که دوازده نفر را تعيين فرموده باشد که خليفه آنحضرت خواهند بود. واينکه آنحضرت در پايان حديث اول فرمود: (سپس آشوب ميشود) بهترين دليل است بر آنچه در روايات پى در پى رسيده است که پس از وقوع غيبت ويا رفتن قائم پنجاه سال آشوب بر پا خواهد بود وشاهد است بر اينکه مقصود رسول خدا صلى الله عليه وآله از دوازده نفر به دوازده امام که خليفه آنحضرت بودند نيست زيرا حکومت هائى که پس از آنحضرت تشکيل شده است از زمان امير المومنين تا بامروز بيش از دوازده ودوازده است پس معناى گفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله درباره دوازده نفر همان تصريح کردن بدوازده امام است که جانشين اويند وهمراه باقرآنند وقرآن همراه با آنان است واز يکديگر جدا نمى شوند تا در کنار حوض بر آنحضرت وارد شوند. خدا را شکر آنچنان شکريکه مناسب نعمتهاى اوست وويرا هميشه سپاس که بما طهارت نسب ارزانى داشت وبنور خويش ما را هدايت فرمود وبراى اينکه در اين باب باذن خداى تعالى دلالت بيشتر وبرهان فزونتر داشته باشد وبر هر مخالف که عناد ورزد وشک وترديد داشته باشد حجت موکدتر گردد ما آنچه را که در توراه وغيره از دوازده امام عليهم السلام گفته شده است در اينجا ذکر ميکنيم تا خواننده اين کتاب بداند که حقيقت هر چند بيشتر شرح داده شود پرتواش تابنده تر وچراغش روشنتر وروشنائى اش خيره کننده تر خواهد گرديد. از جمله چيزهائى که در توراه دلالت بر امامان دوازده گانه ميکند آنکه: در سفر اول توراه از داستان اسماعيل پس از تمام شدن داستان ساره وآنچه خداوند، بابراهيم در باره ساره وفرزندش خطاب فرموده بود خداى عز وجل ميفرمايد: (من دعاى تو را درباره اسماعيل مستجاب کردم وشنيدم که تو در باره او دعا کردى تا برکت يابد ومن جدا وجدا باو فزونى خواهم بخشيد ودر آينده نزديکى دوازده بزرگوار از او متولد خواهد شد که من آنان را امامان قرار خواهم داد مانند قبيله بزرگى) وعبد الحليم بن حسن سمرى رحمه الله از براى من خواند آنچه را که مردى از يهود در ارجان(3) که او را حسن بن سليمان ميگفتند واز دانشمندان يهود بود نامهاى امامان وشماره شان را براى او املاء کرده بود واو بلفظ عربى نوشته بود واز جمله چيزهائى که خواند آن بود که از فرزندان اسماعيل- که در توراه اشموعيل است- شخصى بنام (مامد)(4) يعنى محمد صلى الله عليه وآله مبعوث ميشود که خودش سرور وآقا ميشود واز فرزندانش دوازده مرد، امامان وسرورانى بوجود ميايند که پيشواى مردم خواهند بود ونامهايشان عبارت است از (تقو بيت، قيذوا، ذبيرا، مفسورا، مسموعا، دوموه، مثبو، هذار، يثمو، بطور، نوقس، قيدموا).(5)

واز اين يهودى پرسيده شد که اين نامها در کدامين سوره است؟ گفت: در مشلى سليمان يعنى در داستان سليمان ونيز از همان نوشته خواند. ولى اشمئول سماعسحوا وهنى بيرحى ابيوا بما بدسم عى شور تسنيم بوليد وشيسوا الغوى کوذول.(6)

او گفت که معناى اين کلام آنست که از نسل اسماعيل فرزند با برکتى بيرون مى آيد که درود من بر او باد ورحمت من بر او باد که از فرزندانش دوازده نفر متولد ميشوند مقامى بلند ورتبتى بزرگ دارند ونام اين مرد بلند ميشود وبزرگ ميگردد وآوازه اش بالا ميگيرد. واو اين کلام را تفسيرش را بر موسى بن عمران بن زکرياى يهودى خواند واو گفت: صحيح است واسحق بن ابراهيم بن بختويه يهودى عسوى نيز همين را گفت وسليمان بن داود نوبنجانى نيز همين را گفت. ديگر پس از گواهى کتاب خداى عزو جل وروايت شيعه از پيغمبر وامامانش وروايت سنيان بطريق هاى خودشان از رجال خودشان وگواهى کتابهاى پيش از قرآن وگواهى اهل آن کتابها بصحت ودرستى موضوع امامان دوازده گانه چه حجتى آوردنش واجب آيد وچه برهانى اظهارش لازم گردد وچه حقى گردنگير شود از براى کسيکه در جستجوى حقيقت وطالب آن باشد وياعناد ورزد وانکار کند همينقدر کافى است وقانع کننده است ومعتبر ودليل وبرهان است براى کسيکه خداوند او را بنور خودش راهنمائى کرده وبدينى که مورد رضاى او است ودوستانش را با آن دين عزيز نموده وبر دشمنانش حرام کرده است زيرا آنان با کسيکه خدايش بر گزيده بود دشمنى کردند وهر يک هواى نفس خويش را مقدم داشت وعقل خود را پيشوا وراهبر ومرشد خود قرار دادند. امامان راهبر را که خداوند آنان را در قرآن براى پيغمبرش ياد کرده وفرموده است: انما انت منذر ولکل قوم هاد (الرعد: 7) تو فقط ترساننده اى وبراى هر قومى راهنمائى است. يعنى در هر زمانى امامى هست که خداوند بوسيله او کسى را راهنمائى ميکند که پيروى از او کند وباو اقتداء نمايد نه بمخالفش وبکسيکه او را انکار کرده است وبر عقل وراى وقياس خويش اعتماد کرده است که چنين کس را خداوند بر خودش واميگذارد زيرا که هواى نفس خويش را مقدم داشت. خداوند، ما را آن چنان کند که بر هر چه رضاى او در آنست عمل کنيم وبدامن جحت هاى او دست بزنيم واز آنان پيروى کنيم وبگفته آنان تسليم باشيم ودر هر کارى به انان مراجعه کنيم واز رهگذر آنان احکام را استنباط کنيم واز آنان بگيريم وبا آنان محشور شويم وآنجا که آنان هستند باشيم که او است خداى جواد وکريم.

39- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد بن عبد الرحمن ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را محمد بن سالم بن عبد الرحمن ازدى در ماه شوال سال 281 او گفت: حديث کرد ما را عثمان بن سعيد طويل از احمد بن سير(7) واو از موسى بن بکر واسطى واو از فضيل(8) واو): از ابى عبد الله عليه السلام که آنحضرت در معنى آيه شريفه: انما انت منذر ولکل قوم هاد فرمود: هر امامى راهنماى اجتماعى است که درميان آنان زندگى ميکند.

40- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد بن عبد الرحمن ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را محمد بن سالم بن عبد الرحمن ازدى در شوال سال 261(9) او گفت: حديث کرد ما را على بن حسن بن رباط از منصور بن حازم واو از عبد الرحيم قصير واو از): ابى جعفر امام باقر عليه السلام در معناى آيه شريفه: انما انت منذر ولکل قوم هاد فرمود: منذر رسول خدا است، وهادى على است، بخدا قسم اين سمت از دست ما بيرون نشده است وهمواره در ميان ماخواهد بود تا روز رستاخيز).

درباره وضع آن کس که مدعى امامت شود بدون فرمان خدا

رواياتى که درباره مدعى امامت وکسيکه گمان ميکند امام است ودر حقيقت امام نيست رسيده است روايات در اينکه هر پرچمى که پيش از قيام حضرت قائم بر افراشته شود پرچمدارش طاغوت است

1- خبر داد مارا احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را حميد بن زياد او گفت: حديث کرد ما را جعفر بن اسماعيل منقرى او گفت: خبر داد مرا شيخى در مصر که حسين بن احمد منقرى اش ميگفتند از يونس بن ظبيان که او گفت: امام صادق در معنى آيه شريفه (ويوم القيامه ترى الذين کذبوا على الله وجوههم مسوده اليس فى جهنم مثوى للمتکبرين) (در روز رستاخيز خواهى ديد کسانى که بر خدا دروغ بستند چهره هاشان سياه شده است مگر نه جايگاه گردنکشان دوزخ است؟)(10) فرمود: کسيکه پندارد امام است ودر حقيقت امام نباشد. (مترجم گويد: مضمون آيه عام است وروايت باصطلاح علامه طباطبائى صاحب تفسير الميزان- از باب جرى است وتعيين مصداق کرده است).

2- وخبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را مفضل بن ابراهيم اشعرى او گفت: حديث کرد مرا محمد بن عبد الله بن زراره از مرزبان قمى واو از عمران اشعرى واو): از جعفر بن محمد عليهما السلام که فرمود: خداى تعالى بروز رستاخيز سه نفر را نگاه نميکند وآنان را پاک نميسازد وعذابى دردناک براى آنان آماده است: کسيکه پندارد امام است وامام نباشد وکسيکه امام بحق را پندارد که امام نيست در حاليکه او امام است وکسيکه پندارد ايندو نفر بهره اى از اسلام دارند.

3- وحديث کرد ما را محمد بن يعقوب از حسين بن محمد واو از معلى بن محمد واو از ابى داود مسترق واو از على بن ميمون صائغ واو از ابن ابى يعفور که گفت: شنيدم ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: خداى تعالى بروز رستاخيز با سه نفر نه حرف ميزند ونه آنان را پاک ميکند وبراى آنان عذاب دردناکى آماده است: کسيکه مدعى امامت از طرف خدا باشد که آن را نداشته باشد، وکسيکه انکار کند امامى را که از طرف خدا است، وکسيکه پندارد ايندو نفر سهمى از اسلام دارند.

4- وخبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد مارا ابو محمد قاسم بن محمد بن حسن بن حازم او گفت: حديث کرد ما را عيسى بن هشام او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن جبله از حکم بن ايمن واو از محمد بن تمام) که گفت: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام را عرض کردم: فلانى بحضرتت سلام ميرساند وعرض ميکند که ضامن شويد باينکه از براى من شفاعت کنيد. فرمود: آيا از دوستان ما است؟ عرض کردم آري، فرمود: کار او ازاين برتر است. گويد: گفتم: او مردى است دوستدار على ولى اوصياء بعد از او را نمى شناسد. فرمود: گمراه است گفتم بهمه امامان اقرار کرده ولى آخرين امام را انکار کرده است. فرمود: او مانند کسى است که بعيسى اقرار کند ومحمد صلى الله عليه وآله را انکار کند، يا بمحمد صلى الله عليه وآله اقرار کند وعيسى را انکار نمايد.(11) پناه بخدا مى بريم از اينکه حجتى از حجت هاى خدا را انکار کنيم. کسيکه اين روايت را ميخواند واين نوشته بدست او ميرسد مبادا که امامى از امامان را انکار کند ويا در حالتى قرار بگيرد که مانند کسى باشد که نبوت محمد صلى الله عليه وآله ويا عيسى را انکار کرده وخود را هلاک سازد.

5- خبر داد ما را احمد بن محمد بن عيد ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را على بن حسن بن فضال از کتاب خودش وگفت: حديث کرد ما را عباس بن عامر بن رباح ثقفى از ابى المغرا (12) واو از ابى سلام واو از سوره بن کليب واو از): ابى جعفر محمد بنعلى الباقر عليهما السلام که آنحضرت در معنى آيه شريفه ويوم القيمه ترى الذين کذبوا على الله وجوههم مسوده ا ليس فى جهنم مثوى للمتکبرين (روز رستاخيز خواهى ديد که چهره کسانيکه دروغ بر خدا بسته اند سياه شده است مگر نه اين است که جايگاه متکبران دوزخ است؟) فرمود کسيکه پندارد امام است وامام نباشد. عرض کردم: اگر چه علوى وفاطمى نسب باشد؟ فرمود: هر چند که علوى وفاطمى نسب باشد.

6- وخبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را قاسم بن محمد بن حسن بن حازم او گفت: حديث کرد ما را عبيس بن هشام ناشرى او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن جبله از عمران بن قطر(13) واو از زيد شحام که گفت: از ابى عبد الله عليه السلام پرسيدم: آيا رسول خدا صلى الله عليه وآله امامان عليهم السلام را مى شناخت؟ فرمود: نوح آنان را مى شناخت وگواه اين سخن فرموده خداى عز وجل است: شرع لکم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليک وما وصينا به ابراهيم وموسى وعيسي: (خداوند، دينى براى شما تشريع کرده است که سفارش آن را به نوح کرد وهمانکه ما بتو وحى کرديم وآنچه ابراهيم وموسى وعيسى را بان سفارش کرديم) فرمود دينى براى شما اى گروه شيعه تشريع کرده است که نوح را بان سفارش کرده.

7- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را قاسم بن محمد بن حسن بن حازم او گفت: حديث کرد مارا عبيس بن هشام از عبد الله بن محمد بن حسن بن حازم او گفت: حديث کرد ما را عبيس بن هشام از عبد الله بن جبله واو از ابى خالد مکفوف(14) از بعضى از اصحاب خود که او گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: کسيکه در پنهان مدعى اين کار است: شايسته است که در آشکار نيز برهانش را بياورد. گفتم: آن برهانى که بايد در آشکار بياورد چيست؟ فرمود: حلال خدا را حلال بداند وحرام خدا را حرام بداند وظاهرى داشته باشد که باطنش را تصديق کند. (مترجم گويد: ظاهرا اين روايت مناسبتى با اين باب ندارد زيرا مقصود از ادعاى مدعي، ادعاى تشيع است نه ادعاى امامت چنانچه از ذيل روايت پيدا است).

8- وخبر داد مارا عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلى او گفت: حديث کرد مرا محمد بن جعفر قرشى معروف به رزاز کوفي(15) او گفت: حديث کرد مرا محمد بن حسين بن ابى الخطاب از محمد بن سنان واو از ابى سلام واو از سوره بن کليب واو از): ابى جعفر باقر عليه السلام که آنحضرت در معنى آيه شريفه ويوم القيامه ترى الذين کذبوا على الله وجوههم مسوده ا ليس فى جهنم مثوى للمتکبرين فرمود: کسيکه بگويد: من امام هستم ودر واقع امام نباشد. گفتم: اگر چه علوى فاطمى نسب باشد؟ فرمود: اگر چه علوى فاطمى باشد. گفتم: اگر چه از فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام باشد؟ فرمود هر جند از فرزندان على بن ابى طالب باشد. وحديث کرد مارا محمد بن يعقوب از محمد بن يحيى واو از احمد بن محمد واو از محمد بن سنان او از ابى سلا او از سوره بن کليب واو از ابى جعفر عليه السلام مانند همين روايت را: (روايت هشتم) (مترجم گويد: شايد سئوال دوم بان جهت باشد که مدعيانى از فرزندان على بن ابى طالب- غير سادات- بوده است وسائل منظورش آنان بوده واحتمال ميرود که منظور سائل از سئوال دوم رفع اين توهم باشد که مقصود از علوى وفاطمى نه شيعيان ومنسوبين بعلى وفاطمه است بلکه مقصود اولاد صلبى ايشان است).

9- وخبر داد مارا عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد مارا احمد بن محمد بن رباح زهرى او گفت: حديث کرد مارا محمد بن عباس بن عيسى حسينى از حسن بن على بن ابى حمزه واو از پدرش او از مالک بن اعين جهنى واز): ابى جعفر باقر عليه السلام که فرمود: هر پرچمى که پيش از پرچم حضرت قائم برافشته شود پرچمدارش طاغوت وبناحق است.

10- وخبرداد مارا عبد الواحد از ابن ربا او گفت: حديث کرد ما را احمد بن على حميرى او گفت: حديث کرد مرا حسن بن ايوب از عبد الکريم بن عمرو خثعمى واو از ابان واو از فضيل(16) که گفت: امام باقر (ويا امام صادق) عليه السلام فرمود: هرکس که مقام مارا- يعنى امامت را- ادعا کند او کافر است يا فرمود مشرک است.(17)

11- وخبرداد مارا على بن السحين، او گفت حديث کرد ما را ممد بن يحيى عطار در قم او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازي(18) او گفت: حديث کر مارا محمد بن على کوفى از على بن الحسين واو از ابن مسکان واو از مالک بن اعين جهنى که گفت: شنيدم ابو جعفر امام باقر عليه السلام ميفرمود: هر برچمى که پيش از قيام قائم برافراشته شود صاحبش طاغوت است.

12- وخبرداد ما را على بن احمد بندنيجى از عبيد اله بن موسى علوى واو از على بن ابراهيم بن هاشم واو از پدرش واو از عبد الله بن مغيره واو از عبد الله بن مسکان واو از مالک بن اعين چهنى که گفت شنيدم): ابو جعفر امام باقر عليه السلام ميفرمود: هر پرچمى که پيش از قيام قائم برافشته شود يا فرمود- بيرون آيد-صاحبش طاغوت است.

13- وخبرداد مارا على بن احمد از عبيد الله بن موسى واو از احمد بن محمد بن خالد واو از على بن حکم وازاز ابان بن عثمان واو ازفضيل بن يسار که گفت شنيدم): ابا عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام ميفرمود: کسيکه بدعوت مردم برخيزد ودر ميان آن مردم برتر از او بوده باشد پس او گمراه است وبدعت گزار(19) (وکسيکه ادعا کند که از جانب خداوند، امام است وامام نباشد پس او کافر است). اکنون اى کاش ميدانستم حال کسى را که بامامت کسى معتقد باشد که نه از جانب خداوند بامامت معرفى شده ونه نصى در باره ا رسيده ونه در خود او شايستگى امامت هست ونه موقعيتى باى امامت دارد چگونه خواهد بود؟ پس از آنکه فرموده اند- عليهم السلام-: به سه نفر خداوند نگاه نميکند وآن سه نفر عبارتند از کسيکه ادعاى امامت کند وامام نباشد وکسيکه امام بحق را انکار کند وکسيکه پندارد که ايندو را از اسلام بهره اى است. وپس از آنکه ائمه دين در باره کسيه اين مقام ومرتبه را ادعا کند وکسيکه آن را در باره ديگرى ادعا کند فرموده اند کافر است ومشرک. پناه بخدا مى بريم از اينکه يکى از ايندو نفر باشيم وپناه بخدا ميبريم از کوري، ولى مردم هر آنچه بر سرشان آمده از آنستکه از پاکان ورهبران اهل بيت کمتر روايت شنيده اند از خداى عزو جل ميخواهيم که فضل خود را بر ما افزون گرداند ومواد احسان وعلم خودش را از ما قطع نکند. وما نيز همانطور که خداوند پيغمبرش را در قرآنش ادب آموخته عرض ميکنيم: پروردگارا با رحمت واحسانت دانش مارا افزون فرما، وآنچه را که بر ما منت نهاده اى بر قرار وپايدار فرما، وآن را وديعه وعاريه قرار مده.

احاديثى که از طريق عامه درباره امامت رسيده است

حديث هائى که از طريق سنيان روايت شده است.(20)

آنچه از عبد الله بن مسعود روايت شده

1- خبرداد مارا محمد بن عثمان دهنى او گفت: حديث کرد مارا عبد الله بن جعفر رقى او گفت: حديث کرد ما را عيسى بن يونس از مجالد بن سعيد واو از شعبى واو از مسروق که گفت: نزد عبد الله بن مسعود بوديم که مردى باو گفت: آيا پيغمبر شما بشما گفته است که جانشينان پس از او چند نفراند؟ گفت: آرى وکسى پيش از تو از من اين پرسش را نکرده بود با اينکه تو از همه اين مردم کم سن وسالتري، شنيدم پيغمبر ميفرمود، پس از من بشمار نقيبان موسى عليه السلام بوجود خواهد آمد.(21)

2- وهمين روايت راعده اى از عثمان بن ابى شيبه(22) وعبد الله بن عمر بن سعيد اشج وابى کريب ومحمود بن غيلان وعلى بن محمد وابراهيم بن سعيد روايت کرده اند وهمگى اينان گفته اند(23) که حديث کرد ما را ابو اسامه از مجالد واو از شعبى واو از مسروق) که گفت: مردى بنزد عبد الله بن مسعود آمد وگفت: (عين روايت سابق بى کم وزياد).

3- ابو کريب وابو سعيد(24) هردو گفتند که حديث کرد مارا ابو اسامه او گفت: حديث کرد ما را اشعث(25) از عامر واو از عمويش واو از مسروق که گفت: در نزد عبد الله بن مسعود نشسته بوديم وقرآن خواندن مى آموختيم مردى گفت اى ابا عبد الرحمن آيا از رسول خدا صلى الله عليه وآله پرسيديد که اين امت چند نفر خليفه (پس از او)خواهد داشت؟ گفت از هنگاميکه بعراق آمده ام کسى از من اين پرسش رانکرده است. آرى از رسول خدا صلى الله عليه وآله پرسيديم فرمود: دوازده نفر بشماره نقيبان بنى اسرائيل.(26)

4- عثمان بن ابى شيبه وابى احمد ويوسف بن موسى قطان وسفيان بن وکيع(27) گفتند حديث کرد مارا جرير(28) از اشعث بن سوار واو از عامر شعبى واو از عمويش قييس بن عبد (29) که گفت: عربى بيابانى بنزد عبد الله بن مسعود آمد در حاليکه اصحاب او در نزدش بودند گفت: عبد الله بن مسعود ميان شما است؟ عبد الله را نشان دادند، عبد الله گفت: ويرا يافتى چه ميخواهي؟ گفت: ميخواهم از چيزى بپرسم که اگر مورد سئوال مرا از رسول خدا شنيده اى مارا نيز آگاه کن، آيا پيغمبر شما بشما فرمود که پس از او چند نفر جانشين وى خواهد بود؟ گفت: از هنگاميکه بعراق آمده ام کسى اين پرسش را از من نکرده است آري،فرمود: جانشينان (پس از من) دوازده جانشينند بشماره نقيبان بنى اسرائيل.(30)

5- واز مسدد بن مستورد(31) روايت شده که گفت: حديث کرد مرا حماد بن زيد از مجالد واو از مسروق): (که گفت:) پس از مغرب بود که ما نزد عبد الله بن مسعود نشسته بوديم واو قرآن مياموخت مردى از او پرسيد وگفت: اى ابا عبد الرحمن آيا از پيغمبر پرسيدى که اين امت چند جانشين دارد؟ گفت: از هنگاميکه بعراق آمده ام کسى از من چنين سئوالى نکرده است. آري،فرمود:جانشينان (پس از من) شما را دوازده نفرند بشماره نقيبان بنى اسرائيل.(32)

آنچه از انس بن مالک روايت شده است:

6- آنست که روايت کرده آن را عبد السلام بن هاشم بزار(33) او گفت:

حديث کرد از براى ما عبد الله بن ابى اميه وابست به بنى مجاشع از يزيد رقاشى واو از انس بن مالک که گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اين ار هموراه بپا خواهد بود تا پايان دوازده نفر بپا دارنده از قريش. سپس حديث را تا پايان نقل کرده است.(34)

آنچه جابر بن سمره سوائي: خواهر زاده سعيد بن ابى وقاص روايت کرده است(35) بعد از آنچه در اصل است

7- عمرو بن خالد بن فروخ حراني(36) گويد: حديث کرد ما را زهير بن معاويه او گفت: حديث کرد ما را زياد بن خيثمه از اسود بن سعيد همدانى واو ازجابر بن سمره که گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: کار اين امت هميشه مستقيم وبر دشمنش پيروز خواهد بود تا دوازده چانشين بگذرد که همگى از قريش باشند. وچون آنحضرت بخانه اش بازگشت هيئت هاى قريش آمدند وعرض کردند: سپس چه ميشود؟ فرمود: کشتار. وگويد: حديث کرد ما را زهير بن معاويه او گفت: حديث کرد مارا زياد بن خيثمه از ابن جريج(37) از اسود بن سعيد همدانى واو از جابر بن سمره که گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود- وحديث را عينا نقل کرده است.

8- عثمان بن ابى شيبه(38) گفت: حديث کرد مرا جرير از حصين بن عبد الرحمن واو از جابر بن سمره که گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ميفرمود: پس از من دوازده امير بپا خواهد خاست سپس چيزى گفت که من نشنيدم از مردم پرسيدم واز پدرم که نزديک تر از من بانحضرت بود پرسيدم. گفت حضرت فرمود: همگى از قريش خواهند بود.

پى‏نوشتها:‌


(1) فضل بن دکين کموفى ونام دکين، عمرو بن حماد بن زهير تيمى است با کنيه اش مشهور است در التذهيب گويد: او حافظ است وسرشناس واز احمد بن حنبل نقل کرده که گفته است او ثقه است وبيدار وعارف وبه سال 219 از دنيا رفت وابن حجر گفته است ثقه است ونگهدار حديث ومقصود از فطر، فطر بن خليفه است.

(2) به صحيح مسلم کتاب الامارة ح 4 و5 و6 و7 و8 و9 و10 وصحيح بخارى کتاب الاحکام وسنن ترمذى کتاب الفتن ومسند احمد ج 1 ص 398 و406 وج 5 ص 86 و90 و93 و98 و99 و101 و106 و107 مراجعه شود.

توجه: ترجمه ى اين اشخاص از مصادر سنيان نقل شد تا بيشتر قابل استدلال باشد.

(3) ارجان با تشديد راء شهرى است بزرگ وپرخير که درخت خرما فراوان دارد ونزديک دريا واز استان فارس است: المراصد.

(4) در بعضى از نسخه ها (مابد) است.

(5) اين نامها در نسخه ها به اختلاف ثبت شده است، در بعضى چنين است: (بوقيث، قيذورا، ذبير، مقشون، مسموعا، ذوموه، مشتو، هذار، ثيمو، بطون، يوقش، فتدموا) ودر بعضى چنين است: (بقونيث، قيدووا، رثين، ميسور، سموعا، دوموه، شتيو، هذار، يثمو، بطور، توقش، قيدموا).

مترجم گويد: علامه ى مجلسى رضوان الله عليه روايتى را در بحار از سالم بن عبد الله بن عمر بن الخطاب نقل مى کند که او ضمن روايت مفصلى اين نام ها را از کعب الاحبار واو از تورات نقل کرده.

وسپس از ابوعامر هشام دستوانى نقل مى کند که مى گويد: يک نفر يهودى را به نام عثوا ابن ارسوا که دانشمند يهود بود در حيره ديدم واين نامها را براى او خواندم واز معناى اين نامها پرسيدمش گفت اين اوصاف را از کجا شناختي؟ گفتم: آنها نامها هستند. گفت: نه، نام نيست بلکه اوصاف مردمانى است به زبان عبرى صحيح که در تورات هست واگر معناى آنها را از غير من بپرسى يا کور خواهد بود ويا خود را به کورى خواهد زد.

گفتم چرا؟ گفت: اما کورى براى آنکه نمى داند واما خود را به کورى زدن به جهت آنکه عليه دين خودش يارى نکرده واظهار اطلاعى ننموده باشد ومن که به اين صفتها اعتراف کردم براى آن است که خودم از فرزندان هارون بن عمرانم وايمان به محمد صلى الله عليه وآله وسلم دارم وايمانم را از نزديک ترين افرادم از يهود پنهان داشته ام واسلام خود را بر آنان اظهار ننموده ام. واز تو که بگذرد به هيچ کس اظهار نخواهم کرد تا بميرم.

گفتم: براى چه؟ گفت: براى آنکه من در نوشته هاى پدران گذشته ام که از اولاد هارون اند ديده ام که ما بايد به اين پيغمبر که نامش محمد است به ظاهر ايمان نياوريم بلکه در باطن به او ايمان آوريم تا آنگاه که مهدى قائم از اولاد او ظاهر شود پس هر کس از ما که او را درک کند بايد ايمان بياورد وآخرين اين اوصاف صفت او است.

گفتم به چه توصيف شده است؟ گفت به اينکه بر همه ى اديان پيروز مى شود ومسيح به نزد او مى آيد ودين او را مى پذيرد وبه همراه او خواهد بود.

گفتم پس اين صفتها را براى من بيان کن تا بدانم. گفت: آرى نيکو حفظ ن واز ديگران محفوظ بدار مگر از اهلش واز محلش انشاء الله: اما (تقوبيت) يعنى نخستين از اوصياء ووصى آخرين پيامبر واما (قيذوا) يعنى دومين وصى ونخستين از عترت برگزيده واما (دبيرا) يعنى دومين از عترت وسيدالشهداء واما (مفسورا) يعنى سرور بندگان خداپرست واما (مسموعا) يعنى وارث علم اولين واخرين واما (دوموه) يعنى بزرگوارى که از خدا سخن مى گويد وراست مى گويد واما (مثبو) يعنى بهترين فردى که در زندان ستمگران زندانى شده است واما (هذار) يعنى کسى که به حقش اعتراف کنند ولى حقش را به او ندهند واو را از وطنش بيرون کنند واما (يثموا) يعنى کسى که عمرش کوتاه ولى آثارش دامنه دار باشد واما (به طور) يعنى چهارمين کسى که به اين اسم ناميده شده است واما (نوقس) يعنى هم نام عمويش واما (قيدموا) يعين کسى که از دسترس پدر ومادرش رفته باشد وبه امر خدا وعلم او از ديده ها پنهان باشد وبه حکم او قيام کند، پايان نقل از مجلسي، واو از کتاب مقتضب الاثر.

(6) آنچه دانشمند محترم آقاى حاج شيخ محمود حلبى دامت برکاته از نسخه ى توراة استنساخ نموده وترجمه اش را نيز نوشته است چنين است: وليشمعيل شمعتيخا هنيى برختى اوتو وهيفرتى اوتو وهيريتى اتو بمئدمئذ شنيم عاسار نسيثيم يولد ونتتيو لغوى غادل: ودرباره ى اسمعيل شنيدم (سخن ودرخواست) تو را اينک من برکت مى دهم او را وبارور مى کنم او را ونمو زيادى مى دهم او را به (مئد مئد) زياد زياد دوازده انسان مى زايد ومى دهم به او امت و(جماعت) بزرگي.

(7) در نسخه ها چنين نوشته شده است ولى غلط است وصحيحش يا نضر بن سويد است ويا حنان بن سدير که هر دو در طريق اين روايت واقع شده اند به بصائر الدرجات ب 3 وکافى ج 1 ص 192 وتفسير عياشى ذيل آيه مراجعه شود.

(8) يعنى فضيل بن يسارنهدي.

(9) در نسخه ها چنين نوشته شده است وگويا غلط باشد وصحيحش (سال 81 است) چنانچه در سند پيش بود زيرا اين عقده بنا بر آنچه خطيب در تاريخش نوشته است شب نيمه ى ماه محرم سال 249 متولد شده است وبه سال 61 دوازده ساله بوده است وغالبا اين حد از سن استعداد تحمل حديث را ندارد ودر اواخر اين کتاب که رواياتى را که درباره ى اسماعيل رسيده بيان مى کند روايت ابن عقده از جعفر بن عبد الله محمدى در سال 268 خواهد آمد.

(10) زمر: 60.

(11) ظاهرا از جمله ى پناه به خدا مى بريم تا پايان، کلام مؤلف است.

(12) مقصود حميد بن المثنى عجلى صيرفى است واوثقه است صدوق ونجاشى وعلامه رحمهم الله توثيقش نموده اند وابوسلام در بعضى از نسخه ها (ابى سالم) است ولى در کافى نيز همانند متن است.

(13) عمران بن قطر را نجاشى عنوان کرده وگفته است او کتاب خودش را از امام صادق عليه السلام روايت کرده است.

(14) نامش را به اين عنوان در کتابهاى رجال نيافتم وظاهرا به قرينه ى اينکه: از بعضى از اصحابش روايت مى کند او را به کتابى واصلى بوده است ومکفوفک به معنى نابينا است ودر فهرست شيخ - رحمه الله - به عنوان عمرو بن خالد الاعشى - آمده است وگفته است که او را کتابى است سپس طريق خود را به او نقل کرده است وسيد تفرشى در (الکنى) گفته است ابوخالد کنيه ى چند نفر است که از جمله ى آنها همين عمرو بن خالد است.

(15) در باب چهارم در ذيل خبر دوم يادش کرديم وگفتيم که مقصود از او ابوالحسين اسدى است.

(16) در بعضى از نسخه ها چنين است: (از ابى الفضل که گفت: ابو جعفر عليه السلام فرمود).

(17) در بعضى از نسخه ها چنين است وکسى که مقامى را که اهلش نيست ادعا کند - يعنى امامت را -.

(18) در بعضى از نسخه ها (محمد بن الحسن الرازى) ودر بعضى ديگر محمد بن الحسين رازى است وپيش از اين درباره اش سخن گفتيم.

(19) در بحار اين خبر را تا اينجا گفته است وباقيمانده در حاشيه ى بعضى از نسخه ها نوشته شده است.

(20) اين باب با رواياتش در بعضى از نسخه ها نيست گويا پس از تاليف کتاب مولف اين باب را املاء نموده ونوشته شده است وبه اين جهت ما همگى اين باب را در ميان پرانتز نقل کرديم.

(21) اين خبر در باب پيش گذشت.

(22) او عثمان بن محمد بن ابراهيم بن ابى شيبه ى کوفى است که ابن حبان از ثقاتش شمرده است.

(23) مقصود عبد الله بن عمر بن سعيد ابا سعيد اشج است وابن حجر او را به عنوان عبد الله ابن سعيد اشج عنوان کرده وگفته است: از اهل کوفه وثقه است به سال 257 وفات کرد ومقصود از ابى کريب محمد بن علاء بن کريب همدانى است که درالتذهيب عنوانش کرده وگفته است: او از اهل کوفه وحافظ حديث ويکى از نگهداران حديث که در عين حال حديث فراوان دارد مى باشد.

ومقصود از محمود بن غيلان: ابا احمد المروزى عدوى ووابسته ى آنان است وثقه ى حافظ حديث بود وبه سال 239 وفات کرده است چنانچه در التذهيب است ومقصود از على بن محمد: على بن محمد طنافسى کوفى است واو نيز راستگو وثقه است.

وممکن است که مقصود از او على بن محمد هاشمى کوفى وشاء باشد که ابن حبان در ثقاتش ياد کرده وهر دو در يک طبقه هستند واز راويان حماد بن زيد ابى اسامه مى باشند.

ومقصود از ابراهيم بن سعيد: ابا اسحاق جوهرى طبرى است واو چنانچه خطيب گفته است حافظ حديث وثقه وثبت است واما ابواسامه: عبارت است از حماد بن اسامة بن زيد قرشى (مولاهم) که با کنيه اش شهرت يافته وچنانچه در التقريب گفته ثقه وثبت است ودرالتقريب وفاتش را به سال 201 در سن هشتاد سالگى ذکر کرده است، وعجلى واحمد او را توثيق کرده اند ومجالد وشعبى ومسروق را در پيش گفتيم.

(24) ابو کريب کنيه ى محمد بن علاء است وابوسعيد کنيه ى محمود بن غيلان چنانچه در پيش گفتيم.

(25) در نسخه چنين نوشته شده است واو اشعث بن سوار کندى نجار کوفى وابسته ى ثقيف صاحب التوابيت (صندوق ساز) واو در نزد بيشتر اهل فن ضعيف است ومقصود از عامر، عامر شعبى است ومقصود از عمويش قيس بن عبد وترجمه اش را در جائى نديده ام ودر خبرى که پس از اين خواهد آمد ودر بعضى از نسخه ها (قيس بن عبيد) است چنانچه اشاره خواهيم کرد.

(26) اين خبر را احمد در مسند خود ج 1 ص 398 آورده است ودر سند او جمله (از عمويش) نيست ودر پايانش چنين است: فرمود (به شماره ى نقيبان بنى اسرائيل).

(27) مقصود از ابى احمد: محمود بن غيلان مروزى است که از پيش گذشت واما يوسف بن موسي: همان ابويعقوب قطان کوفى است خطيب درج 14 ص 304 تاريخش گويد: اصل او از اهواز بود ودر رى بازرگانى داشت سپس در بغداد ساکن شد ودر آنجا از جرير بن عبد الحميد حديث نقل کرد - تا آنکه گويد: جمعى از پيشوايان او را ثقه خوانده اند وابن حبان از ثقاتش دانسته... واما سفيان بن وکيع حديث اش ضعيف است وجمعى او را تضعيف کرده اند وگفته اند: ثقه نيست.

(28) او جرير بن عبد الحميد بن قرط ضبى ابوعبد الله رازى است او ثقه اى بود که از جاهاى دور به نزدش مى آمدند واز ابن عمار موصلى نقل شده است که گفته است او حجت بود وکتابهايش همگى صحيح است واز نسائى وعجلى نقل شده است که او ثقه است وبه سال 188 وفات يافته است.

(29) در يک نسخه (قيس بن عبيد) است.

(30) در روايات اين باب مکرر گفته شده است که خلفاء پيغمبر به شماره ى نقيبان بنى اسرائيل ويا نقيبان موسى است مقصود آن است که شماره شان دوازده است زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (ولقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل وبعثنامنهم اثنى عشر تقيبا) ونقيب به معناى امير وسيد وشاهد است.

(31) او مسدد بن مسرهد بن مسربل بن مستورد اسدى بصرى است کنيه اش ابوالحسن وثقه وحافظ بوده است چنانچه در التقريب است.

(32) او انس بن مالک بن نضر انصارى خزرجى خدمتکار رسول خدا است به سال 102 وفات کمرده است وسال 93 نيز گفته شده است وهنگام مرگ متجاوز از صد سال داشت چنانچه درالتقريب است.

(33) تا به امروز به چنين عنوانى برخورد نکرده ام وممکن است که تصحيف عبد السلام بن عاصم جعفى باشد که روايت اش مورد قبول است واحتمال مى رود که عبد السلام بن ابى حازم بصرى باشد زيرا بيشتر کسانى که از يزيد رقاشى حديث نقل کرده اند محدثين بصره اند ويزيد ابن ابان رقاشى افسانه گو بود واز نظر نقل مورد اعتماد نيست ولى خودش آدم نيکى بود ومعروف بود به ابى عمرو بصرى زاهد خبرهائى در زمينه ى موعظه وترس از خدا وگريه کردن نقل کرده است که ضعيف اند واما کسى که از او روايت مى کند يعنى عبد الله بن ابى اميه ظاهرا همان عبد الله بن سليمان بن جنادة بن ابى اميه است وابن حبان او را از ثقات شمرده است.

(34) ساوى اين خبر را با سند خودش از عبد الله بن ابى اميه واو از رقاشى روايت کرده ودر پايانش اضافه کرده: (هنگامى که اينان درگذشتند زمين اهل خودش را فروخواهد برد) وابو على طبرسى نيز در اعلام الورى همين طور روايت کرده است.

(35) ترجمه ى جابر بن سمره در پيش ص 105 گذشت وابن حزم در الجمهرة ص 273 گفته که (ما در جابر بن سمره خواهر پدر ومادرى عتبه بن ابى وقاص وخواهر پدرى سعد بن ابى وقاص است).

(36) عمرو بن خالد ابو الحسن حرانى جزرى در مصر سکونت داشت. عجلى گفته است: حافظ حديث وثقه است وابو حاتم گفته است: بسيار راستگو است. نقل از التهذيب.

(37) او عبد الملک بن عبد العزيز بن جريج است ابن حجر گويد او فردى است با فضيلت ومورد اعتماد.

(38) در حديث شماره ى 2 از اين باب گفته شد.