كتاب غيبت

محمد بن ابراهيم نعمانى

- ۵ -


23- خبر داد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد از براى ما ابو على حسن بن على بن عيسى قوهستانى او گفت: حديث کرد از براى ما بدر بن اسحاق ابن بدر انماطى در سوق الليل مکه بسال 256 واو پير مردى بود ارزنده واز برادران فاضل ما بود واز اهل قزوين بود او گفت: حديث کرد از براى من پدرم اسحاق بن بدر او گفت: حديث کرد مرا جد من بدر بن عيسى(1) او گفت: از پدرم عيسى بن موسى که مرد با هيبتى بود پرسيدم وگفتمش از تابعين که را ديده اي؟ گفت نمى فهمم (بمن) چه ميگوئى ولى در کوفه بودم شنيدم که در مسجد جامع کوفه شيخى از عبد خير روايت ميکرد که او گفت شنيدم امير المومين على بن ابى طالب صلوات الله عليه ميفرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله مرا فرمود:اى على امامان بار شد ورهبر ومعصوم از فرزندان تو يازده امام است(2) وتو نخستين آنانى وآخرينشان نامش نام من است خروج ميکند وزمين را پر از داد ميکند همانطور که از ستم وبيداد پر شده باشد چه بسا که کس بنزدش ميايد ومال هم چنان روى هم انباشته شده است عرض ميکند اى مهدى مرا چيزى عطا فرما واو ميگويد هر چه خواهى برگير.

24- حديث کرد ما را ابو الحارث عبد الله بن عبد الملک بن سهل طبرانى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن مثنى بغدادى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن اسماعيل رقى او گفت حديث کرد ما را موسى بن عيسى بن عبد الرحمن او گفت حديث کرد ما را هشام(3) بن عبد الله دستوائى او گفت: حديث کرد ما را على بن محمد(4) ازعمرو بن شمر واو از از جابر بن يزيد جعفى واو از): محمد بن علي: امام باقر عليه بالسلام وآنحضرت از سالم بن عبد الله بن عمر واو از پدرش عبد الله بن عمر بن الخطاب که گفت: رسول خدافرمود خداى عز وجل شبى که مرا بمعراچ برد بمن وحى کرد اى محمد از امتت در زمين چه کسى را بجاى خود گذاشتي- وخدا بهتر آگاه بود- عرض کردم: بار الها برادرم را فرمود: اى محمد على بن ابى طالب را؟ عرض کردم آرى پرودگارا. فرمود: اى محمد من توجه ويژه اى بر زمين نمودم وتو را از زمين برگزيدم پس هر جا يادى از من بشود از تو هم در رديف من ياد ميشود پس منم محمود وتوئى محمد. سپس توجه ديگرى بر زمين کردم وعى بن ابى طالب را از زمين برگزيدم پس او را وصى تو قرار دادم تو سر آمد انبيائى واو سر آمد اوصيا است، سپس از نامهاى خودم براى او نامى مشتق کردم پس منم اعلى واو است على اى محمد: من، على وفاطمه وحسن وحسين وامامان را از يک نور آفريدم سپس ولايت آنان را بر فرشتگان پيشنهاد کردم هر کس پذيرفت از نزديکان شد وهر کس انکار ورزيد از کافران گرديد، اى محمداگر بنده اى از بندگان من آنقدر مرا به پرستد که اعضايش از هم بگسلد سپس مرا ملاقات کند در حاليکه ولايت آنان را انکار دارد من او را باتش مى اندازم. سپس فرمود: اى محمد دوست دارى آنان را به بيني؟ عرض کردم: آري، فرمود پيشتر برو، جلوتر رفتم ديدم على بن الى طالب وحسن وحسين وعلى بن الحسين ومحمد بن على وجعفر بن محمد وموسى بن جعفر وعلى بن موسى ومحمد بن على وعلى بن محمد وحسن بن على وحجت قائم را که همچون اخترى فروزان در ميان آنان بود. عرض کردم پرودگارا اينان کيانند؟ فرمود: اينان امامانند وآنکه ايستاده است که حلال مرا حلال ميکند وحرام مرا حرام ميکند واز دشمنان من انتقام ميگيرد، اى محمد او را دوست بدار که من دوستش ميدارم وهر کس که او را دوست دارد دوست ميدارم.

25- وخبر داد ما را محمد بن يعقوب کلينى او گفت ک حديث کرد مارا على بن ابراهيم از پدرش واو از ابن ابى عمير واو از سعيد بن غزوان واو از ابى بصير واو از ابى بصير واو از): ابى جعفر امام باقر عليه السلام که فرمود:پس از حسين بن على نه امام خواهد بود ونهمى شان قائم آنان است.

26- خبر داد ما را محمد بن يعقوب کلينى از على بن محمد واو از سهل بن زياد واو از محمد بن الحسن بن شمون واو از عبد الله بن عبد الرحمن اصم واو از کرام که گفت: در نهان براى خودم سوگند ياد کردم بودم که تا قائم آل محمد قيام نکند هرگز بروز غذا نخورم بخدمت امام صادق عليه السلام رسيدم عرض کردم مردى از شيعيان تو بر خود واجب کرده است که هرگز بروز غذا نخورد تا قائم آل محمد قيام کند فرمود: اى کرام روزه بگير ودو عيد را- فطر وقربان- روزه مگير با سه روز ايام تشريق(5) وهنگاميکه مسافر هستى همانا آن هنگام که حسين عليه السلام کشته شد آسمانهاو زمين وهر که در آنها بود وفرشتگان ناليدند وعرض کردند اى پرودگار ما آيا اجازه ميدهى که ما اين مردم را هلاک سازيم تا از سر نو مردم ديگرى بر زمين آريم که اينان حرام تو را حلال کردند وبرگزيده تو را کشتند. خداوند بر آنان وحى فرستاد: اى فرشتگان من واى آسمان وزمين من آرام بگيريد، سپس پرده اى از پرده ها را برافکند پشت آن پرده محمد صلى الله عليه وآله بود با دوازده وصيش پس دست فلانى را از ميان آنان بر گرفت وفرمود اى فرشتگان من واى آسمانها وزمين من بوسيله اين، داد اين را خواهم گرفت اين را سه بار گفت ودر روايت غير کلينى چنين است: (بوسيله اين داد آنان را خواهم گرفت هر چند پس از گذشت زمانى باشد). (مترجم گويد: ظاهر روايت آنست که حضرت صادق انعقاد سوگند راامضا فرموده است واو را راهنمائى فرموده باينکه اکنون که بايد هرگز بروزها غذا نخورى پس روزه بگير که ثوابى هم برده باشى مگر در آن موارد که روزه در آنها بحسب اين روايت جايز نيست. ويا آنکه مقصود راوى از غذا نخوردن روزه گرفتن بوده است وحضرت فرموده که نسبت بايد روزها سوگند منعقد نميشود، واما ذکر داستان کشته شدن سيد الشهداء عليه السلام براى فهماندن اين مطلب است که قائم عليه السلام باين زوديها قيام نخواهد کرد زيرا در روايت کلينى چون بايد دوازده امام يکى پس از ديگرى بيايد تا نوبت بدوازده همى برسد. واما در روايت غير کلينى علاوه بر آن، جمله (ولو بعد حين) هست وگرفتن دست امام دوازدهم يا کنايه از نشان دادن آنحضرت است ويا کنايه از تاييد خداى تعالى است آنحضرت را ويا آنکه اسناد مجازى است ومقصود آنست که جبرئيل يا فرشته ديگر ويا رسول خدا مثلا بامر حق تعالى دست آنحضرت را گرفت)

27- خبر داد ما را محمد بن يعقوب کلينى او گفت: حديث کرد ما را على ابن ابراهيم بن هاشم از پدرش واو از ابن ابى عمير واو از ابن اذينه واو از ابان بن ابى عياش واو از سليم بن قيس هلالى که گفت: از عبد الله بن جعفر طيار شنيدم که ميگفت: من وحسن وحسين وعبد اله بن عباس وعمر بن ام سلمه(6) واسامه بن زيد نزد معاويه بوديم مرا با معاويه سخنى بميان آمد به معاويه گفتم: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم که ميفرمود: من بمومنين از خود آنان اوليترم وسپس برادر من على بن ابى طالب بر مومنان از خودشان اولتر است وچون على شهيد شود حسن بمومنين اولتر از خودشان ميباشد وچون حسين شهيد گردد فرزندش على بن الحسين مومين را از خودشان اولتر است وتو يا على او را درک ميکنى سپس فرزندش محمد بن على مومنين را از خودشان اولتر است وتو اى حسين او را درک ميکنى سپس باقيمانده دوازده امام (نه نفر) از فرزندان حسين. عبد الله بن جعفر گويد: من حسن وحسين وعبد لله بن عباس وعمر بن ام سلمه واسامه بن زيد را باين سخن گواه گرفتم وهمگى گواهى دادند. سليم گويد: من همين جريان را از سلمان فارسى ومقداد وابوذر شنيدم وآنان گفتند که اين سخن را رسول خدا فرموده است. (مصحح گويد: امام على بن الحسين بهنگام شهادت امير المومنين دو ساله بود زيرا تولد آنحضرت بسال 38- بوده وشهادت امير المومنين بسال 40 وکلينى گويد که ولادت امام باقر عليه السلام بسال 57 بوده وبنابراين آنحضرت در عاشورا که سال 61 بود تقريبا 4 ساله بوده است).

28- محمد بن عبد الله بن جعفر حميرى (از پدرش نقل ميکند که او گفت: حديث کرد از براى ما محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين او نضر بن سويد واو از يحيى حلبى واو از على بن ابى حمزه) که گفت: با ابو بصير بودم وغلام ابى جعفر: امام باقر نيز بهمراه ما بود که گفت: از ابا جعفر عليه السلام شنيدم که ميفرمود: دوازده نفر از ما با فرشتگان سخن ميگويند وهفتمين نفر پس از من فرزندم قائم است. ابو بصير بر خاست وگفت من گواهى ميدهم که چهار سال پيش اين سخن را از امام باقر شنيدم. ابو الحسن شجاعى رحمه الله گويد: ابو عبد الله پس از آنکه از تاليف کتاب فارغ شده بود ومن آن را استنساخ کرده بودم ايندو حديث را پيوست):

29- خبر داد ما را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده کوفى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن مفضل بن ابراهيم بن قيس بن رمانه اشعري(7) از کتاب خودش او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن مهزم او گفت: حديث کرد ما را خاقان بن سليمان خزاز از ابراهيم بن ابى يحيى مدني(8) واو از ابى هارون عبد ى واز عمر بن ابى سلمه ربيب رسول خدا صلى الله عليه وآله واز ابى الطفيل عامر بن واثله) که آندو گفتند: هنگاميکه ابوبکر جان سپرد ما در نماز بر جنازه اش بوديم وبرگرد عمر پس از آنکه بيعت شده بود نشسته بوديم در اين اثنا جوانى يهودى از يهودان مدينه آمد وپدرش در مدينه دانشمند يهود بود وچنين مى پنداشتند که فرزندان هارون است بعمر سلام کرد وگفت: اى امير المومنين کدام يک از شما بکتابتان (وسنت پيغمبرتان) داناتر هستيد عمر گفت: اين، واشاره بعلى بن ابى طالب کرد وگفت: اين از همه ما بکتاب ما وسنت پيغمبر ما داناتر است. جوان رو بعلى کرد وگفت: تو اين چنيني؟ فرمود: آري، هر آنچه نيازمندى بپرس گفت: من از تو سه پرسش ميکنم وسه پرسش ويکي، فرمود: چرا نميگوئى هفت پرسش ميکنم؟ جوان گفت: نه ولى در باره سه چيز از تو مى پرسم اگر پاسخ آن سه را درست دادى سه ديگر را از تو مى پرسم واگر پاسخ آنها را نيز درست دادى يک پرسش ديگر ميکنم واگر سه پرسش نخستين را پاسخ نگفتى لب از سخن مى بندم وهيچ پرسشى نخواهم کرد: على عليه السلام باو گفت: اى يهودى اگر پاسخت را درست وصحيح گفتم آيا تو قدرت تشخيص آن دارى که بفهمى من درست گفته ام يا نادرست؟ عرض کرد: آرى على عليه السلام فرمود: تو را بخدا اگر پرسش تو را درست پاسخ دادم حتما مسلمان خواهى شد ودست از يهودى بودن خواهى برداشت؟ گفت: خدا ميان من وتو که اگر پاسخ مرا درست دادى حتما مسلمان شوم ويهودى بودن را رها کنم، فرمود: پس سوال مورد نيازت را بکن، عرض کرد: بگو بدانم نخستين سنگى که بر روى زمين گذاشته شد کدام سنگ است ونخستين درختى که از زمين روئيد کدام است ونخستين چشمه اى که از زمين جوشيد کدام است؟ فرمود: اى يهودى اما نخستين سنگ که بر روى زمين گذاشته شد يهوديان ميگويند همان سنگى است که در بيت المقدس است ودروغ ميگويند، بلکه نخستين سنگ، حجر الاسود است که از براى آدم از بهشت فرود آمد وآدم آن را بر رکن نهاد ومومنين دست بر آن ميمالند تا عهد وپيمانى که با خدا دارند بعنوان وفاى بر عهد تجديد کرده باشند. واما پرسش تو از نخستين درختى که بر روى زمين روئيد يهود ميگويند که درخت زيتون است ودروغ ميگويند بلکه آن درخت خرماى عجوه است که آدم آن را با نخل نر از بهشت آورد(9) پس خرما اصلش از عجوه است. واما چشمه، يهود ميگويند که همام چشمه اى است که زير سنگ بيت المقدس است ودروغ ميگويند بلکه نخستين چشمه سر چشمه آب حيات است که هر مرده اى در آن آب فرو برده شود زنده ميشود وآن همان چشمه است که موسى ماهى شور خود را در کنار آن فراموش کرد وچون آن آب بماهى رسيد زنده شد وراه دريا پيش گرفت موسى وجوانى که بهمراهش بود بدنبال آن رفتند تا بخضر رسيدند جوان گفت گواهى ميدهم که راست گفتى ودرست اينکه کتابى نزد من است که از پدرانم بمن بارث رسيده است واين کتاب باملاء موسى است ودستخط هارون وهمه اين هفت چيز در آن نوشته شده است بخدااگر باقيمانده هفت چيز را هم درست گفتى دين خودم را رها ميکنم واز دين تو پيروى ميکنم. على عليه السلام فرمود: بپرس. گفت: بگو بدانم اين امت پس از پيامبرشان چند نفر پيشوا ورهبر دارند پيشوايانى که اگر کسى بخواهد آنان را زبون کند بر آنان زيانى نرسد؟ وبگو بدانم جايگاه محمد در بهشت چه جايگاهى است؟ وچند نفر با محمد هم درجه هستند؟ على عليه السلام فرمود: اى يهودي، اين امت دوازده امام ورهبر دارد که همگى رانمايند ورهبر وهر کس بخواهد آنان را زبون سازد هيچ زيانى بانان نرسد وجايگاه محمد صلى الله عليه وآله در بهترين درجات بهشت عدن است ونزديک ترين درجات به پيشگاه الهى وشريف ترين منازل است واما آنکه با محمد صلى الله عليه وآله همدرجه است همانا دوازده امامان رهبر ميباشند. يهودى گفت: باز گواهى ميدهم که راست گفتى ودرست، واگر آن يک پرسش را نيز مانند اين شش سوال درست گفتى همين الان بدست تو مسلمان ميشوم ويهودى بودن را رها ميکنم. فرمودش: بپرس، گفت: بگو بدانم جانشين محمد چقدر پس از او زنده ميماند وآيا خودش ميميرد يا کشته ميشود؟ فرمود: سى سال پس از او زنده ميماند ودست بمحاسن شريفش گرفت وبا اشاره بسر مبارک اش فرمود اين اش از اين اش رنگين ميشود جوان گفت: گواهى ميدهم که معبودى بجز خداى يکتا نيست ومحمد فرستاده خدا است وتوئى جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله در ميان امت هر کس از تو جلو بيفتد بدروغ است سپس از مجلس بيرون رفت.

30- وخبر داد ما را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را حميد بن زياد از کتاب خود ومن بر او قرآئت نمودم او گفت: حديث کرد مرا جعفر بن اسماعيل منقري(10) از عبد الرحمن بن ابى نجران واو از اسماعيل ابن على بصري(11) واو از ابى ايوب مودب که به تربيت بعضى از فرزندان جعفر بن محمد عليهما السلام گماشته شده بود از پدرش) (او گفت) که گفت: چون رسول خد(12) از دنيا رفت مردى از فرزندان داود که بر دين يهود بود بمدينه آمد ديد کوچه هاى مدينه خلوت است از بعض اهل مدينه پرسيد چه شد است؟ گفته شد رسول خدا صلى الله عليه وآله از دنيا رحلت فرموده است داودى گفت: هان که امروز همان کسى که در کتاب ما بود از دنيا رفته است (هان که او بروزى که در کتاب ما بود از دنيا رفته است) سپس گفت: مردم کجايند؟ گفته شد در مسجد. بمسجد آمد ديد ابو بکر وعمر وعثمان وعبد الرحمن بن عوف وابو عبيده جراح ومردم مسجد را پر کرده اند گفت: مرا راه دهيد تا بمسجد درآيم ومرا بجانشين پيغمبرتان برساند، او را بابى بکر رساندند باو گفت: من از فرزندان داودم وبر دين يهود آمده ام که چهار حرف بپرسم اگر خبر از آنها دادى اسلام خواهم آورد او را گفتند اندکى منتظر باش. آنگاه امير المومنين از يکى از درهاى مسجد تشريف آورد او را گفتند: بنزد اين جوان برو، برخاست وبخدمتش آمد همينکه به نزدش رسيد عرض کرد: تو على بن ابى طالبي؟ على عليه السلام فرمود:تو فلان فرزند فلان فرزند داودي؟ عرض کرد: آري. پس على عليه السلام دست او را گرفت وبنزد ابى بکرش آورد، يهودى بانحضرت عرض کرد: من از اينان چهار حرف پرسيدم مرا بتو راهنمائى کردند که از تو بپرسم. فرمود: بپرس. گفت: شبى که پيغمبر شما بمعراج رفت واز نزد پرودگارش بازگشت نخستين حرفى که خدا با او آن سخن گفت چه بود؟ وآن فرشته اى که از پيغمبرتان جلوگيرى کرد وبر او سلام نکرد کدام فرشته بود؟ وآن چهار نفرى که مالک طبق آتش را از روى آنان برداشت وبا پيغمبر شما سخن گفتند کيانند؟ وبگو بدانم که منبر پيغمبر شما در کجاى بهشت است؟ على عليه السلام فرمود: نخستين سخنى که خداوند با پيغمبر ما گفت آن بود که فرمود: (آمن الرسول بما انزل اليه من ربه) (رسول بر آنچه از طرف پروردگارش باو فرود آمده بود ايمان آورد، البقره: 285) گفت: مقصودم اين نبود. فرمود: پس فرمايش رسول خدا: والمومنين کل آمن بالله (مومنان نيز همگى ايمان بخدا آوردند).

گفت: اين نيز نخواستم. فرمود: بگذار اين کار پوشيده بماند گفت بايد بگوئى مگر تو همو نيستي؟ فرمود: اکنون که دست بردار نيستي، پس رسول خدا صلى الله عليه وآله انگاه که از نزد پروردگارش بازگشت وحجابها براى او برداشته ميشد پيش از آنکه بجايگاه جبرئيل برسد فرشته اى آوازش داد که اى احمد. فرمود: بلي. عرض کرد: خدا تو را سلام ميرساند وترا ميفرمايد: بسيديکه ولى است از ما سلام برسان. رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: سيديکه ولى باشد کيست؟ فرشته گفت: على ابن ابى طالب است. يهودى گفت: بخدا راست گفتى ومن همين رادر کتاب پدرم ديده ام. پس على عليه السلام فرمود: اما فرشته اى که از رسول خدا جلوگيرى کرد ملک الموت بود که از نزد ستمگرى از اهل دنيا مى آمد که سخن بزرگى بر زبان رانده بود وخدا را خشمناک ساخته بود از اينجهت ملک الموت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را نشناخته جلوگيرى کرد جبرئيل گفت: اى ملک الموت اين رسول خدااحمد است که حبيب خدا است صلى الله عليه وآله ملک الموت بازگشت وخود را برسول الله چسباند وپوزش طلبيد وعرض کرد: يا رسول الله من نزد پادشاه ستمگرى رفته بودم که سخن بزرگى بر زبان آورده بود ومن غضبناک شده بودم وشما را نشناختم. رسول خدا عذرش را پذيرفت. واما آن چهار نفرى که مالک سر پوشى از آتش را از روى آنان برداشت، رسول خدا صلى الله عليه وآله بر مالک گذر کرد ومالک از روزيکه خدايش آفريده است نخنديده جبرئيل او را گفت: اى مالک اين، پيامبر رحمت: محمد است مالک لبخندى بر روى پيغمبر زد وبجز او بروى هيچ کس لبخند نزده است رسول خدا صلى الله عليه وآله جبرئيل را گفت دستور بده که مالک طبقى از آتش را بردارد مالک طبق برداشت قابيل ونمرود وفرعون وهامان بودند گفتند اى محمد از پروردگارت بخواه که ما را بدار دنيا باز گرداند تا کار شايسته انجام دهيم که جبرئيل خشمگين شد وبيکى از پرهاى بال خويش اشاره کرد تا طبق آتش را بر روى آنان برگدانيد. واما منبر رسول خدا صلى الله عليه وآله، پس جايگاه رسول خدا بهشت عدن است وآن بهشتى است که خدايش با دست قدرت خود آفريده ودوازده تن وصى بهمراه پيغمبر در آن بهشت خواهند بود وبر فراز آن قبه اى است که قبه رضوانش گويند وبر فراز قبه رضوانش درجه اى است که وسيله اش گويند ودر بهشت درجه اى نيست که آن را ماند وآن درجه منبر پيغمبر است. يهودى گفت: بخدا قسم که در کتاب پدرم داود همين است که پدران من يکى پس از ديگرى بارث برده اند تا بدست من رسيده است پس من گواهى ميدهم که معبودى بجز خداى يکتا نيست ومحمد صلى الله عليه وآله رسول او است وهمان است که موسى مژده او را داد وگواهى ميدهم که تو دانشمند اين امت ووصى رسول خدائي. راوى گويد: پس على عليه السلام احکام دين را باو آموخت. اى گروه شيعيان خدا شما را رحمت کند نيکو بيانديشيد که درباره دوازده امام وبرترى آنان وشماره شان کتاب خداى عز وجل چه فرموده واز رسول خدا صلى الله عليه وآله وامير المومنين وائمه عليهم السلام يکى پس از ديگرى از طريق رجال شيعه که همه مورد اعتماد در نزد امامان بوده اند چه رسيده است به بينيد که چگونه اين روايات بامامان متصل است وبطور متواتر به ما رسيده است که اگر نيکو تامل شود دلها از کورى نجات يابد واز دل کسيکه خدا درباره اش خير خواسته وبه پيمودن راه حق موفق اش داشته وبا شنيدن مزخرفات افراديکه آب را گل آلود ميکنند وبراى مردم دام فتنه مى گذارند شيطان را بر جان او راهى نداده است شک وترديد برداشته ميشود. ودر ميان همه علماى شيعه وآنانيکه راويان حديث از امامان عليهم السلام بوده اند هيچ اختلافى نيست در اينکه کتاب سليم بن قيس هلالى يکى از بزرگترين اصولى است که اهل علم از حاملان حديث اهل بيت روايت کرده اند واز قديمى ترين اصول است زيرا همه آنچه در اين اصل است از پيغمبر صلى الله عليه وآله وامير المومنين عليه السلام ومقداد وسلمان فارسى وابوذر ومانند اينان از افرادى که رسول خدا صلى الله عليه وآله وامير المومنين عليه السلام را ديده اند واز آن دو بزرگوار حديث شنيده اند ميباشند. واين کتاب يکى از اصولى است که مرجع شيعه است ومورد اعتماد وما پاره اى از محتويات اين کتاب وديگر کتاب ها را که دلالت بر اوصاف رسول خدا صلى الله عليه وآله ودوازده امام دارد ومکرر شماره آنان را بيان نموده وفرموده است که امامان از اولاد حسين نه نفراند که نهمين آنان قائم آنان است وظاهر آنان است وباطن آنان است واو برترين آنان است،ذکر کرديم تا همه عذرها بريده شود وهرگونه شبهه اى برداشته شود وهمه دعواهاى باطل گويان ومزخرفات بدعت گذاران وگمراه ساختن اشتباه کاران از ميان برود ودليلى باشد بر درستى کار اين عده از امامان. واين چنين دليل براى هيچ يک از اهل دعواهاى نادرست که خود را بشيعه مى بندند وشيعه از آنان بدور است فراهم نميشود که بر صحت دعواشان وعقيده شان اين چنين دليلى بياورند، ودر هيچ يک از کتابهاى اصل که مرجع شيعه است ونه در روايات صحيح دليلى براى دعواى خودشان ندارند وسپاس خدايرا که پروردگار جهانيان است.(13)

از اين گذشته ما در کتاب هاى حديث سنيان از چند طريق روايت داريم که امامان دوازده گانه را ذکر کرده اند وما آن روايات را در اين باب بهمان طور که بما رسيده است نقل ميکنيم تا حجت بر مخالفين وشک آوران موکدتر شود با توجه باينکه اعتماد ما فقط بروايات شيعه است، باشد که مضمون همه (اين باب از) اين کتاب بگوش پاره اى از مردم که خرد وتميز دارند برسد واو حق را بشناسد وبدان عمل نمايد از جمله آن روايات:

31- آنست که محمد بن عثمان بن علان دهنى بغدادى در دمشق روايت کرده است وگفته: حديث کرد ما را ابوبکر بن ابى خيثمه(14) او گفت: حديث کرد ما را على بن جعد او گفت: حديث کرد ما را زهير بن معاويه(15) از زياد بن خيثمه واو از اسود بن سعيد همداني(16) او گفت: شنيدم که جابر بن سمره مى گفت: شنيدم که رسول خدا صلى الله عليه وآله ميفرمود: پس از من دوازده جانشين است که همگى از قريشند راوى گويد: چون رسول خدا بخانه اش بازگشت وقريشيان بخدمتش رسيدند وعرض کردند: سپس چه روى خواهد داد؟ فرمود سپس آشوب خواهد شد.

32- خبر داد ما را محمد بن عثمان، او گفت: حديث کرد ما را ابن ابى خيثمه، او گفت: حديث کرد مرا على بن جعد، او گفت: حديث کرد ما را زهير بن معاويه از زياد بن علاقه وسماک بن حرب وحصين بن عبد الرحمن(17) وهمگى اينان از جابر بن سمره) که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: (پس از من دوازده جانشين خواهد بود) سپس چيزى فرمود که من نفهميدم، بعضى از حاضرين گفت: من از مردم پرسيدم گفتند: فرمود: (همگى آنان از قريشند).

33- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد ما را احمد(18) او گفت: حديث کرد ما را ابن عون(19) از شعبى واو از جابر بن سمره) که گفت: گفته شده است که پيغمبر صلى الله عليه وآله فرموده: همواره اهل اين دين بر کسانيکه با آنان ستيزه کنند يارى خواهند شد تا دوازده خليفه- مردم بر ميخواستند ومى نشستند- پيغمبر کلمه اى فرمود که من نفهميدمش بپدرم ويا کس ديگر گفتم: چه فرمود؟ گفت: فرمود: همگى آنان از قريشند.

34- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد ما را احمد بن ابى خيثمه او گفت: حديث کرد ما را يحيى بن معين او گفت: حديث کرد ما را عبد الله ابن صال او گفت: حديث کرد ما را ليث بن سعد(20) از خالد بن يزيد واو از سعيد بن ابى هلال واو از ربيعه بن سيف(21) که گفت: در نزد شفى بن اصبحي(22) بوديم که گفت: شنيدم از عبد الله بن عمرو ميگفت: شنيدم که رسول خدا ميفرمود: پس از من دوازده خليفه خواهد بود.

35- خبر داد ما را محمد بن عثمان، او گفت حديث کرد از براى ما احمد، او گفت: حديث کرد ما را عفان ويحيى بن اسحاق سالحيني(23) اندو گفتند حديث کرد ما را حماد بن سلمه،او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن عثمان از ابى الطفيل).(24)

او گفت: عبد الله بن عمرو بمن گفت: اى ابا طفيل از فرزندان کعب بن لوى دوازده نفر بشمار وسپس کشت وکشتار ميشود.(25)

36- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد مارا مقدمي(26) از عاصم بن عمر بن على بن مقدام او گفت: حديث کرد ما را پدرم از فطر بن خليفه واو از ابو خالد والبي(27) او گفت: حديث کرد ما را جابر بن سمره) او گفت: شنيدم رسول خدا صلى اله عليه وآله ميفرمود: همواره اين کار پيروز خواهد بود وآنکس که به ستيزه با آن برخيزد زيانى نرساندش تا آنگاه که دوازده خليفه که همگى از قريشند پديد آيند.

37- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد مارا عبد الله بن جعفر رقى او گفت: حديث کرد ما را عيسى بن يونس(28) از مجالد بن سعيد واو از شعبي(29) واو از مسروق) که گفت: در نزد ابن مسعود بوديم که مردى باو گفت: آيا پيغمبرتان بشما خبرداده است که پس از او چند نفر خليفه خواهد بود؟ گفت: آرى وکسى پيش از تو از من اين پرسش را نکرده است با اينکه تو از همه اين مردم کم سال تري، شنيدم که او صلى الله عليه وآله ميفرمود: (پس از من بشماره نقيبان موسى عليه السلام خواهد بود).

پى‏نوشتها:‌


(1) در کتابهاى رجالى که در دسترس بود نام اين افراد ديده نشد.

(2) در بعضى از نسخه ها چنين است: (امامان مرشد راهنما که حقوقشان غصب مى شود).

(3) ظاهرا او همان هشام بن ابى عبد الله دستواثى است ونام پدرش سنبز(بر وزن جعفر) است واو مردى است ثقه ونگهدار حديث چنانچه ابن حجر در التقريب گفته است.

(4) نام مشترکى است ومحققا معلوم نيست که کيست ودر بعضى از نسخه ها (على بن على) است واو يا على بن على ابن نجاد است که در تقريب عنوان شده است وثقه است ويا على بن على بن رزين برادر دعبل خزاعى است که در رجال نجاشى وخلاصة الرجال علامه ى حلى عنوان شده است وگمان مى رود که او على بن حماد منقرى کوفى باشد ودر نسخه ها تصحيف شده وعلى ابن محمد ويا على بن على نوشته شده است.

(5) ايام تشريق روزهاى 12 و13 و14 از هر ماه را گويند ومقصود در اين روايت روزهاى مزبور در ماه ذى حجه است براى کسى که در منى باشد.

(6) بعضى از اعلام گفته است که چون عمر بن ابى سلمه در صفين کشته شده است پس مقصود از ربودن در نزد معاويه زمان يکى از خلفاء ثلاثه بوده است ولى ايشان عمر بن ابى سلمد ابن عبد الله بن اسد بن هلال بن عبد الله بن مخزوم قرشى مدنى را که ربيب رسول خدا بود ودر سال 2 هجرى متولد وبه سال 83 وفات کرده است به عمر بن ابى سلمة بن عبد الرحمن بن عوف زهرى که در صفين کشته شد اشتباه کرده است.

(7) نجاشى اين شخص را در فهرست عنوان کرده وگفته است: او ثقه واز آن گروه از اصحاب ما است که اهل کوفه بودند کتابى دارد که احمد بن محمد بن سعيد از آن روايت مى کند ونيز کتاب مجالس الائمه از اوست.

(8) در کتابهاى رجال از عامه وخاصه عنوانى به نام خاقان بن سليمان ونه ابراهيم بن ابى يحيى وجود ندارد واين خبر را صدوق وکلينى با دو سند ديگر در کمال وکافى نقل کرده اند در اولى (ابراهيم بن يحيى اسلمى مدينى) است ودر دومى (از ابراهيم واو از ابى يحيى) است واحتمال مى رود که خاقان از جعفر تصحيف شده باشد واگر چنين باشد ظاهرا مى بايست ضبعى باشد.

(9) چنانچه مى دانيم درخت خرما نر وماده دارد وتا تلقيح انجام نگيرد درخت ماده بارور نمى شود ودر کمال الدين است که درخت خرما اصلش از عجوه است.

(10) علامه او را در قسم دوم از خالصه به عنوان جعفر بن اسماعيل مقرى ياد کرده وگفته است که او کوفى است وحميد بن زياد وابن رباح از او روايت مى کنند وابن غضائرى گفته است: که او غالى ودروغگو بود ونجاشى عنوانش کرده وگويد او را کتابى است به نام: (النوادر) ورشته ى خود را به او ذکر کرده وآنجا (متقرى) است.

(11) شايد او همان ابوعلى ويا ابوعبد الله بصرى باشد که در جامع الرواه عنوان شده است ودر بعضى از نسخه ها على بن اسماعيل است وظاهرا او ابوالحسن ميثمى باشد که کتابى در امامت دار د واو نخستين کسى است که درباره ى امامت طبق مذهب اماميه سخن گفته است.

(12) اين خبر مقطوع است وسندى به معصوم ندارد.

(13) در نسخه ى عربى ماطبع مکتبه الصدوق در اين جا فصلى وعنوانى اضافه شده است ودر پاورقى نيز اشاره شده است: که در نسخه ى اصل نبوده ولى به نظر ما ضرورتى نداشت وحذف شد.

(14) او ابوبکر بن زهير بن حرب است که نسائى از او روايت مى کند واو از پدرش زهير وظاهرا نامش احمد است ولى به اين نام در کتابهاى ترجمه عنوانش را نيافتيم.

(15) على بن جعد بن عبيد جوهرى بغدادى در نزد نسائى وراستگو است ودر نزد جوزجانى توثيق شده است ودر نزد ابن معين ثقه است به سال 136 متولد وبه سال 230 از دنيا رفته است وزهير بن معاوية بن خديج ابوخيثمه ى کوفى يکى از اعلام حافظين حديث است چنانچه در خلاصه ى تذهيب تهذيب الکمال است وثقه ى پر حافظه است چنانچه دهر تقريب است به سال 173 از دنيا رفته است وزياد بن خيثمه ى جعفى را در تقريب گفته است که از اهل کوفه است وثقه است.

(16) اسود بن سعيد همدانى کوفى را ابن حجر گفته است ثقه است وحديث را به ياد مى سپارد وجابر بن سمره - با سين مفتوح وميم مضموم - ابن جناده ى سوائى - بضم سين - خود صحابى است وپدرش نيز صحابى بوده است به کوفه مسکن گزيد وهمانجا بدرود زندگى گفت وذهبى در کاشف گفته است که به سال 72 از دنيا رفت.

(17) زياد بن علاقه ى ثعلبى کنيه اش ابومالک کوفى است به سال 125 مرده است ابن معين ثقه اش دانسته وسماک بن حرب بن اوس ابوالمغيره ى کوفى يکى از اعلام تابعين است ابوحاتم وابن معين توثيقش نموده اند چنانچه در خلاصه ى تذهيب تهذيب الکمال است واما خصين بن عبد الرحمن: او ابوالهذيل سلمى کوفى عموزاده ى منصور بن معتمر است که بيشتر دانشمندان فن او را توثيق کرده اند.

(18) ظاهرا او همان ابن ابى خيثمه است که گذشت واز عبيدالله بن عمر قواريرى ابوسعيد بصرى روايت مى کند واو را ابن معين توثيق کرده است ودر ماه ذى الحجه 235 وفات کرد چنانچه در تذهيب وکاشف است ودر بعضى از نسخه ها - عبد الله بن عمر است - که گويا غلط نوشته شده.

(19) مقصود از او عبد الله بن عون خزاز بصرى است که کنيه اش نيز ابوعون است ويکى از اعلام است چنانچه در تذهيب است وگفته است که ابن مهدى گويد: در عراق کسى از ابن عون داناتر به سنت نيست وروح بن عباده گويد: من از او پرکارتر در عبادت نديدم، به سال 151 وفات کرد وسليمان بن مهران اعمش از او روايت مى کند وچنانچه عجلى گويد او ثقه ونگهدار حديث است وابن حجر گويد: او حافظ عارف به قرائت وبا ورع وتقوى است وسليمان بن احمر ويا سليمان بن احمد که در بعضى از نسخه ها است از اشتباهات نويسندگان است واما شعبى او عامل بن شراحيل حميرى ابوعمرو کوفى است که از پيشوايان معروف است ومکحول گفته است: که من فقيه تر از او را نديدم ودر تقريب گويد: ابوعمرو ثقه ومشهور وفقيه است پس از سال يکصد وفات نموده ودر حدود هشتاد سال از عمرش گذشته بود.

(20) يحيى بن معين ابوزکريا بغدادى است که خزرجى انصارى او را در التذهيب عنوان نموده وگفته است او حافظ وامام وشناخته شده است وابن حجر در التقريب عنوانش کرده وگفته است او پيشواى جرح وتعديل است ودر مدينه به سال 233 وفات نمود وعبد الله بن صالح ابوصالح مصرى نويسنده ى ليث بن سعد بود.

ابوحاتم گفته است: از ابوالاسود نضر بن عبد الجبار وسعيد بن عفير شنيدم که عبد الله کاتب ليث را مى ستودند. ونيز گفته است: از عبد الملک بن شعيب بن ليث شنيدم که مى گفت: ابوصالح ثقه است ومامون وليث بن سعد بن عبد الرحمن فهمى بزرگ آنان وپيشواشان دانشمند مصر وفقيه ورئيس مصر است، وابن بکير گفته است که او از مالک فقيه تر بود ويحيى بن معين وديگران توثيقش کرده اند، او از خالد بن يزيد جمحى ابى عبد الرحيم روايت مى کند واو فقيه دانشمندى بود که ابن حبان در رديف افراد مورد اعتمادش آورده است، وابو زرعه ونسائى گفته اند که او ثقه بود به سال 139 بنابر آنچه در تهذيب التهذيب است وفات نموده است.

(21) سعيد بن ابى هلال ليثى ابوالعلاء مصرى ساکن مدينه بود وگفته اند که زادگاهش مدينه بوده وبسيار راستگو بوده است ودر التهذيب وتذهيب گفته است که او موثق است وربيعة ابن سيف بن ماتع معافرى اسکندرانى را ابن حجر گفته است که بسيار راستگو است ونسائى گفته است: او عيبى ندارد.

(22) شفى بن ماتع اصبحى کنيه اش ابوعثمان ويا ابوسهل است عجلى گفته است: چنانچه در التهذيب است او تابعى ثقه است از عبد الله بن عمروبن العاص بن وائل روايت مى کند که درباره اش گفته شده است: او يکى از صحابه ى پيشين است وبسيار روايت نقل کرده است ويکى از آن افرادى است که نامشان عبد الله وخود از فقها بوده اند واشتباه نويسندگان است که در بعضى از نسخه ها (سيف الاصبحى) نوشته اند وفرزندش عمران بن شفى اصبحى کوفى است که از اصحاب امام صادق عليه السلام است وعلى بن حسن طاطرى از او روايت مى کند چنانچه در فهرست نجاشى است.

(23) عفان فرزند مسلم بن عبد الله است وکنيه اش ابو عثمان بصرى است وبنابر آنچه عجلى گفته است ثقه ونگهدار حديث است ويحيى بن اسحاق سالحينى - يا سيلحينى بنابر آنچه در التقريب ضبط کرده است کنيه اش ابوزکريا است واو شيخى صالح وثقه وراستگو است چنانچه از احمد بن حنبل نقل شده است از حماد بن سلمة بن دينار که يکى از ابدالش شمرده اند روايت مى کند وابن معين او را توثيق نموده واهل علم بر عدالت وامانتش اجماع دارند.

(24) عبد الله بن عثمان بن خيثم ابوعثمان مگى هم پيمان بنى زهره است ابن معين گفته است که او ثقه وحجت است وابن سعد گويد: در آخر خلافت ابى العباس يا اول خلافت ابى جعفر منصور وفات کرده است وثقه بود واز ابوطفيل عامر بن واثله روايت مى کند که در باب اول يادش کرديم وگفتيم که او در روايت مورد قبول است وروايت مى کند از عبد الله بن عمرو بن العاص که ترجمه اش گذشت.

(25) خطيب اين خبر را در مجلد 6 تاريخ ص 263 با اسنادش از عبد الله بن عثمان بن خيثم واو از ابى الطفيل واو از عبد الله بن عمر وبن العاص واو از پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اين چنين نقل مى کند گويد: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: آنگاه که دوازده نفر از اولاد کعب بن لؤى به سلطنت برسند کشت وکشتار خواهد شد، ودر مجمع الزوائد ج 5 ص 190 نيز مانند او نقل مى کند وگويد: طبرانى اين خبر را در الاوسط نقل کرده ودر نهاية الاثيرية است: در حديث عبد الله بن عمرو آمده است که (دوازده نفر از فرزندان کعب بن لؤى بشمار سپس کشت وکشتار خواهد شد...).

(26) مقصود از مقدمى محمد بن ابى بکر بن على بن عطاء بن مقدم است کنيه اش ابو عبد الله بصرى است ابوزرعه ويحيى بن معين توثيقش نموده اند وبيشتر از عمويش عمر بن على مقدمى روايت مى کند وشايد در سند روايت سقطى باشد که او از عاصم بن عمر که پسر عمويش مى باشد نقل مى کند وعاصم از پدرش چنانچه در بعضى از نسخه ها چنين است: (مقدمى از عاصم بن عمر واو از عمر بن على بن مقدام).

و شيخ که اين روايت را از مولف در کتاب الغيبة نقل کرده است چنين است:(از مقدمى که گفت: حديث کرد مرا عاصم بن على بن مقدام ابو يونس) وبالجمله عمر بن على بن مقدام ثقفى مقدمى بنابر آنچه جزرى در تذهيب گفته است همان ابوحفص بصرى است ابن سعد گويد: او ثقه است ولى تدليس مى کمند وعفان گفته است: تا او نگويد: (حديث کرد ما را) من از او سخنى را به عنوان روايت نمى پذيرم، فرزندش عاصم گفته است که پدرم به سال 190 وفات کرد ودر بعضى از نسخه ها است (از على بن مقدام ابويونس) ودر بعض ديگر (ابوقريش) است.

(27) فطر بن خليفه ى قرشى ابوبکر حناط کوفى است ابن حجر در التهذيب عنوانش کرده وگفته است که عجلى گويد: او از اهل کوفه است وثقه است وحديث اش نيکو است وکمياز تشيع در او بوده است وابو حاتم گويد: حديث اش شايسته است وابوخالد والبى کوفى نامش هرمز است وهر منيز گفته شده است ابوحاتم گفته است حديث او شايسته است وابن حبان او را در شمار اشخاص مورد اعتماد آورده است وابن سعد جزء طبقه اول از اهل کوفه اش دانسته چنانچه در تهذيب التهذيب است.

(28) عبد الله بن جعفر بن غيلان رقى کنيه اش اباعبد الرحمن است ابن حجر گويد: که ابوحاتم وابن معين گفته اند که او ثقة است وعيسى بن يونس بن ابى اسحاق سبيعى کنيه اش ابوعمرو است وجمعى از اعلام او را توثيق کرده اند به سال 187 ويا 190 وفات کرده است.

(29) مجالد بن سعيد ابوعمرو وابوسعيد کوفى نيز گفته مى شود درباره اش اختلاف کرده اند بعضى ضعيفش خوانده اند وجمعى گفته اند: قوى نيست والتهذيب والتذهيب در جائى از نسائى توثيقش را نقل کرده ودر جاى ديگر گفته است: قوى نيست، وابن عدى گفته است که او را زا شعبى واو از جابر حديثهائى شايسته است ومسروق فرزند اجدع بن مالک همدانى ابوعايشه ى کوفى است ابن معين گفته است: که او ثقة است واز چون اوئى نبايد جويا شد، نقل از التذهيب، وشعبى همان عامر بن شراحيل است که از پيش بيان حالش گذشت.