9- وبهمين اسناد از عبد الرزاق بن همام که گفت: حديث کرد ما را
معمر بن راشد از ابان بن ابى عياش واو از) سليم بن قيس هلالى که
گفت: هنگاميکه در رکاب امير المومنين از صفين باز ميگشتيم على عليه
السلام در نزديکى دير يک نصرانى فرود آمد که ناگاه پير مردى از دير
بيرون آمد خوش رو خوش هيکل وخوش سيما که کتابى بهمراه داشت وبخدمت
امير المومنين عليه السلام آمد وسلام کرد وسپس گفت: من از نسل يکى
از حواريين عيسى بن مريم هستم که در ميان دوازده نفر حوارى از همه
برتر بود وعيسى او را از همه دوست تر ميداشت وبر همه شان مقدمش
ميداشت وعيسى او را وصى خود نمود وکتابهاى خويش را بدو سپرد وحکمت
خود را بوى آموخت، افراد اين خاندان هميشه بدين عيسى بودند وشريعت
او را بدست داشتند نه کافر شدند ونه مرتد ونه تغييرى در دين او
دادند وآن کتابها که باملاء عيسى بن مريم ودستخط پدر ما است هم
اکنون در نزد من است، هر آنچه مردم پس از عيسى انجام خواهند داد
ونام يک يک پادشاهان که پس از عيسى از ميان مردم به سلطنت ميرسند
واينکه خداى تبارک وتعالى مردى را از عرب از فرزندان اسماعيل بن
ابراهيم خليل الرحمن از سر زمينى که تهامه اش گويند از آبادى که
مکه اش نامند بنام احمد بر مى انگيزد که دوازده نام دارد وزمان
بعثت ومحل ولادت وهجرتش وکسيکه با او بجنگ بر ميخيزد وکسيکه او را
يارى ميکند وکسيکه با او دشمنى ميکند وچقدر عمر ميکند وچه بر سر
امتش پس از او ميايد تا آنگاه که عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد
همه اينها در آن کتاب نوشته شده است. ودر آن کتاب سيزده نفر از
فرزندان اسماعيل بن ابراهيم خليل الله که از بهترين خلق خدا هستند
ومحبوبترين خلق خدا در نزد خدايند وخداوند ولى وسرپرست دوستان آنان
است ودشمن معاندين ايسشان وهر کس که آنان را فرمان برد رهنمون گردد
وهر کس سرپيچى کند گمراه خواهد شد، اطاعت آنان اطاعت خدا است
ومعصيت آنان معصيت خدا، نامهايشان در آن کتاب نوشته شده
ونسبتهايشان واوصافشان واينکه هر يک از آنان چقدر عمر ميکند يکى پس
از ديگرى وچند نفر از آنان دين خود را پوشيده ميدارد واز قوم خود
پنهان ميکند وکسيکه از آنان ظهور ميکند ومردم سر بفرمان او نيستند
تا اينکه عيسى بن مريم بنزد آخرينشان از آسمان فرود ميايد وپشت سر
او نماز ميگذارد وميگويد شما امامانى هستيد که کسى را نميرسد بر
شما پيش قدم گردد پس او پيش ميرود وبر مردم نماز ميگذارد وعيسى در
صف پشت سر او مى ايستد. نخستين شان وبهترين شان وبرترين شان که
پاداش او بقدر پاداش همه وبقدر پاداش پيروانشان وهدايت يافتگان
بوسيله آنان است، رسول خدا است صلى الله عليه وآله نامش محمد وعبد
الله ويس وفتاح وخاتم وحاشر وعاقب وماحى وقائد نبى الله وصى الله
وحبيب الله (ودر بعضى نسخه ها جنب) است هر جا که نام خدا برده شود
نام او نيز برده ميشود از گرامى ترين خلق خدا در نزد خدا است
ومحبوب ترين آنان در پيشگاه او است خداوند بهتر از او ومحبوب تر از
او در نزد خود نيافريده است نه فرشته مکرمى ونه پيغمبر مرسلى خدا
او را بروز رستاخيز بر عرش خود مى نشاند وشفاعتش را در باره هر کس
که شفاعت کند مى پذيرد قلم تقدير در لوح محفوظ بنام او که محمد
رسول الله است جارى شده وبنام پر چمدار روز رستاخيز بزرگ برادر او
ووصى او ووزير او وخليفه او در امتش وکسيکه محبوب ترين خلق خدا در
نزد خدا پس از پيغمبر است يعنى على پسر عموى پدر ومادرى او وولى هر
فرد مومن پس از او. وسپس يازده تن از اولاد محمد وعلى که نخستين
شان نام دو فرزند هارون: شبر وشبير را دارند ونه نفر از فرزندان
برادر کوچکتر يکى پس از ديگرى است وآخرين شان کسى است که عيسى بن
مريم در پشت سر او نماز ميگذارد. وباقى حديث را که طولانى است نقل
کرده است.
10- وبهمين اسناد از عبد الرزاق واو از معمر واو از ابان واو از
سليم بن قيس هلالى) که گفت: بعلى عليه السلم عرض کردم: من از سلمان
ومقداد وابى ذر چيزهائى از تفسير قرآن وروايت از رسول خدا شنيده ام
(بجز آنچه در دست مردم است) وسپس از شما تصديق آنچه را که از آنان
شنيده بودم شنيدم در دست مردم چيزهاى فراوان از تفسير قرآن واحاديث
رسول خدا ديده ام که با گفته سلمان ومقداد وابى ذر مخالف است وآنان
چنين مى پندارند که همه آنچه در دست مردم است باطل است آيا بنظر
شما ممکن است که آنان (مردم) عمدا برسول خدا دروغ بندند وقرآن را
با راى هاى خودتفسير کنند؟ گويد: على عليه السلام متوجه من شد
وفرمود: اکنون که پرسيدى پاسخش را نيکو بفهم: در ميان مردم حقى است
وباطلي، وراستى ودروغي، وناسخى ومنسوخي، وخاصى وعامي، ومحکمى
ومتشابهي(1)
وچيزهائى که براستى از رسول خدا بياد دارند وچيزهائى که بخيال
خودشان گفته رسول خدااست، ودر زمان خود رسول خدا آنقدر دروغ
بانحضرت بستند که بپا ايستاد وخطبه خواند وفرمود: اى مردم دروغ
دروغ گويان از زبان من فراوان شده است هر کس که از روى عمد بر من
دروغ بندد جايگاه خود از آتش آماده به بيند. سپس پس از وفات رسول
خدابر آنحضرت دروغ بستند وهر کس که حديثى بنزد تو آورد جز اين نيست
که يکى از چهار نفر خواهد بود وپنجمى ندارد:
1- مرد منافقى است که تظاهر بايمان ميکند وبا تصنع وساختگى اسلام
را بر زبان دارد، نه از گناه خود دارى ميکند ونه ازدروغ عمدى گفتن
بر رسول خدا پروائى دارد، واگر مردم بدانند که او منافقى است دروغ
پرداز، نه از او مى پذيرند ونه تصديقش ميکنند ولى چه کنند؟ پيش خود
ميگويند اين مرد با پيغمبر هم صحبت بوده واو را ديده واز او حديث
شنيده است وباينجهت باطن او را نشاخته حديث را از او دريافت ميکنند
وخداوند در قرآن از حال منافقين خبرها داده وتوصيفها نموده وفرموده
است واذا رايتهم تعجبک اجسامهم وان يقولوا تسمع لقولهم (هنگاميکه
آنان را بينى اندامشان تو را خوش آيد وچون سخن گويند بسخنانشان گوش
فرا دهى).(2)
سپس همين منافقين پس از رسول خد ماندند وخود را به پيشوايان ضلالت
وداعيان باتش از رهگذر تزوير ودروغ وبهتان نزديک کردند تا آنجا که
آن پيشوايان،، فرمانداريها بدست اين منافين سپردند وآنان را بر
گردن مردم سوار کردند وبدست آنان دنيا را بکام خود کشيدند مردم هم
که هميشه تابع فرمانروايانند ودنياطلب مگر آنکس که خداى عز وجل اش
نگهدارى فرمايد اين يکى از آن چهار نفر بود.
2- مردى که از رسول خدا چيزى شنيده ولى درست بياد نسپرده است ودر
آن باشتباه وسهو دچار شده است، نه آنکه ازروى عمد دروغ بگويد،پس
آنچه را که از رسول خدا بدست دارد روايت ميکند وميگويد: من از رسول
خدا آن را شنيدم واگر مردم بدانند که در اين سخن اشتباه کرده است
از او نمى پذيرند خود او هم اگر بداند دچار اشتباه شده است بدورش
مى اندازد.
3- سومين مرد: از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيده است که
حضرت بچيزى امر فرمود ولى بى اطلاع است که آنحضرت پس از امر، آن
چيز را قدغن فرموده است، يا شنيده است که حضرت چيزى را قدغن فرمود
ولى خبر ندارد که پس از آن بان چيز امر فرموده است پس منسوخ: (نسخ
شده) را بيان دارد ولى ناسخ (نسخ کننده) را بياد ندارد، واگر بداند
که منسوخ است بدورش مى اندازد، مردم هم اگر بهنگام شنيدن حديث از
او ب بدانند که منسوخ است بدورش مى اندازند.
4- چهارمين مرد: آنکه نه بخدا دروغ بسته ونه برسول او زيرا دروغ را
خوش ندارد واز خدا ميترسد ورسول خدا را بزرگ ميشمارد وسهو هم نکرده
است بلکه حديث را کاملا بياد سپرده وهمانطور که شنيده است بى کم
وزياد نقل ميکند ناسخ ومنسوخ را ميداند بناسخ عمل ميکند ومنسوخ را
بدور مى اندازد وميداند که اوامر ونواهى رسول خدا مانند قرآن ناسخ
ومنسوخ وعام وخاص ومحکم ومتشابه دارد گاهى اتفاق مى افتاد که رسول
خدا صلى الله عليه وآله کلامى ميفرمود که دو صورت داشت يک معناى
عام ويک معناى خاص مانند قرآن، خداى عز وجل ميفرمايد: وما آتاکم
الرسول فخذره وما نهاکم عنه فانتهوا (آنچه را که پيغمبر براى شما
آورد آن را بگيريد واز آنچه شما را باز داشت باز ايستيد). وآن کلام
رسول خدا را کسى مى شنيد که معرفت نداشت (ونمى فهميد) که مقصود
خداى عز وجل چيست ومقصود پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم چه
ميباشد وهمه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله آن چنان نبودند که
اگر چيزى مى پرسيدند پاسخش را ميفهميدند، کسى بود که مى پرسيد ولى
در مقام فهميدن نبود تا آنچا که دوست داشتند عربى بيابانى ويا
رهگذرى بيايد واز رسول خدا سئوالى کند وآنان گوش بدهند.(3)
ولى من هر روزدر وقت مخصوصى بخدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله
وسلم ميرسيدم آنحضرت مجلس را خلوت ميکرد فقط من بودم واو واصحاب
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ميدانند که آنحضرت جز با من با
هيچ يک از اصحاب، چنين رفتارى نداشت. گاهى اين خلوت در خانه من
ميشد که غالبا رسول خدا بخانه من تشريف مى آورد وگاهى هم که من
بيکى از خانه هاى رسول خدا ميرفتم خانه را براى من خلوت ميکرد
وزنهايش را بيرون ميکرد وکسى جز من در خدمت آنحضرت نمى ماند ولى
وقتى آنحضرت براى خلوت کردن منزل من تشريف مياورد نه فاطمه بيرون
ميرفت ونه هيچ يک از فرزندان من وهرگاه که من پرسش را آغاز ميکردم
آنحضرت مرا پاسخ ميگفت وچون خاموش مى نشستم وپرسشهايم پايان مى
يافت آن حضرت خود شروع بسخن ميکرد ودعا ميکرد که خداوند سخنان او
را در ياد من نگهدارد وبمن بفهماند واز وقتى که پيغمبر در باره من
دعا کرده است هيچ چيز را فراموش نکرده ام. وبه رسول خدا صلى الله
عليه وآله عرض کردم اى پيغمبر خدا از آن دم که آن دعا در باره من
کرده ايد از آنچه مرا آموخته ايد هيچ فراموش نکرده ام پس چرا
هنگاميک املاء ميفرمائيد دستور نوشتن اش را ميدهيد آيا ميترسيد که
باز فراموش کنم؟ فرمود: برادرم، من از آن نمى ترسم که تو فراموش
کنى ويا ندانى زيرا خداوند مرا خبر داده است که دعاى مرا در باره
تو وشريکانت که پس از تو خواهند بود مستجاب فرموده است واينکه
مينويسى براى شريکانت خواهد ماند. عرض کردم: يا رسول الله شريکان
من کيانند؟ فرمود: کانى که خداوند آنان را با خودش وبا من قرين
ساخته وفرموده است: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا
الرسول واولى الامر منکم (اى کسانيکه ايمان آورده ايد فرمان خدا را
بريد وفرمان رسول خدا وفرمان صاحبان امر را) واگر از ستيزه در کارى
ميترسيد آن را بخدا ورسول وصاحبان امر برگردانيد. عرض کردم: اى
پيغمبر خدا آنان کيانند؟ فرمود: اوصياء تاآنکه در کنار حوض بر من
وارد شوند همه شان راهنما ورهبر هستند کسيکه آنان را خوار کند
زيانى بانان نميرساند آنان با قرآنند وقرآن با آنان است نه آنان از
قرآن جدا ميشوند ونه قرآن از آنان جدا ميشود امت من بوسليه آنان
يارى ميشوند وباحترام آنان باران رحمت ميبارد وبا دعاهاى با عظمت
آنان است که بلاها از امت من رفع ميشود. عرض کردم: يا رسول الله
نام شان را براى من بفرمائيد فرمود اين پسرم ودستش را بر سر حسن
گذاشت وسپس اين پسرم ودستش را بر سر حسين گذاشت سپس فرزند او که
بنام تو است يا على سپس فرزند او محمد بن على سپس رو بحسين کرد
وفرمود: محمد بن على زمانى متولد ميشود که هنوز زنده اي، سلام مرا
باو برسان وسپس دوازده امام را تکميل ميکني. عرض کردم اى پيغمبر
خدا نام آنانرا براى من بفرما، يک يک نامشان را فرمود که يکى از
آنان اى برادر بنى هلال بخدا قسم مهدى اين امت است (مهدى امت محمد
است- خ ل) که زمين را پر از عدل وداد ميکند همانطور که پر از ستم
وجور شده باشد.
11- وبهمان اسناد از عبد الرزاق که گفت: حديث کرد ما را معمر بن
راشد از ابان بن ابى عياش واو از سليم بن قيس) که: على عليه السلام
ضمن حديث مفصلى که مهاجرين وانصار بمناقب وفضايل خودشان مى باليدند
بطلحه فرمود: اى طلحه مگر نبودى هنگاميکه رسول خدا صلى الله عليه
وآله استخوان شانه اى از ما خواست تا چيزى بر آن بنويسد تا امت پس
ازاو گمراه نشود واختلاف نکند رفيق تو آن حرف را زد: (که رسول خدا
هذيان ميگويد) پس رسول خدا خشمگين شد واز نوشتن منصرف گرديد؟ گفت
چرا بودم فرمود: شما که بيرون رفتيد رسول خدا صلى الله عليه وآله
بمن خبر داد که ميخواست چه بنويسد ومردم را بر آن گواه بگيرد
جبرئيل باو خبر داده بود که خداى تعالى ميدانست که امت بزودى
اختلاف خواهند کرد ومتفرق خوهند شد پس از بيرون رفتن شما آنحضرت
صفحه اى طلبيد وآنچه را که ميخواست در شانه بنويسد بمن املاء فرمود
وسه نفر از آن چمعيت را گواه گرفت: سلمان فارسى وابا ذر ومقداد،
وامامان هدايت را که مومنين مامورند تا روز قيامت از آنان فرمان
برند نام برد ونام مرا در آغاز برد وسپس نام اين پسرم حسن را وسپس
اين پسرم حسين را وسپس نه نفر از فرزندان اين پسرم حسين اى ابا ذر
وتو اى مقداد آيا چنين است؟ آندوا گفتند: گواهى ميدهيم که رسول
الله صلى الله عليه وآله چنين کرد. طلحه گفت: من از رسول خدا صلى
الله عليه وآله شنيدم در باره ابا ذر فرمود: زمين بر خود بر نداشته
وآسمان سايه نيفکنده است بصاحب گفتارى که راستگوتر ونيکوکارتر از
ابا ذر باشد ومن گواهى ميدهم که آن دو جز بحق گواهى نميدهند وتو در
نزد من از آندو راستگوتر ونيکوکارتر هستي.
12- وبهمين سند از عبد الرزاق بن همام واو از معمر بن راشد واو
ابان بن ابى عياش واو از سليم بن قيس نقل ميکند که گفت: على السلام
فرمود: روزى بر مردى گذشتم- ونام آن مرد را بمن گفت-آن مرد گفت:
(محمد همچون درخت خرمائى است که در خرابه روييده باشد) بخدمت
پيغمبر آمدم وجريان را بعرض رساندم رسول خدا خشمناک شد وبا حالت
خشم بيرون آمد وبر منبر شد انصار که خشم رسول خدا را ديدند اسلحه
جنگ برداشتند رسول خدا فرمود: چرا بعضيها مرا بخويشانم شماتت
ميکنند با آنکه از من شنيده اند که من در باره آنان گفته ام که
خداوند آنان را برترى بخشيده وپليدى را از آنان بويژه برداشته
وخداى پاکيزه شان فرموده است واز من نشنيده اند که من در برترى اهل
بيتم ووصيم چه گفته ام وآنچه را که موجب کرامت وصيم نزد خدا وويژه
گى او وبرترى او شدهاست که پيش از همه اسلام آورده ودر راه دين
بلاها ديده وخد از خويشان ونزديکان من است واو ازمن بجاى هرون از
موسى است با ينهمه هنگاميکه ازکنار او ميگذرد چنين مى پندارد کهمن
همچون نخلى هستم که در انبار هيزم روئيده ام؟ بهوش باشيد که خدا،
جهان آفرينش را بيافريد وآن را دو دسته کرد ومرا جز بهترين آندو
دسته قرار داد پس آن دسته را سه شعبه کرد ومرا در بهترين آن سه
شعبه وبهترين قبيله ها قرار داد، سپس آن را بخوانواده ها تقسيم کرد
وما در بهترين خاندان قرار داد تا آنکه چکيده اهل بيتم وعترتم
وفرزندان پدرم من شدم وبرادرم على بن ابى طالب، خداوند (سبحان) بر
مردم روى زمين نگاهى انداخت ومرا از آنان برگزيد،سپس نگاهى ديگر
انداخت پس على را برگزيد که برادر من ووزير من ووارث من ووصى من
وخليفه من است در امتم وولى هر مومنى است پس از من هر کس او را
دوست بدارد خداى را دوست داشته وهر کس او را دشمن بدارد خدا را
دشمن داشته است او را دوست نميدارد مگر هر فردى که مومن باشد واو
را دشمن نميدارد مگر هر فردى که کافر باشد، او پس از من ستون زمين
است وبند آهنين آن او کلمه تقوا است وريسمان محکم الهى است (مردم
ميخواهند که نور خدا را خاموش کنند ولى خدا نميگذارد مگر آنکه نورش
را به پايان برساند) دشمنان خدا ميخواهند که نور برادر مرا خاموش
کنند ولى خدا نميگذارد مگر آنکه نور او را اتمام کند اى مردم اين
سخن مرا که گفتم، حاضرين بغائبين برسانند بار الها تو بر آنان گواه
باش. سپس خداوند سومين نگاه را انداخت پس اهل بيت مرا برگزيد براى
هنگاميکه من از دنيا رفته باشم وآنان برگزيدگان امت من هستند وپس
از درگذشت برادرم يازده امام يکى پس از ديگرى ميباشند هر يک که از
دنيا برود يکى ديگر بر ميخيزد آنان در امت من همچون ستارگان
آسمانند که چون اخترى پنهان شود اخترى ديگر بر آيد. آنان امامان
راهنما ورهبرانند هر آن کس که با آنان نيرنگ کند زيانى بانان
نرساند ونه آنکس که بخواهد آنان را خوار کند بلکه زيان نيرنگ وخوار
کردنشان بر خودشان باز ميگردد. آنان حجت هاى خداوند در روى زمينند
وشاهدان خدا در ميان خلقش هر کس آنان را فرمان برد خدا را فرمان
برده است وهر کس از آنان سرباززند از خدا سرباز زده است آنان
باقرآنند وقرآن با آنان است نه قرآن از آنان جدا ميشود ونه آنان از
قرآن جدا ميشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند ونخستين امامان
على است که بهترين شان است سپس پسرم حسن، سپس پسرم حسين، سپس نه
نفر از فرزندان حسين- وحديث را تا آخر نقل کرده است.
13- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلى او گفت
حديث کرد ما را احمد بن محمد بن رباح زهرى او گفت حديث کرد ما را
احمد بن على حميرى او گفت حديث کرد ما را حسن بن ايوب(4)
از عبد الکريم بن عمرو خثعمى واو از مفضل بن عمر): که گفت بامام
صادق عليه السلام عرض کردم معناى اينکه خدا ميفرمايد: بل کذبوا
بالساعه واعتدنا لمن کذب بالساعه سعيرا (فرقان:) (بلکه ساعت را
دروغ پنداشتند وما آتش فروزان را براى کسيکه ساعت را دروغ پندارد
آماده کرده ايم) چيست؟ حضرت بمن فرمود: که خداوند سال را دوازده
ماه آفريد وشب را دوازده ساعت کرد وروز را دوازده ساعت کرد واز ما
دوازده نفراند که با فرشتگان حديث ميکنند وامير المؤمنين يکى از آن
ساعت ها است.
14- وبهمين سند از عبد الکريم بن عمرو واو از ثابت بن شريح واو از
ابى بصير نقل ميکند): که گفت: شنيدم ابا جعفر محمد بن على الباقر
عليهما السلام(5)
ميفرمود از ما دوازده نفر با فرشته سخن ميگويد.
15- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت حديث کرد ما را
محمد ابن جعفر قرشى او گفت حديث کرد ما را محمد بن الحسين بن ابى
الخطاب از عمر بن ابان کلبى واو از ابن سنان واو از ابى السائب(6)
که گفت: فرمود ابو عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام: شب دوازده
ساعت است وروز دوازده ساعت وماه ها دوازده ماهند وامامان دوازده
امامند ونقبا دوازده نقيب اند وعلى عليه السلام ساعتى از دوازده
ساعت است واو است که خداوند در باره اش ميفرمايد: بل کذبوا بالساعه
واعتدنا لمن کذب بالساعه سعيرا .
16- خبر داد ما را على بن الحسين(7)
او گفت: حديث کرد ما را محمد ابن يحيى عطارد رقم او گفت حديث کرد
ما را محمد بن حسان رازي(8)
او گفت حديث کرد ما را محمد بن على کوفى او گفت: حديث کرد ما را
ابراهيم بن محمد بن يوسف او گفت: حديث کرد ما را محمد بن عيسى از
عبد الرزاق واو از زيد شحام واو از ابى عبد الله (امام صادق عليه
السلام) وگفت محمد بن حسان رازى که حديث کرد اين روايت را بما محمد
بن على کوفى از محمد بن سنان واو از زيد شحام) که گفت: بامام صادق
عرض کردم حسن برتر است يا حسين؟ فرمود: برترى نخستين کس از ما با
برترى آخرين کس ما پيوند است وبرترى آخرين کس از ما با برترى
نخستين از ما پيوستگى دارد(9)
وهمگى داراى فضيلت اند. راوى گويد: بانحضرت عرض کردم فدايت شوم
پاسخ مرا بازتر بفرما که بخدا سوگند از اين پرسش هيچ منظورى بجز
راهيابى بحق ندارم. فرمود: از درختى هستيم که خداوند ما را از يک
گل آفريد برترى ما از جانب خدا است ودانش ما از نزد خدا است ومائيم
امينان خدا بر خلق اش ودعوت کنندگان بدينش وپرده دار ميان او وخلق
اى زيد بيشتر بگويم؟ عرض کردم آري. فرمود: آفرينش ما يکى است دانش
ما يکى است وفضيلت ما يکى است وهمه گى در نزد خدا يکى ميباشيم عرض
کردم: بفرمائيد که چند نفريد؟ فرمود ما دوازده نفريم واز آغاز
آفرينش ما در گراگرد عرش پروردگارمان- اين چنين- بوديم اول ما محمد
است ووسط ما محمد است وآخر ما محمد است.
17- خبر داد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن
يحيى عطار او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازى از محمد بن
على کوفى واو از ابراهيم بن محمد بن يوسف واو از محمد بن عيسى واو
از عبد الرزاق واو از محمد بن سنان واو از فضيل رسان واو از ابو
حمزه ثمالى): که گفت: روزى در محضر ابى جعفر محمد بن على امام باقر
عليه السلام بوديم چون حاضرين براکنده شدند مرا فرمود: اى ابا حمزه
از کارهاى حتمى که تغيير وتبديلى در نزد خدا نخواهد يافت قيام قائم
ما است هر کس در اينکه ميگويم شک کند با حالتى که کافر است وخدا را
انکار دارد خداى سبحان را ملاقات خواهد کرد. سپس فرمود پدر ومادرم
بفداى کسيکه هم نام من وهم کنيه با من است.(10)
هفتمين نفر بعد از من، پدرم بقربانش که زمين را پر از عدل وداد
خواهد کرد همانطور که از ستم ووجور پر شده باشد. سپس فرمود: اى ابا
حمزه کسيکه او را درک کند وتسليم او نشود تسليم محمد وعلى هم نشده
است وخداوند بهشت رابر او حرام کرده است وجايگاهش آتش است وچه بد
است جايگاه ستمکاران. وسپاس خدا را که از همه اين روايات روشن تر
وواضح تر ودرخشان تر براى کسيکه خدا راهنمائيش کرده ودر باره او
احسان فرموده است آيه شريفه قرآن است که ميفرمايد: ان عده الشهور
عند الله اثنا عشر شهرا فى کتاب الله يوم خلق السموات والارض منها
اربعه حرم ذلک الدين القيم فلا تظلموا فيهن انفسکم (همانا شماره
ماها در نزد خداوند دوازده ماه است در کتاب خدا از روزى که آسمانها
وزمين راخلق کرده است که چهار عدد از آنها حرام اند وآن دينى که
محکم است همن است بر خود در آنها ستم نکنيد: توبه: 36) وشناختن ماه
هاى محرم وصفر وربيع وماههاى بعدى وماههاى حرام که رجب وذى القعده
وذى الحجه ومحرم است که دين محکم نميتواند باشد زيرا يهود ونصارى
ومجوس وساير اديان وهمه مردمان موافق ومخالف اين ماهها را مى
شناسند وآنها را بنام مى شمارند بلکه آنان امامان اند وبر پا
دارندگان دين خدا هستند ومحترمترين آنان يکى امير المومنين على است
که خداوند نام او را از نام خود را علي، مشتق کرد هم چنانکه براى
رسول خودش صلى الله عليه وآله نامى از نام خود: محمود، مشتق کرد،
وسه نفر ديگر از فرزندان او که نام هاشان على است يعنى على بن
الحسين على بن موسى وعلى بن محمد واحترام اين نام ها از آن رواست
که آنان از نام خدامشتق شده اند. دردهاى خدا بر محمد وفرزندان او
که بخاطر انتساب باو عزيزاند ومحترم.
18- خبر داد ما را سلامه بن محمد(11)
او گفت: حديث کرد ما را ابو الحسن على بن عمر معروف بحاجي(12)
او گفت: حديث کرد ما را حمزه بن قاسم علوى عباسى رازي(13)
او گفت: حديث کرد ما را جعفر بن محمد حسنى او گفت حديث کرد ما را
عبيد بن کثير (محمد بن کثير- خ ل) او گفت: حديث کرد ما را ابو احمد
بنموسى اسدى از داود رقى):
که گفت: در مدينه بخدمت ابى عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام
رسيدم مرا فرمود: اى داود دير باز است که نزد ما نيامده اى چرا؟
عرض کردم: کارى برايم در کوفه پيش آمده بود.
فرمود: وقتى از کوفه بيرون شدى چه کسى آنجا بود؟ عرض کردم: من
بفداى شما عموى شمازيد را ديدم که سوار بر اسبى است وقرآنى
(شمشيري- خ ل) بگردنش انداخته وبا صداى بلند فرياد ميکشد: از من به
پرسيد پيش از آنکه مرا نيابيد که در اندرون سينه من دانش فراوانى
ناسخ را از منسوخ شناخته ام ومثانى وقرآن عظيم را ميدانم ومنم آن
نشانه که ميان خدا وشما هستم.
فرمود: اى داود خود راباين وآن باخته اى سپس صدا زد اى سماعه بن
مهران يک ظرف خرماى تازه بيار سماعه ظرفى را که خرماى تازه در آن
بود آورد حضرت يک دانه از آن خرما برداشت وخورد وهسته آن را ازدهان
خود بيرون آورد ودر زمين کاشت فورا زمين شکافته شد وآن زمين روئيد
وطلع داد وخرما شد حضرت دست زد ويک دانه خرماى نارس از خوشه خرما
برچيد وآن را شکافت واز ميانش پوست نازک وسفيد بيرون آورد وباز کرد
وبدست من داد وفرمود بخوانش، خواندم ديدم در آن دو سطر نوشته است:
سطر اول (لا اله الاالله محمد رسول الله ودر سطر دوم ان عده الشهور
عند الله اثنا عشر شهرا فى کتاب الله يوم خلق السموات والارض منها
اربعة حرم ذلک الدين القيم امير المؤمنين على بن ابى طالب، الحسن
بن علي، الحسين بن علي، على ابن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن
محمد، موسى بن جعفر، على بن موسي، محمد بن علي، على بن محمد، الحسن
بن علي، الخلف الحجة).
سپس فرمود: اى داود آيا مى دانى اين نوشته بر اين کى نوشته شده
است؟ گفتم: خدا ورسولش وشما بهتر مى دانيد. فرمود: دو هزار سال پيش
از آنکه آدم آفريده شود.
(مترجم گويد: در سند اين روايت عبيد بن کثير بن عبد الواحد ابو
سعيد عامرى است که علامه در قسمت دوم از خلاصه او را عنوان کرده
وفرموده است که اصحاب ما او را قدح نموده اند ودرباره اش گفته اند
که آشکارا حديث جعل مى کرد واز دروغ پردازى باکى نداشت وداستانش
مشهور است).
19- خبر داد ما را سلامة بن محمد او گفت: خبر داد ما را حسن بن على
بن مهزيار او گفت: حديث کرد ما را احمد بن محمد سيارى از احمد بن
هلال واو از امية بن ميمون شعيرى واو از زياد قندى که گفت:
شنيدم از ابا ابراهيم موسى بن جعفر بن محمد عليهم السلام که مى
فرمود: خداى عز وجل خانه اى از نور بيافريد (خداى عز وجل را خانه
اى است از نور(که پايه هاى آن را چهار رکن قرار داد) که بر آن خانه
چهار اسم نوشت) تبارک وسبحان والحمد والله سپس از اين چهار چهار
ديگر آفريد واز آن چهار، چهار ديگر سپس فرمود جل وعز ان عدة الشهور
عند الله اثنا عشر شهرا.
در پاورقى گويد: مجلسى رضوان الله عليه در بحار پس از نقل اين خبر
در باب نص هائى که درباره ائمه رسيده است فرموده است اين خبر
همانند اخبارى است که در باب اسماء از کتاب توحيد گذشت ومانند آنها
مشکل وپيچيده است ومناسب آن بود که اين خبر نيز در آنجا گفته آيد
ولى جهت آنکه در اينجا آن را آورديم آنست که بقرينه خبرهاى ديگرى
که در تفسير اين آيه رسيده است ظاهرا مقصود آن بوده که تطبيق شود
بر عدد ائمه عليهم السلام در عين حال بطور رمز گفته شده واز
متشابهات است که جز خدا وراسخون در علم معناى آن را کسى نميداند.
وممکن است بطور احتمال گفته شود که از اسماء الهى بعضى دلالت بر
ذات دارد وبعضى دلالت بر صفات ذات وبعضى دلات بر تنزيه ذات از نقص
دارد وبعضى دلالت بر صفات فعل دارد، پس الله دلالت بر ذات دارد
والحمد که بمعناى ستايش است براى صفات کماليه ذات است وسبحان دلالت
بر صفات تنزيهيه دارد وتبارک که مشتف از برکت است بمعنى نمو، دلالت
بر صفات دارد وحمد بمعناى ستايش است وچون نعمت هاى اختيارى قابل
ستايش است پس حمد دلالت بر صفات فعل دارد. واز اينها که گفتيم،
چهار اسم منشعب ميشود اسمى که از اسم ذات منشعب ميشود آنست که
دلالت بر يگانگى ذات ميکند واز اينرو خداوند در سوره توحيد پس از
الله نامى را آورده است که دلالت بر يگانگى کند وفرموده است قل هو
الله احد واز احد اسم صمد منشعب ميشود زيرا از لوازم يکتائى آنست
که از ما سواى خود بى نياز باشد وما سوا باو نيازمند باشند، واز
اينرو پس از قل هو الله احد آيه دوم الله الصمد است. واما صفات ذات
اولا اسم قدير از آنها منشعب ميشود وچون قدرت کامله، مستلزم علم
کامل است از اينرو از قدير اسم عليم انشعاب ميبابد وبقيه صفات در
حقيقت بهمين صفت باز ميگردند. واحتمال عکس اين مطلب نيز هست بدين
معنى که قدرت از علم اتنشعاب يابد دقت شود واما آنچه دلالت بر
تنزيه دارد در درجه اول،اسم سبوح است که تنزيه ذات را ميرساند وسپس
قدير است که تنزيه صفات را واما صفات فعل در مرحله اول اسم خالق از
آنها منشعب ميشود وچون خلق کردن مستلزم روزى دادن وتربيت کردن است
اسم: رازق ورب ازآن منشعب ميشود.
واز آنجائيکه اين صفات کماليه باعث بر بعثت انبياء ونصب حجتهاى خدا
است پس خانه نور که همان خانه امامت است چنانچه در آيه نور بيان
شده است بر اين پايه ها استوار است. يا ميگوئيم: چون خداى تعالى
ائمه را با صفات خودش آراسته وآنان رامظهر آيات جلال خودش فرموده
وآنانرا اسماءاللهو کلمات الله خواندهپس آنان باخلاق خدائى متخلق
اند وخانه نورشان وبيت کمالشان بر اين پايه هاقرار دارد. وپيش از
اين توضيح را چه بسا که خردها وذهن ها متحمل نشود وقلم را ياراى
نگارش نباشد. اين بود اجمالى از آنچه در حل اين روايت بخاطرم خطور
کرد والله ولى التوفيق والهدايه).
20- خبر داد ما را على بن الحسين از محمد بن يحيى واو از محمد بن
حسان رازى واو از محمد بن على واو از محمد بن سنان واز از داود بن
کثير رقى ه گفت: بهابى عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام عرض
کردم: من بفدايت معناى اينايه چيست؟ (السابقون
السابقون اولئک المقربون) (الواقعه: 11). فرمود: دو هزار
سال پيش از آنکه خداوند،خلق را بيافريند در روزيکه خلق را در عالم
ميثاق بذر افشانى ميکرد اين سخن را فرمود عرض کردم توضيح بيشترى
بفرمائيد. فرمود: خداى عز وجل هنگاميکه خواست خلق را بيافريند آنان
را از گل آفريد سپس آتشى بر افروخت وفرمود بميان آتش برويد نخستين
کسيکه بميان آتش رفت محمد صلى الله عليه وآله وسلم رسول خدا بود
وامير المومنين وحسن وحسين ونه امام يکى پس از ديگرى سپس شيعيان
آنان از آنان پيروى کردند پس بخدا قسم که سابقون ايشان هستند.
21- حديث کرد ما را ابو على احمد بن محمد بن يعقوب بن عمار کوفي.(14)
او گفت حديث کرد مرا پدرم او گفت: حديث کرد مرا قاسم بن هشام لولوى
از حسن بن محبوب واو از ابراهيم کرخي(15)
که گفت: بخدمت ابى عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام رسيدم ودر
محضرش نشسته بودم که ناگاه ابو الحسن موسى که هنوز پسر بچه اى بود
وارد شد من برخاستم واو را بوسيدم ونشستم. امام صادق عليه السلام
مرا فرمود: اى ابراهيم متوجه باش که او صاب تو است پس از من وبهوش
باش که چمعى در باره او هلاک ميشوند وجمعى ديگر سعادتمند پس خدا
لعنت کند کشندهاو راو عذاب روحى او را چندين برابر کند هان که خداى
تعالى بطور حتم از نسل او بهترين فرد اهل زمين در زمان خود را
بيرون خواهد آورد که همنام جدش ميباشد ووارث علم واحکام وقضاوت هاى
او است ومعدن امامت است وسر آمد در حکمت. ستمگ رفلان خاندان او را
خواهد کشت پس از آنکه بواسطه حسدى که در باره او دارد کارهاى شگفت
انگيز کم نظير انجام دهد ولى خداوند کار خود را بپايان ميرساند
گرچه مشرکان دوست نداشته باشند خداوند از نسل او دوازده امام راهبر
را تکميل خواهد کرد امامانى که بکرامت خود مخصوصشان کرده ودر عالم
قدس خويش چايگاهشان بخشيده است وکسيکه بانتظار امام دوازدهم باشد
(ودر برابر او شمشير بدست منتظر فرمان باشد) مانند کسى است که در
پيش روى پيغمبر شمشير بدست بگيرد واز روى دفاع کند. اين هنگام مردى
از طرفداران بنى اميه بمجلس آمد وسخن بريده شد، من پس از آن يازده
بار بخدمت آنحضرت مراجعه کردم باشد که پايان اين سخن را بشنوم
نتوانستم، تا آنکه سال دوم بخدمتش رسيدم او نشسته بود(16)
حضرت فرمود: اى ابراهيم او است که اندوه شيعه خود را پس از تنگنائى
شديد وگرفتارى طولانى وستم وترس بر طرف ميسازد خوشا بحال کسيکه آن
زمان را درک کند اى ابراهيم همين تو را بس است. گويد در آن سفر، ره
آوردى که از اين حديث براى دلم سرور آفرين تر وبراى چشمم روشنى بخش
تر باشد بهمراه نياوردم.
22- خبر داد ما را احمد بن محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد از براى
ما ابو عبد الله حسين ين محمد که اين حديث براى او از روى نوشته اى
خوانده شده بود ودر آن نوشته ابو عبد الله گويد حديث کرد از براى
ما محمد بن ابى قيس از جعفر زمانى واو محمد بن (ابى) القاسم خواهر
زاده خالد بن مخلد قطواني(17)
او گفت حديث کرد ما را عبد الوهاب ثقفى): از جعفر بن محمد (از پدرش
محمد بن على) عليهما السلام که آنحضرت نگاهى بحمران انداخت وگريست
سپس فرمود: اى حمران شگفتا از مردم که چه سا غافلند يا فراموش
کارند ويا خود را بفراموشى زده اند وفرمايش رسول خدا را از ياد
برده اند که بهنگام بيماريش مردم بعيادتش مى آمدند وسلام عرض
ميکردند تا آنکه خانه از جمعيت پر شد اين هنگام على آمد وسلام کرد
ونتوانست راه براى رسيدن به نزد پيغمبر باز کند وحاضرين نيز راه را
باز نکردند. رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم که اينوضع را مشاهد
کرد سر از بالين برداشت وفرمود: اى على بيا بسوى من مردم که اين
عنايت را از رسول خدا ديدند بيکديگر چسبيدند وراه باز کردند تا على
از ميان آنان گذشت ورسول خدا صلى الله عليه وآله على را در کنار
خودش جاى داد سپس فرمود: اى مردم هنوز که من زنده ام شما با اهل
بيت من اين چنين ميکنيد پس از مرگ من چه خواهيد کرد؟ بخدا قسم گامى
باهل بيت من نزديک نمى مگر آنکه مرحله اى بخدا نزديک خواهيد شد
وگامى از آنان دور نمى شويد ورو بر نمى گردانيد مگر آنکه خداوند از
شما رو گردان ميشود. سپس فرمود: اى مردم بسخنم گوش فرا دهيد همانا
رضا ورضوان وبهشت از آن کسى است که على را دوست بدارد وولايت او را
داشته باشد وبخاطر برترى اش او را واوصياءمرا ک ه پس از من خواهند
بود امام خود بداند وپروردگار مرا مسلم است که دعاى مرا در باره
آنان مستجاب فرمايد،آنان دوازده وصى ميباشند هر کس از على (از من)
پيروى کند او از من است من از ابراهيم وابراهيم از من، ودين من دين
او است ودين او دين من، ونسبت او نسبت من است ونسبت من نسبت او
وبرترى من برترى او است ومن از او برترم- نه آنکه بخواهم افتخارى
کنم- گفته مرا گفته خدا تصديق ميکند (که فرمايد) (ذريه بعضها من
بعض والله سميع عليم) آل عمران: 34- ذريه اى که بعضى از آن از بعض
ديگر است وخداوند، شنوا ودانا است.
پىنوشتها:
(1)
حق وباطل راجع به آراء واعتقادات است وراست ودروغ نسبت به
اخبار ومحکم آن است که معناى صحيح وروشن داشته باشد
ومتشابه آنکه چندين معنا داشته باشد ومراد از کلام معين
ومشخص نباشد.
(2)
آيه ى شريفه در تأييد بيان حضرت است درباره ى منافقين يعنى
قيافه هائى جذاب وسخنانى شيرين دارند ومارهائى هستند خوش
خط وخال: مترجم.
(3)
مجلسى (ره) گويد بدين جهت دوست داشتند که چون پيغمبر در
نظر عرب بياباينى ويا رهگذر، بزرگ نمى نمود لذا آزادانه در
مقام فهم سؤال خود بودن واصحاب نيز از فرصت استفاده مى
کردند يا آنکه پيغمبر صلى الله عليه وآله پاسخ را بر طبق
فهم آنان مى داد وکاملا توضيح مى داد اصحاب نيز مى
فهميدند.
مترجم گويد: ظاهرا مقصود حضرت آن است که اصحاب رسول خدا
(صلى الله عليه وآله وسلم) غالبا در مقام فهم نبودند وفقط
پرسش را يک نوع وظيفه براى خود مى دانستند ويا عادتى بود
در ميانشان ولذا وقتى عربى ويا رهگذرى اين پرسش را مى کرد
از آنان اسقاف تکليف مى شد وهم اکنون نيز در ميان جمعى از
عوامن که با علماء محشورند چنين عادتى هست.
(4)
او حسن بن ايوب بن ابى عقيله است کمه شيخ در فهرست نام او
را آورده وگفته است او کتابى دارد به نام النوادر وما او
را با سندهائى - که ذکر کرده است - از حميد روايت مى کنيم
وا واز احمد بن على حموى صيدى واو از حسن بن ايوب وگوئى
حموى تصحيف حميرى است.
(5)
در بعضى از نسخه ها است که شنيدم جعفر بن محمد مى فرمود،
وثابت بن شريح همان ابو اسماعيل صائغ انبارى ثقه است.
(6)
ظاهرا مقصود از ابن سنان (محمد بن سنان زاهرى) است که در
کتابهاى رجال عنوانش کرده اند ومقصود از ابى السائب (عطاء
بن سائب) است که ظاهرا کنيه اش ابى السائب است واو مردى
است از عامه به تهذيب التهذيب ج 7 ص 203 مراجعه شود ودر
بعضى از نسخه ها (ابن السائب) است ودر بعضى ديگر (ابى
صامت).
(7)
او على بن الحسين مسعودى صاحب تاريخ مروج الذهب است، يا
على بن بابويه.
(8)
در بعضى از نسخه ها چنين است: (محمد بن الحسين يا محمد بن
الحسن) وهمانکه در متن است درست است.
(9)
در بعضى از نسخه ها چنين است: (وبرترى آخرين کس ما مانند
برترى نخستين کس از ما است).
(10)
کنيه ى امام باقر عليه السلام ابوجعفر است وچنين کنيه اى
براى امام زمان عليه السلام نقل نشده است.
(11)
سلامه بن محمد ارزنى ساکن بغداد بود واز مشايخ به سال 328
تلعکبرى از او حديث شنيده است واجازه اى از او دارد وجمعى
از دانشمندان علم رجال او را توثيق کرده انند.
(12)
اين عنوان را در جائى از کتابهاى رجال نديده ام.
(13)
او از نواده هاى عباس بن على بن ابى طالب است ثقه ى جليل
القدرى است از شيعيان وحديث فراوان دارد واو را کتابى است.
(14)
ظاهرا او احمد بن محمد بن عمار کوفى است که در فهرست شيخ
عنوانش آمده است او ثقه بود وجليل القدر واز پدرش محمد
روايت مى کند وپدرش را نيز در جامع الرواة عنوان کرده است
ونجاشى در ترجمه ى قاسم بن هاشم لؤلؤى گفته است: خبر داد
ما را ابن نوح از ابى الحسن بن داود واو از احمد بن محمد
بن عمار که گفت: حديث کرد ما را پدرم که گفت: حديث کرد ما
را قاسم بن هشام لؤلؤى به کتاب نوادرش، ونسبت بجد دادن
شايع است.
(15)
او ابراهيم بن زياد کرخى است که حسن بن محبوب سراد از او
روايت مى کند وهمين روايت دلالت بر آن دارد که او فردى
امامى خالص وخوش عقيده بوده است چنانچه از ذيل خبر استفاده
مى شود گرچه هيچ يک از دانشمندان علم رجال در تعريف ويا
انتقاد از وى سخنى نگفته اند.
(16)
ظاهرا مقصود موسى بن جعفر عليهما السلام است.
(17)
در بعضى از نسخه ها (خالد بن محمد قطوانى) است ولى غلط است
وصحيح همان است که ما نوشتيم وخالد بن مخلد در کتابهاى اهل
سنت مشهور است وعبد الروهاب ثقفى همان عبد الوهاب بن عبد
المجيد ثقفى است که در تقريب وتهذيب عقلانى عنوان شده است
ولى راويان صدر سند را کسى متعرض نشده است وناشناسند.