كتاب غيبت

محمد بن ابراهيم نعمانى

- ۳ -


واما آنچه از ياد آورى وفراموشى پرسيدى همانا قلب آدمى در حقه اى است وبر سر آن حقه طبقى نهاده شده است هنگامى که بر محمد وآل محمد درود تمامى فرستاده شود آن طبق از روى آن حقه برداشته مى شود ودل روشن مى شود وآنچه فراموش شده است بياد آدمى ميايد واگر او درود بر محمد وآل محمد نفرستاد ويا از درود بر آنان کم کرد وپاره اى را نگفت آن سرپوش بر آن حقه ميافتد ودل تاريک مى گردد وآدمى باشتباه افتد وآنچه را که مى داند فراموش ميکند.

واما پرسشت از شباهت فرزند به عموها ودائى ها؟ مرد، هنگامى که با همسر خود هم بستر مى شود اگر با دلى آرام واعصاب راحت وبدن بى اضطراب بهره جنسى برد، نطفه او در ميان رحم قرار مى گيرد ونوزاد به پدر ومادر شبيه مى شود واگر با دلى نا آرام واعصاب ناراحت وتن پر اضطراب بکار جنسى پراخت آن نطفه نيز مضطرب مى شود ودر حال اضطراب به پاره اى از رگها مى نشيند اگر برگى از رگهاى عموها نشست نوزاد بعموهايش شبيه مى شود واگر برگى از رگهاى دائيها نشست فرزند بدائى هايش شبيه خواهد شد. آنمرد گفت شهادت مى دهم بر اينکه معبودى بجز خدا نيست وهمواره اين گواهى را مى دادم وشهادت مى دهم که محمد فرستادهخداست وهمواره اين شهادت را مى دادم وبزبان مى آوردم وشهادت مى دهم که تو- با دست اشاره بامير المومنين کرد- جانشين رسول خدائى وبر پا دارنده حجت او وپيش از اين نيز همين را مى گفتم. وگفت: شهادت مى دهم که تو- وبا دست اشاره بحسن کرد- وصى او هستى وبرپاسازنده حجت او پيش از نيز همين را مى گفتم. وشهادت مى دهم بر حسين بن على که او وصى اوست وبرپاسازنده حجتش وهميشه سخنم اينست. وشهادت مى دهم بر على بن الحسين که کار وصايت حسين با اوست.

وشهادت مى دهم بر محمد بن على که کار وصايت على با اوست. وشهادت مى دهم بر جعفر که کار وصايت محمد با اوست. وشهادت مى دهم بر موسى که کار وصايت جعفر با اوست. وشهادت ميدهم بر على که او ولى موسى است.(1) وشهادت ميدهم بر محمد که کار وصايت على با او است. وشهادت ميدهم بر على که کار وصايت محمد با اوست. وشهادت مى دهم بر حسن که کار وصايت على با اوست. وشهادت مى دهم بر مردى از فرزندان حسين که بردن نام وکنيه اش روانباشد تا آنگاه که خداوند امر خود را آشکار سازد وزمين را با عدل وداد پر کند همان سان که با جور وستم پر شده باشد وسلام بر تو اى امير المومنين ورحمت وبرکات خدا. سپس برخاست ورفت. امير المومنين عليه السلام بحسن فرمود: اى ابا محمد بدنبالش برو وبه بين کجا مى رود؟ امام حسن گويد بدنبالش بيرون شدم همينکه پاى از مسجد بيرون نهاد نفهميدم بکجا شد بخدمت امير المومنين باز گشتم واز جريان آگاهش ساختم فرمود: اى ابا محمد مى شناسى اش؟ گفتم: نه وخدا ورسول خدا وامير المومنين بهتر مى دانند فرمود: او خضر عليه السلام است. مترجم گويد: ظاهرا مقصود از وابستگى روح بباد وباد بهوا آنست که آدمى بواسطه نفس کشيدن زنده است که نفس همان باد است وآن بوسيله هوا انجام مى گيرد ومقصود از اينکه روح باد را جذب ميکند آنست که شخص خواب رفته بنفس کشيدن خود ادامه مى دهد تا آنگاه که پس از استراحت کافى بيدار مى شود واگر اجلش سر آمده باشد هوا باد را جذب ميکند يعنى از نفس کشيدن باز ميماند وميميرد. واما مسئله ياد آمدن پس از فراموشي، آنچه مسلم است اينکه کدورت خاطر موجب پريشانى آن وعروض نسيان است وچنانچه آدمى بخدا توجه نمود نورانيتى وجمعيت خاطرى فراهم آيد ودر نتيجه، مطلب فراموش شده بياد آيد وذکر صلوات يکى از مصاديق توجه بخدا وتحصيل نورانيت است. واما مسئله شباهت را علم امروز نيز اجمالا تاييد ميکند واينکه آرامش خاطر بهنگام عمل جنسى ويا اضطراب آن اثرهاى متضادى در انعقاد نطفه وتشکيل ساختمان وجودى طفل دارد).

3- وخبرداد ما را محمد بن يعقوب کلينى از عده اى از رجال حديثش وآنان از احمد بن ابى عبد اله محمد بن خالد برقى واو از حسن بن عباس بن حريش واو از): ابى جعفر محمد بن على عليه السلام وآنحضرت از پدرانش که امير المومنين عليه السلام بابن عباس فرمود که همه ساله شب قدر هست ودر آن شب کار يکسال وآنچه در آن سال بايد بشود نازل مى شود وبراى اينکار پس از رسول خدا فرماندارانى است ابن عباس عرض نمود يا امير المومنين آنان کيانند؟ فرمود من ويازده نفر از نسل من امامانى که فرشتگان با آنان سخن مى گويند.

4- وخبر داد ما را محمد بن يعقوب او گفت: ديث کرد ما را على بن محمد از عبد الله بن محمد بن خالد او گفت حديث کرد مرا نصر بن محمد بن قابوس(2) از منصور بن سندى واو از ابى داود مسترق واو از پعلبه بن ميمون واو از مالک جهنى واو از حارث بن مغيره واو از اصبغ بن نباته): گفت روزى بخدمت امير المومنين على عليه السلام رسيدم ديدم بفکر فرو رفته وبر خاک زمين خطهائى ميکشد گفتم: يا امير المومنين از خط کشيدن بر خاک خوشت مى آيد؟ فرمود: نه بخدا قسم نه باينکار ونه هرگز يکدم بدنيا ميل کرده ام ولى فکرم را نوزانى بخود مشغول کرده است که از نسل من است او همان مهدى است که زمين را از عدل وداد پر خواهد کرد همان سان که از جور وستم پر شده باشد از براى او روزهاى حيرت وغيبتى است که گروهى در آن روزها گمراه ميشوند وگروهى ديگر رهنمون شوند. گفتم يا امير المومنين اين حيرت وغيبت تا چه اندازه خواهد بود فرمود: مدت زماني. گفتم: اين کار بطور حتم شدنى است؟ فرمود: آرى هم چنانکه خود او حتما بايد آفريده شود. گفتم من بان روز ميرسم؟ فرمود: اى اصبغ کجا تو را باين کار دست رسى هست آنان برگزيدگان اين امتند که بهمراه نيکوکاران اين عترت خواهند بود عرض کردم: پس از آن چه خواهد شد؟ فرمود: آنچه خدا بخواهد که خدا را اراده ها ونتيجه ها وپايان کارها است.

5- وحديث کرد مرا موسى بن محمد قمى ابو القاسم(3) در شيراز بسال 313 او گفت حديث کرد ما را سعد بن عبد الله اشعرى از بکر بن صالح واو از عبد الرحمن سالم واو از ابى بصير واو از): ابى عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام که فرمود: پدرم بجابر بن عبد الله انصارى فرمود: مرا با تو کارى است هر وقت برايت دشوار نيست ميخواهم تنها با تو باشم وآن را بپرسم جابر عرض نمود هر وقت که دوست داريم، روزى پدرم با جابر خلوت نمود وباو گفت: اى جابر داستان لوحى که بدست فاطمه دختر رسول خدا ديدى چه بود؟ ومادرم فاطمه از آنچه در آن لوح نوشته شده بود چه گفت؟. جابر عرض کرد: خداى بى انباز را گواه مى گيرم که در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله روزى بقصد عرض تهنيت ولادت حسين عليه السلام بخدمت مادرت فاطمه عليها السلام رسيدم بدستش صفحه سبزى ديدم که بگمانم از زمرد بود ودر آن خط سفيدى شبيه بنور آفتاب نوشته شده بود(4) گفتمش: پدرم ومادرم بفدايت اين صفحه جيست؟ فرمود صفحه اى است که خداوند عزو جل به پيغمبرش هديه داده است که نام پدرم ونام شوهرم ونام دو فرزندم ونام جانشينان از فرزندم در آن نوشته شده است وپدرم آن را بعنوان جشم روشنى بمن داده است(5) جابر گفت: مادرت فاطمه آن لوح را بدست من داده ومن خواندم ونسخه اى از آن نوشتم، پدرم بجابر فرمود: اى جابر ممکن است آن را بمن نشان دهي؟ عرض کرد: آري، پدرم بهمراه جابر بخانه او رفت پدرم صفحه پوستى در آورد وگفت: اى جابر تو بنوشته خودت نگاه کن تا من اين نوشت را براى تو بخوانم آنگاه پدرم بر جابر خواند وحتى يک حرف نسخه پدرم با يک حرف نسخه جابر مخالف نبود جابر گفت خدا را گواه مى گيرم که من همينطور ديدم که در آن لوح نوشته شده بود: بنام خدواند پر مهر ومهربان، اين نوشته اى از سوى خداى عزيز حکيم به پيغمبرش ونورش وحجابش(6) وسفيرش وراهنمايش اين نوشته را روح الامين از نزد پرودگار جهانيان فرود آورده است. اى محمد نامهاى مرا بزرگ بشمار ونعمت هاى مرا سپاس بگذارو... انکار مکن من همان خدائى هستم که معبودى بجز من نيست پشت ستمگران را مى شکنم وستمديدگان را به پيروزى مى رسانم وحاکم روز جزايم ومن همان خدائى هستم که معبودى بجز من نيست هر کس که بجز فضل مرا اميدوار باشد ويا بجز از دادخواهى من بهراسد(7) او را شکنجه اى دهم که هيچ يک از جهانيان را چنين شکنجه اى نداده باشم پس تنها مرا بپرست وتنها بمن توکل کن من پيامبرى نفرستادم که عمرش پايان پذيرد ومدتش سر آيد مگر آنکه جانشينى براى او قرار دادم ومن تو رابر همه پيامبران برترى دادم وجانشينت را از همه جانشينان برتر نمودم وتو را بدوشير بچه ات ودو نوادهه ات: حسن وحسين سرافراز کردم وحسن را پس از سر رسيد مدت پدرش کان دانش خودم قرار دادم وحسين را کان وحى خودم کردم واو را با شهادت سر بلند نمودم وزندگى اش را بنيک بختى پايان بخشيدم واو برترين جان نثاران راه من است ودرجه دارترين شهيدان در نزد من، کلمه تامه خود را با او قرار دادم وحجت کامل را در نزد او گذاشتم. کيفر وپاداش من بوسيله عترت او است نخستين عترتش على است: سرور عبادت کنندگان وزينت بخش دوستان گذشته من وفرزندش همنام جدش محمود است نامش محمد وشکافندهو علم من وکان حکمت من است دو دلان در باره جعفر هلاک خواهند شد وآنکه دستور او را رد کند همچون کسى است که دستور مرا رد کرده باشد سخنى است از من بحقيقت مقرون که جعفر را جايگاهى عزيز بخشم وخاطرش را در باره شيعيان ودوستانش خر سند گردانم وپس از جعفر فتنه اى خواهد افتاد تاريک که چشم جائى را نبيند(8) زيرا رشته اى که من واجبش کرده ام بريده نشود وحجت من پنهان نماند ساقى بزم ما دوستان ما را جام لبريز دهد آنان ابدال روى زمينند هان که اگر کسى يک نفر از آنان را انکار کند نعمت مرا انکار کرده است وکسيکه يک آيه از کتابم را تغيير دهد بر من افترا بسته است واى بر حال افترا گويان وانکار کنندگان. در آن روز که مدت بندهمن موسي: دوستم وبرگزيده ام سر آيد کسيکه او را تکذيب کند همچون کسى است که همه دوستانم را تکذيب کرده است او دوست من ويار من است وکسى است که من بارى بسنگينى بار نبوت بر دوش او نهم واو را با کشيدن آن بار آزمايش کنم. وپس از او خليفه من على بن موسى الرضا است او را اهريمنى گردن فراز ميکشد ودر شهرى که بنده شايسته خدا بنام ذو القرنين ساخته است بخاک سپرده شود بهترين خلق من بکنار بدترين خلق من دفن مى شود سخنى است از من بحق که حتما چشم او را با فرزندش محمد روشن خواهم ساخت او معدن علم من ورازدار من وحجت من بر خلق من است جايگاهش بهشت وشفاعتش را درباره هفتاد هزار من وحجت من بر خلق من است جايگاهش بهشت وشفاعتش را در باره هفتاد هزار از اهل بيتش که همگى سزاوار آتش باشند خواهم پذيرفت.(9) کار فرزندش على را که دوست من وياور من وگواه من در ميان خلق من وامين من بر وحى من است به نيک بختى بانجام رسانم واز او بوجود آورم دعوت کننده براه من وخزانه دار دانش من حسن را. سپس اين را کامل کنم با فرزندش که رحمت براى جهانيان است کمالى موسى وبهاءعيسى وصبر ايوب را دارد، دوستان من در زمان غيبت او خوار شوند وسرهاشان همچون سرهاى ترک وديلم بعنوان هديه به نزد اين وآن فرستاده شود، کشته شوند وباتش سوزانده شوند وهمواره ترسناک وهراسان ووحشت زده ميباشند، زمين ازخونشان رنگين شود زنانشان در سوک آنان نالان گردند آنانند دوستان حقيقى من وبر من حتم است که هرگونه کورى وتاريکى را از آنان بردارم(10) وباحترام آان زلزله ها را بر چينم وسختيهاو گرفتاريهاى گريبان گير را بردارم بر آنان از پروردگارشان درود ها ورحمت باد وآنان اند که رهنمون شدگانند ابو بصير- راوى حديث- اگر در تمام عمرتبجز همين يک حديث را نشنيده باشى ترا بس است پس آنرا از نا اهلش محافظت کن.

6- وخبرداد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده کوفى او گفت: حديث کرد ما را يحيى بن زکريابن شيبان(11) از کتابش بسال 273 او گفت حديث کرد ما را على بن سيف بن عميره او گفت: حديث کرد ما را ابان بن عثمان از زراره واو از) ابى جعفر امام باقر عليه السلام وآنحضرت از پدرانش عليهم السلام فرمود رسول خدا فرموده است از اهل بيت من دوازده نفر را فرشته گان خبر گزارى کنند شخصى بنام عبد الله بن زيد که برادر رضاعى على بن الحسين عليه السلام بود با قيافه انکار گفت: سبحان الله خبر گزارى فرشتگان؟ راوى گويد: امام باقر روى بسوى او کرد وفرمود بخدا قسم که پسر مادر تو (يعنى على بن الحسين عليهما السلام) اين چنين بود.

7- خبر داد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را پدرم وعبد الله ابن جعفرحميرى آندو گفتند حديث کرد مارا احمد بن هلال او گفت: حديث کرد مرا محمد بنابى عمير بسال 204- او گفت:حديث کرد مرا سعيد بن غزوان از ابى بصير واو از): ابى عبد الله وآنحضرت از پدرانش عليهم السلام فرمود: رسول خدا فرموده است که خداى عز وجل از هر چيز را بر گزيد از صفحه زمين، مکه را برگزيد واز مکه مسجد را برگزيد واز مسجد همان قطعه را برگزيد که کعبه در آن است واز چهار پايان ماده هاشان را برگزيد واز شبها شب قدر واز مردم بنى هاشم را برگزيد ومن وعلى را از بنى هاشم برگزيد واز من وعلى برگزيد سن وحسين راو از اولاد حسين دوازده امام تکميل مى گرداند نهمين آنان باطن است وهم او ظاهر آنان است واو برترين آنان است واو قائم آنان است(12) عبد الله بن جعفر در حديث اش اضافه کرده است که (آنان قرآن را از تحريف تندروها ونسبت هاى باطل گويان وتاويل نادانان محفوظ ميدارند). (وخبر داد ما را محمد بن همام ومحمد بن حسن بن محمد بن جمهور از حسن ابن محمد بن جمهور او گفت حديث کرد مرا احمد بن هلال او گفت حديث کرد مرا محمد بن ابى عمير از سعيد بن غزوان): (13)از ابى عبد الله عليه السلام که فرمود: رسول خدا فرمود خداى عز وجل مرا برگزيد تا پايان حديث.

واز کتاب سليم بن قيس هلالي.(14)

8- آنچه که روايت کرده است آن را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده ومحمد ابن همام بن سهيل وعبد العزيز وعبد الواحد دو فرزند عبد الله بن يونس موصلى از رجال خودشان وآنان از عبد الرزاق ابن همام واو از معمر بن راشد واو از ابان بن ابى عياش واواز سليم قيس): واين روايت را از غير اين سندها خبر داد بما هارون بن محمد او گفت: حديث کرد مرا احمد بن عبيد الله بن جعفر بن معلى همدانى او گفت: حديث کرد مرا ابو الحسن عمرو بن جامع بن عمرو بن حرب کندي(15) او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن مبارک که شيخ ما بود از اهل کوفه وثقه بود(16) او گفت حديث کرد مارا عبد الرزاق بن همام شيخ ما از معمر واو از ابان بن عياش واو از سليم بن قيس هلالي. (وابان گفته است که او اين روايت را از عمر بن ابى سلمه نيز شنيده است معمر گويد ابو هارون عبد ى ياد آور شد که او نيز اين روايت را از عمربن سلمه شنيده است واواز سليم) که هنگاميکه مادر رکاب امير المومنين در صفين بودين ومعاويه ابوالدرداء وابو هريره راخواست وپيامى توسذ آنان بامير المومنين داد وآنان پيام معاويه را بعلى رساندند حضرت فرمود: شما پياميکه معاويه بوسيله شما داده بود رسانديد حال، گوش بسخن من فرا دهد وپيام مرا نيز باو برسانيد عرض کردند: بلي. پس حضرت آن پاسخ طولانى را داد تا سخن رسيد بداستان غدير ونصب رسول خدا صلى الله عليه وآله على را بامر خدايتعالي. فرمود چون آيه انما وليکم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه ويوتون الزکوه (هم راکعون) ولى شما فقط خدا است وپيامبرش وکسانيکه ايمان آورده اند ونماز ميخوانند وزکات ميدهند در حاليکه رکوع ميکنند) بر پيغمبر نازل شد مردم گفتند: يا رسول الله آيا اين ولايت نسبت به بعضى از مومنين است يا فراگير همه است؟ پس خداوند بر پيامبرش دستور داد که ولايت آنکس را که خداوند بولايت او دستور داده است بانان تعليم دهد وهمانطور که نماز وروزه وحجشان را تفسير کرده است ولايت را نيز تفسير کند. على عليه السلام فرمود پس رسول خدا مرادر غدير خم نصب کرد وفرمود: خداى عز وجل ماموريتى مرا داده است که سينه ام را تنگ ساخت وگمان کردم که مردم مرا تکذيب خواهد کرد سپس دستور داد تا مردم را براى نماز جماعت دعوت کردند ونماز ظهر را با آنان گذاشت پس با صداى بلند فرياد زد اى على بپاخيز سپس فرمود: اى مردم همانا که خدا مولاى من است ومن مولاى مومنينم ومن بانان از خودشان اولترم وبهر که مولا منم على است مولاى او بار الها دوست بدار آن را که على را دوست بدارد ودشمن بدار آن را که على را دشمن بدارد. پس سلمان فارسى برخاست عرض کرد يا رسول الله اولويت در چه؟(17) فرمود هر کس که من بجان او اولتر از خود او هستم على نيز بجان او از خود او اولتر است، پس خداى عز وجل اين آيه را فرستاد اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتى ورضيت لکم الاسلام دينا (امروز دين شمارا براى شما کامل گردانيدم ونعمتم را بر شما با تمام رساندم واسلام را بعنوان دين نمونه براى شما پسنديدم) سلمان عرض کرد يا رسول الله آيا آيه ها فقط در باره على عليه السلام نازل شده است؟ فرمود: بلکه در باره او جانشينان من تا روز قيامت عرض کرد: يا رسول الله آنان را براى من بيان بفرما فرمود: على است که برادر من ووصى من ووارث من وجانشين من در ميان امت من وولى هر مومنى پس از من است ويازده امام از اولاد او هستند که نخستين آنان فرزندم حسن است سپس فرزندم حسين سپس نه نفر از اولاد حسين يکى پس از ديگرى است آنان باقر آن همراهند وقرآن بهمراه آنان است نه آنان از قرآن جدا شوند ونه قرآن از آنان جدا گردد تا در کنار حوض بر من وارد شوند. پس دوازده نفر از ياران بدربر خواستند وگفتند همه ما گواهى ميدهيم که ما اين سخن را بى کم وزياد هم چنانکه فرموديد يا امير المومين از رسول خدا صلى الله شنيدم وبقيه ياران بدر که با على در صفين بودند گفتند: ما بيشتر آنچه را که گفتى بياد داريم نه همه آن را البته اين دوازده نفر برگزيدگان از ما وافراد با فضيلت ما هستند على عليه السلام فرمود راست ميگوئيد همه کس که بيک درجه حافظه ندارد بعضى از بعضى ديگر برتر است. واز آن دوازده نفر چهار نفر بر خواستند: ابو الهيثم بن التيهان بود وابو ايوب وعمار وخزيمه بن ثابت ذو الشهادتين(18) وگفتند ما گواهى ميدهيم که ما فرمايشات آن روز رسول خدا را بخاطر سپرده ايم بخدا قسم که او بر سر پا ايستاه بود وعلى عليه السلام بر کنار او ايستاده بود وآنحضرت ميفرمود: اى مردم، خداوند مرا امر فرموده است که براى شما امامى نصب کنم که وصى من در ميان شما باشد وپس از من جانشين من در خاندانم ودر امتم باشد وکسى باشد که خداوند، فرمانبرى او را در قرآن بر همه مومنين واجب کرده است وبشما در قرآن ولايت او را دستور داده است من عرض کردم پرودگارا از زخم زبان منافقان وتکذيب شان مى ترسم خداوند مرا عتاب فرمود که يا دستور را ابلاغ کنم ويا آنکه مرا عقاب خواهد کرد. اى مردم خداى عز وجل در قرآنش شما را بنماز امر کرده است ومن آن را براى شما بيان کردم وراه ورسم اش را بشما آموختم وبزکات وروزه امر کرده که براى شما بيان کردم وتفسيرش نمودم وخداوند شما را در قرآنش بولايت امر کرده است. اى مردم من شما را گواه ميگيرم که آن ولايت مخصوص ان شخص است ومخصوص اوصياء من است که از فرزندان من وفرزندان على است نخستين شان فرزندم حسن است وسپس حسين وسپس نه نفر از فرزندان حسين،اينان از قرآن جدا نميشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.

اى مردم، من کسى را که پس از من پناه گاه شما وامام شما وولى شما وراهنماى شما است بشما اعلام کردم واو على بن ابى طالب برادر من است او در ميان شما بمنزله خود من است دين خود را بگردن او اندازيد ودر همه کارهايتان فرمانبرش باشيد که همه آنچه که خداى عز وجل بمن آموخت نزد او است وخدا مرا دستور داد که من باو بياموزم من اعلام ميکنم که علم من نزد او است از او بپرسيد واز اوصياء او بياموزيد وبه آنان مياموزيد وبر آنان پيش قدم نباشيد واز آنان باز پس نمانيد که آنان بهمراه حق وحق با آنان همراه است نه حق از آنان دور ميشود ونه آنان از حق کناره ميگيرند. سپس على عليه السلام بابى الدراء وابى هريره واطرافيانش فرمود: اى مردم آيا ميدانيد که خداى تبارک وتعالى در قرآنش اين آيه را فرستاد انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت ويطهرکم تطهيرا (اين اراده خدا است که پليدى را از شما اهل بيت بزدايد وشما را کاملا پاک وپاکيزه کند). پس رسول خدا را وفاطمه وحسن وحسين را در عبائى گرد هم آورد سپس فرمود: با الها اينان دوستان من وعترت من (وخاندان من) ومخصوصان من واهل خانه منند، پليدى را از آنان بزدا وآنان را کاملا پاکيزه فرما، ام سلمه عرض کرد: ومن، حضرتش فرمود: تو رو بخير هستى ولى اين آيه، در باره تنها من وبرادرم على ودخترم فاطمه ودو فرزندم حسن وحسين ودر باره نه تن از فرزندان حسين نازل شده است بجز ما کسى با ما در اين آيه انباز نيست.

بيشتر آن مردم بر خواستند وگفتند ما گواهى ميدهيم که ام سلمه اين حديث را براى ما نقل کرد وما از رسول خدا پرسيديم آنحضرت نيز هم چنانکه ام سلمه گفته بود براى ما بيان کرد. پس على عليه السلام فرمود: مگرر نميدانيد که خداى عز وجل در سوره حج آيه اى فرستاد يا ايها الذين آمنوا ارکعوا واسجدوا واعبد وا ربکم وافعلوا الخير لعلکم تفلحون وجاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباکم وما جعل عليکم فى الين من حرج مله ابيکم ابراهيم هو سماکم المسلمين من قبل وفى هذا ليکون الرسول شهيدا عليکم وتکونوا شهداء على الناس (اى کسانيکه ايمان آورده ايد رکوع کنيد وسجده کنيد وپروردگارتان را بپرستيد وکارنيک انجام دهيد شايد رستگار شويد ودر راه خدا آنطورر که بايد وشايد جهاد کنيد، او است که شما را بر گزيده ودر دين مشقتى براى شما قرار نداده، راه وشريعت پدرتان ابراهيم است، خدا شما را در کتاب هاى پيشين ودر اين کتاب بنام: (مسلمانان) خواند تا رسول خدا شاهد بر شما باشد وشما شاهدان بر مردم. پس سلمان (خدا از او راضى باد) بهنگام نزول اين آيه برخاست وعرض کرد يا رسول الله اينان که شما بر آنان شاهديد وآنان بر مردم شاهدند وخداوندشان برگزيده ومشقتى در دين که شريعت پدرشان ابراهيم است برايشان قرار نداده است کيانند؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: مقصود خداوند از اينان سيزده نفر انسان است من وبرادرم على ويازده تن از فرزندان او عرض کردند آرى خدايا که ما اين را از رسول خدا شنيديم. سپس على عليه السلام فرمود: آيا ميدانيد که رسول خدا صلى الله عليه وآله براى آخرين بار خطبه اى خواند وفرمود: اى مردم من در ميان شما دو چيز بجاى گذاشتم(19) که تا دست بانها داريد هرگزگمراه نخواهيد شد: کتاب خدا واهل بيت من است همانا که خداى لطيف وخبير بمن خبر داده است وتاکيد فرموده است که آن دو هرگز از هم جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند. همه گفتند آرى خدايا ما همه اين ها را از رسول خدا ديديم پس دوازده نفر از جمعيت برخاستند وگفتند: ما گواهيم آنگاه که رسول خدا در آخرين روز عمر خود اين خطبه را خواند عمر بن الخطاب با قيافه اى عصبانى برخاست وگفت يا رسول الله اين سفارش را براى همه خاندانت ميکني؟ فرمود: نه، بلکه تنها براى اوصياء خود از اهل بيتم که عبارت است از علي: برادرم ووزيدم ووارثم وجانشينم در امتم وولى هر مومنى پس ازمن واو نخستين وبهترين آنها است، وسپس وصى بعدى او اين پسرم وبحسن اشاره فرمود وسپس وصى او اين پسرم واشاره بحسين کرد وسپس وصى او فرزند بعدى من که همنام با برادر من است، وسپس وصى بعدى او که همنام با خود من است وسپس هفت نفر از فرزندان او يکى پس از ديگرى تا همگى در کنار حوض بر من وارد شوند اينان شاهدان خدايند در روى زمين وحجت هاى اويند بر خلق خدا هر کس که فرمان آنان برد فرمان خدايرا برده وهر کس از دستورهاى آنان سرپيچى کند ازدسورهاى خدا سرپيچى نموده است. پس هفتاد نفر از ياران وتقريبا بهمان شماره از مهاجرين برخاستند وگفتند چيز فراموش شده ايرا بياد ما آورديد ما نيز گوهى ميدهيم که اين را از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيديم. پس ابو الدراء وابو هريره بازگشتند وآنچه را که على عليه السلام فرموده بود ومردم را بدان گواه گرفته بود وآنچه را که مردم در پاسخ آنحضرت گفته بودند وگواهى داده بودند همه را براى معاويه گزارش دادند.

پى‏نوشتها:‌


(1) در بعضى از نسخه ها است (که کار وصايت موسى با او است).

(2) در نسخه هاى موجود اين چنين است، ولى در کافى ج 1 ص 338: (از منذر بن محمد بن قاموس) است وظاهرا آنچه در کافى است درست است زيرا در مختارکشى است. (گفت محمد بن مسعود - يعنى عياشي: حديث کرد ما را عبد الله بن محمد بن خالد او گفت: حديث کرد ما را منذر بن قابوس واو ثقه بود - تا آخر).

(3) او فرزند دختر سعد بن عبد الله اشعرى است ودر شيراز ساکن بود ونجاشى گويد: او خود ثقه است واز ما است وکتاب الکمال فى ابواب الشريعه تأليف او است.

(4) مرحوم فيض (ره) فرمايد: گويا آن صفحه ى سبز از عالم ملکوت برزخى بوده وسبز بودنش کنايه از آن است که متوسط ميان نور عالم جبروت وسياهى عالم شهادت است وسفيد بودن نوشته اش براى آن است که از عالم اعلى نورى خالص بوده است (الشافى) ودر کافى است: شبيه رنگ آفتاب ودر کمال الدين مانند متن است.

(5) در کافى (ليسرنى بذلک) است به جاى (ليبشرنى بذلک) وتوجيه شده به اينکه از اين کلمه استفاده مى شود که فاطمه عليها السلام پيش از آنکه لوح به دستش برسد اندوهگين بوده است وروايات ابن الزيات وابى خديجه سالم بن مکرم از امام صادق مويد اين معنى است ولى با معنائيکه ما کرديم نيازى به اين توجيه نيست.

(6) علامه ى مجلسى فرمايد: به پيغمبر صلى الله عليه وآله حجاب گفته شده است از آن جهت که آن حضرت واسطه ى ميان خداى سبحان وخلق است يا از آن جهت که او را دو وجه است وجهى به سوى خدا ووجهى به سوى خلق وگفته شده است که حجاب، کسى را گويند که بدون او کسى را دسترسى به پادشاه نباشد.

(7) علامه ى مجلسى فرموده است: گوئى معناى اينکه: هر کس به جز فضل مرا اميدوار باشد - آن است که آنچه بندگان از خداوند اميد دارند مى بايست از ناحيه ى فضل خدا باشد نه آنکه به جزاى اعمال خود اميدوار باشند زيرا در مقابل عمل هيچ پاداشى را استحقاق ندارند با توجه به نعمتهاى الهى که هرچند بنده در عمل بکوشد هزار يک نعمتاى خدا را سپاس نتواند کرد پس آنچه پاداش به او داده شود به فضل الهى است وبه مقتضاى وفا به وعده اى که خداوند فرموده است وآن وعده ى پاداش به او داده شود به فضل الهى است وبه مقتضاى وفا به وعده اى که خداوند فرموده است وآن وعده ى پاداش نيز از فضل او است وبعضى گمان کرده اند که مقصود آن است که کسى به فضل غير خدا اميدوار باشد البته اميد به فضل ديگران از نظر شرع مرجوح است ولکن استحقاق عذاب را موجب نيست علاوه بر اينکه از ظاهر معناى لفظ بدور است. وجمله يدوم که مى فرمايد (ويا به جز از دادخواهى من بترسد) نيز مؤيد احتمال ما است زيرا شکنجه هائى که بندگان خدا از آن مى ترسند شکنجه هائى است که از روى عدل وداد الهى است واگر کسى معتقد باشد که از راه ظلم است چنين کس کافر است ومستحق عذاب جاويد.

(8) فتنه ى تاريک پس از امام صادق عليه السلام به آن لحاظ است که تقيه در زمان موسى ابن جعفر عليهما السلام شديدتر بود وموضوع وصايت آن حضرت مخفى تر وچنانچه در کافى وديگر کتابهاى متقدمين است خليفه ى وقت به فرماندار مدينه دستور داد که ببين چنانچه جعفر بن محمد يک شخص معنى را به وصايت تعيين کرده فورا او را بکش ولذا چنانچه در روايت است امام صادق به حسب ظاهر پنج نفر را وصى خود قرار داد؛ منصور خليفه ى وقت ومحمد بن سليمان فرماندار مدينه وفرزندش عبد الله افطح وموسى بن جعفر وهمسر حضرت صادق عليه السلام حميده وبه خاطر همين فتنه بود جماعتى امامت را در امام صادق متوقف کردند به نام واقفيه وجمعى ديگر در موسى بن جعفر وعده اى به امامت اسمعيل فرزند امام صادق معتقد شدند به نام کيسانيه.

(9) در کافى چنين است: وحجت من بر خلق من هيچ بنده اى به او ايمان نمى آورد مگر آنکه من بهشت را جايگاهش کنم وشفاعتش را درباره ى هفتاد نفر از اهل بيتش بپذيرم.

(10) در کافى وکمال چنين است: به واسطه ى آنان از هر گونه فتنه ى کور وتاريک جلوگيرى مى کنم.

(11) نجاشى پس از آنکه او را عنوان مى کندن گويد: ابوعبد الله کندى علاف شيخ مورد وثوق وبسيار راستگو است که هيچ قابل ايراد نيست او از على بن سيف که ثقه ى مشهورى است روايت مى کند.

(12) در کمال الدين چنين است:(نهمين آنان قائم شان است واو ظاهر آنان واو باطن آنان است) علامه ى مجلسى فرموده است: شايد مقصود از ظاهر بودن پيروزى آن حضرت بر دشمنان است ومقصود از باطل بودن غيبت او است.

(13)در کمال الدين: از سعيد بن غزوان واو از ابى بصير واو از امام صادق روايت کرده است.

(14) سليم از ياران على عليه السلام بود حجاج بن يوسف او را خواست تا بکشد او فرار کرد وبه ابان بن ابى عياش پناهنده شد وبه همان حال اختفا نزد او ماند تا مرگش فرا رسيد به هنگام مرگ ابان را گفت تو را بر من حقى است ومن مى خواهيم بميرم اى برادرزاده جريان کار پس از رسول خدا چنين وچنان شد وکتابى به او داد، وهيچ کس به جز ابان از سليم روايتى نکرده است چنانچه علامه عقيقى گفته است.

(15) درباره ى عبد الرزاق بن همام در پيش سخن گفته شد واما معمر بن راشد ازدى است ولى مولا است، ابن حجر در تقريب عنوانش کرده وصفى خزرجى در تذهيب الکمال، وگفته اند که او ثقه وخوش حافظه وصالح وفاضل بوده است واما ابان وسليم از مشهورترين اند که ترجمه شان در همه ى کتابهاى شيعه وعمده ى کتابهاى عامه موجود است.

(16) عبد الله بن مبارک را ابن حجر در تهذيب عنوان کرده است واز جمعى از اعلام نقل کرده است که گفته اند او عالم، فقيه، عابد، زاهد، شيخ، شجاع، زيرک نگهدار حديث وثقه بوده است وابن معين گويد: او عالمى بود صحيح الحديث وکتابهائى که او حديث نموده است بيست هزار ويا بيست ويک هزار بوده است وخطيب درج 10 ص 152 از تاريخش او را عنوان کرده ودر شان او سخن به درازا گفته است وگفته است که او عالم ربانى بود وموصوف به حفظ وزهد ولى عبد الرزاق را از راويان او ذکر کرده است وشايد عبد الرزاق ديگرى باشد.

(17) در کتاب سليم چنين است: سلمان گفت: يا رسول الله ولايتش مانند چه؟ پس آن حضرت فرمود: ولايتش مانند ولايت من...

(18) ابو الهيثم مالک بن التيهان از پيش قدمان در اسلام بود که به امير المؤمنين عليه السلام گرويد واز نقبا است در همه ى مشاهد رسول خدا به همراه آن حضرت بود ودر رکاب على عليه السلام در صفين به شهادت رسيد.

وابو ايوب خالد بن زيد انصارى خزرجى همان کسى است که رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هنگامى که به مدينه تشريف برد به خانه ى او منزل کرد ودر غزوه ى بدر وديگر غزوات پيغمبر حضور داشت ودر سرزمين روم سال 52 که در لشگر اسلام مى جنگيد به شهادت رسيد ودر قلعه اى در قسطنطنيه به خاک سپرده شد ومردم روم را اعتقادى به او هست واز مزارش در طلب باران ونمازش بهره مند مى شوند.

حارث بن ابى بصير از دى از ابى صادق روايت کرده است واو از محمد بن سليمان که گفت: ابو ايوب انصارى به نزد ما آمد ودر زمين ملکى ما فرود آمد تا مرکب خود را علوفه دهد ما به نزد او رفتيم وهديه به نزدش برديم گويد: در کنارش نشستيم واو را گفتيم: اى ابا ايوب با همين شمشيرى که دارى به همراه روسل خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) با مشرکين جنگيدى وسپس آمده اى که با مسلمانان بجنگي؟

گفت: همانا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مرا دستور فرمود تا با قاسطين ومارقين وناکثين بجنگم ومن با ناکثين جنگيدم وبا قاسطين جنگيدم وبه خواست خداوند با مارقين نيز خواهم جنگيد ونمى دانم در کجا خواهد بود.

واما عمار بن ياسر بن عمار ابواليقظان آزاد شده ى بنى مخزوم يکى از اصحاب رسول خدا است وجليل القدر است در بدر واحد وهمه ى غزوات حضور داشت ودر صفين در رکاب اميرالمومنين عليه السلام شهيد شد وگروه ستمگر لشگر معاويه او را کشت واما خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين همان کسى است که رسول خدا گواهى او را به جاى گواهى دو مرد قرار داد با رسول خدا در بدر واحد بود ودر صفين نيز به همراه امير المؤمنين عليه السلام بود وپس از شهادت عمار او شهيد شد درود خدا به روان پاکشان.

(19) در بعضى از نسخه ها به جاى (امرين) کلمه ى (ثقلين) است يعنى دو چيز گرانمايه.