الملاحم والفتن يا فتنه وآشوبهاى آخر الزمان

سيد على بن موسى ابن طاووس
محمد جواد نجفى

- ۵ -


باب 16

ابو سعيد خدرى ميگويد: در آن بينى که رسول خدا صلى الله عليه وآله مشغول تقسيم (غنيمت؟) بود مردى از بنى تميم بلند شد وگفت: يا رسول الله صلى الله عليه وآله در تقسيم کردن عدالت را مراعات کن آن بزرگوار در جوابش فرمود: واى بر تو اگر من عدالت را مراعات نکنم که خواهد کرد؟ عمر گفت يا رسول الله صلى الله عليه وآله اجازه بده تا گردن اين منافق را بزنم، فرمود: نه زيرا او را اصحابى است که يکى از آنها نماز وروزه خود را با نماز وروزه آنها تحقير ميکند ونظير صيد تير خورده از دين خارج ميشوند نظر به تير ميکند وچيزى نميبيند، نگاه باب دهان ميکند غير از سرگين وخون چيزى نميبيند، در زمان فرقه اى از مردم خارج ميشوند وعلامت آنها اين است که در بين آنها مرد مجنونى است که نصف يکى از دستهايش نظير پستان زن ونصف ديگر چون پاى انسان است. ابو سعيد گويد: من اين مقاله را از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم وموقعيکه على عليه السلام با آنها قتال ميکرد من با او بودم وآن شخصى (را که پيغمبر فرمود بود) آوردند آن شخص داراى همان صفاتى بودکه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده بود.

باب 17

سفيان بن ابى ليلا ميگويد: وقتيکه امام حسن عليه السلام از نزد معاويه (لع) مراجعت کرده بود من خدمت آن بزرگوار رفتم واو را در خانه اش يافتم. بان حضرت گفتم: السلام عليک يا امير المؤمنين فرمود: اى سفيان پياده شو تعجيل مکن، چه گفتى؟ گفتم: بشما گفتم السلام عليک يا امير المؤمنين فرمود: چه چيزى باعث شد که بمن امير المؤمنين بگوئى؟ (عرض کردم) براى اينکه ترک قتال کردى وبمدينه مراجعت نمودى، فرمود: اى سفيان آن موضوعيکه مرا بدين عمل وادار کرد اين بود که از على عليه السلام شنيدم ميفرمود: چند شب وروزى بيش نميگذرد که اين امت بدور مردى اجتماع ميکنند که سينه وحلقوم فراخى دارد، ميخورد ولى سير نميشود آن مرد نميميرد تا اينکه در زمين عذرى ودر آسمان ناصرى نداشته باشد، آن شخص معاويه است و من ميدانم که خدا امر خود را اجرا وعملى خواهد کرد، در اين اثنا منادى براى نماز ندا کرد وآن حضرت بمن فرمود: اى سفيان با مسجد سرو کارى دارى؟ گفتم: آرى، راوى گويد: با آن حضرت روانه شديم تا رسيديم بشخصى که يکى از ناقه هاى آن حضرت را ميدوشيد، آن حضرت در حال ايستادن از آن شير آشاميد وبمن هم مرحمت کرد وفرمود: سفيان چه باعث شد که نزد ما آمدى؟ گفتم قسم بان خدائيکه حضرت محمد صلى الله عليه وآله را بدين حق مبعوث کرده بجهت محبتى که بشما دارم فرمود: مژده بادتو را که من از على عليه السلام شنيدم ميفرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اهل بيت من وکسيکه از امتم مرا دوست داشته باشد نزد حوض (کوثر) نظير اين دو انگشت من بر من وارد ميشوند، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله دو انگشت خودرا مساوى يکديگر قرار داد وفرمود: بگو نظير اين دو انگشت من که هيچکدام بريکديگر افضل نيستند. اى سفيان مژده باد تو را که دنيا جاى افراد نيکوکار واشخاص بدعمل خواهد بود تا آنموقعيکه خدا امام بر حق را از آل محمد صلى الله عليه وآله برانگيزد در روايت ديگر است که امام حسن عليه السلام فرمود: من ميبينم که مردم ميگويند: حسن بن على عليه السلام راضى بود که با معاويه بيعت نمايد واجبارى نداشت، بخدا قسم من با معاويه بيعت نکردم تا آن موقعى که اهل عراق مرا تنها نهادند اگر غير از اين بود من بقدر طرفه العين با معاويه بيعت نميکردم.

باب 18

276 مينا ميگويد: على عليه السلام سر وصدائى شنيد فرمود: چه خبر است؟ گفتند: معاويه هلاک شده فرمود: قسم بان خدائيکه جان من در دست قدرت او است معاويه نخواهد مرد تا اينکه اين امر (خلافت) بدست او بيفتد آنگاه بدست خود به (33) علامت اشاره کرد. عبدالرزاق گويد: بعلى عليه السلام گفتند: پس تو براى چه با معاويه قتال ميکنى؟فرمود: براى آن عذرى که بين من وخدا است. راوى ميگويد: من گفتم: رسول خدا صلى الله عليه وآله على عليه السلام را بقتال ناکثين وقاسطين ومارقين مامور کرد ومعاويه هم يکى از آنها بود، آيا براى على عليه السلام جائز است که قتال با آنها را ترک کند همچنانکه خدا قرآن را نازل کرد وافرادى را که ميداند ايمان نمياورند مامور بايمان آوردن کرده است.

باب 19

محمود بن لبيد از قوم عبد الاشهل که در جنگ بدر حضور داشتند روايت کرده که گفتند: ما نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله بوديم ومعاويه نيز با ما بود رسول الله صلى الله عليه وآله با انگشت خود بشکم معاويه اشاره کرد وفرمود: روزى بيايد که اين معاويه ادعاى امارت وسلطنت کند وقتيکه ديديد اين ادعا را کرد شکم او را پاره کنيد ودر حديث ديگر از ابو سعيد روايت کرده که: پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود: موقعيکه معاويه را در منبر من ديديد او را بکشيد. ودر روايت ديگر است که مولاى ما على عليه السلام فرمود: معاويه فرعون اين امت وعمرو بن عاص هامان آنست.

باب 20

سلمان فارسى ميگويد: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم که ميفرمود: امت من بسه فرقه خواهند شد: يک فرقه آن بر حقند، وباطل چيزى از آن فرقه را ناقص نخواهد کرد، آن فرقه اهل بيت مرا دوست دارند ومثل آنها چون طلاى احمرى است که صاحب آن، آن را نگاه دارد وجز خير چيزى در آن نخواهد بود. ويکفرقه آن بر باطلند، وحق چيزى از آن را ناقص نميکند اين فرقه داراى بغض من واهل بيت منند، مثل آنان چون آهن خبيثى است که صاحبش آن را طعمه آتش قرار دهد زيرا که چيزى جز شر براى او نخواهد داشت. ويک فرقه اين امت بر ملت سامرى بوده گاهى باينطرف مايل وگاهى بطرف ديگر راغبند. نميگويند لمس نيست بلکه ميگويند:

جهاد نيست وامام آنها ابو موسى اشعرى خواهد بود. سيد بن طاووس گويد: منظور آن حضرت ابو موسى اشعرى وجمعيتى است که با او در مدينه ماندند وبا على عليه السلام بجنگ دشمنان نرفتند.

باب 21

سالم حنفى ميگويد: على عليه السلام در مکان وسيعى در بين صد نفر گفتگو ميکرد. بعد از آن دو مرتبه فرمود: قسم بخداى آسمان وزمين که دوست من رسول خدا صلى الله عليه وآله بمن خبر داد که بعد از آنحضرت اين امت با من بيوفائى ميکنند واين موضوع حتما عملى خواهد شد وکسيکه افترا ببندد بيچاره ميشود. انس بن مالک گويد: من ورسول خدا صلى الله عليه وآله با على عليه السلام در يکى از حياطهاى مدينه بوديم، موقعيکه عبور ما بباغى افتاد على عليه السلام گفت: يا نبى الله صلى الله عليه وآله اين باغ عجب منظره زيبائى دارد، پيغمبر صلى الله عليه وآله در جوابش فرمود: باغى که تو در بهشت دارى از اين باغ بهتر است، بعد از آن بباغ ديگرى عبور کرديم وعلى عليه السلام گفت: يا رسول الله صلى الله عليه وآله اين باغ هم خيلى خوب است آن حضرت در جواب فرمود: يا على باغيکه تو در بهشت دارى از اين باغ نيکوتر است. سپس پيغمبر صلى الله عليه وآله سر خود را بشانه من نهاد وگريه کرد، على عليه السلام گفت: يا رسول الله براى چه گريه ميکنى؟ فرمود: براى آن کينه هائيکه در سينه يک عده اى در باره تو موجود است وآن ها کينه هاى خود راآشکار نميکنند تا موقعى که مرا از دست بدهند.

باب 22

ابن عباس ميگويد: ما هفتصد سوار بوديم که از مدينه ميامديم در يکى از روزها که در عبور بوديم شخصى از آن قوم گفت: اين سفر بى نتيجه است زيرا که ما بسوى مردمى ميرويم که همه خون عثمان را طلب ميکنند وراجع باين موضوع گفتگوى زيادى در بين آنها در گرفت، ابن عباس گويد: من نزد على عليه السلام آمدم وگفتم: مگر نميبينى که در بين اينقوم راجع باين مسافرت اختلاف رخ داده زيرا ميگويند: براى چه به جنگ صد هزار نفر که همه خون خواه عثمانند برويم. على عليه السلام بلند شد وخطبه اى خواند وفرمود: قسم بآن خدائى که جان من در دست اوست که در اين جنگ طلحه وزبير کشته ميشوند واهل بصره شکست ميخورند واز اهل کوفه پنج هزار وششصد يا پانصند نفر با شما خروج ميکنند. ابن عباس ميگويد: ما حرکت کرديم بخدا قسم همان طور شد که على عليه السلام فرموده بود زيرا که سياهى لشگرى پيدا شد ومن از آنها استقبال نموده از مردى پرسيدم شما چند نفريد؟ گفت: پنج هزار وپانصد نفر، از دو نفر ديگر پرسيدم آنها نيز همان جواب را گفتند.

باب 23

ام حکيم ميگويد: از على عليه السلام شنيدم - در آنموقعى که مردى بانحضرت ميگفت: يا امير المؤمنين براى خالد بن عرفطه استغفار کن زيرا که در زمين تيم از دنيا رفته است - که فرمود: دروغ ميگوئى بخدا قسم که او نمرده ونخواهد مرد تا اينکه از باب الفيل داخل شود وبيرق گمراهى را بدوش بگيرد، ام حکيم گويد: بعد ازآن ديدم که خالد بن عرفطه بيرق معاويه را به دوش گرفته حمل ميکند تا اينکه آنرا از همان درى که على عليه السلام فرموده بود داخل کرد وآنرا در وسط مسجد متمرکز کرد ومعاويه هم از طرف قبله پياده شد.

باب 24

ام سلمه ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله در خانه من بود، فرمود: کسى داخل نشود. ناگاه صداى گريه آنحضرت را شنيدم چون داخل شدم ديدم که حسين عليه السلام را در کنار خود نشانده ودست بسرش ميمالد وگريه ميکند، گفتم: يا رسول الله صلى الله عليه وآله بخدا قسم نفهميدم که حسين عليه السلام چگونه داخل حجره شد؟ در جوابم فرمود: جبرئيل در اينجا بود بمن گفت: آيا حسين را دوست دارى؟ گفتم: آرى گفت: امت تو او را در زمينى که آنرا کربلا ميگويند خواهند کشت پس جبرئيل از تربت کربلا آورد وبانحضرت نشان داد موقعى که امام حسين عليه السلام را در کربلا محاصره کردند فرمود: اسم اين زمين چيست؟ گفتند: کربلا فرمود: خدا راست ميگويد: اين زمين، زمين کرب وبلا است.

باب 25

شيبان گويد: با امير المؤمنين عليه السلام از صفين مراجعت ميکرديم تا اينکه بزمين کربلا پياده شديم وآنحضرت بر قاطرل خود سوار بود پس پياده شد وکفى از خاک زير سم آن استر را بر گرفته آنرا بوئيد وبوسيد وبر دو چشم خود نهاده گريه کرد آنگاه فرمود: چه افراد محبوبى در اين موضع کشته ميشوند مثل اينکه من نظر ميکنم بعده اى از آل رسول صلى الله عليه وآله که در اين وادى خوابيده اند (دشمنان) بر آنها خروج ميکنند وآنها را ميکشند واى بر شما از آنها وواى بر آنها از شما، من شهدائى غير از آنهائيکه در بدر با محمد صلى الله عليه وآله بودند از آنها افضل نمى دانم. بعد از آن فرمود: پاى حمارى يا فک آن را براى من بياوريد. من پاى حمار مرده اى را براى او آوردم، آن بزرگوار آن را در موضع سم استر فرو برد، وقتى که حسين صلوات الله عليه کشته شد من آمدم وپاى آن حمار را از جاى خون او خارج کردم وياران او را (ديدم) که در اطرافش بزانو در آمده بودند. مترجم گويد: معنى ذيل باب (25) درست نيست ولى وظيفه، ترجمه بود.

باب 26

عبد الله بن يحياى کندى از پدرش روايت کرده که گفت: ما با على ابن ابيطالب عليه السلام از صفين مراجعت ميکرديم همينکه محاذى نينوا رسيديم على عليه السلام با صداى بلند فرمود: يا ابا عبد الله عليه السلام در شط فرات صبر کن، حسين عليه السلام متوجه آنحضرت شد وگفت: براى چه يا امير المؤمنين؟ فرمود: رفتم خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله ديدم چشمان او پر از اشگند، گفتم: پدر ومادرم فداى تو باد چرا گريه ميکنى؟ فرمود: چند دقيقه قبل جبرئيل نزد من بود، بمن خبر داد حسين عليه السلام بشط فرات کشته خواهد شد آيا مايلى که من از خاک او براى تو بياورم تا ببوئى؟ گفتم: آرى پس دست خود را دراز کرد ويکمشت خاک آورده بمن داد چون آن خاک را ديدم چشمانم از اشگ خشک نميشوند.

باب 27

محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود ميگويد: روزى معاويه نزد بنى هاشم آمد وگفت: شما بنى هاشمين ميخواهيد همانطور که استحقاق نبوت را داشتيد لياقت خلافت را نيز داشته باشيد در صورتيکه نبوت با خلافت براى احدى جمع نشده اند، بجان خودم قسم که حجت ودليل شما بر مردم مشتبه شده است، زيرا شما ميگوئيد: ما اهل بيت خدائيم پس چرا نبوت در خانواده ما است وخلافت در خانواده ديگران واين (مقاله) امر را بر مردم مشتبه ميکند وعلت اينکه شبهه را شبهه ميگويند اينست که نميگذارد حق شناخته شود. خلافت برضاى عموم وشوراى خصوص، نصيب مردان زنده قريش خواهد شد، مردم نميگويند: ايکاش بنى هاشم سرپرست ما بودند اگر بنى هاشم سرپرست ما بودند براى دين ودنيا ما خوب بود، مردم بدور غير شما جمع نشده اند که شما را از خلافت ممنوع کنند، اگر شما قبل از اين بخلافت مايل نبوديد امروز براى آن با ما قتال نميکرديد، شما گمان ميکنيد که داراى سلطنت هاشمى ومهدى قائم هستيد در صورتيکه مهدى عيسى بن مريم است وامر خلافت در دست ما خواهد بود تا اينکه آن را بعيسى هود وثمود بيشتر بود، آنگاه معاويه ساکت شد. بعد از گفتگوى معاويه عبد الله بن واگذاريم قسم بجان خودم اگر شما سلطنت ميکرديد خطر هلاکت براى مردم از عذاب قوم عباس از جاى برخواست وحمد وثناى خداى را بجاى آورد گفت: اما اينکه گفتى: ما به وسيله نبوت مستحق خلافت نيستيم اگر بجهت نبوت استحقاق خلافت را نداشته باشيم پس بچه وسيله اين استحقاق را خواهيم داشت؟ (يعنى با بودن اين وسيله احتياجى بوسائل ديگر نيست). اما اينکه گفتى: نبوت وخلافت براى احدى جمع نميشود پس معنى اين آيه چيست که خدا ميفرمايد: (فقد آتينا آل ابراهيم الکتاب والحکمه وآتيناهم ملکا عظيما) لفظ کتاب در اين آيه بمعناى نبوت ولفظ حکمت بمعناى سنت وکلمه ملک بمعناى خلافت است وما هم آل ابراهيم هستيم وامر خدا نسبت بما وآنها يکى است وسنت در بين ما وآنها جارى خواهد بود. اما اينکه گفتى: حجت ودليل ما مردم را باشتباه مياندازد به خدا قسم دليلهاى ما از آفتاب روشنتر واز ماه نورانى تر است و تو هم ميدانى ولى تو از اينجهت از ما روگردانى که برادر وجد وعمو ودائى تو را کشتيم، براى استخوان وارواحى که در هاويه وارد شدند گريه مکن وبراى خونهائى که شرک، ريختن آنها را حلال کرده واسلام آنها را ناچيز کرده غضب منما. واما اينکه مردم ما را ترک کردند اگر مردم بدور ما جمع ميشدند آنچه را که از ما حرام ميکردند بيشتر از آن بود که ما از آنها حرام کنيم (يعنى آنها براى استفاده بدور ما جمع ميشدند) وهر امرى که محصول آن حاصل شود حقش ثابت وباطلش زائل ميشود. اما اينکه گفتى: ما گمان ميکنيم سلطنت هاشمى ومهدى قائم داريم، در قرآن معنى گمان شک است چنانکه خداى تعالى مى فرمايد: (زعم الذين کفروا ان لن يبعثوا قل بلى ورب لتبعثن) وهمه مردم ميدانند که ما را پادشاهى است که اگر يک روز از دنيا بيشتر باقى نباشد خدا او را مالک خواهد کرد وما مهدى قائمى داريم که اگر از دنيا بيشتر از يک روز باقى نماند خدا او را مبعوث ميکند تا زمين را پر از عدل و داد کند همچنانکه پر از ظلم وجور شده باشد، وشما يک روز سلطنت نميکنيد مگر اينکه ما دو روز سلطنت خواهيم نمود، شما يک ماه، سلطنت نخواهيد کرد مگر اينکه مادو ماه سلطنت ميکنيم، شما يک سال سلطنت نميکنيد الا اينکه ما دو سال سلطنت مينمائيم. اما اينکه گفتى: مهدى عيسى بن مريم است (اينطور نيست) بلکه عيسى از آسمان نزول ميکند بجهت (از بين بردن) دجال، چون دجال عيسى را ببيند آب ميشود آنطور که پيه آب ميشود وامام مردى است از ما که عيسى باو اقتدا ميکند، اگر ميخواهى نام او را بگويم مى گويم: اما باد وصاعقه ايکه بر قوم عاد وثمود مسلط شد آنها عذاب بودند وسلطنت ما رحمت خواهد بود. سيد بن طاووس رحمه الله ميگويد: معاويه به ابن عباس جوابى نگفت:

باب 28

محمد بن جرير طبرى در کتاب (عيون اخبار بنى هاشم) مى نويسد ابن عباس بمعاويه گفت: هيچ کس از قريش نيست که راجع بامرى افتخار کند مگر اينکه ديگرى با او شريک خواهد بود، فقط بنى هاشمند که به نبوت افتخار ميکنند واحدى در نبوت با آنها شرکت ندارد ومتساوى با آنها نيست وکسى نظير بنى هاشم از نبوت دافع نميکند. من شهادت ميدهم که خدا حضرت محمد صلى الله عليه وآله را از قريش قرار نداد مگر اينکه قريش را بهترين مردم قرار داد. خدا حضرت محمد صلى الله عليه وآله را از بنى هاشم قرار نداد مگر اينکه هاشم را از بهترين قريش قرار داد آنحضرت را از بنى عبدالمطلب قرار نداد الا اينکه آنها بهترين بنى هاشمند وما بشما فضيلتى نداريم الا آن فضيلتى که عرب واين امت مرحومه بان افتخار ميکنند (يعنى عرب افتخار دارد که رسول خدا صلى الله عليه وآله از آنها است وامت مرحومه مفتخرند که امت اين پيغمبرند) نبى ومهدى از اين امت است ومهدى در آخر اين امت خواهد بود زيرا که امر (اسلام) بما افتتاح شد وبما هم ختم ميشود، اگر سلطنت شما از بين رفتنى است سلطنت ما جاويد خواهد بود اگر سلطنت شما قبل از سلطنت ما است بعد از سلطنت ما سلطنتى نخواهد بود زيرا که ما اهل عافيت هستيم وعاقبت براى مردم باتقوا خواهد بود.

باب 29

کعب ميگويد: من نام مهدى عليه السلام را در تورات، مرقوم يافتم، عمل مهدى عليه السلام ظلم وفساد نيست. سيد بن طاووس ميگويد: سليلى در کتاب خود ذکر کرده که عمر بن عبد العزيز، مهدى عليه السلام را ميشناخت وبعضى از صومعه نشينان نصارا راجع به مهدى عليه السلام از عمر بن عبد العزيز سوال ميکردند پس بنابر اين (نام آن حضرت) در تورات وانجيل مذکور ومرقوم است.

فصل در کتاب (اصول شيعه) مينويسد: مردى از امام باقر عليه السلام پرسيد که آيا عمر بن عبد العزيز از شجره ملعونه است؟ حضرت فرمود: در باره عمر بن عبد العزيز جز خير چيزى نگو، زيرا بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله کسى مثل عمر بن عبد العزيز بما خدمت نکرد. فصل ر کتاب حماد بن عثمان از زراره روايت کرده که گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم که ميفرمود: عمر بن عبد العزيز، غله وفوائد فدک را بين کبير وصغير ما على السويه تقسيم کرد وزيد بن حسن براى عمر بن عبد العزيز نوشت: پدر من عطا ميکرد همينطور که توبه کوچک ترين بچه هاى ما عطا ميکنى؟ در جوابش نوشت: اى زيد بن حسن تو زنده خواهى بود تا ببينى مردى از بنى اميه اينطور انجام دهد. عامل مدينه براى عمر بن عبد العزيز نوشت: در بين فرزندان على عليه السلام افرادى هستند که از اولاد فاطمه نيستند (يعنى از طرف مادر بفاطمه عليها السلام منتهى نميشوند) عمر بن عبد العزيز در جوابش نوشت: از در آمد فدک بغير از فرزندان فاطمه عليها السلام عطا مکن. راوى گويد: سهل بن عبد العزيز بعمر گفت: اين عمل تو باعث طعن بر خلفا قبل از وميشود، عمر در جواب گفت: دست از سرم بردار، آن موقعى که در مدينه عامل بودم فهميدم که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده: کسيکه فاطمه را اذيت کند مرا اذيت کرده است.

باب 30

ابو يحيا گويد: عبد العزيز نزد ديرانى (يعنى راهب) فرستاد که نظر کن وببين از فرزندان من خليفه خواهند شد؟ گفت: آرى اين خلعت بقامت عمر بن عبد العزيز بريده شده، موقعيکه عمر بن عبد العزيز بخلافت رسيد نزد ديرانى فرستاد که ما ميگوئيم، مهدى از ما است نگاه کن ببين مهدى از ما است؟ ديرانى در جواب گفت: نه، ولى تو مرد صالح ونيکوکارى خواهى بود. عمر بن عبد العزيز گفت: الحمد لله که خدا مرا مردصالحى قرار داده.

باب 31

سليلى در کتاب خود مينويسد: روزى امير المؤمنين على عليه السلام در کوفه در همان موضعيکه زيد بن على را به دار زدند توقف کرد وآنقدر گريه کرد که محاسن شريفش ترشد ومردم بجهت گريه آن حضرت گريه کردند، از آن بزرگوار پرسيدند: گريه شما براى چه بود که ياران خود را بگريه انداختى؟ فرمود: يکى از فرزندان من در اين موضع بدار آويخته خواهد شد. ومن در اين موضع نگاه نميکنم زيرا ميتريم که کسى راضى شود بعورت او نظر کند راوى گويد: در خبر استکه هشام بن عبد الملک زيد را به دار زد در صورتيکه عورت او باز بود ولى شکم زيد بطورى پائين آمد که عورت او را مستورکرد، رحمت الله عليه.

باب 32

عبد الله بن عمر گويد: فتنه اى بپا ميشود که آن را فتنه سبيطه ميگويند وقربانيهاى آن در آتش خواهند بود راوى گويد: گفتم: آن قربانيها مسلمانند؟ گفت: آرى مسلمانند، دوباره پرسيدم آن ها مسلمانند؟ گفت: بلى آن ها مسلمانند، گفتم: براى چه؟ گفت: براى اينکه آنها بجهت امر دنيا بروى يکديگر چيره ميشوند نه براى امر خدا، گفتم: اين فتنه قبلا عملى شده، گفت: چه موقع؟ گفتم: در زمان عثمان گفت: قسم بان خدائيکه محمد صلى الله عليه وآله را بحق مبعوث کرده اين موضوع عملى نميشود تا آن موقعى که همه عرب در حجره هاى خود داخل شوند وشخص نزد قبر آمده بگويدک ايکاش من بجاى تو بودم، وزمين پر از ظلم وجور شود، گفتم: بعد از آن چه خواهد شد؟ گفت: بعد از آن خدا مردى را مبعوث ميکند که زمين را پر از عدل وداد ميکند همچنانکه پر از ظلم وجور شده باشد آن مرد بقدر بضع سنين عمر ميکند، گفتم بضع کدام است؟ گفت بگمان اهل کتاب نه ويا هفت سال است.

باب 33

سليلى در کتاب خود ذکر کرده که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: بدترين قبيله هاى عرب بنى اميه وبنى حنيفه هستند. واز مولاى ما على عليه السلام وابن عباس وعمر بن خطاب رواياتى در تفسير آيه. (الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله کفرا واحلوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها) وارد شده که آن افراد بنى مغيره وبنى اميه بودند، بنى مغيره در جنگ بدر کشته شدند وبنى اميه تا يک مدت معلومى ازدنيا بر برخوردار بودند.

باب 34

ابن ديلمى ميگويد: بنى اميه هشتاد وهفت يا نه سال سلطنت ميکنند بعد از آن خدا سلطنت آن ها را بوسيله بيرقهائى سياه که از طرف مشرق ميايند ريشه کن ميکند، آنگاه آن بيرقهاى سياه برقرارند تا اينکه بلاى آن ها بهر مومنى برسد، سپس خدا آن بلا را بوسيله آل محمد صلى الله عليه وآله برطرف ميکند واين بليه در آن موقعى است که افراد سفيه وبچه ها امارت کنند، آنطور امارتى که رسول خدا صلى الله عليه وآله در باره آن فرمود: هيچگونه حرمت وعهد وميثاقى ندارد وزمان آن ها زمانه جائرى است.

باب 35

جابر بن سمره ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: قيامت قيام نميکند تااينکه دوازده امير از قريش متولى امارت شود.

باب 36

عبد الله بن عبد العزيز ميگويد: على بن ابيطالب عليه السلام بمن فرمود ودر کوفه هم فرمود: ايها الناس بعد از من آرام باشيد واز يکعده قليلى از آل محمد صلى الله عليه وآله برحذر باشيد زيرا که يکعده قليلى از آل محمد صلى الله عليه وآله خروج ميکنند ولى بعلت مخالفت با امر من وپشت پا زدن بعهد من بمقصود خود نخواهند رسيد وروايتى را نقل کرده که بعضى از اولاد حسين براى کمک اميه ظهور ميکنند وبلا، مردم را فرا خواهد گرفت وخدا بهترين خلق را مبتلا خواهد کرد تا اينکه خوبان از بدان ممتاز شوند، مردم از يکديگر بيزارى ميجويند، اين بلا طولانى خواهد شد تا اينکه خدا بوسيله مردى از آل محمد صلى الله عليه وآله براى آنها فرجى مرحمت کند کسى که از فرزندان من خروج کند وعمل ورفتارش غير از عمل ورفتار من باشد من از او بيزار خواهم بود وهر کسى از فرزندان من قبل از ظهور مهدى عليه السلام خروج نمايد کشته خواهد شد از دو دجال از فرزندان فاطمه عليهم السلام بر حذر باشيد، زيرا که از اولاد فاطمه عليهم السلام دو دجال بوجود ميايد، ودجالى هم از دجله بصره خروج ميکند که از من نيست واو مقدمه کليه دجالها است. سيد بن طاووس ميگويد: اين حديث صراحت دارد در اينکه مولاى ما على عليه السلام فرزندان خود را نهى کرده که قبل از ظهور مهدى عليه السلام خروج کنند.

باب 37

عبد الله بن حرث ميگويد: على بن ابيطالب عليه السلام بفرزندان خود فرمود: اين امررا (يعنى امر خلافت را) طلب نکنيد، زيرا هيچيک از شما طلب اينکار را نميکند مگر اينکه کشته خواهيد شد. نيز از عثمان بن عفان روايت کرده که گفت: اين امر خلافت را اولاد على عليه السلام صاحب نخواهند شد. على بن عبد الله ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: سلطنت نصيب فرزندان على عليه السلام نخواهد شد. عثمان بن عفان ميگويد: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم که بعلى بن ابيطالب عليه السلام فرمود: امر خلافت نصيب احدى از فرزندان تو نخواهد شد. ام سلمه گويد: من روزى در خدمت رسول الله صلى الله عليه وآله بودم که راجع بخلافت گفتگوئى بميان آمد، گفتند: آيا خلافت نصيب اولاد فاطمه عليهم السلام خواهد شد؟ پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود: ابدا. هرگز فرزندان فاطمه بخلافت نخواهند رسيد، ولى نصيب اولاد عمويم عباس خواهد شد. سهيل بن حبيب ميگيود: ما نزد بريد رقاشى بوديم که خبر قتل زيد بن على عليه السلام را باو دادند او پس از شنيدن اينخبر گريه کرد وگفت: انس بن مالک براى من نقل کرد که از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم ميفرمود: خلافت نصيب احدى از فرزندان فاطمه عليهم السلام نخواهد شد.

باب 38

ابن عباس گويد: براى ما اهل بيت بيرقهاى سياهى خواهد بود که رد نميشوند تا اينکه از خراسان بيرقهاى سياهى چون شب تاريک خروج کنند در اول آن بيرقها نصرت ودر وسط آن ها لعنت ودر آخر آنان کفر خواهد بود، کسيکه با آن ها قتال کند او را ميکشند وکسيکه از دست آن ها فرار کند او را خواهند گرفت وکسى که متحصن شود او را پياده ميکنند وکسيکه آن ها را مشايعت کند او را دچار فتنه ميکنند وکسيکه با آن ها مخالفت نمايد فقيرش خواهند نمود در آنروز کسى که بر آن ها نفرين کند مثل آنستکه تيرى در راه خدا انداخته باشد.

باب 39

حسن از قول آنکسى که برايش نقل کرده ميگويد: على بن ابى طالب عليه السلام بابن عباس فرمود: يابن عباس تو اخبار مختلفه اى شنيده اى ولى اينحديث را هم بگو گفتم: بلى فرمود: اول فتنه دويست (سال اين امور رخ مى دهد) : حکم فرمائى بچه ها، تجارتهاى زياد واستفاده کم، موت علما ومردم نيکوکار، قحطى شديد، ظلم وجور، قتل اهل بيت من در زورا از تشنگى نفاق ملوک وملک عجم، موقعيکه گروه ترک بر شما سلطنت کرد بر شما لازم است که باطراف شهرها ودرياها فرار کنيد، فرار فرار، بعد از آن در سنه (3 يا 255) فتنه هائى در شهرها بوجود ميايد، فتنه اى در مصر، واى بر مصر، فتنه دوم در کوفه، وفتنه سوم در بصره وهلاکت اهل بصره به دست مردى که اصل وفرعى ندارد ودر بصره قيل وقال زيادى خواهد شد ومردم بصره بدو فرقه تفريق ميشوند، فرقه اى بر له او وفرقه اى بر عليه او خواهد بود، آنمرد، مدت چند سالى مکث خواهد کرد، بعد از او خليفه سنگ دلى بر شما مسلط ميشود که در آسمانها بقتال ودر زمينها معروف بجبار است، خون ها را ريخته وبا آب ممزوج خواهد کرد وباشاميدن آن قادر نخواهد شد آنگاه اعراب بان ها حمله وهجوم ميکنند در آن موقع که اعراب هجوم کردند خليفه کشته ميشود وجور وفسق وفجور بين مردم فاش خواهد شدو بيرقهائى پشت سر يکديگر نظير دانه هاى تسبيحى که نخ آن قطع شده باشد ودانه هاى آن متواليا شروع بريزش نمايند نزد شما ميايند.

پس موقعيکه خليفه شما کشته شد انتظار خروج آل ابو سفيان را داشته باشيد، دليل آن خروج اهل مصر است و در موقع هلاکت اهل مصر بصره فرو ميرود ودو زلزله ديگر در بازار ومسجد بصره اتفاق ميافتد وبعد از آن دچار طوفان آب خواهند شد، کسيکه از دم شمشير نجات پيداکند از طوفان نجات نخواهد يافت مگر کسيکه در اطراف بصره سکناکند ووسط آن را ترک نمايد ودر شهر مصر سه خسوف وشش زلزله وقذفى از آسمان اتفاق خواهد افتاد بعد از آن کوفه (دچار انقلاب ميشود) وسفيانى در شام خواهد بود، موقعى که لشگر سفيانى بکوفه آمد شما منتظر ظهور بهترين آل محمد صلى الله عليه وآله باشيد که در کعبه خواهد بود، در آن موقع افراد زنده تمنا دارند که مرده هاى آنها زنده شوند وآنحضرت زمين را پر از عدل وداد ميکند همانطور که پر از ظلم وجور شده باشد.

باب 40

محمد بن على از پدرش از جدش عليهم السلام روايت کرده که فرمود: رغبت بسکناى بصره پيدا نکنيد زيرا که بصره واطراف آن بنحوى غرق خواهد شد که غير از مسجدش جاى ديگرى ديده نخواهد شد ومسجد آن چون سينه کشتى خواهد بود (يعنى متزلزل خواهد شد).

باب 41

سليلى گويد: حسن گفت: شمشير کشيده ميشود شمشير کشيده ميشود، چقدر چشمهاى گريان که ديده خواهد شد. چقدر حرام که حلال ميشود چقدر غم واندوه که پيدا خواهدشد، آنگاه گفت: ضعيف هلاک ميشود ضعيف هلاک ميشود. بعد از آن گويد: باد زردى از طرف قبله براى شما ميوزد که سه روز ودو شب ادامه خواهد داشت بطوريکه شب از شدت زردى چون روز روشن خواهد شد، سپس بصره غرق ميشود بعد از آن در انتظار علائمى پى در پى از آسمان باشيد که چون دانه تسبيح ومهره اى که نخ آن پاره شود فرو خواهد ريخت، اول آن علائم صاعقه است بعد از آن باد زردى سپس باد دائمى وصوتى از آسمان که بواسطه آن خلقى خواهند مرد، در شهر واسط (شهرى است در عراق) هلاکت زيادى خواهد شد ودر کوفه عجائبى ودر اهواز زلزله هائى اتفاق ميافتد که خانه هاى آنها قبرستان ميشود آنگاه راهها مسدود ميشوند واحدى از شهرى بشهرى خارج نخواهد شد.

باب 42

ربيعه بن جوشن ميگويد: عبد الله بن عمر در بيت المقدس با ما ملاقات کرد وگفت: شما مردم کجائيد؟ گفتيم: مردم عراق گفت: از کدام مردم عراقيد؟ گفتيم: اهل بصره گفت: آيا مستعد نيستيد اى اهل بصره؟ گفتيم: براى چه مستعد باشيم؟ گفت: براى غلاف کردن شمشير، وبهترين مالها در آن روز شترهائى هستند که انسان اهل وعيال خود رابر آنها سوار کند وآنها را بر پشت شترها طعام وغذا بدهد (کنايه از اين است که انسان رو بفرار بگذارد) در آن روز اسبهاى سخت سم، بسيار بد رد خواهد خورد، بخدا قسم نزديک است که شخص براى افراد تهى دست غبطه بخورد همچنانکه امروز غبطه ميخورد براى کثرت اهل ومال گفتيم:

براى چه اينطور خواهد شد؟ گفت: بنوقنطورا بر شما وارد ميشوند ودر کنار دجله بهر نخله اى اسبى خواهند بست آنگاه شما را خارج مينمايند. گفتيم: بنوقنطورا کيانند؟ گفت: خدا بهتر ميداند، ما، در کتاب اينطور يافته ايم، ولى صفت آنها صفت ترک است.

باب 43

عبد الرحمان بن ابوبکر از پدر خود روايت کرده که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: زمينى است که آن را بصره ميگويند، ودر جنب آن نخل زياد ونهرى است که آن را دجله ميگويند، بنوقنطورا بر آنها نازل ميشوند ومردم بچند فرقه متفرق خواهند شد، فرقه اى بر اصل خود باقى ميمانند وهلاک ميشوند وفرقه اى بعزت وعظمت خود مغرور شده کافر ميشوند وفرقه اى بچه هاى خود را بدوش گرفته جنگ ميکنند، کشته آنها از شهدا است وخدا وفتح وفيروزى را نصيب آنها خواهد کرد.

باب 44

حسن بن ابو الحسن گويد: طماطم ميايند طماطم ميايند گردن شما را ميزنند، غنيمت شما ميخورند، شهرهاى شما را وطن خود قرار ميدهند، هتک حرمت شما را خواهند کرد، خوبان شما را نوکر وفرمان بر خود ميگردانند، اشراف شما را ذليل مينمايند، غلامان زر خريد را ظلم کرده نااميد ميکنند وآنها را به (سيخ) آهن ميکشند رنگهاى زشتى دارند، داراى گردنهاى کلفتى هستند، شمشيرشان از پولاد است، ستاره آنها درخشنده خواهد بود، تازيانه هاشان براى آنها مثمر ثمر است بلاى اين طايفه براى امت من شديدتر است از فرعون براى بنى اسرائيل.

باب 45

عمران بن سليم ميگويد: نزديک شده بنى حفصه يعنى ترکها بر کشور عراق خروج کنند وهر سفيد وسياهى را مقهور نمايند، ودنيا براى آنها ادامه خواهد داشت نظير ادامه آن براى فرعون تا آنموقعيکه جلوگيرى وامتناع کنند وتکبر وظلم نمايند آنگاه خدا باران را از آنها منع خواهد کرد وانتقام بعضى را از بعض ديگر بجهت عدم رعايت وکشتار آنها خواهد کشيد، لباس مسلمين لباس کفار خواهد شد دشمنى وعداوت در بين مسلمانها پيدا ميشود تا اينکه آنها را مستاصل وپراکنده کند وسلطنت به اولاد پيغمبر صلى الله عليه وآله ميرسد زيرا آنها به سلطنت از ديگران سزاوارترند (ولائق ترند) که حق را بگويند.

باب 46

سليلى گويد: من مى دانم که عرب چه موقع هلاک خواهد شد: آنموقعى عرب هلاک ميشود که اختيار امور آنها بدست کسى بيتفد که زمان جاهليت واهل آنرا درک نکرده باشد تا متخلق به اخلاق آنها شده باشد وحضرت محمد صلى الله عليه وآله را هم درک نکرده باشد که اسلام مانع او باشد.

باب 47

ابن مسعود ميگويد: ما نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله بوديم که فرمود: اين امر هميشه در بين شما خواهد بود وشما سرپرست آن هستيد تا آن موقعى که اعمال (ناپسندى) را انجام نداده ايد وموقعيکه (کارهاى زشتى) را انجام داديد خدا گروهى رايا فرمود: بدترين خلق خود را بر شما مسلط ميکند تا شما را نظير شاخه درخت پوست کنند. فصل سيد بن طاووس گويد: در کتاب مبتدا ديدم که دولت فرعون، چهار صد سال بوده است وبنى اسرائيل مدت صد وپنجاه سال قبل از نبوت موسى عليه السلام دچار بلا بودند. فصل نيز گويد: در کتاب سفينه ديدم که فرعون سيصد سال عمر کرد ودر مدت دويست وبيست سال دچار بلائى نشد وموسى عليه السلام هشتاد سال او را بحق دعوت ميکرد. فصل ياقوت حموى در کتاب معجم البلدان ميگويد: بعد از (فرعون اول) فرعون موسى عليه السلام بوجود آمد وگفته اند: از عرب بوده، کوتاه قد ودلاور ونقطه هاى سفيدى در پوست بدنش بوده وپانصد سال سلطنت کرده است، بعد از آن، خدا او را با وليد بن مصعب غرق کرده وقومى گمان کرده اند که از قبط بوده واز عمالقه نبوده است. فصل اسود ميگويد: بعائشه گفتم: يا ام المؤمنين آيا تعجب نميکنى که از غلامهاى آزاد شده در باره خلافت با مردى از اهل بدر نزاع کنند؟ گفت: تعجب مکن زيرا فرعون چهارصد سال بر بنى اسرائيل سلطنت کرد. خدا سلطنت را بخوب وبد مى دهد.

باب 48

ابن عمر ميگويد: منافقون در شبى مسجدى را در مدينه خراب کردند؟ اين عمل براى اصحاب پيغمبر صلى الله عليه وآله ناگوار شد، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: ناراحت نباشيد زيرا اين مسجد تعمير خواهد شد ولى موقعى که مسجد براثا خراب شد حج باطل ميشود (يعنى ممنوع ميشود؟) گفتند: مسجد راثا در کجا است؟ فرمود: در زمين عراق در طرف غربى بغداد واقع شده در آن مسجد هفتاد نبى ووصى نماز خوانده وآخرين آنها اين است واشاره فرمود بعلى بن ابيطالب عليه السلام. سليلى گويد: خودم ديدم که مسجد براثا را حنبليها خراب کردند وقبرها را شکافته جنازه ها را بيرون آوردند واهل وعيال آنها را مغلوب کردند وآنها را در قبر نهادند ومسجد را تعطيل نموده آنرا مقبره قرار دادند ودرخت خرمائى که در آن مسجد بود قطع کردند وشاخ وبرگ آن سوخته شد، اين جنايت در سال (312) اتفاق افتاد، در اين سال بود که حج تعطيل شد وسليمان بن حسن يعنى قرمطى در اول اين سال خروج کرد وراه حجاج را قطع نموده آنها را کشت وحج را تعطيل کرد وبرفى در بغداد آمد که درخت خرماى آنها از شدت سرما سوخت (يعنى خشک شد) واو هم هلاک شد. نافذ مولاى من بمن خبر داد که ابو عمرو، قاضى بغداد گفت: در قريه صرصر که سه فرسخى بغداد است صد هزار درخت خرما سوخت. سليلى گويد: چه شانى از اين نيکوتر وچه امرى از اين (پيش کوئى) واضح تر خواهد بود.

باب 49

ابو هريره گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: قيامت قيام نخواهد کرد تا اينکه امت من بدون کم وزياد بسرنوشت امم سالفه وقرنهاى گذشته دچار شوند، مردى گفت: يا رسول الله صلى الله عليه وآله يعنى آنطور که فارس وروم رفتار کردند؟ فرمود: مگر مردم غير از اينها هستند؟ سليلى بروايت ديگر روايت کرده که پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود: شما بدون کم وزياد متابعت مردم قبل از خودتان را خواهيد کرد، حتى اينکه اگر آنها داخل سوراخ سوسمار شده باشند شما هم داخل آن خواهيد شد. راوى گويد: گفتم: يا رسول الله صلى الله عليه وآله از يهود ونصارا هم هستند؟ فرمود: غير از يهود ونصارا کسى نيست.

باب 50

کعب ميگويد: گروهى که صورتهاى عريض وپهن وچشمهاى کوچک دارند وآنها را بنوقنطورا ميگويند از دسکره (نام قريه اى است) حرکت ميکنند واهل بصره را از خانمانشان بمحلى که گياه درمنه ميرويد آواره خواهند نمود وعرب را بجرم پدرانشان مؤاخذه خواهند کرد وبراى عرب آسيبهاى زيادى خواهد بود، سپس درندگان در جاده ها عبور ميکنند زيرا جز عده قليلى کسى از جاده ها عبور نميکند، بعد از آن زلزله هائى در بغداد بوجود آمده وزمين آن فرو ميرود وبغداد از هر زمينى زودتر خراب خواهد شد، آنگاه خرابى در مصر شروع ميشود، موقعيکه در شام فتنه بپا شد الموت الموت، بنى اصفر حرکت ميکنند ودر بلاد عرب گردش مينمايند ودر بين آنها آسيبهائى واقع خواهد شد.