زندگانى پيامبر (ص)
( الدمعة الساكبة )

آيت الله بهبهاني
مترجم : ابراهيم سلطانى‏نسب

- ۱۴ -


در ارشاد آمده كه: فرداى آن روز كه شد مردم از ديدار پيامبر(ص) منع شدند )به‏خاطر بيمارى ايشان( و مريضى حضرت نيز شدت گرفت و اميرالمؤمنين(ع) همواره در كنار او بود هيچگاه او را ترك نمى‏كرد مگر براى كار ضرورى پس على(ع) براى انجام برخى امور از كنار حضرت برخاست و رفت، در همان حال رسول‏اللَّه(ص) به هوش آمدند ديد كه على(ع) در كنارش نيست، به زنانش كه در اطرافش بودند فرمود: برادرم را صدا كنيد و دوباره ضعف بر بدن حضرت را غالب شد و از هوش رفت و از سخن گفتن بازماند، در آن حال عايشه گفت: ابوبكر را براى پيامبر خبر كنيد، پس ابوبكر را خبر كردند و او نيز آمد و در كنار سر رسول‏اللَّه(ص) نشست و چون پيامبر چشمانش را باز كرد وقتى چشمش به ابوبكر افتاد رويش از ابوبكر گرفت و برگرداند. حفصه دختر عمر گفت: عمر را به نزد پيامبر بخوانيد، پس عمر را خبر كردند و او نيز حاضر شد. هنگامى كه نزد حضرت آمد و پيامبر او را ديد رويش را از او هم برگرداند و برگشت سپس فرمود: برادرم را نزد من بخوانيد، امّ سلمه گفت: على(ع) را نزد پيامبر بخوانيد چرا كه رسول‏اللَّه(ص) كسى جز على(ع) را طلب نمى‏كند، پس آن حضرت را خبر كردند، هنگامى كه على(ع) به نزد پيامبر رسيد حضرت به او اشاره كرد و على(ع) نيز خود را به ايشان نزديكتر نمود آنگاه رسول‏اللَّه(ص) با على(ع) مدت طولانى آهسته سخن گفت سپس على(ع) برخاست و در گوشه‏اى از مجلس نشست تا اينكه پيامبر(ص) به خواب رفت. هنگامى كه حضرت خوابيد على(ع) برخاست و از آنجا خارج شود كه مردم به او گفتند: اى اباالحسن بگو كه پيامبر تو را به چه امورى توصيه و سفارش نمود و از چه كارى نهى فرمود؟ على(ع) فرمود: پيامبر هزار در از علم را بر من گشود و از هر باب هزار باب ديگر گشود و مرا وصيت نمود به آنچه كه ان‏شاء اللَّه تعالى انجام خواهم داد.

سپس مريضى پيامبر شدّت گرفت و هنگام وفات حضرت فرا رسيد در حاليكه اميرالمؤمنين(ع) نزد او حاضر بود وقتى زمان خروج روحش از بدن نزديك شد به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: اى على سر مرا به سينه خود بگذار كه امر خداوند تعالى نزديك است، وقتى روحم از تن رها شد آنرا به دست خود بگير و بوسيله آن صورتت را مسح نما، سپس جسد مرا رو به قبله قرار بده و امور غسل و كفن و دفن مرا بر عهده بگير و اوّلين كسى از مردم باش كه بر من نماز مى‏خوانى، هرگز از من جدا نشو تا اينكه مرا در قبرم جا بدهى و در اين امور از خداوند طلب يارى مى‏نمايم، پس على(ع) سر پيامبر را به سينه‏اش چسباند، پيامبر از هوش رفت در همين حال فاطمه)س( آمد و به صورت پدرش نگريست و گريه و زارى نمود و اين بيت را خواند:

 و أبيض يستسقى الغمام لوجهه

ثمال اليتا مى عصمة للأمل

 پيامبر چشمان خود را گشود و با صدايى رنجور فرمود: دخترم اين بيتى كه مى‏خوانى سخن عمويت ابى‏طالب است، تو اين كلام را نگو ولكن سخن من اين است: )وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلِ أَفَإِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ( پس مدتى طولانى گريست سپس به فاطمه)س( اشاره كرد كه به نزديكش بيايد، او نيز به رسول‏اللَّه(ص) نزديكتر شد و حضرت چيزى به فاطمه)س( فرمود كه صورتش از شنيدن آن درخشيد و خوشحال شد و رسول‏اللَّه(ص) از دنيا رفت در حاليكه دست راست اميرالمؤمنين(ع) زير چانه مباركش بود و روحش از تن خارج شد. اميرالمؤمنين(ع) به امر رسول‏اللَّه(ص) به‏دست خويش روح آن حضرت را مسح نمود، سپس روى او را برگرداند و چشمانش را بست و ردايش را به رويش كشيد و به امورى كه رسول‏اللَّه(ص) فرموده بود و تجهيز جنازه آن حضرت مشغول شد.

 شيخ مفيد)ره(  مى‏فرمايد: على(ع) به نزد فاطمه)س( آمد و به او گفت: رسول‏خدا (ص) به تو چه گفت كه از شنيدن آن خوشحال شدى در حاليكه من در خوف و اضطراب از وفات ايشان بودم؟ فاطمه)س( فرمود: پدرم به من خبر داد كه من اوّلين كسى از خانواده‏اش هستم كه به او ملحق خواهم شد و پس از مرگ او زمانى طول نمى‏كشد كه به او مى‏پيوندم و او را درك مى‏كنم و اين خبر مرا خوشحال كرد.

 در كشف الغمّه از جابربن عبداللَّه انصارى نقل است كه گفت: فاطمه)س( نزد رسول‏اللَّه(ص) آمد در حاليكه ايشان در آخرين لحظات عمر خويش بودند. فاطمه)س( با ديدن حال پدرش احساس مصيبت و گرفتارى بسيارى نمود و خود را بر روى بدن پدر انداخت و گريست، در اين حال رسول‏اللَّه(ص) چشمانش را گشود و به هوش آمد و فرمود: دخترم تو پس از من مورد ظلم و ستم قرار مى‏گيرى، تو را پس از من ضعيف و مظلوم خواهند نمود، هر كس بر تو نيكى نمايد به من نيكى نموده و هر كس بر تو جفا نمايد بر من جفا كرده، هر كس به تو بپيوندند به من پيوسته و هر كس از تو دور شود از من دور شده، هر كس به تو خدمت نمايد به من خدمت نموده و هر كس بر تو ظلم نمايد بر من ظلم كرده چرا كه تو از من هستى و من از تو هستم، تو پاره تن من هستى، تو مانند روح در كالبدم هستى.

 آنگاه فرمود: من از كسانى كه از امّت من هستند و به تو ظلم مى‏كنند به خداوند شكايت مى‏كنم، سپس حسن و حسين(ع) داخل شدند و خود را بر روى بدن پيامبر انداخته و گريستند در حاليكه مى‏گفتند: جان ما به فداى تو يا رسول‏اللَّه، در اين حال امام على(ع) از جايش برخاست تا آن دو را از رسول‏اللَّه(ص) دور كند، كه حضرت سرش را بلند كرد و رو به على(ع) نمود و فرمود: برادرم رهايشان كن و بگذار مرا ببويند و من هم آنها را ببويم، آنها از من بهره ببرند و من هم از ايشان بهره‏مند گردم، چرا كه پس از من اين دو عزيز از روى دشمنى و ظلم كشته خواهند شد، لعنت خداوند بر قاتلين ايشان، سپس رسول‏اللَّه(ص) فرمود: يا على تو هم پس از من مورد ظلم قرار مى‏گيرى و كشته مى‏شوى و من روز قيامت دشمن كسى هستم كه تو با او دشمن هستى.

 در كافى به اسنادش از عمروبن ابى مقدام نقل است كه گفت: شنيدم حضرت اباجعفر(ع) مى‏فرمود: آيا معنى كلام خداوند متعال را مى‏دانى كه فرموده است )وَ لا يَعْصينَكَ فِى مُعْرُوفٍ(؟ عمرو مى‏گويد، عرض كردم: خير، حضرت فرمود: بدرستيكه رسول‏اللَّه(ص) به فاطمه)س( فرمود: هنگامى كه من از دنيا رفتم به‏خاطر مرگ من صورتت را خراش مده و سيلى و لطمه نزن و گيسوانت را پريشان مكن و صداى خود را به واويلا بلند مكن و براى من نوحه سرايى و شيون برپا منما، آنگاه حضرت اباجعفر(ع) فرمود: اى عمرو، اين همان معروفى است كه خداوند عزوجل فرموده است.

 فرات‏بن ابراهيم در تفسيرش از عبيدبن كثير و هر دوى آنها از جابربن عبداللَّه انصارى)رضى‏اللَّه‏عنه(نقل كرده‏اند كه گفت: رسول‏اللَّه(ص) در هنگام بيمارى‏اش )همان بيمارى كه بواسطه آن از دنيا رحلت نمود( به فاطمه)س( فرمود: پدر و مادرم به فدايت كسى را به‏دنبال شوهرت على بفرست و او را نزد من بخوان، فاطمه)س( به حسن(ع) گفت: پسرم به نزدم پدرت برو و به او بگو كه رسول‏اللَّه(ص) تو را طلب مى‏نمايد، جابر مى‏گويد: حسن به نزد على(ع) رفت و به او گفت كه رسول‏اللَّه(ص) او را به نزد خود مى‏خواند پس اميرالمؤمنين على‏بن ابيطالب(ع) به راه افتاد تا اينكه به نزد رسول‏اللَّه(ص) آمد و ديد كه فاطمه)س( نزد ايشان است و مى‏گويد اى واى از حزن و اندوه فراق تو، پيامبر به دخترش فرمود: يا فاطمه از امروز به بعد ديگر پدرت حزن و اندوهى نخواهد ديد، پس از مرگ من برايم گريبان چاك نكن و به صورتت لطمه نزن و آن را خرامش مده و صداى خود را به واويلا بلند مكن و همانگونه رفتار كن كه پدرت در مرگ ابراهيم رفتار كرد، از چشمانم اشك روان شده و قلبم به درد آمده بود و چيزى نگفتم ك باعث خشم خداوند تعالى شود، مى‏گفتم: اى ابراهيم ما براى تو محزون و غمگين هستيم، سپس رسول‏اللَّه(ص) فرمود يا على نزديكتر بيا، على(ع) هم به او نزديك شد، حضرت فرمود: گوش خود را نزديك دهان من بياور او نيز چنين كرد، پيامبر فرمود: برادرم آيا شنيده‏اى اين كلام خداوند را در قرآن كه فرمود: )إنَّ الَّذيِنَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اُولئِكَ هُمْ خَيْرُالْبَرِيّةٌ( على(ع) گفت: بله يا رسول‏اللَّه(ص)، پس حضرت فرمود: آنها كه در اين آيه آمده تو و شيعيانت هستيد كه روز قيامت مى‏آييد در حاليكه چهره‏هايتان نورانى و درخشان است و سيراب از نوشيدن آب كوثر هستيد.

 و باز فرمود: يا على آيا شنيده‏اى قول خداوند را در كتابش كه مى‏فرمايد: )اِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ فى نارِ جَهَنَّم خالِديِنَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةٌ( على(ع) گفت: بله يا رسول‏اللَّه، پس حضرت فرمود: آنها دشمنان تو و ياران آنها هستند روز قيامت آنها در حالى از برابر ديدگان اهل قيامت عبور مى‏كنند كه بسيار تشنه‏اند و به آنها آبى نوشانده نمى‏شود، تيره‏بختانى هستند كه همواره عذاب مى‏شوند، آن آيه كه گفتم براى تو و شيعيان توست و اين آيه براى دشمنان تو و ياران آنهاست، اين چنين روايت نمود جابربن عبداللَّه انصارى)ره(.

 مرحوم كلينى )قدس‏سره( در اصول كافى به اسنادش كه به عيسى‏بن مستفاد و ابى موسى ضدير مى‏رسد نقل كرده كه گفت: موسى‏بن جعفر(ع) برايم گفت كه به پدرم امام صادق(ع) گفتم: آيا اميرالمؤمنين(ع) وصيت رسول‏اللَّه(ص) را ننوشت و پيامبر بر آن مهر ننمود كه جبرئيل و ملائكه مقربين شاهد اين وصيت باشند. آنگاه فرمود: پدرم مدتى خاموش ماند، سپس فرمود: اى اباالحسن همانگونه است كه تو گفتى، لكن اين وقتى بود كه وفات رسول‏اللَّه(ص) نزديك شد پس وصيتى از سوى خداوند مكتوب در كتابى به همراه جبرئيل و أُمنا و ملائكه خداوند تبارك و تعالى به پيامبر نازل شد پس جبرئيل گفت: يا محمد امركن هر كس كه نزد تو حضور دارد به جز وصى و جانشينيت از اينجا خارج شود و شاهد اين هستيم كه تو اين وصيت را به او )يعنى على(ع)( مى‏دهى و آنرا ضمانت مى‏كنيم، پس پيامبر امر كرد كه هر كس در خانه است خارج شود به جز على و فاطمه، پس جبرئيل گفت: يا محمد خداوند به تو سلام مى‏رساند و تحيت و كرامت را به تو تخصيص مى‏دهد سپس مى‏فرمايد: اين كتابى است كه من در آن با تو عهد مى‏بندم و تو را تحت نظارت خويش مى‏گيرم و به اين پيمان ملائكه خويش را شاهد مى‏گيريم هر چند كه كفايت مى‏كند من خود شاهد اين عهد باشم، در اين هنگام مفاصل پيامبر شروع به لرزيدن نمود و گفت: اى جبرئيل خداوند خود سلام است و سلام از اوست و به او باز مى‏گردد، خداوند عزوجل درست و صحيح گفته است، آن كتاب را به من بده و جبرئيل آن را به پيامبر داد و به او امر نمود تا آن كتاب را به اميرالمؤمنين(ع) بدهد و به او گفت: بخوان و على(ع) حرف به حرف آن را به امانت به‏دست من سپرد و به تحقيق من حق آن را ادا نمودم، پس على(ع) گفت: پدر و مادرم به فداى تو من نيز شاهد هستم به تو كه آن را رساندى و نصيحت نمودى و من هر چه را كه تو مى‏گويى تصديق مى‏نمايم و گوش و چشم و گوشت و خون من هم به آنچه تو فرمودى شهادت مى‏دهند پس جبرئيل گفت: و من بر آنچه كه گفتيد و بر شما شهادت مى‏دهم، رسول‏اللَّه(ص) فرمود: يا على وصيت مرا بگير و از مضمون آن آگاه شو كه من آن را نزد خداوند ضمانت مى‏كنم پس تو به آنچه در آن است وفا و حق آن را ادا نما، على(ع) گفت: بله، پدر و مادرم بفدايت اداى آن به گردن من و ضمانت آن به عهده من و به توفيق و يارى و عنايت خداوند آن را اداء خواهم نمود، رسول‏اللَّه(ص) فرمود: يا على من مى‏خواهم روز قيامت شهادت بدهى به اين كه من به عهد خداوند وفا نموده و حق آن را ادا كرده‏ام، على(ع) گفت: بله يا رسول‏اللَّه شهادت مى‏دهم، پيامبر فرمود: يا على، جبرئيل و ميكائيل بين من و تو هم اكنون حاضر هستند و ملائكه مقربين همگى شاهد و ناظر تو هستند على(ع) گفت: بله آنها شاهد هستند، پدر و مادرم به فدايت و من شاهد آنها و آنها شاهد رسول‏اللَّه(ص) و آنچه به او شرط شده بود به امر جبرئيل در آنچه خداوند متعال به پيامبر امر كرده بود كه به على(ع) بگو پس رسول‏اللَّه(ص) فرمود: يا على به آنچه در اين عهد است وفا كن و دوستى كن با آنكس كه با خدا و رسولش دوستى دارد و دورى و برائت بجو از هر كس كه با خدا و رسولش دشمنى مى‏نمايد و از آنها بوسيله صبر و كظم غيظ و از بين رفتن حقّت و غصب خمس و تجاوز به حريم و هتك حرمتت برائت بجو، پس على(ع) گفت: بله يا رسول‏اللَّه(ص).

 اميرالمؤمنين(ع) مى‏گويد: سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد شنيدم كه جبرئيل به رسول‏اللَّه(ص) مى‏گفت: يا محمد به على بگو كه حرمتش را هتك مى‏كنند همان حرمتى كه حرمت خدا و رسول اوست، و محاسنش به خون تازه سرش خضاب خواهد شد، اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايد: هنگامى كه من سخنان جبرئيل امين را شنيدم و عمق مصيبت آن را دريافتم از حال رفتم و با صورت به زمين افتادم و گفتم: بله، قبول كردم و راضى شدم و اگر حُرمتم هتك شود و سنتهاى اسلام تعطيل شود و كتاب خدا پاره‏پاره شود، كعبه از بين برود و محاسنم به خون تازه سرم خضاب شود صبر خواهم نمود و همواره به عهد خويش پايبند خواهم بود تا اينكه به نزد تو بيايم يا رسول‏اللَّه، سپس پيامبر فاطمه)س( و حسن و حسين(ع) را خواند و به آنها سخنانى مانند سخنانى كه به اميرالمؤمنين(ع) گفته بود گفت و آنها نيز جوابى مثل جواب على(ع) دادند، پس آن وصيت كه رسول خدا (ص) به على(ع) داد، مهرهايى از طلا داشت كه هرگز آتش عذاب خداوند آنها را لمس نخواهد كرد.

 در بحار به اسنادش از عيسى ضدير از امام كاظم(ع) نقل است كه گفت: به پدرم جعفربن محمد(ع) گفتم: پس از اينكه ملائكه و جبرئيل از نزد رسول‏اللَّه(ص) رفتند چه شد؟ گفت: رسول‏اللَّه(ص) على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را خبر كرد و به هر كسى كه در خانه بود گفت: از پيش من برويد )كه مى‏خواهم با خانواده‏ام در خلوت سخن بگويم( و به امّ‏سلمه فرمود: بر در خانه بايست و مگذار هيچ‏كس نزديك شود، او هم چنين كرد سپس رسول‏اللَّه(ص) فرمود: يا على نزديك من بيا او هم نزديكتر آمد آنگاه پيامبر دست فاطمه)س( را گرفت و مدت طولانى بر سينه‏اش گذاشت و با دست ديگرش دست على(ع) را گرفت، هنگامى كه رسول‏اللَّه(ص) خواست سخن بگويد گريه امانش نداد و نتوانست از شدت گريه سخن بگويد پس فاطمه)س( هم بسيار شديد گريست و على و حسن و حسين(ع) هم به گريه رسول‏اللَّه(ص) گريستند، پس فاطمه)س( گفت: يا رسول‏اللَّه(ص) قلبم از جا كنده شد و جگرم سوخت بخاطر گريه‏اى كه كردى اى سرور پيامبران از اولين تا آخرين اى امين خداوند و اى رسول خدا، اى دوست و نبى پروردگار، چه كسى پس از تو پدر فرزندانم باشد پس از تو مصيبت و گرفتارى بر سر من فرو مى‏ريزد چه كسى براى على مانند تو برادر خواهد بود و دين را يارى خواهد كرد و مهبط وحى خداوند و اوامر او خواهد بود، سپس فاطمه)س( گريست و خود را بروى پدرش انداخت و على و حسن و حسين(ع) گريستند و خود را بروى رسول‏اللَّه(ص) انداختند پس حضرت سرش را به سوى ايشان بلند كرد در حاليكه دست فاطمه)س( در دستش بود پس دست او را در دست على(ع) گذاشت و به او فرمود: يا اباالحسن اين دخترم امانت خدا و رسولش محمد نزد توست، حق خدا و رسولش را در مورد او رعايت كن و حرمتش نگهدار و بدرستيكه تو چنين خواهى كرد، يا على بخدا دخترم سرور زنان بهشت از اولين تا آخرين ايشان است، بخدا اين دخترم مريم كبراست، بخدا قسم كه اينجا جانم از تن بيرون نمى‏رود مگر اينكه از خداوند براى فاطمه و شما چيزى بخواهم و خدا به من عطا نمايد يا على هرچه درباره فاطمه بخواهى و من از خداوند درخواست نمايم انجام خواهد شد و هرچه كه فاطمه بخواهد جبرئيل به انجام آن امر مى‏نمايد بدان من به هرچه كه دخترم فاطمه راضى است، رضايت دارم و همچنين خدا و ملائكه‏اش راضى به رضاى فاطمه هستند، يا على واى بر كسى كه به فاطمه ظلم نمايد! واى بر كسى كه حق او را به زور بگيرد و نمايد! واى بر كسى كه حرمت او را هتك نمايد! واى بر كسى كه درِ خانه او را بسوزاند! واى بر كسى كه دوست او را بيازارد! واى بر كسى كه با او مخاصمه نمايد و او را از خانه بيرون بكشد و به ديگران نشان دهد! خداوندا من از آنهايى كه چنين كارى كنند بدور هستم و آنها هم از من بدور هستند سپس با دست آنها را به سمت خود كشيد و فاطمه و على و حسن و حسين(ع) را به خود نزديك كرد و در آغوش گرفت و گفت: خداوندا من با ايشان و شيعيان ايشان دوست هستم و بهشت را براى آنها تضمين مى‏كنم و با هر كس كه با ايشان دشمن است و يا ظلم مى‏كند و يا از ايشان جلوتر مى‏رود و يا از پيمودن طريق ايشان باز مى‏ماند و از دوستان و ياران دشمنان اهل‏بيت بيزارم، با آنها دشمن هستم و سر ستيز دارم و تضمين مى‏كنم كه همه اين دشمنان به آتش داخل خواهند شد، سپس پيامبر فرمود: بخدا يا فاطمه من از كسى و چيزى راضى نمى‏شوم مگر اينكه تو رضايت بدهى و سه بار اين سخن را تكرار كرد.

 عيسى ضدير مى‏گويد از امام موسى‏بن جعفر(ع) سؤال كردم كه: بيشتر مردم مى‏گويند كه پيامبر امر كرد تا ابوبكر با مردم نماز بخواند سپس همچون دستورى به عمر داد، امام موسى‏بن جعفر(ع) مدتى ساكت ماند سپس فرمودند: اينگونه كه مى‏گويند نيست و ليكن اى عيسى بحث در اين امور بسيار است ولى راضى نشو مگر اينكه حقيقت آن را دريابى و كشف نمايى. عيسى ضدير مى‏گويد، عرض كردم: پدر و مادرم بفدايت من از امورى سؤال مى‏كنم كه به نفع دين و اعتقادم بخورد، ولى مى‏ترسم كه برخى از اين امور مرا گمراه سازد و من آگاه نيستم، من كجا شخصى مانند شما را پيدا مى‏كنم تا حقيقت را براى من ظاهر و كشف نمايد.

 امام فرمود: وقتى مريضى پيامبر بيشتر شد و ناتوانش ساخت على(ع) را طلب كرد و سرش را بر دامان او گذاشت و از هوش رفت، پس هنگام نماز شد و اذان گفته شد، عايشه آمد و گفت: اى عمر برو با مردم نماز بخوان، عمر گفت: پدرت ابوبكر به اين كار ارجحيت دارد، عايشه گفت: درست ولى او مردى نرم‏خوست مى‏ترسد از اينكه مردم عليه او بشورند، تو با مردم نماز بخوان، عمر به او گفت: بلكه او نماز مى‏خواند و من او را همراهى مى‏كنم، محمد از هوش رفته است و گمان نمى‏كنم كه نجات يابد و خواهد مُرد و على هم همواره در كنار اوست و از او جدا نمى‏شود پس قبل از اينكه محمد از اين بيمارى رهايى يابد پدرت را وادار كن تا با مردم نماز را به جماعت اقامه كند زيرا مى‏ترسم كه اگر پيامبر از اين مرض بهبود يابد على را براى اقامه نماز امام جماعت خواهد فرستاد، من خودم ديشب شنيدم كه محمد در آخر سخنانش و دعاهايش مى‏گفت نماز نماز.

 امام موسى‏بن جعفر(ع) فرمود: ابوبكر خارج شد و به سمت مسجد رفت تا با مردم نماز بخواند و به امامت ايشان بايستد ولى مردم كار او را منكر شدند سپس گمان كردند كه اين كار او به امر رسول‏اللَّه(ص) است، هنوز ابوبكر تكبير نماز را نگفته بود كه پيامبر به هوش آمده و فرمود: عباس را به نزد من بخوانيد پس او را خواندند و آمد و او به همراه على(ع) به پيامبر كمك كردند و او را از خانه خارج و به سمت مسجد آوردند تا اينكه با مردم نماز خواند آنگاه ايستاد سپس او را بر منبرش نهادند و همه اهل مدينه از مهاجرين و انصار دور او را گرفتند و زنان سرهاى خود را از پرده‏ها بيرون آوردند، در اين ميان جمعيت آشفته شد. همه ناله و زارى مى‏كردند و فرياد برمى‏آوردند و آيه استرجاع را مى‏خواندند، پيامبر مدتى سخن مى‏گفت و لحظاتى سكوت مى‏نمود و قسمتى از سخنان حضرت بدين شرح است كه فرمود: اى جماعت مهاجرين و انصار هر كسى كه امروز اينجا حاضر است و هركس از جن و انس كه اين ساعت در اينجا حضور دارد، حاضران به غايبان برسانند كه به تحقيق در ميان شما كتاب خدا را كه در آن نور هدايت و بيان است نهادم كه خداوند هيچ حجّتى را از من در ميان شما از آن فروگذار نكرده و در ميان شما از خود امام بزرگ دين و نور هدايت يعنى جانشينم على‏بن ابيطالب(ع) را نهادم، به تحقيق على(ع) ريسمان خداوند است، پس همگى به او چنگ بزنيد و به او دست بيازيد و از دور او متفرق نشويد )وَاذْكُرُا نِعْمَةَاللَّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ اَعْداءَ فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ، فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَةِ اِخْواناً( اى مردم اين على‏بن ابيطالب گنج خداوند است امروز و فردا، هركس او را دوست بدارد و مهر او را در دل خود بپروراند امروز و فردا به عهدى كه خداوند با او بسته و بر گردن اوست وفا نموده است و واجب خويش را ادا نموده و هركس امروز و فردا على(ع) را دشمن خويش بداند و با او دشمنى نمايد روز قيامت كور و كر محشور مى‏شود در حاليكه حجّت و دليلى براى او نزد خداوند پذيرفته نيست.

 اى مردم فرداى قيامت به نزد من نياييد در حاليكه عروس دنيا را به عقد خويش درآورده‏ايد و به آن مشغول شده‏ايد و خانواده من در حالى مى‏آيند كه ژوليده و خاك‏آلوده و شكست‏خورده و مظلوم هستند و خونهاى ايشان در برابر شما ريخته مى‏شود و روان مى‏گردد و بيعتهايى كه به گمراهى كشيده مى‏شود و شورايى تشكيل مى‏شود كه مردم را به جهالت و گمراهى مى‏كشاند، بدرستيكه اين كار را مردانى انجام خواهند داد كه خداوند آنها را در برخى آيات در قرآن كريم نامبرده و به شما مى‏گفتم و مى‏شناساندم و به شما مى‏رساندم آنچه را كه براى آن به سوى شما آمده‏ام، و ليكن من شما را قومى جاهل مى‏بينم، پس از من به حال گذشته خود بازنگرديد و كافر و مرتد نشويد، كتاب خدا را آنگونه كه صحيح و درست نيست تأويل و تفسير ننماييد، بدانيد كه هر سنت و كلام و سخنى كه با قرآن مخالفت داشته باشد آن سنت و سخن دروغ و باطل است، قرآن پيشواى هدايت است و آن هم رهبر و پيشوايى دارد كه مردم را به سوى خدا و قرآن مجيد با حكمت و موعظه حسنه مى‏آورد كه ولى امر پس از من ولى و پيشواى آن است و وارث علم من و حكمت و سرّ و عيان و وارث همه انبياء پيش از من است من نيز ارث مى‏برم و ارث مى‏گذارم پس مبادا يكى از شما ديگرى را متهم به دروغگويى نمايد.

 اى مردم خدا را خدا را در مورد اهل‏بيت من در نظر بگيريد و حرمت و حق ايشان را نگاه داريد كه ايشان اركان دين و چراغهاى هدايت در ظلمت دنيا و معدن علم هستند و على است برادرم و وارثم و جانشينم و امين من و برپا دارنده امر من، وفا كننده به عهد من در سُنّتم و اوّلين كسى از مردم كه به من ايمان آورد و آخرين ايشان كه در هنگام مرگ با من تجديد عهد و پيمان نمود و بهترين مردم براى من است كه روز قيامت او را ديدار خواهم نمود پس حاضران به غايبان برسانند و بگويند همانا هركس قصد امامت و پيشوايى امتى را نمايد در حاليكه از او عالمتر و شايسته‏تر در آن قوم باشد به تحقيق كافر است.

 اى مردم هر كس كه از قبل بر گردن من حقى دارد من حاضر به اداى آن هستم و هر كس پس از من حقى طلب دارد مى‏تواند آن را از على طلب كند زيرا او ضامن همه ديون است تا آن زمانيكه همه ديون مرا بپرداز و حقى از كسى بر گردنم نماند.

 به همان سند از امام موسى‏بن جعفر(ع) و او هم از پدرش نقل نموده كه گفت: على‏بن ابيطالب(ع) فرمود: وصيت رسول‏اللَّه(ص) بدين صورت بود: بسم اللَّه الرحمن الرحيم اين عهدى است كه محمدبن عبداللَّه به آن وصيت نموده است و به امر خداوند به آن استناد كرده است به جانشين على‏بن ابيطالب اميرالمؤمنين(ع) و در آخر وصيت چنين آمده كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل بر آنچه كه محمد به على‏بن ابيطالب وصيت نمود شاهد هستند آنگاه وصيت را گرفت و ضمانش بر اين وصيت همان ضمانتى است كه يوشع‏بن نون به موسى‏بن عمران نمود و بر آنچه كه وصى عيسى‏بن مريم به آن ضمانت نمود و اداء كرد و آنچه كه اولياء قبل از ايشان ضمانت كردند به اينكه محمد(ص) برترين پيامبران و على(ع) برترين جانشينان و اوصياء است. محمد(ص) وصيت خود را به على(ع) داد و او هم وصيت را خواند، محمد(ص) امر امامت مردم و پيشوايى آنها را به على‏بن ابيطالب(ع) سپرد و اين امر خداوند و بندگى اوست و اطاعت صاحبان امر است كه نبوتى براى على(ع) و غير او بعد از محمد(ص) نيست و شهادت و گواه خداوند به اين امر كافى است.

 به همان سند به اسنادش از امام موسى كاظم(ع) و او از پدرش نقل است كه گفت، على‏بن ابيطالب(ع) فرمود: پيامبر در وصيتش اندكى قبل از وفاتشان مرا خواست و مقدارى كافور به من داد و فرمود: اى على، اى فاطمه اين كافورى است كه جبرئيل آن را از بهشت آوردن و به من داده است، او به شما سلام رسانده و گفته است كه: اين كافور را تقسيم نماييد و قسمت مرا و خودتان را جدا نماييد. فاطمه)س( به رسول‏اللَّه(ص) گفت يك‏سوم كافور براى شماست و بقيه آن نزد على(ع) است با آن چه كند، رسول خدا (ص) گريست و فاطمه)س( را به آغوش كشيد و فرمود: موفقه، رشيدة، مهدية، ملهمة، سپس فرمود: يا على بگو بقيه كافور را چه كردى، على(ع) گفت: نصف مابقى كافور براى فاطمه)س( و نصف ديگر براى هر كس كه شما بفرماييد يا رسول‏اللَّه، حضرت فرمود: يا على بقيه اين كافور براى توست پس آن را بگير.

 از امام موسى‏بن جعفر(ع) و ايشان هم از پدرش نقل شده كه فرمود، رسول خدا (ص) فرمود: يا على آيا تضمين مى‏كنى كه ديون مرا بپردازى؟ گفت: بله، حضرت فرمود: خدايا شاهد باش، سپس فرمود: يا على تو مرا غسل بده كه اگر كس ديگرى مرا غسل بدهد با ديدن عورت من كور مى‏شود، على(ع) گفت: براى چه يا رسول‏اللَّه؟ فرمود: جبرئيل اينچنين از پروردگار نقل فرموده است كه، كسى عورت تو را نمى‏بيند مگر اينكه كور مى‏شود. على(ع) گفت: يا رسول‏اللَّه چگونه به تنهايى تو را غسل دهم؟ حضرت فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك‏الموت و اسماعيل صاحب آسمان دنيا تو را در اين امر يارى خواهند نمود، على(ع) مى‏گويد عرض كردم: چه كسى آب براى غسل بريزد؟ حضرت فرمود: فضل‏بن عباس امّا بدون اينكه به بدن من نگاه بيندازد چه را كه براى او و هر كس غير از او از مردان و زنان نگاه كردن به عورت من حرام است، هنگامى كه از غسل من فارق شدى بدن مرا بر روى تخته‏اى بگذار و چهل دلو )دهان گشاد( آب از چاه غرس بر بدن من بريز(11) آنگاه پيامبر فرمود: يا على آن هنگام دستت را بر سينه من بگذار و فاطمه و حسن و حسين(ع) را به همراه خود حاضر نما و غير از ايشان كسى نباشد تا از بدن من چيزى براى او معلوم شود و نبيند، سپس در آنجا مى‏فهمى چه شده و چه خواهد شد ان‏شاءاللَّه تعالى، يا على آيا وصيت مرا قبول كردى؟ گفت: بله حضرت فرمود: خداوندا، شاهد باش. آنگاه رسول‏اللَّه(ص) فرمود: چه مى‏كنى آنجايى كه پس از من بر عليه تو برمى‏خيزند و بر تو پيشى مى‏گيرند و سركشان خود را به سوى تو مى‏فرستند و تو را به بيعت مى‏خوانند سپس گريبان تو را گرفته و بر زمين مى‏كشند، همانگونه كه شتر رم كرده مى‏گريزد در حاليكه مذمت شده و خوار و بى‏ياور و محزون و غمگين هستى و پس از من در همين حالت خواهى بود، راوى مى‏گويد: وقتى فاطمه)س( سخنان رسول‏اللَّه(ص) را شنيد فريادى كشيد و گريست و به گريه او رسول‏اللَّه(ص) نيز گريست و فرمود: دخترم گريه نكن و ملائك را اذيت نكن اين جبرئيل است كه به‏خاطر گريه تو مى‏گريد و اين ميكائيل و صاحب سرّ خداوند اسرافيل است، دخترم گريه نكن كه آسمان و زمين به گريه تو مى‏گريند، پس على(ع) گفت: يا رسول‏اللَّه تسليم اين مردم خواهم شد و بر هر مصيبتى كه بر من وارد آيد )به‏خاطر خدا( صبر مى‏كنم و بر بى‏وفايى و بيعت نكردنشان صبر خواهم نمود و اگر ياورى نداشتم با ايشان نبرد نخواهم كرد پس رسول‏اللَّه(ص) گفت: خداوندا تو شاهد باش.

 آنگاه پيامبر فرمود: يا على با قرآن و واجبات و فرائض الهى چه مى‏كنى؟ گفت: يا رسول‏اللَّه(ص) آنها را جمع مى‏كنم و به مردم عرضه مى‏نمايم كه اگر قبول كردند كه هيچ وگرنه خداوند عزوجل و تو شاهد هستيد. آنگاه رسول‏اللَّه(ص) فرمود: خداوندا من شاهدم. امام على(ع) مى‏فرمايد: در وصيتنامه رسول‏اللَّه(ص) آمده بود آنچه كه حضرت به آن وصيت نموده بود به اينكه در هر خانه‏اى كه از دنيا رفت در همانجا او را دفن نمايند و با سه پارچه كفن شود كه يكى از آنها )آخرين آنها( بُرد يمانى باشد و كسى جز على وارد قبرش نشود و او را دفن ننمايد سپس فرمود: يا على، تو و دخترم فاطمه و حسن و حسين(ع) نزد جنازه من بمانيد و هفتاد و پنج تكبير بگوييد تو پنج تكبير بگو و بازگرد پس از اينكه به تو اجازه نماز بر من دادند، على(ع) گفت: پدر و مادرم بفدايت چه كسى فردا اجازه خواهد داد، حضرت فرمود: جبرئيل اذن نماز خواهد داد و سپس اهل‏بيتم و بستگانم دسته دسته مى‏آيند و بر جنازه من نماز مى‏خوانند سپس زنان اهل‏بيتم مى‏آيند و پس از همه آنها بقيه مردم بيايند.

 به همين اسناد روايت است كه على(ع) به رسول‏اللَّه(ص) عرض كرد: يا رسول‏اللَّه به من امر فرموده‏ايد كه در خانه خودتان براى شما قبرى حفر كنم و فلان‏كار و فلان‏كار را انجام دهم، حضرت فرمود: بله يا على خانه من محل دفن و قبر من خواهد بود. على(ع) گفت: پدر و مادرم به فدايت براى من مشخص نما در كجاى خانه قبر شما حفر كنم، حضرت فرمود: در انتخاب جا اختيار با توست ببين كجا بهتر است، عايشه گفت: يا رسول‏اللَّه شما كجا مقيم مى‏شويد؟ حضرت رو به عايشه كرد و گفت: تو را در خانه‏اى اسكان دادم و تنها آنچه كه در اين خانه است براى توست پس در خانه‏ات آرام بگير و مانند زمان جاهليت زينت‏نمايى مكن و با ولىّ خود ظالمانه و از روى ستم‏پيشگى پيكار نكن )هرچند كه تو اين كار را انجام خواهى داد( عمر از اين سخنان رسول‏اللَّه(ص) آگاه شد و به دختر خود حفصه گفت: اى حفصه عايشه را واگذار و با پيامبر از على سخن به ميان نياور زيرا او در حيات و حتى به هنگام مرگ نيز به ياد على است.

 به همان سند از روايانش از سلمان فارسى)ره( نقل است كه گفت: روزى به خدمت رسول‏اللَّه(ص) شرفياب شدم در ايام مريضى‏اش كه بعدها هم به‏واسطه همان مريضى رحلت فرمود، پس در مقابل حضرت نشستم و از احوالش سؤال نمودم سپس برخاستم كه از محضر ايشان خارج شوم كه حضرت فرمود: سلمان بنشين كه خداوند به تو چيزى نشان خواهد داد كه آن امر از برترين و بهترين امور است، پس حضرت نشست و من در همين حال نشسته بودم كه مردانى از اهل‏بيت و ياران رسول‏اللَّه(ص) وارد اتاق شدند و فاطمه)س( دختر ايشان هم يكى از واردشدگان بود و چون ضعف جسمى رسول‏اللَّه(ص) را ديد گريه راه گلويش را بست تا آنجا كه اشك بر گونه‏اش جارى شد وقتى رسول‏اللَّه(ص) اين حال او را ديد فرمود: براى چه گريه مى‏كنى دخترم خداوند ديدگان تو را روشن گرداند و آنها را گريان ننمايد، فاطمه)س( گفت: پدر جان چگونه نگريم در حاليكه اينهمه ضعف و بيمارى را در شما مى‏بينم حضرت به او فرمود: فاطمه جان به خداوند توكّل كن و صبور باش همانگونه كه پدرانت و انبياء پيشين و مادران تو و زنان ايشان صبر مى‏كردند، فاطمه جان آيا به تو مژده‏اى بدهم؟ گفت: بله اى نبى خدا پدر جان، حضرت فرمود: آيا مى‏دانى كه خداوند متعال پدرت را اختيار و انتخاب نمود و او را پيامبر قرار داد و براى همه مردم و خلايق مبعوث كرد تا فرستاده‏اش باشد، سپس على(ع) را برگزيد و به من امر نمود تا او را به ازدواج تو درآورم و به امر پروردگار او را جانشين و وصى خود قرار دادم. يا فاطمه، على حقّاً برترين و بزرگترين مسلمين بر ايشان پس از من است و اوّلين ايشان در ايمان و اسلام و عالمترين ايشان از جهت علم، صبورترين ايشان در صبر و برترين و مُحِق‏ترين ايشان نزد ميزان روز قيامت از جهت قدر و شأن است پس فاطمه)س( شاد و خندان شد و رسول‏اللَّه(ص) رو به سوى او كرد و فرمود: اى فاطمه آيا تو را مسرورتر و خوشحالتر بنمايم؟ گفت: بله پدرجان، حضرت فرمود: آيا به تو بيش از پيش خبر بدهم از آنچه كه قبلاً به تو خبر داده‏ام در بيان شأن شوهر و پسر عمويت، فاطمه)س( گفت: بله اى نبى خدا، حضرت فرمود: على اوّلين كسى است كه به خداوند عزوجل و به رسولش از ميان اين امت ايمان آورد، او و خديجه مادر تو اوّلين كسانى بودند كه مرا در شريعتى كه آوردم يارى و مساعدت نمودند، يا فاطمه، على برادرم و دوستم و پدر فرزندانم است، على كسى است كه خصلتهاى نيكو و خيرى به او از سوى خداوند عطا شده است كه قبل از او به هيچ‏كس عطا نشده و پس از او نيز به كسى عطا نخواهد شد، در فراق من صبور باش و خود را تسلّى بده و بدان كه پدرت به خداوند عزوجل ملحق مى‏شود، فاطمه)س( گفت: پدر جان هم مرا خوشحال و مسرور نمودى و هم ناراحت و محزون كردى، حضرت فرمود: آيا مى‏خواهى آنها را براى تو بيشتر كنم دخترم؟ فاطمه)س( گفت: بله يا رسول‏اللَّه، آنگاه پيامبر فرمود: خداوند همه خلايق را آفريد و آنها را دو قسم قرار داد و من و على را در بهترين قسمت قرار داد و اين قول خداوند عزوجل است كه مى‏فرمايد: )اَصْحابُ الْيَمِينِ ما اَصْحابُ الْيَمِينْ( سپس از آن دو قسمت قبائلى را پديد آورد و ما را از بهترين و برترين قبايل قرار داد.

 و اين سخن خداوند عزوجل است كه )وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبآئِلَ لِتَعَارَفُوا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاكُمْ( سپس قبايل را خانه خانه نمود، و ما را در بهترين خانه‏ها قرار داد، كما اينكه خداوند در كلام خويش فرموده است، )إِنَّما يُرِيدُاللَّهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِرَّكُمْ تَطْهِيراً( سپس خداوند متعال مرا از ميان خانواده و اهل‏بيتم برگزيد و على و حسن و حسين(ع) و تو را برگزيد پس من سرور اولاد آدم و على(ع) سرور تمام عرب و تو سرور زنان عالمين و حسن و حسين(ع) هر دو سرور جوانان اهل بهشت هستند و از ذرّيه تو مهدى)عج( خواهد آمد كه خداوند عزوجل به‏وسيله او زمين را پر از عدل مى‏كند همانگونه كه قبل از آن پر از ظلم و جور بود.