توتياى ديدگان زندگانى خاتم پيامبران ( صلى الله عليه و آله )

حاج شيخ عباس قمى ( رضوان الله عليه )

- ۱۴ -


امير مؤمنان عليه السلام وصى و خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله
آنگاه كه قوم رفتند ، عباس و فضل بن عباس و على بن ابيطالب عليه السلام و اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى ماندند. عباس ‍ گفت : اى رسول خدا! اگر پس از شما اين امر در ميان ما باقى خواهد ماند به ما مژده ده و اگر مى دانى كه مغلوب خواهيم شد ، رعايت ما را سفارش ‍ فرما. حضرتش فرمود: (( شما پس از من مستضعف خواهيد بود. )) آنگاه ساكت شد. پس همگى در حالى كه مى گريستند و از بهبود رسول خدا صلى الله عليه و آله نااميد بودند ، برخاستند.
آنگاه كه بيرون رفتند ، فرمود: (( برادرم و عمويم را بازگردانيد. )) دنبال آنان رفتند. پس از اينكه نشستند فرمود: (( اى عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! آيا وصيتم را مى پذيرى و كارهايم را انجام مى دهى و دين مرا ادا مى كنى ؟ )) عباس گفت : اى پيامبر خدا عمويت پيرمردى است كه فرزندان زيادى دارد و تو در كرم و سخاوت همتاى نسيمى . پيمانهايى بر عهده دارى كه عمويت قادر به انجام آن نيست . سپس روى به على بن ابيطالب عليه السلام نمود و فرمود: (( برادرم ! آيا وصيتم را مى پذيرى و وعده هايم را انجام مى دهى و سرپرستى خانواده ام را پس از من به عهده مى گيرى ؟ )) . )) (565)
راوى گويد:
(( بغض گلوى على عليه السلام را گرفت و نتوانست به آن حضرت پاسخ بدهد. سر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در دامانش بود به اين طرف و آن طرف حركت مى كرد. سپس سخن را تكرار فرمود. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: (( آرى ؛ پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا. )) (566)
آنگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: (( نزديك شو. )) نزديك شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله آن حضرت را در آغوش گرفت و انگشتر خويش را به دست او كرد. سپس ‍ شمشير و زره و سپر خود را خواست و آنها را بدو داد. همچنين امر فرمود: شالى را كه در زمان جنگ به كمر مى بست حاضر كنند و آن را نيز بدان حضرت داد و فرمود: (( با نام خدا به خانه ات رو. )) (567)
در روايت علل الشرايع و امالى شيخ آمده كه اين كار در حضور جمعى از مهاجران و انصار انجام گرفت . (568)
(( سپس به بلال فرمود: (( استر رسول خدا صلى الله عليه و آله را با زين و افسارش بياور. )) بلال آنها را آورد. آنگاه فرمود: (( على جان ، برخيز و در حضور مهاجرين و انصار آن را بگير تا پس از من كسى نسبت به آن با تو مخالفت نكند. راوى گويد: آن حضرت برخاست و آن را به منزل خود برد و در آنجا گذاشت و سپس بازگشت .
آنگاه فرمود: (( يا على ، مرا بنشان . )) اميرالمؤمنين عليه السلام گويد: ايشان را نشاندم و بر سينه ام تكيه دادم . ديدم گويى سر آن حضرت از شدت ضعف سنگين شده است . در آن حال مى فرمود: (( تمام خويشانم از دور و نزديك گوش كنند:
ان اخى و وصيى و وزيرى و خليفتى فى اهلى على بن ابى طالب يقضى دينى و ينجز موعدى . يا بنى هاشم ، يا بنى عبدالمطلب ، لا تبغضوا عليا و لا تخالفوا عن امره فتضلوا ، و لا تحسدوه و ترغبوا عنه فتكفروا.
برادر و جانشين و وزير و خليفه من در خانواده ام على بن ابى طالب است ؛ وامهاى مرا مى پردازد و وعده هايم را انجام مى دهد. اى بنى هاشم ، اى بنى عبدالمطلب ، على را خشمگين نكنيد و از فرمان او سر نپيچيد كه گمراه مى شويد. بدو حسد نبريد و از او دورى نجوييد كه كافر مى گرديد. ))
سپس فرمود: (( على جان ، مرا بخوابان . )) (مولا عليه السلام گويد:)
(( آن حضرت را خواباندم . )) (569)
در روايت شيخ و ديگران آمده است كه :
(( آن حضرت به بلال فرمود: بلال ، دو فرزندم حسن و حسين را بياور. بلال رفت و آن دو را آورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را به سينه خود چسبانيد و بوسيد. اميرالمؤمنين عليه السلام گويد: گمان كردم كه حضرتش را ناراحت كرده اند ؛ بنابراين سعى كردم كه آنها را از پيامبر دور كنم . فرمود: يا على ، بگذار آنان را ببويم و آنان مرا ببويند. آنها از من توشه برگيرند و من از آنان . پس از من گرفتار مشكل بزرگى خواهند شد ؛ خداوند لعنت كند كسى را كه بيازاردشان . خدواندا ، من آنان را به تو و به مؤمنان شايسته (570) مى سپارم . )) (571)
در روايت (( كشف الغمه )) از ام سلمه روايت شده كه گفت :
(( از رسول خدا صلى الله عليه و آله - در حالى كه حجره از يارانش پر بود - شنيدم كه مى فرمود:
ايها الناس ! يوشك ان اقبض سريعا فينطلق بى و قد قدمت اليكم القول معذرة اليكم ، الا انى مخلف فيكم كتاب الله ربى و عترتى اهل بيتى .
(( اى مردم ! بزودى از اين دنيا خواهم رفت و مرا (به سراى ديگر) خواهند برد. سخن مى گويم تا عذرى نداشته باشيد. آگاه باشيد كه در ميان شما كتاب خدايم و اهل بيتم را باقى مى گذارم . ))
آنگاه دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و بالا برد و فرمود:
هذا على مع القران و القران مع على ؛ خليفتان نصيران ؛ لا يفترقا حتى يردا على الحوض فاءساءلهما ماذا خلفت فيهما.
(( اين على با قرآن است و قرآن با اوست ؛ دو خليفه و دو يار همديگرند كه از هم جدا نشوند تا اينكه در كنار حوض به من بازگردند. آنگاه از آن دو سوال مى كنم كه پس از من چگونه با آنان رفتار گرديده است )) . )) (572)
حرمت خانه دخت پيامبر صلى الله عليه و آله
سيد ابن طاووس در كتاب (( الطرف )) از كتاب (( الوصية )) عيسى بن مستفاد نقل مى كند كه او از امام موسى بن جعفر عليهما السلام و ايشان از پدرشان سخنى روايت مى كند. كه خلاصه آن چنين است :
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله انصار را فرا خواند و فرمود: (( اى انصار! وقت جدايى فرا رسيده و مرا فرا خوانده اند. من دعوت دعوت كننده را اجابت مى كنم . ميزبان ما گرديديد و خوب يارى نموديد. از اموال خود گذشتيد و به مسلمانان كمك نموديد و جانهايتان را در راه خدا داديد. خداوند در مقابل آنچه انجام داديد پاداش نيكويى به شما خواهد داد. تنها يك چيز مانده كه كمال دين و فرجام عمل است و صحت همه اعمال وابسته به آن است و آن شامل دو قسمت است - و من مى بينم كه هيچ جدايى ميان آن دو وجود ندارد ؛ حتى به اندازه يك مو - هر كس به يكى عمل كند و ديگرى را واگذارد ، آن ديگرى را نيز انكار نموده است و خداوند از او هيچ عملى را نخواهد پذيرفت . ))
پرسيدند: كدام است ؟ فرمود:
كتاب الله و اهل بيتى ... و احفظونى - معاشر الانصار - فى اهل بيتى ، فان اللطيف الخبير اخبرنى انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض .
(( كتاب خدا و خانواده ام ... اى گروه انصار حرمت مرا با رعايت حق اهل بيتم حفظ كنيد ، همانا خداوند آگاه و نكته دان به من خبر داده است كه آن دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند. ))
سپس سفارشهاى مؤ كدى درباره اهل بيتش فرمود و اظهار داشت :
منهم وصيى و امينى و وارثى و هو منى بمنزلة هارون من موسى . الا هل بلغت ؟ معاشر الانصار! الا فاسمعوا و من حضر! الا ان فاطمة بابها بابى و بيتها بيتى فمن هتكه فقد هتك حجاب الله .
(( از جمله اهل بيتم ، جانشين و امين و وارث من است . او نسبتش به من مانند نسبت هارون به موسى است . آيا ابلاغ كردم ؟ اى گروه انصار! آگاه باشيد و بشنويد كه در خانه فاطمه سلام الله عليها در خانه من است ؛ خانه او خانه من است ، هر كس بدان بى حرمتى نمايد ، حجاب خدا را دريده است . ))
راوى (عيسى بن مستفاد) گويد:
امام كاظم عليه السلام لختى دراز گريست و باقيمانده كلام را ذكر نفرمود و فرمود: (( به خدا سوگند كه حجاب خدا را دريدند. به خدا سوگند كه حجاب خدا را دريدند. به خدا سوگند كه حجاب خدا را دريدند ، آه ، اى مادر! درود خدا بر او باد. )) (573)
در (( كفاية النصوص )) (574) با سند از ابوذر غفارى نقل شده كه گفت :
(( در هنگام بيمارى رسول خدا صلى الله عليه و آله - كه به رحلت آن حضرت انجاميد - بر ايشان وارد شدم . فرمود: (( ابوذر ، دخترم فاطمه را بخوان )) . برخاستم و نزد او رفتم و گفتم : اى سرور بانوان ، پدرت شما را مى خواند. آن حضرت چادر خود را به بر كرد و از خانه خارج شد تا بر رسول گرامى صلى الله عليه و آله وارد شد. چون پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد خود را بر روى آن حضرت انداخت و گريست . آن حضرت به سبب گريه او به گريه افتاد و او را به سينه چسباند. سپس فرمود:
يا فاطمه ! لا تبكى فداك ابوك ، فانت اول من تلحقين بى ، مظلومة مغصوبة و سوف تظهر بعدى حسيكة النفاق و يسمل جلباب الدين و انت اول من يرد على الحوض .
(( فاطمه جان ! گريه نكن ؛ پدرت فدايت باد! تو نخستين كسى هستى كه به من ملحق مى گردى ؛ در حاليكه مظلوم واقع شده اى و حقت غصب شده است . بزودى پس از من كينه نفاق ظاهر خواهد شد و پيراهن دين خواهد پوسيد و تو نخستين كسى هستى كه در كنار حوض به من مى پيوندى . ))
گفت : (( پدر ، كجا شما را خواهم ديد؟ )) فرمود:
(( در كنار حوض مرا خواهى يافت ؛ در حاليكه به ياران و دوستداران تو آب مى نوشانم و دشمنان و كينه داران تو را دور مى كنم . ))
گفت : (( اى رسول خدا ، اگر نزد حوض شما را نيافتم ؟ )) فرمود: (( در نزد ميزان مرا خواهى ديد. )) گفت : (( اى پدر ، اگر نزد ميزان نيافتم ؟ )) فرمود: (( در صراط ، در حالى كه مى گويم : (خداوندا ، ) شيعيان على عليه السلام را سلامت دار ؛ سلامت دار. ))
ابوذر گويد: قلب حضرت فاطمه سلام الله عليها آرامش يافت . سپس ‍ رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به سوى من كرد و فرمود:
يا اباذر ، انها بضعة منى ، فمن آذاها فقد آذانى ...
اى ابوذر ، فاطمه پاره تن من است هر كس او را بيازارد مرا آزرده است ... )) . )) (575)
دستور تكفين
راوى گويد:
(( ابن عباس براى ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله اجازه خواست . به او اذن دادند. پس از ورود گفت : اى رسول خدا ، پدر و مادرم فدايت باد ؛ آيا رحلت شما نزديك شده است ؟ فرمود: (( آرى ؛ ابن عباس . )) گفت : اى رسول خدا ، مرا به چه امر مى كنى ؟ فرمود:
يا ابن عباس ! خالف من خالف عليا و لا تكونن لهم ظهيرا و لا وليا.
(( ابن عباس ! با مخالفان على مخالفت كن و هرگز پشتيبان و دوست آنان نباش . ))
ابن عباس گفت : اى رسول خدا چرا دستور نمى دهيد مردم از مخالفت با او پرهيز كنند؟ آن حضرت آنقدر گريست كه بيهوش شد.
آنگاه كه به هوش آمد فرمود:
يا ابن عباس ! سبق الكتاب فيهم و علم ربى . و الذى بعثنى بالحق نبيا لا يخرج احدا ممن خالفه من الدنيا و انكر ولايته و حقه حتى يغير الله ما به من نعمه . يا ابن عباس ! اذا اردت ان تلقى الله و هو عنك راض فاسلك طريق على بن ابى طالب . و مل معه حيث ما مال ، و ارض به اماما ، و عاد من عاداه ، و وال من والاه . يا ابن عباس ! احذر ان يدخلك شك فيه فان الشك فى على كفر بالله .
(( اى ابن عباس ! تقدير درباره آنان انجام گرفته و خداوند مشيتش را رقم زده است . سوگند به آن كه مرا به حق به پيامبرى مبعوث كرد ، هيچ يك از كسانى كه با او مخالفت مى كنند و ولايت و حق او را انكار مى نمايند ، از اين جهان نخواهد رفت مگر اينكه خداوند نعمتهايى را كه به او داده است ، تغيير مى دهد.
ابن عباس ! اگر مى خواهى كه خدايت را در حالى ملاقات كنى كه از تو راضى و خشنود باشد ، از راه على بن ابى طالب عليه السلام پيروى كن ؛ به هر سو مى رود به دنبال او برو. او را به امامت بپذير. با دشمنانش دشمنى و با دوستانش دوستى كن .
اى ابن عباس ! بپرهيز از اينكه در مورد او شكى به تو راه يابد چرا كه شك در على كفر به خداست . ))
سپس اصحاب براى عيادت حضرتش آمدند. آنگاه كه جمع شدند چگونگى تغسيل و تكفين و نماز خود را شرح داد و انجام آن را بر عهده امير مؤمنان عليه السلام نهاد. )) (576)
از جمله سفارشهاى آن حضرت به اميرالمؤمنين عليه السلام اين بود كه كسى غير از اميرالمؤمنين عليه السلام آن حضرت را غسل ندهد ؛ چرا كه كور خواهد شد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
(( اى رسول خدا ، شما بدن سنگينى داريد و من به كمك نياز دارم . )) آن حضرت فرمود: (( جبرئيل با تو هست و تو را كمك خواهد كرد و فضل بن عباس برايت آب آورد ولى دستور بده چشمانش را ببندد زيرا هر كس غير از تو عورت مرا ببيند ديدگانش نابينا خواهد شد. )) (577)
و چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده فرمود:
(( اى على ! وقتى روح از بدنم خارج شد ، شش مشك آب از چاه غرس ‍ روى من بريز ؛ مرا غسل بده و كفن كن و حنوط نما. آنگاه كه از غسل من فارغ شدى اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان سپس درباره آنچه مى خواهى سوال كن ؛ به خدا سوگند هر چه بپرسى جوابت خواهم داد. )) (578)
و در روايت راوندى رضى الله عنه آمده است كه فرمود:
(( آنچه را كه به تو مى گويم بنويس . )) راوى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: (( آيا اين كار را كرد؟ )) فرمود: (( آرى . )) (579)
و در روايت عيسى بن مستفاد آمده است :
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( آنگاه كه از شستن من فارغ شدى مرا بر لوحى قرار ده و از چاهم ، چاه غرس ، چهل دلو سرباز و يا چهل مشك آب بر من بريز. (ترديد از راوى است) پس - اى على - دستت را روى سينه ام بگذار و فاطمه و حسنين را نيز حاضر گردان ؛ بدون آنكه به عورتم نگاه كنند. آنگاه آنچه را بوده و خواهد بود - به خواست خدا - خواهى دانست . ))
سپس فرمود: (( على جان ، پذيرفتى ؟ )) گفت : (( آرى )) . فرمود: (( خداوندا ، شاهد باش . )) سپس فرمود:
يا على ! ما انت صانع لو قد تامر القوم عليك بعدى ، و تقدموا عليك ، و بعث اليك طاغيتهم يدعوك الى البيعة ، ثم لببت بثوبك تقاد كما يقاد الشارد من الابل مذموما مخذولا محزونا مهموما؟ و بعد ذلك ينزل بهذه الذل .
(( على جان ! چه خواهى كرد آنگاه كه قوم بعد از من بر تو توطئه كنند و بر تو پيش افتند و سر دسته طغيانگران تو را به بيعت فرا خواند؟ سپس ‍ پيراهنت را بر گردن انداخته بكشند آنچنانكه شتر فرارى را مى كشند ؛ نكوهيده و بى ياور و غمگين و ناراحت ؟ و از آن پس بى كسى به اين (يعنى حضرت فاطمه سلام الله عليها) روى آورد. ))
(راوى) گويد:
هنگامى كه فاطمه زهرا سلام الله عليها اين سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله را شنيد ، فرياد زد و به گريه افتاد. با گريه او پيامبر صلى الله عليه و آله گريست و فرمود:
(( دخترم ! گريه نكن و فرشتگان همنشينت را آزرده نساز. اينك جبرئيل و ميكائيل و رازدار خدا اسرافيل هستند كه با گريه تو گريه مى كنند ، دخترم ! گريه نكن ؛ آسمانها و زمين با گريه تو به گريه افتادند. ))
مولا على عليه السلام فرمود:
(( اى رسول خدا تسليم اين قوم مى گردم و بر آنچه بر سرم مى آيد. - بى آنكه بيعت كنم - صبر مى كنم و تا زمانى كه پيروانى پيدا نكرده ام با آنان جنگ نمى كنم . ))
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( خداوندا ، شاهد باش )) . )) (580)
و روايت شده است :
(( جبرئيل عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و حنوطى آورد كه وزن آن چهل درهم (581) بود. آن حضرت آن را به سه بخش تقسيم فرمود: بخشى براى خود قرار داد و قسمتى را براى حضرت على و قسمتى را براى حضرت فاطمه صلوات الله و سلامه عليهم كنار گذاشت . )) (582)
و در روايت عيسى بن مستفاد آمده كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
(( در سفارش جبرئيل آمده بود كه حنوط را به من بدهند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از رحلتشان مرا خواندند و فرمودند: (( اى على ! اى فاطمه ! اين حنوط من است كه جبرئيل از بهشت آورده است ؛ او به شما سلام مى رساند و مى گويد: آن را تقسيم كنيد و قسمت من و خودتان را جدا سازيد )) . ))
حضرت فاطمه سلام الله عليها گفت : (( يك سوم آن براى شما و على بن ابى طالب عليه السلام ناظر بر بقيه باشد. )) رسول خدا صلى الله عليه و آله گريست و او را در بر گرفت و فرمود: (( تو موفق و رشد يافته اى و هدايتگر و الهام شده . يا على ! در مورد باقى چه مى كنى ؟ )) گفت : (( نصف آن براى او باشد و نيمى از آن براى هر كه صلاح مى دانى . )) فرمود: (( آن (نيم ديگر هم) از آن توست ؛ آن را بگير. )) (583)
راوى گويد:
(( از جمله وصيت رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه در خانه اى كه رحلت مى كند ، دفن گردد و در سه قطعه پارچه ، كفن شود كه يكى از آنها يمانى باشد.
مولا عليه السلام سؤال فرمود: (( اى رسول خدا ، امر مى كنيد كه اگر رحلت فرموديد ، شما را در خانه تان به خاك بسپارم ؟ )) آن حضرت فرمود: (( آرى اى على ! خانه من قبر من است . )) آن حضرت مى فرمايد: (( من گفتم : پدر و مادرم فداى شما باد ؛ مشخص كنيد در كدام قسمت از خانه شما را قرار دهم ؟ فرمود: (( جا برايت معين است ؛ آن را خواهى ديد. )) عايشه به آن حضرت گفت : پس من كجا سكونت كنم ؟ فرمود:
اسكنى انت بيتا من البيوت . انما هى بيتى ، ليس لك فيه من الحق الا ما لغيرك ، فقرى فى بيتك و لا تبرجى تبرج الجاهليه الاولى ، و لا تقاتلى مولاك و وليك و انك لفاعلة ظالمة شاقة .
(( در يكى از اتاقها سكونت كن . اين خانه من است و تو را هيچ حقى بر آن نيست مگر به همان اندازه كه براى ديگران است . پس در خانه ات قرار گير و خودنمايى به شيوه جاهليت را پيشه خود نساز و با مولا و وليت به ستم و سركشى ستيزه مكن . اما تو اين كار را از روى ستم و فتنه افكنى خواهى كرد. ))
چون اين سخن به عمر رسيد به دخترش حفصه گفت : به عايشه بگو: درباره على با پيامبر صلى الله عليه و آله گفتگو مكن ، زيرا او در زندگانى و هنگام مرگ شيفته اوست ! خانه خانه توست ؛ هيچكس در آن با تو ستيز نخواهد كرد و چون زن عده اش در خانه شوهرش به پايان رسد صاحب اختيار خانه خود مى باشد و هر جا مى خواهد مى تواند برود. )) (584)
امير مؤمنان همراز و مونس پيامبر صلى الله عليه و آله
از جمله وصيتهاى آن حضرت (به جانشين مظلومش) آن بود كه فرمود:
(( هنگامى كه وفات يافتم و تو تمام وصيتهاى مرا انجام دادى و مرا در قبرم نهادى ، در خانه بنشين و قرآن را بر اساس تاءليفش و واجبات و احكام را بر اساس تنزيل مرتب نما. آنگاه بدون هيچ نگرانى به آنچه به تو دستور داده ام عمل كن . بايد در برابر آنچه كه بر تو و بر او (حضرت فاطمه سلام الله عليها) وارد مى شود صبور باشى تا آن زمان كه بر من وارد گرديد. )) (585)
شيخ كلينى از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمود: (( يا على ! مرا در اين مكان دفن نما و قبرم را به اندازه چهار انگشت از زمين بالا بياور و بر آن آب بپاش )) . )) (586)
اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله در طول زندگى آن حضرت تا لحظه رحلتشان جدا نشد. او در زمانى كه بيمار بودند پرستار آن حضرت بود. به هنگام تنهايى مونس و همدم ايشان بود و در سختيها ملازم و همراه آن حضرت .
شيخ ازرى رحمة الله عليه مى گويد:

ففدا نفس احمد منه بالنف‍   س و من كل هول وقاها
جان خود را فداى جان احمد كرد و در زمانهاى هول و هراس مصون و محفوظ داشت .
كيف تنفك فى الملمات عنه   عصمة كان فى القديم اخاها؟
چگونه اين نگاهبان در سختيها از او دور باشد كه از ديرباز (همراه و) برادر او بوده است ؟
ابن ابى الحديد از سلمان فارسى رضى الله عنه نقل مى كند كه گفت :
(( صبح روز قبل از روز رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر ايشان وارد شدم . فرمود: از درد و بيخوابى كه ديشب من و على كشيديم نمى پرسى ؟ گفتم : اى رسول خدا ، اجازه دهيد امشب را به جاى او در كنار شما بيدار باشم . فرمود: خير ؛ او براى اين كار شايسته تر است . (587) )) (588)
رسول خدا صلى الله عليه و آله با حضرت امير عليه السلام چنين بود.
(( در تاريخ خطيب بغدادى آمده :
زمانى كه جنگ بدر تمام شد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله ناپديد گرديد. دوستان و ياران از يكديگر سؤ ال مى كردند: آيا آن حضرت پيش ‍ شماست ؟ تا اينكه آن حضرت به همراه حضرت على عليه السلام آمدند. گفتند: اى رسول خدا ، شما را نيافتيم ! فرمود: (( ابوالحسن دل دردى احساس مى كرد ؛ با او ماندم )) . )) (589)
و از (( سليم بن قيس )) روايت شده كه گفت :
(( از مقداد در مورد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كردم . گفت : پيش از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله به همسرانشان دستور حجاب دهد با آن حضرت مسافرت مى كرديم . اميرالمؤمنين عليه السلام كارهاى آن حضرت را انجام مى داد و كسى غير از ايشان متصدى اين امر نبود. رسول خدا صلى الله عليه و آله يك لحاف بيشتر نداشت و عايشه نيز با آن حضرت بود. امير مؤمنان عليه السلام در يك سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوابيد و عايشه در سوى ديگر و لحاف ديگرى نداشتند. هنگامى كه آن حضرت براى نماز شب برمى خاست وسط لحاف را با دست خويش بر زمين مى گذاشت و ميان حضرت على عليه السلام و عايشه حائل قرار مى داد. آنگاه براى نماز برمى خاست .
اميرالمؤمنين عليه السلام دچار تب شد و شب را بيدار بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز همراه او بيدار ماند ؛ گاه به نماز مى ايستاد و گاه به حضرت على عليه السلام رسيدگى مى كرد و از وى مواظبت مى نمود تا اينكه شب به صبح رسيد. فرداى آن روز - هنگامى كه با يارانش نماز را خواند - دعا كرد: (( خداوندا! على را شفا و عافيت عنايت فرما ؛ مرا از دردى كه داشت بيدار نگاه داشت . )) (با اين دعا) آن حضرت بهبود يافت و شاداب گرديد ؛ آنچنانكه گفتى اصلا دردى نداشته است . )) (590)
شيخ مفيد گويد:
(( بيمارى رسول خدا صلى الله عليه و آله شدت گرفت . اميرالمؤمنين عليه السلام جز براى امور ضرورى از ايشان جدا نمى شد. زمانى براى كارى رفته بود. آن حضرت ناگهان به هوش آمد و على را نيافت ؛ همسرانش پيرامون ايشان بودند. فرمود: (( برادر و ياورم را فرا خوانيد. )) آنگاه ضعف بر آن حضرت مستولى گرديد و ساكت شد. عايشه گفت : ابوبكر را فرا خوانيد. او را حاضر كردند و نزد آن حضرت رفت و در كنار سر ايشان نشست . رسول خدا عليه السلام چشمانش را گشود و او را ديد ولى از او روى برگرداند. ابوبكر برخاست و گفت : اگر با من كارى مى داشت مى گفت .
هنگامى كه ابوبكر بيرون رفت رسول خدا صلى الله عليه و آله مجددا سخنش را تكرار كرد و فرمود: برادر و ياورم را فرا خوانيد. حفصه گفت : عمر را نزد او بياوريد. او را خواستند. چون حاضر شد آن حضرت با ديدن او روى برگرداند. عمر بيرون رفت . آن گاه حضرتش فرمود: (( برادر و ياورم را فرا خوانيد. )) ام سلمه رضى الله عنها گفت : على را فرا خوانيد ؛ كس ديگرى را نمى خواهد.
امير مؤمنان عليه السلام را فرا خواندند. هنگامى كه نزديك پيامبر رسيد آن حضرت اشاره اى به امام عليه السلام نمودند. آن حضرت صورت خود را بر صورت پيامبر نزديك ساخته مدتى طولانى با ايشان صحبت فرمود. سپس برخاست و در گوشه اى نشست تا اينكه رسول خدا به خواب رفت . آنگاه مولا عليه السلام خارج شد. مردم از آن حضرت سؤ ال كردند: پيامبر چه گفت اى ابوالحسن ؟ فرمود: (( هزار باب از علم به من آموخت كه از هر كدام هزار باب ديگر براى من باز شد و مرا به وظائفى كه به خواست خدا بايد انجام دهم ، سفارش فرمود )) . )) (591)
خلوت پيامبر صلى الله عليه و آله با اهل بيت صلوات الله عليهم در آخرين لحظات
از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت شده كه فرمود:
(( شب قبل از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله آن حضرت ، على و فاطمه و حسنين عليه السلام را فرا خواند و در را بر روى خود و آنان بست (و با آنان خلوت كرد). آنگاه صدا زد: (( اى فاطمه ! )) (و دخت خود را نزديك خواند) و مدتى طولانى از شب با او سخن گفت . چون سخن آنها به درازا كشيد حضرت اميرالمؤمنين به همراه حسنين عليهم السلام خارج شدند و بيرون در نشستند. مردم نيز پشت در بودند و همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان و دو فرزندش ‍ عليهم السلام مى نگريستند.
عايشه گفت : در اين موقع شب رسول خدا صلى الله عليه و آله كارى داشت كه شما را بيرون كرد و با دخترش تنها ماند! حضرت فرمود: (( مى دانم براى چه با او تنها مانده و براى او چه مى خواهد (بگويد). اين مربوط به تو و پدرت و دو يار اوست ؛ كه آنها را نام برد! )) عايشه جوابى نداشت كه بدهد!!!
امير مؤمنان عليه السلام گويد: (( پس از چندى حضرت فاطمه سلام الله عليها مرا صدا زد. بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم و ديدم در حالت احتضار است . گريستم كه چون ايشان را در آن حالت ديدم نتوانستم خود را نگه دارم . فرمود: (( يا على ! چرا مى گريى ؟ حالا وقت گريستن نيست ؛ جدايى من و تو فرا رسيده است . برادرم ، تو را به خدا مى سپارم . خداوند آن چه را كه نزد خويش دارد براى من برگزيده است . گريه و اندوه و حزن من براى تو اين است كه بعد از من حق تو ضايع مى گردد ؛ چرا كه همه تصميم گرفته اند كه به شما ظلم و ستم روا دارند. شما را به خدا مى سپارم و من نزد شما امانتى دارم . اى على ، به دخترم فاطمه سفارشهايى كرده ام و به او گفتم كه به تو نيز بگويد ؛ به آنها عمل كن كه او بسيار صادق و راستگوست . ))
آنگاه او را به سينه چسبانيد و سر او را بوسيد و گفت : (( اى فاطمه ! پدرت فداى تو باد. )) صداى گريه فاطمه سلام الله عليها بلند شد. حضرت او را به سينه چسبانيد و فرمود: (( به خدا سوگند كه بيقين پروردگارم انتقام خواهد گرفت و براى غضب تو غضب خواهد نمود. واى و باز هم واى بر ستمگران ! )) سپس آن حضرت گريست . ))
حضرت امير عليه السلام گويد: (( به خدا سوگند آنگاه كه گريست ، گمان كردم كه پاره اى از تنم جدا شده است ؛ به قدرى كه از چشمانش مانند باران ، اشك مى باريد. محاسن و روانداز آن حضرت خيس شد. در آن حال حضرت فاطمه سلام الله عليها را در آغوش گرفته بود و او را از خود جدا نمى كرد. سر آن حضرت روى سينه من بود و من تكيه گاه او شده بودم . حسن و حسين در حالى كه با صداى بلند مى گريستند پاهاى آن حضرت را مى بوسيدند. ))
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گويد: (( اگر بگويم جبرئيل در خانه بود راست گفته ام چرا كه صداى گريه اى را مى شنيدم كه آن را نمى شناختم و مى دانستم كه بدون ترديد آنها صداى فرشتگان است و جبرئيل عليه السلام در چنان شبى هرگز پيامبر صلى الله عليه و آله را تنها نمى گذاشت . از حضرت فاطمه سلام الله عليها گريه اى ديدم كه گمان مى كنم آسمانها و زمينها براى او مى گريستند. ))
آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمود: (( دخترم ، خداوند پس از من پناه شماست و نيكو پناهى است . قسم به آن كس كه مرا به حق به پيامبرى مبعوث كرد ، عرش خداوندى و آنچه در پيرامون آن است از فرشتگان و زمينها و آسمانها و آنچه در آنهاست به خاطر گريه تو گريستند )) . )) (592)
وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و پيمان آسمانى
شيخ طوسى رحمة الله عليه با سند خود از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرانشان عليهم السلام روايت كرده اند كه فرمود:
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب رحلت خود به حضرت على عليه السلام فرمود: (( اى اباالحسن ! كاغذ و دواتى حاضر كن . )) آنگاه وصيت خويش را فرمود... تا اينكه به اينجا رسيد: (( اى على ! پس از من دوازده امام خواهند بود و پس از ايشان دوازده هدايت شده . تو اى على ! نخستين امام از اين دوازده امام هستى . خداوند تو را در آسمان ، على مرتضى ، اميرالمؤمنين ، صديق اكبر ، فاروق اعظم ، ماءمون و مهدى ناميده و اين نامها براى غير تو شايسته نمى باشد. اى على ، تو وصى من بر اهل بيتم - بر زنده و مرده آنها - و بر همسران من هستى ؛ هر كدام كه بر همسرى من باقى بگذارى مرا در روز قيامت خواهند ديد و آنها را كه از همسرى من طلاق دهى ، من از آنان برى و بيزار هستم و در روز قيامت نه مرا خواهند ديد و نه آنها را مى بينم . تو پس از من جانشين من در امتم مى باشى . آنگاه كه مرگت فرا رسيد آن را به فرزند نيكوكار و بسيار بخشنده ام حسن عليه السلام بسپار )) . ))
سپس نام دوازده امام عليهم السلام را ذكر كرد و اينكه بايد هر امامى امامت را به امام بعدى خود تسليم نمايد تا به امام دوازدهم برسد ؛ صلوات الله عليهم اجمعين . (593)
عيسى بن مستفاد از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمود:
(( به امام صادق عليه السلام گفتم : مگر امير مؤمنان عليه السلام نويسنده وصيت نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله و آن حضرت املا كننده بر او و جبرئيل و فرشتگان مقرب شاهدان او نبودند؟ آن حضرت مدتى طولانى سر را به پايين انداخت . سپس فرمود:
(( همان طور است كه گفتى - ابوالحسن - ولى زمانى كه رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرا رسيد ، وصيت از جانب خدا به صورت كتابى نوشته و سر به مهر فرود آمد. آن مكتوب را جبرئيل همراه ملائكه امين خداى تبارك و تعالى نازل نمود.
جبرئيل گفت : اى محمد! دستور ده هر كه نزد تو هست ، غير از وصى تو يعنى على ، بيرون رود تا او مكتوب وصيت را از ما بگيرد و ما را گواه گيرى كه آن را به او دادى و خودش ضامن و متعهد آن شود. آن حضرت دستور فرمود تا همه غير از على عليه السلام خارج شوند حضرت فاطمه سلام الله عليها در ميان پرده و در بود. آنگاه جبرئيل گفت : اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: اين همان مكتوبى است كه (در شب معراج) با تو پيمان كردم و بر تو شرط نمودم و خودم نسبت به آن بر تو شاهد بودم و فرشتگان خود را هم گواه گرفتم . و گواهى من - اى محمد - كافى است .
بندهاى استخوان پيغمبر به لرزه درآمد و گفت : (( اى جبرئيل ، پروردگار من خود سلام است و سلام از جانب اوست و به سوى او باز مى گردد. خداى عز و جل راست گفته و نيكى كرده است ؛ نوشته را بده . )) جبرئيل آن را داد و دستور داد كه به اميرالمؤمنين تسليم كند و گفت : (( آن را بخوان . )) حضرت آن را كلمه به كلمه قرائت نمود. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (( يا على ! اين پيمانى است كه پروردگار من تبارك و تعالى از من خواسته و امانت و شرط او بر من است . من رساندم و خيرخواهانه ادا نمودم . )) اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : (( پدر و مادرم به فدايت ؛ من در اين رسانيدن و خيرخواهى و تصديق آنچه گفتى گواه توام ؛ گوش و چشم و گوشت و خونم براى تو گواهى مى دهد. )) جبرئيل عليه السلام گفت : من هم در اين موضوع گواه شما هستم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (( يا على ، وصيت مرا گرفتى و آن را فهميدى و انجام مفاد آن را به خدا و من ضمانت مى كنى ؟ )) گفت : (( آرى - پدرم و مادرم به فدايت - من انجام آن را تعهد مى كنم و يارى و توفيق انجام آن از خداست . )) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( اى على ، من مى خواهم گواه گيرم كه عمل كردن به اين وصيت را روز قيامت به من خبر دهى . )) گفت : (( آرى ؛ گواه بگير. )) آن حضرت فرمود: (( اكنون جبرئيل و ميكائيل ميان من و تو حاضرند و ملائكه مقربين همراه ايشانند ؛ آنها را بر تو گواه مى گيرم . )) امير مؤمنان عليه السلام گفت : (( آرى ؛ گواه باشند. پدر و مادرم به فدايت . من هم ايشان را گواه مى گيرم . )) پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را گواه گرفت .
از جمله آنچه پيامبر به دستور جبرئيل و فرمان خداى عز و جل بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شرط كرد ، اين بود كه به او گفت : (( يا على ! به آنچه در اين وصيت است وفا مى كنى : دوست داشتن كسانى كه خدا و رسولش را دوست دارند و بيزارى و دشمنى نسبت به كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى كنند و شكيبايى و فرو خوردن خشم خود در صورت از ميان رفتن حقت و غصب كردن خمس و دريدن پرده حرمتت ؟ )) گفت : (( آرى ؛ حاضرم اى رسول خدا. ))
آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: (( سوگند به آنكه دانه را شكافت و انسان را آفريد من از جبرئيل عليه السلام شنيدم كه به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفت : اى محمد! به على آگاهى بده كه پرده حرمت او را - كه همان حرمت خدا و رسول خداست - مى درند ؛ تا آنجا كه ريشش از خون تازه سرش رنگين شود. )) اميرالمؤمنين عليه السلام گويد: (( چون اين جمله را از جبرئيل امين شنيدم فريادى زده با صورت بر زمين افتادم . آنگاه گفتم : آرى قبول كردم و راضى شدم ؛ اگر چه پرده حرمت دريده و سنتها ، تعطيل و قرآن ، پراكنده و خانه كعبه خراب گردد و ريشم از خون تازه سرم رنگين شود. همواره شكيبايى مى كنم و همه را به حساب خدا مى گذارم تا بر تو وارد شوم . ))
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را خواند و مانند آنچه به اميرالمؤمنين عليه السلام اعلام فرمود به آنها نيز اعلام كرد. ايشان هم مانند او جواب دادند. سپس آن وصيت با چند مهر از طلا كه آتش به آن نرسيده (و ساخته دست بشر نبود) مهر شد و به اميرالمؤمنين عليه السلام تحويل داده شد. )) (594)
و از عيسى ضرير (595) نقل شده كه از امام كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:
(( به پدرم گفتم : پس از بيرون رفتن فرشتگان از نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله چه شد؟ فرمود: (( آن حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و به كسانى كه در خانه اش بودند ، دستور داد تا خارج شوند و به ام سلمه فرمود: كنار در باش تا كسى نزديك آن نشود. او همين كار را كرد.
آنگاه فرمود: (( يا على ! نزديك من بيا )) نزديك آمد. پس دست فاطمه سلام الله عليها را گرفت و مدتى آن را بر سينه خود قرار داد و با دست ديگرش دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت . هنگامى كه خواست سخن بگويد ، اشك در چشمانش جمع شد و بغض گلوى حضرتش را گرفت و نتوانست سخن بگويد. فاطمه سلام الله عليها گريست و على و حسن و حسين عليهم السلام نيز از گريه رسول خدا گريستند.
آن گاه فاطمه سلام الله عليها گفت : (( اى رسول خدا ، با گريه ات قلبم را چاك كردى و جگرم را سوزاندى . اى سرور همه پيامبران از آغاز تا پايان و اى امين خدا و رسول او و حبيب و نبى او ، فرزندان من بعد از شما چه كسى را دارند؟ و در تنهايى اى كه بعد از شما به من مى رسد چه كسى را دارم ؟ برادر و ياور دين شما ، على ، چه كسى را دارد؟ عهده دار وحى و امر خدا چه كسى است ؟ )) آنگاه گريست و بر روى پيامبر صلى الله عليه و آله افتاد و او را بوسيد. على و حسن و حسين عليهم السلام نيز بر روى پيامبر صلى الله عليه و آله افتادند.
پيامبر صلى الله عليه و آله سر بلند كرد و دست فاطمه سلام الله عليها را - كه هنوز در دست مباركش بود - در دست اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داد و فرمود: (( اى ابوالحسن ! اين امانت خدا و رسول او نزد توست . حق خداوند را حفظ كن و حق مرا نيز درباره او حفظ كن و تو اين كار را خواهى كرد. يا على ! سوگند به خدا كه اين (فاطمه) سرور زنان بهشت است ؛ از اولين تا آخرين آنها. به خدا سوگند كه اين مريم كبرى است . به خدا سوگند ، تا اينجا نرسيده ام مگر آنكه از خدا درباره او و شما درخواستهايى كرده ام و آنچه را خواستم به من عطا فرموده است . يا على ! آنچه به وسيله فاطمه تو را به آنها ماءمور كردم انجام ده . من او را فرمانهايى داده ام كه جبرئيل آنها را دستور داده است . و بدان اى على ! من و پروردگارم و فرشتگان او از كسى كه دخترم فاطمه سلام الله عليها از او راضى است رضايت داريم . يا على ! واى بر كسى كه بر او ستم كند و واى بر كسى كه حق او را بگيرد و واى بر كسى كه حرمت او را بدرد و واى بر كسى كه خانه او را بسوزاند و واى بر كسى كه دوست (همراز و همسر) او را بيازارد و واى بر كسى كه با او جنگ كند و نسبت به او نافرمانى نمايد! خداوندا! من از آنان متنفرم و بيزارم و آنان نيز از من رويگردانند )) . )) (596)