توتياى ديدگان زندگانى خاتم پيامبران ( صلى الله عليه و آله )

حاج شيخ عباس قمى ( رضوان الله عليه )

- ۱۵ -


كسب اجازه از پيامبر صلى الله عليه و آله براى قبض روح
از امام سجاد عليه السلام روايت شده كه فرمود:
(( از پدرم شنيدم كه مى گفت : سه شب پيش از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله جبرئيل عليه السلام بر ايشان نازل شد و گفت : اى احمد ، خداوند براى احترام و بزرگداشت شما مرا نزدتان فرستاده است و درباره چيزى كه خود نسبت به آن آگاهتر است پرسش مى نمايد و مى فرمايد: (( چگونه اى اى محمد؟ )) آن حضرت فرمود: (( اى جبرئيل ، غمگينم ، اى جبرئيل ، احساس اندوه مى كنم . ))
روز سوم جبرئيل همراه با ملك الموت به اتفاق فرشته اى كه در آسمان به نام اسماعيل است با هفتاد هزار فرشته ديگر فرود آمدند. جبرئيل پيشاپيش آنان بود و عرض كرد: اى احمد ، همانا خداى عز و جل مرا به احترام و بزرگداشت نزدتان فرستاده و درباره چيزى كه خود بدان آگاهتر است مى پرسد و مى فرمايد: (( چگونه اى اى محمد؟ )) حضرت فرمود: (( اى جبرئيل ، غمگينم ؛ اى جبرئيل احساس اندوه دارم . ))
آنگاه ملك الموت اجازه خواست . جبرئيل عرض كرد: يا احمد ، اين فرشته مرگ است كه از شما اجازه مى خواهد ؛ او تاكنون از كسى اجازه نگرفته و پس از شما نيز از كسى اجازه نخواهد گرفت . فرمود: (( بدو اجازه ده . )) جبرئيل اجازه اش داد. جلو آمد تا پيش روى آن حضرت ايستاد و عرض كرد: يا احمد ، خداوند مرا به سوى شما فرستاده و به من دستور داده كه از شما اطاعت كنم در آنچه به من امر مى نمايى ؛ اگر مى فرمايى كه جانت را بگيرم ، خواهم گرفت و اگر مايل نيستيد اين كار را نخواهم كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (( اى ملك الموت ! واقعا چنين مى كنى ؟ )) گفت : آرى به اين مامور شده ام كه هر چه فرمودى انجام دهم . جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : يا احمد! خداوند تبارك و تعالى مشتاق ديدار شماست . پس آن حضرت فرمود: (( اى ملك الموت ! هر چه دستور دارى اجرا نما )) . )) (597)
در (( مناقب )) از ابن عباس نقل شده كه :
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام بيمارى بيهوش گرديد. در خانه را كوبيدند. حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمود: (( كيست ؟ )) گفت : من مردى غريبم ؛ آمده ام احوال رسول خدا صلى الله عليه و آله را جويا شوم . آيا به من اجازه ورود مى دهيد؟ آن حضرت پاسخ داد: (( برگرد ؛ خداوند تو را رحمت كند. )) رسول خدا صلى الله عليه و آله با شما كارى ندارد.
مرد رفت و سپس بازگشت . در را كوبيد و گفت : غريبى است كه اجازه ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى خواهد. آيا اجازه ديدار به غريبان مى دهيد؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به هوش آمد و فرمود: (( اى فاطمه ، آيا مى دانى او كيست ؟ )) گفت : (( نه ؛ اى رسول خدا. )) فرمود: (( اين پراكنده كننده جمعيتها و تلخ كننده لذتهاست ؛ اين فرشته مرگ است . به خدا سوگند تاكنون از كسى اجازه نگرفته و پس از اين نيز از كسى اجازه نخواهد گرفت . او به پاس مقامى كه من نزد خدا دارم از من اجازه مى گيرد. به او اجازه بده . ))
فاطمه سلام الله عليها فرمود: (( وارد شو ؛ خدا تو را رحمت كند. )) پس فرشته مرگ مانند رايحه اى دل انگيز و آرام وارد شد و گفت : سلام و درود بر اهل بيت رسول خدا. پس آن حضرت ، اميرالمؤمنين عليه السلام را به صبر بر دنيا و مراقبت از فاطمه سلام الله عليها و جمع قرآن و پرداخت وام و غسل آن حضرت و ساختن ديوارى اطراف قبر ايشان و نگاهبانى از امام حسن و امام حسين عليهما السلام را سفارش ‍ نمود. )) (598)
پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين لحظات
از ابو رافع (599) غلام رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه گفت :
(( پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز وفاتش بيهوش شد. شروع كردم به بوسيدن پاهاى آن حضرت و مى گريستم . پيامبر به هوش آمد. من مى گفتم : اى رسول خدا ، من و فرزندانم بعد از شما كسى را نداريم . آن حضرت سر برداشت و فرمود: (( پس از من خدا هست (و تو را بدو مى سپارم ) و وصى من صالح المؤمنين (600) ، (بهترين مؤمنان) مى باشد )) . )) (601)
و در حديثى از جابر انصارى رحمه الله روايت شده كه گفت :
(( حضرت فاطمه سلام الله عليها نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و مى گفت : (( چقدر از اندوه شما اندوهگينم اى پدر! )) آن حضرت فرمود: (( اندوهى پس از اين روز براى پدرت نيست . اى فاطمه ، در سوگ پيامبر صلى الله عليه و آله نبايد گريبان چاك زد و بر صورت خدشه وارد كرد و نبايد (( واى )) گفت ؛ چيزى را بگو كه پدرت در مرگ ابراهيم گفت : چشمها اشك مى ريزد و دل به درد مى آيد ولى ما چيزى كه خدا را به خشم آورد نمى گوييم . در مرگ تو - اى ابراهيم - اندوهناكيم )) . )) (602)
از امام ابو جعفر باقر عليهما السلام نقل شده كه در آيه :
(( و لا يعصينك فى معروف )) (603)
(و با تو در هيچ امر نيكويى مخالفت نكنند)
فرمودند:
(( پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فاطمه سلام الله عليها فرمود: (( اگر من درگذشتم ، به خاطر من چهره ات را مخراش و موهايت را پريشان مكن ، و فرياد (( اى واى )) نگو و زن نوحه گرى براى من نياور. )) سپس فرمود: (( اين همان معروفى است كه خداوند عز و جل فرمود )) . )) (604)
شيخ مفيد گويد:
(( سپس بيمارى آن حضرت شدت گرفت و رحلت نزديك شد اميرالمؤمنين عليه السلام نزد ايشان بود. آنگاه كه زمان ارتحال نزديك شد فرمود: (( يا على ! سرم را در دامانت قرار ده كه امر خدا فرود آمده است . آنگاه كه جانم از بدنم خارج شد ، آن را با دست خود بگير و بر صورت خود بكش ؛ سپس مرا به سوى قبله بگردان و كارهايم را به عهده بگير و اولين فردى باش كه بر من نماز مى گزارد. از من دور نشو تا مرا در قبرم قرار دهى و از خدا يارى بخواه . ))
اميرالمؤمنين عليه السلام سر آن حضرت را گرفت و در دامان خويش قرار داد. آن حضرت بيهوش شد. حضرت فاطمه سلام الله عليها خم شد و در چهره پدر مى نگريست و زارى مى كرد و مى گريست و مى خواند:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للاءرامل
(( سپيدرويى كه (مردم) به بركت روى او طلب باران مى كنند ؛ يتيمان را فريادرس است و بيوه زنان را پناهگاهى . ))
رسول خدا صلى الله عليه و آله چشم گشود و با صداى آرام فرمود: (( دخترم ، اين سخنان عمويت ابوطالب است ؛ آنها را (در اين لحظه ها) مگوى . (اكنون) بگو:
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ؟... (605)
و نيست محمد صلى الله عليه و آله مگر پيامبرى كه پيش از او نيز رسولانى بوده اند ؛ آيا اگر درگذشت يا به شهادت رسيد ، به (آيين جاهلى) نياكانتان باز مى گرديد؟... ))
پس حضرت فاطمه سلام الله عليها گريه بسيارى نمود. آن حضرت اشاره كرد كه نزديك شو. چون نزديك شد ، چيزى در گوش او فرمود كه چهره اش شكوفا گرديد. )) (606)
در روايت است كه :
(( به حضرت فاطمه سلام الله عليها گفتند:
(( آن رازى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تو گفت و اندوه و نگرانى تو را از وفات ايشان از بين برد ، چه بود؟ فرمود:
(( آن حضرت به من خبر داد كه من نخستين كسى از اهل بيت او هستم كه به او خواهم پيوست و اين كه پيوستن من به آن حضرت چندان طول نخواهد كشيد. همين امر بود كه اندوهم را از ميان برد )) . )) (607)
در روايت صدوق از ابن عباس نقل شده :
(( حسن و حسين عليهما السلام فريادزنان و گريان وارد شدند و بر روى رسول خدا صلى الله عليه و آله افتادند. حضرت امير عليه السلام خواست كه آن دو را از آن حضرت جدا كند كه آن حضرت به هوش آمد و فرمود: (( يا على ، بگذار آنان را ببويم و آنان مرا ببويند و از آنان توشه برگيرم و آنان از من توشه برگيرند. آگاه باشيد پس از من بر آنان ستم خواهند كرد و مظلومانه كشته مى شوند. پس لعنت خدا بر ظالمان بدانها! )) اين سخن را سه بار گفت . سپس دست به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام دراز كرد و او را به سوى خود آورد تا آنكه او را به زير پوششى كه روى خود بود كشيد و دهانش را بر دهان او قرار داد و با او مدت زيادى سخن گفت تا اينكه روح طاهرش از بدن خارج شد. درودهاى خدا بر او و خاندانش باد.
آنگاه امام عليه السلام از زير روانداز بيرون آمد و فرمود: (( خداوند پاداش شما را به خاطر پيامبرتان بزرگ گرداند ؛ خداوند او را به نزد خود برد. )) صداى ضجه و ناله برخاست . )) (608)
خلاصه آنچه طبرسى و ديگران در اين باره مى گويند ، چنين است :
(( پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ملك الموت فرمود: (( به دستورى كه به تو داده اند عمل كن . )) جبرئيل عرض كرد: اى محمد ، اين آخرين نزول من به سوى دنياست زيرا تو در اين دنيا محل حاجت من بودى (بر تو وحى مى آوردم). حضرت به او فرمود: (( دوست من ، جبرئيل ! نزديك بيا. )) جبرئيل نزديك گرديد.
جبرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشتند. ملك الموت روح مقدسش را ستاند. در حالى كه دست راست اميرالمؤ منين عليه السلام زير چانه رسول خدا بود ، جان از بدن آن حضرت خارج شد و در دست اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت . آن را به سوى چهره خود برد و بر صورت كشيد. سپس آن حضرت را رو به قبله كرد و چشمانشان را بست و روانداز را بر رويشان كشيد و به انجام كارهاى آن حضرت مشغول شد. )) (609)
راوى گويد:
(( فاطمه سلام الله عليها ناله برآورد. مسلمانان نيز فرياد مى زدند و خاك بر سر مى ريختند. )) (610)
شيخ طوسى در (( تهذيب )) مى گويد:
(( پيامبر صلى الله عليه و آله در روز دوشنبه ، بيست و هشتم صفر ، سال يازدهم هجرى با عارضه مسموميت رحلت فرمود. )) (611)
در (( مناقب )) آمده :
(( فاصله ميان هجرت آن حضرت به مدينه و رحلتشان ده سال بود و رحلت آن حضرت پيش از غروب آفتاب واقع شد. سن آن حضرت شصت و سه سال بود. )) (612)
از ثعلبى (613) نقل شده :
(( آن حضرت به هنگام غروب آفتاب ارتحال فرمود. )) (614)
(( در آن هنگام كه على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام درون خانه بودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در پوششى پوشانده بودند ، خضر آمد و بر در خانه ايستاد و گفت : (( سلام بر شما اى اهل خانه . مرگ را همه كس مى چشد و شما پاداشتان را روز قيامت به كمال خواهيد گرفت . خداوند براى هر درگذشته اى جانشينى دارد و هر مصيبتى را تعزيتى و براى هر از دست رفته اى مايه جبرانى قرار داده است . بر او توكل كنيد و اعتماد بر او نماييد. از خداوند براى خود و شما آمرزش ‍ مى خواهم . ))
اهل خانه كلام او را مى شنيدند ولى او را نمى ديدند. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: (( اين برادرم خضر بود كه آمده بود تا به خاطر رحلت پيامبرتان به شما تسليت بگويد )) . )) (615)
اندوه بزرگ
اگر كسى بخواهد بداند كه مصيبت پيامبر صلى الله عليه و آله بر اميرالمؤمنين عليه السلام و بر اهل بيت ايشان چه اندازه تاءثير گذاشت ، بايد آنچه را اميرالمؤمنين عليه السلام در اين مورد فرموده است بشنود:
(( رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله چنان بر من دشوار بود كه گمان ندارم اگر اين سنگينى را كوهها تحمل مى كردند ، قادر به ايستادن مى بودند. اهل بيتم را ديدم كه برخى نگران و اندوهگينند ؛ خويشتن دارى نمى توانند و قدرت تحمل چنين مصيبت بزرگى را كه بر آنان وارد شده ندارند. بيتابى ، صبرشان را از ميان برده و فكرشان را مشغول نموده و قدرت فهم و شناخت و گفت و شنود را از آنان سلب كرده است .
اما غير از فرزندان عبدالمطلب ، ديگران ، بعضى تسليت مى دادند و به صبر امر مى نمودند و برخى ديگر از گريه آنها به گريه آمده از بيتابى آنان بيتاب بودند. من خود را به تحمل و شكيبايى از رحلت آن حضرت و لزوم بردبارى و سكوت واداشتم و به انجام دستورهايى كه آن حضرت داده بود از قبيل : آماده نمودن وسايل ، غسل ، حنوط كردن ، كفن نمودن ، نماز گزاردن و قرار دادن ايشان در قبرشان و جمع كتاب خدا و پيمان او بر آفريده هايش ، پرداختم .
هيچ چيز مانع من از انجام كارهاى مربوط به ايشان نگرديد ؛ نه اشك ريزان ، و نه اندوه فراوان ، نه سوزش دل و نه عظمت مصيبت . با كمال صبر و شكيبايى اين وظيفه و ماءموريت را براى خدا و رسول او به انجام رساندم و آنچه را آن حضرت به من فرمان داده بود انجام دادم و بردبارانه از عهده آن برآمدم و به حساب (خداوند) گذاشتم . )) (616)
شيخ كلينى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه :
(( آنگاه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود ، اهل بيت عليهم السلام طولانيترين شب را به صبح رساندند ؛ چندانكه گفتى نه آسمانى بر سرشان سايه خواهد افكند و نه زمينى آنان را بر دوش خواهد كشيد ، چرا كه آن حضرت خويش و بيگانه را در راه خدا متحد ساخته بود. در اين ميان كسى بر ايشان درآمد كه او را نمى ديدند ولى صدايش را مى شنيدند ؛ گفت : درود و رحمت و بركات خدا بر شما خانواده باد ؛ همانا با وجود خدا و در سايه او هر مصيبتى را بردبارى و دلخوشى و هر هلاكتى را نجات و هر از دست رفته اى را جبرانى است :
كل نفس ذائقة الموت و انما توفون اجوركم يوم القيامة ، فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز ، و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور. (617)
(هر جاندارى مرگ را مى چشد. در روز قيامت پاداشهاى شما را به كمال مى دهند ؛ هر كه را از دوزخ دور گردانند و داخل بهشت نمايند كامياب شده است و زندگى دنيا كالاى فريبى بيش نيست .)
همانا خداوند شما را برگزيده و برترى داده و پاك نموده و خانواده پيامبرش قرار داده و علم خود را به شما سپرده و كتاب خود را به شما به ارث داده است . )) (618)
امام صادق عليه السلام فرمود:
(( آنگاه كه خداوند پيامبرش را قبض روح كرد ، چنان اندوهى بر حضرت فاطمه سلام الله عليها وارد شد كه كسى جز خداوند عز و جل نمى داند. پس فرشته اى به سوى او فرستاد تا اندوهش را تسلى دهد و با او سخن بگويد. (صديقه طاهره سلام الله عليها) خبر (آمدن فرشته ) را به اطلاع امير مؤمنان عليه السلام رسانيد. آن حضرت فرمود: (( هر گاه آمدن او را احساس كردى و صدا را شنيدى ، به من بگو. )) و او چنين كرد.
اميرالمؤمنين عليه السلام آنچه را كه مى شنيد يادداشت مى كرد تا اينكه كتابى شد. (امام فرمود:) در اين كتاب چيزى از حلال و حرام وجود ندارد ولى دانش هر آنچه خواهد بود در آن وجود دارد. )) (619)
روايت ديگر چنين است :
(( او جبرئيل بود كه بر دخت پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى گرديد و او را در عزاى پدرش به شايستگى تسليت مى داد و قلبش را آرام مى نمود. )) (620)
و روايت شده :
(( زنان بنى هاشم گرد هم آمدند ؛ درباره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سخن مى گفتند. فاطمه سلام الله عليها فرمود: (( (شيون و) زبان گرفتن را رها كنيد و براى او دعا نماييد )) . )) (621)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
(( يا على ! كسى كه به مصيبتى گرفتار آيد ، بايد مصيبت مرا يادآورى نمايد چرا كه از بزرگترين مصائب است . )) (622)
و اميرالمؤمنين عليه السلام چنين سرود:

الموت لا والدا يبقى و لا ولدا   هذا السبيل الى ان لا ترى احدا
مرگ نه پدرى باقى مى گذارد و نه فرزندى . اين راهى است كه تا انسانها هستند ، باقى است .
هذا النبى و لم يخلد (623) لاءمته   لو خلد الله خلقا قبله خلدا
اين پيامبر است و براى امت خود جاودان نماند ، اگر خداوند كسى را پيش از او جاويدان گردانده بود ، او را نيز جاودانه مى كرد.
للموت فينا سهام غير خاطئة   من فاته اليوم سهم لم يفته غدا
مرگ براى ما تيرهايى دارد كه خطا نمى رود ؛ كسى كه امروز تير مرگ از او درگذرد ، فردا او را رها نخواهد كرد. )) (624)
غسل آن حضرت
آنگاه كه امير مؤمنان عليه السلام خواست رسول خدا صلى الله عليه و آله را غسل دهد ، فضل بن عباس را فرا خواند و دستور داد تا در غسل دادن آن حضرت با رساندن آب كمك كند و چشمان او را بست . آنگاه پيراهن حضرتش را از گريبان تا برابر ناف شكافت و غسل و حنوط كردن را آغاز نمود. فضل ايشان را كمك مى كرد و براى آن حضرت آب مى آورد و فرشتگان نيز او را كمك مى كردند. آن حضرت را در پيراهن خود غسل دادند.
شيخ در (( تهذيب )) از حارث بن يعلى بن مرة و او از پدر و او از جدش نقل مى كند كه گفت :
(( آنگاه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود پارچه اى آويختند ؛ به طورى كه آن حضرت پشت پرده بود. اميرالمؤمنين عليه السلام در كنار پارچه بود و دستان رسول خدا را بر گونه هاى آن حضرت قرار داده بود. باد گوشه پيراهن را بر صورت امير مؤمنان عليه السلام مى زد.
مردم پشت در مسجد بودند و شيون و زارى و گريه مى كردند كه ناگهان صدايى را در خانه شنيديم كه مى گفت : پيامبرتان پاك و پاكيزه است ؛ او را بدون غسل دفن كنيد!
اميرالمؤمنين عليه السلام را - در حالى كه با ناراحتى سرش را بلند مى كرد - ديدم كه فرمود: (( خاموش شو اى دشمن خدا! آن حضرت مرا به غسل و كفن و دفن امر كرده و اين سنت است )) . سپس منادى ديگرى ندايى غير از آن صدا(ى شيطان) سر داد كه : اى على بن ابى طالب ، شرمگاه پيامبرت را پوشيده بدار و پيراهن او را از تنش جدا مكن . )) (625)
در (( نهج البلاغه )) در سخنى از آن حضرت در هنگام غسل و تجهيز رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است :
بابى انت و امى (يا رسول الله)! لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوة و الانباء و اخبار السماء و خصصت حتى صرت مسليا عمن سواك ، و عممت حتى صار الناس فيك سواء ، و لولا انك امرت بالصبر و نهيت عن الجزع ، لاءنفذنا عليك ماء الشؤون و لكان الداء مماطلا ، و الكمد محالفا و قلا لك ! ولكنه ما لا يملك رده و لا يستطاع دفعه ، بابى انت و امى ! اذكرنا عند ربك ، و اجعلنا من بالك . (626)
(( پدر و مادرم فداى تو باد (اى رسول خدا) همانا با مرگ تو چيزهايى (از نبوت و اخبار آسمانى) قطع شد كه با مرگ ديگرى نشد. خصوصيت مرگ تو چنان است كه ديگر مصيبت زدگان را به شكيبايى واداشت و همگان را در سوگى يكسان گذاشت .
اگر نبود كه به صبر و شكيبايى امر و از بيتابى نهى فرموده اى ، اشك ديده را با گريستن بر تو به پايان مى رسانديم و اين درد جانكاه هميشه باقى بود ، و حزن و اندوه دائمى ... و باز همه اينها در مصيبت تو اندك بود. اما نمى توان مرگ را باز گرداند و آن را دور ساخت .
پدر و مادرم فدايت باد ؛ ما را در پيشگاه پرودگار ياد آور و فراموشمان مكن )) .
و در روايت شيخ آمده :
(( آنگاه كه از غسل حضرت فارغ شد ملحفه را از روى صورتش ‍ برداشت ... خم شد و چهره اش را بوسيد و مجددا ملحفه را بر او كشيد. )) (627)
از كتاب (( فقه الرضا عليه السلام )) نقل است كه :
(( هنگامى كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از غسل پيامبر صلى الله عليه و آله فارغ شد به چشمان آن حضرت نظر افكند و چيزى را در آن مشاهده كرد ؛ خم شد و با زبانش آن را برداشت و فرمود: (( پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا ، درود خدا بر تو باد كه پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى . )) اين را عالم آل محمد (حضرت موسى بن جعفر) عليهم السلام فرمود. )) (628)
در (( بصائر الدرجات )) از ابو رافع نقل است كه گفت :
(( خداوند تبارك و تعالى با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غسل پيامبر صلى الله عليه و آله سخن گفت . )) (629)
راوى گويد:
(( آنگاه كه امير مؤمنان عليه السلام از غسل رسول خدا صلى الله عليه و آله و حنوط كردن آن حضرت فارغ شد ، ايشان را در سه پارچه كفن نمود ؛ دو پارچه سفيد صحارى و بردى سرخ رنگ از حبرة . )) (630)
صحار آبادى اى است در يمن .
قطب راوندى از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
(( پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور داد كه چون رحلت فرمايد ، هفت مشك آب از چاه غرس بيرون كشيده ايشان را با آن شستشو دهم و پس از شستن ، تمام كسانى را كه در خانه هستند خارج سازم و به من فرمود: (( پس از بيرون كردن آنها دهانت را بر دهانم قرار ده . سپس ‍ درباره تمام آشوبهايى كه تا روز قيامت صورت مى گيرد از من سؤال كن )) . ))
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: (( اين كار را انجام دادم و او مرا به آنچه تا روز قيامت رخ مى دهد ، آگاه ساخت . هيچ گروهى نيست مگر آنكه گمراهان آنان را از خوبانشان تشخيص مى دهم . )) (631)
نماز گزاردن حاضران بر پيكر پيامبر صلى الله عليه و آله بجز اهل سقيفه
سليم بن قيس از سلمان رضى الله عنه روايت كرده كه گفت :
(( هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را غسل مى داد ، بر ايشان وارد شدم . آن حضرت سفارش كرده بود كه جز على عليه السلام كس ديگرى او را غسل ندهد و خبر داده بود كه هر گاه بخواهد عضوى را (از بدن براى شستن) برگرداند ، (فرشتگان آن را) برايش برمى گردانند.
اميرالمؤمنين عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرده بود: (( اى رسول خدا چه كسى مرا بر غسل شما يارى مى دهد؟ )) فرمود: (( جبرئيل . )) آنگاه كه غسل داد و كفن نمود ، من و ابوذر و مقداد و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را داخل كرد و در پيش ‍ ايستاد. ما به صف ، پشت سر آن حضرت قرار گرفتيم و بر جنازه آن حضرت نماز گزارديم . آن زن (عايشه) در حجره بود ولى نمى ديد ؛ چرا كه جبرئيل چشم او را گرفته بود. )) (632)
شيخ مفيد گويد:
(( چون حضرت امير عليه السلام از غسل و مقدمات كار فارغ گرديد پيش رفت و به تنهايى بر آن حضرت نماز گزارد. كسى با ايشان در اين امر شركت نكرد. مسلمانان در مسجد بودند و درباره اينكه چه كسى امامت نماز را به عهده گيرد و محل دفن ايشان كجا باشد ، گفتگو مى كردند.
اميرالمؤمنين عليه السلام به نزد آنان آمده گفت : (( رسول خدا صلى الله عليه و آله در حال حيات و ممات ، امام ماست . )) (مردم) گروه گروه داخل مى شوند و بدون امام بر حضرتش نماز مى گزارند و باز مى گردند. خداوند هيچ پيامبرى را در مكانى قبض روح نكرد مگر آنكه رضايت داده كه در همانجا دفن گردد و من ايشان را در حجره اى كه در آن رحلت فرموده دفن مى كنم . مردم آن را پذيرفتند و خشنود شدند. )) (633)
كلينى از ابو مريم انصارى (634) روايت كرده كه گفت :
(( به امام باقر عليه السلام گفتم : نماز بر پيامبر صلى الله عليه و آله چگونه بود؟ فرمود: (( آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام ايشان را غسل داد و كفن كرد ، پيكرشان را پوشاند. سپس ده نفر را وارد كرد و همگى اطراف ايشان ايستادند. سپس آن حضرت در وسط آنان ايستاد و خواند:
ان الله و ملائكته يصلون على النبى ؛ يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و سلموا تسليما. (635)
(خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند ؛ اى ايمان آورندگان بر او درود و سلام فرستيد.)
مردم نيز همان سخن حضرت را مى گفتند تا اينكه تمام اهل مدينه و اطراف آن بر آن حضرت نماز خواندند )) . )) (636)
از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:
(( روز دوشنبه و شب سه شنبه (از شب) تا صبح و روز سه شنبه بر ايشان نماز گزاردند تا اينكه تمام نزديكان و خاصان نماز خواندند ، ولى اهل سقيفه حاضر نشدند! حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بريده را به نزد آنان فرستاد (اما نيامدند). بيعت آنها پس از به خاك سپردن حضرت انجام گرفت . )) (637)
از قاسم صيقل روايت شده كه (در نامه اى) به ناحيه مقدسه (638) نوشت :
(( فدايت گردم ! آيا امير مؤمنان عليه السلام به هنگام شستن رسول خدا صلى الله عليه و آله غسل مس ميت كرد؟ پاسخ فرمود كه :
(( پيامبر صلى الله عليه و آله پاك و پاكيزه بود ولى امير مؤمنان عليه السلام (اين كار را) انجام داد و سنت بر اين جارى گرديد )) . )) (639)
تدفين پيكر نازنين پيامبر صلى الله عليه و آله
شيخ مفيد گويد:
(( آنگاه كه مسلمانان بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز گزاردند ، عباس بن عبدالمطلب مردى را به دنبال ابو عبيدة بن جراح - كه براى مردم مكه قبر مى كند و آن را مى ساخت - فرستاد و مرد ديگرى را به نزد زيد بن سهل - كه براى مردم مدينه گور و لحد مى ساخت - فرستاد. آنان را خواست و گفت : (( خداوندا ، (يكى از اين دو نفر را) براى پيامبرت انتخاب كن . ))
ابو طلحه زيد بن سهل را يافتند. به او گفتند: گورى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله حفر كن . او گورى كند و لحدى ساخت . آنگاه اميرالمؤ منين عليه السلام و عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس و اسامة بن زيد داخل (خانه) شدند تا كار دفن آن حضرت را ترتيب بدهند. انصار از پشت خانه فرياد زدند: اى على ! امروز خدا را و حقمان را نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله يادآورى مى كنيم ؛ يكى از ما نيز در كار دفن رسول خدا صلى الله عليه و آله دخالت داشته باشد.
فرمود: (( اوس بن خولى وارد شود )) . اوس مردى فاضل از بنى عوف از قبيله خزرج و از شركت كنندگان در جنگ بدر بود. وارد خانه شد. امام فرمود: (( وارد قبر شو )) . وارد شد. آنگاه پيكر آن حضرت را روى دستان او قرار داد و بدن را در قبر نهاد. پس از آن فرمود تا خارج شود و خود وارد قبر شد و روى چهره آن حضرت را باز كرد و گونه حضرتش را بر خاك نهاد. به طورى كه (پيكر مطهر) از طرف راست به سمت قبله قرار گرفت . بالاى آن خشت گذاشت و سپس بر آن خاك ريخت . )) (640)
روايت شده است كه مولاى متقيان عليه السلام قبر را چهار گوشه ساخت . (641)
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:
(( شقران غلام رسول خدا صلى الله عليه و آله قطيفه را در قبر آن حضرت انداخت . )) (642)
و نيز فرمود:
(( امير عليه السلام بر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله خشت قرار داد. )) (643)
و نيز فرمايد:
(( قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با سنگريزه هاى سرخ رنگ پوشيده شده بود. )) (644)
حميرى (645) روايت كرده است :
(( قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله به اندازه يك وجب و چهار انگشت از زمين بالاتر بود و آب بر آن پاشيدند. امام على عليه السلام فرمود: (( سنت است كه بر قبر آب بپاشند )) . )) (646)
(( بصائر الدرجات )) از امام صادق عليه السلام روايت كرده است :
(( آنگاه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود ، جبرئيل عليه السلام به همراه فرشتگان و روح - كه شبهاى قدر فرود مى آيند - نازل شدند... ديدگان امير مؤمنان عليه السلام را باز نمودند و آن حضرت آن فرشتگان را ديد كه از دورادور آسمانها تا زمين همراه وى رسول خدا صلى الله عليه و آله را غسل مى دهند و با او بر ايشان نماز مى گزارند و قبر حفر مى كنند. به خدا سوگند جز آنها كسى حاضر نبود ؛ تا آنگاه كه آن حضرت را در قبر نهادند ، همراه كسانى كه در قبر رفتند وارد شدند و آن حضرت را در گور نهادند.
آن حضرت به سخن درآمد. گوش جان را براى امير مؤمنان عليه السلام باز كردند ؛ شنيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان درباره وى سفارش مى كند. امير مؤمنان عليه السلام گريست و شنيد كه مى گويند: از هر گونه كمكى به او دريغ نخواهيم كرد ؛ او پس از شما سرور ما خواهد بود ولى بعد از اين نوبت ما را با چشمان خود نخواهد ديد. )) (647)
در خطبه اى در (( نهج البلاغه )) مى فرمايد:
و لقد علم المستحفظون من اصحاب محمد صلى الله عليه و آله انى لم ارد على الله و لا على رسوله ساعة قط ، و لقد واسيته بنفسى فى المواطن التى تنكص فيها الابطال ، و تتاءخر فيها الاقدام ، نجدة اكرمنى الله بها. و لقد قبض رسول الله صلى الله عليه و آله و ان راسه لعلى صدرى ، و لقد سالت نفسه فى كفى ، فامررتها على وجهى و لقد وليت غسله و الملائكة اعوانى ، فضجت الدار و الافنية ؛ ملاء يهبط ، و ملاء يعرج ، و ما فارقت سمعى هينمة منهم ، يصلون عليه حتى واريناه فى ضريحه ، فمن ذا احق به منى حيا و ميتا (648)
آن دسته از اصحاب و ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله كه حافظان و نگهداران اسرار او هستند ، به خوبى مى دانند كه من حتى يك لحظه به معارضه با (احكام و دستورات) خدا و پيامبر برنخاستم ؛ بلكه در صحنه هاى نبردى كه شجاعان قدمهايشان مى لرزيد و پشت كرده فرار مى كردند با جان خويش پيامبر را يارى كردم و اين شجاعتى است كه خداوند مرا به آن گرامى داشته است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر سينه ام قرار داشت رحلت فرمود و جانش در كف من روان شد ؛ آن را به چهره كشيدم . من عهده دار غسل آن حضرت بودم و فرشتگان مرا يارى مى كردند. در و ديوار خانه به ضجه درآمده بودند. گروهى (از فرشتگان) به زمين مى آمدند و گروهى به آسمان مى رفتند. گوش من از صداى آهسته آنان - كه بر آن حضرت نماز مى خواندند - خالى نمى شد ؛ تا آنگاه كه آن حضرت را در آرامگاهش به خاك سپرديم . بنابراين چه كسى به آن حضرت ، چه به هنگام حيات و چه پس از مرگ ، از من سزاوارتر است ؟! ))
گفته اند كه مراد از روان شدن نفس ، خروج آرام روح پس از قطع تنفس ‍ است ؛ و نيز گفته اند كه منظور حضرت از جان پيامبر خون ايشان است ؛ و نيز گفته اند كه به هنگام رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله خون كمى از دهان بيرون ريخت و على عليه السلام آن را بر چهره خويش كشيد و الله العالم .
شيخ مفيد فرمايد:
(( به هنگام به خاك سپردن رسول خدا صلى الله عليه و آله بيشتر مردم حضور نداشتند زيرا مهاجرين و انصار بر سر خلافت مشاجره مى كردند و اغلب آنان نتوانستند بر بدن آن حضرت نماز گزارند. حضرت فاطمه سلام الله عليها فرياد زد: (( چه بامداد بدى ! )) ابوبكر صداى ايشان را شنيد و گفت : بامداد شما بامداد بدى است ! )) (649)
و ابن عبدربه در (( العقد الفريد )) از انس بن مالك روايت كرده كه گفت :
(( هنگامى كه از دفن رسول خدا صلى الله عليه و آله فارغ شديم ، حضرت فاطمه سلام الله عليها پيش من آمد و گفت : (( اى انس ! چگونه راضى شديد كه بر رسول خدا خاك بريزيد؟! )) سپس گريست و فرياد زد: (( اى پدر! دعوت خدايى را اجابت كردى كه فرا خواندت . پدر ، چه نزديك هستى به خدايت ! )) . )) (650)
سيد ابن طاووس در (( كشف المحجه )) براى فرزندش ‍ مى گويد:
(( و از جمله عجيبترين چيزهايى كه در كتب مخالفان ديدم - و طبرى نيز آن را در تاريخ خود آورده - آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز دوشنبه وفات يافت و در روز چهارشنبه دفن گرديد و در روايتى ديگر سه روز (بر روى زمين) باقى بود تا به خاك سپرده شد.
و ابراهيم ثقفى در جزء چهارم كتاب (( معرفه )) (651) با اطمينان گفته است :
(جنازه مطهر) پيامبر صلى الله عليه و آله سه روز (بر روى زمين) ماند تا دفن شد ؛ و اين به واسطه پرداختن آنان به زمامدارى ابوبكر و كشمكشهاى آنان در اين امر بود.
پدرت على عليه السلام نمى توانست رسول خدا صلى الله عليه و آله را ترك كند و نه مى توانست ايشان را قبل از نماز گزاردن آن مردم دفن نمايد ؛ زيرا كه اگر چنين مى كرد ، در امان نبود از اين كه او را بكشند. يقينا نبش قبر مى كردند و (جنازه) آن حضرت را بيرون مى آوردند و مى گفتند كه آن حضرت را در زمان يا جايگاه نامناسب دفن كرده است !
خداوند عز و جل از رحمت و عنايت خود دور گرداند آنهايى را كه پيامبر را در بستر مرگ واگذاشتند و به ولايتى كه ريشه آن نبوت و رسالت او بود ، مشغول شدند تا آن را از اهل بيت و عترت او خارج گردانند! فرزندم به خدا سوگند كه نمى دانم چگونه عقلها و جوانمردى و دلهايشان و همنشينيهاى مهربانانه آن حضرت با ايشان و نيكويى آن حضرت به اين مردم اجازه داد كه چنين اهانتى را روا دارند؟!
زيد فرزند مولا زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:
و الله لو تمكن القوم ان طلبوا الملك بغير التعلق باسم رسالته كانوا قد عدلوا عن نبوته .
(( به خدا سوگند ، اگر آن گروه مى توانستند رياست را بدون آويختن به نام رسالت آن حضرت به دست بياورند ، از نبوت ايشان روى مى گرداندند. )) و خداوند ياور است . (652)
و نيز گويد:
(( از جمله حقوق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از وفات و به خصوص روز وفات آن حضرت آن است كه مسلمانان همگى بر خاك بلكه بر خاكستر بنشينند و بهترين لباسى كه مصيبت زدگان مى پوشند - كه لباس سياه است - بر تن كنند و در آن روز از خوردن و نوشيدن دست كشند و مردان و زنان همه به شيون و زارى و گريه بپردازند ؛ روزى است كه روزى مانند آن در جهان نبوده و نخواهد بود. )) (653)
به دست گنهكار مؤلف ، عباس بن محمد رضا قمى - كه آمرزيده باد - نوشته شد.
قسمت دوم : ترجمه مختصر (( الشمايل المحمديه ))
بسم الله الرحمان الرحيم
سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود بر رسول حق و خاندان پاكش باد. عباس قمى - اين اميدوار بخشايش پروردگارش كه خدا او و پدرش را بيامرزاد - گويد: اين رساله اى است مختصر در وصف سيماى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از كتاب الشمايل المحمديه ، نوشته محمد بن عيسى بن سوره ترمذى ، يكى از حافظان بزرگ و صاحب صحيح مشهور ، گرد آمده است . (654)
سيما و ويژگيهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
از انس بن مالك نقل شده : (( پيامبر صلى الله عليه و آله نه بسيار بلند قد بود و نه كوتاه ؛ چهره اش نه بسيار سفيد بود و نه گندمگون . موهايش نه بسيار پرپيچ و خم بود و نه فروهشته . خداوند او را در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث فرمود. ده سال در مكه و ده سال در مدينه اقامت گزيد و خداوند او را در سن 60 سالگى - و در هنگامى كه در سر و روى آن حضرت بيش از بيست موى سفيد نبود - به سراى باقى برد. ))
عمر مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله در سال رحلت 63 سال بود. (راوى عدد را به تقريب گفته است .)
براء بن عازب گويد: هرگز مردى را با گيسوان بلند و در جامه اى گلگون ، زيباتر از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نديدم . آن حضرت موى بلندى داشت كه تا دوشهايش مى رسيد. سينه اى فراخ و قدى ميانه داشت و اندامش نه چندان كوتاه بود و نه بسيار بلند.
از مولا اميرالمؤمنين عليه السلام نقل است كه فرمود: (( پيامبر صلى الله عليه و آله نه دراز قامت و نه كوتاه بود. كف دستها و پاهايش كوچك نبود. بزرگ سر و درشت استخوان بود و يك رشته موى باريك از سينه تا ناف حضرتش روييده بود. آنگاه كه راه مى رفت متمايل به جلو بود ؛ گويا از بلندى به زير مى آمد. نه پيش از او و نه بعد از آن حضرت همانند او را نديدم . ))
(و نيز) از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل است كه در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: (( پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قدى نه بسيار بلند و نه بسيار كوتاه داشت ؛ بلكه ميانه بالا بود. موهايش نه پرپيچ و خم و نه كاملا فروهشته بود ؛ كمى تاب داشت . بدنش چاق و پرگوشت نبود. چهره اش گردى خاصى داشت . رويش گندمگون و چشمانش مشكى و مژگانش بلند و كشيده بود. شانه اش فراخ و بدنش صاف و خالى از مو و نيكو بود ؛ فقط يك رشته باريك مو از سينه تا ناف او رسته بود. كف دستها و پاهايى قطور و مردانه داشت .
با قوت و نيرو راه مى رفت ؛ گويى از بلندى به زير مى آيد. هر گاه به نقطه اى توجه مى كرد با تمام بدن بدان سو رو مى نمود. بين دو كتفش مهر نبوت وجود داشت كه او خاتم پيامبران بود.