شيوه فرماندهي پيامبر

محمود شيت خطاب
ترجمه : عبدالحسين بينش

- ۵ -


بـا تـوجـه بـه آمـادگـى رزمى نيروهاى اسلام براساس سازمانى محكم و استوار و با در نظر گـرفـتن فساد همه جانبه حاكم بر دشمنانشان ، پيروزى گروه اندك اسلامى بر شمار بسيار دشـمـنـان آنـهـا، پـيـش از بـروز درگـيـرى بـه سـادگـى قابل پيش بينى بود.
بـا تـوضـيـحـى كـه دربـاره وضـعـيـت نـظـامـى داده شـد، شـايـد بـتـوان پـاسـخ بـه سـؤ ال مـورخـان و مـتـفـكـران نـظـامـى را داد، كـه مـى پـرسند: چگونه پيروزى اسلامى با اين سرعت حـاصـل شـد و مـسـلمـانـان تـوانـسـتـنـد تـنـهـا سـى سـال پـس از ظـهـور دعـوتـشـان ، دولتـى تـشـكـيـل دهـنـد كـه از چـيـن در شـرق تـا فـرانـسـه در غـرب و از سـيـبـرى در شمال تا اقيانوس هند در جنوب امتداد يابد؟!
دفاع از عقيده
(اَلَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللّهِ وَالَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ الطّاغُوتِ)نساء (4) ، آيه 76.
كـسـانـى كـه ايـمـان دارند، در راه خدا پيكار مى كنند و آنها كه كافرند در راه طاغوت پيكار مى كنند.
نخستين گشتيهاى رزمى و شناسايى
وضعيت عمومى
1 ـ مسلمانان
پس از استقرار مهاجران در مدينه ، رسول خدا(ص ) ميان آنان و انصار، پيوند برادرى برقرار كـرد؛ و بـا ايـن ابـتـكـار جـامـعـه اى از بـرادران ديـنـى تشكيل شد.
مـعـنـاى بـرادرى ايـن اسـت كـه عـصـبـيـتهاى جاهلى از بين برود و همگان تنها براى اسلام تعصب بـورزنـد، و عواملى همچون نسب ، رنگ و وطن موجب جدايى آحاد جامعه از يكديگر نشود. اين پيوند برادرى ، مقدمه اى براى حقوق خويشاوندى گرديد و حتى از يكديگر ارث مى بردند، تا آنكه پس از جنگ بدر جنبه معنوى برادرى باقى ماند و جنبه مادى آن در موضوع ارث برداشته شد.
2 ـ مشركان و يهوديان
الف ـ مـشـركـان : عـربـهـاى مـجـاور مدينه در كمين مسلمانان بودند و براى حمله به آنها در پى فـرصـت مـى گشتند. قريش نيز پس از آن كه نتوانستند مسلمانان مكه را در شهر خودشان نابود سـازنـد، تلاش خود را به كار بستند شايد بتوانند آنان را در وطن جديدشان از ميان بردارند. آرزوى مـشـركـان و مـنـافـقان مدينه نيز اين بود كه از دست مسلمانان تازه واردى كه دعوت خدا و رسولش را پذيرفته بودند رها شوند.
ب ـ يـهـوديـان : در آغـاز ورود پيامبر خدا(ص ) به مدينه ، يهوديان اميدوار بودند كه حضرتش بـه آنـها بپيوندد. از اين رو وى را به حال خودش واگذاشتند و با پذيرش شرط آزادى انتشار دين جديد با او هم پيمان گرديدند.
اما همين كه ديدند كار مسلمانان استقرار يافته ، رو به پيشرفت است و جايگاهشان روز به روز استوارتر مى شود، بى درنگ و گستاخانه به آنان پشت كردند و آماده كارزار گرديدند؛ از هر وسـيـله اى بـراى دسـيـسـه چينى و برانگيختن كينه در ميان مهاجران و انصار و همچنين زنده كردن كـيـنـه هـاى گـذشته اوس و خزرج استفاده كردند. خاطره جنگ بعاث را در ميان مردم زنده كردند و اشـعـارى را كـه دربـاره اش سـروده شـده بـود نـقـل و بـه زشـت تـريـن شكل از آنها سوء استفاده مى كردند.
ضرورت اعزام گشتيها
مـسلمانان با اين گشتيها مى خواستند كه در برابر مشركان ، يهود و منافقان قدرت نمايى كنند تا در تبليغ دين و دفاع از اعتقاداتشان در برابر متجاوزان آزاد گذاشته شوند.
روند حوادث
سريه حمزه
1 ـ نيروهاى طرفين
الف ـ مـسـلمـانان : يك گشتى رزمى ، متشكل از سى سوار از مهاجران به فرماندهى حمزه ، عموى پيامبر(ص ) .
ب ـ مـشـركـان : كـاروان تـجـارى قـريـش ، كـه سـى سـوار بـه فـرمـانـدهـى ابوجهل آن را پشتيبانى مى كردند.
2 ـ هدف
رسـيـدن بـه (عـِيـصْ)(125) در سـاحـل دريـاى سرخ ، براى ناامن كردن راه تجارتى قريش از مكه به شام .
3 ـ نتايج
نيروهاى اسلامى به ساحل درياى سرخ در ناحيه عِيصْ، واقع در راه تجارى سرنوشت ساز ميان مكه و شام رسيدند و متعرض كاروان قريش شدند. ولى شخصى به نام مَجدى بن عمرو جُهنى دو طرف را از هم جدا كرد و مسلمانان بدون درگيرى بازگشتند.
سريه عُبَيْدَةِ بن حارث (126)
1 ـ نيروهاى طرفين
الف ـ مـسـلمـانان : يك گشتى رزمى به استعداد شصت نفر از مهاجران به فرماندهى عُبَيدةِ بْنِ حارث .
ب ـ مـشـركـان : بـيـش از دويـسـت سوار و پياده به فرماندهى ابوسفيان يا بنا به نقلى عِكْرَمة پسر ابوجهل .
2 ـ هدف
رسيدن به وادى رابغ (127) به منظور تهديد بازرگانى قريش ميان مكه و شام .
3 ـ نتايج
نـيـروهـاى اسـلامى به (وادى رابغ ) واقع بر سر راه تجارى قريش ميان شام و مكه رسيدند و درگـيـرى مـخـتـصـرى بـا مـشركان پيش آمد. سعد وقاص نخستين تير را در راه اسلام در اين روز پرتاب كرد.
پس از قدرت نمايى مسلمانان در برابر مشركان ، دو طرف بدون جنگ بازگشتند.
سريه سعد وقاص (128)
1 ـ نيروهاى دو طرف
الف ـ مسلمانان : يك گشتى رزمى متشكل از بيست مرد از مهاجران ، به فرماندهى سعد وقاص .
ب ـ مشركان : كاروان تجارى قريش با حمايت شمارى از افراد غير مشهور.
2 ـ هدف
رسيدن به محل (خرّار)(129) براى تهديد راه تجارى قريش ميان مكه و شام .
3 ـ نتايج
سـعـد وقـاص مـوفـق بـه رسـيـدن به كاروان نشد و آن را از دست داد. زيرا جاسوسان قريش از بـيـرون آمـدن مـسـلمـانـان بـسوى خودشان آگاه گشته پيش از غافلگير شدن به سرعت از آنجا گذشتند.
غزوه وَدّان (130) (غزوه اَبْواء)
1 ـ نيروهاى طرفين
الف ـ مـسـلمـانـان : يـك گـشـتـى رزمـى مـتـشـكـل از دويـسـت سـوار و پـيـاده بـه فـرمـانـدهـى رسول خدا(ص ) .
ب ـ مشركان : نيرويى از قريش و بنى ضَمْره .
2 ـ هدف
رسـيـدن بـه (ودّان ) بـراى تـهـديـد راه تـجـارى قـريـش مـيان مكه و شام ، و هم پيمان شدن با قبايل مسلط بر اين راه .
3 ـ نتايج
نـيـروهـاى اسـلامـى به وَدّان رسيدند، اما با قريش برخورد نكردند، بلكه با بنى ضَمْره به فرماندهى فَخْشِىّ بن عَمرو ضَمْرِى (رئيس بنى ضَمْره ) ديدار كردند. در اين ديدار با بستن يك پـيـمـان كـتـبـى متعهد شدند كه از حمله به يكديگر خوددارى ورزند؛ و بنى ضَمره پذيرفت كه نيرويى را عليه پيامبر بسيج نكند و با دشمنانش همدست نشود.
غزوه بُواط(131)
1 ـ نيروهاى طرفين
الف ـ مسلمانان : يك گشتى رزمى متشكل از دويست سوار و پياده به فرماندهى پيامبر خدا(ص ) .
ب ـ مـشـركـان : كـاروان تـجـارى قريش با پشتيبانى صد سوار و پياده به فرماندهى اُمَيّة بن خَلَف جُمَحى .
2 ـ هدف
رسيدن به بواط از ناحيه كوه رَضوى بر سر راه بازرگانى قريش ميان مكه و شام .
3 ـ نتايج
نيروهاى اسلامى به (بواط) رسيدند. اما جاسوسان قريش از خروج اين نيروها آگاه شدند و بر سـرعـت حـركـت كـاروان خـود افـزوده بـيراهه را در پيش گرفتند. به اين ترتيب كاروان از چنگ مسلمانان گريخت و رسول خدا(ص ) به سلامت به مدينه بازگشت .
مسلمانان نزديك به يك ماه در (بُواط) باقى ماندند.
غزوه ذُوالعُشَيْره (132)
1 ـ نيروهاى طرفين
الف ـ مـسـلمـانـان : يـك گـشـتـى رزمـى مـتـشـكـل از دويـسـت سـوار و پـيـاده بـه فـرمـانـدهـى رسول خدا(ص ) .
ب ـ مـشـركـان : بـنـى مـُدْلِج و هـم پـيـمـانـهـاى آنـان از بنى ضَمْره و كاروان تجارى قريش به فرماندهى ابوسفيان .
2 ـ هدف
رسـيـدن بـه جـايـى بـه نـام (عُشَيْره ) در منطقه (يَنْبُعْ)(133) بر سر راه تجارى قريش ميان مكه و شام ، به منظور تفاهم با قبايل و قدرت نمايى مسلمانان در برابر مشركان .
3 ـ نتايج
مسلمانان مدت يك ماه را در (عُشيره ) ماندند و با بنى مُدْلِج و هم پيمانهايشان توافقنامه هايى را امـضـا كـردنـد، امـا كـاروان قـريـش راه عـُشـيـره را نپيمود و گريخت ؛ و مسلمانان بدون درگيرى بازگشتند.
غزوه بدر اول
1 ـ نيروهاى طرفين
الف ـ مـسـلمـانـان : يـك گـشـتـى رزمـى مـتشكل از حدود دويست سوار و پياده به فرماندهى پيامبر خدا(ص ) .
ب ـ مـشـركـان : يك نيروى سبك و سريع كه به چراگاههاى اطراف مدينه حمله كرد و شمارى از شتران و گوسفندان مسلمانان را با خود برد.
2 ـ هدف
تعقيب نيروهاى مشركان و بازپس گرفتن شتران و گوسفندانى كه از مسلمانان به غارت برده بودند.
3 ـ نتايج
نـيـروهـاى اسـلامـى بـه وادى (صـَفْوان )(134) نزديك بدر رسيدند، اما به مشركان نرسيدند و بدون درگيرى از همان راهى كه آمده بودند بازگشتند.
سريه عبدالله بن جَحْش اَسَدى (135)
1 ـ نيروهاى طرفين
الف ـ مـسـلمانان : يك گشتى شناسايى به استعداد دوازده تن از مهاجران به فرماندهى عبدالله بـن جـَحـش . ايـن گـشـتـى در مـاه رجـب ، هـفـده مـاه پـس از هـجـرت رسول خدا(ص ) حركت كرد.(136) رسول خدا(ص ) نامه سر به مهرى را به فرمانده ايـن گـشـتـى سـپـرد و فـرمـان داد كـه پـس از دو روز راه پيمايى آن را بگشايد و به مضمونش عمل كند. عبدالله پس از گشودن و آگاهى از مضمون نامه ، بدون آنكه نيروهاى زير فرمانش را مجبور به همراهى با خود كند، مفاد آن را به اجرا درآورد.
مضمون نامه چنين بود: (آنگاه كه در نامه ام نگريستى ، همچنان پيش برو تا در سرزمين (نَخْلَه ) ـ ميان مكه و طايف ـ فرود آيى . آنجا در كمين قريش باش و اخبارشان را براى ما جستجو كن .)
عـبـدالله مـردانـش را بـر مـضـمـون نـامـه پـيـامـبـر(ص ) آگـاه سـاخـت و گـفـت كـه رسـول خـدا(ص ) وى را از مـجبور ساختن كسى براى همراهى با خود نهى فرموده است ... با اين وجود هيچ كس از همراهى با او سر باز نزد.
عـبـدالله بـا نـيـروهـاى زيـر فـرمـان خود حركت كرد ـ بجز سعد وقاص و عتبة بن غزوان كه در جـسـتجوى شتر گمشده خود رفتند و به اسارت قريش درآمدند ـ تا اينكه در سرزمين نخله فرود آمـد. بـا رسـيـدن كاروان قريش مسلمانان به آنها حمله كردند. در اين درگيرى يك تن از مشركان بـه نـام عـَمـرو بـن حـَضْرَمى كشته شد، دو تن ديگر به اسارت درآمدند(137) و نفر چهارم بسوى قريش گريخت . عبدالله همراه كاروان و دو اسير به مدينه بازگشت .
ب ـ مشركان : شامل يك كاروان بازرگانى به پشتيبانى چهار مرد از قريش به فرماندهى عَمرو بن حَضْرمى .
2 ـ هدف
همان طور كه در نامه رسول خدا(ص ) به صراحت آمده بود، هدف مسلمانان رسيدن به نخله ، كشف اخبار قريش و دستيابى به اطلاعات مربوط به آنها بود و قصد جنگيدن نداشتند.
3 ـ نتايج
الف ـ شـور و هـيـجـان عـبـداللّه مـنـجـر به جنگ در ماه حرام گشت . اين امر كه با رسوم اعراب آن روزگار مخالف بود، فرصت مناسبى به قريش داد تا عليه مسلمانان آغاز به تبليغات كنند.
رسول خدا(ص ) قصد مبارزه نداشت ، بلكه تنها هدفش كسب اطلاعات بود.
ب ـ نـخـسـتين كسى كه از مشركان كشته شد، نخستين غنيمتى كه به دست آمد و نخستين كسانى كه بـه اسـارت درآمـدنـد در ايـن جـنگ بود. رسول خدا(ص ) آن دو اسير را آزاد ساخت . يك تن از آنها اسلام آورد(138) و ديگرى از همان راهى كه آمده بود عازم مكه شد.
درسهايى از اعزام گشتيها
1 ـ شناسايى
مسلمانان توانستند راههاى اطراف مدينه را كه به مكه مكرمه منتهى مى شد، بويژه راههاى حياتى مـيـان مـكـه و شـام را شـنـاسـايـى كـنـنـد. هـمـچـنـيـن مـوفـق شـدنـد بـا قبايل اطراف مدينه آشنا شوند و با برخى از آنها پيمان ببندند.
2 ـ مبارزه
مـسـلمـانـان ثـابـت كـردنـد كـه نـيـرومـنـدنـد و مـى تـوانـنـد در بـرابـر مـشـركـان قـريـش ، قـبـايـل اطـراف مـديـنـه و آن دسـتـه از سـاكنان مدينه كه دوست مسلمانان نيستند و نيز در برابر يهوديان از خود دفاع كنند. آنان ثابت كردند كه در صورت نياز، توان دفاع از كيان خويش را دارند.
قـصـد مـسلمانان به دست آوردن آزادى كامل براى نشر اسلام و جلوگيرى از مداخله دشمنان در اين امر بود.
مـسـلمـانـان بـا شمارى از قبايل عرب نزديك مدينه و آنهايى كه در اطراف راه تجارى مكه ـ شام سكونت داشتند هم پيمان گرديدند.
3 ـ پنهان كارى
رسـول خـدا(ص ) به منظور حفظ اسرار و محروم ساختن قريش از دستيابى به آن دسته از اخبار مـسـلمـانـان كـه براى آنها مفيد بود، شيوه نامه هاى سرى را ابتكار كرد. حفظ اسرار يكى از مهم تـريـن شـرايـط اصـل غـافـلگـيـرى (139) اسـت كـه خـود از مـهـم تـريـن اصـول جـنـگ بـه شـمـار مى رود. اين روش براى نخستين بار و پيش از آن كه در جنگ دوم جهانى مورد استفاده آلمانها قرار گيرد، به وسيله مسلمانان ابتكار گرديد.(140)
4 ـ محاصره اقتصادى
مـسلمانان مهمترين راههاى تجارى ميان مكه و شام را مورد تهديد قرار دادند و امنيت قريش را در آن راهها سلب كردند. اين امر براى تجارت قريش كه تنها راه معاش مكّيان بود پى آمدهاى بسيار نـاگـوارى داشـت . بـا نـاامـن شـدن راه تـجارى مكه ـ شام و تلاش ‍ مسلمانان براى محروم ساختن قريش در استفاده از آن راه ، مكه در خطر محاصره اقتصادى قرار گرفت .
مبارزه حق و باطل
(خـدايـا! ايـن قـبـيـله قـريـش اسـت كـه بـا تكبّر خويش روى آورده است و در تكذيب پيامبر تو مى كوشد. پروردگارا! خواستار يارى اى هستم كه وعده ام دادى .)
(خدايا اگر امروز اين گروه از ميان بروند، ديگر پرستش نخواهى شد)
محمد رسول الله (ص )
جنگ بزرگ بدر
(نخستين نبرد سرنوشت ساز در اسلام )
وضعيت عمومى
1 ـ مـسـلمـانـان : شـمـار مـسلمانان در مدينه منوره افزايش يافت و قدرت و همبستگى آنان فزونى گـرفـت . امـا اوضـاع اقـتـصـادى آنـان بـد بـود. زيـرا كـه بـيـشـتر مهاجران با به جاى نهادن امـوال خـود در مـكـه ، جـان شـيـريـن و اعـتـقـاد عـزيزشان را سالم به دربردند و شريك امكانات اقتصادى اندك انصار گشتند. بنابراين اگر ديده مى شود كه مسلمانان بطور جدى در فكر آزاد كردن اموال خود از چنگ قريش هستند، جاى شگفتى نيست .
2 ـ مشركان و يهوديان : با كشته شدن عَمرو بن حضرمى ، مشركان يك انتقام از مسلمانان طلبكار شدند و براى اعاده حيثيت و شوكت قريش نزد اعراب ناچار بايد انتقام خون عَمرو را مى گرفتند.
راه تـجـارى حـيـاتـى مـيـان مـكـه و شـام نيز از سوى مسلمانان و همپيمانهايشان مورد تهديد قرار گـرفـت كـه مـعـنـاى آن مـرگ بـازرگانى و بى رونق گشتن مركز اقتصادى قريش بود. همچنين گـسـتـرش نـفـوذ و افـزايـش قدرت روز به روز مسلمانان ، با دوام رهبرى اعراب در دست قريش سازگار نبود.
ايـنـهـا از جـمـله مـهم ترين عواملى بود كه قريش را در انديشه يافتن فرصتى براى ريشه كن سـاخـتـن آيـيـن جـديـد فـرو بـرد. يهوديان مدينه نيز به جنگ سرد عليه مسلمانان دامن مى زدند و براى آنان مشكل مى آفريدند؛ و در حقيقت نقش ستون پنجم قريش را بازى كرده دشمنان را عليه مسلمانان تحريك مى كردند.
نيروهاى طرفين
1 ـ مـسـلمـانـان : نـيـروى مـسـلمـانـان از مـهـاجـر و انـصـار بالغ بر 305 نفر(141) و فرماندهى آنان با شخص پيامبر(ص ) بود ـ نام آنها در پيوست (ج ) آمده است ـ . اين تعداد نيرو تـنـهـا يـك اسـب و هـفـتـاد شتر داشتند كه هر سه يا چهار رزمنده به نوبت بر يك شتر سوار مى شدند.
2 ـ مـشـركـان : نـيـروى مـشركان بالغ بر 950 نفر و بيشترشان از قريش بودند. آنان دويست راءس اسـب را بـا خـود يـدك مـى كـشـيـدنـد و بـراى سـوارى و حمل بار تعداد زيادى شتر داشتند. فرماندهى اين نيروها با چند تن از سران قريش بود.
هدفهاى طرفين
1 ـ مسلمانان
الف ـ دسـتـيـابـى بر كاروان تجارى قريش (142): رهبرى اين كاروان با ابوسفيان بود و سى تا چهل نگهبان از آن حمايت مى كردند.
ب ـ درنـگ در بـدر: پـس از فـرار كـاروان ، مـسـلمـانـان در محل بدر ماندند، به اين منظور كه آوازه قدرتشان به گوش قريش برسد و آنان را در تبليغ دينشان آزاد بگذارند.
2 ـ مشركان
الف ـ حمايت از كاروان تجارى اى كه از شام مى آمد.
ب ـ پس از فرار كاروان ، قريش درباره جنگ با مسلمانان يا بازگشت به مكه با هم به مشورت پـرداخـتـند. گروهى از آنان معتقد بودند كه بايد انتقام خون عَمرو بن حَضرمى را گرفت ، به قـدرت مـسلمانان پايان داد، قدرت و شوكت قريش را به اعراب ثابت كرد و جلوِ تهديد امنيت راه مـكـه ـ شـام را گـرفـت . از اين رو بر جنگ پاى فشردند و سرانجام ديدگاهشان را به ديگران قبولاندند.
پيش از نبرد
1 ـ مسلمانان
الف ـ ابـوسـفـيان در اوايل پاييز سال دوم هجرى در راءس يك كاروان بزرگ سوى شام بيرون آمد. مسلمانان هنگام رفتن كاروان به شام ، در غزوه عُشَيره قصد تَعَرُّض به آن را داشتند كه از چنگشان گريخت .
مـسـلمـانـان مـُتـَرصـّد بـازگـشـت كـاروان از شـام بـودنـد و رسـول خـدا(ص ) طـلحة بن عبيدالله و سعيد بن زيد را فرستاد تا مراقب رسيدنش باشند. آن دو به جايى به نام حَوْراء(143) بر سر راه تجارى مكه ـ شام رسيدند و در آنجا درنگ كـردنـد. هـمـيـنـكـه كـاروان از كـنـار آنـهـا گـذشـت ، با سرعت به مدينه رفتند تا خبرش را به رسول خدا(ص ) گزارش دهند.
رسـول خدا(ص ) مسلمانان را براى حركت فراخواند و به آنها فرمود: (هان اى مردم ! اين كاروان قريش است به سويش بيرون رويد، باشد كه خداوند آن را غنيمت شما گرداند.)
بـرخى از مردم بسرعت حركت كردند و عده ديگرى كه فكر مى كردند كه درگيرى جدّى اى روى نـخـواهـد داد، از رفـتـن خـوددارى ورزيـدنـد؛ و گـمـان مـى كـردنـد كـه مـثـل سريه ها و غزوه هاى پيشين كار به يك درگيرى كوچك محدود خواهد بود. گروه ديگرى كه هـنـوز اسـلام نـيـاورده بـودنـد، بـه طـمـع غـنـيـمـت هـمـراه مـسـلمـانـان عـازم نـبـرد شـدنـد. ولى رسـول خـدا(ص ) آمـدن آنـهـا را مـشـروط بـه ايـمـان بـه خـدا و رسول او فرمود.
ب ـ نيروهاى اسلامى در هشتم ماه رمضان سال دوم هجرى به ترتيب زير از مدينه منوره به حركت درآمدند:
1 ـ پـيـش از همه يك گروه گشتى شناسايى بيرون آمد تا اخبار مربوط به تحركات قريش و مسير حركت كاروان را شناسايى كند.
2 ـ نيروى اصلى ، متشكل از دوگردان بود. گردان مهاجران به پرچمدارى على بن ابى طالب و مـصـعـب بـن عـمـيـر بن هاشم و گردان انصار به پرچمدارى سعد بن معاد ـ هر دو پرچم مسلمانان سياه رنگ بود ـ .
3 ـ يك عقبدار به فرماندهى قيس بن ابى صَعْصَعَه .
4 ـ پرچم بزرگ مسلمانان سفيد رنگ و در دست مصعب بن عمير بن هاشم بود.
ج ـ نـيـروهـاى اسـلامـى راه كـاروانـى مـديـنـه تـا بـدر را بـه طـول حـدود 160 كـيـلومـتـر پـيـمـودنـد. رسول خدا(ص ) هفتاد شترى را كه در دسترس داشت ميان يـارانـش تـقـسـيـم كـرد. آن حـضـرت و على بن ابى طالب و مَرثَد بن ابى مرثد غَنَوى يك شتر داشتند كه به نوبت سوار مى شدند ـ درست همان كارى كه ديگر افراد انجام مى دادند ـ .
دو هـمـسـفـر رسـول خـدا(ص ) كـه در شـتر وى شريك بودند گفتند: ما پياده همراه شما مى آييم . حـضـرتـش فـرمـود: (نـه شما از من نيرومندتر هستيد و نه من به پاداش از شما بى نيازترم .) قصد رسول خدا(ص ) از اين سخن رعايت تساوى با نيروهاى زير فرمانش ‍ بود.
د ـ مـسـلمـانـان از تـرس ايـنـكـه مـبـادا كـاروان ابـوسـفيان را از دست بدهند، به حركت خود سرعت بـخـشـيـدنـد و جـاسـوسان خود را براى آگاهى از اخبار قريش اعزام كردند. همينكه به نزديكى (صـفـراء)(144) رسـيـدنـد، رسـول خدا(ص ) به منظور كسب اطلاعات و دستيابى به اخـبـار مـربـوط بـه قريش و كاروانشان يك گشتى شناسايى به استعداد دو رزمنده را به بدر اعـزام كـرد. مـسـلمانان هنگام رسيدن به (وادى ذَفْران )(145)، خبردار شدند كه قريش براى كمك كاروان خود بيرون آمده اند.
ه‍ ـ رسـول خـدا(ص ) اخـبار رسيده از قريش را به اطلاع مسلمانان رساند و خواستار مشورت آنان گـرديد. نخست ابوبكر و عمر نظر خود را اعلام كردند.(146) آنگاه مِقْداد برخاست و گفت : اى رسول خدا(ص ) راهى را كه خدا به تو فرمان داده در پيش ‍ گير كه ما همراه توايم . به خدا سوگند، ما گفته بنى اسرائيل به موسى را، كه (تو و پروردگارت رهسپار شويد و نـبـرد كـنـيـد، مـا هـمين جا نشسته ايم ، تكرار نخواهيم كرد بلكه مى گوئيم تو و پروردگارت رهـسـپار شويد و نبرد كنيد و ما نيز همراه شما مى جنگيم . به خدايى كه تو را به حق فرستاده اگـر مـا را تـا نـواحـى يـمن ببرى همراه تو شمشير خواهيم زد تا به آن كس كه مى خواهى دست يابى .
پس از سكوت مردم ، رسول خدا(ص ) فرمود: (اى مردم ديدگاههاى مشورتى خود را به من ابراز داريـد.) روى ايـن سخن حضرت با انصار بود كه در پيمان عقبه با وى بيعت كرده بودند تا او را مـانـنـد زن و فـرزنـد خود محافظت كنند، اما براى جلوگيرى از حمله به آن حضرت در بيرون مـديـنـه تـعهدى نداشتند. از اين رو رسول خدا(ص ) بيم داشت كه نكند خود را تنها به يارى آن حضرت در مدينه ملزم بدانند.
هـمـيـنـكـه انـصـار احساس كردند كه رسول خدا(ص ) قصد شنيدن نظر آنها را دارد، سعد بن معاذ بـرخـاست و گفت : (اى رسول خدا(ص ) گويا مراد شما ما هستيم ؟) فرمود: بلى . سعد گفت : (ما بـه تـو ايمان آورده ايم و تو را تصديق كرده ايم و به حقانيت آنچه آورده اى شهادت داده ايم و با تو پيمان بسته ايم كه هر چه فرمايى بشنويم و اطاعت كنيم . به هر جا خواهى رهسپار شو كـه مـا هـم بـا تـو هـمـراهـيم . به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى مبعوث كرده است ، اگر بخواهى ما را به اين دريا بريزى و خود پيشرو ما باشى همراه تو به دريا مى رويم و يك تن از مـا سـرپيچى نمى كند و هيچ باكى نداريم كه با دشمن رو به رو شويم . چرا كه ما در جنگ شكيبا و در فداكارى راستگوييم . باشد كه خداوند چشم تو را به جانبازى ما روشن كند. پس ما را به فرمان خدا به هر جا كه خواهى روانه كن .)
پـس از آن جـمـلگـى حـركـت كـردنـد. چـون بـه نـزديـكـى بـدر رسـيـدنـد رسـول خـدا(ص ) هـمـراه ابـوبـكـر از نـيروهاى خود مسافتى جلوتر رفت تا به پيرمرد عربى رسـيـد و از او دربـاره اخـبـارى كـه از مـحـمـد و قـريـش دارد سـؤ ال كـرد. پـيـرمـرد گـفـت : (تـا خـود را مـعـرفـى نـكـنـيـد بـه شـمـا خـبـرى نـخـواهـم داد.) رسول خدا(ص ) فرمود: (هرگاه كه خبر دادى خود را معرفى مى كنيم .)
رسـول خـدا(ص ) از خـلال گفتار آن مرد دريافت كه اردوى قريش در نزديكى او قرار دارد. سپس بـه او گـفـت : (مـا از آبـيـم .) آنـگـاه بـا هـمـراهـش از او روى بـرگـردانـد؛ و پـيـرمـرد در ايـن حـال مـى گـفـت : (كـدام آب ؟ آيـا از آب عـراق ؟) عـلت ايـنـكـه رسـول خـدا(ص ) هـويـت خـود را بـراى او روشـن نـكـرد، بـى اطـلاع نـگه داشتن قريش نسبت به مواضع مسلمانان بود.
و ـ رسـول خـدا(ص ) بـه مـنظور دستيابى به اخبار مربوط به نيرو و جايگاه قريش دو گروه گشتى شناسايى اعزام كرد: يك گشتى متشكل از على بن ابى طالب ، زبير بن عوام سعد وقاص و چـنـد تـن از ديـگـر صحابيان كه خود را به آبهاى بدر رساندند و دو تن از غلامان قريش را دسـتـگـيـر كـرده بـا خـود آوردنـد. رسـول خـدا(ص ) از خـلال بـازجـويـى آن دو دريـافـت كـه قـريـش در پـس (عـدوة القصوى ) هستند. هنگامى كه غلامان دربـاره شـمـار نـيـروهـاى قـريـش اظـهـار بـى اطـلاعـى كـردنـد، رسـول خـدا(ص ) پـرسـيد: (روزانه چند شتر مى كشند؟) پاسخ دادند: (يك روز نه شتر و ديگر روز ده شتر.)
پـيـامـبـر خـدا(ص ) از ايـن گفته چنين استنباط كرد كه آنها بين نهصد تا هزار نفرند. همچنين به وسيله آن دو غلام دريافت كه همه اشراف قريش براى جنگ با او بيرون آمده اند.
گشتى دوم متشكل از دو رزمنده اسلامى ، به آبهاى بدر رسيدند و شنيدند كه كنيزكى وام خود را از ديـگـرى طلب مى كند و او مى گويد: (فردا يا پس فردا كاروان به اينجا مى رسد، من براى آنـهـا كـار مـى كـنـم و بـدهـى خـود را مـى پردازم .) آن دو تن بازگشتند و شنيده هاى خود را به رسول خدا(ص ) گزارش دادند.
ز ـ مـسـلمـانـان آمـاده جـنـگ شـدنـد و كـنـار نـزديـكترين چاه بدر اردو زدند. در اين هنگام حُبابِ بن مـُنـْذِر(147) نـزد رسـول خـدا(ص ) آمـد و گـفـت : اى رسـول آيـا بـا ايـن جـايـگـاه آشـنـايـى دارى ؟ آيـا خـدا فـرمـوده اسـت كـه در ايـنـجـا مـنـزل كـنـيـم ؟ و مـا حـق پيش و پس رفتن نداريم ؟ يا اينكه جنگ است و رايزنى و هر جا كه مناسب باشد مى توان فرود آمد؟ رسول خدا(ص ) فرمود: نه ، فرمانى در كار نيست ، بلكه جنگ است و رايزنى .
حـبـاب گـفـت : اگـر چـنـيـن اسـت ، ايـنـجـا جـاى مـناسبى نيست بفرماى تا سپاه پيش رود و در كنار نـزديكترين چاه به دشمن اردو بزنيم . سپس ديگر چاهها را از بين ببريم و آنگاه بر سر چاهى فـرود آمديم حوضى بسازيم و پر از آب كنيم و سپس در حالى كه ما به آب دسترسى داريم و دشمن ندارد، با او بجنگيم .
رسول خدا(ص ) اين پيشنهاد را پذيرفت و به اجرا درآورد و هنوز شب به نيمه نرسيده بود كه سـپـاهـيـان اسـلام در مـوضـع جـديـد اردو زدنـد و چـاهـهـاى آب را در اخـتـيـار گـرفـتـنـد. در ايـن حـال رسـول خـدا(ص ) اعلام فرمود كه او نيز انسانى همانند ديگران است ، در پيش آمدها با آنان مـشـورت مـى كـنـد و بـدون تـوجـه بـه نظر آنها تصميمى نمى گيرد و به مشورت خردمندان و صاحبنظران نيازمند است .(148)
مـسـلمـانـان شـبـانـه حـوضـى سـاخـتـنـد و پـر از آب كـردند، آنگاه چاههاى ديگر را پر كردند و بـاقـيـمـانـده شـب را به استراحت پرداختند تا براى جنگى كه به زودى در پيش داشتند تجديد نيرو كنند.
2 ـ مشركان
ابـوسـفـيـان بـا خـبـر شـده بـود كـه هـنـگـام رفـتـن كـاروان بـه شـام ، رسـول خـدا(ص ) بـراى تـعـرض ‍ بـدان بـيـرون آمـده اسـت . از ايـن رو بـيـم داشـت كه در هنگام بازگشت مورد تهاجم مسلمانان قرار گيرد.
كاروان حدود هزار شتر بود و اموال فراوانى داشت . زيرا زنان و مردان قريش هر كدام به اندازه توان اقتصادى خود در آن سهيم بودند، بطورى كه ارزش بار كاروان پنجاه هزار دينار برآورد مى شد.
هـمـيـنـكـه ابـوسـفـيـان از بـيـرون آمدن رسول خدا(ص ) و يارانش به منظور تعرض به كاروان اطـمـيـنـان حـاصـل كرد، او كه بيش از سى يا چهل نفر همراه نداشت ، شخصى به نام ضَمضَم بن عـَمـرو غـِفـارى را اجـيـر كرد و بسرعت به مكه فرستاد تا به مردم خبر دهد كه محمد و ياران او قـصـد تـعـرض بـه كـاروان را دارنـد و آنـان بـايـد بـه يـارى اموال خود بشتابند.
ضـمـضـم چون به مكه رسيد، گوش و دماغ شترش را بريد و جهازش را واژگون كرد. سپس در حـالى كـه پـيـراهـنـش را از پـس و پيش پاره كرده بود روى شتر ايستاد و فرياد زد: (اى گروه قريش ! محمد و ياران او به اموالى كه همراه ابوسفيان داريد حمله كرده اند، معلوم نيست كه آنها را دريابيد، اموال و كالاهايتان از دست رفت !)
قـريـش در ايـن هنگام نياز به كسى كه آنان را به حركت درآورد نداشتند، زيرا همگى در كاروان سهيم بودند.
هنگامى كه قريش مجهز شده و آماده حركت گشتند، به ياد آوردند كه ميان آنها و قبيله بنى كنانه جـنـگ و دشـمـنـى اسـت و مـمـكـن اسـت از پـشـت سـر مـورد حـمـله قـرار گـيـرند. نزديك بود كه اين عامل آنان را از رفتن باز دارد. اما مالك بن جَشْعَم مُدْلَجى ، يكى از اشراف بنى كنانه آمد و گفت : (مـن بـه شـمـا اطـمينان مى دهم كه بنى كنانه پس از رفتن شما كارى كه موجب ناخرسندى شما باشد انجام نخواهند داد.)
در اين هنگام قريش تسليم طرفداران جنگ شد و تصميم به خروج گرفت . در راءس ‍ جنگ طلبان ابوجهل ـ سرسخت ترين دشمن اسلام ـ و عامر بن حضرمى ـ كه درصدد انتقام خون برادرش يعنى عَمرو بن حضرمى بود ـ قرار داشتند (عمرو در نخله به دست مسلمانان كشته شده بود).
از اشـراف قـريـش جز ابولهب ـ كه فرد ديگرى را به جاى خود فرستاد ـ كسى در مكه نماند و هر كس توان حمل سلاح را داشت با خود بسيج كردند.
ابـو سـفـيـان بـه مـنـظـور كـسـب اطـلاعـات مـربـوط بـه نـيـروهـاى اسـلامـى و مـحـل استقرارشان از كاروان تجارتى خود پيشى گرفت . چون به آبهاى بدر رسيد، مَجْدى بن عـَمـرو را در آنـجـا ديـد و از او پـرسـيـد: (آيا هيچ يك از مسلمانان را در اين اطراف نديده اى ؟) او پـاسـخ داد: (فـقـط دو سوار را ديدم كه شتران خود را روى تپه اى خوابانيدند و پايين آمدند و آب خوردند و رفتند)؛ و سپس به جاى مسلمانان اشاره كرد.
ابوسفيان در محل بارانداز آن دو مسلمان به كاوش پرداخت و در ميان پشك شترانشان هسته خرماى مدينه را ديد و دريافت كه آن دو از ياران پيامبر(ص ) بوده اند و سپاه آن حضرت به او نزديك اسـت . آنـگـاه بـه كـاروان بـازگـشـت و مـسـيـر را از سـمـت راسـت چـاهـهـاى بـدر، سـوى سـاحـل تـغـيـيـر داد. او بـه حـركـتـش سـرعـت بخشيد و هنگامى كه كاروان مقدار زيادى از نيروهاى اسـلامـى فـاصـله گرفت ، به قريش پيغام فرستاد كه از راهى كه آمده اند بازگردند، زيرا كاروان از خطر مسلمانان رهيده است .
قريش عُمَيْر بن وَهْب جُمَحى را فرستادند تا نيروهاى اسلامى را شناسايى كند. او در بازگشت اظهار داشت كه مسلمانان حدود سيصد نفرند، نه كمينى دارند و نه پشتيبانى . اما مردمى هستند كه تنها سنگر و پناهگاهشان شمشيرشان است و تاكسى را پيش از خود نكشند، كشته نخواهند شد.
مـيان قريش اختلاف نظر پديد آمد. گروهى معتقد به بازگشت نبودند و از آن جمله بنى زهره راه مـكـه را در پـيـش گـرفـتـنـد. اما گروهى ديگر اعتقاد به ماندن داشتند كه معناى آن درگيرى با مسلمانان بود.
ابـوجـهـل كـه فـرمـانـدهـى گـروه جـنـگ طـلب را بر عهده داشت گفت : (به خدا سوگند باز نمى گـرديم تا در بدر فرود آييم و سه روز در آنجا بمانيم . شتر بكشيم ، غذا بخوريم و شراب بنوشيم و كنيزكان براى ما آواز بخوانند و اعراب آوازه ما را بشنوند و بر ما گرد آيند و از آن پس براى هميشه از ما حساب ببرند!)
حـكـيـم بـن حـِزام به عُتبة بن رَبيعه رو كرد و گفت : اى ابووليد! تو بزرگ و سرور قريش ‍ هـسـتـى و آنـان از تـو اطاعت مى كنند. آيا نمى خواهى كه براى هميشه از تو به نيكى ياد شود؟ عتبه گفت : (اى حكيم ، چطور؟) گفت : (مردم را بازگردان و ديه همپيمانان خود، عَمرو بن حَضْرمى را از مال خود بپرداز.) عتبه گفت : (پذيرفتم . تو شاهد باش كه او همپيمان من است و من خونبها و قـيـمـت امـوالى را كـه از او بـرده انـد مـى پـردازم . بـرو و بـا ابوجهل صحبت كن كه براى تفرقه افكنى مردم جز از او نمى ترسم .)
حـكـيـم گـويد: (من رفتم تا به ابوجهل رسيدم و ديدم كه زرهش را از انبان بيرون آورده و آن را براى جنگ آماده مى كند. گفتم : اى ابا حكم عُتبه مرا فرستاده تا به تو چنين و چنان بگويم ...)
ابوجهل گـفت : (به خدا سوگند! از ديدن محمد و يارانش ترسيده است . نه به خدا سوگند ما باز نمى گـرديم تا خدا ميان ما و محمد حكم كند. نظر عتبه نيز غير از آن چيزى است كه به زبان مى آورد امـا چونكه ديده محمد و يارانش سرگرم خوردن گوسفند و شترند و پسرش در ميان آنهاست شما را از او ترسانده است .)
ابـوجـهل شخصى را نزد عامر بن حضرمى فرستاد و گفت : (همپيمان تو، عتبه مى خواهد كه مردم را بـازگـردانـد و تـو خـون بـرادرت را بـا چـشـم خـويش ديده اى . پس بپاخيز و پيمان خود را يادآورى كن .) آنگاه عامر برخاست و سر را برهنه كرد و فرياد زد: (اى واى ! عمرو، عمرو!.)