سيره نبوى

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۸ -


جلسه پنجم پاسخ به دو پرسش

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام علىعبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبيناو مو لانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله منالشيطان الرجيم .
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخرو ذكر الله كثيرا .

داستان داوود ( ع ) و مسئله استخدام وسيله

در موضوع استخدام وسيله كه براى دعوت و ارشاد به حق , از باطل نبايداستفاده كرد سؤال كردند : پس در داستان داوود و پيغمبر كه در قرآن كريمآمده است مطلب از چه قرار است ؟ ممكن است برخى با اين داستان سابقهنداشته باشند . داستان آن مقدارش كه در قرآن آمده است همين قدر است كهمى فرمايد : داستان بنده ما داوود را ياد كن آنگاه كه در محراب بود وناگاه از بالاى محراب , جمعى ( گروه متخاصم ) آمدند كه ظاهر اين است كهبيش از دو نفر بوده اند اگر چه در يك جا به زبان فرد مى گويد : ان هذا اخى ولى تعبيرهاى ديگرتعبيرهاى جمع است و مثل اينكه بيش از دو نفر بوده اند . قرآن مطلب رابه اين صورت طرح كرده است كه اين دو نفر آمدند نزد داوود ( و مى دانيدكه داوود از كسانى است كه هم پيغمبر خدا و هم ملك و پادشاه يعنى حاكمدر ميان قوم خودش بوده است ) . يكى از اين دو نفر از ديگرى شكايت كرديا يكى از افراد به نمايندگى جمع از ديگرى شكايت كرد گفت : اين برادرمن است ( حالا يا واقعا برادر صلبى بوده است يا برادر دينى ) نود و نهگوسفند دارد و من يكى بيشتر ندارم , در عين حال آمده از من همان يكى راهم با خشونت مطالبه مى كند . فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب ( 1 ). قرآن همين مقدار نقل مى فرمايد كه شاكى چنين اظهار داشت , و ديگر نقلنمى كند كه ديگرى از خودش دفاع كرد يا نكرد. بعد مى فرمايد كه داوود گفت : لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهمعلى بعض . او با اين كارش به تو ستم كرده است . بله بسيارى از افراد, شركاء افرادى كه با يكديگر نزديك اند و اختلافى باهم دارند بعضى بهبعضى ديگر ظلم مى كنند . بعد قرآن مى گويد كه داوود ظن كه گفته اند به معناىعلم است دانست كه اين از طرف ما امتحانى بوده است : و ظن داوودانما فتناه ( 2 ) كه ما مورد ابتلا و امتحانش قرار داده ايم , پس افتادبه تضرع و توبه و استغفار , و خدا هم توبه او را پذيرفت . قرآن بيش ازاين مطلب را بيان نكرده است .
در اينجا دو سؤال مطرح است : يكى اينكه آنهايى كه آمدند نزد داوود كه بودند ؟ آيا واقعا انسانهايى بودند و اين داستان هم داستان واقعى بود ؟واقعاانسانهايى بودند و يكى از آنها گوسفندان زيادى داشت و ديگرى يكىداشت و آن كه زياد داشت مى خواست مال آن ديگرى را هم ببرد و بعد اوشكايت كرد و داوود قضاوت نمود ؟ يا نه , اينها اساسا انسان نبودند ,فرشتگانى بودند كه خدا براى امتحان داوود فرستاد و چون فرشته بودند موضوعحقيقت نداشت , يعنى واقعا گوسفندى در كار نبود , دو برادرى نبودند ,تعدى و تجاوزى نبود بلكه اينها به امر خدا آمدند اين صحنه را ساختند براىامتحان داوود و به تعبير آنها براى تنبه داوود , داوود هم ناگهان متوجهشد و افتاد به استغفار . و اگر اينها فرشته بودند چرا آمدند تا سبب بيدارى داوود بشوند ؟
در اينجا رواياتى از اهل تسنن بالخصوص هست و نمى دانم در شيعه هم هست يا نه , ولى تفسير الميزان از مجمع البيان نقل مى كند ( كه خلاصه اينها رامجمع ذكر كرده و تكذيب و رد نموده است ) . به هر حال روايت اگر ضعيف باشد فرق نمى كند مال شيعه باشد يا سنى . در بعضى از روايات چنين آمدهاست كه اين داستان چنين بوده است كه داوود پيغمبر زنان متعددى در خانهداشت , در عين حال در يك جريانى شيفته زنى شد . جريان اين بود كهداوود در محرابش عبادت مى كرد , شيطان ابتدا به صورت يك مرغ زيبا ظاهرشد , آمد در آن كوه يعنى روزنه اى كه در آن جايگاه عبادت وجود داشت .آنچنان اين مرغ زيبا بود كه داوود نمازش را شكست رفت آن را بگيرد , آنطرف تر پريد , رفت بگيرد , پريد روى پشت بام , داوود هم دويد رفت پشت بام دارالعماره و دارالسلطنه اش . اتفاقا زن يكىاز سربازها به نام اروپا ( در خانه مجاور ) آبتنى مى كرد و زنى بود درنهايت جمال و زيبايى . دل داوود را برد . تحقيق كرد اين كيست ؟ اين زنفلان سرباز است . آن سرباز كجاست ؟ در ميدان جنگ است . نامه اى نوشت به سردار خودش كه هر جور هست اين سرباز را يك جايى بفرست كه جان سالمبدر نبرد و كشته شود . او هم آن سرباز را به مقدم جبهه فرستاد و او كشتهشد . وقتى كه او كشته شد اين زن بلامانع شد , عده اش كه تمام شد داوود بااو ازدواج كرد . ملائكه اين صحنه ساختگى را براى اين ساختند كه به اوبگويند : مثل تو مثل آدمى است كه نودونه گوسفند دارد و رفيقش يك گوسفند دارد , با اينكه خودش نودونه گوسفند دارد طمع به يك گوسفندديگران هم بسته است . آن وقت داوود تازه متوجه شد كه مرتكب گناه شدهاست كه توبه كرد و خدا هم توبه اش را قبول كرد .

حقيقت داستان

در عيون اخبار الرضا در مباحثاتى كه امام رضا عليه السلام با اصحاب مللو مقالات يعنى با نمايندگان مذاهب مختلف غير اسلامى و بعضى مذاهب اسلامى, با يهوديها , نصرانيها , زردشتيها , ستاره پرستان و بعضى از علماى اهلتسنن انجام داده , روايت شده است كه در مجلسى كه مأمون تشكيل داده بودو امام مباحثه مى كرد , حضرت رضا از يكى از پيشوايان اهل تسنن سؤال كردكه شما چه مى گوييد دربار ه داستان داوود كه اجمالش در قرآن آمده است ؟او همين حرف را زد . امام فرمود : سبحان الله ! چطور شما به پيغمبر خداچنين نسبتى مى دهيد ؟ ! آخر اين چه پيغمبرى شد كه مشغول نماز باشد چشمشبه يك كبوتر زيبا كه بيفتد آنچنان دستپاچه بشود كه نمازش را بشكند .اين گناه اول , يعنى فسق . تازه بعد از شكستن نمازش مثل بچه ها بدوددنبال كبوتر , در حالى كه هم پيغمبر است و هم پادشاه , و گويى كسى همنبوده كه به او بگويد آن كبوتر را براى من بگير , برود تا پشت بام وآنجا يك كبوتر ديگر از نوع انسان برايش پيدا بشود , چشمش بيفتد به يك زن زيبا , اين دل هر جايى كه دنبال كبوتر بود كبوتر را رها كند و يك دلنه صد دل عاشق اين زن بشود . اين گناه دوم . تازه تحقيق كند كه اين زنشوهر دارد يا ندارد . به او بگويند شوهر دارد . زن كى است ؟ زن يك سرباز فداكار كه دارد در ميدان جنگ فداكارى مى كند . دوز و كلك درست بكند كه اين سرباز كشته بشود براى اينكه با زن او همبستر بشود . پس فسقهست , فجور هست , قتل نفس هست , نماز شكستن هست , عشق به زن شوهردارهست . آخر اين چه پيغمبرى شد ؟ !
حالا ريشه قضيه چيست ؟ از امام سؤال كردند پس قضيه چيست ؟ فرمود :قرآن كه اصلا اين حرفها را طرح نكرده . اين حرفها چيست كه از خودتانساخته ايد ؟ ! قضيه اين است : روزى داوود - كه حكمتها و قضاوتهاى داوودضرب المثل است - كوچكترين عجبى در قلبش پيدا شد كه اگر قضاوت هم هست قضاوت داوودى است , آنچنان صحيح در ميان مردم قضاوت مى كنم كه هيچ وقت يك ذره تخلف نمى شود . مثل داستان يونس و داستان آدم و داستانهاى ديگر. يك ذره عجب سبب مى شود كه خدا عنايت خودش را از بنده بگيرد تا بنده عجزش بر خودش ثابت بشود . ما دردعاهايمان مى خوانيم | و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا | . انسان در هرمقامى كه باشد هميشه بايد به خدا عرض كند : خدايا مرا يك چشم بر هم زدنبه خودم وامگذار .
ام سلمه مى گويد : يك شب در دل شب بيدار شدم , ديدم پيغمبر در بسترنيست . يك وقت متوجه شدم در گوشه اتاق مشغول عبادت است . گوش كردمبه سخنانش , ديدم مى گويد : | الهى لا تشمت بى عدوى و لا تردنى الى كل سوءاستنقذتنى منه . . . و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا | ( 3 ) . خدايامرا به بديهايى كه از آنها رهانيده اى بر نگردان , خدايا مرا دشمن شادنفرما . . . خدايا مرا يك لحظه , يك چشم به هم زدن به خودم وامگذار ,يعنى عنايت و لطف خودت را از من مگير . ( اين را پيغمبر آخر الزمانمى گويد ) به اينجا كه رسيد , ام سلمه بى اختيار شروع كرد هق هق گريه كردنو فرياد زدن . دعاى نماز پيغمبر كه تمام مى شود مى فرمايد : ام سلمه چرامى گريى ؟ عرض مى كند : يا رسول الله وقتى كه شما اين سخن را مى گوييد كهخدايا مرا يك چشم به هم زدن به خود وامگذار , پس واى به حال ما .نفرمود من تعارف كردم ( العياذ بالله ) براى تعليم تو گفتم . فرمود :البته همين است , برادرم يونس يك لحظه خدا او را به خود واگذاشت وآمد به سرش آنچه آمد .
حال چطور مى شود خدا عنايت خودش را بگيرد ؟ كوچكترين تصورى از منيت براى يك پيغمبر خدا پيش بيايد عنايت خدا گرفته مى شود و سقوطش همان .
امام رضا فرمود : در دل مقدس اين پيغمبر بزرگ اين عجب پيدا شد كهآيا از من بهتر قاضى هم در عالم هست ؟ تصور ( من) در قلب داوود پيداشد . داوود ! تو ديگر نبايد فكر ( من) تصور ( من) در ذهنت باشد .خدا اين امتحان را پيش آورد . عنايت خدا كه از داوود گرفته شد , درقضاوتش شتاب كرد حتى به صورت تقديرى , يعنى يادش رفت كه وقتى مدعىدعوى خودش را طرح مى كند قاضى نبايد يك كلمه حرف بزند ولو به صورت تقدير و فرض . يك نفر آمده مى گويد : اين آقا كه مى بينيد مال بنده رابرده است , با ثروت زيادى كه دارد - نودونه گوسفند دارد و من يكى دارم- به اين يك گوسفند من هم طمع كرده . داوود تحت تأثير عواطف انساندوستى خودش قرار گرفت , صبر نكرد كه ببيند طرف چه مى گويد . آخراو هم از خودش دفاعى دارد . فورا گفت : در واقع شايد هم به صورت تقدير: اگر اين جور باشد او به تو ظلم كرده است . تا چنين پيشدستى كرديكمرتبه متوجه شد كه داوود ! شرط قضاوت اين نبود كه حرف ديگرى رانشنيده , سخن بگويى , قاضى بايد سكوت كند بگذارد ديگرى هم حرفش را بزندو از خودش دفاع بكند آن وقت حرفش را بزند . اينجا بود كه داوود فهميددر امر قضاوت اشتباه كرده است , نه تنها فهميد در امر قضاوت اشتباهكرده , بلكه ريشه اشتباه خودش را هم فورا به دست آورد : داوود ! از كجاخوردى ؟ از آنجا كه فكر ( من) كردى , گفتى منم . اين ضربه اى بود كه ازآن ( م ن) خوردى . در قرآن صحبت زنى نيست , صحبت اوريايى نيست ,صحبت مرغى كه پريده باشد نيست , صحبت اين حرفها نيست .

ريشه پيدايش اين داستان

حال چطور شد كه اين داستان در بعضى از كتب ما مسلمين پيدا شد ؟ همينقدر به شما بگويم : امان از دست يهود كه بر سر دنيا از دست اينها چهآمد ؟ ! يكى از كارهايى كه قرآن به اينها نسبت مى دهد كه هنوز هم ادامهدارد مسئله تحريف و قلب حقايق است . اينها شايد با هوش ترين مردمدنيا باشند , يك نژاد فوق العاده با هوش و متقلب . اين نژاد با هوشمتقلب هميشه دستش روى آن شاهرگهاى جامعه بشريت است , شاهرگهاىاقتصادى و شاهرگهاى فرهنگى . اگر كسى بتواند تحريفهايى را كه اينها حتىدر حال حاضر در تاريخهاى دنيا , در جغرافيها و در خبرهاى دنيا مى كنند (جمعآورى كند , كار مفيدى است ) . البته عده اى اين كار را كرده اند ولى نهبه قدر كافى . الان خبرگزاريهاى بزرگ دنيا كه يكى از آن شاهرگهاى خيلىحساس است به دست يهود مى چرخد , براى اينكه قضايا را تا حدى كه برايشانممكن است آن طور كه خودشان مى خواهند به دنيا تبليغ كنند و برسانند . درهر مملكتى اگر بتوانند آن شاهرگها را , وسائل به قول امروزيها ارتباطجمعى مثل مطبوعات و به طور كلى آن جاهايى كه فكرها را مى شود تغيير داد ,تحريف كرد , تبليغ كرد و گرداند و نيز شاهرگهاى اقتصادى را ( در دست مى گيرند ) . و اينها از قديم الايام كارشان اين بوده . قرآن در يك جامى فرمايد :
افتطمعون ان يومنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثميحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ( 4 ) .
مسلمين ! شما به ايمان اينها چشم بسته ايد ؟ ! آيا اينها را نمى شناسيد ؟! اينها همان كسانى هستند يعنى الان هم روح همان روح است و الا كسىاجدادش فاسد باشند دليل فساد حالايش نمى شود . اينها همان روح اجدادخودشان را حفظ كرده اند كه با موسى هم كه بودند , سخن خدا را كه مى شنيدند, وقتى كه بر مى گشتند آن را مطابق ميل خودشان عوض مى كردند , نه از روىجهالت و نادانى , در كمال دانايى . تحريف و قلب حقايق , يكى از كارهاىاساسى يهود است از چند هزار سال پيش تا امروز . در ميان هر قومى درلباس و زى خود آن قوم ظاهر مى شوند و افكار و انديشه هاى خودشان را اززبان خود آن مردم پخش مى كنند , منويات خودشان را از زبان خود آن مردممى گويند . مثلا مى خواهند ميان شيعه و سنى اختلاف بياندازند . نه اين طوراست كه خودش حرف بزند . يك سنى پيدا مى كند و او شروع مى كند آنچه كهمى تواند عليه شيعه تهمت مى زند و دروغ مى گويد . البته دفاع از حقيقت بهجاى خودش بايد دروغها را رد كرد , ولى گاهى اوقات افرادى را پيدامى كنند نظير صاحب ( الخطوط العريضة) كه چهارتا دروغ هم او بيايدببندد . از زبان اين به آن دروغ مى بندند و از زبان آن به اين . اينهاتورات خودشان را پر از اين دروغها كردند و داستانها از امتهاى گذشتههست كه تورات به گونه اى نقل كرده است , قرآن به گونه ديگر , و بلكهقرآن به گونه اى نقل كرده است كه دروغ اينها را كه داستان را تحريف كردهو در تورات تحريف شده آورده اند آشكار مى كند . و اينها براى اينكه قرآنرا العياذ بالله تكذيب بكنند آمده اند يك سلسله روايات به نام پيغمبريا ائمه و يا مثلا بعضى از صحابه پيغمبر جعل كرده اند به نفع آنچه در تورات آمده است ولى به گونه اى جعل كرده اند كه كسى نفهمداينطور نيست . از جمله كه شايد عبرت آموز باشد در داستان عمالقه كههمين بيت المقدس فعلى را اشغال كرده بودند و موسى به اينها مى گفت آنهابه زور اينجا را اشغال كرده اند , بيائيد برويم آنجا , اينها حفظ جان مى كردند , مى گفتند :
يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلاانا هيهنا قاعدون ( 5 ) .
قرآن آبروى اينها را برده : هر چه موسى گفت : كمى غيرت داشته باشيد ,هنر داشته باشيد , حقتان را بگيريد , گفتند : خير , آنها مردمى هستندزورمند , ما اينجا نشسته ايم , تو و خدايت دوتايى برويد آنجا بجنگيدعمالقه را بيرون كنيد , وقتى كه كارها تمام شد بيا ما را خبركن كه برويموارد آنجا بشويم . گفت :

گر به مغزم زنى و گردنبم كه من از جاى خود نمى جنبم

موسى دوباره آمد با اينها صحبت كرد كه اين حرفها يعنى چه ؟ ! به خداتوكل كنيد , در راه خدا جهاد كنيد . اگر در راه خدا جهاد كنيد خدا شما رايارى مى كند , كه نشان مى دهد قضيه , قضيه عملى بوده است . گفتند :نمى رويم كه نمى رويم . در اينجا قرآن آبروى اينها را به اين صورت بردهاست كه مى گويد اينها مردمى بودند طماع و مى خواستند بدون آنكه زحمتىكشيده باشند سرزمين بيت المقدس مفت به چنگشان آمده باشد , كه در جنگ بدر ظاهرا مقداداسود به پيغمبر عرض كرد : يا رسول الله ما آن حرف را نمى زنيم كه يهودبه موسى گفتند كه تو با خدايت برو با آنها بجنگ , وقتى كه تصفيه كردى ومانع را برداشتى ما را خبر كن , ما مى گوييم كه تو هر چه امر بكنى همان رااطاعت مى كنيم , اگر امر كنى خودتان را به دريا بريزيد خودمان را به دريامى ريزيم .
اينها فكر كردند چكار كنند كه تورات را تأييد و قرآن را تكذيب بكنندولى مسلمين هم نفهمند كه اينها دارند قرآن را تكذيب مى كنند . آمدندافسانه ها براى عمالقه ساختند . گفتند اين عمالقه كه در بيت المقدسبودند مى دانيد چه جور آدمهايى بودند ؟ ( مى خواستند بگويند اگر نژاد مانرفت بجنگد حق داشت و قرآن العياذ بالله بيخود اعتراض كرده , جاىجنگيدن نبود . ولى بسيارى از مسلمين اين مطلب را نفهميدند ) . آن نژادىكه در آنجا بودند از اين نژادهاى آدمهاى معمولى نبودند كه بشود با آنهاجنگيد . البته اين را نگفتند ( كه بشود با آنها جنگيد) كه مسلمينبفهمند . گفتند مردمى آنجا بودند از اولاد زنى به نام عناق , و عناق , زنىبود كه وقتى مى نشست ده جريب در ده جريب را مى گرفت , و پسرى داشت بهنام عوج كه وقتى موسى با عصايش آمد كنار او ايستاد , با اينكه چهل ذراعقدش بود و چهل ذراع طول عصايش , و چهل ذراع از زمين جستن كرد , تازهعصاى او خورد به قوزك پاى عوج بن عناق . جمعى از اينها آمده بودند دربيابان بيت المقدس . موسى عده اى جاسوس فرستاد بود براى اينكه بروندخبر بياورند كه اينها چه مى كنند . آدمهايى كه قدشان چند فرسخ بود و حتىماهى را از دريا مى گرفتند مقابل خورشيد كباب مى كردند و مى خوردند و در صحرا آنطور راه مى رفتند , يك وقت يكى از آنها ديد يك چيزهايى روى زمين دارند مى جنبند ( كه همان افراد موسى بودند ) . چند تااز آنها را گرفت , در آستينش ريخت و آمد نزد پادشاهشان , آنها راريخت آنجا و گفت : اينها مى خواهند اينجا را از ما بگيرند . اگر واقعادر بيت المقدس يك چنين نژادى بوده است پس موسى بيخود گفت برويدآنجا را بگيريد , حق با آنها بود كه مى گفتند كار , كار ما نيست , تو وخدايت برويد آنها را بيرون كنيد تا ما بعد بيابيم . آنها كه آدم معمولىنبوده اند .
اينها براى آنكه انتقاد قرآن از قوم يهود را زيركانه رد كرده باشندآمدند اين داستانها را جعل كردند و در زبان خود مسلمين انداختند . بعدخود مسلمين مى نشستند داستان عوج بن عناق را مى گفتند , از اهميت عمالقهمى گفتند و اينكه اگر قضيه اينجور باشد پس قرآن چه مى گويد به اينها ؟ !
در داستان داوود هم قضيه از اين قرار بود . اين داستان مرغ و عاشق شدنداوود به زن اوريا و بعد به كشتن دادن داوود اوريا را يك داستان جعلىاست و حتى بدترش را هم گفته اند كه هنوز اوريا كشته نشده بود كه داوودالعياذبالله زن او را آورد به خانه خودش و با او زنا كرد و خيال كرد كارگذشته است ولى بعد از مدتى آن زن به او اطلاع داد كه من حامله شده ام ,تكليف چيست ؟ وقتى كه داوود ديد اين زن از او حامله شده و فردا بچهمتولد مى شود و مشتش باز مى گردد دستور داد كشته شود .
قرآن داستان داوود را به آن نزاهت و نظافت نقل كرده , و تورات تحريفى اين داستان را به اين كثافت نقل كرده بعد آمدند اين روايات مجعول را به زبان خود مسلمين هم انداختند . ارزش ائمه در اينجاآشكار مى شود . امام رضاست كه مىآيد دروغ اينها را روشن مى كند و مى گويداين چرندها و مزخرفات چيست كه مى گويد ؟ ! اين نسبتها چيست كه بهپيغمبر خدا مى دهيد ؟ ! در كجاى قرآن چنين مطلبى آمده است ؟ ! قرآن كهقضيه را بيش از اين نقل نمى كند كه افرادى آمدند ( نزد داوود و يكى ازآنها از ديگرى شكايت كرد ( , و در مورد قضاوت نيز همين مقدار مى گويدكه داوود وقتى كه سخن مدعى را شنيد فورا حكم خودش را گفت , بعد يكدفعهمتوجه شد كه اشتباه كرده و بعد استغفار كرد . قضيه از اين قرار بوده وصحبت زنى مطرح نبوده است .
قضيه دو جنبه دارد : آيا اينها فرشته بودند يا انسان ؟ اگر انسان بودندپس قضيه , قضيه واقعى بوده و بنابراين خدا هم كه آن انسانها را فرستاداصلا آنها نيامده بودند براى اينكه به اصطلاح داوود را متنبه كنند بلكهواقعا براى آنها داستانى پيش آمده بود , ولى وقتى كه داوود آن سرعت قضاوت را اعمال كرد خودش يكدفعه متوجه شد . پس اينجا از يك وسيله غيرجايز , از يك امر دروغ استفاده نشده است .
و اما اگر آنهايى كه آمده اند ملك باشند و براى تنبه داوود آمده باشند, اين سؤال مطرح مى شود كه آن ملكها چگونه آمدند يك صحنه ساختگى درست كردند براى بيدارى داوود ؟ ! و سؤالى كه از ما شد در واقع اين جهت بودكه چطور دوتا فرشته آمدند يك صحنه ساختگى خلق كردند ؟ ! البته هدفشانتنبه داوود , و مقدس بود ولى داستانى كه گفتند مجعول است .

پاسخ

اينجا من همان مطلبى را عرض مى كنم كه علامه طباطبايى در تفسير الميزانفرموده اند اگر چه چون بيانى كه ايشان كرده اند در يك سطح بالايى هست شايد نتوانم در اين جلسه بيان بكنم . ايشان مى گويند : اولا قضيه مسلمنيست كه آنها فرشته بوده اند , و به فرض اينكه فرشته باشند , تمثلفرشتگان بوده است و تمثل فرشته غير از اين است كه در عالم مادى و عالمتكليف افرادى ( بر داوود وارد شوند و داستانى را به دروغ نقل كنند) كه برايشان جايز نيست . به عبارت ديگر ايشان مى فرمايند : اين مسئله كهيك چيزى راست است يا دروغ و ما وظيفه داريم راست بگوئيم و دروغنگوئيم مربوط به عالم مادى و عينى است . اگر در عالم مادى و عينى دوموجود مىآمدند در مقابل داوود و سخنشان را مى گفتند و دروغ مى گفتند , اينداخل در اين قضيه بود ولى مسئله تمثل مسئله ديگرى است . مسئله تمثل يعنىحقيقتى به صورت ديگر ظهور پيدا مى كند , نظير رؤياى صادقه . رؤياى صادقهبا اينكه تمثل است صدق و كذب به اين معنا در آن راه ندارد . مثلا ( اينمثال را من ذكر مى كنم ) پيغمبر اكرم در عالم رؤيا مشاهده مى كند كه گروهىميمون از منبر او بالا و پايين مى روند و امت او پاى منبر نشسته اند و درحالى كه روى آنها به منبر است به قهقرا مى روند يعنى به طرف عقب , ازمنبر دور مى شوند . از خواب بيدار مى شود محزون . حس مى كند . كه ايننشانه يك ضربه اى است به عالم اسلام . جبرائيل اين رؤيا را براى پيغمبر تفسير مى كند ( و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك الا فتنة للناس والشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا ) ( 6 ) كه اين رؤيا تعبير دارد و تعبيرش اين است كه بعد از تو بنى اميه برامت تو مسلط مى شوند و بر همين منبر تو خواهند نشست و در حالى كه ظاهراسلام را رعايت مى كنند و با نام اسلام سخن مى گويند و روى مردم هم به سوىاسلام است عملا مردم را از اسلام دور مى كنند . اين خوابى است كه خدا بهپيغمبر نمايانده است . اين خواب دروغ است يا راست ؟ اگر بگوييم خواب راست خوابى است كه به همان شكلى كه انسان ديده ظاهر بشود , در اينصورت اين خواب دروغ است زيرا واقعا ميمونى نرفت بالاى منبر پيغمبر , وواقعا اين جور اتفاق نيفتاد كه مردم پاى منبر پيغمبر نشسته باشند و عملابه طرف عقب , از آن دور شوند . ولى در عين حال اين خواب راست است چون صورتى از يك حقيقت است . ميمونها تمثل بنى اميه هستند و اينكهمردم نشسته قهقرا مى روند , يعنى حفظ صورت اسلام و از بين رفتن معنا وحقيقت اسلام . اگر ملائكه براى يك پيغمبر متمثل مى شوند يعنى در تمثلشانحقيقتى به آن صورت متمثل مى شود . در آنجا مسئله راست و دروغ به اين شكلمطرح نيست . راست و دروغ تمثل فرشتگان بر پيغمبر به اين است كه با يك حقيقت منطبق باشد يا نباشد كه با حقيقتى هم منطبق بود نه اينكه به همانصورتى كه متمثل شده بايد در عالم عينى واقع شده باشد , همان طور كه دررؤياى صادقه لازم نيست صورتى كه متمثل شده , در عالم عينى واقع بشود .
بنابراين به فرض اينكه اينها فرشته باشند اگر چه قطعى نيست كه فرشتهبوده اند جواب اين سؤال كه چگونه براى يك حقيقت از چنين وسيله اىاستفاده شده است همين است كه علامه طباطبايى داده اند و از نظر من همجواب درست است گو اينكه نمى دانم توانستم مطلب را چنان كه بايد توضيحبدهم يا نتوانستم .

تصاحب كالاى كفار قريش و مسئله استخدام وسيله

سؤال ديگر كه من خودم آن را يك مقدار توسعه مى دهم اين بود كه اگر دراسلام جايز نيست از وسيله هاى نامشروع و فاسد براى هدف مشروع استفادهبشود چرا پيغمبر اجازه مى داد كه مسلمين بروند جلوى قافله مال التجارهكفار قريش را كه از شام به مكه مى رفت وقتى كه مىآمد از نزديك مدينهعبور كند بگيرند و كالاى آن را كه تصاحب كنند كه اروپائيها حتى تعبيرزشت راهزنى را به كار برده اند . آيا غير از اين بود كه اين كار براىهدف مقدسى بود ؟ من اين سؤال را توسعه مى دهم , مى گويم خود جهاد هم ممكناست كسى بگويد از همين قبيل است چون جهاد هم در نهايت امر يعنى كشتنانسانها ! بديهى است كشتن انسانها فى حد ذاته كار درستى نيست . كارى كهفى حد ذاته درست نيست چرا اسلام اجازه مى دهد ؟ مى گوييد براى هدفى مقدس. پس خود اجازه جهاد در اسلام , اجازه دادن اين است كه از وسايل نامشروع براى هدف مشروع استفاده بشود .
مثالهاى ديگرى نيز در اين زمينه داريم : مگر فقه ما نمى گويد كه( دروغمصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است) . اين جمله مال سعدى است ولى فقه هم اين مطلب را اجازه مى دهد . فقه هم مى گويد اگر در يك جايىيك دروغى به مصلحت اجتماع بود , اين دروغ گفته شود , به اين معنا كهاگر در يك جايى امر داير است مثلا ميان يك راست گفتن و نفس محترم يك شخص مؤمن بى گناهى را به كشتن دادن , و يا دروغ گفتن و يك بى گناهى رانجات دادن , در اينجا دروغ بگو و بى گناه را نجات بده . اين همان دروغمصلحت آميز است . اين مگر غير از اين است كه ما از وسيله نامشروع ,براى هدف مشروع استفاده مى كنيم ؟ جواب اين است : در بعضى از موارد حتىوسيله , نامشروع هم نيست . در مورد جهاد و مال و ثروت قضيه از اين قراراست . اين اشتباه است كه ما خيال بكنيم همين قدر كه انسان , انسانبيولوژيكى به اصطلاح شد ديگر جان و مالش محترم است , از نظر انسان بماهو انسان در هر شرايطى بود , بود . اين طرز فكر فرنگيهاست كه مى گويندانسانها يعنى نوع آدم , انسان زيست شناسى , انسان بيولوژى ,انسانى كه علم بيولوژى او را انسان مى داند , و البته انسانى كه علمبيولوژى او را انسان مى داند يعنى آن موجودى كه يك سر و دو گوش و دودست به اين شكل خاص داشته باشد , ناخنهايش پهن باشد , مستقيم القامهباشد و روى دو پا راه برود . موجودى با اين علائم , انسان بيولوژى است .از نظر زيست شناسى و بيولوژى معاويه يك انسان است و ابوذر هم يك انسان, يعنى اين جور نيست كه مثلا بگوييم گروه خون ابوذر بر گروه خون معاويهاز نظر بيولوژى ترجيح دارد . از نظر بيولوژى موسى چمبه و لومومبا دو انسان هستند در يك حد .
ولى در باب انسان , سخن در انسان زيست شناسى نيست , سخن در انسانىاست با معيارهاى انسانيت , و لهذا يك انسان ضد انسان از آب درمىآيد . موسى چمبه انسان ضد انسان است , معاويه انسان ضد انسان است ,شمر بن ذى الجوشن انسان ضد انسان است , يعنى ضد انسانيتها . در آنجا ملاك , انسانيتهاست . انسانيت اين نيست كه دندانهاى يك موجود به فلان شكلباشد . انسانيت يعنى شرافت , فضيلت , تقوا , عدالت , آزاديخواهى ,آزادمنشى , حلم , بردبارى , اينها كه معيارهاى انسانى است . انسانبيولوژى , انسان بالقوه اجتماعى است نه انسان بالفعل اجتماعى . اگرانسانى بر ضد انسانيت قيام بكند و به عبارت ديگر آن انسانى كه برضد آزادى قيام كرده , بر ضد توحيد قيام كرده , بر ضد عدالت قيام كرده ,بر ضد راستى و درستى قيام كرده , بر ضد همه خوبيها قيام كرده , اين انساناز ابتدا احترام ندارد , خون و مالش احترام ندارد , نه اينكه خون ومالش احترام دارد و از بين بردن خون و مال او يك كار زشتى است ولى مابراى هدف مقدس اين كار زشت را انجام مى دهيم . اصلا زشت نيست . مسئلهقصاص و قاتل را قصاص كردن به معنى اين نيست كه مع الاسف كار زشتى رامرتكب مى شويم به خاطر يك مصلحت عالى تر . اگر انسانى رسيد به حدى كهانسانهاى ديگر را بدون تقصير كشت , يعنى حرمت خودش را ديگر از بين برد. آن دستى كه به خيانت , عالما عامداو با ابلاغ دراز مى شود اين دست حرمت خودش را از بين برده است . چه خوب گفت سيد مرتضى در جواب ابوالعلاى معرى . ابوالعلا گفت : اين قانون اسلام را من نمى فهمم چطور است كه در يك جا ديه يك دست را مى گويد پانصد دينار , ودر جاى ديگر مى گويد اگر دزدى كرد , حتى به خاطر ربع دينار بريده شود .ارزشش چقدر است ؟ ربع دينار يا پانصد دينار ؟ چطور تا دو هزار درجهنوسان پيدا مى كند ؟ سيد مرتضى فرمود :
 

عز الامانة اغلاها و اركسها ذل الخيانة فافهم حكمة البارى

دست به معناى اين عضو گوشتى احترام ندارد . اگر مى گويند ديه دست پانصد دينار است , دست امين احترام دارد . احترام مال انسانيت وامانت است . عزت امانت است كه قيمتش را بالا برده است , و ذلت خيانت و دزدى است كه اين قدر درجه را پايين مىآورد . امانت ارزش رابالا مى برد , خيانت ارزش را پايين مىآورد . انسانيت ارزش خون و مال رابالا مى برد , و در مقابل , آن معيارهاى دروغ و كذب و غيبت و آدم كشى وظلم و تجاوز به حقوق مردم و آزاديها و غيره تمام ارزشها را پايين مىآوردكه از هر بى ارزشى بى ارزش تر مى شود .
كفار قريش كه تا آن وقت لااقل سيزده سال كارى نداشته اند جز اينكهحلقوم پيغمبر را بگيرند كه نداى حقيقت به مردم نرسد چون برضد منافعآنهاست , مسلمين را تعذيب بكنند , در زير شكنجه ها بكشند و از هيچجنايتى خوددارى نكنند در حالى كه مى فهمند او دارد حق را مى گويد , باز مابگوئيم مال اينها محترم است , مال التجاره شان محترم است ؟ ! اولا آن مالالتجاره را از كجا به دست آورده اند ؟ به نص قرآن يك عده رباخوار بودنددر مكه كه مالى هم كه به دست آورده بودند از دزدى و رباخوارى به دست آورده بودند . آيا مال اينها محترم است ؟ !
پس اينطور نيست كه در عين اينكه اين مالها محترم است پيغمبر به آندليل اجازه تصاحب آنها را داده است كه هدفش مقدس است . بلكه اگرهدف مقدسى هم نبود اين مال احترام نداشت .
در موارد ديگر , مسئله از اين قبيل نيست , بلكه از قبيل اهم و مهماست كه فقها در باب مقدمه واجب بالخصوص مطرح كرده اند كه در اين موردهم بايد توضيحى برايتان عرض بكنم :
سخن ما در اينكه هدف وسيله را مباح نمى كند و نيز سخن علامه طباطبايى درهدف نبوت اين بود كه ما در راه ايمان , براى حفظ و تقويت ايمان مردم ,در راه دعوت مردم به حق و حقيقت و اسلام , از باطل نبايد استفاده كنيم ,يعنى ايمان و دعوت به راه حق , طبيعتش يك طبيعتى است كه وسيله پوچ وباطل نمى پذيرد . سخن ما در اينجا بود نه در جاى ديگر . آيه قرآنى كهايشان به آن استدلال مى كنند آيه بسيار عتاب آميزى نسبت به پيغمبر اكرماست :
و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحياة و ضعف المماة ( 7 ) .
پيغمبر ! اگر عنايت الهى نبود نزديك بود لغزش بكنى , حالا لغزشپيغمبر چه بوده ؟ آنطور كه در تفاسير نوشته اند نه اين است كه پيغمبرلغزش كرده است , شايد تصوركى براى پيغمبر پيدا شده ولى فورا تصميم بهخلافش گرفته . قرآن در عين حال عتابش مى كند . آنها گفتند يا رسول اللهبه ما اجازه بده براى اينكه اسلام اختيار بكنيم يك سال نماز نخوانيم , يا يك سال متعرض بتهاى ما نشو . پيغمبر چنين تصميمىنگرفت ولى شايد در قلب او خطور كرد كه براى هدايت اينها و براى خدايك مداهنه اى , يك سازشى , يك مماشاتى بكنم ( نظير آنچه كه از على (ع) مى خواستند كه براى خدا با معاويه مماشات كن ) . نه , طبيعت ايمان اينمداهنه ها و اين مماشاتها را نمى پذيرد . اگر مسئله ايمان و حقيقت مطرحنبود , مسئله حقوق اجتماعى و حقوق افراد مطرح بود مانعى نداشت . مثلابراى نجات جان يك فرد چه مانعى دارد كه انسان دروغ هم بگويد , بعد همكشف بشود كه او اين دروغ را براى نجات جان وى گفته است . عيبى ندارد .ولى من بخواهم مردم را دعوت به خدا بكنم , دليلى ذكر بكنم بى حقيقت ودروغ , بعد معلوم بشود كه اين دليلى كه من آوردم و راهى كه من طى كردمبراى دعوت مردم به حقيقت , دروغ بوده و اصلا من با دروغ مردم را باايمان كردم , اين ضربه اى به ايمان مى زند كه ديگر التيام پذير نيست . پسسخن ما در موضوع تبليغ بود . قبلا مثالى عرض كردم كه بعضى مى گويند در راهتقويت ايمان , تهمت هم به اهل بدعت بزنيد , و به عبارت ديگر براىتقويت ايمان , به اهل بدعت هر دروغى مى خواهيد ببنديد . آنها مى خواستنديك چراغ سبز به اصطلاح بدهند , به بهانه اينكه هدف ما ايمان است و هروقت هدف ايمان شد اسلام به ما چراغ سبز داده كه به دشمنان اسلام دروغببنديد . گفتيم نه , هرگز اسلام براى ايمان و در راه دعوت به حق و حقيقت , دروغ را اجازه نمى دهد به هيچ شكلى و به هيچ نحوى . ساير كارهاى مقدسهم از همين قبيل است .

سخن حاج ميرزا حسين نورى

مرحوم حاج ميرزا حسين نورى اعلى الله مقامه از بزرگان محدثين شيعه است و از وفات ايشان در حدود هفتاد و دو سال بيشتر نمى گذرد چون وفات ايشاندر سال 1321 هجرى قمرى بوده است . مرحوم ابوى ما قدس الله سره كه درسال 21 مشرف مى شوند نجف براى تحصيل , مى فرمودند در اين سال كه اولطلبگى شان بوده است مرحوم حاجى را ما يك بار ديديم كه منبر رفت ( وايشان منبر هم مى رفتند . محدث بزرگوارى بوده است ) و يادم هست كه اينآيه را عنوان كرد : و لا تقولن لشىء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله ( 8 ) . بعد هم طولى نكشيد كه ايشان مريض شدند و از دنيا رفتند . استادمرحوم حاج شيخ عباس قمى رضوان الله عليه بوده , و مرحوم حاج ميرزا حسيننورى واقعا محدث متبحرى است . كتاب كوچكى نوشته كه من اين كتاب را ازاول تا آخر خواندم , فوق العاده تحت تأثير آن قرار گرفتم و مكرر در مكرراز اين كتاب ترويج و تبليغ كرده ام راجع به دستور براى اهل منبر و انتقاداز بعضى اهل منبر كه شرايط تبليغ دين را رعايت نمى كنند , به نام ( لؤلؤو مرجان) كه به فارسى است . ايشان فكر كرده كه بعضى از اهل منبر دو چيزرا رعايت نمى كنند يكى راستگويى را آن هم به بهانه اينكه هدف ما مقدساست و براى هدف مقدس اين امر اهميتى ندارد , اگر حديث ضعيف همخوانديم خوانديم . گذشته از دعوت به ايمان هدف ديگر ما گرياندن براى امام حسين است كه آن هم هدف مقدس است , آن هم دعوت بهايمان است و مسئله ايمان مطرح است . ايشان نيمى از كتابش را اختصاصداده است به بحث راست و دروغ و اينكه به هيچ وجه اسلام اجازه نمى دهد مابراى تبليغ دين حتى به روايات ضعيف متوسل بشويم تا چه رسد به چيزى كهمى دانيم دروغ است . نيم ديگر كتاب خودش را اختصاص داده است به مسئلهاخلاص كه در تبليغ دين و در ابكاء و گرياندن براى امام حسين عليهالسلام خلوص نيت شرط است كه جزء مباحثى كه مى خواستم در سيره پيغمبراكرم عرض بكنم همين مسئله است و بعد مسئله اجر و اجرت را طرح كرده .ايشان در آن كتاب اصرار فراوان دارد روى همين مطلب . امروز اين قضيه بهيادم افتاد كه همين مطلبى كه من تحت عنوان استخدام وسيله ذكر كردم ايشانبا عنوان ديگرى ذكر مى كند و گاهى هم يك تكه هاى خوشمزه و شيرين نقل مى كند. از جمله مى گويد كه يك عالمى از هندوستان براى من نامه نوشته است كهدر اينجا افرادى مىآيند خيلى حرفهاى دروغ مى گويند و حديثهاى ضعيف و باطلمى خوانند , شما كه در مركز هستيد كارى بكنيد , كتابى بنويسيد تا جلوىاينها را بگيرند . ايشان مى گويد من در جواب نوشتم كه اين دروغها در همينمركز جعل مى شود نه در جاى ديگر . بعد ايشان راجع به اين مطلب مى گويدببينيد كار به كجا رسيده است كه يك عالم يزدى براى من نقل كرد كه سفرىاز يزد از راه كوير مشرف مى شدم مشهد براى زيارت حضرت رضا عليه السلام .مصادف شديم با ايام محرم . يك شب ديدم كه شب عاشورا است , و ما بهيك دهى رسيده ايم . متأثر شدم كه اين ايام عاشورا ما نرسيديم به مشهد يا لااقل به يك شهرى كه در آن عزاداريى بشود . گفتيم بالاخره ده همهر چه باشد لابد يك مراسمى در آن هست . پرسيديم , معلوم شد يك تكيه اىمثلا هست و آنجا مردم اقامه عزادارى مى كنند . رفتيم ديديم يك بابا روضهخوان دهاتى در آنجا رفت منبر . وقتى كه رفت بالاى منبر نشست ديدم خادممسجد رفت يك دامن سنگ آورد ريخت در دامن اين آقاى مداح يا روضه خوان. من تعجب كردم كه اين براى . چيست ؟ مقدارى روضه خواند ولى كسى گريهنكرد . گفت چراغها را خاموش كردند . شروع كرد سنگ پراندن به سر اين وآن , فرياد مردم بلند شد , جيغ و داد مردم بلند شد و بالاخره گريه كردند .بعد كه كار تمام شد من به او گفتم اين چه كارى بود ؟ اين جنايت است وديه دارد , چرا اين كار را كردى ؟ گفت اين مردم براى امام حسين جز ازاين راه گريه نمى كنند . به هر حال بايد اشك مردم را جارى كرد , از هروسيله شده بايد استفاده كرد .
ايشان مى گويد اين مطلب غلط است , ( از هر وسيله شده) يعنى چه ؟ !مگر امام حسين آن قدر مصائب جانسوز ندارد ؟ ! اگر او دل دارد , اگر اومحبت امام حسين را دارد , اگر واقعا شيعه امام حسين است كه تو روضهراست هم بخوانى گريه مى كند , و اگر دل ندارد , اگر محبت امام حسين راندارد , اگر حسين را نمى شناسد , مى خواهم صد سال هم گريه نكند , اين چهوسيله اى است كه تو دارى استخدام مى كنى ؟ !
پس اين مطلبى كه عرض كردم كه براى حقيقت از هر وسيله اى نمى شوداستفاده كرد منظورم ايمان است و منظور ايشان هم همين است يعنى در راه دعوت به حق و حقيقت , در راه عبور دادن مردم ازبى ايمانى به ايمان . در اينجا اصلا باب اهم و مهم هم مطرح نيست . مسئلهاهم و مهم جايش جاى ديگر است يعنى در مصالح اجتماعى و حتى در موردعبادات شخصى و فردى مثل نماز خواندن , و يا زمين غصبى و امثال اينهاست , اما در باب تبليغ و رساندن پيام اسلام يك ذره نبايد انسان از حق وحقيقت تجاوز كند . حديثى را انسان مى خواهد نقل بكند , بعد بگويد اگراين حديث را اينطور طرح بكنم اثرش بيشتر است . اين گناه است , بايدگفت فضولى است , حق اين حرفها را ندارى . ايشان بعد آياتى از قرآن ذكرمى كنند كه خدا تضمين كرده است : انا لننصر رسلنا ( 9 ) ما پيامبرانخودمان را در راه تبليغ يارى مى كنيم . اى پيغمبران من ! شما از راه حق وحقيقت برويد , ديگر اثر كردن با ما , ما تضمين مى كنيم . پيغمبران هم ازهمين راه رفتند و به نتيجه اى كه خود مى خواستند رسيدند . پس ما دراستخدام وسيله در راه دعوت مردم به دين و ايمان مجاز نيستيم كه از هروسيله كه شده است استفاده بكنيم . اتفاقا اشتباه مى كنيم , نتيجه معكوسمى دهد . ما كه از نظر منابع فقير نيستيم , بگذار آنهايى كه از نظر منابعفقيرند بروند جعل بكنند . مقصودم اين است كه ما چرا ؟ ! ما اين قدر ازنظر منابع غنى هستيم كه حتى احساس نيازش هم غلط است . مى خواهى مردم رانسبت به امام حسين عليه السلام بگريانى , صحنه عاشورا آن قدر پر از حماسههست , آن قدر پر از عاطفه هست , آن قدر پر از رقت هست , آن قدرصحنه هاى با شكوه و جذاب و دلسوز دارد كه اگر در قلب ما ذره اى از ايمان باشد كافى است كه نام حسين رابشنويم و اشك ما جارى بشود. | ان للحسين محبة مكنونة فى قلوب المؤمنين|يك محبت مخفى در عمق دل هر مؤمن نسبت به امام حسين هست . | انا قتيلالعبرة | ( 10 ) من كشته اشكها هستم . شعرى است به عربى از يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام , و خيلى عجيب است . شايد در اوايل طلبگى ام درمشهد بود و هنوز به قم نرفته بودم كه آن را از كتاب ( نفثه المصدور) محدث قمى حفظ كردم . ايشان مى نويسند كه ابوهارون مكفوف كه ظاهرا نابينابوده است كه به او مى گفته اند مكفوف شاعرى توانا بوده و گاهى مرثيه اباعبدالله مى گفته است . او مى گويد روزى رفتم خدمت امام صادق عليه السلام .فرمود از آن شعرهايى كه در مرثيه جدم گفته اى براى ما بخوان . گفتم اطاعت مى كنم . فرمود زنها را هم بگوييد بيايند پشت پرده تا آنها هم استفادهبكنند . زنها هم از اندرون آمدند نزديك , پشت پرده آن اتاق .
شروع كرد به خواندن شعرهايى كه ظاهرا تازه هم گفته بود . ولى مضمون راشما ببينيد , و اصلا درس را ببينيد . وقتى اين شعرها را با اينكه پنجمصراع بيشتر نيست خواند و لوله اى در خانه امام صادق بلند شد . امام صادقهمين جور اشك از چشمهايش مى ريخت و شانه هاى مباركش حركت مى كرد . صداىناله و گريه از خانه امام بلند شد كه بعد ظاهرا خود امام گفتند ديگر كافىاست . اينهمه مرثيه هايى كه گفته شده است من نظير اين را يا نديده ام ويا كم ديده ام . مى گويد :

امرر على جدث الحسين فقل لاعظمه الزكية
أ اعظما لازلت من و طفاء ساكبة روية
و اذا مررت بقبره فاطل به وقف المطية
و ابك المطهر للمطهر و المطهرة النقية
كبكاء معولة انت يوما لواحدها المنية (11)

مضمون شعرش اين است : مى گويد اى رهگذر , اى باد صبا گذر كن به قبرحسين بن على , پيام دوستانش را به او برسان , پيام عاشقانش را به اوبرسان . اى باد صبا پيام ما را به استخوانهاى مقدس حسين برسان , بگو اىاستخوانها دائما شما با اشك دوستان حسين سيراب هستيد . اين اشكهامى ريزند و شما را سيراب مى كنند . اگر روزى شما را از آب منع كردند واگر حسين را با لب تشنه شهيد كردند , اين شيعيان و دوستان دائما اشك خودشان را نثار شما مى كنند . اى باد صبا اگر گذشتى و گذر كردى , تنها بهرساندن پيغام قناعت نكن . آنجا مركبت را نگه دار , خيلى هم نگهدار ,بايست و مصائب حسين را ياد كن و اشك بريز و اشك بريز و اشك بريز , نه مثل يك آدم عادى بلكه مثل آن زنى كه يك فرزند بيشتر ندارد , چگونه در مرگ يك فرزند خودش اشك مى ريزد , اينجور اشك بريز بگرى براى آن پاك , فرزندپدر پاك , فرزند مادر پاك .
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم , و صلى الله على محمد و آلهالطاهرين .


پى‏نوشتها:

1- سوره مائده , آيه 24 .
2-و گويد آنرا به من واگذار , و در گفتگو و مجادله با من خشونت كرده است.
3- . سوره ص , آيات 23 و 24 .
4- . بحار جديد , ج 16 ص 217 .
5- . سوره بقره , آيه 75 .
6- . سوره اسرى , آيه . 60 و ما رؤيايى را كه در خواب به تونمايانديم و نيز آن شجره ملعونه در قرآن ( خاندان خبيث بنى اميه ) راقرار نداديم مگر براى امتحان آنها , و ما ايشان را بيم مى دهيم ولى جز برطغيان آنها نيفزايد .
7- . سوره أسراى , آيات 74 و 75 .
8- . سوره كهف , آيه 23 و 24 .
9- . سوره مؤمن , آيه 51 ژ
10- . بحار جديد , ج 44 ص 279 و 280 .
11- .نفثة المصدور , ص 46 . الاغانى , جلد اول , جزء هفتم .