سيره نبوى

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۷ -


جلسه چهارم: كيفيت استخدام وسيله

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام علىعبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبيناو مولانا ابى القاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ باللهمن الشيطان الرجيم . لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخرو ذكر الله كثيرا .
يكى از مسائلى كه از سيره رسول الله صلى الله عليه و آله بايد آموخت ( كيفيت استخدام وسيله) است . انسان اولا بايد در اهداف خودش يعنىدر هدفها مسلمان باشد يعنى هدفش مقدس و عالى و الهى باشد , و ثانيابايد در استخدام وسيله براى همان هدفها هم واقعا مسلمان باشد . بعضى ازمردم از نظر هدف مسلمان نيستند يعنى در زندگى هدفى جز خورد و خوراك وپوشاك و لذت گرايى ندارند , تنها هدفى كه درباره آن فكر مى كنند ايناست كه چگونه زندگى بكنند كه بيشتر تن آسانى كرده باشند . در حقيقت هدفهاى اينها از حد هدف يك حيوان تجاوز نمى كند . نه تنها مسلمان بهاينها نمى شود گفت , انسان هم به اينها نمى شود گفت . يك انسان از آنجهت كه انسان است بايد ايده اى بالاتر از حدود شهوات حيوانى داشته باشد , و اگرانسان واقعا مسلمان باشد تمام هدفها در يك كلمه خلاصه مى شود و آن خداست و رضاى حق .
در مرحله بعد انسان براى هدفهاى پاك و مقدس و عالى خودش ناچار ازوسائلى بايد استفاده بكند . مسئله اى كه مطرح است اين است كه آيا همينكافى است كه هدف , انسانى باشد و بالاتر اينكه هدف الهى باشد ؟ اگرهدف الهى بود ديگر وسيله فرق نمى كند و از هر وسيله اى براى آن هدف مقدسمى توان استفاده كرد ؟ فرض اين است كه هدف ما هدف مقدسى است . آيابراى هدف مقدس از هر وسيله ولو وسائل نامقدس و پليد مى توان استفادهكرد ؟ يا نه , براى هدف مقدس از وسيله مقدس بايد استفاده كرد نه ازوسيله نامقدس و پليد . حال مثالهايى ذكر مى كنيم تا مطلب روشن بشود .

استفاده از وسيله نامشروع در تبليغ دين

هدف ما تبليغ دين است . ديگر از اين بهتر كه نمى شود . يك وقت هدف من در يك كارى شخص خودم هست , يك كارى را براى خودم مى خواهم بكند ,براى رفاه و منفعت خودم مى خواهم انجام بدهم . آنجا محرز است . ولى اگرمن بخواهم كارى را نه براى خودم بلكه براى دين انجام بدهم , در اين صورت آيا جايز است از هر وسيله اى استفاده بكنم ؟ اگر من بخواهم براى منافعخودم كار بكنم , مثلا وقتى كار من گير پولى يا ادارى بيايم پيش شما كهمى توانيد مشكل مراحل بكنيد چهارتا در وغ جعل بكنم براى اينكه مشكلم حل بشود , در اينجا همه مرا ملامت مى كنند , مى گويند اين را ببين ,براى اينكه مشكلش حل بشود تملق مى گويد , چاپلوسى مى كند , دروغ مى گويد ,تهمت مى زند . ولى يك وقت هدف چيز ديگر است . من مى خواهم يك مسجدبسازم . براى خودم كه نمى خواهم بسازم . واقعا هم در مسجد ساختن هدف نامقدسى ندارم . من جزء كسانى هستم كه بانى شده ايم در فلان محل كه مسجدندارد مسجدى ساخته بشود , بچه ها بيايند دستورهاى دين را ياد بگيرند وجلساتى باشد . اين مسجد مصالح مى خواهد , گرفتاريهاى ديگر دارد , اشكالات ادارى ممكن است پيدا كند , و از مردم نيز بايد پول گرفت . حالا يك آدماهل خير پاشنه گيوه را ور كشيده براى اينكه كار اين مسجد را درست بكند .مى رود پيش كسى , يك حرفى مى زند كه هر جور هست از او پول در بياورد ,چهارتا دروغ مى گويد ولى بالاخره پنج هزار تومان پول در مىآورد براى مسجد .دوتا دروغ به يك نفر ديگر مى گويد , چهارتا تملق و چاپلوسى نسبت بهديگرى مى كند كه شما چنين هستيد , چنان هستيد , ما به شما از قديم از قديمارادت داريم , خواب ديدم مثلا كه داشتيد در بهشت كله معلق مى زديد ,حتما همچنين چيزى هست . ده هزار تومان هم از اين مى گيرد . پنجاه هزارتومان از يكى ديگر مى گيرد . حال اين را ما چه مى گوييم ؟ شايد بسيارى ازمردم اين عمل را تقديس و نوعى فداكارى تلقى مى كنند , مى گويند ببين اينبيچاره براى خودش كه كار نمى كند , از صبح تا غروب پاشنه گيوه را وركشيده فقط براى مسجد . ببين براى اين كار , ديگر چه نمى كند اين آدم ؟ !به هر كس مى رسد , به هر وسيله شده بالاخره اين پول را براى اين مسجد در مىآورد , واقعا مرد فداكار و با گذشتى است .
آيا اين كار درست است يا درست نيست ؟ مسئلة .

جعل حديث

ديگرى - كه اينها در تاريخ رخ داده است - براى اينكه مردم را هدايت وراهنمايى كند , مىآيد حديثى از پيغمبر يا امام جعل مى كند در حالى كه غرضشخصى ندارد بلكه غرضش هدايت مردم است ولى فكر مى كند كه اگر چنين حديثىاز پيغمبر يا امام براى مردم نقل بكند مردم بهتر مى پذيرند . مثلا با خودمى گويد مردمى كه اين قدر غيبت مى كنند و حرف لغو مى زنند , خوب است براى اينكه غيبت نكنند و حرف لغو نگويند من بيايم حديثى جعل بكنم درفضيلت فلان دعا كه اين حديث را مردم بخوانند و بجاى حرف لغو و بيهوده وغيبت بروند دعا بخوانند , يا در ثواب قرآن بگويم فلان سوره قرآن را اگرچهل بار پشت سر يكديگر بخوانيد فلان اثر را دارد .
آيا اين كار خوبى است ؟ مسئلة : هدف مقدس است ولى يك كسى مى خواهدبا دروغ و جعل اين هدف مقدس را تأمين بكند . آيا اين درست است يادرست نيست ؟ در تاريخ , خيليها بوده اند كه چنين كارى كرده اند . حديثىاست كه در اغلب كتب تفسير نوشته اند , ظاهرا در مقدمه مجمع البيان همهست و من مكرر در كتابها خوانده ام . اين حديث را از ابى بن كعب نقلمى كنند در فضائل مخصوص قرائت سوره هاى قرآن , مثلا براى خواندن سوره سبحاسم فضيلت خاصى ذكر مى كنند , سوره هل اتيك حديث الغاشية فضيلت و ثواب ديگرى , سوره لم يكن الذين كفروا ثواب ديگرى , سوره بقرهثواب ديگرى , سوره آل عمران ثواب ديگرى , براى هر كدام يك چيزىگفته اند . همه هم از پيغمبر روايت شده . شخصى رفت از آن كسى كه اينحديث را روايت مى كرد پرسيد : آخر چطور است كه فقط تو اين حديث راروايت مى كنى و يك نفر ديگر غير از تو روايت نكرده ؟ گفت : راستش رابخواهيد اين حديث را من براى رضاى خدا جعل كردم . من ديدم مردم درمجالس كه مى نشينند شروع مى كنند به افسانه ها و تاريخ جاهليت را نقل كردنو اشعار جاهليت را خواندن . ديدم وقت مردم دارد بيهوده تلف مى شود .براى اينكه به جاى اين كار بيهوده , مردم را وادار كنم به تلاوت قرآن ,آمدم اين حديث را از زبان پيغمبر گفتم , اينكه عيبى ندارد !
ديگرى مىآيد براى فلان مقصد يك خواب جعل مى كند , و فكر مى كند با اينخواب مردم را هدايت مى كند .
آيا اين كارها درست است كه انسان براى هدف مقدس , از وسائل نامقدساستفاده بكند ؟ نه , اين كار غلط است .
اين مطلب قبلا در ذهن خودم مكرر آمده بود , همين امروز كه باز تفسيرالميزان را در همين زمينه مطالعه مى كردم ديدم ايشان ادب تبليغ نبوت راكه از قرآن استنباط كرده اند كه به طور كلى چه آدابى را همه انبياء و ازجمله رسول اكرم رعايت مى كردند از جمله همين مطلب را ذكر كرده اند كه هرگز انبياء در سيره و روش خودشان , براى رسيدن به حق , از باطل استفادهنمى كنند , براى رسيدن به حق هم از خود حق استفاده مى كنند .

آيا داستانهاى قرآن حقيقت ندارد ؟

بعضى از مصريها يك حرف مفتى زده اند كه گاهى در كلمات غير مصريها همديده مى شود راجع به بعضى قصص قرآن كه فلان داستان در تواريخ دنيا پيدانشده است . خوب پيدا نشده باشد . مگر تمام قضايايى كه در دنيا واقع شدهدر كتب تاريخ هست ؟ ! كتب تاريخى كه ما الان داريم , از حدود سه هزارسال پيش است . يعنى از حدود هزار و چهارصد سال پيش از دوره اسلام بهاين طرف مى شود گفت تاريخ دنيا تا حدى روشن است , از آن جلوتر اصلا ماتاريخ درستى در دنيا نداريم . از چهار پنج هزار سال قبل به آن طرف رااساسا مى گويند : ازمنه ماقبل تاريخ .
بعضيها راجع به بعضى از قصص قرآن گفته اند كه قرآن هدفش مقدس است ,قصص را نقل مى كند براى پند و عبرت گرفتن , قرآن كه كتاب تاريخ نيست كه بخواهد وقايع نگارى بكند , وقايع را قرآن براى پندها ذكر مى كند , وقتىكه هدف پند است ديگر فرق نمى كند كه آن واقعه اى كه نقل مى كند واقعا واقع شده باشد , يا آن را به صورت يك داستان نقل بكند كه نتيجه بگيرد . مگرنيست كه بسيارى از حكيمان دنيا پندهاى بسيار بزرگ را از زبان حيوانات بيان كرده اند كه همه مردم مى دانند كه اينها واقعيت ندارد , مثلداستانهاى كليله و دمنه كه خرگوش مثلا چنين گفت , روباه چنين گفت , شيرچنين گفت , شير آمد با روباه چنين سخن گفت , بعد خرگوش مأموريت پيداكرد . . . و وقتى مى خواهد بگويد كه انسان بايد عاقل و فتن باشد و هيكل و زور نمى تواند با عقل و فكر و هوش برابرىبكند , مى گويد خرگوش به اين كوچكى و كم قوه اى , شير به آن بزرگى وزورمندى را آخر معلق مى كند در چاه . اين را براى پند و اندرز مى گويد والاداستانى واقع نشده كه واقعا شيرى باشد و روباهى و خرگوشى و با همديگرحرف زده باشند . بعضى خواسته اند چنين حرفى العياذ بالله بگويند كه اصلاضرورتى ندارد ما در باب قصص قرآن , راجع به اين جهتش فكر بكنيم كه آياقصص قرآن تاريخ است يا تمثيل است براى پند و اندرز .
ولى اين حرف , بسيار حرف مفتى است . محال است كه انبياء , در منطقنبوت , براى يك حقيقت , العياذ بالله يك امر واقع نشده و يك دروغ راولو به صورت تمثيل بيان بكنند . در ادبيات دنيا از اين حرفها زياد است . غير از آنهايى كه از زبان حيوانات گفته اند , آنهايى هم كه از زبانحيوانات نگفته اند از تمثيل استفاده كرده اند . حتى همين داستانهاىسعدى كه در گلستان و بوستان و غيره آمده هيچ معلوم نيست كه ارزش تاريخىداشته باشد و خيلى از آنها مسلم شبهه ندارد , به جهت اينكه اصلا داستان ,خودش را نقض مى كند . مثلا مى گويد در هندوستان كه بودم رفتم در بتخانهسومنات . آنجا زند و پازند مى خواندند . بعد زدم بتها را شكستم , چنينكردم , چنان كردم . اصلا معلوم نيست سعدى به عمرش رفته باشد به آنجا . وبه علاوه اگر در بتخانه سومنات رفته , آنجا زند و پازند چكار مى كرده است ؟ ! يا مى گويد : در كاشغر كه بودم بچه اى را ديدم كه داشت فلان كتاب نحورا مى خواند , من به او چنين گفتم و او به من چنين جواب داد . نه اوهدفش آن اندرزى است كه مى خواهد بدهد . از زبان سلطان محمود و اياز حرفهايى مى گويد . اينها واقعيتى ندارد .
قرآن , پيغمبر , ائمه و كسانى كه تربيت شده اين مكتب هستند محال است كه براى هدف مقدس , از يك امر نامقدس , مثلا از يك امر پوچ , از يك امر باطل , از يك امر بى حقيقت ولو يك تمثيل استفاده كنند . اين است كه ما شك نداريم كه تمام قصص قرآن همان جور كه قرآن نقل كرده است عينواقعيت است . داستانى كه قرآن نقل مى كند , ما بعد از نقل قرآن احتياجىنداريم كه تأييدى از تواريخ دنيا پيدا بكنيم . تواريخ دنيا بايد از قرآنتأييد بگيرند . ايشان ( علامه طباطبائى ) در تفسير الميزان اين اصل را باادله اى از آيات قرآن ثابت مى كنند كه اساسا در سيره انبيا چنين چيزىوجود نداشته كه حتى براى هدف مقدسشان از يك امر نامقدس استفاده بكنند.

دو سخن باطل شايع ميان متجددين و متقدمين

در اين زمينه يك حرفى در ميان متجددين ما پيدا شده و يك حرفى در ميانبعضى از متقدمين ما , و هر دوى اينها آنچنان به حقيقت ضربه زده اند كهخدا مى داند . اما آنچه كه در ميان متجددين به اصطلاح طرح شده و خيلى همرويش تكيه مى شود , از فرنگيها گرفته شده است و مصريها با اين قاعده وبه اين تعبير بيان مى كنند : الغايات تبرر المبادى يعنى هدف وسيله رامباح مى كند . پس كوشش كن هدفت مقدس باشد . براى هدف مقدست از هروسيله ولو نامقدس مى توانى استفاده بكنى . و آنچه كه در ميان بعضى ازمتقدمين ما تا حدى معمول شده اين است كه يك حديثى نقل مى كنند كه البته اين حديث هست و حتى شيخ انصارى رضوان الله عليه در ( مكاسب محرمه) آن را نقل كرده و در دو جا هم نقل كرده , در يك جا تفسير نمى كند ولى درجاى ديگر تفسير مى كند . آن حديث اين است كه اگر اهل بدعت را ديديديعنى اگر افرادى را ديدند كه در دين بدعت ايجاد مى كنند فباهتوهم (1) .( آنهايى كه در دين بدعت ايجاد مى كنند) يعنى افرادى كه در دينچيزهايى جعل مى كنند و مىآورند كه جزء دين نيست ( ادخال ما ليس فىالدين فى الدين) را بدعت مى گويند , يعنى كسى بيايد چيزى را كه جزء ديننيست به نام دين وارد دين بكند به طورى كه مردم خيال كنند اين جزء ديناست . عكسش هم هست : چيزى را كه جزء دين هست كارى بكند كه مردم خيالكنند اين جزء دين نيست . هر دو صورتش بدعت است . در اينجا قبل ازتوضيح اين حديث , ذكر يك نكته ضرورى است .

بدعت و نوآورى

امروز ( نوآورى) را مى گويند ( بدعت) . نوآورى در غير امر دينعيبى ندارد . يك كسى در شعر مى خواهد نوآور باشد , يك كسى در هنرمى خواهد نوآور باشد , يك كسى در فلسفه مى خواهد نوآور باشد . اين مانعىندارد ولى در دين , نوآورى معنى ندارد چون آورنده دين ما نيستيم . حتىامام هم آورنده دين نيست . امام وصى پيغمبر و خزانه علم اوست . آنچه كه پيغمبر گفته است او بيان مى كند . خود پيغمبر
هم آورنده دين نيست . خدا به وسيله ملك و گاهى بدون وسيله ملك دين رابه پيغمبر وحى مى كند , پيغمبر به مردم ابلاغ مى كند و همه اش را يكجا براىامام بيان مى كند . آورنده دين حتى پيغمبر هم نيست . در دين نوآورى غلطاست , بدعت است و حرام . بله , نو استنباط كردن درست است كه آننوآورى نيست . اخباريين اجتهاد را خيال مى كنند نوآورى است . مى گوينداجتهادها همه بدعت است . اشتباه مى كنند . اجتهاد يعنى حسن استنباط .ممكن است مجتهدى مطلبى را از نو استنباط بكند كه قبلا خود او يا ديگرانجور ديگر استنباط مى كرده اند . اين , مسئله استنباط است نه آورندگى .امروز , مطلق نوآورى را بدعت مى نامند و از بدعت حمايت مى كنند و مثلامى گويند فلان كس بدعت آور است . ولى ما نبايد اشتباه بكنيم . اصلا ايناصطلاح غلط است . در ميان ما از قديم ( بدعت) يعنى نوآورى در دين ,ادخال فى الدين ماليس فى الدين . نبايد چيز ديگر را بدعت بناميم بعد كمكم بگوييم پس بدعت اشكالى ندارد . اين را خواستم بگويم كه بعضى ازجوانها اشتباه نكنند . اگر امروز نوآورى را مى گويند بدعت , اين بدعت اگر در مسائل هنرى , شعرى , فلسفى يا علمى است نه فقط عيب نيست بلكهكمال است , ولى در دين آن هم به معناى آوردن نه به معنى اجتهاد , يعنىچيزى را كه در دين نيست از خود جعل كردن , در حد بزرگترين گناهان است .حتى حديث است :
من زار مبدعا ( مبتدعا ) فقد خرب الدين .
اگر كسى به ديدن يك اهل بدعت برود دين را خراب كرده است . يعنى اگركسى بدعتى در دين ايجاد مى كند , بر ديگران حرام است كه با او ديد و بازديد بكنند . ديد و بازديدش هم حرام است .
بارى , در زمينه اهل بدعت , حديثى داريم كه در ضمن آن آمده است كه هرگاه اهل بدعت را ديديد فباهتوهم . ( باهتوهم) از ماده بهت است و اين ماده در دو مورد به كار برده مى شود , يكى در مورد مبهوت كردن, محكوم كردن و متحير ساختن كه در خود قرآن آمده است كه حضرت ابراهيمبا آن جبار زمان خودش كه مباحثه كرد , در نهايت امر فبهت الذى كفر او در مقابل منطق ابراهيم درماند , مبهوت شد , محكوم شد , مفتضح شد , وديگر در مورد بهتان يعنى دروغ جعل كردن كه مى دانيم در آيه سبحانك هذابهتان عظيم , بهتان عظيم يعنى دروغ بزرگ . شيخ انصارى تصريح مى كند كه معناى اينكه اگر با اهل بدعت روبرو شديد باهتوهم يعنى با منطقى قوى باآنها روبرو بشويد , مبهوتشان بكنيد آنچنانكه ابراهيم با جبار زمان خودشنمرود مباحثه كرد و مبهوتش نمود فبهت الذى كفر بر اهل بدعت بامنطق وارد بشويد تا مردم بفهمند اينها اهل بدعت هستند و دروغ مى گويند .با آنها مباحثه كنيد و محكومشان نمائيد .
عده اى آمده اند از اين حديث اين جور استفاده كرده اند كه اگر اهل بدعت را ديديد , ديگر دروغ گفتن جايز است , هر نسبتى مى خواهيد به اينها بدهيد, هر دروغى مى خواهيد ببنديد , يعنى براى كوباندن اهل بدعت كه يك هدف مقدس است از اين وسيله نامقدس يعنى دروغ بستن استفاده بكنيد , كه اينامر دايره اش وسيعتر هم مى شود . آدمهاى حسابى هرگز چنين حرفى را نمى زنند. آدمهاى ناحسابى گاهى دنبال بهانه اند .
مكائد نفس عجيب است ! مكرهاى نفس اماره عجيب است ! انسان گاهى نفسش آنچنان مكرر مى كند كه خودش هم نمى فهمد . مثلاشب ولادت پيغمبر است , مى خواهد جشن بگيرد شب سرور است , حالا كه شب سرور است فسق و فجور به جا مىآورد و مى گويد شب سرور است , شب ولادت پيغمبر , مگر اشكال دارد ؟ ! من به خاطر پيغمبر چنين كارى مى كنم !
داستانى است مربوط به آن زمانى كه يك ( شاهى) ارزش داشت . گفتنديك نفر رفت دم دكان عرق فروشى و به فروشنده گفت يك شاهى عرق بده .عرق فروش گفت يك شاهى كه عرق نمى شود . گفت : هر چه مى شود , بالاخرهيك شاهى هم يك چيزى مى شود . او اصرار مى كرد كه نمى شود . گفت اگر يك قران عرق مى شود آن را تقسيم بر بيست كن همان را به من بده . گفت اينمعنايش اين است كه ته يك استكان هم مثلا پر نشود . گفت همان را بده .گفت مردم عرق مى خورند كه مست بشوند , فايده اش چيست كه آن را به توبدهم ؟ گفت تو همان را بده , بد مستى اش با خودم .
بعضى از مردم دنبال بهانه هستند براى بد مستى , ديگر بد مستى اش باآنها . كافى است يك بهانه پيدا بكند براى هرزگى كردن و بد مستى .گفته اند : اجازه داده اند هر دروغى كه دلمان بخواهد , براى اهل بدعت جعلبكنيم . بعد با هر كسى كه كينه شخصى پيدا مى كند فورا به او يك نسبتىمى دهد , يك تهمتى مى زند و بعد مى گويد او اهل بدعت است . شروع مى كند بهجعل كردن , دروغ گفتن و تهمت زدن . چرا ؟ مى گويد به ما اجازه داده اند .آن وقت شما ببينيد بر سر دين چه مىآيد ؟ ! فرنگى ماب ما مى گويدالغايات تبرر المبادى . هدف بايد خوب باشد , هدف كه خوب بود وسيله هر چه شدشد . متقدم ماب ما هم مى گويد به ما گفته اند باهتوهم , حق داريم هر چهدلمان بخواهد بگوئيم و مى گوئيم هر چه دل خودمان بخواهد . آن وقت ببينيدبه سر دين چه مىآيد ؟ !

ابوهريره و پياز فروش

زمانى كه ابوهريره از سوى معاويه حاكم مكه بود مردى مقدارى پياز از عكه( همين عكاى فعلى ) آورده بود به مكه تا بفروشد . كسى نخريد . پيازهاماند , امكان بردن به جاى ديگر هم نبود و داشت در هواى گرم مى گنديد .رفت پيش ابوهريره و گفت : ابوهريره ! يك ثواب مى توانى بكنى ؟ گفت :چه ثوابى ؟ گفت من يك مسلمانم , به من گفته اند در مكه پياز پيدا نمى شودو مردم مكه پياز مى خواهند , من هر چه مال التجاره داشتم همه را پيازخريدم و آوردم اينجا , حالا هيچكس نمى خرد و دارد از بين مى رود . تو دارىيك مؤمنى را نجات مى دهى , يك نفسير را احياء مى كنى . آيا مى توانى كارىبكنى يا نه ؟ گفت بسيار خوب , روز جمعه كه نماز جمعه خوانده مى شودپيازها را در يك جاى معين حاضر كن , آن وقت من مى دانم . آن روز وقتى كهمردم همه جمع شدند , گفت : ايها الناس سمعت من حبيبى رسول الله شنيدماز حبيبم پيغمبر كه فرمود : من اكل بصل عكة فى مكة وجبت له الجنة . هركس پياز عكه را در مكه ( 2 ) بخورد بهشت بر او واجب است . يكساعتهتمام پيازها را مردم خريدند . خيلى هم آقاى ابوهريره در وجدانش راضى بود كه من مؤمنى را نجات دادم , تاجر مسلمانىرا از ورشكستگى نجات دادم . اى خدا مرگت بدهد , مگر حديث پيغمبر بايدوسيله اين جور چيزها باشد ؟ بعدها در همين زمينه ها چه حرفها كه نگفته اند! شايد صدى نود و پنج خبرها و حديثهايى كه در فضيلت شهرها گفته اند ,چيزهايى بوده كه افراد به نفع خودشان خواسته اند بگويند . مثلا گفته اندپيغمبر فرمود : خير القرى بيهق . ( قرى به معنى اعم از ده و شهر است )بهترين جاها بيهق است , همين نزديك سبزوار . پيغمبر به بيهق چه كارداشت كه حالا بيايد از ميان اين همه جا بگويد : خير القرى بيهق چرا ؟ چونفلان آقاى بيهقى مى خواسته براى خودش وسيله درست بكند . و امثال اينها كه اگر بخواهم برايش مثال ذكر بكنم الى ماشاءالله هست كه نمى خواهم ذكربكنم ولى اين قدر بدانيد كه دين را اين چيزها خراب كرده است و حال آنكه همين طورى كه ايشان ( علامه طباطبائى ) مى فرمايند جزء آداب نبوت وجزء سيره كلى همه انبياء اين بوده است كه هرگز براى هدف مقدس يعنىبراى حق از باطل استفاده نكردند .

على ( ع ) و استخدام وسيله

سياست على چرا انعطاف نمى پذيرفت ؟ شك نيست كه هدفش مقدس بود .پيشنهاد ابن عباس ها مگر چه بود ؟ پيشنهاد مغيرة بن شعبه ها مگر چه بود ؟همين مغيرة بن شعبه عليه ما عليه كه بعدها جزء اصحاب خاص معاويه و ازدشمنان على ( ع ) شد در آغاز خلافت اميرالمؤمنين آمد با حضرت صحبت كرد, ابتدا سياستمدارانه به حضرت پيشنهاد كرد كه من عقيده ام اين است كه شما فعلا درباره معاويه يك كلمه حرف نزنيد و حتى تثبيتش كنيد يعنى او را هم مانند افراد ديگركه لايق حكومت هستند فعلا تثبيت كنيد بگذاريد خيالش راحت بشود , همين كه اوضاع برقرار شد يك مرتبه از كار بركنار كنيد . حضرت فرمود من چنين كارىنمى كنم براى اينكه اگر بخواهم معاويه را ولو براى مدت موقت تثبيت بكنم معنايش اين است كه من معاويه را ولو در اين مدت موقت صالح مى دانم , ومن او را صالح نمى دانم , و در اين زمينه به مردم دروغ هم نمى گويم , تحميلهم نمى كنم . وقتى ديد حرفش اثر نمى كند گفت من هم فكر كردم ديدم كه همين كار را بايد بكنيد , حق با شماست . اين را گفت و رفت . ابن عباس گفت : اول كه آن نظر را داد عقيده اش بود ولى دوم كه اين را گفت عقيده اشنبود . مغيره اين را گفت , بعد هم رفت پيش معاويه . چرا على قبولنمى كرد ؟ براى اينكه ادامه دهنده راه و روش انبياء بود و آن سياستبازيهاو سياست پيشگيها را نداشت . اينكه گفته اند ابوبكر نابغه بود , عمرنابغه بود , آن نابغه بودنها همين بود كه از هر وسيله اى براى آن هدفى كه داشتند استفاده مى كردند . چرا عده اى نمى خواهند سياست على را بپذيرند ؟چون مى بينند يك سياست انعطاف ناپذيرى دارد , هدفى دارد و وسيله هايى ,حق را او هدف ديده , وقتى مى خواهد به آن حق برسد در هر گام از وسيله اىكه حق باشد استفاده مى كند تا برسد به آن هدف حق . ولى ديگران اگر همه دفشان فرض كنيم حق است , ديگر به وسائل اهميت نمى دهند , مى گويند هدف درست باشد .

رسول اكرم و استخدام وسيله

عده اى از قبيله ثقيف آمدند خدمت رسول اكرم : يا رسول الله مامى خواهيم مسلمان بشويم ولى سه تا شرط داريم , اين شرطها را بپذير . يكىاينكه اجازه بده يك سال ديگر ما اين بتها را پرستش بكنيم . ( مثلآنهايى كه مى گويند بگذار ما يك شكم سيرى بخوريم ) بگذار يك سال ديگر ماخوب اينها را پرستش بكنيم كه ديگر شكمى از عزا در آورده باشيم . دوماينكه اين نماز خيلى بر ما سخت و ناگوار است . ( عرب آن تكبرش اجازهنمى داد ركوع و سجود كند , چون تمام نماز خضوع و خشوع است و از اين جهت بر طبيعت اينها گران بود ) . سوم اينكه بت بزرگمان را به ما نگو بهدست خودتان نشكنيد . فرمود از اين سه پيشنهادى كه مى كنيد پيشنهاد آخرتانكه فلان بت را به دست خودتان نشكنيد مانعى ندارد , من يك نفر ديگر رامى فرستم . اما آنهاى ديگر , محال است چنين چيزى . يعنى پيغمبر هرگز چنينفكر نكرد كه يك قبيله آمده مسلمان بشود , او كه چهل سال بت را پرستيده, بگذار يك سال ديگر هم پرستش بكند , بعد از يك سال بيايد مسلمان بشود. زيرا اين يعنى صحه گذاشتن روى بت پرستى . نه فقط يك سال بلكه اگرمى گفتند يا رسول الله ما با تو قرارداد مى بنديم كه يك شبانه روز بت پرستيم و بعد از آن مسلمان بشويم كه اين يك شبانه روز را پيغمبر طبق قرارداد پذيرفته باشد محال بود بپذيرد . اگر مى گفتند يا رسول الله اجازهبده كه ما يك شبانه روز نماز نخوانيم بعد مسلمان بشويم و نماز بخوانيم -كه آن يك شبانه روز نماز نخواندن طبق قرارداد و امضاى پيغمبر باشد - محال بودپيغمبر اجازه بدهد . از هر وسيله اى استفاده نمى كرد .

استفاده از جهالت مردم به نفع دين

از همه عجيبتر به نظر من اين است : از وسيله نامقدس استفاده كردن يك مطلب است , مطلب ديگر كه از اين هم رقيق تر و دقيق تر است اين است كه آيا از خواب مردم , براى حق مى شود استفاده كرد يا نه ؟ مسئله اى است :از خواب غفلت مردم , از جهالت و نادانى مردم به نفع دين استفاده كردن. به نظر مى رسد كمتر كسى بگويد اين كار مانعى دارد . مى گويند اين بيچارهآدم جاهلى است , آدم نادانى است , آدم بى خبرى است , در همان عالم بىخبرى و جهالت و نادانى خودش يك اعتقادهايى پيدا كرده . فلان كس از راهبى بى شهربانو مثلا يك عقيده و ايمانى پيدا كرده . حالا ما چكار داريم كهاو را از خوابش بيدار كنيم , او بالاخره از همين راه اعتقاد پيدا كرده كهواقعا شهربانو مادر حضرت سجاد در كربلا بوده است و بعد كه امام حسين شهيد شده است , يكمرتبه سوار اسبى كه در آنجا بسته بوده شده و شلاق زدهبه اين اسب و بعد هم اتباع عمر سعد او را تعقيب كرده اند , او فرار كردهو آنها آمده اند . حالا اگر بگوئيم اسب بى بى شهربانو نظر كرده بوده ناچاربايد بگوييم اسبهاى لشكر عمر سعد هم نظر كرده بوده اند كه صد و پنجاه فرسخيك نفس آمدند , و تازه آنها نظر كرده تر بوده اند چون بى بى شهربانو به آنكوه كه رسيد ديگر اسبش داشت از راه مى ماند , آنها داشتند مى رسيدند ,وقتى داشتند او را مى گرفتند , مى خواست بگويد ( ياهو) مرا بگير , اشتباهكرد گفت ( ياكوه) مرا بگير و كوه هم گرفت !
عجيب است . گفت : حسن و حسين دختران معاويه . تاريخ و حديث به مامى گويد والده مكرمه حضرت سجاد سلام الله عليه در نفاس يعنى بعد از وضعحمل از دنيا رفت و اساسا در زمين كربلا وجود نداشت . يك مقتل را شمانمى بينيد كه گفته باشد والده حضرت سجاد حالا يا بى بى شهربانو يا هر كسديگر اصلا در كربلا وجود داشته است . افسانه اى است كه افسانه سازها جعلكرده اند يك عده هم به آن اعتقاد داشته اند . عده اى مى گويند حالا ما چكارداريم به اين حرف , دروغ است كه دروغ باشد , ولى مردم از همين راهبالاخره يك ايمان و اعتقادى پيدا كرده اند .
اين درست است يا نه ؟ يعنى از خواب غفلت , از جهالت و نادانى , ازيك سلسله خرافات , مردم بالاخره به يك عقيده صحيحى رسيده اند . آيا ماحق داريم اينها را تثبيت و امضاء بكنيم يا نه ؟ نه .
در كلام اميرالمؤمنين كه قبلا خواندم نكته اى بود كه يادم رفت عرض بكنم. آنجا كه مى فرمايد :
طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه .
بعد ذيلش مى فرمايد :
يضع من ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صم و السنة بكم ( 3 ) .
پيغمبر ابزار و وسائلى كه به كار مى برد , يك جا قدرت و ميسم به كارمى برد , يك جا مرهم , يك جا با خشونت و صلابت رفتار مى كرد يك جا بانرمى , ولى مواردش را مى شناخت . و بعد اين طور تعبير مى كند : در همه جا, از اين وسائل كه استفاده مى كرد , در جهت بيدارى و آگاهى مردم استفاده مى كرد . شمشير را جايى مى زد كه مردم را بيدار كند نه به خواب كند . اخلاق را در جايى به كار مى برد كه سبب آگاهى و بيدارى مى شد . شمشير را در جايىبه كار مى برد كه دل كورى را بينا مى كرد , گوش كرى را شنوا مى كرد , چشمكورى را باز مى كرد , زبان گنگى را گويا مى كرد . يعنى تمام وسائلى كه پيغمبر به كار مى برد در جهت بيدارى مردم بود .

وفات فرزند پيغمبر و گرفتن خورشيد

داستانى است كه در كتب حديث ما آمده است و حتى اهل تسنن هم نقلكرده اند . رسول اكرم پسرى دارد از ماريه قبطيه به نام ابراهيم بن رسولالله . اين پسر كه مورد علاقه رسول اكرم است در هجده ماهگى از دنيا مى رود. رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهرا متأثر مى شود و حتى اشك مى ريزد ومى فرمايد : دل مى سوزد و اشك مى ريزد , اى ابراهيم ما به خاطر تو محزونيمولى هرگز چيزى برخلاف رضاى پروردگار نمى گوييم . تمام مسلمين , ناراحت ومتأثر به خاطر اينكه غبارى از حزن بر دل مبارك پيغمبر اكرم نشسته است .همان روز تصادفا خورشيد منكسف مى شود و مى گيرد . مسلمين شك نكردند كه گرفتن خورشيد , هماهنگى عالم بالا بود به خاطر پيغمبر . يعنىخورشيد گرفت براى اينكه فرزند پيغمبر از دنيا رفته ( 4 ) .
اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يكزبان شدند كه ديدى !خورشيد به خاطر حزنى كه عارض پيغمبر اكرم شد گرفت , در حالى كه پيغمبربه مردم نگفته العياذ بالله كه گرفتن خورشيد به خاطر اين بوده . اين امرسبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيغمبر اضافه شود , و مردم هم در اينگونه مسائل بيش از اين فكر نمى كنند .
ولى پيغمبر چه مى كند ؟ پيغمبر نمى خواهد از نقاط ضعف مردم براى هدايت مردم استفاده كند , مى خواهد از نقاط قوت مردم استفاده كند , پيغمبرنمى خواهد از جهالت و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده كند , مى خواهد ازعلم و معرفت مردم استفاده بكند . پيغمبر نمى خواهد از نا آگاهى و غفلت مردم استفاده كند , مى خواهد از بيدارى مردم استفاده كند , چون قرآن به اودستور داده : ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهمبالتى هى احسن ( 5 ) . وسائلى ذكر كرده . پيغمبر نفرمود عوام چنين حرفى از روى جهالتشان گفته اند , خذ الغايات و اترك المبادى ( 6 ) ,بالاخره نتيجه خوب از اين گرفته اند . ما هم كه به آنها نگفتيم , ما دراينجا سكوت مى كنيم . سكوت هم نكرد , آمد بالاى منبر صحبت كرد , خاطر مردم را راحت كرد , گفت اينكه خورشيد گرفت به خاطر بچه من نبود . مردى كه حتى از سكوتش سوء استفادهنمى كند اين جور بايد باشد چرا ؟ براى اينكه اولا اسلام احتياج به چنين چيزهايى ندارد . بگذار كسانى بروند از خوابهاى دروغ , از جعلها و از اينجور سكوتها استفاده كنند كه دينشان منطق ندارد , برهان و دليل ندارد وآثار حقانيت دينشان روشن و نمايان نيست . اسلام نيازى به اين جور چيزهاندارد . ثانيا : همان كسى هم كه از اين وسائل استفاده مى كند , در نهايت امر اشتباه مى كند . مثل معروف : همگان را هميشه نمى توان در جهالت نگاهداشت . يعنى بعضى از مردم را هميشه مى شود در جهالت نگاه داشت , همهمردم را هم در يك زمان مى شود در جهالت و بى خبرى نگه داشت , ولىهمگان را براى هميشه نمى شود در جهالت نگه داشت . گذشته از اينكه خدااجازه نمى دهد و به عبارت ديگر اگر اين اصل هم در كار نبود , پيغمبرىكه مى خواهد دينش تا ابد باقى بماند , آيا نمى داند كه صد سال ديگر ,دويست سال ديگر , هزار سال ديگر مردم مىآيند جور ديگرى قضاوت مى كنند ؟! و بالاتر همين كه خدا به او اجازه نمى دهد .

وسيله حق براى هدف حق

براى حق بايد از حق استفاده كرد . معنى اين حرف اين است : اگر منبدانم چنانچه يك حرف ناحق و نادرست , يك دروغ , يك حديث ضعيف ,يك حديثى كه خودم مى دانم دروغ است را براى شما بخوانم همين امشب همه گنهكاران شما توبه مى كنند و همه شما نماز شب خوان مى شود , در عين حال اسلام به من چنين كارى را اجازهنمى دهد . آيا اسلام اجازه مى دهد ما دروغ بگوييم كه مردم براى امام حسين اشك بريزند ؟ آن كه مى شنود كه نمى داند دروغ است . اشك ريختن براى امامحسين هم كه شك ندارد اجر و ثواب دارد . آيا اسلام اجازه مى دهد ؟ ابدا .اسلام نيازى به اين دروغها ندارد . حق را با باطل آميختن , حق را از ميانمى برد . وقتى انسان حق را ضميمه باطل كرد , حق ديگر نمى ايستد , حودشمى رود . حق تاب اينكه همراه باطل باقى بماند ندارد .
گفتند : يكى از علماى بزرگ يكى از شهرستانها پاى منبرى نشسته بود .يك آقايى كه شال سيدى به سر داشت , روضه هاى دروغ مى خواند . آن آقا كهاز مجتهدين خيلى بزرگ بوده , از پاى منبر گفت : آقا اينها چيست دارىمى گويى ؟ يك وقت او از بالاى منبر فرياد زد : تو برو دنبال فقه و اصولت , اختيار جد خودم را دارم , هر چه دلم بخواهد مى گويم . ( اختيار جدم رادارم) يعنى چه ؟ !
غرضم اين است : يكى از راههايى كه از آن راه بر دين ضربه وارد شدهاست از جنبه هاى مختلف , رعايت نكردن اين اصل است كه ما همان طور كه هدفمان بايد مقدس باشد , وسائلى هم كه براى اين هدف مقدس استخدام مى كنيم بايد مقدس باشد . مثلا ما نبايد دروغ بگوييم , نبايد غيبت بكنيم, نبايد تهمت بزنيم . نه فقط براى خودمان نبايد دروغ بگوييم , به نفعدين هم نبايد دروغ بگوييم , يعنى به نفع دين هم نبايد بى دينى بكنيم ,چون دروغ گفتن بى دينى است . به نفع دين دروغ گفتن , به نفع دين بى دينىكردن است . به نفع دين تهمت زدن , به نفع دين بى دينى كردن است . به نفع دين غيبت كردن , به نفع دين بى دينى كردن است . دين اجازه نمى دهد ولو به نفع خودش ما بى دينى بكنيم. ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة. ببينيد سيره تبليغى پيغمبر اكرم كه از مهم ترين سيره هاى ايشان است چگونهبوده . پيغمبر , اسلام را چگونه تبليغ كرد . چگونه ارشاد و هدايت كرد .بعدا ان شاءالله درباره سيره تبليغى رسول اكرم صحبت مى كنم و عرايضى عرضهمى دارم .

على عليه السلام و بستن آب به روى دشمن

ما واقعا بايد در احوال پيشوايان بزرگ دينمان يعنى در احوال معصومينتأمل و تفكر بكنيم , ببينيم آنها چگونه بودند ؟ اين خيلى فكر دارد : جنگ صفين در يكى از كرانه هاى فرات رخ داد . اصحاب معاويه ( شريعه) يعنىمحلى را كه مى شد آب برداشت مى گيرند . بعد على ( ع ) وارد مى شود ,اصحابش بى آب مى مانند . مى فرستد نزد معاويه كه آخر ما اول آمده ايم براىمذاكره و صحبت كردن , بلكه خداوند با مسالمت اين مشكل را از ميانمسلمين بردارد و حل بكند . چرا دست به چنين كارى زدى ؟ ولى معاويه كهفكر مى كند پيروزى بزرگى به دست آورده گوشش بدهكار نيست . وقتى كهاميرالمؤمنين مى بيند كه فايده ندارد , دستور حمله مى دهد و همان روز بهشام نرسيده اصحاب معاويه رانده مى شوند و اصحاب على ( ع ) شريعه رامى گيرند . بعد اصحاب مى گويند ما حالا ديگر مقابله به مثل مى كنيم و اجازهنمى دهيم اينها آب بردارند . على ( ع ) مى گويد ولى من اين كار را نمى كنم چون آب يك چيزى است كه خدا آن را براى كافر و مسلمان قرار داده. اين كار دور از شهامت و فتوت و مردانگى است , آنها چنين كردند شمانكنيد . على نمى خواهد پيروزى را به بهاى يك عمل ناجوانمردانه به دست بياورد .
اين نكات در سيره بزرگان زياد است .

عمرو عاص و استخدام وسيله

داستانى را مى گويم , شايد خيلى از افراد بگويند اگر ما بجاى على بوديماين كار را نمى كرديم .
عمرو بن العاص مجسمه شيطنت و رذالت است . روزى على عليه السلام درصفين آمد و فرياد كرد : معاويه ! چرا اينهمه مردم مسلمان را به كشتنمى دهى ؟ خودت بيا با يكديگر نبرد بكنيم , هر كه غالب شد , و هر كهمغلوب شد . منطق روشن بود , نتيجه هم از اول معلوم است . عمرو عاصگاهى سر به سر معاويه مى گذاشت مى گفت : معاويه ! راست مى گويد , حرف همين است , تو هم كه مرد شجاعى هستى , اسلحه بپوش برو به جنگ على .معاويه كه حساب دستش بود با نيرنگ توانست روزى عمرو عاص را به جنگ بفرستد ولى نه به جنگ با على عليه السلام . البته او فى حد ذاته مردشجاعى بوده , مصر را او فتح كرده بود . عمرو عاص اسلحه پوشيد آمد درميدان جنگ و مبارز طلبيد :

يا قادة الكوفة من اهل الفتن

يا قاتلى عثمان خير المؤتمن
يا ايها الاشراف من أهل اليمن
اضربكم و لا أرى اباحسن (7)
ضمنا گوشه و كنار را نگاه مى كرد كه يك وقت با حضرت امير مواجه نشود.مى گفت :
اضربكم و لا ارى اباحسن .
شما را مى زنم ولى على را نمى بينم . از جمله جاهايى كه نوشته اند حضرت ابوالفضل حضور داشته ظاهرا همين جا بوده كه جوانى چهارده ساله بودهاست . اميرالمؤمنين آهسته به گونه اى كه عمرو عاص ابتدا نفهمد كه علىاست ولى نمى خواست تا آخر هم در غفلت باقى بماند آمد و آمد . عمرو عاصنفهميد كه على ( ع ) است . حضرت , نزديك كه رسيد نخواست باز هم اونفهمد با كه مواجه است , گفت :
انا الامام القرشى المؤتمن .
منم امام قرشى مؤتمن . خودش را معرفى كرد : من على هستم , كه ديگر عمروعاص خودش را باخت , فورا سر اسب را برگرداند و شروع به فرار كرد .
اميرالمؤمنين او را تعقيب كرد , شمشيرى به او زد , او از روى اسب پريد و خورد به زمين . من نمى دانم چه تعبيه اى كرده بود , قبلا چه پيشبينى اى كرده بود , فورا كشف عورت كرد , چون مى دانست على مردى نيست كه با يك آدم اينچنين مواجه شود . تا اينجور كرد , حضرت رويشان رابرگرداندند و رفتند . معاويه تا آخر عمر مى گفت عمرو عاص ! ولى تو شفيعخوبى پيدا كردى , در همه دنيا من يك نفر را پيدا نمى كنم كه شفيعى به اينمقدسى پيدا كرده باشد .
حالا آدمهايى كه براى هدفها از هر وسيله اى استفاده مى كنند
تيپ عمرو عاص اند . هر كس ديگر باشد مى گويد : واى ببين چه آدمى را علىدر چه فرصتى رها كرد ؟ ! خوب يك شمشير حواله اش مى كردى پدرش را درمىآوردى . ولى على مردى نبود كه ولو براى كشتن عمرو عاص , اين مردى كهبراى نجات خودش به عورت خودش متوسل شده از مسير حق منحرف شود .رويش را برگرداند و رفت . و ما نظاير اينها را در سيره ائمه اطهار وپيغمبر اكرم زياد مى بينيم : با دشمن هم كه رو برو مى شوند دست از آنمعالى اخلاق و مكارم اخلاق خودشان بر نمى دارند . اينهاست كه نشان مى دهد كهاينها در يك سطح ديگرى بودند و در سطح ديگرى فكر مى كر دند . آنها خودشانرا پاسدار حق و حقيقت مى دانند .

امام حسين و استخدام وسيله

براى امام حسين مسئله اين نيست كه كشته بشود يا كشته نشود , مسئله ايناست كه دين كشته نشود , يك اصل ولو اصل كوچك دين كشته نشود . صبحعاشورا مى شود . شمر بن ذى الجوشن كه در بدسرشتى , شايد در دنيا نظير ندارد, شتاب دارد كه قبل از شروع جنگ بيايد اوضاع را ببيند . فكر كرد ازپشت خيمه ها بيايد بلكه دست به يك جنايتى بزند , ولى نمى دانست كه قبلاامام حسين تعبيه اى ديده است , خيمه ها را دستور داده نزديك يكديگر بهشكل خط منحنى در بياورند , پشتش هم يك خندق بكنند و مقدارى نى خشك درآنجا بريزند و آتش بزنند كه دشمن نتواند از پشت سر بيايد . وقتى آمد ,مواجه شد با اين وضع , ناراحت شد و شروع كرد به فحاشى كردن . بعضى اصحاب جواب دادند البته نه فحاشى . يكى از بزرگاناصحاب گفت : يا اباعبدالله ! اجازه بدهيد الان با يك تير همين جاحرامش كنم . فرمود : نه . خيال كرد حضرت توجه ندارند به اين جهت كه اوچه آدمى است . گفت : يا ابن رسول الله من اين را مى شناسم و مى دانم چهشقيى است . فرمود : مى دانم . پس چرا اجازه نمى دهيد ؟ فرمود : مننمى خواهم شروع كرده باشم . تا در ميان ما جنگ برقرار نشده است هنوز بهصورت دو گروه مسلمان روبروى يكديگر هستيم . تا آنها دست به جنگ وخونريزى نزنند من دست به جنگ نمى زنم . اين اصل قرآنى را كه در قرآناست : الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكمفاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (8) كه حضرت امير هم در صفين بههمين آيه استناد مى كرد و مى گفت من شروع نمى كنم به حكم اين آيه , ولى اگرشروع كردند دفاع مى كنيم , امام حسين در مورد شمر هم رعايت مى كند ومى گويد قبل از آن كه جنگ عملا از طرف دشمن شروع بشود از طرف ما نبايدشروع بشود . اين نكات است كه مقام معنويت امام را نشان مى دهد كه آنهاچگونه فكر مى كردند : يك اصل كوچك ولو يك مستحب هم نبايد پايمال شود .
ولى در دشمن اين فكرها نيست . كم كم روز بر مىآيد , لشكر عمر سعدآماده مى شوند . امام حسين عليه السلام هم ميمنه تشكيل مى دهد , ميسره تشكيل مى دهد , قلب تشكيل مى دهد , پرچمدار قرارمى دهد , و فكر نمى كند كه آنها سى هزار نفرند ما هفتاد و دو نفر . ميمنهرا مى دهد به زهير , ميسره را مى دهد به حبيب , و پرچم را مى دهد بهبرادرش ابوالفضل العباس سلام الله عليه . مرد و مردانه در مقابل سى هزارنفر لشكر مى ايستد . ولى دشمن اصولى نيست , اصلى ندارد , براى او مردانگىو نامردى مطرح نيست , عمر سعد هم طمع دنيا و حكومت رى جلوى چشمش راگرفته است و تمام كارهايش شكل چاپلوسى و جلب رضايت عبيدالله زياد رادارد كه چه كار بكنيم كه وقتى مى رويم نزد عبيدالله او از ما بيشتر راضىباشد و ديگر ايراد و اشكالى در حكومت رى وارد نشود . يك وقت تيرى رابه كمان مى كند . اول تير را خود پسر سعد به طرف لشكر امام حسين پرتاب مى كند و بعد مى گويد : ايها الناس , لشكريان من ! همه شما در حضور اميرشهادت بدهيد كه اول تير را خودم پرتاب كردم . پسر سعد حداقل چهار هزارتيرانداز دارد . تير مثل باران به طرف اصحاب امام حسين آمد . نوشته اندعده اى از اصحاب امام حسين هم كه تيرانداز بودند مخصوصا يك زانو را خمكردند و يك زانو را بلند , و مردانه شروع كردند به تيراندازى كردن . درمقابل هر نفرشان كه مى افتاد چند نفر از دشمن مى افتادند , كه شايد بيشتراصحاب اباعبدالله در همين تيراندازى از بين رفتند . ولى حسين شروع نكرد.جنگ روز عاشورا با يك تير آغاز شد و با يك تير پايان يافت . فوقف ليستريح ساعة حسين ايستاد تا لحظه اى استراحت كند . دشمن كه ابدا فكرنمى كند حسين يك نفر است و با شمشير مى جنگد و بايد از نزديك با او جنگيد , چون مى داند اگر حسين تمام نيروهايش هم ضعيف شدهباشد , نمى تواند با او بجنگد , از دور سنگ مى پرانند , پيشانى مقدساباعبدالله مى شكند . پيراهن را بالا مى برد كه خونها را پاك كند ,اينجاست كه جنگ عاشورا پايان مى يابد , اباعبدالله از روى اسب به روىزمين مى افتد . ديگر نمى گويم چه شد , همين قدر عرض مى كنم كه يك وقت شنيدند كه فرمود : باسم الله و بالله و على ملة رسول الله .
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم يا الله . . .
پروردگارا عاقبت امر همه ما ختم به خير بفرما , ما را قدردان اسلام وقرآن قرار بده . ما را حق شناس و استفاده كننده از وسيله حق قرار بده ,انوار محبت و معرفت خودت را در دلهاى ما قرار بده , انوار محبت ومعرفت پيغمبرت و آل پيغمبرت را در دلهاى ما بتابان , اموات ما مشمولعنايت و مغفرت خودت بفرما .
و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان .


پى‏نوشتها:

1 . كتاب صفين نصر بن مزاحم , ص 371 با اندكى تفاوت .
2 . سوره بقره , آيه . 194 ماه حرام در مقابل ماه حرام است ( پساگر مشركين در ماه حرام با شما جنگيدند شما هم در ماه حرام با آنانبجنگيد ) و در چيزهاى محترم قصاص جايز است , پس هر كس به شما تجاوزكرد شما هم به همان اندازه به او تجاوز كنيد .
3 . ترجمه : پس آنها را مبهوت كنيد .
4 . بالخصوص در مكه , در غير مكه هم نه , آن هم پياز عكه بايد باشد ,پياز غير عكه نه ! .
5 . نهج البلاغه فيض الاسلام , خطبه 107 , ص 321 .
6 . البته اين مطلب فى حد ذاته مانعى ندارد . به خاطر پيغمبر ممكناست دنيا زير و رو بشود . اينها مسئله مهمى نيست .
7 . سوره نحل , آيه . 125 به راه پروردگارت با حكمت ( دلائل عقلى )و اندرز نيكو دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز .
8 . به هدفها بپرداز و وسائل را رها كن .