پيامبر امی

استاد شهيد آيت الله مطهرى

- ۱ -


اما مفهوم كلمه " امی " :

مفهوم كلمه امی

مفسران اسلامی كلمه امی را سه جور تفسير كرده‏اند : . 1 درس ناخوانده و ناآشنا به خط و نوشته اكثريت طرفدار اين نظرند و يا لااقل اين نظر را ترجيح می‏دهند
طرفداران اين نظر گفته‏اند اين كلمه منسوب به " ام " است كه به معنی‏ مادر است . امی يعنی كسی كه به حالت مادرزادی از لحاظ اطلاع بر خطوط و نوشته‏ها و معلومات بشری باقی مانده است ، و يا منسوب به " امت " است ، يعنی كسی كه به عادت اكثريت مردم است ، زيرا اكثريت توده ، خط و نوشتن نمی‏دانستند و عده كمی می‏دانستند ، همچنانكه " عامی " نيز يعنی‏ كسی كه مانند عامه مردم است و جاهل است ( 1 ) .

بعضی گفته‏اند يكی از معانی كلمه " امت " خلقت است و " امی " يعنی كسی كه بر خلقت و حالت اوليه كه بی‏سوادی‏ است باقی است و به شعری از " اعشی " استناد شده است ( 2 ) ، و به هر حال ، چه مشتق از " ام " باشد و چه از ( امت " ، و " امت " به هر معنی باشد ، معنی اين كلمه درس ناخوانده است
. 2 اهل ام القری طرفداران اين نظر اين كلمه را منسوب به " ام القری " يعنی مكه‏ دانسته‏اند . در سوره انعام آيه 93 از مكه به " « ام القری »" تعبير شده است : « و لتنذر ام القری و من حولها »
برای اينكه تو به مكه و آنان كه در اطراف مكه هستند اعلام خطر كنی
اين احتمال نيز از قديم الايام در كتب تفسير آمده است ( 3 ) و در چندين حديث از احاديث شيعه اين احتمال تأييد شده است ، هر چند خود اين‏ حديثها معتبر شناخته نشده است و گفته شده و ريشه اسرائيلی دارد ( 4 )
اين احتمال به ادله‏ای رد شده است ( 5 ) : يكی اينكه كلمه " ام القری " اسم خاص نيست و بر مكه به عنوان يك صفت عام نه يك اسم خاص اطلاق شده است .

ام القری يعنی‏ مركز قريه‏ها . هر نقطه‏ای كه مركز قريه‏هايی باشد ام القری خوانده می‏شود
از آيه ديگر از قرآن كه در سوره قصص آيه 59 آمده است معلوم می‏شود كه‏ اين كلمه عنوان وصفی دارد نه اسمی : « و ما كان ربك مهلك القری حتی يبعث فی امها رسولا . » پروردگار تو چنين نيست كه مردم قريه‏هايی را هلاك كند مگر آنكه قبلا پيامبری در مركز آن قريه‏ها بفرستد و حجت را بر آنها تمام كند
معلوم می‏شود در زبان قرآن هر نقطه‏ای كه مركز يك منطقه باشد ام القرای‏ آن منطقه است ( 6 )
ديگر اينكه اين كلمه در قرآن به كسانی اطلاق شده است كه مكی نبوده‏اند
در سوره آل عمران آيه 20 می‏فرمايد : « و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين‏ء اسلمتم . » بگو به اهل كتاب و به اميين ( اعراب غير يهودی و نصرانی ) آيا تسليم‏ خدا شديد ؟

پس معلوم می‏شود در عرف آن روز و در زمان قرآن به همه اعرابی كه پيرو يك كتاب آسمانی نبودند ، " اميين " گفته می‏شده است
بالاتر اينكه اين كلمه حتی به عوام يهود كه سواد و معلوماتی نداشتند با اينكه اهل كتاب شمرده می‏شدند نيز اطلاق شده است ، چنانكه در سوره بقره‏ آيه 78 می‏فرمايد : « و منهم أميون لا يعلمون الكتاب الا أمانی »
بعضی از فرزندان اسرائيل امی هستند ، از كتاب خود اطلاعی ندارند مگر يك سلسله خيالات و اوهام
بديهی است يهوديانی كه قرآن آنان را " امی " خوانده است ، اهل مكه‏ نبوده‏اند ، غالبا ساكن مدينه و اطراف مدينه بوده‏اند
سوم اينكه اگر كلمه‏ای منسوب به ام القری باشد طبق قاعده ادبی بايد به‏ جای " امی " ، " قروی " گفته شود ، زيرا طبق قاعده باب نسبت در علم‏ صرف ، در نسبت به مضاف و مضاف اليه ، خاصه آنجا كه مضاف ، كلمه " اب " يا " ام " يا " ابن " يا " بنت " باشد به مضاف اليه نسبت‏ داده می‏شود نه به مضاف . چنانكه در نسبت به ابوطالب ، ابوحنيفه ، بنی‏ تميم طالبی ، حنفی ، تميمی گفته می‏شود
. 3 مشركين عرب كه تابع كتاب آسمانی نبودند اين نظريه نيز از قديم الايام ميان مفسران وجود داشته است . در مجمع‏ البيان ذيل آيه 21 سوره آل عمران كه " « اميين »" در مقابل اهل كتاب‏ قرار گرفته است ( « و قل للذين اوتوا الكتاب والاميين ») ، اين نظر را به صحابی و مفسر بزرگ عبدالله بن عباس نسبت می‏دهد و در ذيل آيه 78 از سوره بقره از ابوعبيده نقل می‏كند ، و از ذيل آيه 75 آل عمران بر می‏آيد كه‏ خود طبرسی همين معنی را در مفهوم آن آيه انتخاب كرده است . زمخشری در كشاف نيز اين آيه و آيه 75 آل عمران را همين طور تفسير كرده است . فخر رازی اين احتمال را در ذيل آيه 78 بقره و آيه 20 آل عمران نقل می‏كند

ولی حقيقت اين است كه اين معنی ، يك معنی جداگانه غير از معنی اول‏ نيست ، يعنی چنين نيست كه هر مردمی كه پيرو يك كتاب آسمانی نباشند به‏ آنها " امی " گفته شود هر چند آن مردم تحصيل كرده و با سواد باشند
اين كلمه به مشركين عرب از آن جهت اطلاق شده است كه مردمی بی سواد بوده‏اند . آنچه مناط استعمال اين كلمه درباره مشركين عرب است نا آشنايی‏ آنها به خواندن و نوشتن بوده نه پيروی نكردن آنها از يكی از كتب آسمانی‏ . لهذا آنجا كه اين كلمه به صورت جمع آمده و به مشركين عرب اطلاق شده‏ است اين احتمال ذكر شده ، اما آنجا كه مفرد آمده است و بر رسول اكرم‏ اطلاق شده است احدی از مفسران نگفته كه مقصود اين است كه آن حضرت پيرو يكی از كتابهای آسمانی نبوده است . در آنجا بيش از دو احتمال به ميان‏ نيامده است : يكی نا آشنا بودن آن حضرت با خط ، ديگر اهل مكه بودن ، و چون احتمال دوم به ادله قاطعی كه گفتيم مردود است، پس قطعا آن حضرت از آن جهت امی خوانده شده است كه درس ناخوانده و خط نانوشته بوده است
در اينجا احتمال چهارم در مفهوم اين كلمه داده می‏شود و آن اين است كه‏ اين كلمه به معنی ناآشنايی با متون كتابهای مقدس باشد . اين احتمال به‏ معنی ناآشنايی با متون كتابهای مقدس باشد . اين احتمال همان است كه‏ آقای دكتر سيد عبداللطيف از پيش خود اختراع كرده و احيانا آن را با معنی سومی كه ذكر كرديم و از مفسران قديم نقل كرديم ، خلط كرده است

مشاراليه می‏گويد : " كلمات " امی " و " اميون " در قرآن در چند جای مختلف به كار رفته است ، اما هميشه و همه جا فقط يكی معنی از آن مستفاد می‏شود . كلمه‏ امی در لغت اصلا به معنی كودك نوزادی است كه از بطن مادر متولد می‏شود و با اشاره به همين حالت حيات و زندگی است كه كلمه امی را با معنی ضمن‏ آن به معنی كسی كه نمی‏تواند بخواند و بنويسد تعبير كرده‏اند . كلمه امی‏ همچنين به معنی كسی است كه در " ام القری " زندگی می‏كرده است . ام‏ القری يعنی مادر شهرها ، شهر پايتخت و عمده ، و اين صفتی بود كه اعراب‏ زمان پيغمبر برای شهر مكه قائل بودند . بنابراين كسی كه اهل مكه بود امی‏ نيز ناميده می‏شد
يك مورد استعمال ديگر كلمه امی برای كسی است كه با متنهای قديم سامی‏ آشنايی نداشته است . و از پيروان ديانت يهود يا دين مسيح كه در قرآن به‏ عنوان " « اهل »الكتاب " ناميده شده‏اند ، نبوده است . در قرآن كلمه‏ " « اميون »" برای اعراب پيش از اسلام كه كتاب مقدسی نداشته‏اند و پيرو تورات و انجيل هم نبوده‏اند ، به كار رفته است و در مقابل كلمه " « اهل الكتاب »" قرار می‏گرفته است
در حالی كه برای كلمه امی اينهمه معانی مختلف وجود دارد معلوم نيست‏ چرا مفسران و مترجمان قرآن ، چه مسلمان و چه غير مسلمان ، فقط معنی‏ ابتدايی يعنی نوزاد چشم و گوش بسته را گرفته‏اند و آن را به بی سواد و جاهل تعبير كرده‏اند و در نتيجه اهل مكه پيش از اسلام را نيز اميون يا گروهی بی سواد معرفی كرده‏اند ؟ ! " ( 7 )

اولا ، از قديمترين ايام ، مفسران اسلامی كلمه امی و اميون را سه جور تفسير كرده‏اند و لااقل احتمالات سه گانه‏ای درباره آن ذكر كرده‏اند . مفسران‏ اسلامی بر خلاف ادعای آقای دكتر سيد عبداللطيف فقط به يك معنی نچسبيده‏اند
ثانيا ، هيچ كس نگفته است كه كلمه امی به معنی نوزاد چشم و گوش بسته‏ است كه معنی ضمنی آن كسی باشد كه نمی‏تواند بخواند و بنويسد . اين كلمه‏ اساسا در مورد نوزاد به كار نمی‏رود ، در مورد بزرگسالی به كار می‏رود كه‏ از لحاظ فن خواندن و نوشتن به حالتی است كه از مادر زاده شده است ، به‏ اصطلاح علمای منطق مفهوم " عدم و ملكه " دارد . منطقيين اسلامی همواره‏ اين كلمه را به عنوان يكی از مثالهای عدم و ملكه در كتب منطق ذكر می‏كرده‏اند
ثالثا ، اينكه می‏گويد يكی از معانی اين كلمه اين بوده كه با متنهای‏ قديم سامی آشنايی نداشته باشد ، صحيح نيست . آنچه از اقوال قدمای مفسرين‏ و اهل لغت استفاده می‏شود اين است كه اين كلمه در حالت جمع ( اميين ) به مشركين عرب گفته می‏شده است در مقابل اهل كتاب ، به اين علت كه‏ غالبا مشركين عرب بی سواد بودند ، و ظاهرا اين عنوان تحقير آميز را يهوديان و مسيحيان به آنها داده بودند
ممكن نيست مردمی فقط به خاطر اينكه با زبان و كتاب مخصوصی آشنايی‏ ندارند ولی به زبان خودشان بخوانند و بنويسند به آنها " اميين " گفته‏ شود ، زيرا به هر حال ريشه اين كلمه بنابراين تفسير نيز كلمه " ام " يا " امت " است و مفهوم باقی بودن به حالت اولی و مادرزادی را می‏رساند
و اما علت اينكه اين كلمه از ريشه ام القری شناخته نشده است با اينكه‏ به صورت احتمال همواره آن را ذكر می‏كرده‏اند ، اشكالات فراوانی است كه در اين معنی وجود داشته است و قبلا بيان شد
پس تعجب اين دانشمند هندی بيجاست

مؤيد اين مدعا اين است كه در برخی استعمالات ديگر اين كلمه كه در روايات يا تواريخ ضبط شده است مفهومی جز " درس ناخوانده " ندارد
در بحار الانوار جلد 16 چاپ جديد صفحه 119 می‏نويسد از خود پيغمبر اكرم‏ روايت شده است : « نحن امة امية لا نقرء و لا نكتب »
ما قومی امی هستيم كه نه می‏خوانيم و نه می‏نويسيم
ابن خلكان در جلد 4 تاريخ خود ذيل احوال محمد بن عبدالملك معروف به‏ " ابن الزيات " وزير معتصم و متوكل می‏نويسد : " وی قبلا جزء دبيران معتصم خليفه عباسی بود و وزارت را احمد بن شاذی‏ بصری به عهده داشت . روزی نامه‏ای برای معتصم رسيد و وزير آن نامه را برای خليفه قرائت كرد . در آن نامه كلمه " كلاء " آمده بود . معتصم كه‏ از معلومات بهره‏ای نداشت از وزير پرسيد : كلاء چيست ؟ وزير هم‏ نمی‏دانست . معتصم گفت : " خليفة امی و وزير عامی " يعنی خليفه‏ای درس‏ نخوانده و وزيری جاهل . آنگاه گفت بگوييد يكی از دبيران بيايد . ابن‏ الزيات حاضر بود و آمد . اين كلمه را با چند كلمه ديگر كه قريب المعنی‏ بودند معنی كرد و تفاوت آنها را گفت . همين امر مقدمه وزارت ابن‏ الزيات شد "

معتصم كه به لغت عامه سخن می‏گفته است ، از كلمه " امی " ، درس‏ ناخوانده قصد كرده است . نظامی می‏گويد :

 

احمد مرسل كه خرد خاك اوست
هر دو جهان بسته فتراك اوست
امی گويا به زبان فصيح
از الف آدم و ميم مسيح
همچو الف راست به عهد وفا
اول و آخر شده بر انبيا

 

2 آيا از قرآن استفاده می‏شود كه رسول اكرم می‏خوانده و می‏نوشته است ؟

آقای دكتر سيد عبداللطيف مدعی است از بعضی از آيات قرآن صراحتا می‏توان فهميد كه آن حضرت ، هم می‏خوانده و هم می‏نوشته است ، از آن جمله‏ آيه 163 از سوره آل عمران است : « لقد من الله علی المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم‏ آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفی ضلال‏ مبين »
خداوند بر مؤمنان منت نهاد آنگاه كه پيغمبری در ميان آنها برانگيخت‏ كه آيات خدا را بر آنها تلاوت می‏كند و آنها را پاكيزه می‏گرداند و به‏ آنها كتاب و حكمت می‏آموزد ، و همانا آنها پيش از آن در گمراهی آشكار بودند

ايشان می‏گويند : " بنا بر تصريح قرآن ، نخستين وظيفه پيغمبر آن بود كه قرآن را به‏ پيروانش تعليم دهد و مسلم است كه حداقل شايستگی برای كسی كه بخواهد كتاب يا محتويات كتاب و دانش يك كتاب را به ديگران تعليم دهد ، باز هم مطابق تصريح خود قرآن ، آن است كه‏ بتواند قلم را به كار بندد يا دست كم آنچه را با قلم نوشته شده بخواند " ( 8 )
اين استدلال ، به نظر عجيب می‏آيد : اولا ، آنچه مورد اتفاق مسلمين است و مشاراليه می‏خواهد خلاف آن را ثابت كند اين است كه رسول اكرم قبل از رسالت نه می‏خوانده و نه می‏نوشته‏ است . حداكثر اين استدلال اين است كه ايشان در دوره رسالت می‏خوانده و می‏نوشته‏اند چنانكه عقيده سيد مرتضی و شعبی و جماعتی ديگر بر اين است
پس مدعای آقای دكتر سيد عبداللطيف اثبات نمی‏شود
ثانيا ، از نظر دوران رسالت نيز اين استدلال ناتمام است . توضيح اينكه‏ در برخی از تعليمات مانند تعليماتی كه به نوآموز می‏دهند كه خواندن و نوشتن به او بياموزند ، يا در تعليم رياضيات و امثال آن ، احتياج به قلم‏ و كاغذ و رسم و تخته سياه و غيره هست و خود معلم بايد عمل كند تا دانش‏ آموز يا دانشجو ياد بگيرد ، اما تعليم حكمت و اخلاق و حلال و حرام كه كار پيغمبران است نيازی به قلم و كاغذ و رسم و تخته سياه ندارد
مشائين از حكما را از آن جهت " مشائين " گفته‏اند كه معلم در حالی كه‏ راه می‏رفت و قدم می‏زد به دانشجويان تعليم می‏كرد . البته برای شاگردان كه‏ بخواهند ضبط كنند و فراموششان نشود لازم است بنويسند . لذا رسول خدا همواره توصيه می‏كرد كه سخنانش را ضبط كنند و بنويسند . می‏فرمود : " « قيدوا العلم » " دانش را دربند كنيد

گفتند : چگونه دربند كنيم ؟ فرمود : بنويسيد ( 9 )
می‏فرمود : « نضر الله عبدا سمع مقالتی فوعاها و بلغها من لم يسمعها » ( 10 )
خداوند خرم كند بنده‏ای را كه سخن مرا بشنود و ضبط كند و به آن كه‏ نشنيده است ابلاغ نمايد
در حديث است كه رسول خدا سه نوبت پشت سر هم فرمود : خدايا ! جانشينان مرا رحمت كن . گفتند : يا رسول الله جانشينان شما كيانند ؟ فرمود : كسانی كه بعد از من می‏آيند و گفته مرا و سنت مرا می‏گيرند و به‏ مردم ديگر تعليم می‏كنند ( 11 )
ايضا می‏فرمود : « من حق الولد علی الوالد ان يحسن اسمه و ان يعلمه الكتابة و ان يزوجه‏ اذا بلغ » ( 12 )
از حقوق فرزند بر پدر اين است كه نام نيك برايش انتخاب كند ، نوشتن‏ به او بياموزاند ، و وقتی كه بالغ شد همسر برايش انتخاب كند

قرآن كريم در كمال صراحت می‏فرمايد : « يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الی أجل مسمی فاكتبوه و ليكتب‏ بينكم كاتب بالعدل »( 13 )
ای اهل ايمان ! هنگامی كه نسبت به يكديگر تعهداتی برای مدت معينی‏ پيدا می‏كنيد آن را بنويسيد . بايد نويسنده‏ای به درستی و انصاف و عدالت‏ آن را بنويسد
لهذا به دستور خدا و پيامبرش لازم شد مسلمانان به خاطر حفظ آثار دينی‏شان ، و هم برای ادای حقوق فرزندانشان ، و هم برای انتظام دنياشان به‏ صنعت شريف نوشتن و خواندن همت بگمارند . همين جهت سبب شد كه " نهضت قلم " به وجود آيد ، آنچنان نهضتی كه همان مردمی كه افراد باسوادشان انگشت شمار بودند ، آنچنان رو به علم و دانش و خواندن و نوشتن آوردند كه گروهی از آنها در مدينه چند زبان را آموختند و توانستند پيام اسلام را با زبانهای گوناگون به سراسر جهان ابلاغ نمايند
در تواريخ می‏خوانيم كه اسرای بدر را پيغمبر با گرفتن فديه آزاد كرد
برخی از آنها كه فقير بودند بدون فديه آزاد شدند و برخی كه تعليم خط می‏دانستند با آنها قرارداد كرد كه هر كدامشان ده نفر از كودكان مدينه را خط نوشتن بياموزانند و آنگاه آزاد شوند ( 14 )
آری ، پيغمبر تا اين حد اصرار داشت كه اين صنعت رايج شود و مسلمانان‏ به دانش و آموختن رو آورند ، ولی هيچ يك از اينها ايجاب نمی‏كند كه‏ شخص رسول اكرم نيازی داشته باشد كه برای تعليم وتبليغ مردم از خواندن ونوشتن استفاده كند

معظم له می‏گويد : " خداوند در اول سوره ، از قلم و نوشتن ياد كرده . آيا اين آيات صريح‏ و روشن دليل نيست كه پيغمبر اسلام خواندن و نوشتن می‏دانسته و با كتاب و قلم سر و كار داشته ؟ . . . چگونه ممكن است پيغمبر اكرم مردم را به علم‏ و سواد و نوشتن تشويق كند و خودش به خواندن و نوشتن اعتنايی نداشته باشد ، در صورتی كه هميشه در كارها پيشقدم بوده است " ( 15 )
اين استدلال نيز عجيب است
البته اين آيات دليل بر اين است كه خداوند كه اين آيات را بر بنده‏ای‏ برای هدايت بندگانش نازل كرده و هم پيغمبر كه اين آيات بر قلب مقدسش‏ فرود آمده ، ارزش خواندن و نوشتن را برای بشر می‏دانسته‏اند ، اما اين‏ آيات نه دليل بر اين است كه خداوند با خواندن و نوشتن و قلم و كاغذ سر و كار دارد و نه پيغمبر
می‏گويد : " پيغمبر اكرم در همه دستورها كه می‏داده پيشقدم بوده ، چگونه‏ اين دستور را داده و خود عمل نكرده است ؟ " درست مثل اين است كه‏ بگوييم پزشك كه نسخه‏ای به بيمار می‏دهد اول بايد خودش آن نسخه را به كار بندد . بديهی است اگر پزشك بيمار گردد و همان نيازی كه بيماران به دوا پيدا می‏كنند پيدا كند ، خودش قبل از ديگران نسخه خود را به كار می‏بندد ، اما اگر بيمار نشد و نياز پيدا نكرد چطور ؟

بايد ببينيم پيغمبر اكرم همان نيازی كه ديگران به خواندن و نوشتن دارند - كه سبب می‏شود دارا بودن اين صنعت برای آنها كمال ، و فاقد بودن آن‏ نقص باشد - داشت و دستور خويش را به كار نبست ، و يا پيغمبر وضع خاصی‏ دارد كه چنين نيازی ندارد . پيغمبر در عبادت ، فداكاری ، تقوا ، راستی ، درستی ، حسن خلق ، دموكراسی ، تواضع و ساير اخلاق و آداب حسنه پيشقدم بود ، زيرا همه آنها برای او كمال بود و نداشتن آنها نقص بود ، اما موضوع به‏ اصطلاح سواد داشتن از اين قبيل نيست
ارزش فوق العاده سواد داشتن برای افراد بشر از آن جهت است كه وسيله‏ استفاده كردن افراد بشر از معلومات يكديگر است . خطوط ، علامات و رموزی‏ است كه افراد بشر برای تفهيم افكار و مقاصد يكديگر قرارداد كرده‏اند
آشنايی با خطوط وسيله‏ای است برای انتقال معلومات از فردی به فرد ديگر و از قومی به قوم ديگر و از نسلی به نسل ديگر . بشر به اين وسيله معلومات‏ خود را از فنا و نيستی و فراموشی حفظ می‏كند . سواد داشتن از اين نظر نظير زبان دانستن است . انسان به هر اندازه زبانهای بيشتری بداند وسيله‏ بيشتری برای كسب معلومات بشرهای ديگر در اختيار دارد
هيچيك از زبان دانستن و سواد داشتن ، " علم " به معنی واقعی نيست ، اما مفتاح و كليد علم هست . علم اين است كه انسان به يك حقيقت و يك‏ قانون كه در متن هستی واقعيت دارد آگاه گردد . علوم طبيعی ، منطق ، رياضيات علم است ، زيرا بشر در اين علوم يك رابطه واقعی و تكوينی و علی و معلولی را ميان اشياء خارجی يا ذهنی كشف می‏كند ، اما دانستن لغت‏ ، قواعد زبان و امثال اينها علم نيست ، زيرا ما را به يك رابطه واقعی‏ ميان اشياء آگاه نمی‏كند ، بلكه بر يك سلسله امور قراردادی و اعتباری كه از حد فرض‏ و قرارداد تجاوز نمی‏كند آگاه می‏سازد . دانستن اين امور مفتاح و كليد علم‏ است نه خود علم

آری ، در زمينه همين امور قراردادی يك جريانات واقعی پيش می‏آيد از قبيل تطورات لغتها و تركيبات كه نماينده تكامل افكار است و طبق يك‏ قانون طبيعی صورت می‏گيرد ، و البته اطلاع بر آن قوانين طبيعی جزء فلسفه و علم است ، پس ارزش سواد داشتن ، از نظر اين است كه انسان كليد دانش‏ ديگران را در دست می‏گيرد
اكنون ببينيم آيا راه كسب دانش منحصر به اين است كه انسان كليد دانش ديگران را در دست داشته باشد و از دانش آنها استفاده كند ؟ آيا پيغمبر بايد از دانش افراد بشر استفاده كند ؟ اگر اينچنين است پس نبوغ‏ و ابتكار كجا رفت ؟ اشراق و الهام كجا رفت ؟ دانش مستقيم از طبيعت‏ كجا رفت ؟ از قضا پست‏ترين انواع دانش آموزی همان است كه از نوشته‏ها و گفته‏های‏ ديگران به دست آيد ، چه ، گذشته از آنكه شخصيت خود دانش‏آموز در آن‏ دخالت ندارد ، در نوشته‏های بشری اوهام و حقايق به هم آميخته است
دكارت حكيم معروف فرانسوی پس از آنكه يك سلسله مقالات منتشر كرد ، صيت شهرتش همه جا پيچيد و سخنان تازه‏اش مورد تحسين و اعجاب همگان‏ قرار گرفت . يكی از كسانی كه مقالات وی را خوانده بود و بدانها اعجاب‏ داشت و مانند دكتر سيد عبداللطيف فكر می‏كرد ، خيال كرد كه دكارت بر گنجينه‏ای از نسخه‏ها و كتابها دست يافته و معلومات خويش را از آنجا به‏ دست آورده است . به ملاقات وی رفت و از وی تقاضا كرد كتابخانه‏اش را به او ارائه دهد . دكارت او را به محوطه‏ای كه در آنجا جسد گوساله‏ای را تشريح كرده بود راهنمايی كرد و آن گوساله را به او نشان داد و گفت اين‏ است كتابخانه من ! من معلومات خود را از اين كتابها به دست می‏آورم

مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادی می‏گفته است : " عجب است كه بعضی افراد عمری را پای چراغ به خواندن كتابها و نوشته‏های انسانهايی مانند خود صرف می‏كنند ، اما يك شب خود همان چراغ‏ را مطالعه نمی‏كنند . اگر يك شب كتاب را ببندند و چراغ را مطالعه كنند ، معلومات بيشتر و وسيعتری پيدا می‏كنند "
هيچ كس عالم به دنيا نمی‏آيد . همه مردم اول جاهل و بعد كم و بيش عالم‏ می‏گردند . و به تعبير صحيح‏تر ، هر كسی جز خدا در ذات خود جاهل است و به‏ موجب نيروها و علل و اسباب ديگری عالم می‏شود . پس هر كسی نيازمند به‏ معلم ، يعنی نيازمند يك قوه و نيرويی است كه الهام بخش او باشد
خداوند درباره رسول اكرم می‏فرمايد : « ا لم يجدك يتيما فاوی و وجدك ضالا فهدی و وجدك عائلا فاغنی »( 16 )
آيا تو يتيمی نبودی كه خدا به تو پناه داد ؟ گمراه و بی خبر نبودی كه‏ خدا تو را راهنمايی كرد و با خبرت ساخت ؟ تهيدست نبودی كه خداوند تو را بی نياز ساخت ؟

اما سخن در معلم است كه لزوما چی و كی بايد باشد ؟ آيا انسان حتما بايد از بشر ديگر علم بياموزد ، پس حتما لازم است كليد دانش بشرهای‏ ديگر را كه نامش " سواد داشتن " است در اختيار داشته باشد ؟ آيا انسان را آن پايه نيست كه مبتكر باشد ؟ آيا انسان نمی‏تواند بی نياز از انسانهای ديگر ، كتاب طبيعت و خلقت را مطالعه كند ؟ آيا انسان را آن‏ مقام و درجه نيست كه با غيب و ملكوت اتصال پيدا كند و خداوند مستقيما معلم و هادی او باشد ؟ قرآن كريم درباره پيغمبر می‏فرمايد : « و ما ينطق عن الهوی ، ان هو الا وحی يوحی علمه شديد القوی »( 17 )
او از هوای نفس سخن نمی‏گويد ، آنچه می‏گويد جز وحی كه به او می‏رسد نيست . آن كه دارای نيروهای زيادی است او را تعليم داده است
علی ( عليه السلام ) درباره رسول اكرم می‏فرمايد : « و لقد قرن الله به منذ كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق‏ المكارم و محاسن أخلاق العالم » ( 18 )
از آن زمان كه كودك بود و تازه از شير گرفته شده بود ، خداوند بزرگترين فرشته خويش را مأمور و مراقب او قرار داده ، آن فرشته او را در راه‏های مكرمت می‏برد و به نيكوترين اخلاق جهان سوق می‏داد
 
آن طرف كه عشق می‏افزود درد
بوحنيفه و شافعی درسی نكرد
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روی اوست
خامش‏اند و نعره تكرارشان
می‏رود تا عرش و تخت يارشان
درسشان آشوب و چرخ و لوله
نی زيادات است و باب و سلسله ( 19 )
سلسله اين قوم جعد مشكبار
مسأله دور است اما دور يار
هر كه در خلوت به بينش يافت راه
او ز دانشها نجويد دستگاه ( 20 )
 

عارف از پرتو می‏راز معانی دانست گوهر هر كس از اين لعل توانی‏ دانست شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس كه نه هر كو ورقی خواند معانی‏ دانست ای كه از دفتر عقل آيت عشق آموزی ترسم اين نكته به تحقيق نتانی‏ دانست ابن خلدون در مقدمه معروف خويش فصل " فی ان الخط والكتابة من عداد الصنائع الانسانية " بحثی می‏كند در اطراف اينكه خط از آن نظر كمال است‏ كه زندگی بشر اجتماعی است و افراد به كسب معلومات يكديگر نيازمندند

بعد سير تكاملی خط را در تمدنها ذكر می‏كند ، آنگاه به پيدايش خط در محيط حجاز اشاره می‏كند و سپس می‏گويد : " در صدر اسلام ، خط از جنبه فنی مراحل ابتدايی را طی می‏كرد و خطوط صحابه از لحاظ رسم الخط ، خالی از نقص نبوده است ، ولی بعدها تابعين و اخلاف آنها همان رسم الخط را به عنوان تيمن و تبرك در كتابت‏ قرآن حفظ كردند و از آن تجاوز نكردند با اينكه بعضی از آن رسم الخطها خلاف قاعده بود ، لهذا بعضی كلمات قرآن با رسم الخط خاصی باقی ماند "
آنگاه می‏گويد : " كمالات فنی و عملی از قبيل رسم الخط را كه بستگی دارد به اسباب و وسائل زندگی و جنبه نسبی دارد ، با كمالات مطلق كه فقدان آنها نقص در انسانيت انسان است و نقص واقعی است نبايد اشتباه كرد "
ابن خلدون آنگاه موضوع امی بودن رسول خدا را طرح می‏كند و خلاصه سخنش‏ اين است : " پيغمبر امی بود . امی بودن برای او كمال بود ، زيرا او علم خويش را از بالا فرا گرفته بود . اما امی بودن برای ما نقص است ، زيرا مساوی‏ است با جاهل بودن ما " ( 21 )
آيه ديگری كه از طرف مشاراليه به آن استناد شده آيه 2 و 3 از سوره " لم يكن " است . می‏گويد : " بسيار شگفت انگيز است كه مترجمان و مفسران قرآن به اين آيه كه‏ توصيف حضرت محمد ( ص ) می‏باشد توجه نكرده‏اند كه در آن گفته شده : " « رسول من الله يتلوا صحفا مطهره »" ( 22 ) يعنی محمد پيغمبر خدا كه صحيفه‏های مقدس و مطهر را قرائت می‏كند . بايد توجه‏ كرد كه در اين آيات گفته نشده است كه پيغمبر صحيفه‏های مقدس را از خاطر خود نقل می‏كند ، بلكه تصريح شده است كه اين صحيفه‏ها را قرائت می‏كند و از رو می‏خواند "

پاسخ اين استدلال آنگاه روشن می‏شود كه مفهوم دو كلمه از كلمات آيه فوق‏ الذكر روشن شود : كلمه " صحيفه " و كلمه " « يتلوا »"
" صحيفه " به معنی ورق ( برگ ) است و " صحف " جمع صحيفه است
معنی آيه با جمله بعد كه می‏فرمايد : " « فيها كتب قيمة »" اين است : " پيغمبر برگهای پاك و منزهی را كه در آنها نوشته‏هايی راست و پايدار هست برای مردم می‏خواند . " مقصود از اين برگها همان چيزها بود كه آيات قرآن مجيد را بر روی آنها می‏نوشته‏اند . پس مقصود اين است كه پيغمبر قرآن را بر مردم می‏خواند
كلمه " « يتلوا »" از ماده تلاوت است . به هيچ مدركی بر نخورده‏ايم‏ كه تلاوت به معنی خواندن از رو باشد . آنچه مجموعا از كلمات اهل لغت و از موارد استعمال كلمه " قرائت " و كلمه " تلاوت " فهميده می‏شود اين‏ است كه هر سخن گفتن ، قرائت يا تلاوت نيست . قرائت و تلاوت در موردی‏ است كه سخنی كه خوانده می‏شود مربوط به يك متن باشد ، خواه آنكه آن متن‏ از رو خوانده شود يا از بر ، مثلا خواندن قرآن ، قرائت و تلاوت است ، خواه از روی مصحف خوانده شود و يا از حفظ ، با يك تفاوت ميان خود اين‏ دو كلمه : تلاوت اختصاص دارد به خواندن متنی كه مقدس باشد ، ولی قرائت‏ اعم است از قرائت آيات مقدس و چيز ديگر . مثلا صحيح است گفته شود " گلستان سعدی را قرائت كردم " ، اما صحيح نيست گفته شود " گلستان سعدی‏ را تلاوت كردم . "

و در هر حال ، اينكه آن متن از بر خوانده شود يا از رو ، نه در مفهوم‏ قرائت دخالت دارد و نه در مفهوم تلاوت . عليهذا آيه فوق الذكر جز اين‏ نمی‏گويد كه پيغمبر آيات قرآن را كه بر صفحاتی نوشته شده است برای مردم‏ تلاوت می‏كند
اساسا چه احتياجی هست كه پيغمبر هنگام تلاوت آيات قرآن ، از رو بخواند ؟ قرآن را صدها نفر از مسلمانان حفظ بودند ، آيا خود پيغمبر از حفظ نبود و نيازمند بود از رو بخواند ؟ خداوند حفظ او را خصوصا تضمين‏ كرده بود ( « سنقرئك فلا تنسی ») ( 23 )
مجموعا معلوم شد كه از آيات قرآن به هيچ وجه استفاده نمی‏شود كه رسول‏ خدا می‏خوانده و يا می‏نوشته است ، عكس آن استفاده می‏شود ، و فرضا استفاده شود كه آن حضرت می‏خوانده و می‏نوشته است ، تازه مربوط به دوره‏ رسالت است و حال آنكه مدعای مشاراليه اين است كه رسول خدا قبل از رسالت می‏خوانده و می‏نوشته است

3 تواريخ و احاديث

آقای دكتر سيد عبداللطيف مدعی است كه از تواريخ و احاديث نيز می‏توان‏ استفاده كرد كه رسول خدا ، هم می‏خوانده و هم می‏نوشته است . به دو جريان‏ استناد می‏كند : . 1 می‏گويد : " بخاری ضمن اخبار و احاديثی كه در كتاب " العلم " ثبت كرده نقل‏ می‏كند كه يك‏بار پيغمبر نامه‏ای محرمانه به دامادش علی داد و مخصوصا به‏ او گفت باز نكند و نام گيرنده را به خوبی به خاطر بسپارد و نامه را به‏ او برساند . وقتی كه پيغمبر نامه‏ای چنان محرمانه می‏فرستاد كه حتی علی‏ داماد و شخص مورد اعتماد پيغمبر هم نمی‏بايست آن را بخواند و از آن مطلع‏ شود ، آيا چه كسی جز خود پيغمبر ممكن است چنين نامه‏ای نوشته باشد ؟ " متأسفانه روايتی كه در صحيح بخاری هست ( 24 ) هيچ ذكر نمی‏كند كه حامل‏ نامه علی ( ع ) بوده است ، در صورتی كه مشاراليه می‏خواهد از اينكه‏ پيغمبر مضمون نامه را حتی از علی پنهان داشته است استفاده كند كه خود پيغمبر نامه را نوشته است

در صحيح بخاری باب " العلم " می‏گويد پيغمبر جمعی را فرستاد و به‏ امير آنها نامه‏ای داد و گفت پيش از آنكه به فلان نقطه برسی نامه را باز نكن . هيچ نمی‏گويد كه امير آنها علی بود . و از مضمون روايت معلوم است‏ كه كسی كه بايد نامه را باز كند خود حامل نامه بوده است نه شخص سومی كه‏ آقای دكتر سيد عبداللطيف پنداشته است
آنچه بخاری در اينجا آورده مربوط است به داستان " بطن نخله " كه در كتب سير و تواريخ مضبوط است
سيره ابن هشام ( 25 ) تحت عنوان " سرية عبدالله بن جحش " و همچنين‏ بحار الانوار ( 26 ) عين روايت را نقل می‏كند كه حامل نامه ، عبدالله بن‏ جحش بوده است . می‏گويند پيغمبر به او فرمود پس از دو روز قطع مسافت ، آن را باز كن و به آنچه نوشته شده است عمل كن . عبدالله بن جحش بعد از دو روز قطع مسافت نامه را باز كرد و فرمان رسول خدا را اجرا كرد
مغازی واقدی تصريح می‏كند كه نويسنده نامه ابی بن كعب بوده است نه خود پيغمبر اكرم . می‏گويد : " عبدالله بن جحش گفت يك شب بعد از نماز عشاء ، پيغمبر به من‏ فرمود صبح زود آماده و مسلح بيا كه مأموريتی داری . پس از نماز صبح كه‏ جمعيت در مسجد با پيغمبر خواندند ، من قبل از پيغمبر آماده و مسلح در خانه‏اش ايستاده بودم . عده ديگری نيز مانند من آمده بودند . پيغمبر ابی‏ بن كعب را احضار كرد و دستور داد نامه‏ای بنويسد . پيغمبر آن نامه سربسته را به من داد و گفت تو را امير اين جمع قرار دادم و پس از دو شب كه از فلان راه می‏روی‏ نامه مرا بگشا و هر چه در آنجا هست عمل كن . من پس از دو روز طی مسافت‏ ، نامه را باز كردم و ديدم فرمان داده است به " بطن نخله " ( نقطه‏ای‏ است ميان مكه و طائف ) برای كسب اطلاعات لازم از كاروان قريش بروم

ضمنا توصيه كرده كه هيچكدام از ياران خويش را مجبور به همراهی نكن ، هر كه خواست ، با تو بيايد و هر كه نخواست ، برگردد . البته مأموريت‏ خطرناكی بود . به ياران خود گفتم هر كه آماده شهادت است با من بيايد ، هر كس آماده نيست مختار است كه برگردد . همه يك كلام گفتند : نحن‏ سامعون و مطيعون لله و رسوله و لك . . . " ( 27 )
پس آنچه آقای دكتر سيد عبداللطيف به آن استناد كرده به كلی بی اساس‏ است
. 2 جريان دومی كه در مورد استناد مشاراليه واقع شده جريان حديبيه است‏ . ايشان می‏گويند : " به طوری كه بخاری و ابن هشام نقل كرده‏اند . . . پيغمبر عهدنامه را گرفت و با دست خود نوشت "

اولا بخاری در يك روايت چنين نوشته و در روايت ديگر مخالف آن را نوشته است . علمای اهل تسنن تقريبا اجماع كرده‏اند كه هر چند ظاهر عبارت‏ بخاری موهم اين است كه خود رسول اكرم نوشته است ولی منظور راوی اين‏ نبوده است . سيره حلبی پس از آنكه طبق معمول جريان را نقل می‏كند و حتی می‏نويسد : " پيغمبر اكرم برای محو كلمه رسول الله از علی كمك گرفت " ، روايت بخاری را نقل می‏كند و می‏گويد برخی مدعی شده‏اند كه اين يك معجزه بود كه از آن حضرت ظهور كرد
ولی بعد می‏گويد : " بعضی گفته‏اند اين روايت را به اين شكل اهل علم معتبر نمی‏دانند
مقصود اين است كه پيغمبر امر كرد به كتابت نه اينكه خود نوشت "
می‏گويد : " ابوالوليد باجی مالكی اندلسی كه خواست ظاهر عبارت بخاری را بگيرد ، مورد انكار شديد علمای اندلس واقع شد " ( 28 ) . و اما سيره ابن هشام اصلا چنين چيزی ندارد و معلوم نيست چرا آقای دكتر سيد عبداللطيف چنين نسبتی به ابن هشام می‏دهد
ما قبلا گفتيم كه از جنبه تاريخی ، آنچه از اكثر نقلها استفاده می‏شود اين است كه هر چه نوشته شد به وسيله علی ( ع ) بود ، تنها از عبارت‏ طبری و ابن اثير بر می‏آيد كه پيغمبر با اينكه نوشتن نمی‏دانست ، برداشت‏ و خودش نوشت
تازه حداكثر اين است كه پيغمبر در دوران رسالت ، يك نوبت يا بيشتر نوشته است و حال آنكه محل بحث ، دوران قبل از رسالت است

اتهام مخالفان

در آغاز اين مقاله گفتيم مخالفان پيغمبر و اسلام در آن تاريخ ، آن حضرت‏ را به اخذ مطلب از افواه ديگران متهم كردند ( در آياتی از قرآن اين‏ اتهام منعكس است ) ، ولی به اين جهت متهم نكردند كه چون باسواد است و خواندن و نوشتن می‏داند ، شايد كتابهايی نزد خود دارد و مطالبی كه می‏آورد از آن كتابها استفاده كرده است
ممكن است كسی بگويد رسول خدا را به اين جهت نيز متهم كرده‏اند و اين‏ اتهام نيز در قرآن منعكس است . در سوره فرقان آيه 5 می‏فرمايد : « و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهی تملی عليه بكرش و اصيلا »
گفتند : اينها كه اين می‏گويد افسانه‏های پيشينيان است كه آنها را نوشته‏ پس هر صبح و شام بر او املاء و القاء می‏شود

جواب اين است كه گذشته از اينكه اتهامات دشمنان پيغمبر آنچنان تعصب‏ آميز و ناشی از عقده و احساسات بود كه به تعبير قرآن جز " ظلم و زور " نامی بر آن نتوان نهاد ، اين آيه صراحت ندارد كه آنها مدعی بوده‏اند پيغمبر خودش می‏نوشته است . كلمه " اكتتاب " ، هم به معنی نوشتن آمده‏ است و هم به معنی " استكتاب " كه عبارت است از اينكه شخصی از ديگری‏ بخواهد كه برای او بنويسد
ذيل آيه قرينه است كه مقصود معنی دوم است ، زيرا مضمون آيه اين است‏ : " آنها گفتند افسانه‏های پيشينيان را نوشته ( يا ديگران برايش‏ نوشته‏اند ) پس هر بامداد و پسين بر او قرائت می‏شود " . " اكتتاب " را به صورت ماضی و " املاء " را به صورت جاری و مستمر ذكر كرده است ، يعنی چيزهايی كه قبلا آنها را نويسانيده است ، ديگران كه سواد خواندن‏ دارند هر صبح و شام می‏آيند و بر او می‏خوانند و او از آنها ياد می‏گيرد و حفظ می‏كند . اگر خود پيغمبر خواندن می‏دانست لزومی نداشت بگويند ديگران‏ هر صبح و شام بر او املاء كنند ، كافی بود بگويند خودش مراجعه می‏كند و به‏ ذهن می‏سپارد
پس حتی كافران زورگو و تهمت ساز زمان پيغمبر نيز كه همه گونه تهمت‏ به او می‏زدند : ديوانه‏اش می‏خواندند ، ساحر و جادوگرش می‏ناميدند ، كذابش لقب دادند ، به تعلم شفاهی از افواه ديگران متهمش كردند نتوانستند ادعا كنند چون خواندن و نوشتن می‏داند محتويات كتابهای ديگر را به نام خودش برای ما می‏خواند

نتيجه

از مجموع آنچه گذشت معلوم شد كه رسول اكرم به حكم تاريخ قطعی و به‏ شهادت قرآن و به حكم قرائن فراوانی كه از تاريخ اسلام استنباط می‏شود ، لوح ضميرش از تعلم از بشر پاك بوده است . او انسانی است كه جز مكتب‏ تعليم الهی مكتبی نديده و جز از حق دانشی نياموخته است . او گلی است كه‏ جز دست باغبان ازل دست ديگری در پرورشش دخالت نداشته است
او با آنكه با قلم و كاغذ و مركب و خواندن و نوشتن آشنا نبود ، در كتاب مقدس خويش به قلم و آثار قلم به عنوان يك امر مقدس سوگند ياد كرد ( 29 ) و در اولين پيام آسمانی خود فرمان خواندن داد

علم و دانش و صنعت به كار بردن قلم را ، پس از نعمت آفرينش ، بزرگترين نعمت ارزانی شده به بشر معرفی كرد ( 30 ) . آن كس كه خود قلم‏ به دست نگرفته بود بلافاصله پس از ورود به مدينه و ايجاد امكانات ساده‏ ، " نهضت قلم " ايجاد كرد و با آنكه خود معلمی از بشر نديده بود و دارالعلم و دانشگاهی طی نكرده بود ، خود معلم بشر و پديد آورنده‏ دارالعلمها و دانشگاهها شد
 

ستاره‏ای بدرخشيد و ماه مجلس شد دل رميده ما را انيس و مونس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس‏ شد
كرشمه تو شرابی به عاشقان پيمود كه علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
 

حضرت رضا ( ع ) در مناظره خويش با ارباب اديان خطاب به رأس‏ الجالوت فرمود : " از جمله دلائل صدق اين پيامبر اين است كه شخصی بود يتيم ، تهيدست ، چوپان ، مزدكار ، هيچ كتابی نخوانده و نزد هيچ استادی نرفته بود . كتابی‏ آورد كه در آن حكايت پيامبران و خبر گذشتگان و آيندگان هست " ( 31 )

آن چيزی كه بيش از پيش عظمت و رفعت و آسمانی بودن قرآن كريم را مدلل می‏سازد اين است كه اين كتاب عظيم آسمانی با اينهمه معارف در باب‏ مبدأ ، معاد ، انسان ، اخلاق ، قانون ، قصص ، عبرتها ، مواعظ ، و با اينهمه لطف و زيبايی و فصاحت ، بر زبان كسی جاری شده كه خود امی بوده‏ است . نه تنها هيچ مدرسه و دانشگاه و دارالعلمی را در همه عمر نديده‏ است و با هيچ دانشمندی از دانشمندان جهان روبرو نشده است ، حتی يك‏ كتاب ساده از كتابهای عصر خود را نخوانده است

آيت و معجزه‏ای كه خداوند بر آخرين پيامبرش فرستاد از نوع كتاب و نوشته است ، از نوع سخن است ، از نوع فكر و احساس است ، با عقل و با فكر و با دل و ضمير سر و كار دارد . اين كتاب قرنهاست كه قدرت خارق‏ العاده معنوی خود را نشان داده و نشان می‏دهد ، روزگار نمی‏تواند آن را كهنه كند ، ميليونها ميليون دل را به سوی خود كشيده و می‏كشد ، نيروی‏ حياتی در آن موج می‏زند ، چه عقلهای مفكری را به انديشه و تدبر وا داشته و چه دلهايی را لبريز از ايمان و ذوق و شوق معنوی كرده و چه مرغان سحر و شب زنده دارانی را غذای روحی شده و چه اشكها را از عشق به خدا و خوف از خدا در نيمه‏های شب بر گونه‏ها جاری ساخته است و چه ملتهای اسير و به‏ زنجير كشيده را از چنگال ظلم و استبداد نجات داده است
 

نقش قرآن چونكه بر عالم نشست نقشه‏های پاپ و كاهن را شكست
فاش گويم آنچه در دل مضمر است اين كتابی نيست چيز ديگر است
چونكه در جان رفت جان ديگر شود جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
همچو حق پيدا و پنهان است اين زنده و پاينده و گوياست اين
 

آری ، عنايت ازلی برای اينكه آيت بودن اين كتاب و وحی بودنش بيشتر روشن شود آن را بر بنده‏ای از بندگانش فرود آورد كه يتيم ، فقير ، چوپان‏ ، صحرا گرد و درس ناخوانده و مكتب ناديده بود
« ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم »
پايان
 


پاورقی :
1.  مفردات راغب ، ذيل كلمه " ام " و مجمع البيان ، ذيل آيه 78 بقره
2.  مجمع البيان ، ذيل آيه 78 بقره
3.  مجمع البيان ، ذيل آيه 75 آل عمران و آيه 156 اعراف ، و تفسير امام فخر رازی ، ذيل آيه 75 از سوره اعراف
4.  مجله آستان قدس ، شماره . 2
5.  همان مأخذ
6.  در يكی از رواياتی كه وارد شده كلمه " امی " منسوب به ام القری‏ يعنی مكه است تأييد شده كه اين كلمه وصف عام است نه اسم خاص ، زيرا می‏گويد : " و انما سمی الامی لانه كان من اهل مكة و مكة من امهات القری‏ " يعنی پيغمبر از آن جهت امی خوانده شده است كه از اهل مكه است و مكه‏ يكی از ام القری‏هاست
7.  نشريه كانون سر دفتران ، شماره آبان ماه 1344 ، نقل از نشريه‏ آموزش و پرورش شماره شهريور . 1344
8.  نشريه كانون سر دفتران ، نقل از نشريه آموزش و پرورش
9.  بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 2 ص . 151
10.  كافی ، ج / 1 ص . 403
11.  بحارالانوار ( چاپ جديد ) ، ج / 2 ص . 144
12. وسائل الشيعه ، ج / 3 ص . 134
13.  بقره / . 282
14.  تاريخ الخميس ديار بكری ، ج / 1 ص 395 والسيره الحلبية ، ج 2أ ص . 204
15.  مجله روشنفكر
16.  ضحی / . 8
17.  نجم / 3 - . 5
18. نهج البلاغه ، خطبه . 190
19. " زيادات " و " باب " و " سلسله " نام سه كتاب معروف آن‏ عصر است
20. مثنوی ، دفتر سوم
21. مقدمه ابن خلدون ( چاپ ابراهيم حلمی ) ، ص 494 و . 495
22. بينة / . 2
23.  اعلی / . 6
24.  ج / 1 ص . 25
25. ج / 1 ص . 601
26. ج 6 ، باب 38 ( چاپ قديم سربی تهران ) ، ص . 575
27. مغازی واقدی ، ج / 1 ص 13 و . 14
28.  السيره الحلبية ، ج / 3 ص . 24
29.  " ن و القلم و ما يسطرون »" ( قلم / 1 )
30. " اقرء باسم ربك الذی خلق ، خلق الانسان من علق ، اقرء و ربك‏ الاكرم ، الذی علم بالقلم ، علم الانسان ما لم يعلم »" ( علق / 1 - 5 )
31. عيون اخبار الرضا ( چاپ سنگی ) ، ص . 94