الگوى برتر
شيوه مبارزه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله با مفاسد اجتماعى

محمدرضا تويسركانى

- ۱۳ -


روش‏هاى مَلاء در برابر نهضت جهانى اسلام
قرآن مجيد در آيات مختلف از اين روش‏ها سخن گفته است. روشهايى كه به طور منظم و مرحله‏اى در مورد پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و مسلمانان اجرا مى‏شد:
1- تكذيب 2- استهزاء 3- تهمت و بهتان 4- مجادله و مغالطه 5- تطميع 6- محاصره اجتماعى و اقتصادى 7- تهديد )قتل و شكنجه(.
آن‏ها از تكذيب شروع كردند و در نهايت تصميم به قتل پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله گرفتند و امّا آن حضرت در مقابل اين روش‏ها، شيوه‏هاى مدبّرانه‏اى اتّخاذ نمود كه سبب خنثى شدن روش‏هاى ملاء گرديد و عامل گسترش اسلام و فراهم شدن زمينه مناسب در جهت محو مفاسد اجتماعى گشت.
آياتى از قرآن كه مشتمل بر روش‏هاى پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله در برابر سران فساد مى‏باشد مورد بررسى و دقت قرار داده مى‏شود.

2/1 - هجر جميل و اعراض
»وَ اصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً(10)وَ ذَرْنى وَ المُْكَذِّبِينَ أُولى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً(11)إِنَّ لَدَيْنَا أَنكالاً وَ جَحِيماً«(252)
و در برابر آنچه )دشمنان( مى‏گويند شكيبا باش و بطرزى شايسته از آنان دورى گزين! و مرا با تكذيب‏كنندگان صاحب نعمت واگذار، و آن‏ها را كمى مهلت ده،
اين آيات از اولين آياتى است كه بعد از علنى شدن دعوت و مبارزه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نازل شده است. روش مشركان در اين مرحله تكذيب، استهزاء و تهمت بوده است؛ امّا روش آن حضرت »هجر جميل« بود.
در شأن نزول اين آيات آمده است،: زمانى كه پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله دعوت خود را آشكار كرد، قريش در )دارالندوة((253) جمع شدند تا در كار آنان حضرت بينديشند و براى مقابله با او نام و شعارى انتخاب كنند.
بعضى گفتند او كاهن است؛ امّا گروهى با اين پيشنهاد مخالفت كردند. بعضى ديگر گفتند: او مجنون است؛ امّا باز گروهى مخالفت كردند. بعضى عنوان ساحر را ترجيح دادند؛ امّا آن را نيز نپذيرفتند. سر انجام گفتند هر چه هست او ميان دوستان جدايى مى‏اندازد بنابراين ساحر است پس مشركان پراكنده شدند در حالى كه هر كدام آن حضرت را ملاقات مى‏كردند مى‏گفتند: اى ساحر اى ساحر(254).
در تعريف »هجر جميل« آمده است: دورى كردن شايسته، به اين صورت كه آن حضرت در مقابل اين سخنان با بى‏اعتنايى روبرو مى‏شد و در عين حال به مبارزه خويش با مفاسد اجتماعى با روش‏هاى مخصوص ادامه مى‏داد. در حقيقت هجر و دورى كردن او يك روش مبارزاتى بود نه فرار از دست دشمنان(255). قرآن مجيد از روش ديگرى به نام اِعراض خبر مى‏دهد. اِعراض يعنى روى گرداندن و بى‏اعتنايى نمودن ولى به صورت مثبت يعنى آن حضرت تكليف خود را انجام مى‏داد و به اين سخنان اهميتى نمى‏داد و تحمل مى‏كرد و با آنان مدارا مى‏نمود. در واقع »هجر جميل« و »اِعراض« از يك روش خبر مى‏دهند. به اين آيات قرآن كريم دقت نمائيد:
»خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِض عَنِ الْجَهِلِينَ«(256)
)به هر حال( با آن‏ها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكى‏ها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان )و با آنان ستيزه مكن(!
»فَاصدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِض عَنِ الْمُشرِكِينَ«(257)
آنچه را مأموريت دارى، آشكارا بيان كن! و از مشركان روى گردان )و به آن‏ها اعتنا نكن(!
روش ملأ و اشراف در اين مقطع و شيوه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در برابر آنان در سوره‏هايى از قرآن ذكر شده است كه به بعضى از آنان اشاره مى‏شود.
سوره مدّثّر/ 11؛ سوره ص/ 4 و 17؛ سوره فرقان/ 4 و 8؛ سوره فاطر/ 4؛ سوره اسراء/ 47؛ سوره يونس/ 2؛ سوره حجر/ 6؛ سوره انعام/ 7 و 80؛ سوره صافات/ 15؛ سوره انبياء/ 3، سوره ذاريات/ 52 و سوره طه/ 130.

2/2 - بلاغ مبين .
از جمله روش‏هايى كه مشركان و رهبران آنان در برابر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و مباحث فكرى ارائه شده از طرف آن حضرت به كار مى‏گرفتند روش مجادله و مغالطه بود. به اين معنى كه آنان بدون توجه به سخن حقِ آن حضرت و بدون تعقل و تفكر و با سرسختى و عناد، سخنانى مطرح مى‏نمودند كه عوام را به غلط مى‏انداختند. مجادله و مغالطه از طرف مشركان در توجيه بت‏پرستى، عدم وجود معاد و قيامت، و عدم اعتقاد به وحى و نبوت و انجام فحشا و منكرات صورت مى‏پذيرفت. و امّا پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در برابر اين روش از شيوه »بلاغ مبين« استفاده مى‏كرد.
»قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيْكم مَّا حُمِّلْتُمْ وَ إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مَا عَلى الرَّسولِ إِلا الْبَلَغُ الْمُبِينُ«(258)
بگو: »خدا را اطاعت كنيد، و از پيامبرش فرمان بريد! و اگر سرپيچى نماييد، پيامبر مسؤول اعمال خويش است و شما مسؤول اعمال خود! امّا اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد؛ و بر پيامبر چيزى جز رساندن آشكار نيست!
توضيحى پيرامون بلاغ مبين و سپس نمونه‏هاى قرآنى مجادله و مغالطه مشركان ارائه مى‏گردد.
بلاغ يعنى رسانيدن. و نيز گفته‏اند كه بلاغ، اسم مصدر و به معنى پيام رسانى است. مصدر بلاغ، تبليغ است مانند كلام و تكليم.(259)
در مفردات راغب، بلاغ به معنى كفايت آمده است.(260) قرآن مجيد در آيات فراوانى وظيفه و رسالت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را تفسير بلاغ مبين خلاصه نموده است.
مفَسران اين گونه آيات را چنين تفسير نموده‏اند.
بلاغ مبين يعنى هيچ ابهام و خفايى در كلام نبوده و - از سخنان دو پهلو استفاده نگردد. در بيان حقيقت چيزى كم گذاشته نشود. سخن صريح توام با رشادت و قاطعيت. سخن باتدبير همراه با انذارو تبشير. رعايت اصول روانى واجتماعى در كلام. به صورتى سخن گفته شود كه دل‏ها درك كنند. از جدال بى فايده دورى شود. كوشش و مجاهدت در جهت تفهيم حقائق به گونه‏اى كه بر مخاطب حجة و دليل تمام شود.(261)
شايد بتوان گفت، بلاغ مبين را آيه 125 سوره نحل تفسير نموده است.
»اُدْعُ إِلى سبِيلِ رَبِّك بِالحِْكْمَةِ وَ الْمَوْعِظةِ الْحَسنَةِ وَ جَدِلْهُم بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضلَّ عَن سبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ«(262)
با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آن‏ها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن! پروردگارت، از هر كسى بهتر مى‏داند چه كسى از راه او گمراه شده است؛ و او به هدايت‏يافتگان داناتر است.
از اين گونه آيات نتيجه ميگيريم كه شيوه پيامبر گرامى اسلام در برابر مجادله و مغالطه مشكران بلاغ مبين بود، آن حضرت با اين روش موفّق شد حقانيّت مكتب نورانى اسلام را به جهانيان اثبات نمايد و زشتى افكار جاهلى و اعمال فاسد را عيان كرده و مجادله و مغالطه مدافعان جامعه جاهلى آن عصر را بى تأثير، و حجة را برهمگان تمام كند.

نمونه‏هاى قرآنى از مجادله و مغالطه مشركان

1 - بت پرستى و فحشاء
»وَ قَالَ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْ‏ءٍ نحْنُ وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْ‏ءٍ كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلى الرُّسلِ إِلا الْبَالَغُ الْمُبِينُ«(263)
مشركان گفتند: »اگر خدا مى‏خواست، نه ما و نه پدران ما، غير او را پرستش نمى‏كرديم؛ و چيزى را بدون اجازه او حرام نمى‏ساختيم!« )آرى( كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند؛ ولى آيا پيامبران وظيفه‏اى جز ابلاغ آشكار دارند؟!
نظير اين آيه در سوره زخرف آيه 20 آمده است.
در اين آيات مشركان بت پرستى خويش را براساس جبرالهى توجيه مى‏نمودند آنان گفنتد اگر خدا مى‏خواست ما بت‏ها را پرستش نمى‏كرديم و اين اراده او بود كه ما به پرستش بت‏ها پرداخته‏ايم زيرا هر چه از ما صادر مى‏شود به اراده خداوند است پس بت‏پرستى ما به اراده الهى است. اگر او نمى‏خواست ما قدرت پرستش بت‏ها را نداشتيم. ما نمى‏توانيم در برابر اراده الهى عمل مستقلى را انجام دهيم و بر همين اساس تمام اعمال ما از بت‏پرستى و غير آن مورد رضايت الهى و خواست او صورت مى‏پذيرد. قرآن مجيد از اين نوع مغالطه، در توجيه اعمال زشت و ارتكاب فحشا و منكرات توسط مشكران خبر مى‏دهد.
»وَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا ءَابَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ«(264)
و هنگامى كه كار زشتى انجام مى‏دهند مى‏گويند: »پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است!« بگو: »خداوند )هرگز( به كار زشت فرمان نمى‏دهد! آيا چيزى به خدا نسبت مى‏دهيد كه نمى‏دانيد؟!«
اين آيه شريفه دو عذر و بهانه مشركان را در انجام اعمال زشت مطرح مى‏نمايد. يكى تقليد از نياكان و احترام به آداب و رسوم پدران. ديگرى اراده الهى. به اين صورت كه مى‏گفتند سند درستى اعمال ما رفتار پدران ما است اگر سؤال مى‏شد به چه دليل پدران شما درست عمل كرده‏اند؟ مى‏گفتند اگر اعمال آن‏ها باطل و فاسد بود خداوند اجازه اين گونه رفتار را به آن‏ها نمى‏داد پس انجام دادن آن‏ها يعنى خواست خدا. بنابر اين امر الهى پشتوانه آداب و رسوم نياكان ما بوده است.
در مورد اين كه مراد از فاحشه در اين آيه چيست دو نظر وجود دارد.
يا مطلق اعمال زشت است كه مشركان از روى تعصب و هوس انجام مى‏دادند يا منظور طواف به صورت عريان است و همان گونه كه علامه طباطبائى قدس سره در الميزان، ذيل اين آيه فرموده‏اند شايد نظر اول به واقع نزديك‏تر باشد و امّا پاسخ پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در برابر اين نوع سخنان
1- »قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا اِنْ تَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ و اِنْ اَنْتُمْ الاَّ تَخْرُصُونْ«(265)
»بگو آيا دليل قاطعى داريد؟ پس به ما ارائه دهيد. شما فقط از پندارهاى بى‏اساس پيروى مى‏كنيد و تخمين‏هاى نابجا مى‏زنيد.«
خداوند متعال در اين آيات مى‏فرمايد: مشركان به جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و اعتقادى ندارند. بلكه براى تبرئه خويشتن از گناه و فساد، اين موضوع )جبر( را مطرح مى‏نمايند زيرا اينان براى ادعاى خويش هيچ دليل عقلى و نقلى ندارند. در سوره زخرف، آيه 20، اين پاسخ تكرار شده است.
»وَ قَالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَهُم مَّا لَهُم بِذَلِك مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلا يَخْرُصونَ«(266)
آنان گفتند: »اگر خداوند رحمان مى‏خواست ما آن‏ها را پرستش نمى‏كرديم!« ولى به اين امر هيچ گونه علم و يقين ندارند و جز دروغ چيزى نمى‏گويند!
2- سوره انعام، آيه 149 »قُلْ فَلِلَّهِ الحُجَّةُ البالِغَةُ فَلُو شاءَ لَهَديكُمْ اَجْمَعين«
بگو اى پيامبر براى خدا حجت بالغه است پس اگر اراده امر قرار مى‏گرفت همه شما را هدايت مى‏كرد.
پاسخ دوم قرآن اين است كه درست است كه در عالم وجود همه چيز به اراده الهى واقع مى‏شود ولى نبايد فراموش كرد كه اراده الهى بر اين امر قرار گرفته است كه انسان مختار و آزاد باشد تا او را آزمايش كند و زمينه پرورش او را فراهم كند. سوره يونس / 99 ، سوره هود / 118، سوره نحل/93 و سوره شورى / 8 ،اين مطلب آمده است كه خداوند مى‏فرمايد: ما اگر مى‏خواستيم، همه انسان‏ها اهل صلاح و سعادت مى‏شدند ولى اراده تكوينى ما بر اين تعلق گرفته است كه انسان آزاد باشد و بر اساس اختيار زندگى كند. به بيان ديگر مغالطه مشركان خَلط اراده تكوينى و تشريعى است. پاسخ اين مغالطه اين است كه اراده تكوينى خداوند بر آزادى انسان تعلق گرفته است و اراده تشريعى او بر عبوديت و بندگى انسان، و بين اين دو اراده هيچ تضادى وجود ندارد.
پاسخ سوم كه در حقيقت ادامه پاسخ دوم است اين است كه خداوند بر اساس حكم عقل، امر به نيكى و عدالت مى‏كند:
»إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاحْسنِ وَ إِيتَاء ذِى الْقُرْبى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنكرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكمْ تَذَكَّرُونَ«(267)
خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مى‏دهد؛ و از فحشا و منكر و ستم، نهى مى‏كند؛ خداوند به شما اندرز مى‏دهد، شايد متذكّر شويد!
و امر به فحشا نمى‏كند و راضى به انجام اين اعمال زشت و فاسد نيست و كسانى كه اعمال زشت را مستند به امر الهى مى‏كنند براى سخن خويش هيچ دليلى ندارند و اين گونه سخن گفتن افتراء بر خداوند است.
»وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ«(268)
و هنگامى كه به آن‏ها گفته شود: »از آنچه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد!« مى‏گويند: »نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى‏نماييم.« آيا اگر پدران آن‏ها، چيزى نمى‏فهميدند و هدايت نيافتند )باز از آن‏ها پيروى خواهند كرد(؟!

پاسخ قرآن در مورد تقليد از نياكان (269)
انسان در مسائل اعتقادى نبايد تقليد كند آن هم به صورت تقليد جاهل از جاهل، بلكه بر اساس حكم عقل در مسائل بنيادى كه سعادت و خوشبختى انسان به آن بستگى دارد اصل، تحقيق و تعقل و تفكر است. اگر كسى توان و استعداد اين امر را ندارد حداقل از دانشمندان و متفكران پيروى كند يعنى تقليد جاهل از عالم و مشركان در اعتقادات و رفتارشان، نه اهل تحقيق بودند نه اهل پيروى از عالمان و دانشمندان بلكه بر اساس تعصب‏هاى جاهلى بر آداب و رسوم پدران خويش اصرار مى‏ورزيدند.

2) مغالطه و مجادله مشركان در مورد معاد
»وَ ضرَب لَنَا مَثَلاً وَ نَسىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ(78)قُلْ يحْيِيهَا الَّذِى أَنشأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ«(270)
و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: »چه كسى اين استخوانها را زنده مى‏كند در حالى كه پوسيده است؟!« بگو: »همان كسى آن را زنده مى‏كند كه نخستين بار آن را آفريد؛ و او به هر مخلوقى داناست!
موضوع ديگرى كه مشركان در پذيرش آن سرسختى نشان مى‏دادند و با مغالطه و مجادله در برابر آن ايستادگى مى‏كردند، معاد و زنده شدن انسان بعد از مرگ بود. اين مطلب در آيات فراوانى از سوره‏هاى مكى قرآن آمده است.
و امّا مغالطه و مجادله و شبهات منكران معاد و پاسخ قرآن:
1- چگونه ممكن است انسان بعد از متلاشى شدن بدنش مجدداً زنده شود؟
پاسخ: هويت شخصى هر انسانى بستگى به روح او دارد و به ديگر سخن، معاد اعاده معدوم نيست بلكه بازگشت روحِ موجود است.
2- پديد آمدن حيات، منوط به اسباب و شرايط خاص است و بدنى كه متلاشى شده است چگونه قابليت و استعداد حيات را خواهد داشت؟
پاسخ: نظام مشهود در عالم دنيا تنها نظام ممكن نيست و اسباب و عللى كه در اين جهان بر اساس تجربه شناخته مى‏شوند اسباب و علل انحصارى نيستند و شاهدش اين است كه در همين جهان، پديده‏هاى حياتى خارق‏العاده‏اى مانند زنده شدن بعضى از حيوانات و انسان‏ها رخ داده است.
3- از كجا بدانيم قدرت خدا بر زنده كردن مردگان تعلق مى‏گيرد؟
پاسخ: قدرت الهى حد و مرزى ندارد و به هر چيز ممكن الوقوعى تعلق مى‏گيرد.
4- چگونه ممكن است بدن‏هايى كه خاك شده و ذرّات آن‏ها در هم آميخته شده را از يكديگر باز شناخت؟ و چگونه مى‏توان رفتارهاى آدمى را در طول تاريخ ضبط نمود و به آن‏ها رسيدگى كرد؟
پاسخ: مردگان را همان كسى زنده مى‏كند كه نخستين بار ايشان را آفريد و او به هر آفريده‏اى دانا و عليم است.
در واقع قرآن مجيد با پاسخ‏هاى مستدل در برخورد با منكران معاد تأكيد مى‏كند كه برهانى بر نفى معاد وجود ندارد و پديده‏هاى مشابه معاد در دنيا وجود دارد هر چند برهان عقلى بر ضرورت معاد نيز موجود است.(271)
در مورد آيات قرآن پيرامون معاد و منكران به اين آيات مراجعه شود: انبياء/ 24؛ جاثيه/ 24؛ روم/ 10 و 50؛ كهف/ 21؛ بقره/ 260 و 73؛ اسراء/ 51 و طه/ 51 و 53.
نكته‏اى كه از بررسى آيات قرآن به دست مى‏آيد اين است كه مشركان بيشترين سرسختى و لجاجت را در مورد معاد از خود نشان مى‏دادند زيرا پذيرش معاد مستلزم كنار گذاشتن افكار جاهلى و اعمال زشت آن‏ها بود.

3) مغالطه و مجادله مشركان در مورد وحى و نبوت
»وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا إِفْكٌ افْترَاهُ وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ ءَاخَرُونَ فَقَدْ جَاءُو ظلْماً وَ زُوراً(4) وَ قَالُوا أَسطِيرُ الأَوَّلِينَ اكتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكرَةً وَ أَصِيلاً(5)قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السِرَّ فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَّحِيماً(6)وَ قَالُوا مالِ هَذَا الرَّسولِ يَأْكلُ الطعَامَ وَ يَمْشى فى الأَسوَاقِ لَوْ لا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً(7)أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكلُ مِنْهَا وَ قَالَ الظلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلاً مَّسحُوراً(8)انظرْ كيْف ضَرَبُوا لَك الأَمْثَلَ فَضلُّوا فَلا يَستَطِيعُونَ سبِيلاً«(272)
و كافران گفتند: »اين فقط دروغى است كه او ساخته، و گروهى ديگر او را بر اين كار يارى داده‏اند.« آن‏ها )با اين سخن( ظلم و دروغ بزرگى را مرتكب شدند. و گفتند: »اين همان افسانه‏هاى پيشينيان است كه وى آن را رو نويس كرده، و هر صبح و شام بر او املا مى‏شود.« بگو: »كسى آن را نازل كرده كه اسرار آسمانها و زمين را مى‏داند؛ او )هميشه( آمرزنده و مهربان بوده است!« و گفتند: »چرا اين پيامبر غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود؟! )نه سنّت فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را!( چرا فرشته‏اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند )و گواه صدق دعوى او باشد(؟! يا گنجى )از آسمان( براى او فرستاده شود، يا باغى داشته باشد كه از )ميوه( آن بخورد )و امرار معاش كند(؟!« و ستمگران گفتند: »شما تنها از مردى مجنون پيروى مى‏كنيد!« ببين چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند، آن گونه كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند!
شبهات منكران وحى و نبوت كه با آن‏ها به مغالطه و مجادله پيرامون قرآن و رسالتِ پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله )وحى و نبوت( مى‏پرداختند همراه با پاسخ قرآن به شرح زير است:(273)
1- چرا فرشته‏اى به عنوان رسول فرستاده نشده است؟ ما در صورتى ايمان مى‏آوريم كه نامه‏اى از طرف خدا با چهار فرشته بر ما نازل شود و ديگر اين‏كه اگر قرار است پاى انسانى هم در ميان باشد چرا او را فرشته‏اى همراهى نمى‏كند؟ مگر امكان دارد انسانى از جنس ما به تنهايى بار رسالت را بر دوش كشد؟
پاسخ: اولاً اگر فرشته‏اى نازل كنيم كه او را ببينند باز مى‏گويند اين يك جادو و سحر است زيرا مشكل اينان همراه با دليل و عقيده نيست بلكه لجاجت و تعصب، اجازه قبول كردن حق را به آن‏ها نمى‏دهد و ثانياً اگر فرشته‏اى نازل شود و سپس ايمان نياورند به حيات آنان خاتمه داده خواهد شد و عذابشان قطعى خواهد بود. خداوند از باب لطف مى‏خواهد زمينه توبه براى آنان فراهم باشد. ثالثاً پيامبر خداصلى الله عليه وآله به مقتضاى وظايفى كه دارد بايد از جنس مردم باشد.
رابعاً ما بهتر از فرشته را براى انجام اين رسالت انتخاب نموده‏ايم. كسى كه معلم فرشتگان است و بهترين مخلوق عالم وجود. بر اساس اين مطالب، مشكل از طرف ما و رسول ما نيست. مشكل عناد و هوس‏هاى شماست و لذا اگر درى از آسمان‏ها به روى آن‏ها مى‏گشوديم و از آن بالا مى‏رفتند و به همه تقاضاى آن‏ها جواب مثبت مى‏داديم باز مى‏گفتند ما را سحر و جادو كرده‏اند.
2- اگر بپذيريم كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله بايد انسان باشد چرا يك انسان تهيدست و فقير است؟ چرا او مثل ما غذا مى‏خورد؟ در بازار به خريد و فروش و كارهاى شخصى‏اش مى‏پردازد؟ چرا خدمتكار ندارد؟ چرا باغ و گنج و ثروت فراوان ندارد؟
پاسخ: اين‏ها در برابر سخن حق و دليل روشن، چه حرف‏هاى بى‏پايه و اساسى مى‏زنند. غذا خوردن او همانند ساير انسان‏ها و راه رفتن او در بازار و انجام كارهاى شخصى توسط خودش، همه اين‏ها براى اين است كه او انسان است و رسول خداصلى الله عليه وآله بايد اين گونه باشد تا بتواند وظيفه رسالتش را به خوبى انجام داده الگو براى ديگران باشد. اگر اين چنين نبود اشكال داشت. ديگر اين‏كه شخصيت و عظمت انسان به باغ و گنج و ثروت نيست. اين‏ها افكار جاهلى است. او آمده كه بگويد شخصيت آدمى به ايمان و عمل صالح است.
3- به فرض كه بپذيريم پيامبر خداصلى الله عليه وآله بايد انسان باشد وزندگى او مثل زندگى ما باشد؛ اما اين قابل قبول نيست كه پيك وحى فقط بر او نازل شود. اگر ما او را ببينيم چه مانعى دارد؟ چه مانعى دارد فرشته‏اى ظاهر شود و بر نبوت او صحه گذارد يا قسمتى از وحى را در حضور ما براى او بازگو كند؟ و حرف آخر ما اين است چه مانعى دارد كه خدا را با چشم ببينيم كه جاى هيچ شك و شبهه‏اى باقى نماند؟
پاسخ: سرچشمه اين گفتارهاى بى اساس عدم ايمان به آخرت و عدم قبول مسؤوليت در برابر خدا است زيرا يك انسان حق طلب براى اثبات يك مطلب، تنها مطالبه دليل مى‏كند؛ اما نوع دليل هر چه باشد تفاوت نمى‏كند. وقتى پيامبرى با معجزه و برهان آمد ديگر اين بهانه‏ها چه معنى دارد؟ كار اين‏ها به جايى رسيده است كه خداوند را تا سر حد يك جسم قابل رؤيت تنزل داده‏اند. تقاضاهاى اينان فقط بهانه‏اى است براى فرار از قبول كردن حق و حقيقت. در حالى كه از هر جهت حجت بر آنان تمام است.
4- در مورد قرآن اولاً اين كتاب پُر از افسانه است. ثانياً اين افسانه‏ها هم تازگى ندارد بلكه افسانه‏هاى پيشينيان است كه اين شخص به كمك ديگران صبح و شام به او املا مى‏شود و او مى‏نويسد. ثالثاً او خواندن و نوشتن مى‏داند و اين كه مى‏گويد درس نخوانده‏ام دروغى بيش نيست.
پاسخ: اينان اگر دست از لجاجت بردارند و مقدارى فكر كنند، مى‏فهمند كتابى كه اسرار گوناگونى از علوم و دانش‏ها، تاريخ اقوام پيشنيان، قوانين و نيازهاى بشر، اسرار عالم طبيعت، اخبارى از آينده و... دارد ساخته و پرداخته دست بشر نمى‏تواند باشد بلكه اين كتاب )قرآن( مولود خدايى است كه اسرار آسمان و زمين در اختيار اوست و علم او به همه چيز احاطه دارد و ديگر اين كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏گويد درس نخوانده‏ام يعنى معلم نداشته‏ام نه اين كه خواندن و نوشتن نمى‏دانم.

2/3 - استقامت و هجرت
سران و اشراف قريش بعد از اين كه از روش‏هاى تكذيب، استهزاء، مجادله و مغالطه نااميد گشته و نتوانستند به اهداف خويش برسند تطميع و تهديد را در دستور كار خويش قرار دادند و طبيعى است كه ابتدا از روش تطميع استفاده كردند و بر اين اساس تصميم گرفتند حضرت محمدصلى الله عليه وآله را با دادن مناصب، و ثروت و تقديم هدايا و تسليم زنان زيبا از دعوت خود و مبارزه با مفاسد منصرف نمايند در اين رابطه بارها به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مراجعه كردند ولى با قاطعيت او روبرو شدند به يكى از اين موارد اشاره مى‏شود: سران قريش يك بار به طور دسته جمعى به سوى خانه ابوطالب روانه شدند در حالى كه برادر زاده او كنار وى نشسته بود سخنگوى جمعيت سخن را آغاز كرد و گفت: اى ابوطالب، محمّد صفوف فشرده و متّحد ما را متفرق ساخت. سنگ تفرقه در ميان ما افكند و به عقل ما خنديد. ما و بت‏هاى ما را مسخره نمود. اگر انگيزه او بر اين كار نيازمندى و فقر اوست ما ثروت هنگفتى در اختيارش مى‏گذاريم. اگر طالب قدرت است ما او را فرمانرواى خود قرار مى‏دهيم و سخن او را مى‏شنويم. اگر بيمار و نياز به معالجه و طبيب دارد حاذق‏ترين اطبا را براى مداواى او احضار مى‏كنيم و... ابوطالب رو به پيامبرصلى الله عليه وآله نمود و گفت: بزرگان قوم تو آمده‏اند و درخواست مى‏كنند كه از عيب‏جويى بت‏ها دست بردارى تا آن‏ها نيز تو را رها سازند. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله رو به عموى خود نمود و گفت: من از آنان چيزى نمى‏خواهم. در ميان اين پيشنهادها يك سخن از من بپذيرند تا در پرتو آن بر عرب حكومت كنند و عرب را پيرو خويش قرار دهند. ناگهان ابوجهل برخاست و گفت: ما حاضريم ده بار به سخن تو گوش دهيم. آن حضرت فرمود: يكتا سخن من اين است كه اعتراف به يكتايى پروردگار نماييد. گفتار غير منتظره حضرت محمدصلى الله عليه وآله مانند آب سردى بود كه بر ديگ گرمى ريخته شود. چنان بهت و سكوت و در عين حال يأس و ناميدى سراسر وجود آن‏ها را فرا گرفت كه بى اختيار گفتند: سيصد و شصت خدا را ترك گوييم و خداى واحد را بپرستيم؟(274)
سران شرك و تباهى بارها مستقيم و غيره مستقيم اين پيشنهادها را تكرار مى‏كردند ولى در هر مرتبه مأيوس‏تر از گذشته مى‏شدند. در يكى ديگر از اين صحنه‏ها وقتى حضرت ابوطالب پيام سران قريش را به استحضار حضرت رساند او فرمود: عموجان به خدا سوگند هرگاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند )يعنى سلطنت تمام عالم را در اختيار من بگذارند( كه از تبليغ آيين و تعقيب هدف خود دست بردارم، هرگز حاضر نمى‏شوم و هدف خود را تعقيب مى‏كنم تا بر مشكلات غلبه كنم و به مقصد نهايى برسم و يا در راه هدفم جان سپارم(275).
وقتى كه روش تطميع ثمر نداد، اشراف و بزرگان قريش روش تهديد را در پيش گرفتند. تهديد آنان از آزار و اذيت بدنى شروع شد و در نهايت به تصميم آنان به قتل و كشتن پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله ختم شد.
نكته قابل توجه در اين مرحله، ايجاد يك هسته دفاعى از ياران و خويشان، توسط آن حضرت است كه در اين ميان حضرت ابوطالب و حضرت خديجه نقش اول را دارند. حضرت ابوطالب در اين برهه حساس، قوم بنى هاشم را فراخواند و همه را براى دفاع از پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله دعوت نمود كه گروهى از آن‏ها از روى ايمان و گروه ديگرى بر اثر روابط خويشاوندى، حمايت و حفاظت آن حضرت را به عهده گرفتند. ولى با اين وجود نمونه‏هاى زيادى از آزار قريش در صفحات تاريخ ثبت است به گونه‏اى كه ابن اثير در تاريخ كامل، جلد 2، صفحه 47 باب مستقلى براى اين موضوع باز كرده و نام دشمنان سرسخت رسول خداصلى الله عليه وآله را در مكه و انواع آزارهاى آنان را بيان نموده است كه در اينجا به چند نمونه از آن‏ها اشاره مى‏شود: روزى رسول خداصلى الله عليه وآله در حالى كه جامه‏اى نو پوشيده بود به مسجدالحرام آمد و به نماز ايستاد. جمعى از مشركان قريش در آنجا نشسته و تماشا مى‏كردند. يكى از آن‏ها گفت: كيست كه برخيزد و اين بچه‏دان گوسفند را )كه پُر از خون و كثافت بود و در نزديكى مسجد افتاده بود( برگيرد و بر سر او افكند؟ يكى از آن‏ها كه بر طبق برخى روايات عقبة بن ابى معيط بود برخاست و گفت، من اين كار را انجام مى‏دهم و به دنبال آن، برخاست و پيش رفت و در حالى كه آن حضرت در سجده بود، بچه‏دان را بر سر او افكند و سر و صورت و لباس‏هاى آن حضرت را آلوده كرد و مشركان از ديدن آن منظره به شدت خنديدند.(276)
روزى رسول خداصلى الله عليه وآله از كنار اجتماع قريش مى‏گذشت يك مرتبه آنان به طور دسته‏جمعى به سوى آن حضرت حمله‏ور شده اطرافش را حلقه‏وار گرفتند و شروع كردند به پرخاش كردن و به سخنان او در مورد اعتقادات مشركان اعتراض كردند. عمروعاص گويد در اين هنگام يكى از آنان را ديدم كه دو طرف عباى آن حضرت را در دست گرفت و در صدد آزار او بر آمد.
و نيز گفته‏اند: سخت‏ترين آزارى كه رسول خداصلى الله عليه وآله از قريش ديد اين بود كه روزى از خانه خويش بيرون آمد و هر كه در آن روز آن حضرت را ديد چه برده و چه آزاد، به نوعى او را تكذيب نموده و اذيت و آزارش كردند.(277) در اين مرحله كسانى كه تازه مسلمان شده بودند از اذيت و شكنجه مشركان در امان نبودند. محمد بن اسحاق گفته است كار ابوجهل اين بود كه جستجو مى‏كرد تا ببيند چه كسى تازه مسلمان شده است اگر از اشراف بود نزد او مى‏رفت و ضمن سرزنش به او مى‏گفت بدان ما حتماً تو را به سفاهت و نادانى در ميان مردم شهره خواهيم كرد و رأى و نظرت را تخطئه مى‏كنيم و از شرافت و منزلت در ميان مردم مى‏كاهيم. و اگر اين شخص تاجر بود به او مى‏گفت: تجارتت را كساد خواهيم كرد و دارائيت را نابود مى‏كنيم و اگر مرد فقيرى بود او را شكنجه كرده و كتك مى‏زد.(278)
سخت‏گيرى و اذيت مسلمانان به جايى رسيد كه حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله در اين مرحله فرمانِ مهاجرت به حبشه را صادر نمود و اين فرمان نيز بر اساس كريمه »اِنّ ارضى واسعةٌ فايّاى فاعبدون«(279) بود. و خطاب به آنان فرمود... آنجا خاك درستى و پاكى است و شما مى‏توانيد در آن خاك به سر بريد تا خدا فرجى برايتان پيش آرد. بر اثر آگاهى و پايدارى مسلمانان و در رأس آنان پيامبر عظيم‏الشأن اسلام‏صلى الله عليه وآله تمام روش‏هاى مشركان و نقشه‏هاى آنان نتوانست مانع دعوت و مبارزه آن حضرت با مفاسد گردد و لذا به روش ديگرى پناه بردند و آن، محاصره اجتماعى و اقتصادى مسلمانان بود. سران قريش عهدنامه‏اى به خط منصور بن عكرمه و امضاى هيئت عالى قريش در داخل كعبه آويزان كرده و سوگند ياد كردند ملت قريش تا دم مرگ طبق مواد زير رفتار كنند:
1- همه‏گونه خريد و فروش بايد با هواداران محمّد تحريم شود.
2- ارتباط و معاشرت با آنان اكيداً ممنوع است.
3- كسى حق ندارد با مسلمانان ارتباط زناشويى برقرار كند.
4- در تمام پيش‏آمدها بايد از مخالفان محمّد طرفدارى كرد.(280)
اين محاصره سه سال تمام طول كشيد و مسلمانان در دره‏اى ميان كوه‏هاى مكه معروف به شعب ابى‏طالب با عسرت و سختى وصف‏ناپذيرى زندگى كردند و موفق شدند اين دوره بسيار رنج‏آور را با سربلندى پشت سرگذارند. بعد از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بيشترين نقش را در تحقق اين پيروزى، حضرت ابوطالب‏رحمه الله داشت. بعد از پايان يافتن محاصره اجتماعى واقتصادى، پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله يگانه حامى و مدافع بزرگ خويش را از دست داد و مدتى بعد از آن حضرت خديجه‏رحمه الله اين بانوى نمونه جهان رحلت نمود(281). اين دو مصيبت آن چنان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را محزون نمود كه اين سال را عام‏الحزن ناميدند، سال دهم بعثت با اين دو حادثه ناگوار پايان يافت و از طليعه سال يازدهم بعثت محيط مكه ديگر براى آن حضرت محل امنى نبود. آن محيط سراسر كينه و عداوت هر لحظه جان عزيز رسول خداصلى الله عليه وآله را تهديد مى‏نمود. زيرا سران شرك از اجراى شيوه‏هاى گوناگون به هدف خويش كه منصرف نمودن پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله از دعوت و مبارزه بود به جايى نرسيده بودند. از طرف ديگر حامى بزرگ آن حضرت از دنيا رفته و غربت و مظلوميت آن حضرت را مضاعف نموده بود. بر اين اساس سران و اشراف قريش آخرين مرحله تهديد را در دستور كار خود قرار دادند. ابن هشام مى‏نويسد:(282) چند صباحى از مرگ ابوطالب گذشته بود كه مردى از قريش مقدارى خاك بر سر رسول خداصلى الله عليه وآله ريخت. او به همين وضع وارد خانه شد. يكى از دخترانش برخاست آب آورد. سر و صورت پدر عزيز خود را در حالى كه ناله‏اش بلند بود و قطرات اشك از گونه‏اش سرازير بود شست. حضرت دخترش را تسلى داد و فرمود: گريه مكن خدا حافظ پدر تو است. آن گاه فرمود: تا ابوطالب جان به لب داشت قريش موفق نشد درباره من كار ناگوارى انجام دهند.
به نظر مى‏رسد مرحله نهايى تهديد شروع شده بود و جان پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله تهديد مى‏شد.لذا هجرت را به عنوان شيوه خويش انتخاب نمودند. ابتدا حضرت طائف را انتخاب نمود و به اين شهر كه مركزيت خوبى داشت هجرت نمود ولى با لجاجت و سرسختى اشراف و سران قبيله ثقيف روبرو گرديد و تصميم به مراجعت به مكه گرفت.
حضرت در مسير بازگشت مورد تعرض ولگردان تحريك شده طائف قرار گرفت و نهايتاً با اَمانِ مطعم بن عدى كه از بزرگان مكه بود وارد مكه شد ولى فكر هجرت، حضرت را رها نمى‏كرد زيرا چاره‏اى جز اين راه نبود و لذا بر اثر ملاقات‏هايى كه با بعضى از مردم يثرب در سال‏هاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم بعثت داشت. شهر يثرب را جايگاه امن و مكان رشد اسلام تشخيص داد و بر همين اساس، زمانى كه ياران او از فشار آزار مشركان به ستوه آمده بودند و اجازه خواستند كه به نقطه‏اى مسافرت نمايند، آن حضرت چند روزى مهلت خواسته و سپس فرمود: بهترين نقطه براى شما همان يثرب است. شما مى‏توانيد با كمال آرامش جداگانه به آنجا مهاجرت نماييد. فرمان مهاجرت صادر شد و مسلمانان به بهانه‏هاى مختلف به اين شهر هجرت نمودند. كار به جايى رسيد كه در مكه جز پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و حضرت على‏عليه السلام وعده‏اى از مسلمانان بيمار يا بازداشت شده، كس ديگرى باقى نماند. گرد آمدن مسلمانان در يثرب، قريش را به وحشت انداخت و براى حل اساسى مشكل )نابودى اسلام و مسلمين( سرانِ قبيله در )دارالندوة( جلسه برگزار نمودند و براى علاج موضوع با پيشنهاد ابوجهل )و بنابر نقلى پير مرد نجدى( مقرر شد به طور دسته جمعى منتخبان تيره‏هاى گوناگون قريش، شبانه به خانه حضرت حمله برده و او را قطعه قطعه كنند تا خون او در ميان همه قبايل پخش شود.
رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله توسط فرشته وحى از اين جريان آگاه شد.(283) و تصميم گرفت به يثرب هجرت نمايد و حضرت على‏عليه السلام كه بهترين يار او و به منزله جان او بود در بستر بخوابد. )آيه 207، سوره بقره اشاره به جانبازى حضرت اميرعليه السلام دارد و آيه 40 سوره توبه پيرامون هجرت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از مكه به يثرب و پناه بردن آن حضرت در ميان راه به غار ثور مى‏باشد(.
قواى كفر اطراف خانه وحى را احاطه كرده و منتظر فرمان بودند كه بريزند و رسول خداصلى الله عليه وآله را در بستر خواب قطعه قطعه كنند. صبح صادق سينه افق را شكافت و فرمان قتل پيامبر صادر شد. مشركان در حالى كه دست‏هايشان به قبضه شمشير بود وارد حجره پيامبر شدند. مقارن اين حال حضرت على‏عليه السلام بُرد سبز رنگ را كنار زد و سر از بالش برداشت و با كمال خونسردى فرمود چه مى‏گوييد؟ گفتند: محمد را مى‏خواهيم. او كجاست؟ فرمود مگر او را به من سپرده بوديد تا از من تحويل بگيريد.
جريان هجرت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و حوادث ميان راه و پناه بردن حضرت به غار ثور و پيمودن حدود چهارصد كيلومتر در آن گرماى سوزان و شكست قريش در اين حادثه را سيره نويسان مفصل مورد بحث و بررسى قرار داده‏اند كه به علت خارج بودن اين مباحث از موضوع مورد تحقيق از نقل آن‏ها خوددارى مى‏كنيم.
هجرت رسول گرامى اسلام روشى بود كه آن حضرت در راه رسيدن به هدف مقدس خويش )اصلاح فرد و جامعه( در برابر آخرين روش سران شرك كه كشتن آن حضرت بود انتخاب كرد. موفقيت پيامبر اكرم در اين مقطع، مرهون تدبير آن حضرت در ملاقات با شش نفر از قبيله خزرج مى‏باشد. اين ملاقات در سال يازدهم بعثت صورت گرفت و موجب مسلمان شدن آن‏ها گرديد. در اثر تبليغ اين افراد، گروهى از مردم يثرب مسلمان شدند. در سال دوازدهم بعثت ملاقات دوم آن حضرت با دوازده نفر از اهل يثرب صورت گرفت كه اين بار علاوه بر مسلمان شدن آنان، پيمانى با رسول خداصلى الله عليه وآله بسته شد. متن پيمان كه زمينه نابودى مفاسد اجتماعى را در جزيرةالعرب به وجود آورد به شرح زير است:
با رسول خداصلى الله عليه وآله پيمان بستيم كه به وظايف زير عمل كنيم. به خدا شرك نورزيم، دزدى و زنا نكنيم، فرزندان خود را نكشيم، به يكديگر تهمت نزنيم و در كارهاى نيك نافرمانى نكنيم. رسول خداصلى الله عليه وآله قول داد كه اگر بر طبق پيمان عمل كنند جايگاه آنان بهشت باشد و اگر نافرمانى كنند در اين صورت كار دست خداست، يا مى‏بخشد يا عذاب مى‏كند(284). اين پيمان در اصطلاح سيره نويسان )بيعة النساء( ناميده شده است زيرا رسول خداصلى الله عليه وآله در فتح مكه از زنان نيز به اين ترتيب بيعت گرفت و اما ملاقات سوم پيامبر اكرم با اهل يثرب در سال سيزدهم با هفتاد و سه نفر از آن‏ها در موسم حج، در شب سيزدهم ذى‏الحجه، در عقبه انجام گرفت و منجر به بيعت آن‏ها با رسول خداصلى الله عليه وآله گرديد و آن حضرت در اين ملاقات قول داد در موقع مناسبى مكه را ترك گويد و به سوى مدينه هجرت نمايد.

چكيده مباحث شيوه مبارزه پيامبر اكرم »صلى الله عليه وآله وسلم« با مفاسد اجتماعى از بعثت تا هجرت

1 - بعثت زمينه ساز حيات حقيقى انسان با محوريت قرآن كريم و هدايتگرى پيامبر اكرم »صلى الله عليه وآله وسلم« است .
2 - اين نهضت و جهاد فرهنگى در مكه )قبل از هجرت( در دو مرحله مخفى و علنى آغاز و استمرار يافت. در هر دو مرحله مهم‏ترين شيوه رسول اكرم »صلى الله عليه وآله وسلم« مبارزه با دو منشأ مهم فساد يعنى بت پرستى و بى اعتقادى به معاد بود، زيرا اعتقاد به خدا و معاد مهم‏ترين نقش را در اصلاح فرد و جامعه بشرى دارد .
3 - رسول اكرم »صلى الله عليه وآله وسلم« با توجه به شرايط زمانى و مكانى مبارزه خود را به صورت مخفى شروع نمود و باز به همين دليل به اين روش پايان داد و مبارزه علنى را شروع نمود .
4 - تشكيل هسته مركزى و جهاد باجذب عناصر فداكار و مقاوم از مهم‏ترين اقدامات رسول اكرم »صلى الله عليه وآله وسلم« در اين زمان مى‏باشد .
5 - اولين اقدام در شروع مبارزه علنى دعوت اقوام و خويشاوندان به آئين اسلام بود زيرا اصلاح نزديكان زمينه پذيرش دعوت را در ديگران فراهم مى‏كرد، ضمن اينكه بهترين راه براى جذب ياران با اعتماد و شجاع و اعلان جديّت در مبارزه با مفاسد اجتماعى و... در اين حركت نهفته بود .
6 - پيامبر اكرم »صلى الله عليه وآله وسلم« در مكه با دو گروه روبرو بود، يك گروه سردمداران كفر و تباهى و ديگرى عموم مردم و بر همين اساس روشهاى آن حضرت با توجه به اين دو گروه تقسيم مى‏گردد .
7 - روشهاى پيامبر گرامى اسلام »صلى الله عليه وآله وسلم« در جهت اصلاح و هدايت مردم د راين مقطع زمانى عبارتند از: تربيت فرهنگى )عقلانى - وحيانى(، حضور در ميان مردم و سفير هدايت بودن - همراهى با محرومين و فقراء - حسن خلق و سعه صدر در برخورد با جاهلان .
8 - شيوه پيامبر اكرم »صلى الله عليه وآله وسلم« در مبارزه با سران فساد بر اساس روشهاى آنان انتخاب مى‏شد و لذا در مرحله‏اى كه آنان با تكذيب، استهزاء و تهمت با پيامبر به مبارزه برخاستند شيوه آن حضرت اعراض و صبر جميل بود .
- بلاغ مبين و استدلالهاى گويا و منطقى، شيوه آن حضرت در برابر مجادله و مغالطه مشركان و فاسدان بود .
- صبر و استقامت روش آن حضرت در برابر تطميع و محاصره اقتصادى و اجتماعى و تهديد بود .
- آخرين شيوه آ ن حضرت در مكه هجرت به مدينه در مقابل روش آنان كه كشتن حضرت بود عملى شد .
9 - موفقيت پيامبر اكرم »صلى الله عليه وآله وسلم« در اين مقطع استفاده از فرصت ملاقات با گروهى از اهل يثرب در سال يازدهم كه منجر به مسلمان شدن و نهايت بيعت آنان با پيامبر اكرم »صلى الله عليه وآله وسلم« در سالهاى دوازدهم و سيزدهم گرديد مى‏باشد .