ب) مفاسد اقتصادى
در قرآن كريم آياتى به تبيين مفاسد اقتصادى در عصر بعثت پرداخته است. با دقت در اين
آيات مفاسد اقتصادى در آن دوران به شرح ذيل مىباشد:
1- ثروت اندوزى از راههاى نامشروع
»يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ كثِيراً مِّنَ الأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ
لَيَأْكلُونَ أَمْوَلَ النَّاسِ بِالْبَطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ
الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونهَا فى سبِيلِ
اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ«(81)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بسيارى از دانشمندان )اهل كتاب( و راهبان، اموال مردم
را به باطل مىخورند، و )آنان را( از راه خدا بازمىدارند! و كسانى كه طلا و نقره
را گنجينه )و ذخيره و پنهان( مىسازند، و در راه خدا انفاق نمىكنند، به مجازات
دردناكى بشارت ده!
در عصر بعثت گروه اندكى از ثروت انبوه و نا مشروع برخوردار بودند و اكثريت مردم در
تنگ دستى و محروميت به سر مىبردند. قرآن كريم از اين گروه به )ملاء( تعبير
مىكنند. اين لفظ به معناى اشراف و بزرگان قوم است به علت آنكه هيبت و عظمت آنها
چشمها و دلها را پر مىكند به اين نام خوانده شدهاند(82)
)لفظ ملاء به صاحبان قدرت سياسى آن دوران نيز اطلاق شده است( اين موضوع را قرآن
مجيد در سورههايى مانند مدّثر، فجر، عاديات، تكاثر، همزه، بلد، مسد، و.... مورد
توجه قرار داده است.
مصاديق بارز اين گروه ابوسفيان، وليد بن مغيره، ابولهب بودند كه از دشمنان سرسخت
پيامبر اكرم محسوب مىشدند و تا آخرين لحظه زندگى دست از دشمنى با آن حضرت بر
نداشتند.
اين روحيه در آن عصر رابطه اقتصاد و اخلاق را از بين برده بود افراد به هر وسيلهاى
براى امرار معاش و كسب ثروت تمسك پيدا مىكردند به عنوان مثال، طلبكار وقتى بدهكار
خود را تهى دست مىيافت عرف به او اجازه مىداد به هر طريقى كه ممكن است طلب خود را
وصول نمايد. حتى از طريق فروش فرزند بدهكار يا خود بدهكار، برخى نيز در مقابل دادن
مبالغى ناچيز به زنان فاحشه آنان را در خانهاى جمع مىكردند و از اين راه كسب ثروت
مىنمودند. چنان كه چند تن از ثروتمندان حجاز مانند عبداللَّه بن جدعان تميمى و
عبداللَّه بن ابىّ از همين راه كثيف ثروت فراوانى گرد آوردند. تمارت و چپاول يكى
ديگر از راههاى متداول كسب ثروت بود هر قبيلهاى به ضعيفتر از خود هجوم مىبرد و
دارايى آنها را مالك مىشد به هر قبيلهاى كه شمار غارتگرىهايش فزونتر بود از
افتخارات بيشترى بهره مىبرد. قمار نوعى ديگر از چپاول و به دست آوردن اموال ديگران
بود كه انواع و اقسام گوناگونى داشت و عرب آن زمان اين راه را از وسائل معتبر
مالكيت مىدانست.
استيسار، از جمله عوامل قانونى مالكيت در عصر جاهليت بود. به اين ترتيب كه زورمندان
هر گاه به فرد يا جمعى كه از قبيله آنها نبود در بيابانى بر مىخوردند اگر مىديدند
مىتوانند بر آنها غالب شوند به او مىگفتند استأسر يعنى به بردگى و اسارت درآ، طرف
مقابل دو راه بيشتر نداشت يا مقاومت مىكرد كه به كشته شدنش مىانجاميد يا قبول
مىكرد و برده آنها مىشد.
معاملاتى كه به طور معمول در آن عصر صورت مىگيرد به بخت آزمايى و قمار شبيهتر بود
تا به خريد فروش، زيرا در حين انجام معامله نه بر خريدار روشن بود چه متاعى به دست
خواهد آورد و نه بر فروشنده معلوم بود چه چيزى به دست مىآورد. و گاهى به دنبال
همين ابهام، جنگ و ستير به وجود مىآمد.(83)
ربا خوارى يكى از مهمترين منابع درآمد در اين دوران بود
»يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ
الرِّبَوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(84)¬ (278)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از )مخالفت فرمان( خدا بپرهيزيد، و آنچه از )مطالبات(
ربا باقى مانده، رها كنيد؛ اگر ايمان داريد!
رباى متعارف به نزد عرب جاهلى همان )ربأ النسيئه( بود كه آن را )ربا الجلّى( نيز
مىگفتند بدين ترتيب كه، افراد تنگ دست و فقير، مبلغى به مدت معينى با سود كلانى
گاه تا صد در صد از ثروتمندان قرض مىگرفتند و اگر در مدت مقرر پرداخت بدهكارى ميسر
نمىشد و بدهكار مهلت مىخواست طلبكار مبلغ فراوان روى اصل و فرع مىكشيد و با مهلت
موافقت مىكرد. و در مهلت بعدى نيز همچنين. تا در نتيجه برابر مبلغى ناچيز كه
بدهكار به قرض گرفته بود عاقبت تمام دارايىاش از بين مىرفت و گاهى اوقات حتى زن و
دختر بدهكار توسط رباخوار به ديگران در مقابل طلبى كه داشت عرضه مىشد(85).
با مطالعه آيات نورانى قرآن مجيد در مورد ربا اين نكته مهم به دست مىآيد كه اين
فساد اقتصادى از معضلات ريشه دار آن دوران بوده است زيرا قرآن كريم در چهار مرحله
به اين شيوه ظالمانه كسب ثروت مبارزه كرده است. مرحله اول با نزول آيه 39 سوره روم
در مكه و قبل از هجرت شروع شد در اين مرحله ربا به صورت رسمى تحريم نشده است اما به
عنوان يك عمل بى بركت و ناپسند معرفى شده است. در مرحله دوم )آيات 160 و 161 سوره
نساء( خداوند مسأله ربا را به شكل يك واقعه عبرتآموز مطرح مىكند. در مرحله سوم
خداوند به صورت جزئى اقدام به تحريم رباى مضاعف مىكند )آيه 130 آل عمران(. سرانجام
در مرحله چهارم خداوند به صورت قطعى و شديد ربا را به صورت كلى تحريم كرده آن را در
رديف گناهان بزرگ و به عنوان جنگ با خدا و رسول خداصلى الله عليه وآله قرار مىدهد.
)آيات 280 - 275 بقره(
از سخنان رسول خداصلى الله عليه وآله پيرامون زشتى گناه ربا نيز مىتوان به آثار
شوم اين فساد اقتصادى پىبرد. »دِرهَمُ رِباءٍ يَأكُلُهُ الرَّجُلُ وَ هُوَ
يَعْلَمُ اَشَدُّ عِنْدَ اللَّه مِنْ سِتَةٍ وَ ثَلاثينَ زِينَة.«
يك درهم ربا كه انسان دانسته گيرد در نظر خدا بدتر از 36 زنا است(86). در حديث ديگر
مىفرمايند: »ما مِنْ قَومٍ يَظْهَرُ فيهِم اَلرِّبا اَلاّ اُخِذُوا بِالسِنَة.«
هر گروهى كه ربا ميانشان رواج گيرد به قحط مبتلا شوند.(87)
خيانت در معاملات از ديگر روشهاى كسب ثروت بود.
»وَيْلٌ لِّلْمُطفِّفِينَ(1)الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلى النَّاسِ
يَستَوْفُونَ(2)وَ إِذَا كالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ«(88)
واى بر كمفروشان! آنان كه وقتى براى خود پيمانه مىكنند، حق خود را بطور كامل
مىگيرند؛ امّا هنگامى كه مىخواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مىگذارند!
در شأن نزول اين آيات آمده است هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام وارد مدينه شدند
بسيارى از مردم به شدت آلوده كم فروشى بودند. نقل شده است در آن زمان، بسيارى از
فروشندگان دو نوع ترازو و پيمانه داشتند كه با يكى از مردم جنس مىگرفتند و با آن
ديگرى جنس مىدادند. با پيمانهاى كه جنس مىدادند كمتر مىدادند و با پيمانهاى كه
جنس مىگرفتند افزونتر مىگرفتند.(89)
قرآن مجيد در سوره شعراء آيه 181 تا 183 كم فروشى را از عوامل فساد اجتماعى مطرح
مىنمايد و در آيه 7 و 8 سوره الرحمن عدالت در وزن را هم رديف عدالت در نظام تكوين
مىآورد زيرا اگر به واسطه خيانت در معاملات حقوق متقابل انسانى از بين برود و فاسد
شود تعادل اقتصادى از جامعه گرفته مىشود. به همين دليل كم فروشى با كلمه )ويل(
مورد نهى شديد الهى قرار گرفته است. ضمن اينكه آيه شريفه )ويل للمطففين( مفهوم
وسيعى دارد كه هر گونه از بين بردن حقوق انسان در مسائل اجتماعى را شامل مىشود.
2- بى اعتنايى به محرومان و فقرا
»وَ لا يحْسبنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ هُوَ
خَيراً لَّهُم بَلْ هُوَ شرُّ لَّهُمْ سيُطوَّقُونَ مَا بخِلُوا بِهِ يَوْمَ
الْقِيَمَةِ وَ للَّهِ مِيرَث السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اللَّهُ بمَا تَعْمَلُونَ
خَبِيرٌ«180)
كسانى كه بخل مىورزند، و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده، انفاق نمىكنند،
گمان نكنند اين كار به سود آنها است؛ بلكه براى آنها شر است؛ بزودى در روز قيامت،
آنچه را نسبت به آن بخل ورزيدند، همانند طوقى به گردنشان مىافكنند. و ميراث
آسمانها و زمين، از آن خداست؛ و خداوند، از آنچه انجام مىدهيد، آگاه است
با يك بررسى مختصر در آيات نورانى قرآن، به يك اصل مهم و سرنوشت ساز اقتصادى كه
سعادت و شقاوت جامعه به آن بستگى دارد دست پيدا مىكنيم و آن اصل مهم اين است كه
ثروتمندان و صاحبان سرمايه بايد اهل انفاق و رسيدگى به حال محرومين و فقرا باشند تا
جامعه به آسايش و رفاه نسبى دست پيدا كنند و اگر اين اصل مورد غفلت قرار گيرد آثار
شومى بر آن مترتب مىگردد كه سعادت همگان را مورد تهديد قرار مىدهد. از عكس العمل
قرآن در برابر اين موضوع كه به صورت خيلى وسيع در اين كتاب آسمانى مطرح شده است به
وضوح اين نكته فهميده مىشود. كه از جمله مفاسد اقتصادى عصر بعثت بخل و عدم توجه به
فقرا بوده است. شاهد اين مطلب شأن نزول اين گونه آيات است كه پيرامون صاحبان ثروت
آن زمان مانند ابوسفيان نازل شده است. (90)
اگر بخل زمينه ساز فساد اقتصادى در اين گونه آيات معرفى شده است روى ديگر اين حالت
و عادت زشت، اسراف است به طور طبيعى ثروتمندانى كه بخيل هستند به اسراف روى
مىآوردند و شايد به همين جهت موضوع اسراف در قرآن مجيد به طور گسترده مورد بحث
قرار گرفته است. البته اسراف را مىتوان در هر بعدى از ابعاد اجتماعى مطرح نمود ولى
استعمال اين لفظ بيشتر در مسائل اقتصادى و ضايع نموده سرمايههاى اقتصادى جامعه
است. راغب اصفهانى در مفردات مىنويسد: اسراف تجاوز از مرزهاى مشخص عقلى و شرعى در
هر عملى را مىگويند هر چند اين تجاوز در كارهاى خير مثل انفاق باشد.(91)
در هر صورت اسراف نير در زمره مفاسد اقتصادى محسوب مىشود و زشتى و آثار شوم آن در
حدى است كه خداوند متعال مىفرمايد »وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُ
المُسْرِفين«(92) البته پيرامون اسراف مطالب زيادى در قرآن مطرح شده است كه بايد در
جاى خود مورد بحث قرار گيرد(93)
ج) مفاسد سياسى
»أَ فَحُكْمَ الجَْهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً
لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ«(94)
آيا آنها حكم جاهليّت را )از تو( مىخواهند؟ و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه
اهل يقين هستند حكم مىكند؟!
در عصر جاهلى ساكنان حجاز نظم سياسى مشخصى نداشتند و لذا حكومت و نظام سياسى مهمى
در آن زمان وجود نداشت ولى چنان نبود كه اجتماعات كوچك و بزرگ آنها از هم پاشيده
باشد بلكه اساس مليّت و جامعه آنان را قبيله تشكيل مىداد و هر قبيلهاى تحت اراده.
فرمان رئيس و شيخ و اميرى بودند و اعضاى يك قبيله به منزله يك كشور مستقل بود.
شرايطى كه عرب جاهليت به طور طبيعى براى احراز طبيعى فردى به مقام رياست قبيله
ضرورى مىدانستند عبارت بود از:
1- شرف خانوادگى: رئيس قبيله مىبايست از دودمان شريف و اصيل باشد.
2- شجاعت: بى باك و دلاور باشد.
3- جوان نباشد: شيخ قبيله، بايد از چهل سال به بالا باشد.
4- سخاوت: خانه شيخ قبيله بايد چون مهمانخانه آماده پذيرايى از ديگران باشد.
5- حمايت از اعضاى قبيله: بايد از فرد فرد قبيله حمايت كند.
لازم به ذكر است كه: اين شرايط براى افرادى منظور مىشد كه آغاز رياستشان باشد و
لذا افرادى كه وارث حكومت پدرانِ خود بودند در هر سن و شرايطى رئيس قبيله بودند و
اطاعت آنها لازم بود. حكومت موروثى، متداولترين نوع حكومت در آن عصر بود و گاهى
بين فرزندانِ شيخ قبيله و برادرها و ساير نزديكان بر سر احراز رياست قبيله اختلاف
به وجود مىآمد و كار به جنگ و خون ريزى مىكشيد.
همه امتيازات به شيخ قبيله تعلق داشت و به نسبت قدرت و نفوذش همه چيز در اختيار او
بود. او بر تمام اعضاى قبيله امر و نهى داشت و افراد قبيله موظف بودند هميشه گوش به
فرمان او باشند حتى شيخ قبيله حق داشت سرزده به هر خانهاى وارد شود و به هر
جنايتكارى امان دهد و قدرت و دستورات او محدود به هيچ حدّى نبود. يكى از امتيازات
شيخ قبايل )حِمى( نام داشت به اين صورت كه آنها در هرجا به چشمه و جويبارى خوش
منظر يا زمينى خرّم و سرسبز مىرسيدند كه از آن خوششان مىآمد، سگى را در وسط همان
منطقه سرسبز به درخت يا سنگى بسته و چندين نفر را تا چند هزار قدمى به اطراف اين
منطقه مىفرستادند. سپس دستور مىدادند سگ را بزنند تا به زوزه آيد و از چهار جانب
تا هر جا زوزه اين سگ شنيده مىشد تمام اين منطقه حِمى يا منطقه اختصاصى آنها
مىگشت و كسى حق عبور از اين منطقه ممنوعه را نداشت و شيوخ قبايل مالك آنجا مىشدند
و در اطراف آن منطقه نيز مردم بايد او را شريك بدانند )رسولگرامىصلى الله عليه
وآله با بيان »لاحِمى الا للَّه « اين گونه امتيازات جاهلى را لغو نمود((95)
در برابر اين امتيازات كه محدود به حدّى نبود، شيوخ قبايل دو وظيفه و مسؤوليت نسبت
به افراد قبيله داشتند:
1- ايجاد امنيت و آرامش 2- حفظ قبيله از تجاوز بيگانه.
ولى به طور معمول بزرگترين عوامل سلب آرامش و امنيت و هدر رفتن جان و مال قبيله، حس
جاهطلبى و حرص آنها بر گسترش قدرت بود. اين عامل، موجب به وجود آمدن جنگهاى
طولانى و متعدد بين قبايل مىگشت.
روابط بين قبايل در آن دوران بر اساس پيمانهايى بود كه ميان شيوخ آنها بسته مىشد
و اگر پيمانى ميان دو قبيلهاى وجود نداشت آنها به همديگر به چشم بيگانه نگاه
مىكردند. غارت اموال، كشتن افراد، دزديدن و ربودن زنان جزء حقوق قانونى هر
قبيلهاى محسوب مىشد و پيمانهاى قبيلهاى هم عمر طولانى نداشت، زيرا با يك جسارت
كوچك از طرف افراد يك قبيله نقض مىشد و بهانهاى براى جنگ و غارت همديگر به دست
مىآمد.(96)
در منطقه حجاز تنها جمعى كه تا حدودى نظم حكومتى داشتند قبيله پر جمعيت قريش بود كه
براى بسط نفوذ و تحكيم موقعيت خود براى اداره مكه و حرم، تشكيلاتى داشتند. براى آن
كه درگيرى و اختلافى به وجود نيايد. مقامهاى حكومتى ميان سران تيرههاى تقسيم شده
بود.
مهمترين بخشهاى سازمان حكومتى قريش به اين قرار بود:
1- رياست دارايى و نگهبانى اموال، رئيس بنى سهم عهدهدار اين مقام بود.
2- پرچمدارى، بنى عبدالدار مقام پرچمدارى را به عهده داشتند.
3- دارالندوة يا مجلس شورى: رياست اين مجلس با بنى عبدالدار بود.
4- پردهدارى كعبه، مهماندارى، سقايت حجاج، اين سه مقام حساس در دست بنى هاشم بود.
5- مؤسسه ازلام و فالگيرى: اين مقام تحت رياست بنى جمع بود.
6- مؤسسه پرداخت ديه و غرامت: اين مقام در اختيار رئيس )تيم( بود.
7- سفارت: اين مسؤوليت به عهده بزرگان )تيم( بود(97).
چكيده مباحث جلوههاى برجسته مفاسد اجتماعى در عصر بعثت
1 - از آيات نورانى قرآن كريم استفاده مىشود كه مفاسد اجتماعى در عصر بعثت بصورت
گسترده و فراگير در جامعه آن روز ظهور داشته است.
جلوههاى برجسته مفاسد اجتماعى در عصر بعثت در زمينههاى مختلف عبارتند از:
زنا، ميگسارى ، دزدى ، قمار، رفتار تحقيرآميز و ظالمانه با زن، بى حجابى و چشم
چرانى، اختلاف و تفرقه، غيبت، تهمت، دروغ، ثروت اندوزى از راههاى نامشروع، اسراف،
قضاوتهاى ظالمانه و استبداد سياسى، خرافات و اوهام، بى اعتنايى به فقراء و محرومين
و...