در برخى از قبايل، قهر، سفر كردن مرد و يا جدا كردن خيمهاش، دليل آن بود كه با زنش
متاركه نموده و زن موظف بود پس از اين اعمال، منزل شوهر را ترك كند و از او جدا
شود.
5- طلاق عادى
در اين نوع طلاق، مرد با اين جمله خاص اَلْحقى بِاَهْلِك؛ به نزد اهل خود برو. زن
خود را مخاطب قرار مىداد و او را طلاق مىداد، زن موظف بود منزل همسرش را ترك كند
و گاهى جمله را به اين صورت مىگفت: الحقى باهلك فتعود طالقاً؛ به اهل خويش ملحق شو
كه طلاق داده شده بر مىگردى.
ممانعت از ازدواج مجدد
در بسيارى از قبايل زنان طلاق داده شده حق ازدواج با مرد ديگرى را نداشتند زيرا
ازدواج مجدد اين زنان با غيرت و تعصّب شوهر قبلى منافات داشت و او هرگز اجازه
نمىداد چنين ننگى براى او و قبيلهاش به وجود آيد و اگر زنى بر خلاف اين سنت جاهلى
عمل مىنمود جنگ و خونريزى و غارت ميان قبايل سالها ادامه پيدا مىكرد.
سنتهاى جاهلى عِدّه
قبايل عرب درباب عِدّه، سُنن مختلفى داشتند كه وجه مشترك آنها ظلم و اذيت نسبت به
زن بود. به عنوان مثال در عدّه وفات، زنان شوهر مرده بايد حداقل يك سال و گاهى
اوقات تا پايان عمر بر بالاى قبر شوهر خيمه سياه بزنند و لباسهاى كهنه و كثيف كه
حاكى از عزا باشد بپوشند و از هرگونه زينت و آرايش حتى شستشو و نظافت خوددارى
نمايند و همواره در آن خيمه به عزادارى بپردازند.
ام سلمه مىگويد: زنى به نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد : چشم دخترم
درد مىكند ولى چند روزى است كه شوهرش از دنيا رفته است آيا مىتواند به چشم خود
سرمه بكشد؟ حضرت پاسخ دادند سرمه نكشد؛ امّا آن زن هر بار با تغيير عبارات مىكوشيد
از حضرت اجازه اين عمل كه نوعى آرايش محسوب مىشد بگيرد.
رسول خداصلى الله عليه وآله در پى اصرار اين زن فرمود: شما زنان موجودات عجيبى
هستيد تا قبل از اسلام و بعثت من، عده وفات را در سختترين شرايط و گاه تا آخر عمر
مىگذرانيديد در حالى كه به خود حتى حق نظافت نمىداديد. حال كه معارف اسلام آن
سنتها را محو كرده ولى به منظور حفظ حرمت خانواده و حيات عائلى و حق زوجيت دستور
مىدهد فقط تا چند روزى ساده و بدون آرايش و زينت به سر ببريد طاقت نمىآوريد.
گويا آن زشتىها و پِشكل به دور افكندنها از ياد شما رفته است! در اينجا رسول
خداصلى الله عليه وآله اشاره مىكند از عدّه خارج شوند بايد گوسفند يا حيوان ديگرى
را مدتى گرسنه و تشنه نگه مىداشتند و بعد آن را آنقدر مىزدند تا بميرد و سپس پشكل
شتر يا حيوان ديگرى را بر مىداشتند و به نقطه دورى پرت مىكردند و بدين ترتيب از
عدّه بيرون مىآمدند.(63)
د) تهمت ناموسى (قذف)
قَذْف در لغت به معنى پرتاب كردن به سوى يك نقطه دور دست است و در اصطلاح فقهى
عبارت است از متهم ساختن كسى به عمل نامشروع زنا(64).
»وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَتِ ثمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ
فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَنِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَدَةً أَبَداً وَ
أُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ«(65)
و كسانى كه زنان پاكدامن را متّهم مىكنند، سپس چهار شاهد )بر مدّعاى خود(
نمىآورند ، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را هرگز نپذيريد؛ و آنها
همان فاسقانند!
قَذف عملى بود كه در جاهليت از طرف انسانهاى پليد انجام مىگرفت و آن اينكه زنها
را به عمل زنا متهم مىكردند تا به اين وسيله بتوانند به اهداف شوم خويش مبنى بر
اذيت و آزار زنان و محروم كردن آنها از حقوق خويش برسند و آنها را تا پايان عمر
از زندگىِ با آبرو، اَمن محروم كنند تهمت ناموسى و قذف، فسادى است كه نواميس مردم و
حيثيت افراد را همواره در معرض خطر قرار مىدهد. موجوديت خانواده را متزلزل مىكند.
محيطى از سوء ظن و بدبينى بر جامعه حاكم مىنمايد. بازار شايعه سازان داغ و همه
پاكدامنان در اذهان لكهدار مىگردند. اين از جمله مفاسدى بود كه در جاهليت وجود
داشت و وسيلهاى بود براى سوء استفاده انسانهاى فاسق و ظلم و تجاوز به نواميس
مردم. لازم به ذكر است كه شأن نزول آيه 4 سوره نور را بعضى از مفسران قرآن كريم در
مورد عائشه مىدانند. هر چند بعضى ديگر. اين آيه را ناظر به حال عمومى مردم آن
روزگار مىدانند(66).
معاوضه دختر با شتر
در پايان اين بحث )تحقير زن و رفتار ظالمانه با او( نظر خوانندگان را به يك روايت
تاريخى جلب مىنمايم كه حاكى از نگرش جامعه قبل از بعثت به زن مىباشد: جدّ فرزدق
)شاعر معروف( كه صَعصَعه نام داشت در حالى كه پيرى سالخورده بود به حضور رسول
خداصلى الله عليه وآله آمد و چنين آغاز سخن كرد: دو شتر آبستن از من گم شده بود. بر
شترى سوار شده و به جستجو پرداختم، از دور خيمهاى ديده و به آن سو رفتم و از مردى
كه كنار خيمه نشسته بود از شترانم جويا شدم. او از من پرسيد: داغ و نشانه آنها
چيست؟ داغ مخصوص قبيلگى خودمان را گفتم.
گفت: در اين نزديكى دو شترت را جستهام و اينك نزد من است. در همين احوال پيرزنى كه
معلوم شد مادر همان مرد است از عقب خيمه با حالتى گرفته بيرون آمد. آن مرد خطاب به
او گفت: چه زاييد؟ و بدون آن كه منتظر جواب مادر باشد، ادامه داد: اگر پسر باشد با
ما شريك مال و زندگى و وارث ما خواهد بود و اگر دختر باشد كه به خاكش بسپار، پيرزن
پاسخ داد: دختر است آن مرد با خشم توأم با اندوه گفت: معطل نشويد آسودهاش سازيد:
به خاكش سپريد.
صعصعه گفت: اى رسول خداصلى الله عليه وآله نمىدانم ناگهان چه انقلابى در من پديد
آمد. گويى تمام پيكرم دل شد و تمام دلم عاطفه. بى اختيار به آن جوان گفتم: آيا اين
دختر نوزاد را مىفروشى؟
پاسخ داد: هرگز شنيدهاى عرب بچه فروش باشد و اين ننگ را تحمل كند؟
گفتم: نفروش در مقابل احسان و بخشش به من ببخش.
گفت: اگر فروختن در كار نباشد حاضرم با همان دو شتر و اين شترى كه بر آن سوارى
مبادله كنم. تو اين شتران را به من ببخش تا اين دختر را به تو ببخشم. راضى شدم،
شترها را داده و دختر را گرفته و به دايهاى سپردم. اين واقعه براى من موجب شهرت
شد، دهان به دهان گشت. از آن پس من اين روش را ترك نكردم و تاكنون دويست و هشتاد
دختر را با بهاى هر يك به سه شتر از مرگ نجات دادهام.
آيا اين عمل به حال من سودى دارد و مايه اجر و ثوابى مىباشد. حضرت رسول اكرمصلى
الله عليه وآله پاسخ داد: اين كار تو، خود بابى از نيكى برايت بوده و از جانب
خداوند نيز مأجور خواهى بود زيرا به شرف اسلام نيز توفيق يافتهاى. فرزدق شاعر
همواره به اين كار جدّ خود افتخار مىكرد و در اين رابطه سروده بود:
و جَدّى الذى منع الوائدين
و اَحيا الوئيد فلم تُوئِد(67)
4-»قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضوا مِنْ أَبْصرِهِمْ وَ يحْفَظوا فُرُوجَهُمْ ذَلِك
أَزْكى لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصنَعُونَ«(68)
به مؤمنان بگو چشمهاى خود را )از نگاه به نامحرمان( فروگيرند، و عفاف خود را حفظ
كنند؛ اين براى آنان پاكيزهتر است؛ خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است!
از جمله مفاسد اخلاقى - اجتماعى در عصر جاهليت، رفتارى بود كه معمولاً مردان و زنان
در معاشرتهاى اجتماعى انجام مىدادند و زمينه شعلهور شدن آتش شهوت را فراهم
مىكردند. آيات 30 و 31 سوره نور و بعضى از آيات ديگر قرآن مانند آيه 33 سوره احزاب
به اين گونه مفاسد و چگونگى برخورد اسلام با آنها اشاره مىنمايد. بخشى از اين
مفاسد عبارتند از:
1- عدم پوشش مناسب و ظاهر كردن زينتهاى مخصوص زنان،
2- چشم چرانى مردان و زنان نامحرم به همديگر،
3- راه رفتنهايى كه موجب تحريك شهوت در مردان مىگردد.
در تاريخ آمده است كه در آن دوران زنان پوشش مناسبى نداشتند و دنباله روسرىهاى خود
را پشت سر مىانداختند به طورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردبند و گوشوارههاى آنان
نمايان بود و در وسط راه عبور مردان حركت مىكردند و خودشان را در معرض ديد مردان
قرار مىدادند. مردان هم با چشمچرانى، حركات آنها را دنبال مىكردند و به اين
صورت شهوتها تحريك و زمينه روابط نامشروع جنسى به وجود مىآمد.(69)
5- »ويلٌ لكل همزةٍ لُمَزة«(70)
واى به حال هر طعنهزن عيب جوى.
در تفسير الميزان آمده است: در مجمعالبيان آمده است كه كلمه همزة به معناى كسى است
كه بدون جهت به ديگران طعنه مىزند و عيبجويى و خردهگيرىهايى مىكند كه در واقع
عيب نيست. اصل ماده )همز( به معناى شكستن است و كلمه )لمز( نيز به معناى عيب است.
پس همزه و لمزه، هر دو به يك معنا است ولى بعضى گفتهاند بين آن دو فرق است و آن
اين است: )همزه( به كسى گويند كه پشت سر، عيب مردم را مىگويد و خرده مىگيرد، اما
)لمزه( كسى گويند كه پيش روى طرف خرده مىگيرد. بعضى گفتهاند )همزه( كسى را گويند
كه همنشين خود را با سخنان زشت آزار دهد و )لمزه( كسى است كه با چشم و سر، عليه
همنشين خود اشاره كند و به اصطلاح فارسى تقليد او را در آورد(71).
در تفسير نمونه از ابن عباس نقل شده است كه در تفسير اين آيه شريفه گفته است: آنها
كسانى هستند كه سخنچينى مىكنند و ميان دوستان جدايى مىافكنند و مردم را با عيوب
توصيف مىكنند.(72)
نكته مهم در اين آيه شريفه تعبير به )ويل( در ابتداى آن مىباشد اين كلمه تهديد
شديد نسبت به اين گروه است كه خود بيانگر اهميت اين مفسده مىباشد. اين سوره در مكه
نازل شده و عكسالعمل قرآن در برابر اين فساد، نشان دهنده وجود آن به طور گسترده در
آن دوران مىباشد. البته مفسران در مورد شأن نزول اين سوره مطالبى نقل نمودهاند كه
به عنوان بيان و ذكر مصداق مىتواند مورد توجه قرار گيرد. لازم به ذكر است كه:
عيبجويى و سخنچينى، يك بيمارى اخلاقى و فرهنگى است كه به همراه خود مفاسدى مانند
غيبت، تمسخر ديگران و گاهى تهمت را به دنبال دارد.
قرآن كريم در آيات متعددى به مفاسد زبانى پرداخته است و مسلمانان را از اين گونه
رفتار نهى مىنمايد.(73)
از اين آيات استفاده مىشود كه مجموعهاى از مفاسد به صورت زنجيرهاى به هم متصل
هستند )تمسخر ديگران، تجسس در زندگى مردم، سوء ظن به مردم، غيبت، تهمت، زود قضاوت
كردن، دروغ، قسم دورغ و...( كه تمامى اين مفاسد در اثر عدم كنترل زبان است. رهايى
زبان از تقواى الهى عاملى است كه آبرو و حيثيت اجتماعى افراد را از بين مىبرد و
اعتماد عمومى را خدشهدار مىكند. در عصر جاهلى به علت عدم اعتقاد به خدا و معاد،
اين گونه مفاسد به صورت عادت در ميان مردم رايج بود به صورتى كه هيچ مانعى براى
ريختن آبروى ديگران وجود نداشت.
علاوه بر آيات ذكر شده، آيات ديگرى در قرآن مجيد وجود دارد كه حاكى از شيوع اين
گونه مفاسد در آن دوران مىباشد كه به بعضى از آنها اشاره مىشود.
سوره انعام /24؛ سوره مجادله /14؛ سوره فرقان /72؛ سوره نساء /94؛و سوره حج /8.
به طور خلاصه مىتوان مفاسد مربوط به زبان را اين گونه فهرست نمود:
1- دروغ 2- قسم دروغ 3- غيبت 4- سخن چينى 5- عيب جويى 6- مسخره نمودن ديگران 7- جدل
مذموم )مراء( 8- زودقضاوت نمودن 9- شهادت باطل 10- تهمت و....
6- »وَ اعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا
نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ
فَأَصبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنتُمْعَلى شفَا حُفْرَةٍ مِّنَ
النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنهَا كَذَلِك يُبَيّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ
لَعَلَّكمْتهْتَدُونَ«(74)
و همگى به ريسمان خدا ]= قرآن و اسلام، و هرگونه وسيله وحدت[ چنگ زنيد ، و پراكنده
نشويد! و نعمت )بزرگِ( خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و
او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او برادر شديد! و بر لبِ
حفرهاى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد؛ اين چنين، خداوند آيات خود را
براى شما آشكار مىسازد؛ شايد پذيراى هدايت شويد.
اين آيه شريفه از گذشته مسلمانان خبر مىدهد كه دشمنى در ميان آنها وجود داشت و
همين امر باعث شده بود راحتى، فراغت، امينت عمومى جامعه، آبرو، مال، جان وساير شؤون
زندگى را مورد تهديد قرار دهد و شيرينى زندگى را از آنها بگيريد كه قرآن مجيد از
آن حالت به )كنتم على شفاحفرة من النار( تعبير مىكند.
در تاريخ جاهليت مىنويسند: 1700 جنگ ميان قبائل عرب اتفاق افتاد كه منشاء آن
نادانى، تعصب، فقر، بى رحمى و رياستطلبى آنها بود. طايفه اوس و خزرج در مدينه،
120 سال در جنگ بودند و سرانجام تدبير پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله به
اين جنگ ديرينه پايان بخشيد. غارت از راههاى رسمى امرار معاش اعراب بود حتى در بين
قبايل مسيحى مانند ابن تغلب، غارتگرى و هجوم به همسايه رايح بود. قطامى شاعر ضمن
شعرى چنين مىگويد:
كارها غارتگرى و هجوم به همسايه و دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خويش كسى نيابيم،
او را نيز غارت مىكنيم(75).
به چند نمونه از جنگهاى دوران جاهليت اشاره مىشود: يكى از جنگها، جنگ مُنذر با
قبيله بكربن وائل بود درميان اين دو قبيله اختلافات شديدى رخ داد. بر اثر اين كه
اسب يكى بر اسب ديگرى كه از اشراف بود سبقت گرفته است يامردى در بازار پايش را دراز
كرده و گفته اگر كسى قدرت دارد قدم روى پاى من بگذارد و مانند اينها. در تاريخ آمده
است: مُنذر اعلام كرد هر كسى از حكومت من اطاعت كند جانش محفوظ است. به سخن او
اعتنا نكردند او هم سوگند ياد كرد اگر بر آنها دست يابد آنقدر از آنان را بر فراز
كوهى بكشد كه خون به پاى كوه برسد. به دنبال آن لشكر كشى كرد و جنگ سختى در گرفت.
در نتيجه قبيله بكر شكست خورد و گروهى اسير شدند. منذر دستور داد اسيران را بالاى
كوه برند و يكى يكى گردن بزنند تاخون به پاى كوه برسد ولى هرچه مىكشت خون آنها در
خاك فرو مىرفت به منذر گفتند اگر همه قبيله بكر را بكشى خون آنها به پاى كوه
نمىرسد. گفت بايد به سوگندم وفاكنم. گفتند براى اداى سوگندت آب بر روى خونها بريز
تا خون به كمك آب به پاى كوه برسد. او به زحمت اين پيشنهاد را قبول كرد. وقتى خون و
آب به پاى كوه رسيد از كشتار دست كشيد.(76)
يكى ديگر از جنگها جنگ سُبُوس است شخصى به نام كُليب كه يكى از بزرگان عرب بود
اعلام كرد شتر كسى نبايد به چراگاه شتران من بيايد. مردى به نام )سعد( كه مهمان زنى
به نام )سْوس( بود شترى داشت. اين حيوان بدون اطلاع صاحبش وارد چراگاه )كُليب( شد.
او آن حيوان را باضربات خود مجروح كرد. سعد از قبيله )سْوس( يارى خواست و جنگ شروع
شد و پنجاه سال )يا چهل سال( ادامه يافت و گروه بسيارى قربانى اين جنگ شدند.(77)
نكته قابل توجه اين است كه اعراب براى اين كه آرامش داشته باشند تا در پناه آن
بتوانند به تجارت و خريد و فروش و زيارت و عبادت خود برسند جنگ و خونريزى را در
چهار ماه از سال ممنوع كرده بودند كه عبارتند از: ذى قعد، ذى حجّه ،محرم و رجب. حتى
وقتى كه جنگى در اين ايام اتفاق افتاد آن را به نام )حرب الفُجّار( ناميدند البته
گاهى به خاطر عواملى مانند تجارت، در ماههاى حرام تغيراتى مىدادند كه قرآن مجيد در
سوره توبه آيه 36 از آن به عنوان )نسئ( ياد مىكند.
خوب است در اين جا به مطلبى اشاره شود كه جنگ و دشمنى، وقتى در جامعهاى بصورت سيره
و عادت در آمد لوازم خاص خودش را به همراه دارد يعنى جامعهاى كه افراد آن باهم
دشمن باشند در آن محيط مكرو حيله و نقض عهد و عدم اعتماد عمومى و... رايح مىگردد
كه هر كدام از اينها مىتواند به عنوان يك مفسده اخلاقى و فرهنگى به صورت مستقل
مورد بحث قرار گيرد. آيه 30 و 56 سوره انفال و آيه 43 سوره فاطر، از اين جهت قابل
تأمل و دقت است.
7- »... وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الاَغْللَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ ...
«(78)
]پيروى مىكنند از پيامبرى كه[ بار گران و بندهايى را كه بر آنان بوده بر مىدارد.
در عصر بعثت مردم جزيرةالعرب به خرافات و عقايد عجيب و نامعقولى وابستگى داشتند و
به نظر مىرسد سرچشمه بسيارى از مفاسد اجتماعى وجود اين خرافات در ميان اعراب بود و
بر همين اساس از اولين اقدامات پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله براى اصلاح
جامعه بشرى آن روزگار، مبارزه با خرافات و اساطير بود در مورد خرافات و اوهام مباحث
گوناگونى قابل طرح است مانند:
مبادى و علل خرافات، اقسام خرافات، خطرناكترين خرافات و... كه در اين تحقيق مورد
نياز نمىباشد. همچنين بحث طولانى و مفصّل از انواع و اقسام خرافات از اهداف اين
نوشتار نمىباشد لذا در اينجا فقط به برخى از خرافات در عصر بعثت به عنوان نمونه
اشاره مىكنيم و مشتاقان اين بحث را به مطالعه كتابهاى تاريخى مخصوصاً كتاب جاهليت
و اسلام توصيه مىنمائيم.
خرافه لُغت عربى و به معنى حكايت، قصه يا عقيده فاسد و رأى باطل و جمع آن خرافات
است.
اساطير جمع اسطوره و در مورد ريشه آن اختلاف است. بعضى مىگويند: اين كلمه عربى است
و بعضى ديگر مىگويند يونانى است و عدهاى هم قائل به عبرى بودن آن هستند. در هر
حال اين كلمه به معناى سخن بيهوده و حكايات باطل و غير واقعى مىباشد، در حقيقت
اساطير يعنى خرافات تاريخى يا داستانهاى افسانهاى.
در قرآن مجيد لفظ خرافه مورد استعمال قرار نگرفته است ولى لفظ اساطير در آيه 85
سوره قلم »و اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين« و 8 آيه ديگر مورد استعمال
قرار گرفته است كه معمولاً اين لفظ در قرآن به معناى سخن بيهوده و حكايات باطل
مىباشد و امّا بيان برخى از خرافات عصر جاهلى اعراب:
1- زمانى كه وارد روستايى مىشدند و از بيمارى وبا يا ديو مىترسيدند براى رفع ترس
در برابر دروازه روستا 10 بار صداى الاغ مىدادند و گاهى اين كار را با آويختن
استخوان روباه به گردن خود انجام مىدادند.
2- اگر در بيابان گم مىشدند پيراهن خود را پشت رو مىكردند و مىپوشيدند و اگر
هنگام مسافرت از خيانت زن خود مىترسيدند براى كسب اطمينان، نخى بر ساقه يا شاخه
درختى مىبستند، هنگام بازگشت اگر نخ به حال خود باقى بود مطمئن مىشدند كه زن
خيانت نكرده و اگر باز يا مفقود مىگرديد زن را به خيانت متهم مىكردند.
3- بستن چوب به دم گاو و آتش زدن آن در فصول خشكى، به جهت آن كه با اين كار موجب
سوختگى و در نتيجه دويدن و نعره زدن گاو مىشدند، اين كار را به عنوان تقليد و
تشبيه به رعد و برق آسمانى انجام مىدادند و اين عمل را در نزول باران مؤثر
مىدانستند.(79)
4- از جمله خرافههاى جاهليت عرب اين بود كه با سوزن و وسائل ديگر به منظور دفع
شياطين و ارواح خبيثه و گاه به منظور زينت در صورت و نقاط ديگر بدن خالكوبى كرده و
يا تصاوير حيوانات خاصى را مىكوبيدند.
زنانى كه تازه وضع حمل نموده بودند به منظور حفاظت آنها و مولد تازه، از گياهانى
كه براى آنها اثر جادويى و مافوق طبيعى قائل بودند )مانند درخت سمرة( ميان دو ديده
آنها و نيز بر چهره نوزاد، خطوطى مىكشيدند و نقطههاى جادويى مىگذاشتند.(80)
اين موارد گوشهاى از خرافات و اساطيرى است كه در دوران جاهليت در ميان اعراب حاكم
بوده است البته اين مطلب به اين معنىنيست كه فقط اينها در آن عصر معتقد به چنين
خرافاتى بودند بلكه در تاريخ در مورد اقوام ديگر مانند مردم هندوستان، مصر، يونان
و... خرافاتى نقل شده است. همچنين بايد به اين نكته توجه داشت كه در ميان قبائل
اعراب، اعتقادات گوناگون و مختلفى در مورد خرافات وجود داشت به اين معنى كه
قبيلهاى به خرافاتى معتقد بودند ولى قبيله ديگر اعتقادى به آن نداشتند و در مقابل،
اعتقاد به خرافاتى ديگر داشتند.