الگوى برتر
شيوه مبارزه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله با مفاسد اجتماعى

محمدرضا تويسركانى

- ۴ -


ج) طلاق و اقسام آن در عصر جاهليت
از مطالعه نكاح و اقسام آن در جزيرةالعرب به راحتى مى‏توان به سنت‏هاى جاهلى آن دوران در مورد طلاق پى برد به اين معنى كه وقتى نكاح بر اساس ظلم و بى‏انصافى مطلق از طرف مرد باشد طلاق و بهم خوردن روابط همسرى هم تنها شرطش اراده و ميل مرد بايد باشد. اوست كه با اندك بهانه‏اى مى‏تواند رشته زوجيت را قطع كند. قطع زوجيّت در آن روزگار انواع خاصى داشت كه به مهم‏ترين آن‏ها به طور خلاصه اشاره مى‏شود.

1- ظِهار
»الَّذِينَ يُظهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسائهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَتِهِمْ إِنْ أُمَّهَتُهُمْ إِلَّا الَّئِى وَلَدْنَهُمْ وَ إِنهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكراً مِّنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوُّ غَفُورٌ«(60)
كسانى كه از شما نسبت به همسرانشان »ظهار« مى‏كنند )و مى‏گويند: »أَنتِ عَلىَّ كَظَهرِ أُمّى = تو نسبت به من بمنزله مادرم هستى(« آنان هرگز مادرانشان نيستند؛ مادرانشان تنها كسانى‏اند كه آن‏ها را به دنيا آورده‏اند! آن‏ها سخنى زشت و باطل مى‏گويند؛ و خداوند بخشنده و آمرزنده است!
در اين آيه شريفه به يكى از سنت‏هاى جاهلى در امر طلاق اشاره شده است كه مرد به همسرش مى‏گفت اَنْتَ عَلىَّ كَظهر اُمّى )تو نسبت به من به منزله مادم هستى( و به اين وسيله آن‏ها را حرام ابدى بر خود مى‏شمردند و اين جمله را به منزله صيغه طلاق قرار مى‏دادند طلاقى كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى‏شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.

2- ايلاء
»لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسائهِمْ تَرَبُّص أَرْبَعَةِ أَشهُرٍ فَإِن فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ«(61)
كسانى كه زنان خود را »ايلاء« مى‏نمايند ]= سوگند ياد مى‏كنند كه با آن‏ها ، آميزش‏جنسى ننمايند [حق دارند چهار ماه انتظار بكشند. )و در ضمن اين چهار ماه، وضع خود را با همسر خويش، از نظر ادامه زندگى يا طلاق، روشن سازند.( اگر )در اين فرصت( بازگشت كنند )چيزى بر آن‏ها نيست؛ زيرا( خداوند آمرزنده و مهربان است.
ايلاء در لغت عرب به معناى سوگند خوردن و ميثاق شديد به كار مى‏رود در جاهليت هنگامى كه مردى از همسرش متنفر مى‏شد گاهى سوگند ياد مى‏كرد كه با او همبستر نگردد و با اين راه غير انسانى همسر خويش را در تنگناى شديدى قرار مى‏داد، نه او را رسماً طلاق مى‏داد و نه خود بعد از آن سوگند شديد حاضر به زندگى مى‏شد. در حقيقت يك نوع طلاق غير رسمى كه زندگى آينده زن را تباه مى‏ساخت در آن روزگار به نام ايلاء )سوگند خوردن( وجود داشت كه حاكى از ظلم و تجاوز به حقوق زن و بازى نمودن با سرنوشت او توسط مرد بود. ايلاء از نظر اثر در حكم طلاق ضرار مى‏باشد كه بحث آن خواهد آمد.

3- ضِرار
از جمله اعمال ظالمانه‏اى كه نسبت به زن در جاهليت صورت مى‏گرفت اين بود كه طلاق و رجوع را وسيله انتقام جويى قرار مى‏دادند به اين صورت كه مردى به منظور شكنجه و آزار، زنش را طلاق مى‏داد ولى به همين مقدار قانع نبود و براى آن كه او را از ازدواج با ديگرى باز دارد دوباره رجوع مى‏كرد و براى آن كه پس از رجوع، وظايف همسرى و دادن نفقه به عهده‏اش نباشد دوباره طلاقش مى‏داد و اين زن در ميان رجوع‏ها و طلاق‏هاى پى در پى همواره گرفتار بود و مرد در بيان علت اين رفتار ظالمانه مى‏گفت: من با او و سرنوشتش بازى مى‏كنم تا به اين وسيله ذلت را به او بچشانم((62)

4- طلاق غير صريح و كنايى
در برخى از قبايل، قهر، سفر كردن مرد و يا جدا كردن خيمه‏اش، دليل آن بود كه با زنش متاركه نموده و زن موظف بود پس از اين اعمال، منزل شوهر را ترك كند و از او جدا شود.

5- طلاق عادى
در اين نوع طلاق، مرد با اين جمله خاص اَلْحقى بِاَهْلِك؛ به نزد اهل خود برو. زن خود را مخاطب قرار مى‏داد و او را طلاق مى‏داد، زن موظف بود منزل همسرش را ترك كند و گاهى جمله را به اين صورت مى‏گفت: الحقى باهلك فتعود طالقاً؛ به اهل خويش ملحق شو كه طلاق داده شده بر مى‏گردى.

ممانعت از ازدواج مجدد
در بسيارى از قبايل زنان طلاق داده شده حق ازدواج با مرد ديگرى را نداشتند زيرا ازدواج مجدد اين زنان با غيرت و تعصّب شوهر قبلى منافات داشت و او هرگز اجازه نمى‏داد چنين ننگى براى او و قبيله‏اش به وجود آيد و اگر زنى بر خلاف اين سنت جاهلى عمل مى‏نمود جنگ و خونريزى و غارت ميان قبايل سال‏ها ادامه پيدا مى‏كرد.

سنت‏هاى جاهلى عِدّه
قبايل عرب درباب عِدّه، سُنن مختلفى داشتند كه وجه مشترك آن‏ها ظلم و اذيت نسبت به زن بود. به عنوان مثال در عدّه وفات، زنان شوهر مرده بايد حداقل يك سال و گاهى اوقات تا پايان عمر بر بالاى قبر شوهر خيمه سياه بزنند و لباس‏هاى كهنه و كثيف كه حاكى از عزا باشد بپوشند و از هرگونه زينت و آرايش حتى شستشو و نظافت خوددارى نمايند و همواره در آن خيمه به عزادارى بپردازند.
ام سلمه مى‏گويد: زنى به نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد : چشم دخترم درد مى‏كند ولى چند روزى است كه شوهرش از دنيا رفته است آيا مى‏تواند به چشم خود سرمه بكشد؟ حضرت پاسخ دادند سرمه نكشد؛ امّا آن زن هر بار با تغيير عبارات مى‏كوشيد از حضرت اجازه اين عمل كه نوعى آرايش محسوب مى‏شد بگيرد.
رسول خداصلى الله عليه وآله در پى اصرار اين زن فرمود: شما زنان موجودات عجيبى هستيد تا قبل از اسلام و بعثت من، عده وفات را در سخت‏ترين شرايط و گاه تا آخر عمر مى‏گذرانيديد در حالى كه به خود حتى حق نظافت نمى‏داديد. حال كه معارف اسلام آن سنت‏ها را محو كرده ولى به منظور حفظ حرمت خانواده و حيات عائلى و حق زوجيت دستور مى‏دهد فقط تا چند روزى ساده و بدون آرايش و زينت به سر ببريد طاقت نمى‏آوريد.
گويا آن زشتى‏ها و پِشكل به دور افكندن‏ها از ياد شما رفته است! در اينجا رسول خداصلى الله عليه وآله اشاره مى‏كند از عدّه خارج شوند بايد گوسفند يا حيوان ديگرى را مدتى گرسنه و تشنه نگه مى‏داشتند و بعد آن را آنقدر مى‏زدند تا بميرد و سپس پشكل شتر يا حيوان ديگرى را بر مى‏داشتند و به نقطه دورى پرت مى‏كردند و بدين ترتيب از عدّه بيرون مى‏آمدند.(63)

د) تهمت ناموسى (قذف)
قَذْف در لغت به معنى پرتاب كردن به سوى يك نقطه دور دست است و در اصطلاح فقهى عبارت است از متهم ساختن كسى به عمل نامشروع زنا(64).
»وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَتِ ثمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَنِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَدَةً أَبَداً وَ أُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ«(65)
و كسانى كه زنان پاكدامن را متّهم مى‏كنند، سپس چهار شاهد )بر مدّعاى خود( نمى‏آورند ، آن‏ها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را هرگز نپذيريد؛ و آن‏ها همان فاسقانند!
قَذف عملى بود كه در جاهليت از طرف انسان‏هاى پليد انجام مى‏گرفت و آن اين‏كه زن‏ها را به عمل زنا متهم مى‏كردند تا به اين وسيله بتوانند به اهداف شوم خويش مبنى بر اذيت و آزار زنان و محروم كردن آن‏ها از حقوق خويش برسند و آن‏ها را تا پايان عمر از زندگىِ با آبرو، اَمن محروم كنند تهمت ناموسى و قذف، فسادى است كه نواميس مردم و حيثيت افراد را همواره در معرض خطر قرار مى‏دهد. موجوديت خانواده را متزلزل مى‏كند. محيطى از سوء ظن و بدبينى بر جامعه حاكم مى‏نمايد. بازار شايعه سازان داغ و همه پاكدامنان در اذهان لكه‏دار مى‏گردند. اين از جمله مفاسدى بود كه در جاهليت وجود داشت و وسيله‏اى بود براى سوء استفاده انسان‏هاى فاسق و ظلم و تجاوز به نواميس مردم. لازم به ذكر است كه شأن نزول آيه 4 سوره نور را بعضى از مفسران قرآن كريم در مورد عائشه مى‏دانند. هر چند بعضى ديگر. اين آيه را ناظر به حال عمومى مردم آن روزگار مى‏دانند(66).

معاوضه دختر با شتر
در پايان اين بحث )تحقير زن و رفتار ظالمانه با او( نظر خوانندگان را به يك روايت تاريخى جلب مى‏نمايم كه حاكى از نگرش جامعه قبل از بعثت به زن مى‏باشد: جدّ فرزدق )شاعر معروف( كه صَعصَعه نام داشت در حالى كه پيرى سالخورده بود به حضور رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و چنين آغاز سخن كرد: دو شتر آبستن از من گم شده بود. بر شترى سوار شده و به جستجو پرداختم، از دور خيمه‏اى ديده و به آن سو رفتم و از مردى كه كنار خيمه نشسته بود از شترانم جويا شدم. او از من پرسيد: داغ و نشانه آن‏ها چيست؟ داغ مخصوص قبيلگى خودمان را گفتم.
گفت: در اين نزديكى دو شترت را جسته‏ام و اينك نزد من است. در همين احوال پيرزنى كه معلوم شد مادر همان مرد است از عقب خيمه با حالتى گرفته بيرون آمد. آن مرد خطاب به او گفت: چه زاييد؟ و بدون آن كه منتظر جواب مادر باشد، ادامه داد: اگر پسر باشد با ما شريك مال و زندگى و وارث ما خواهد بود و اگر دختر باشد كه به خاكش بسپار، پيرزن پاسخ داد: دختر است آن مرد با خشم توأم با اندوه گفت: معطل نشويد آسوده‏اش سازيد: به خاكش سپريد.
صعصعه گفت: اى رسول خداصلى الله عليه وآله نمى‏دانم ناگهان چه انقلابى در من پديد آمد. گويى تمام پيكرم دل شد و تمام دلم عاطفه. بى اختيار به آن جوان گفتم: آيا اين دختر نوزاد را مى‏فروشى؟
پاسخ داد: هرگز شنيده‏اى عرب بچه فروش باشد و اين ننگ را تحمل كند؟
گفتم: نفروش در مقابل احسان و بخشش به من ببخش.
گفت: اگر فروختن در كار نباشد حاضرم با همان دو شتر و اين شترى كه بر آن سوارى مبادله كنم. تو اين شتران را به من ببخش تا اين دختر را به تو ببخشم. راضى شدم، شترها را داده و دختر را گرفته و به دايه‏اى سپردم. اين واقعه براى من موجب شهرت شد، دهان به دهان گشت. از آن پس من اين روش را ترك نكردم و تاكنون دويست و هشتاد دختر را با بهاى هر يك به سه شتر از مرگ نجات داده‏ام.
آيا اين عمل به حال من سودى دارد و مايه اجر و ثوابى مى‏باشد. حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله پاسخ داد: اين كار تو، خود بابى از نيكى برايت بوده و از جانب خداوند نيز مأجور خواهى بود زيرا به شرف اسلام نيز توفيق يافته‏اى. فرزدق شاعر همواره به اين كار جدّ خود افتخار مى‏كرد و در اين رابطه سروده بود:
و جَدّى الذى منع الوائدين
و اَحيا الوئيد فلم تُوئِد(67)

4-»قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضوا مِنْ أَبْصرِهِمْ وَ يحْفَظوا فُرُوجَهُمْ ذَلِك أَزْكى لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصنَعُونَ«(68)
به مؤمنان بگو چشمهاى خود را )از نگاه به نامحرمان( فروگيرند، و عفاف خود را حفظ كنند؛ اين براى آنان پاكيزه‏تر است؛ خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است!

از جمله مفاسد اخلاقى - اجتماعى در عصر جاهليت، رفتارى بود كه معمولاً مردان و زنان در معاشرت‏هاى اجتماعى انجام مى‏دادند و زمينه شعله‏ور شدن آتش شهوت را فراهم مى‏كردند. آيات 30 و 31 سوره نور و بعضى از آيات ديگر قرآن مانند آيه 33 سوره احزاب به اين گونه مفاسد و چگونگى برخورد اسلام با آن‏ها اشاره مى‏نمايد. بخشى از اين مفاسد عبارتند از:
1- عدم پوشش مناسب و ظاهر كردن زينت‏هاى مخصوص زنان،
2- چشم چرانى مردان و زنان نامحرم به همديگر،
3- راه رفتن‏هايى كه موجب تحريك شهوت در مردان مى‏گردد.
در تاريخ آمده است كه در آن دوران زنان پوشش مناسبى نداشتند و دنباله روسرى‏هاى خود را پشت سر مى‏انداختند به طورى كه گلو و قسمتى از سينه و گردبند و گوشواره‏هاى آنان نمايان بود و در وسط راه عبور مردان حركت مى‏كردند و خودشان را در معرض ديد مردان قرار مى‏دادند. مردان هم با چشم‏چرانى، حركات آن‏ها را دنبال مى‏كردند و به اين صورت شهوت‏ها تحريك و زمينه روابط نامشروع جنسى به وجود مى‏آمد.(69)

5- »ويلٌ لكل همزةٍ لُمَزة«(70)
واى به حال هر طعنه‏زن عيب جوى.
در تفسير الميزان آمده است: در مجمع‏البيان آمده است كه كلمه همزة به معناى كسى است كه بدون جهت به ديگران طعنه مى‏زند و عيب‏جويى و خرده‏گيرى‏هايى مى‏كند كه در واقع عيب نيست. اصل ماده )همز( به معناى شكستن است و كلمه )لمز( نيز به معناى عيب است. پس همزه و لمزه، هر دو به يك معنا است ولى بعضى گفته‏اند بين آن دو فرق است و آن اين است: )همزه( به كسى گويند كه پشت سر، عيب مردم را مى‏گويد و خرده مى‏گيرد، اما )لمزه( كسى گويند كه پيش روى طرف خرده مى‏گيرد. بعضى گفته‏اند )همزه( كسى را گويند كه همنشين خود را با سخنان زشت آزار دهد و )لمزه( كسى است كه با چشم و سر، عليه همنشين خود اشاره كند و به اصطلاح فارسى تقليد او را در آورد(71).
در تفسير نمونه از ابن عباس نقل شده است كه در تفسير اين آيه شريفه گفته است: آن‏ها كسانى هستند كه سخن‏چينى مى‏كنند و ميان دوستان جدايى مى‏افكنند و مردم را با عيوب توصيف مى‏كنند.(72)
نكته مهم در اين آيه شريفه تعبير به )ويل( در ابتداى آن مى‏باشد اين كلمه تهديد شديد نسبت به اين گروه است كه خود بيانگر اهميت اين مفسده مى‏باشد. اين سوره در مكه نازل شده و عكس‏العمل قرآن در برابر اين فساد، نشان دهنده وجود آن به طور گسترده در آن دوران مى‏باشد. البته مفسران در مورد شأن نزول اين سوره مطالبى نقل نموده‏اند كه به عنوان بيان و ذكر مصداق مى‏تواند مورد توجه قرار گيرد. لازم به ذكر است كه: عيب‏جويى و سخن‏چينى، يك بيمارى اخلاقى و فرهنگى است كه به همراه خود مفاسدى مانند غيبت، تمسخر ديگران و گاهى تهمت را به دنبال دارد.
قرآن كريم در آيات متعددى به مفاسد زبانى پرداخته است و مسلمانان را از اين گونه رفتار نهى مى‏نمايد.(73)
از اين آيات استفاده مى‏شود كه مجموعه‏اى از مفاسد به صورت زنجيره‏اى به هم متصل هستند )تمسخر ديگران، تجسس در زندگى مردم، سوء ظن به مردم، غيبت، تهمت، زود قضاوت كردن، دروغ، قسم دورغ و...( كه تمامى اين مفاسد در اثر عدم كنترل زبان است. رهايى زبان از تقواى الهى عاملى است كه آبرو و حيثيت اجتماعى افراد را از بين مى‏برد و اعتماد عمومى را خدشه‏دار مى‏كند. در عصر جاهلى به علت عدم اعتقاد به خدا و معاد، اين گونه مفاسد به صورت عادت در ميان مردم رايج بود به صورتى كه هيچ مانعى براى ريختن آبروى ديگران وجود نداشت.
علاوه بر آيات ذكر شده، آيات ديگرى در قرآن مجيد وجود دارد كه حاكى از شيوع اين گونه مفاسد در آن دوران مى‏باشد كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود.
سوره انعام /24؛ سوره مجادله /14؛ سوره فرقان /72؛ سوره نساء /94؛و سوره حج /8.
به طور خلاصه مى‏توان مفاسد مربوط به زبان را اين گونه فهرست نمود:
1- دروغ 2- قسم دروغ 3- غيبت 4- سخن چينى 5- عيب جويى 6- مسخره نمودن ديگران 7- جدل مذموم )مراء( 8- زودقضاوت نمودن 9- شهادت باطل 10- تهمت و....
6- »وَ اعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنتُمْ‏عَلى شفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنهَا كَذَلِك يُبَيّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكمْ‏تهْتَدُونَ«(74)
و همگى به ريسمان خدا ]= قرآن و اسلام، و هرگونه وسيله وحدت[ چنگ زنيد ، و پراكنده نشويد! و نعمت )بزرگِ( خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او برادر شديد! و بر لبِ حفره‏اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد؛ اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى‏سازد؛ شايد پذيراى هدايت شويد.
اين آيه شريفه از گذشته مسلمانان خبر مى‏دهد كه دشمنى در ميان آن‏ها وجود داشت و همين امر باعث شده بود راحتى، فراغت، امينت عمومى جامعه، آبرو، مال، جان وساير شؤون زندگى را مورد تهديد قرار دهد و شيرينى زندگى را از آن‏ها بگيريد كه قرآن مجيد از آن حالت به )كنتم على شفاحفرة من النار( تعبير مى‏كند.
در تاريخ جاهليت مى‏نويسند: 1700 جنگ ميان قبائل عرب اتفاق افتاد كه منشاء آن نادانى، تعصب، فقر، بى رحمى و رياست‏طلبى آن‏ها بود. طايفه اوس و خزرج در مدينه، 120 سال در جنگ بودند و سرانجام تدبير پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله به اين جنگ ديرينه پايان بخشيد. غارت از راه‏هاى رسمى امرار معاش اعراب بود حتى در بين قبايل مسيحى مانند ابن تغلب، غارتگرى و هجوم به همسايه رايح بود. قطامى شاعر ضمن شعرى چنين مى‏گويد:
كارها غارتگرى و هجوم به همسايه و دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خويش كسى نيابيم، او را نيز غارت مى‏كنيم(75).
به چند نمونه از جنگ‏هاى دوران جاهليت اشاره مى‏شود: يكى از جنگ‏ها، جنگ مُنذر با قبيله بكربن وائل بود درميان اين دو قبيله اختلافات شديدى رخ داد. بر اثر اين كه اسب يكى بر اسب ديگرى كه از اشراف بود سبقت گرفته است يامردى در بازار پايش را دراز كرده و گفته اگر كسى قدرت دارد قدم روى پاى من بگذارد و مانند اينها. در تاريخ آمده است: مُنذر اعلام كرد هر كسى از حكومت من اطاعت كند جانش محفوظ است. به سخن او اعتنا نكردند او هم سوگند ياد كرد اگر بر آن‏ها دست يابد آنقدر از آنان را بر فراز كوهى بكشد كه خون به پاى كوه برسد. به دنبال آن لشكر كشى كرد و جنگ سختى در گرفت. در نتيجه قبيله بكر شكست خورد و گروهى اسير شدند. منذر دستور داد اسيران را بالاى كوه برند و يكى يكى گردن بزنند تاخون به پاى كوه برسد ولى هرچه مى‏كشت خون آن‏ها در خاك فرو مى‏رفت به منذر گفتند اگر همه قبيله بكر را بكشى خون آن‏ها به پاى كوه نمى‏رسد. گفت بايد به سوگندم وفاكنم. گفتند براى اداى سوگندت آب بر روى خون‏ها بريز تا خون به كمك آب به پاى كوه برسد. او به زحمت اين پيشنهاد را قبول كرد. وقتى خون و آب به پاى كوه رسيد از كشتار دست كشيد.(76)
يكى ديگر از جنگ‏ها جنگ سُبُوس است شخصى به نام كُليب كه يكى از بزرگان عرب بود اعلام كرد شتر كسى نبايد به چراگاه شتران من بيايد. مردى به نام )سعد( كه مهمان زنى به نام )سْوس( بود شترى داشت. اين حيوان بدون اطلاع صاحبش وارد چراگاه )كُليب( شد. او آن حيوان را باضربات خود مجروح كرد. سعد از قبيله )سْوس( يارى خواست و جنگ شروع شد و پنجاه سال )يا چهل سال( ادامه يافت و گروه بسيارى قربانى اين جنگ شدند.(77)

نكته قابل توجه اين است كه اعراب براى اين كه آرامش داشته باشند تا در پناه آن بتوانند به تجارت و خريد و فروش و زيارت و عبادت خود برسند جنگ و خونريزى را در چهار ماه از سال ممنوع كرده بودند كه عبارتند از: ذى قعد، ذى حجّه ،محرم و رجب. حتى وقتى كه جنگى در اين ايام اتفاق افتاد آن را به نام )حرب الفُجّار( ناميدند البته گاهى به خاطر عواملى مانند تجارت، در ماههاى حرام تغيراتى مى‏دادند كه قرآن مجيد در سوره توبه آيه 36 از آن به عنوان )نسئ( ياد مى‏كند.
خوب است در اين جا به مطلبى اشاره شود كه جنگ و دشمنى، وقتى در جامعه‏اى بصورت سيره و عادت در آمد لوازم خاص خودش را به همراه دارد يعنى جامعه‏اى كه افراد آن باهم دشمن باشند در آن محيط مكرو حيله و نقض عهد و عدم اعتماد عمومى و... رايح مى‏گردد كه هر كدام از اين‏ها مى‏تواند به عنوان يك مفسده اخلاقى و فرهنگى به صورت مستقل مورد بحث قرار گيرد. آيه 30 و 56 سوره انفال و آيه 43 سوره فاطر، از اين جهت قابل تأمل و دقت است.
7- »... وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الاَغْللَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ ... «(78)
]پيروى مى‏كنند از پيامبرى كه[ بار گران و بندهايى را كه بر آنان بوده بر مى‏دارد.

در عصر بعثت مردم جزيرةالعرب به خرافات و عقايد عجيب و نامعقولى وابستگى داشتند و به نظر مى‏رسد سرچشمه بسيارى از مفاسد اجتماعى وجود اين خرافات در ميان اعراب بود و بر همين اساس از اولين اقدامات پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله براى اصلاح جامعه بشرى آن روزگار، مبارزه با خرافات و اساطير بود در مورد خرافات و اوهام مباحث گوناگونى قابل طرح است مانند:
مبادى و علل خرافات، اقسام خرافات، خطرناك‏ترين خرافات و... كه در اين تحقيق مورد نياز نمى‏باشد. همچنين بحث طولانى و مفصّل از انواع و اقسام خرافات از اهداف اين نوشتار نمى‏باشد لذا در اينجا فقط به برخى از خرافات در عصر بعثت به عنوان نمونه اشاره مى‏كنيم و مشتاقان اين بحث را به مطالعه كتاب‏هاى تاريخى مخصوصاً كتاب جاهليت و اسلام توصيه مى‏نمائيم.
خرافه لُغت عربى و به معنى حكايت، قصه يا عقيده فاسد و رأى باطل و جمع آن خرافات است.
اساطير جمع اسطوره و در مورد ريشه آن اختلاف است. بعضى مى‏گويند: اين كلمه عربى است و بعضى ديگر مى‏گويند يونانى است و عده‏اى هم قائل به عبرى بودن آن هستند. در هر حال اين كلمه به معناى سخن بيهوده و حكايات باطل و غير واقعى مى‏باشد، در حقيقت اساطير يعنى خرافات تاريخى يا داستان‏هاى افسانه‏اى.
در قرآن مجيد لفظ خرافه مورد استعمال قرار نگرفته است ولى لفظ اساطير در آيه 85 سوره قلم »و اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين« و 8 آيه ديگر مورد استعمال قرار گرفته است كه معمولاً اين لفظ در قرآن به معناى سخن بيهوده و حكايات باطل مى‏باشد و امّا بيان برخى از خرافات عصر جاهلى اعراب:
1- زمانى كه وارد روستايى مى‏شدند و از بيمارى وبا يا ديو مى‏ترسيدند براى رفع ترس در برابر دروازه روستا 10 بار صداى الاغ مى‏دادند و گاهى اين كار را با آويختن استخوان روباه به گردن خود انجام مى‏دادند.
2- اگر در بيابان گم مى‏شدند پيراهن خود را پشت رو مى‏كردند و مى‏پوشيدند و اگر هنگام مسافرت از خيانت زن خود مى‏ترسيدند براى كسب اطمينان، نخى بر ساقه يا شاخه درختى مى‏بستند، هنگام بازگشت اگر نخ به حال خود باقى بود مطمئن مى‏شدند كه زن خيانت نكرده و اگر باز يا مفقود مى‏گرديد زن را به خيانت متهم مى‏كردند.
3- بستن چوب به دم گاو و آتش زدن آن در فصول خشكى، به جهت آن كه با اين كار موجب سوختگى و در نتيجه دويدن و نعره زدن گاو مى‏شدند، اين كار را به عنوان تقليد و تشبيه به رعد و برق آسمانى انجام مى‏دادند و اين عمل را در نزول باران مؤثر مى‏دانستند.(79)
4- از جمله خرافه‏هاى جاهليت عرب اين بود كه با سوزن و وسائل ديگر به منظور دفع شياطين و ارواح خبيثه و گاه به منظور زينت در صورت و نقاط ديگر بدن خالكوبى كرده و يا تصاوير حيوانات خاصى را مى‏كوبيدند.
زنانى كه تازه وضع حمل نموده بودند به منظور حفاظت آن‏ها و مولد تازه، از گياهانى كه براى آن‏ها اثر جادويى و مافوق طبيعى قائل بودند )مانند درخت سمرة( ميان دو ديده آن‏ها و نيز بر چهره نوزاد، خطوطى مى‏كشيدند و نقطه‏هاى جادويى مى‏گذاشتند.(80)
اين موارد گوشه‏اى از خرافات و اساطيرى است كه در دوران جاهليت در ميان اعراب حاكم بوده است البته اين مطلب به اين معنى‏نيست كه فقط اين‏ها در آن عصر معتقد به چنين خرافاتى بودند بلكه در تاريخ در مورد اقوام ديگر مانند مردم هندوستان، مصر، يونان و... خرافاتى نقل شده است. همچنين بايد به اين نكته توجه داشت كه در ميان قبائل اعراب، اعتقادات گوناگون و مختلفى در مورد خرافات وجود داشت به اين معنى كه قبيله‏اى به خرافاتى معتقد بودند ولى قبيله ديگر اعتقادى به آن نداشتند و در مقابل، اعتقاد به خرافاتى ديگر داشتند.