فصل دوم: جلوههاى برجسته مفاسد اجتماعى در عصر بعثت
الف) مفاسد فرهنگى و اخلاقى
از قرآن كريم استفاده مىشود كه مفاسد ذيل در عصر بعثت رواج گستردهاى داشته است.
1- زنا 2 - دزدى 3- خمر 4- قمار 5- رفتار تحقيرآميز و ظالمانه با زن 6- بى حجابى و
چشم چرانى 7- مفاسد مربوط به زبان 8- اختلاف و تفرقه و دشمنى 9- خرافات و اوهام .
آياتى از قرآن كريم كه به اين مفاسد اشاره نموده است ذكر مىگردد .
1 - »يَأَيهَا النَّبىُّ إِذَا جَاءَك الْمُؤْمِنَت يُبَايِعْنَك عَلى أَن لا
يُشرِكْنَ بِاللَّهِ شيْئاً وَ لا يَسرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ
أَوْلَدَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتَنٍ يَفْترِينَهُ بَينَ أَيْدِيهِنَّ وَ
أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَك فى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ استَغْفِرْ لَهُنَّ
اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ«(39)
اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا
قرار ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى
خود نياورند و در هيچ كار شايستهاى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن و
براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است!
اين آيه در روز فتح مكه نازل شده است و اشاره به بيعت زنان با پيامبر اكرمصلى الله
عليه وآله دارد.
در تفسير مجمعالبيان در ذيل اين آيه شريفه آمده است وقتى پيامبر اسلامصلى الله
عليه وآله فارغ از بيعت با مردان شد در حالى كه آن حضرت در بالاى كوه صفا بود زنها
آمدند كه با ايشان بيعت كنند در اين حال آيه شريفه نازل شد كه خداوند متعال بيعت
زنان با رسول خود را مشروط به شرايطى نمود. )هند دختر عتبه زن ابوسفيان و مادر
معاويه به طور ناشناس و نقاب زده با زنها آمده بود( حضرت فرمود: من با شما بيعت
مىكنم بر اين كه چيزى را شريك خداوند قرار ندهيد. هند گفت: شما از ما بيعتى
مىگيريد كه نديديم از مردها گرفته باشى. )زيرا آن حضرت با مردها در آن روز بر
اسلام و جهاد فقط بيعت مىكرد .( حضرت فرمود: و اين كه دزدى نكنيد؛ هند گفت:
ابوسفيان مردى بخيل است و من از مال او مقدارى برداشتهام نمىدانم آيا بر من حلال
است يا نه؟ پس ابوسفيان گفت: آنچه از مال من برداشتهاى حلالت باشد. پيامبر
اكرمصلى الله عليه وآله خنديد و او را شناخت و به او فرمود: به درستى كه تو هند
دختر عتبهاى؟ هند گفت: آرى! اى پيامبر خدا! از گذشته بگذر و ببخش خداوند ببخشد شما
را. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: و اين كه زنا نكنيد. هند گفت: آيا زن
آزاد هم زنا مىدهد؟ شخصى كه آنجا بود خنديد براى آنچه بين او و هند در جاهليت از
آميزش و زنا واقع شده بود.
پس حضرت فرمود: و فرزندان خود را نكشيد. هند گفت: ما آنها را در كودكى تربيت كرديم
تا بزرگ شدند و شما آنها را در بزرگى كشتيد. )اشاره به كشته شدن فرزندش در روز بدر
به دست حضرت علىعليه السلام به نام حنظلة بن ابوسفيان( پيامبر فرمود: و بهتانى
نزنيد. هند گفت: به خدا سوگند كه بهتان زشت و كار بسيار بدى است و شما اى رسول
خداصلى الله عليه وآله امر نمىكنيد ما را مگر به صلاح و مكارم اخلاق و چون فرمود:
و تو را در معروفى نافرمانى نكنند و من را در معروفى نافرمانى نكنند. هند گفت: ما
در اين مجلس نيامدهايم كه بنشينيم كه در خاطرمان اين باشد كه تو را در امرى
نافرمانى كنيم.
پيرامون اين مفاسد آيات ديگرى در قرآن وجود دارد كه به بعضى از آنها اشاره مىشود:
آيات 3 2 و 33 سوره نور، آيه 68، سوره فرقان،آيه 31 و 32 سوره اسراء، آيه 151 سوره
انعام، آيه 38 سوره مائده، آيه 9 سوره تكوير، آيه 59 سوره نحل، آيه 112 سوره نساء
و...
در مورد زنا مطالبى همراه با مسائل مربوط به شراب و قمار، خواهد آمد.
»يا اَيُّها اَلذينَ آمَنُوا اِنَّما الخَمْرُ وَ المَيْسِرُ وَ الاَنْصابُ وَ
الاَزلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَيْطان فَاجْتَنِبُوهُلَعَلَّكُمْ
تُفْلِحُون«(40)
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد قطعاً شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه،
پليدى و از كارهاى شيطان است پس از آنها بپرهيزيد باشد كه رستگار شويد.
كلمه خَمر به معناى پوشش است و به پارچهاى كه زنان سر خود را با آن پوشانده و
مراعات حجاب مىكنند )خِمار( مىگويند و از آنجا كه مشروبات الكلى قدرت تشخيص را
گرفته و در واقع عقل را مىپوشاند به آن خمر مىگويند. همچنين كلمه )مَيْسِر( از
)يُسر( به معناى آسان گرفته شده است گويا، در قمار طرفين مىخواهند اموال همديگر را
به آسانى صاحب شوند.
در مورد انصاب گفتهاند: كه نام بتهاى فقيران عرب بوده است كه در خانههاى خويش
نصب نموده و به پرستش آنها مىپرداختند.
و اما، ازلام جمع زَلَمْ است به معناى تيرهاى كوچك چوبى است اين تيرهاى مخصوص را ،
عرب از درخت نبغ كه ديرشكن و قابل انحناء بود گرفته و آنها را يك اندازه وصاف
نموده به هر يك رنگى مخصوص مىزدند تا در فالگيرى و قمار به كار روند.(41)
علامه عسگرى در رابطه با فحشا و منكراتِ دوران جاهليت در شهر مكه مىنويسد: تباهى و
فساد اخلاقى كه درآن عصر وجود داشت در هيچ جاى جزيرةالعرب، مانند آن نبود و اين امر
نتيجه عوامل متعددى بوده است كه مىتوان از آن جمله موارد ذيل را ذكر كرد:
1- چون منكر قيامت بودند در ايام فراغت از تجارت و به هنگام اقامت در مكه، آنچه از
فسق و فجور و انواع شهوترانىها در دسترسشان بود انجام مىدادند.
2- در تمام سال گروهى از مردان قريش براى تجارت به مناطق گرم سير يا سردسير سفر
مىكردند ماهها خانوادههاى آنها بىمرد بود و با نبودن مرد، هيچگونه مانعى از
آميزش مردان شهوتران كه به سفر نرفته بودند با آن خانوادهها وجود نداشت.
3- غلامها و كنيزهاى ازدواج نكرده فراوان بودند و در خاندانهاى اشراف قريش
همهگونه آميزشهاى جنسى در دسترس مردان و زنانشان قرار داشت.
اين عوامل و زمينههاى ديگر از قبيل ثروت و انباشته شدن آن در نزد گروهى خاص،
موجبات روآوردن عرب به ميگسارى و زنا و قمار را فراهم كرده بود كه به چند نمونه آن
اشاره مىشود:
الف( حارث بن كلده ثقفى در طائف كنيزكى داشت به نام سُميّه و در زمانى كه او را به
ازدواج غلام رومى خود در آورده بود و از كسب زناى او ماليات مىگرفت. ابوسفيان در
حال بازگشت از طائف، پس از خوردن و نوشيدن شراب نزد ابومريم سلولى شراب فروش رفت و
به او گفت: سفر به درازا كشيد آيا زن بدكارهاى سراغ دارى؟ ابو مريم او را به سميّه
رسانيد پس از اين واقعه سميّه زياد را به دنيا آورد و آن تاريخ سال اول هجرى بود.
زياد را، نخست فرزند عبيدرومى غلامى كه شوهر سميه بود مىخواندند. تا آن كه در سال
41 يا 42 هجرى معاويه به دليل همان زناى ابوسفيان، زياد را فرزند ابوسفيان و برادر
خود خواند و تا پايان حكومت بنىاميه زياد را فرزند ابوسفيان مىخواندند و پس از آن
در زمان بنىالعباس او را زياد بن اَبيه خواندند.
ب( در سال نهم هجرى گروهى از قبيله ثقيف از طائف به مدينه آمدند تا با شرط هايى
اسلام را بپذيرند. آنها در مورد ترك زنا و شرب خمر، مشورت كردند و گفتند: ثقيف
نمىتواند صبر كند و شراب نخورد و زنا نكند اما در نهايت چون پيامبرصلى الله عليه
وآله شرط آنها را نپذيرفت، به ناچار قبول كردند كه اين دو كار پليد را ترك
كنند.(42)
ج( نابغه، مادر عمروعاص اسيرى بود كه عبدالله بن جدعان او را خريد و آزاد كرد. او
زنى آلوده و بى پروا بود ابولهب، اُميّة بن خلف، هشام بن مغيره، ابوسفيان و عاص بن
وائل با او آميزش كردند و عمرو متولد شد. هر كدام از اين چند نفر مدعى بودند كه
عمرو فرزند اوست ولى با اين كه عمرو از همه به ابوسفيان شبيهتر، بود مادرش گفت:
عمرو فرزند عاص است و اين به خاطر كمكهاى مالى بود كه عاص به او مىكرد. ابوسفيان
همواره مىگفت: من ترديد ندارم كه عمرو فرزند من است. )علم قيافهشناسى در آن عصر
بيشتر در اين گونه موارد، مورد استفاده قرار مىگرفت.((43)
د( ابولهب فرزند عبدالمطلب با عاص فرزند هاشم بر صد شتر قمار زدند كار قمار آنان
چنان بود كه به اندازه سنگى زمين را گود مىكردند سپس از آن دور مىشدند و آن سنگ
يا گردو را به سوى آن گودال مىانداختند، چنان كه در گودال جا مىگرفت صاحبش برده
بود. عاص آنچه داشت در اين قمار باخت و در نهايت به سربندگى يكديگر قمار زدند.
ابولهب برد و عاص بَرده او شد از آن به بعد عاص به ابولهب خراج مىداد تا اين كه او
را به جاى خود به جنگ بدر فرستاد و او در آن جنگ كشته شد.(44)
ه( در تفاسير معتبر، ذيل آيه 33 سوره نور »وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُم عَلَى
البِغاء اِنْ اَرَدْنَ تَحَصُّناً« )كنيزان خود را به زنا مجبور نكنيد اگر آنها
خواستار پاكيزگى هستند.( آمده است كه عبداللَّه بن اُبّى شش كنيز داشت و آنها را
به زنا مجبور مىكرد و از اين راه پول در مىآورد و حتى پس از تحريم اين كار از نظر
اسلام با اين كه زنها از اين كار دورى مىكردند او آنها را به اين عمل زشت مجبور
مىنمود.(45)
موارد ذكر شده گوشهاى است از وضعيت اخلاقى و فرهنگى اعراب در عصر جاهليت كه
مىتواند انسان را با حقايق آن دوران بيشتر آشنا كند و بديهى است كه پرداختن مفصّل
در اين موضوعات، اين نوشتار را از هدف اصلى خويش دور مىكند و لذا به مختصرى كه
گويا و منتقل كننده اوضاع آن دوران باشد اكتفا شده است.
3- »وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ
× يَتَوَرَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ
أَمْ يَدُسُّهُ فى التُّرَابِ أَلا ساءَ مَا يحْكُمُونَ«(46)
در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش )از فراط
ناراحتى( سياه مىشود؛ و به شدّت خشمگين مىگردد؛... بخاطر بشارت بدى كه به او داده
شده، از قوم و قبيله خود متوارى مىگردد؛ )و نمىداند( آيا او را با قبول ننگ نگه
دارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مىكنند!
از مهمترين مفاسد اجتماعى عصر جاهليت، نگرش جامعه آن روز به زن در مسائل مختلف
مىباشد. از بررسى آيات قرآن كريم و كتابهاى تاريخى نكات زيادى به دست مىآيد كه
محور آنها را مىتوان در نگاه اعراب به زن جستجو نمود به اين معنى كه زن در آن
دوران يك موجود پست، عامل ننگ، وسيله هوس رانى مردان، كالاى مورد تجارت ثروتمندان،
ضعيف، ذليل و... به شمار مىرفت. بر اساس آيات نورانى قرآن كريم و حوادث تاريخى، به
ذكر مفاسد اجتماعى از اين جهت پرداخته مىشود.
الف) زنده به گور كردن دختران
از آثار شوم تفكر عمومى اعراب نسبت به جنس مؤنث، كشتن يا زنده به گور كردن دختران
بود آيه 58 و 59 سوره نحل و آيه 8 سوره تكوير به آن اشاره كرده است.
قرآن مجيد به دو صورت از كشتن فرزندان در عصر جاهلى علاوه بر اين صورت اشاره كرده
است كه يك صورت به خاطر ترس از فقر و ديگرى به انگيزه تقرّب به بتها انجام
مىشد.(47)
دليل تنفر اعراب جاهلى از دختران و زنده به گور كردن آنها امور زير بوده است:
1- دختر نقش اقتصادى و توليدى نداشته و سر بار زندگى بوده است.
2- در جنگ كه سرنوشت قبيله به آن بوده، دختر قدرت جنگيدن و دفاع نداشته است.
3- در جنگها دختران به اسارت رفته و مورد تجاوز دشمن قرار مىگرفتند.(48)
نكته قابل توجه اين كه تكرار عمل و قضاوت عمومى مردم آن عصر آن چنان بر قبح اين
جنايت وحشيانه سايه افكنده بود كه حتى وجدان پدر و عاطفه مادر نيز كمتر جريحهدار
مىشد به حدّى كه نقل شده است زنان وقتى دردهاى ابتدايى وضع حمل را احساس مىنمودند
به نقطهاى دورتر از خيمههاى خود در صحرا رفته و گودالى براى آنها آماده مىكردند
و در كنار همان گودال وضع حمل مىكردند اگر مولود پسر بود زنان قبيله و اطرافيان،
نوزاد و مادرش را با شادى به نزد مردان مىآوردند و اگر دختر بود غبار غم بر چهره
همه مىنشست و نوزاد بى گناه را در همان گودال زنده به گور كرده و با سكوتى مرگبار
به خيمهها باز مىگشتند.(49)
آرى عوامل مختلف، دختر كشى را مُد و سنت رايج ساخت. هر پدر و برادرى كه قدرت بيشترى
در اين جهت نشان مىدادند به افتخارات زيادترى نائل آمده و غيرت آنها بر سر
زبانها مىافتاد. به اين ترتيب يك عمل وحشيانه و يك جنايت زشت، نه تنها قبيح شمرده
نمىشد بلكه بر اثر تكرار و بعضى از عوامل ديگر به يك عمل افتخارآميز تبديل گشته
بود. البته بودند كسانى كه مبادرت به دختركشى نمىكردند و دختران خويش را زنده نگه
مىداشتند ولى قرائن و شواهد تاريخى نشان مىدهد كه آن قدر زندگى براى اين دختران
سخت و ناگوار بود كه فاصله چندانى با مرگ نداشتند.
ب) نكاح و اقسام آن در جزيرة العرب
زناشويى و نكاح از حساسترين دوران زندگى زن محسوب مىشود كه خوشبختى و بدبختى او
در آن رقم مىخورد و از صحنههايى است كه زن از حالت فردى به حالت اجتماعى تغيير
زندگىمىدهد. از طرف ديگر نكاح مقدمه تشكيل خانواده يا اجتماع كوچك است كه هسته
اصلى اجتماع بزرگ بشرى به شمار مىآيد، به همين جهت از آداب و رسوم مربوط به نكاح
مىتوان به جايگاه و شخصيت زن و مرد در آن جامعه پى برد.
به بخشى از آداب و رسوم مربوط به نكاح در دوران جاهليت توجه نماييد:
1- نكاح اختصاصى
در اين نكاح مرد از وابستگان زن تقاضاى ازدواج مىنمود و اين زن فقط منحصر به او
بود و حق ارتباط با مردان ديگر را نداشت. در اين نوع نكاح چند مطلب بايد مورد توجه
قرار مىگرفت :
الف( كمترين توجه و عنايتى به اراده و خواست دختر نمىشد. او مجبور بود با كسى
ازدواج كند كه پدر و خانواده او تصميم گرفته بودند و لذا خواستگاران به رؤساى قبيله
يا پدر يا برادر و عموهاى زن مراجعه كرده آنها نيز قبول يا رد مىكردند.
ب( مهر و صداق در ميان عرب يك رسم و سنت بود. آنها به روز خواستگارى )يومُ
الاملاك( مىگفتند. صداقى معين مىشد و دختر هيچ سهمى از آن نداشت بلكه رئيس قبيله
و اولياى دختر از آن برخوردار مىشدند. در حقيقت آنها دختر خويش را به آن قيمت
مىفروختند و او هم مجبور به اين خريد و فروش و لوازم آن بود.
ج( بعد از ازدواج و تشكيل خانواده زن مقهور اراده و تمايلات مرد بود. او كنيزى بود
كه مطابق هوسهاى شوهرش بايد عمل مىنمود و پس از مرگ شوهر، اين قيموميت ادامه پيدا
مىكرد و او حق ازدواج با كسى را نداشت بلكه تحت فرمان پسران شوهر و اگر پسرى نبود
تحت ولايت بستگان شوهر بايد زندگى مىكرد و در حقيقت به عنوان ارث به بازماندگان
شوهر منتقل مىشد. در مورد اين موضوع مطالبى خواهد آمد. انشاءالله
2- نكاح البَدَل (زناشويى تعويضى)
»لا يحِلُّ لَك النِّساءُ مِن بَعْدُ وَ لا أَن تَبَدَّلَ بهِنَّ مِنْ أَزْوَجٍ وَ
لَوْ أَعْجَبَك حُسنهُنَّ إِلا مَا مَلَكَت يَمِينُك وَ كانَ اللَّهُ عَلى كلِّ
شىْءٍ رَّقِيباً«(50)
بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست، و نمىتوانى همسرانت را به همسران ديگرى
مبدّل كنى ]= بعضى را طلاق دهى و همسر ديگرى به جاى او برگزينى [هر چند جمال آنها
مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه كه بصورت كنيز در ملك تو درآيد! و خداوند ناظر و
مراقب هر چيز است .
در مورد جمله )و لا اَنْ تَبَدَّل بهنَّ من ازواج( مفسرآن قرآن كريم دو احتمال
دادهاند: 1- اين جمله در مورد طلاق دادن يكى از همسران و ازدواج با زن ديگر
مىباشد كه خداوند پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را از اين كار منع نموده است.
اين احتمال در تفسير الميزان و نمونه آمده است. 2- موضوع )نكاح البدل( است به اين
صورت كه در عصر جاهليت هر مردى كه زن شوهردارى را مىپسنديد و نسبت به او تمايل
جنسى پيدا مىكرد به شوهر آن زن پيشنهاد معاوضه را مىداد كه زن خودش را به او بدهد
و در مقابل زن او را بر اساس مدتى كه طرفين مشخص مىكنند در اختيار بگيرد. در اين
ميان زنان هيچ گونه اختيارى نداشتند و راهى جز تسليم شدن براى آنان وجود نداشت. اين
نكاح را با اين الفاظ انجام مىدادند: اَنْزِلْ الىّ عن امرئتك اَنزِلُ لك عن
امرأتى.
تو از زنت به نفع من پياده شو، من نيز از زنم به نفع تو پياده مىشوم.
در تفسير روضالجنان و روح الجنان جلد 16، ص 10 در ذيل اين آيه شريفه آمده است:
ابومالك كه از رؤساى قبائل و هنوز مسلمان نشده بود ، با شنيدن اوصاف پيامبر
اكرمصلى الله عليه وآله تصميم گرفت به ديدار ايشان برود. آمد مدينه و سراغ منزل
رسول خداصلى الله عليه وآله را گرفت و بدون گرفتن اجازه به صورت ناگهانى وارد منزل
آن حضرت شد. عايشه نزديك آن حضرت نشسته بود حضرت با عصبانيت فرمودند: چرا بى اجازه
داخل شدى؟ ابومالك پاسخ داد: براى رؤسا و اشراف، كسب اجازه ننگ است و منافات با
عظمت آنها دارد و من تاكنون از صاحب هيچ منزلى اجازه نگرفتهام حضرت فرمودند: اين
از رسوم جاهليت است و روش اسلام غير از اين است آن گاه آيه 27 سوره نور را تلاوت
فرمودند:
»يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكمْ حَتى
تَستَأْنِسوا وَ تُسلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ
تَذَكَّرُونَ«(51)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! در خانههايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه
بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد؛ اين براى شما بهتر است؛ شايد متذكّر شويد!
ابومالك كه انتظار اين برخورد را نداشت براى تسكين حضرت گفت: چرا ناراحت شديد؟ آيا
به خاطر اين بانوى گلرخ است كه نزديك شماست؟
و پيشنهاد داد آيا قبول مىكنى به نفع تو از زيباترين زنان خويش پياده شوم و تو نيز
از اين زن پياده شوى؛ اَفَلا اَنْزِلُ لَكَ عَنْ اَحْسِنِ الخَلق وَ تَنْزِلُ
عَنْها؛ يعنى نكاح البدل را انجام دهيم.
حضرت پاسخ دادند اين سنت زشت جاهليت است كه در اسلام تحريم گرديده است .
ابو مالك از منزل رسول خداصلى الله عليه وآله بيرون رفت عايشه پرسيد اين مرد چكاره؟
بود حضرت فرمودند: اين مرد با اين حماقتش كه ديدى رئيس و بزرگ قبيله خودش است.
3- نكاح المقت (زناشويى تنفرآميز)
»وَ لا تَنكِحُوا مَا نَكَحَ ءَابَاؤُكم مِّنَ النِّساءِ إِلا مَا قَدْ سلَف
إِنَّهُ كانَ فَحِشةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سبِيلاً«(52)
با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند، هرگز ازدواج نكنيد! مگر آنچه
درگذشته )پيش از نزول اين حكم( انجام شده است؛ زيرا اين كار، عملى زشت و تنفرآور و
راه نادرستى است.
در تفسير بلاغى، ج 2، ص 24 پيرامون اين نوع نكاح آمده است كه: يكى از سنن اهل مدينه
در عصر جاهليت و در آغاز اسلام اين بود كه اگر مردى وفات مىكرد و زنى داشت، پسر آن
مرد كه از زن ديگرش بود يا يكى از اقوام آن مّيت، لباس خود را روى آن زن مىانداخت
و به اين وسيله او را صاحب و مالك مىشد و ديگر آن زن هيچ حقى و اختيارى نداشت. آن
مرد اگر مىخواست با او ازدواج مىكرد يا او را به ديگرى شوهر مىداد و مهريه او را
مىگرفت و به زن نمىداد و اگر مىخواست مانع ازدواج او مىشد و ارثى كه او برده
بود نيز از او مىگرفت و او را رها مىكرد تا او در يك وضعيت بحرانى و سرگردانى
بميرد.
و نقل شده است زنى از اهل مدينه از اين وضعيت به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در
مدينه شكايت كرد. آن حضرت دستور داد او به خانه برود و بيرون نيايد تا حكم خدا
تكليف او را معلوم كند. در پى اين حادثه آيه 22 سوره نساء نازل شد.
مردم جاهلى اين نوع ازدواج را )مقت( تنفرآميز و فرزندانى كه ثمره اين نوع نكاح
بودند مقيت مىناميدند.(53)
كلمه مَقت به معنى خشم گرفتن از كار زشتى است كه شخصى مرتكب مىشود. لازم به ذكر
است در مورد نكاح المقت آيه 19 سوره نساء هم مورد استناد قرار گرفته است ولى بعضى
از مفسران مىگويند: اين آيه در مورد يكى از رفتارهاى ظالمانه مردان در دوره جاهليت
بوده است كه با زنان ثروتمند كه زيبا نبودند به خاطر اموالشان ازدواج كرده و بعد
آنها را رها مىكردند. )نه طلاق مىدادند و نه زندگى مىكردند به اميد مرگ و تصاحب
اموالشان،(
4- نكاح الخَدْن (زناشويى پنهانى)
»وَ مَن لَّمْ يَستَطِعْ مِنكُمْ طوْلاً أَن يَنكحَ الْمُحْصنَتِ الْمُؤْمِنَتِ
فَمِن مَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُم مِّن فَتَيَتِكُمُ الْمُؤْمِنَتِ وَ اللَّهُ
أَعْلَمُ بِإِيمَنِكُم بَعْضكُم مِّن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أهْلِهِنَّ وَ
ءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ محْصنَتٍ غَيرَ مُسفِحَتٍ وَ لا
مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَينَ بِفَحِشةٍ فَعَلَيهِنَّ
نِصف مَا عَلى الْمُحْصنَتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِك لِمَنْ خَشىَ الْعَنَت مِنكُمْ
وَ أَن تَصبرُوا خَيرٌ لَّكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ«(54)
و آنها كه از شما توانايى ازدواج با زنان )آزاد( پاكدامن باايمان را ندارند،
مىتوانند با زنان پاكدامن از بردگان باايمانى كه در اختيار داريد ازدواج كنند. خدا
به ايمان شما آگاهتر است؛ و همگى اعضاى يك پيكريد آنها را با اجازه صاحبان آنان
تزويج نماييد، و مهرشان را به خودشان بدهيد؛ به شرط آن كه پاكدامن باشند، نه بطور
آشكار مرتكب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگيرند. و در صورتى كه »محصنه« باشند و
مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت. اين )اجازه ازدواج
با كنيزان( براى كسانى از شماست كه بترسند )از نظر غريزه جنسى( به زحمت بيفتند؛ و
)با اين حال نيز( خوددارى )از ازدواج با آنان( براى شما بهتر است. و خداوند،
آمرزنده و مهربان است.
لغت خدْن به معناى دوست و معشوقه است. از جمله روابط زناشويى كه مورد قبول اعراب
جاهلى بود، روابط مخفى و پنهانى زنان و مردانى بود كه به جهت شرايط خاص، امكان
روابط جنسى آزاد و علنى را نداشتند و لذا تلاش مىكردند تا با فرد مورد پسند خود
روابط محرمانهاى بر قرار كنند. البته نه آنچنان محرمانه كه كسى نفهمد بلكه تاحدى
كه زن شهره به فاحشه بودن نشود و مورد طمع همگان قرار نگيرد. اين نوع نكاح در دوره
جاهلى رسميت داشت به صورتى كه مردم كسى را به اين جهت مورد سرزنش قرار نمىدادند
آنها تنها زناى آشكار كه خارج از آداب و رسوم خودشان بود مورد ملامت قرار
مىدادند. قرآن مجيد همه نوع زنا را ممنوع اعلام كرده و مردم را از اين گونه اعمال
نهى مىنمايد )غير مسافحات ولامتخذات اخدان((55)لازم به ذكر است آيه 5 سوره مائده
هم بر نكاح الخدن در عصر جاهلى اشاره دارد.
5- نكاح الشِغار(زناشويى تعويضى)
كلمه شِغار به معناى حامى نداشتن، دورشدن و منقصت است و همچنين به معناى آماده شدن
زنان براى عمل زناشويى بكار مىرود و در اينجا معناى اخير مراداست(56)
در كتب روايى شيعه به نكاح الشغار در عصر جاهليت اشاره شده و رواياتى از پيامبر
گرامىصلى الله عليه وآله اسلام نقل شده است كه ايشان مىفرمايند: لاشغار فى
الاسلام.(57)
در توضيح اين نوع نكاح آمده است كه عرب جاهلى زنان و دختران خويش را در مقابل مهر
زن ديگرى قرار مىدادند به اين صورت كه شخصى دختر يا خواهرش را زن كسى مىساخت كه
در عوض به جاى گرفتن مهريه، دختر يا خواهر آن شخص را زن خود سازد. اين زناشويى را
نكاح شغار مىناميدند. در اين نوع نكاح فقط رضايت و تمايل آن دو مرد مؤثر بود و
زنان مانند كالا مبادله و معاوضه مىشدند.
6- نكاح الجمع (زناشويى همگانى)
از جمله رفتارهاى ظالمانه و جاهلانه عرب در دوره جاهليت اين بود كه ثروتمندان آنان
به منظور كسب ثروت، كنيزانى زيبا تهيه كرده و آنها را با آموزشهاى خاص عشوهگرى
در خانههايى جا مىدادند و بر بام آن پرچمى كه حكايت از آزادى ورود براى همگان
داشت نصب مىكردند. اين زنان به پرچمداران يا )ذوات الّرايات( معروف بودند. اين عمل
زشت مورد قبول عرب جاهلى بود و كسانى كه مرتكب اين گونه رفتارها مىشدند مورد سرزنش
قرار نمىگرفتند بلكه فرزندى كه ثمره اين چنين نكاحى بود با كمك قيافهشناسان به
يكى از مردها منتسب شده و فرزند رسمى و مشروع آن مرد محسوب مىشد.
7- نكاح الاِسْتِبْضاع (زناشويى جهت باردار شدن)
اين نكاح شرم آورترين سنن جاهلى به شمار مىرود. اگر مردى دوست داشت كه فرزندى با
قيافه و شكلى خاص يا دلير و شجاع يا شاعر و كاهن و امثال آن داشته باشد و خود
مُتّصف به اين اوصاف نبود زنش را با قرار و مذاكرات قبلى در اختيار مردى كه آن
خصوصيات را داشت قرار مىداد تا از او فرزندى با آن صفات متولد شود و طبق سنت رايج،
اين فرزند متعلق به شوهر رسمى آن زن بود.(58)
8- نكاح الرَهْط (زناشويى دسته جمعى)
يكى ديگر از ازدواجهاى قانونى عرب جاهلى اين بود كه عدهاى كه نبايد از ده تن
تجاوز كنند با رضايت هم با زنى رابطه زناشويى برقرار مىكردند و مخارج او را متكلف
مىشدند. فرزندى كه به دنيا مىآمد اگر پسر بود مادر او پدرش را از جمع آن ده نفر
انتخاب مىكرد و اگر دختر بود آن فرزند نزد مادر مىماند زيرا كسى حاضر به پذيرفتن
او نمىشد(59). در دائرةالمعارف فريد وجدى )ماده عرب( آمده است كه از جمله سنن
يمنىها اين بود كه چند برادر معمولاً يك زن را به خود اختصاص مىدادند و به نوبت
از او بهره مىبردند. رسم به اين بود كه شبها اين زن تحت اختيار برادر بزرگتر باشد
و روزها هر يك از برادرها كه تمايل به او پيدا مىكرد با گذاشتن عصاى مخصوص در
مقابل در اتاق او را به خود اختصاص مىداد.
لازم به ذكر است كه اقسام هشتگانه نكاح كه ذكر شد نسبت به مجموع جزيرةالعرب بوده
است زيرا هر قبيله و منطقه، رسوم خاص خودشان را داشتند كه قبيله ديگر آن را قبول
نداشت، يا چند قبيله در مورد يك سنت با هم مشترك بودند. در هر صورت روابط زناشويى
در اين چارچوب معمول و قانونى محسوب شد و اگر خارج از اين ضوابط بود در آن صورت آن
را سفاح و زنا مىخواندند!؟.
تعدد زوجات
در ميان قبايل عرب از جمله افتخارات مردان، داشتن زنان زياد بود. گاه شمار زنان يك
مرد از سيصد تن افزون مىگشت. البته براى اين روحيه دلايلى از قبيل: ميل به داشتن
فرزندان زياد و تفاخر به آنان، شدت غريزه جنسى، مطرح نمودن مردى خود، زياد كردن
افراد قبيله به منظور دفاع در برابر مهاجمان، زندگى صحرانشينى و... نقل شده است. در
پايان اين بحث ياد آور مىشود كه موضوع نكاح و آداب و رسوم عرب جاهلى، گستردهتر از
اين مطالبى است كه ذكر شد. اينها اجمالى از سنن جاهلى مربوط به نكاح بود و همين
مقدار هم كافى است كه به جايگاه زن و رفتار ظالمانه جامعه آن روز نسبت به او پى
ببريم.