داستان زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله)

نجاح الطائى

- ۵ -


فصل پنجم : فتنه و خيانت

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از فتنه و خيانت حذر مى كرد و مردم را نيز برحذر مى داشت .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از ارتداد مسلمانان خبر داده و پيشگويى فرموده بود : شما از سنّتهاى پيشينيان خود تبعيّت خواهيد كرد ; گام به گام و چون دو گوش اسب كه با هم برابر و يكسانند . . بطوريكه اگر يكى از آن گذشتگان به سوراخ سوسمارى داخل شده باشد ، شما هم داخل خواهيد شد !

گفتند : اى رسول خدا منظور شما ( از پيشينيان ) يهود و نصارى است ؟

فرمود : پس چه كسى ( منظور من است ) ؟(79)

و نيز مردم را با اين آيه بر حذر مى داشت : ) وَاتّقوا فتنةً لاتصيبنَّ الّذين ظلموا منكم خاصَّةً ( ـ و از فتنه اى كه چون درگيرد تنها به ستمكاران شما اصابت نمى كند ، پروا كنيد . ـ (80)

فاطمه سلام الله عليها نيز همين آيه كريمه را پس از غصب فدك توسط ابوبكر در برابر مردم يادآور شده و اين آيه را خواند ) وما محمّدٌ الاّ رسولٌ قد خَلَت من قَبلِهِ الرّسل أَفإِن مات أو قتل إنقلبتم على أعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّ الله شيئاً ( و محمّد جز پيامبرى نيست كه پيش از او هم پيامبرانى بوده اند ، آيا اگر او بميرد يا كشته شود به ( جاهليّت ) باز مى گرديد و هر كس بازگردد هرگز به خداوند زيانى نمى رساند .(81)

و فرمود : ننگتان باد اى بنى قيله ! آيا ميراث پدرم را بربايند در حاليكه شما ببينيد و بشنويد و جمعيد و جمعيّت داريد ؟ !(82)

امير مؤمنان على (عليه السلام) در زمان حيات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اين آيه را تلاوت فرمود : ) أَفإِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ إِنْقَلَبتُمْ عَلى أَعقابِكم ( ـ آيا اگر ( پيامبر ) بميرد يا كشته شود به ( جاهليّت ) باز مى گرديد . 

سپس از سوى خود و خواصّ مؤمنين و مؤمنات فرمود : ( نه بخدا قسم ، پس از آنكه خداوند ما را هدايت فرموده به عقب باز نخواهيم گشت . بخدا قسم اگر او رحلت كند يا كشته شود آنقدر براى آنچه او جنگيد ، مى جنگم تا درگذرم . بخدا قسم من برادر ، دوست ، پسر عمو و وارث پيامبرم . پس چه كسى از من به او سزاوارتر است ؟ ) .(83)

و حذيفه در گفتگويى كه با عمر داشت به او گفت : من از رسول خدا (صلى الله عليه وآله)شنيدم كه فرمود :

فتنه اى كه گريبانگير شخص مى گردد در اهل و مال و همسايه اوست و كفّاره و جلوگير آن ، نماز و روزه و صدقه است .

عمر گفت : سؤال من از اينها نيست بلكه از فتنه اى است كه چون دريا موج مى زند .

حذيفه گفت : در برابر آن فتنه درى بسته وجود دارد .

عمر گفت : آيا آن در گشوده يا شكسته مى شود ؟

حذيفه گفت : شكسته مى شود .

عمر گفت : سزاوارتر آن است كه آن در تا قيامت گشوده نشود .(84)

عمليات خيانت در طول تاريخ ، فراوان و مهيّج بوده امّا آنچه بشر از خيانت كشف كرده جز اندكى از بسيار نيست . اين به آن جهت است كه تبهكاران كوشيده اند تا بر جنايات خود پرده افكنده و آنها را بپوشانند .

خداوند متعال عليه خيانت موضعى آشكار و صريح اتّخاذ فرموده و رسول او آنرا براى مردم ذكر كرده است .

غدر و خيانت ، جزئى از فتنه است و رسول خدا فرموده است : فتنه ها چون پاره هاى شب تاريك روى آورده اند .(85)

و فرمود : هر كس فردى را بر جانش امان دهد ، سپس او را به قتل رساند پرچم خيانت در قيامت به دست او دهند .

و فرمود : هر كه مردى را امان دهد مبنى بر اينكه خون او را نخواهد ريخت سپس او را بكشد ، من از او برى و بيزار خواهم بود ; گرچه آن شخص مقتول ، كافر باشد .(86)

همچنين پيامبر (صلى الله عليه وآله) به لشگريانش در جنگها سفارش مى فرمود كه : افراط نكنيد و خيانت نورزيد .(87)

على (عليه السلام) مى فرمايد : هر خيانتكارى فاجر است و هر فاجرى كافر .(88)

و نيز همان حضرت مى فرمايد : هر خيانتى ، معصيت است و هر فسق و معصيتى ، نوعى كفر است .(89)

و باز مى فرمايد : براى هر خيانت پيشه، پرچمى است كه روز قيامت به آن شناخته مى شود .(90)

غدر و خيانت ، ارتداد از دين و روى گردانى از حق است . مردى يهودى به على (عليه السلام) گفت : از رحلت پيامبرتان هنوز بيش از بيست و چند سال نگذشته كه شمشير در بين يكديگر گذاشته و همديگر را مى كشيد ( يعنى از روى خيانت و ستم ) .

امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود : امّا شما هنوز قدمهايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به موسى گفتيد : ) يا موسى اجعَل لنا اِلهاً كما لَهم الهةٌ ( ـ  اى موسى براى ما خدايى چون خدايان آنها قرار بده ـ .(91)

آنحضرت به مالك اشتر فرمود : بپرهيز از ريختن خون مردم ( بجز مواردى كه حلال است ) زيرا هيچ چيز موجب نقمت و عذابِ بزرگتر و پيامدهاى سوءِ عظيم تر و زوال نعمتِ سريعتر و كوتاهى و قطع عمر از ريختن خون ناحق نيست ، پس پايه هاى حكومت خود را با ريختن خون حرام محكم نكن زيرا اينكار موجب تضعيف و سستى بلكه بالاتر از آن سبب از بين رفتن و انتقال حكومت تو ، به ديگرى است .(92)

انواع سمّ

سمّ : هر مادّه اى كه اگر به مقدار كم به جسم جاندارى وارد گردد ، نظام آنرا مختل سازد يا آنرا از ادامه فعّاليت هاى حياتى اش باز دارد ، سمّ ناميده مى شود . اين نام دربرگيرنده انواع زيادى از مواد معدنى ، گياهى و حيوانى است كه بعضاً جامد يا مايع يا گازند .

مثلا سمّ مارها در شبكه عصبى بدن تأثير گذارده و موجب لخته شدن خون مى شود . . البتّه تأثير سمّ ها بر حسب نوع و مقدار و مقاومت بدن جاندار متفاوت است و گاهى موجب بالا رفتن حرارت يا پايين آمدن فشار به مقدار زياد مى گردد .

بدن آدمى با موادى از قبيل سرب ، جيوه ، آهك ، ترياك(93) ، گوگرد ، فسفر ، سولفات مس و اكسيد آهن مسموم مى شود .(94)

اينك بعضى از انواع قديمى سمّ كه دانشمندان و متخصّصين آنها را در كتابهايشان آورده اند نام مى بريم :

سمّ ناقع : يعنى كُشنده ، نقع نام مكانى است نزديك مكّه در اطراف طائف .(95)

جاحظ مى گويد : چرا بعضى از سمّ ها در سلسله عصبى اثر مى گذارند و بعضى در خون ؟ و بعضى در هر دو و چرا بعضى سمّ كامل است و بعضى از لوازم سمّ است ؟(96)

سلع : گياهى است كه به آن سام هم گفته اند . عجاج مى گويد :

پيوسته در تمام روز او را زهرهاى اسلع مى خوراند يعنى سمّ شديدتر .(97)

عنقز : سمّ ذعاف است كه مهلت نمى دهد و درجا مى كُشد .(98)

ضبح و ضباح : گياهى است سمّى كه در فارسى آنرا سعن مى نامند .(99)

هلهل يا هلاهل : سمّ كشنده اى است و هل بمعنى مار نر است(100) و گويى اين سمّ از مار نر گرفته شده است .

ذيفان : سمّى كُشنده است .(101)

ذعاف : نوعى سمّ است و نام طعام مذعوف را از همين كلمه گرفته اند .(102)

ضريع : گياهى است تلخ و بدبوى كه آنرا شبرق ( ريز ريز ) هم گفته اند و اهل حجاز آنرا ضريع مى نامند . هنگامى كه خشك شود سمّى مى گردد .(103)

ذراريح : نوعى سمّ است و در لسان العرب ذيل فعل ذرح آمده است . ( سمّ مگسهاى هندى ) .

ذرحه : سم مگس هندى . مفرد ذراريح است .

به مفرد آن ذريحه هم گفته شده است و از همين كلمه است : طعام مذروح .

اين حيوان اندكى از مگس بزرگتر و رنگارنگ با رنگهاى سرخ و سياه مى باشد . دو بال دارد و سمّ آن كُشنده است .(104)

آدمى چه در گذشته و چه در عصر حاضر(105) از مرگ به واسطه سمّ در امان نبوده و نيست و حتّى خود پزشكان و پيشوايان هم از آن در امان نمانده اند . چنانچه جالينوس حكيم هم با سمّ جان خود را از دست داد .(106)

آغشته و آميختن شمشير به سمّ : آنست كه شمشير را در سمّ مى خوابانند و هنگامى كه خوب آغشته به سمّ گرديد آنرا خارج كرده و تيز مى كنند .(107)

كتابهائى كه درباره سمّ ها نوشته شده است

درباره سمّ ، كتابهاى زيادى نوشته شده است . از جمله :

منقذ المسموم اثر جالينوس حكيم كه نسخه اى خطى از آن در كتابخانه آية الله العظمى گلپايگانى در قم وجود دارد .

كتاب السّموم اثر جابربن حيّان موجود در خزانه تيموريه در قاهره .

كتاب معرفة السّموم اثر ابوعلى سينا .

و كتابى از محمّدبن زكرياى رازى درباره سموم .

و بسيارى ديگر از دانشمندان كه در اين باره قلم زده اند .

انگيزه آنان در پرداختن به اين موضوع شايد به سبب تأثّرى است كه از مشاهده و برخورد با كشته شدن افراد توسط سمّ به آنها دست داده است . . يعنى از مشاهده روشى كه حكومتهاى گذشته آنرا به كار مى گرفتند تا مخالفين خود را نابود سازند .

چگونه در اين باره چيزى ننويسند در حاليكه موج آن جوامع مختلف را دوره اى از پس دوره ديگر در نورديده و لرزانده است . پادشاهان نيز دانشمندان را به نگارش در اينباره تشويق و تحريك مى كردند زيرا اى بسا خودشان قربانيان اين روش بوده اند .

براستى چگونه پادشاهان ، دانشمندان و حكماء به سمّ اهميّت ندهند حال آنكه پيامبر بشريّت حضرت محمّد يكى از قربانيان كشته شدن با سمّ است ؟ !

پاره اى از وقايع خيانت

در طول تاريخ ، ستمگران فراوانى دست به خيانت آلوده و حوادث بسيارى پديد آورده اند كه آزار و اذيت زيادى را در شرايط گوناگون واماكن مختلف بر مردم تحميل كرده است .

بعضى از اين كارهاى خائنانه ظاهراً موجّه و بعضى ديگر بدون توجيه صورت پذيرفته است .

در زمان داود پيامبر (عليه السلام) مردى بر مردى ديگر ستم كرد . يعنى عليه او ادعا كرد كه اين مرد گاوى را از من گرفته است . مرد ستمديده اين ادعا را رد كرد . داود از مدعى خواست تا دليلى ارائه دهد و او نتوانست دليلى براى ادّعاى خود بياورد . داود (عليه السلام) در خواب ديد كه خداوند عزّ و جل به او دستور داد تا مرد ستمديده را بكشد . داود مردّد شد و با خود گفت : اين خوابى بيش نبوده است . امّا پس از آن خداوند در بيدارى به او وحى فرمود كه مرد ستمديده را بكشد . داود (عليه السلام) او را احضار كرد و فرمود : خداوند امر فرموده تا تو را به قتل رسانم . مرد گفت : خداوند مرا به خاطر اين دعوا مؤاخذه نفرموده بلكه به سبب آنكه من قبلا پدر آن مرد مدّعى را به حيله كشته ام مؤاخذه كرده است . داود وى را كُشت .(108)

و نيز عمرو بن جفنه پادشاه اعراب ، برادرش عثمان بن جفنه را در سرزمين شام مسموم كرد و كشت . گفته اند كه لباسى آغشته به سمّ به وى پوشاند و او درگذشت .(109)

در سال 31 هجرى ، يزدگرد پادشاه ايران كه از برابر سپاه اعراب مى گريخت به آسيابانى پناه بُرد . آسيابان در لباسهاى گرانبهاى او طمع كرد و در خواب او را غافلگيرانه كُشت .(110)

خوارج امام على (عليه السلام) را در سال چهلم هجرى ترور كرده و به شهادت رساندند . پيامبر (صلى الله عليه وآله) به وى فرموده بود : اين امّت ، پس از من به تو خيانت خواهد كرد .

معاويه ، تعداد زيادى از اصحاب امير مؤمنان را با وسايل گوناگون ترور كرد .(111)

از نمونه هاى ديگر حوادث ترور و كشتن ناگهانى بايد از ترور سعد بن عباده توسط خالد بن وليد و به دستور غاصبان خلافت نام بُرد و نيز از ترور ابوبكر توسط حزب قريشى و ترور عمر بن خطاب و ترور عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و ابوذر و ابى بن كعب و مقداد بن اسود توسط عثمان بن عفان .

و همچنين از ترور عمير بن قيس كندى توسط ابن زياد و آن هم پس از آنكه به وى امان داده بود .(112)

و از كشتار يازده هزار نفر از لشگريان سپاه ابن اشعث پس از جنگ دير جماجم توسط حجّاج بن يوسف ثقفى كه او نيز به آنها امان داده بود .(113)

و حيله و خيانت عبدالملك پادشاه اموى نسبت به عمرو بن سعيد أشدق .(114)

و غدر و حيله عمرو عاص نسبت به محمّد بن حذيفه در سال 36 هجرى . در اين حيله عمرو عاص او را به توهّم انداخت كه قصد بيعت با على (عليه السلام) را دارد و با او وعده جلسه اى در عريش ( واقع در سرزمين مصر ) گذاشت و هنگامى كه محمد بن حذيفه به سوى عمرو آمد ، عمرو عاص با كمين ، او و سى نفر از يارانش را دستگير كرد و كُشت .(115)

هنگامى كه عمرو عاص همراه با معاويه بن حديج ، محمد بن ابى بكر را كُشت و جسدش را آتش زد و سر بريده اش را به خانه عثمان در مدينه فرستاد ،امويان در مدينه اظهار شادى كردند و آن اوّلين سرى بود كه در اسلام حمل شد . همان وقت ام حبيبه دختر ابوسفيان دستور داد تا گوسفندى بريان شده را نزد عايشه ببرند و به او بگويند : اين برادر بريان شده توست . عايشه گفت : خداوند فرزند زن بدكاره را بكُشد(116) و وقتى معاوية بن حديج به مدينه آمد ، نائله(117) زن عثمان رفت و پاى او را بوسيد و گفت : به واسطه تو به خونخواهى ام از پسر خثعميه ( يعنى محمد بن ابوبكر ) دست يافتم .(118)

موسى بن نصير ( فاتح اسپانيا ) نيز در سال 97 هجرى ترور شد .(119)

البتّه بيشتر كسانى كه تروريست بوده اند خودشان هم عاقبت كشته شده اند . به عنوان مثال افراد خاندان حجّاج بن يوسف ثقفى ( جلاّد خون آشام عرب ) توسط سليمان بن عبدالملك اموى شكنجه و قتل عام شدند .(120)

فصل ششم : پيامبر (صلى الله عليه وآله) قبل از رحلت خود جانشين تعيين مى كند

خشم حزب قريشى به سبب مدح پيامبر (صلى الله عليه وآله) از على (عليه السلام) در حديبيّه

گروه قريش از سخنان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در حديبيّه درباره على (عليه السلام) به خشم آمد . پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حقّ على (عليه السلام) فرموده بود : اين امير نيكان است و كُشنده تبهكاران . هر كه او را يارى كند ، يارى مى شود و هر كه او را خوار دارد ، خوار مى شود .(121)

حزب قريشى با اين گفتار به خشم آمد و به مخالفت برخاست تا جائى كه عمر با درخواست قتل سفير قريش ( سهيل بن عمرو ) تلاش كرد قرارداد صلح حديبيّه را از بين ببرد .

و عثمان از بيعت حديبيّه ( رضوان ) گريخت و با پيامبر (صلى الله عليه وآله) بيعت نكرد . همان امرى كه باعث شد تا عبدالرحمن بن عوف او را در روزهاى حكومتش رسوا كند .(122)

و در طائف ، وقتى نجواى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با على (عليه السلام) طولانى شد آثار ناخشنودى در چهره بعضى پديدار شد و گفتند :

امروز نجوايش به درازا كشيد(123) پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : من نبودم كه او را براى نجوا برگزيدم بلكه خداوند او را انتخاب كرد .(124)

پيامبر (صلى الله عليه وآله) قبل از رحلت خود جانشين تعيين مى كند

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در حجّة الوداع به سال يازدهم هجرى در محلى به نام غدير خم دو موضوع مهم را بيان فرمود :

اوّل : وفات قريب الوقوع خود را .

و دوّم : خلافت و جانشينى على بن ابيطالب (عليه السلام) را پس از خود .

ما در كتاب حاضر سخنانى را كه مؤيّد فرمايش آن حضرت در خصوص قريب الوقوع بودن رحلتش مى باشد آورده ايم و همچنين دلايلى كه به صراحت بر ولايت و خلافت على بن ابيطالب (عليه السلام) گواه است بيان كرده ايم از قبيل كلام گُهربار نبوى كه فرمود :

) إنّى تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب الله وعترتى اهل بيتى ((125])

و ) مَنْ كُنْتُ مولاه فهذا علىٌّ مولاه اللّهم والِ مَنْ والاه وَعادِ مَنْ عاداه وانْصُرْ مَنْ نَصَره وَاخْذُل مَنْ خَذَلَهُ ( .(126)

پيش از سخنان آنحضرت آيه ) بلّغ ما انزل اليك من ربّك وان لم تفعل فما بلغت رسالته ((127) نازل شده بود . سوره مائده آخرين سوره قرآن كريم از نظر ترتيب نزول مى باشد .

زيرا آيه ابلاغ در غدير خم و بعد از بازگشت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از حجّة الوداع نازل گرديده است و اين مطلب را احمد بن حنبل و ترمذى و ابن مردويه و بيهقى و حاكم تأييد كرده اند .

بيهقى در كتاب سنن خود از جبير بن نفير نقل كرده كه مى گفت :

( مراسم حج بجا آوردم و نزد عايشه رفتم . به من گفت : اى جبير آيا سوره مائده را خوانده اى ؟

گفتم : آرى .

گفت : آن آخرين سوره اى است كه نازل شده پس هرچه را در آن حلال ديديد حلال بدانيد و هرچه را در آن حرام يافتيد حرام بدانيد ) .(128)

ابن جرير از ربيع بن أنس نقل كرده كه گفت : ( سوره مائده بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله)در راه حجة الوداع در حاليكه آنحضرت سوار بر شتر خود بود نازل شد و شتر از شدّت سنگينى آيه به زمين نشست ) .(129)

پس از آن آيه ) اَليوم اَكْمَلْتُ لَكم دينَكم وَأَتَممتُ عَلَيكم نِعمَتى وَرَضيتُ لَكم الأِسلامَ ديناً ((130) نازل گرديد .

و پس از بازگشت به مدينه اصحابش را فرا خواند تا به لشگر اسامة بن زيد براى حمله به شام بپيوندند و ابوبكر و عمر و ابوعبيده جرّاح و همه رجال قريش و انصار را در آن لشگر قرار داد و از اين فرستادن ، فقط على بن ابيطالب (عليه السلام) را استثناء فرمود .(131)

اينجا بود كه مردان حزب قريشى مبهوت شدند زيرا مسير آنها جهت حمله به شام يك مسير طولانى بود و اين مسئله با امورى چند ملازمت داشت :

اوّل : پيامبر (صلى الله عليه وآله) از رحلت خود خبر داده بود .

دوّم : اعلام جانشينى على در غدير خم توسط رسول خدا (صلى الله عليه وآله) .

سوّم : جنگ با روم . و آنها چگونه مى خواستند با روميان بجنگند در حاليكه قبلا در جنگهاى احد ، خيبر و حُنين فرار كرده بودند .

مردان حزب قريشى دريافتند كه رفتن آنها با اين لشگر،  مساوى خواهد بود با انتقال حكومت به على (عليه السلام) و شكست نقشه هاى ايشان كه عبارت بود از دست به دست شدن خلافت ميان قبائل قريش .

از سوى ديگر احتمال اينكه به دست روميان كشته شوند نيز وجود داشت . لذا از حركت به همراه لشگر خوددارى مىورزيده ، پيامبر را كشته و خلافت را غصب كردند !

منزلت او مانند منزلت هارون نسبت به موسى است

هنگاميكه پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، على را در مدينه به جاى خود گماشت و راهى جنگ تبوك شد ، على (عليه السلام) به آنحضرت گفت : آيا مرا در ميان زنان و كودكان باقى مى گذارى ؟

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : آيا راضى نمى شوى كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى جز آنكه پس از من پيامبرى نيست .(132)

برخى از رسيدن امام على (عليه السلام) به جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله) بسيار مى ترسيدند زيرا اين به معناى تسلّط بنى هاشم بر حكومت و محروم شدن قريش از آن بود . خلافت الهى على (عليه السلام) زمانى بيشتر دانسته شد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) او را در مدينه منوّره جانشين خود قرار داد تا شهر را حفظ كند و او رابا تعبير ( هارون نسبت به حضرت موسى ) توصيف كرد .

اگر كسى عملكرد منافقين را مورد بررسى بيشترى قرار دهد در مى يابد كه بعضى از آنان تحرّكات جديدى را كه با روشهاى گذشته متفاوت بود آغاز كرده بودند ; يعنى ساختن يك مسجد تا پايگاهى عليه اسلام محمّدى باشد .

و براى اوّلين بار در تاريخ مسلمانان ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مسجدى را ويران كرد ; زيرا آن مسجد ، مسجد ضرار بود .

و تلاش بعضى ديگر براى كُشتن پيامبر (صلى الله عليه وآله) قبل از آنكه حكومت را به على (عليه السلام)انتقال دهد .

كسى كه از تاريخ و سيره بخوبى آگاه باشد در مى يابد كه رقيب نيرومند بنى هاشم در مسئله حكومت ، قريش هستند نه انصار . به همين دليل رسول خدا (صلى الله عليه وآله)در مكّه عليه قريش نفرين كرد ولى براى انصار دعاى خير نمود . امير مؤمنان على (عليه السلام)نيز عليه قريش نفرين و براى انصار دعا فرموده است .

در اينجا نتيجه اى به دست مى آيد كه حاصل آن چنين است : هوشمندان حيله گر قريش يك سلسله امور انجام داده اند كه از چشم دانشمندان و محقّقين تا به امروز پنهان مانده و نشانگر حرص شديد آنان بر كسب قدرت و تحصيل حكومت است . از آن جمله : حديث ( خلفاى پس از من دوازده نفرند ، اوّلين ايشان على است و آخرين ايشان صالح ) را تحريف كرده و حكومت را در قبايل قريش تا روز قيامت قرار دادند .

و انصار و غير آنها را بدون هيچ سند الهى و عقلى از خلافت دور كردند .

و اقدام به ترور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در بازگشت از تبوك كردند و به اين حد اكتفا نكرده بلكه تبعات آنرا به گردن انصار انداختند .(133)

و نيز تبعات دشمنى خود را با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بر عهده عباس گذاردند .(134)

و ديگران را به عمليات ترورى كه خودشان آنرا طراحى و اجرا مى كردند متّهم كردند .

از نافع بن جبير بن مطعم نقل شده كه گفت : ( رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نام منافقينى كه شب عقبه در تبوك به او حمله كردند را افشا نكرد و آنها دوازده نفر بودند ).

سپس به اين حديث افزودند كه ( هيچيك از آنان قريشى نبودند بلكه همه از انصار و هم پيمانان انصار بودند ) .(135)

و در ماجراى سقيفه مردان قريش همان كار را انجام دادند . آنها مراسم تدفين پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ترك كرده و با ابوبكر در سقيفه بيعت كردند و به آن اكتفا نكرده بلكه سعى كردند تا رقيبان خود ( انصار ) را بكلّى از بين ببرند .

آنها انصار را متهم كردند كه كوشيده اند تا با سعد بن عباده در سقيفه بيعت كنند و حكومت را از قريش غصب نمايند .

در حاليكه انصار براى بيعت با سعد جمع نشده و با او بيعت نكرده بودند و نقشه اى هم براى اينكار نداشتند . اين اخبار دروغ تنها براى حمله به انصار و نابودى آنها(136) و ايجاد بهانه لازم جهت سقيفه خودشان ساخته و پرداخته شده است .