زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام

محمد على حامدين

- ۱۲ -


پنهان شدن نخبگان  
و اما مجاهدان مؤمن براى دور ماندن از مكر و نيرنگ دشمن و به اميد مشاركت در دومين تحرك به رهبرى امام حسين عليه السلام در خانه هاى خود يا ديگران ، پنهان گشتند؛زيرا عاقلانه نبود كه آنان آشكار شوند و بدين كار، خود را در معرض خطر قطعى قرار دهند؛ چونكه اين كار در مقايسه با انتظار آمدن امام و همراهى با وى و در كمين دشمن نشستن سودمند به نظر نمى آمد.
و شايد همين افراد مخفى شده ، بخش كوچكى از پايداران و ثابت قدمان حماسه حسينى را، بعدها تشكيل دادند. آنان يكى يكى ، يا به صورت دوتايى ، مخفى شده بودند و اخفاى آنان دسته جمعى صورت نگرفته بود. و حتى برخى محل اختفاى عده اى ديگر را نمى دانستند. تنها پنج يا شش ‍ تن قرار گذاشته بودند كه مخفيانه با هم از كوفه خارج شوند و به كاروان حسينى بپيوندند كه از جمله آنان مى توان ؛مجاهد جابر بن حارث سلمانى و مجاهد مجمع بن عبدالله عائذى (364) را نام برد.
همين كه كاروان بطحاءبه كربلا رسيد و در آنجا استقرار يافت و خبر آن به مخفى شدگان رسيد، به صورت يك نفرى يا دو نفرى ، و عده اى نيز همراه خانواده خود على رغم خطرات و سختى ، شروع كردند به خارج شدن از كوفه و پيوستن به امام حسين عليه السلام مهمترين اين افراد عبارت بودند از:
1- مجاهد: مسلم بن عوسجه اسدى با خانواده اش .
2- مجاهد: حبيب بن مظاهر اسدى از حواريان امام امير المؤمنين على عليه السلام .
3- ابو ثمامه صائدى مجاهد معروف به جمع آورى اسلحه .
4- مجاهد حنطله بن اسعد شبامى .
5- دو برادر مجاهد: قاسط بن زهير تغلبى و كردوس بن زهير.
6-مجاهد: جناده بن حارث انصارى همراه با خانواده اش و پسرش كه پيكار نمود تا به شهادت رسيد. و عده اى ديگر از آزادگان .
گروهى ديگر تنها راه رسيدن به امام حسين عليه السلام را داخل شدن در سپاه اموى كه براى جنگ تا امام به راه افتاده بود، مى دانستند.
اين شيوه بيانگر آن است كه آمدن فردى آنان ، چه خطرات مهيبى در پى مى توانست
داشته باشد. لذا آنان از اين طريق توانستند به امام ملحق شدند تا از وصول خود مطمئن گردند. سپس با شجاعتى چشمگير به جبهه امام پيوستند. از جمله اين گروه ، افراد زير را مى توان نام برد:
الف - مجاهر: جابر بن حجاج كوفى .
ب - مجاهد: ضرغامه بن مالك .
ج - مجاهد: مسعود بن حجاج تميمى و فرزند مجاهدش ‍ عبدالرحمن .
د- مجاهد: نعمان بن عمرو الراسبى و برادر مجاهدش حلاس بن عمرو.
و افراد ديگرى كه جان و هستى خود را وقف پيكار با انحراف اموى كرده بودند و بر معتقدات خود پايبندى ماندند و از عقيده خويش ، عدول نكردند و تا دم مرگ ايستادگى نمودند. و از نبرد رو گردان نشدند و شهادت را با آغوش باز، استقبال نمودند.
ما در كتاب ديگر خود(365)، مخفى شدگان و شيوه هاى پيوستن آنها را به امام حسين ؛ سرور مجاهدان بزرگوار، يكايك بين كرده ايم و انگيزه هاى درونى و محركهاى اعتقادى اين آزادگان را توضيح داده ايم .
بر خلاف توهم بعضى ، مردان عقيده و دست پروردگار مسلم ، در كوفه پس ‍ از آنچه در آن ديار اتفاق افتاد، نه گريختند و نه از عقايد خود دست شستند، بلكه يا به زندان افتادند و يا شهيد گشتند و يا آنكه پنهان شدند و انتظار، پيشه ساختند.
بنابر اين ، مى توان مجاهد مؤمن كوفه را در طرح ذيل دسته بندى نمود:
آنان طلايه داران پيكار و مقاومت هميشگى در برابر نظام منحرف اموى به شمار مى رفتند؛و هر يك با توجه به شرايط خاص خويش براى رسيدن به درجه شهادت در كوفه يا كربلا خارج شدند. در ميان آنان پير مردان كهنسال و جوانان برومند و كامل مردانى به چشم مى خوردند.
گروهى از اين رادمردان را فرستاده ، سرباز، مجاهد، اسوار و فرمانده تشكيل مى داد. و به قبايل مختلفى اعم از: جدلى ، ازد، همدانى ، كنده ، حمير و صائد، تعلق داشتند .
آنان از نظر سنى و سلسله مراتب اجتماعى و همچنين وابستگى قبيله اى با يكديگر متفاوت بودند، جز آنكه يك خدا رامى پرستيدند و به آيينى يگانه ، پايبند بودند و در راه هدفى واحد پيكار مى كردند:
رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه (366).
آنان مردانى بودند كه به عهد خويش با خدايشان وفا كردند.
به پيش تاختند و سرهايشان در محراب عقيده و دفاع از ايمان محمدى از تن ها جدا شد كه :
فمنهم من قضى نحبه ، و منهم من ينتظر... (367).
گروهى از آنان به شهادت رسيدند و گروها ديگر منتظر هستند....
كسانى كه مخفى شدند تا بعدها چونان زنبورهايى كه به كندوهاى خود بر مى گردند و كبوترانى كه لانه خود را مى يابند، به كربلا بروند و در ركاب سيدالشهداء پيكار كنند، و با خون خويش زمين را رنگين و درخت ايمان را بارور سازند.
آنان با جسدهاى پاره پاره خود، زمين را شيار زدند تا راه را براى نسلهاى آينده هموار سازند و: و ما بدلو تبديلا؛از پيمان خويش بر نگشتند و از دين منحرف نشدند.
اولين شهيد نهضت حسينى  
شهادت مجاهد بزرگ ، مسلم بن عقيل بن ابى طالب ؛نماينده خاص امام حسين بن على عليه السلام مصادف يوم البرويه ؛يعنى هشتم ذى الحجه ، سال 59 هجرى بود. مسلم درخشنده و تابناك ؛پايان سرنوشت خود را با زيبايى شگفت انگيزى رقم زد.
وى همچنان كه در طول حيات ، جنگها و پيروزيهايش استوار بود؛با آرامش ‍ خاطرت اجل مقدس و محتوم خود را پذيرا گشت و در انى قبول ، كمترين تنگدلى يا اندوهى به خويش راه نداد.
گزارشهاى تاريخى مى گويند: مسلم نه تنها در رويدادهاى زندگى و نبردهايش با آغوش باز، پيشامدها را مى پذيرفت - به مواضع و اشعارش در خلال درگيريها و جنگهايش بنگريد - بلكه در برابر شهادت نيز، چنين وضعى داشت و چونان كودكى ، شيفته دامان مادر، به سوى مرگ شتافت و اين آخرين آزمايش دشوار را با سربلندى پشت سرگذاشت .
ما مسلم را نخستين شهيد نهضت حسينى مى دانيم ، هر چند اين ديدگاه با توجه به فترت زمانى و فاصله ميان شهادت وى و نهضت كربلا ممكن است كمى باعث ترديد شود، ليكن ما توجه نكات و ملاحظات ذيل چنين نظرى را برگزيده ايم :
اولا، وى نخستين رهبر هاشمى است كه در چنان حالت هولناكى بيعت كنندگان از او دست برداشته وى را تنها مى گذارند!.
ثانيا: او اولين فرمانده هاشمى است كه در غربت به تنهايى درگير نبردى سرنوشت ساز مى گردد و اجلش رقم مى خورد.
ثالثا: مسلم ، نخستين شمشير زن رسالت و اسوار هاشمى است كه به اسارت در مى آيد تا چون متهمى در برابر حكومت ، تن به محاكمه دهد.
رابعا: اولين فرد از بنى هاشم است كه علنا در برابر مردم به شهادت مى رسد.
خامسا: او نخستين شهيدى است در تاريخ اسلام كه جسدش را بر زمين مى كشند. و به تعبير مسعودى و ابن جوزى : مسلم نخستين شهيد از بنى هاشم است كه جسدش را به دار مى آويزند(368).
سادسا: مسلم اولين فرمانده از شهداى بنى هاشم است كه سرش را بريده و به ارمغان نزد نواده هند جگر خوار، مى برند و به تعبير مسعودى و اين جوزى :
سر مسلم نخستين سر از سرهاى بنى هاشم بود كه بر نيزه رفت و به ارمغان برده شد(369).
بنابر اين ، صفت اولويت ، خود به خودى نيست و نيازى به دلايل و ملاحظاتى بيش از اين ندارد.
شهيد اسلام و عقيده ، در كوفه همچون شهداى نهضت بدر به فوز شهادت نايل گشت ؛و اين مطلب را، متن زيارت مرقد شريف ايشان به خوبى بيان مى كند:
... واشهد انك مضيت على ما مضى عليه البدريون المجاهدون فى سبيل الله ، المبالغون فى جهاد اعدائه ونصر اوليائه ... .
... و گواهى مى دهم كه شهادت تو در همان راهى بود كه بدريهاى مجاهد در راه خدا و پا فشاران در نبرد دشمنان خدا و يارى اولياى خدا در آن پيش ‍ رفتند... .
اين عبارت در عين كوتاهى ، دركى انقلابى و ارتباطى جهادى ، ميان نهضت بدر به رهبرى پيامبر عظيم الشاءن صلى الله عليه و آله و نهضت طف به پيشوايى نواده گرامى آن حضرت ؛امام حسين (ع ) بر قرار مى سازد.
وانگهى ، براى شناختن دشمن مشترك و ادراك خصمى كه از آغاز تنزيل و اوان بعثت ، همچنان نبردهاى كه براى حفظ تاءويل قرآن صورت گرفت ، در برابر اسلام ايستاده بود بايستى حلقه هاى اين سلسله را به هم پيوند دهيم و مجموعه اين جنگها را از يك نظرگاه وسيع و فراگير، بنگريم و تمامى حوادث و رويدادها مصون بماند.
در بخش ديگرى از زيارت مرقد اين قهرمان بزرگ طالبى ، انديشه اى عميق حاكى از راه و روش مسلم از آغاز زندگى تا هنگام شهادت را در مى يابيم ؛زندگى و راهى سراسر جهاد و پيكار:
... اشهد انك قد اقمت الصلاه واتيت الزكاه و امرت بالمعروف نعيت عن المنكر، و جاهدت فى الله حق جهاده ، و قتلت على منهاج المجاهدين فى سبيله حتى القيت الله عزوجل و هو عنك راض ، و اشهد انك وفيت بعهدالله و بذلت نفسك فى نصره و ابن حجه حتى اتام اليقين ... .
... گواهى مى دهم كه تو نماز را به پا داشتى ، زكات را مى پرداختى ، و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و در راه خدا به شايستگى جهاد كردى و بر راه و شيوه مجاهدان راه خدا به شهادت رسيدى و خدايت را ديدار كردى در حالى كه از تو خشنود بود. و گواهى مى دهم كه به عهد خدايى وفا كردى و جانب را در راه يارى حجت خدا و فرزند حجت خدا فدا كردى تا اجلت رسيد....
آرى ، اين فرزند مخلص اسلام در مسير مجاهدان راه خدا طى طريق كرد و رهسپر گشت ؛ و مقامى و درجه اى بالاتر از آن يافت نمى شود؛ زيرا تنها قهرمانان حقيقى مى توانند بر اين نشان والا در اسلام دست يابند؛ نشان جاودانگى و مرگ به گونه مجاهدان .
پايان سفر 
در پايان ، اين بررسى مختص به بخشى از تاريخ ، كه بحث ما بدان نيازمند بود و پس از ايجاد پرتوهايى روشن بر نقاط تاريك و زواياى تيره همان بخش تاريخى ، و على رغم آنكه تمام جوانب قضيه را به خوبى بحث كرده و پيشامد و پيامدهاى آن را استيفا نموديم ، ليكن لازم مى دانيم اشاره منيم كه بحث و بررسى پيرامون جامعه كوفه در آن دوران ، نياز به كوششى مستقل و گسترده دارد كه با بى نظرى و تعهدى شرعى مجددا به كوفه ، اما با ديدى انتقادى ، ليكن منصفانه نگريسته شود. كارى كه با مزاج عده اى از متفكرين ، نويسندگاه و سخنوران كه نوع بررسى و انديشه بر ايشان على السويه است ؛حال چه تحليلى باشد و چه انفعالى يا نمادين ، نمى سازد.
ما معتقديم انجام چنين مهمى و بررسى مستقلى ، بسيارى از نگرشها و تصورات اساسى ، ليكن موهوم را تصحيح مى كند.
اگر ما گفتيم كوفه داراى ارزشى بسيارى براى امت اسلامى است بدان جهت است كه اهل كوفه اولين كسانى بودند كه شهرشان را مدرسه اى كردند با درهايى باز براى امور انقلابى و سياسى . و علاوه بر آنها در زمينه علوم متنوع ديگرى هم كوششهايى داشتند.
ما نبايستى ارزش روحى گرانبهاى اين شهر را فراموش كنيم ؛لذا مى بينيم اين شهر محل اهتمام و مركز ثقل توجه اهل بيت عصمت و طهارت بوده است ؛چه در عرصه حكومت و اداره جامعه و چه در عرصه تحركات پيكارانه و انقلابى و چه در گستره علم و معرفت يا ميدان فعاليت هاى تبليغى براى نشر رسالت و مذهب و بسيارى از عرصه هاى ديگر.
و با تاءكيد مى گوييم : بدون بررسى تحليلى اين مساءله و موقعيت حقيقى كوفه ، هرگز به دريافت صحيحى از پيش رفتن و درجا زدن يا عقب افتادن جنبش و آفت آن نخواهيم داشت . و تصور درستى از اوجگيرى و شكست نهضتها به دست نخواهيم آورد؛زيرا اين شهر در واقع موجود و آينده ، اثرى قابل ملاحظه داشته است .
در پايان اين بحث و بررسى ، شايسته است به يكى از شگفت انگيزترين پديده هاى تاريخ اشاره كنيم . و حسن عاقبت و سر آمد نيكوى اين شهيد بزرگوار را حتى در همين دنيا بنگريم .
جسد شريف حضرت را پس از آنكه از بالاى قصر به زير فرو افكندند، در خارج و مقابل يكى از درهاى قصر - يا در ميدانگاهى كنار قصر - به خاك سپردند تا همچنان زير نظر نگهبانان كاخ قرار داشته باشد؛و پس از گردش ‍ چرخ زمان و گذر تاريخ ، اينك در همان جا مرقد شريف مسلم از حالت گمانى در آمده و به آسمان سر بركشيده است . و از دور براى عاشقان و شيفتگان آن بقعه مقدس ، جلوه گرى مى كند. و در عمان حال از آن كاخ پر ابهت كه پيكر شريف حضرت از آن فرو افكنده شد؛جز خرابه ها و ديواره هايى رو به ويرانى ، چيزى باقى نمانده است !.
زائرين قبر من اين شهر عبرت خانه است
مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است
اين تفاوت زيبا و حيرت انگيز از كاخ و مرقد شريف ، گويا با هزاران زبان به حقانيت شهيد قهرمان و برومند خاندان ابى طالب ، گواهى مى دهد و بطلان و بى ريشگى امويان را به ناظران نشان ميدهد. ويرانه هاى قصر، ياد آور جنايات حكام آن و سرنوشت تباه آنان است .
مسجد جامع كوفه در شرق شريف مسلم قرار دارد و در پس هر دو مرقد و مسجد ويرانه هاى قصر واقع شده است . اين مثلث شگفت ، حرفهاى زيادى براى گفتن دارند و گوش دل مى جويند تا رازهاى خود را بى پرده با آن ، در ميان بگذارند (370).
قصر ابن زياد را شيعيان ويران نكردند؛ زيرا امكانات مالى ويران سازى چنين كاخ استوارى را نداشتند، بلكه خود امويان دستور دادند كه اين كاخ ؛ بدليل آنكه سمبل استبداد سياسى و خودكامگى و تحقير ديگران شده بود، خراب گردد و آن را شوم مى دانستند؛ زيرا كه در همين قصر و بر همان مسند بود كه سر مبارك سبط گرامى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در برابر ابن زياد قرار داشت و چيرى نگذشت كه مختار پيروزمندانه وارد كاخ شده و سر بريده ابن زياد در مقابل وى قرار گرفت .
هنوز مختار كاملا قدرت را به دست نگرفته بود كه طى جنگهايى تا ابن زبيد از پا در آمد و مصعل بر مسند همين كاخ قرار گرفت و سر مختار را برابر وى نهاد.
مصعب ، از مستى پيروزى لذت چندانى نبرده بود كه حجاج بن يوسف ثقفى او را كشته سرش را مقابل خود گذاشت و به نظاره آن پرداخت . وقتى تمامى آنچه را كه اتفاق افتاده بود به حجاج گفتند وى سراسيمه از قصر خارج شده ، دستور داد آن را ويران سازند:
نادره مردى ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملك از روى پند
روى همين مسند و اين تكيه گاه
زير همين قبه و اين بارگاه
بودم و ديدم بر ابن زياد
آه چه ديدم كه دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان
طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر
بد بر مختار بروى سپر
اين سر مصعب به تقاضاى كار
تا چه كند با تو ديگر روزگار
سپس امويان دستور بازسازى قصر، و مجددا دستور تخريب آن را در همان نيمه دوم قرن اول هجرى صادر كردند. و اين قصر تاكنون ويران مانده و خوابگاه زاغان و بومها مى باشد.
ديواره هاى شكسته اين قصر، در كنار آرامگاه رفيع رهبر والاى هاشمى ، زيباترين قصه هاى سلحشورى و ايثار را در گوش مردمان زمزمه مى كند.
خرابه هاى قصر، به زبان حقيقت از پيروزى خون بر شمشير سخنها دارد و سرنوشت خود را به عنوان نمونه آن ، به رخ ناباوران مى كشد.
و شايد اين تنها آرامگاهى از سلاله محمدى باشد كه چنين با رمز و راز، ما را مخاطب مى سازد و با اشاره هاى تاريخى ، حقانيت جاويد نهضت حسينى و مبارزه حق و ناحق را جلوه مى سازد.
اين قصر يكى از گوياترين نمادهاى حكومت استبداد خونين و طغيانگرى امويان بود. و اينك بهترين دليل تا پايدارى باطل پيشگان و كوتاهى عمر طاغوتيان گشته است :
اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم ان فى ذالك لايات افلا يسمعون (371).
آيات براى ايشان كافى نيست كه بدانند بسيارى از پيشينيان را نابود ساختيم و اينك ايشانند كه در خانه هاى آنان سكنى گزيده اند، در اين چه بسيار آيات و نشانه ها است ، آيا نمى شنوند.
فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا (372).
پس اينك خانه هاى آنان برجا مانده است و جز اندكى در آنها سكونت نمى كنند.
و لقد تركنا منها آيه بينه لقوم يعقلون (373).
از اين آثار برخى را نشانه آشكارى قرار داديم براى خردمندان .
و قد تبين لكم من مساكنهم و زين لهم الشيطان ، اعمالهم فصدهم عن السبيل (374).
و شما خانه هاى ايشان را ديدند و شيطان ، كارهاى آنان را زيبا جلوه داد و ايشان را از راه بازداشت .
آرى ، قرآن كريم توجه مسلمانان را به عموم آثارى كه مجرمين از خود بجا گذاشته يا باز مى گذارند جلب كرده است . شايد كه مؤمنين از اين نهادها، نيروى معنوى كسب نمايند و يقين كنند كه باطل لامحاله از ميان خواهد رفت و آنها حق و حقيقت را ياراى دوام و استمرار مى باشد. اين آثار در ديدرس همه گذرندگان و رهروان است :
و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون (375).
و شما بامدادان و شبانگاهان بر اين آثار گذر مى كنيد، آيا خرد خود را به كار نمى گيريد.
اين چشم اندازى است كه به تاءمل حكيمانه و انديشه گرى عاقلانه فرا مى خواند؛ زيرا قصر نظام اموى پس از چند سال او ورود سر فرزند رسول خدا يا افكندن جسد مسلم از فراز آن دچار ويرانى گشت و حيوانات و ددان ، در آن جايگزين گشتند. ليكن مرقد مسلم (عليه السلام ) در كنار اين ويرانه ها چون نهالى در خاكى خوب ، روز به روز نيرومندتر گشت و سر به فلك كشيد. و اينك چون گوهرى شبچراغ يا ستاره اى راهنما در آن ظلمتكده مى درخشد:
بيوتهم خاويه بما ظلموا
؛(376) خانه هاى ستمگران به سبب اعمالشان خراب گشت .
و مسلم نيز مثل اعلاى اين آيه قرار گرفت كه :
فى بيوت اءذن الله ان ترفع و بذكر فيها اسمه (377).
در خانه اى كه خداوند اجازه داده است برپا گردند و رفيع باشند؛ و نام خدايى در آن تكرار گردد.
پس سلام بر اولين شهيد، در زمره مجاهدان .
و سلام بر او در ميان شهيدان و صديقان .
و سلام بر مسلم در ميان جهانيان .
و آخرين گفتار ما آنكه : سپاس خداى رب العالمين را سزد.
محمد على عابدين
1396 ه .ق