سر الصلاة
(معراج السالكين و صلاة العارفين)

امام خمينى رضوان اللَّه تعالى عليه

- ۲ -


هماهنگى شريعت و طريقت و حقيقت از نظر امام خمينى (ره)

كيفيت استنباط اسرار نماز از ظواهر احكام و آداب و شرايط و اجزاء و اركان و مقدمات و تعقيبات آن، نشان مى‏دهد تنها راه نيل به راز نماز حفظ ظواهر آن است بدون تحجر و جمود؛ زيرا ترك ظاهر انحراف از راه مستقيم است، و تحجر بر آن مايه خمود.

يعنى، همان فرقى كه بين جسم (لا بشرط) و جماد (بشرط لا)، نيز بين نامى (لا بشرط) و نبات (بشرط لا) است، همان امتياز بين كسى كه با حفظ همه احكام عبادت به حِكَم آن مى‏رسد، و بين كسى كه فقط بر احكام آن جمود مى‏ورزد، وجود دارد. و سرّ اينكه جماد بر انسان صادق نيست ولى جسم بر او صادق است، و همچنين نبات بر او صادق نيست ليكن نامى بر وى صدق مى‏كند، آن است كه انسان پويا و لا بشرط است، و در رهنِ جمادِ بشرط لا و نيز در گرو نباتِ بشرط لا نخواهد بود.

حضرت امام (ره) در تعليقه بر شرح فصوص چنين مى‏فرمايند: طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهند شد، زيرا ظاهر راه باطن است ... كسى كه چنين مى‏بيند كه با انجام تكليفهاى الهى باطن براى او حاصل نشد، بداند كه ظاهر را درست انجام نداد. و كسى كه بخواهد به باطن برسد بدون راه ظاهر، مانند برخى از صوفيان عوام، او هيچ دليلى از طرف خداوند ندارد.(31) و درباره گراميداشت سالكان واصل، كه جامع بين ظاهر و باطن‏اند، در همين كتاب سر الصلاة چنين مى‏فرمايند: از امور مهمه‏اى كه تنبه به آن لازم است ... آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند ... بدون حجت شرعى رمى به فساد ... نكنند. و گمان نكنند هر كس اسم از ... مقامات اوليا ... برد، صوفى است يا مروّج دعاوى صوفيه است ... به جان دوست قسم كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است. (32)

مهمترين ركن معراج حقيقى دو چيز است‏

آنچه از نظر امام خمينى (ره) در اين سير معنوى مهم است، همانا دو ركن مى‏باشد كه يكى در باب طهارت حاصل مى‏شود، كه سرّ آن تخليه و سرّ سرّ آن تجريد و ...

ديگرى، كه ركن اعظم است، در باب نماز حاصل مى‏شود، كه سرّ آن تجليه و سرّ سرّ آن تفريد و ... مى‏باشد(33). و اين راه را نيز راهيان قبلى در اسرارنويسى خود طى كرده‏اند. چون همان طورى كه وارد شده: لا صلاة إلا بفاتحة الكتاب، به همان نسبت رسيده است كه لا صلاة إلا بطهور، لذا رازيابى نماز بدون توجه به سرّ طهارت ميسور نخواهد بود. و چون اصل طهارت مانند اصل نيّت و حضور قلب در بسيارى از عبادتها به طور لزوم يا استحباب معتبر است، با تبيين راز طهارت و تحليل سرّ نيت اسرار بسيارى از عبادتها روشن خواهد شد؛ لذا محور مبحث مقدمى اين كتاب، كه حاوى فصول شش‏گانه مى‏باشد، در كليات رازيابى عبادت تدوين شد.

و چون خصيصه رهبرى و امامت در جان معظم له تعبيه شده بود، هر گز تفكر گروهى انديشه‏هاى عرفانى ايشان را رها نمى‏كرد؛ زيرا عرفان او سبب نجات جامعه از انزوا شد، نه آنكه مايه انزواى خود عارف گردد. لذا بعد از اينكه گفتار مرحوم شهيد سعيد ثانى را از كتاب اسرار الصلاة او نقل مى‏كند، فوراً چنين استدراك مى‏فرمايد: اينكه فرمودند بهتر آن است كه در بيت مُظْلِم نماز كند، در غير فرايض يوميه است، كه در جماعت مسلمين خواندن آنها از سنن مؤكده است. انتخاب وقت فارغ براى عبادت از ريشه‏هاى معتبر نيل به اسرار آن است؛ چنانچه در فصل ششم از مقدمه، و فصل نهم از مقاله يكم، آمده است. ليكن سند اصيل همه اين گفتارها همان است كه در عهدنامه امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر تدوين شده است: مالكا بهترين وقتها را براى تحكيم پيوند بين خود و خدايت قرار بده؛ گرچه در صورتى كه نيت خالص باشد و جامعه از آن كام سلامت يابد، همه كارها براى خدا خواهد بود.(34)

سرّ اباحه مكان نمازگزار و اقسام فتح‏

در فصل هشتم مقاله يكم كتاب در تبيين راز مباح بودن مكان چنين آمده است:

مادامى كه ... قلب در تصرف شيطان يا نفس است، معبدِ حق ... مغصوب است؛ و به هر اندازه كه از تصرف شيطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود، تا آنكه فتوحات ثلثه واقع شود. و سپس به اقسام سه‏گانه فتح (فتح قريب، فتح مبين، فتح مطلق) به استناد آيات سوره‏هاى فتح و صف و نصر و برداشت عرفانى خاص به خود پرداخته شده. منبع اصلى اين استنباط عرفانى را مى‏توان در نوشته‏هاى عرفاى سلف، نظير تأويلات مرحوم مولى عبد الرزاق كاشانى، يافت. ايشان در آغاز تأويل سوره فتح چنين مى‏فرمايند: فتوح رسول اللَّه (ص) ثلاثة: أولها، الفتح القريب ... و ثانيها، الفتح المبين ... و ثالثها، الفتح المطلق (35). و مرجع اين اقسام همان آيه‏هاى سور مزبور است. گرچه در تشريح معانى فتوح سه‏گانه اختلاف تعبير يا تفسير وجود دارد، ولى خطوط كلى آن همسان است.

سرّ تكرار تكبير

مرحوم شيخ جعفر، صاحب كتاب قيّم كشف الغطاء، كه از فقهاء نامدار و كم نظير اماميه به شمار مى‏آيند، سرّ تكرار تكبير را در اذان چنين دانستند: بار اول براى تنبيه غافل، و بار دوم براى تذكر ناسى، و بار سوم براى تعليم جاهل، و بار چهارم براى دعوت متشاغل است ... و راز تكبيرهاى هفتگانه هنگام نيّت همانا برطرف نمودن غفلت نمازگزار از انكسار و ذلت در پيشگاه خداوند است. و رقم هفت، اشاره به آسمانهاى هفتگانه و زمينها و درياهاى ... هفتگانه مى‏باشد(36). گرچه تكبير ظاهراً تعظيم بوده و از سنخ توصيف جمالى حق است، ليكن طبق تحقيق گذشته بازگشت آن به تسبيح بوده و از شئون توصيف جلالى حق محسوب مى‏شود. و از طرف ديگر، گرچه تذكر به هر كدام از نعمتهاى هفتگانه مايه تعظيم خداست، ليكن آنچه از حديث حضرت أبى ابراهيم، امام كاظم (ع)، در فصل چهارم از مقاله دوم كتاب امام (ره) آمده، استفاده مى‏شود اين است كه هر تكبير در قبال برطرف شدن يك حجاب از حجابهاى هفتگانه است؛ چنانكه رسول اكرم (ص) وقتى به مقام قاب قوسين أو أدنى رسيد، يكى از حجابها برطرف شد، و آن حضرت (ص) تكبير گفت و كلماتى را كه در دعاى افتتاح است مى‏گفت؛ و هنگامى كه حجاب دوم برطرف شد، تكبير گفت؛ تا برطرف شدن هفت حجاب كه هفت تكبير گفته شد.

اين گونه از احاديث اهل بيت به منزله قواعد عرفانى است كه عرفا با اجتهاد تهذيبى و مجاهدت تزكيه‏اى فروع فراوانى را مشاهده مى‏نمايند، كه نتيجه آن اين است كه هر تكبير ى به نوبه خود تأسيس پايه جديد از سير معنوى است، نه تكرار مايه گذشته؛ چنانكه در پايان سر الصلاة چنين آمده است: تكبيرات افتتاحيه براى شهود تجليات است از ظاهر به باطن، و از تجليات افعالى تا تجليات ذاتى ... و تكبيرات اختتاميه براى تجليات از باطن به ظاهر، و از تجليات ذاتيه تا تجليات افعاليه. چنانكه مرحوم قاضى سعيد قمى تكبيرهاى پايان نماز را نتايج توحيدهاى سه‏گانه مى‏داند. (37)

سرّ تسليم در پايان نماز

نمازگزار پس از رجوع از وحدت به كثرت، و از حق به خلق، و از محو به صحو، و از فنا به بقاء بعد از فنا، همراهان خود را مى‏بيند، و در جمع آنها حضور يافته بر آنها سلام مى‏كند؛ و نيز به عنوان سلامِ توديع، بر انبيا و فرشتگان و معصومين (ع) سلام مى‏فرستد.

سپس وارد نشأه ملك مى‏گردد، و چون تازه در جمع آنان داخل مى‏شود، به آنها سلام مى‏كند؛ زيرا در متن نماز سرگرم مناجات با خالق بود: المُصلّي يناجي ربه. و با تسليم پايان نماز، سفر چهارم از اسفار چهارگانه خاتمه مى‏يابد.(38)

صاحب الفتوحات المكية را- كه بعد از وى هر چه در زمينه معارف و اسرار، به تازى و فارسى يا نظم و نثر، تصنيف يا تأليف شده است نسبت به نوشتار شيخ اكبر چه شبنمى است كه در بحر مى‏كشد رقمى- درباره سرّ سلامِ پايانى لطيفه‏اى است به ياد ماندنى، كه آن را مرحوم قاضى سعيد قمى به عنوان قال بعض أهل المعرفة(39)، بدون تعيين نام آن قائل، نقل نمود. اصل كلام محيى الدين در فتوحات چنين است: سلام نمازگزار درست نيست مگر آنكه در حال نماز از ما سوى اللَّه غايب شده و با خداوند مناجات كند.

هنگامى كه از نماز منتقل مى‏شود و موجودهاى خلقى را مشاهده مى‏نمايد، چون غايب از آنها بود و تازه در جمع آنها حاضر مى‏شود لذا بر آنان سلام مى‏كند. و اگر نمازگزار همواره با موجودهاى خلقى بوده و حواس او متوجه مردم بود، چگونه بر آنها سلام مى‏نمايد؛ زيرا كسى كه در جمع ديگران هماره حاضر است، به آنها سلام نمى‏كند. و اين نمازگزار بايد شرمنده شود، چون با سلام خود رياكارانه به مردم نشان مى‏دهد كه من در نزد خدا بودم و تازه به جمع شما پيوستم ... و سلام عارف براى انتقال از حالى به حال ديگر است: يك سلام بر منقول عنه، و يك سلام بر منقول إليه ... (40)

و از روايت عبد اللَّه بن فضل هاشمى از حضرت امام صادق (ع) استفاده مى‏شود كه سلام نشانه ايمنى است، هم از طرف سلام‏كننده و هم از طرف جواب دهنده. و همين نشانه در پايان نماز به منظور تحليل كلام آدمى، كه با تكبيرة الاحرام حرام شده بود، و به قصد در امان بودن نماز از چيزى كه او را تباه كند قرار داده شد. و سلام اسمى از اسماء خداست، و از طرف نمازگزار بر دو فرشته موكل خدايى فرستاده مى‏شود. و الحمد للَّه رب العالمين.(41)

قم، دهم ماه مبارك 1410

17 فروردين 1369

عبد اللَّه جوادى آملى

مقدمة المؤلف‏

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه و الصّلاة و السّلام على رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله

وصيتى است از پدرى پير كه عمرى را با بطالت و جهالت گذرانده، و اكنون به سوى سراى جاويد مى‏رود با دست خالى از حسنات و نامه‏اى سياه از سيّئات، با اميد به مغفرت اللَّه- و رجاء به عفو اللَّه است- به فرزندى جوان كه در كشاكش با مشكلات دهر، و مختار در انتخاب صراط مستقيم الهى (كه خداوند به لطف بيكران خود هدايتش فرمايد) يا خداى ناخواسته انتخاب راه ديگر (كه خداوند به رحمت خود از لغزشها محفوظش فرمايد).

فرزندم، كتابى را كه به تو هديه مى‏كنم شمّه‏ايست از صلاة عارفين و سلوك معنوى اهل سلوك؛ هر چند قلم مثل منى عاجز است از بيان اين سفرنامه. و اعتراف مى‏كنم كه آنچه نوشته‏ام از حدّ الفاظ و عباراتى چند بيرون نيست، و خود تا كنون به بارقه‏اى از اين شمّه دست نيافتم.

پسرم، آنچه در اين معراج است غاية القصواى آمال اهل معرفت است كه دست ما از آن كوتاه است (عنقا شكار كس نشود دام بازگير (42)) لكن از عنايات خداوند رحمان نبايد مأيوس شويم كه او جلّ و علا دستگير ضعفا و معين فقراء است.

عزيزم، كلام در سفر از خلق به حق، و از كثرت به وحدت، و از ناسوت به ما فوق جبروت است، تا حدّ فناء مطلق كه در سجده اول حاصل شود، و فناء از فناء كه پس از صحو، در سجده دوم حاصل گردد. و اين تمام قوس وجود است مِن اللَّه و الى اللَّه. و در اين حال، ساجد و مسجودى و عابد و معبودى در كار نيست: هو الأوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن‏(43).

پسرم، آنچه در درجه اوّل به تو وصيت مى‏كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى، كه اين شيوه جُهّال است؛ و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى، كه اينان قُطّاع طريق حق هستند.

فرزندم، از خودخواهى و خودبينى به در آى كه اين ارث شيطان است، كه به واسطه خودبينى و خودخواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولىّ و صفّى او جلّ و علا سرباز زد. و بدان كه تمام گرفتاريهاى بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصل اصول فتنه است؛ و شايد آيه شريفه و ق قاتِلُوهُمْ حَتّى‏ لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ للَّه‏(44) در بعض مراحل آن، اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن، كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد، باشد. و هر كس براى رفع فتنه از درون و برون خويش بايد مجاهده نمايد. و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همه كس اصلاح مى‏شود.

پسرم، سعى كن كه به اين پيروزى دست يابى، يا دست به بعض مراحل آن. همّت كن و از هواهاى نفسانيه، كه حدّ و حصر ندارد، بكاه؛ و از خداى متعال جلّ و علا استمداد كن كه بى‏مدد او كس به جايى نرسد. و نماز، اين معراج عارفان و سفر عاشقان، راه وصول به اين مقصد است. و اگر توفيق يابى و يابيم به تحقّق يك ركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن، و لو به قدر طاقت خويش، شمّه‏اى از مقصد و مقصود اولياى خدا را استشمام نموديم، و دورنمايى از صلاة معراج سيّد انبيا و عرفاء عليه و عليهم و على آله الصّلاة و السّلام را مشاهده كرديم؛ كه خداوند منّان ما و شما را به اين نعمت بزرگ منّت نهد. راه بس دور است و بسيار خطرناك و محتاج به زاد و راحله فراوان؛ و زاد مثل من يا هيچ يا بسيار اندك است، مگر لطف دوست جلّ و علا شامل شود و دستگيرى كند.

عزيزم، از جوانى به اندازه‏اى كه باقى است استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مى‏رود، حتّى‏ توجه به آخرت و خداى تعالى. از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيرى مى‏دهد تا جوانى با غفلت از دست برود؛ و به پيران وعده طول عمر مى‏دهد. و تا لحظه آخر با وعده‏هاى پوچ انسان را از ذكر خدا و اخلاص براى او بازمى‏دارد تا مرگ برسد؛ و در آن حال ايمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد، مى‏گيرد. پس در جوانى كه قدرت بيشتر دارى به مجاهدت برخيز، و از غير دوست جلّ و علا بگريز، و پيوند خود را هر چه بيشتر- اگر پيوندى دارى- محكمتر كن؛ و اگر خداى نخواسته ندارى، تحصيل كن، و در تقويتش همّت گمار، كه هيچ موجودى جز او جلّ و علا سزاوار پيوند نيست. و پيوند با اولياى او اگر براى پيوند به او نباشد، حيله شيطانى است كه از هر طريق سدّ راه حق كند. هيچگاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر كه اولياى خُلّص چنين بودند و خود را لا شى‏ء مى‏ديدند؛ و گاهى حسنات خود را از سيّئات مى‏شمردند. پسرم، هر چه مقام معرفت بالا رود، احساس ناچيزى غير او جلّ و علا بيشتر شود.

در نماز، اين مرقاة وصول الى اللَّه، پس از هر ستايش تكبير ى وارد است؛ چنانچه در دخول آن تكبير است، كه اشاره به بزرگتر بودن از ستايش است، و لو اعظم آن كه نماز است. و پس از خروج، تكبيرات است كه بزرگتر بودن او را از توصيف ذات و صفات و افعال مى‏رساند. چه مى‏گويم، كى توصيف كند! و چه توصيف كند! و كى را توصيف، و با چه زبان و چه بيان توصيف كند! كه تمام عالم، از اعلى مراتب وجود تا اسفل سافلين، هيچ است و هر چه هست او است؛ و هيچ از هستى مطلق چه تواند گفت. و اگر نبود امر خداى تعالى و اجازه او جلّ و علا، شايد هيچ يك از اوليا سخنى از او نمى‏گفتند؛ در عين حال كه هر چه هست سخن از او است لا غير، و كس نتواند از ذكر او سرپيچى كند كه هر ذكر ذكر او است: و قَضى‏ ربُّك الّا تَعْبدُوُا الّا ايّاه‏(45)؛ و إيّاك نعبد و إيّاك نستعين‏(46) كه شايد از لسان حق خطاب به همه موجودات است. و انْ مِن شَي‏ءٍ الّا يُسبِّحُ بحمدهِ و لكن لا تَفقهونَ تَسبيحَهُم (47) اين نيز به لسان كثرت است، و گرنه او حمد است و حامد است و محمود: انَّ ربَّك يُصلّي (48)؛ اللَّه نورُ السّموات و الأَرض.(49)

پسرم، ما كه عاجز از شكر او و نعمتهاى بى‏منتهاى اوييم، پس چه بهتر كه از خدمت به بندگان او غفلت نكنيم كه خدمت به آنان خدمت به حق است؛ چه كه همه از اويند. هيچگاه در خدمت به خلق اللَّه خود را طلبكار مدان كه آنان به حق منّت بر ما دارند، كه وسيله خدمت به او جلّ و علا هستند. و در خدمت به آنان دنبال كسب شهرت و محبوبيت مباش كه اين خود حيله شيطان است كه ما را در كام خود فرو برد. و در خدمت به بندگان خدا آنچه براى آنان پرنفع‏تر است انتخاب كن، نه آنچه براى خود يا دوستان خود؛ كه اين علامت صدق به پيشگاه مقدس او جلّ و علا است.

پسر عزيزم، خداوند حاضر است و عالم محضر او است، و صفحه نفس ماها يكى از نامه‏هاى اعمالمان. سعى كن هر شغل و عمل كه تو را به او نزديكتر كند انتخاب كن كه آن رضاى او جلّ و علا است. در دل به من اشكال مكن كه اگر صادقى، چرا خود چنين نيستى؛ كه من خود مى‏دانم كه به هيچ يك از صفات اهل دل موصوف نيستم؛ و خوف آن دارم كه اين قلم شكسته در خدمت ابليس و نفس خبيث باشد، و فردا از من مؤاخذه شود؛ لكن اصل مطالب حق است، اگر چه به قلم مثل منى كه از خصلتهاى شيطانى دور نيستم. و به خداى تعالى در اين نفسهاى آخر پناه مى‏برم و از اولياى او جلّ و علا اميد دستگيرى و شفاعت دارم.

بارالها، تو خود از اين پير ناتوان و احمد جوان دستگيرى كن، و عاقبت ما را ختم به خير فرما، و با رحمت واسعه خود ما را به بارگاه جلال و جمال خود راهى ده.

و السلام على من اتّبع الهدى

شب 15 ربيع المولود 1407

روح اللَّه الموسوي الخمينى

خطبة الكتاب‏

بِسْمِ اللَّه الرَّحْمن الرَّحيم الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلاةُ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ و لَعْنَةُ اللَّه عَلى‏ أعْدائِهِمْ اجْمَعينَ الى‏ يَوْمِ الدّين.

خداوندا، ما را به صراط مستقيم انسانيّت هدايت فرما و از جهل خودپسندى و ضلالت خودبينى مبرّا كن و به محفل انس اربابِ عروج روحانى و مقامِ قدسِ اصحاب قلوب عرفانى بار ده و حجابهاى انانيّت ظلمانى و انّيّت نورانى را از چشم بصيرت ما برافكن، تا به معراج حقيقى نمازِ اهل نياز واصل گرديم و به جهات اربعِ مُلك و ملكوت چار تكبير زنيم؛ و فتح باب اسرار غيبيّه بر ما فرما و كشف استار احديّت بر ضماير ما نما، تا به مناجات اهل ولايت نايل شويم و به حلاوت ذكر ارباب هدايت فائز آييم و تعلقات قلبيه ما را از غيرْ صرف و به خود مصروف دار و چشم ما را از اغيار كه شياطينِ راه سلوكند بپوش و به جمال جميل خود روشنى‏بخش. انّكَ وَلِىُّ الْهِدايَةِ وَ التَّوْفيق.

و بعد، اين سرگشته وادى حيرت و جهالت و بسته به تعلّقات إنّيّت و أنانيّت و سرگرم باده خودى و خودپرستى و بى‏خبر از مقامات معنويّه و ملك‏

هستى، ارادت خالص كردم كه برخى از مقامات روحيّه اولياى عظام را در اين سلوك روحانى و معراج ايمانىِ عرفانى به رشته تحرير درآورم. و من خود گرچه از همه مدارج و معارج به لفظ و تركيبات آن قناعت كردم و به حليه هيچ‏يك از مقامات خُلقيّه و روحيّه اهل قلوب زينت نيافتم، ولى به مقتضاى آنكه احِبُّ الصّالِحينَ وَ لَسْتُ مِنْهُم‏(50) از ذكر محبوب اين اوراق را مزيّن مى‏كنم، شايد اين تذكّر بى‏مغز و صورت بى‏معنى مشفوع با اظهار عجز و نياز شده گوشه چشمى از ارباب نظر و اولياى كُمّل عليهم السلام بر اين گرفتار آمال و امانىّ باز شود، و جبر نقصان در بقيه عمر گردد و عَلَى اللَّه التّكْلان. و مشتمل نمودم آن را به دو مقاله و يك مقدمه و يك خاتمه.

مقدمه و در آن چند فصل است‏

فصل اوّل‏

بدان كه چنانچه از براى انسان مقامات و مدارجى است كه به اعتبارى او را داراى دو مقام دانند: يكى مقام دنيا و شهادت؛ و ديگر مقام آخرت و غيب؛ كه يكى ظلّ رحمان، و ديگر ظلّ رحيم است. و به حسب اين اعتبار در ظلّ و مربوبْ جميع اسماى ذى ظلّ، و ربّ در حيطه دو اسم رحمن و رحيم واقع است؛ چنانچه جمع فرموده در آيه شريفه:

بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيم . و عرفا گويند: ظَهَرَ الوُجُودُ بسم اللَّه الرَّحمنِ الرَّحيم‏(51). و اين دو مقام در انسانِ كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدى تا مُقبض هيولى يا مقبض ارض سابع، كه حجاب انسانيّت است، به طريقه عرفاى شامخين- و اين يكى از دو قوس وجود است- و از مقبض تراكم فيض تا منتهى النّهايه غيب مشيّت و اطلاق وجود- و اين قوس دوم است- مى‏باشد. پس انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعنى مقام شهادت و ظهور به رحمانيّت، و مقام غيب و ظهور به رحيميّت، تمام دايره وجود است: ثُمَّ دَنى‏ فَتَدَلّى‏ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اوْ أَدْنى‏(52). و يكى از اين دو حقيقت ليلة القدر و سرّ آن است؛ چه كه شمس حقيقت در حجاب تعيّنات است. و ديگر حقيقت يوم القيامة است؛ چه كه بروز و طلوع آن است از حجاب آنها. و اين، شبانه روز الوهى است.

و به اعتبارى داراى سه مقام است: يكى مقام مُلك و دنيا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان كامل اين سه مقام يكى مقام تعيّنات مظاهر است؛ و يكى مقام مشيّت مطلقه، كه برزخ البرازخ است و به اعتبارى مقام عما است؛ و يكى مقام احديّت جمع اسما است. و در آيه شريفه بسم اللَّه اشاره به اين سه مقام تواند بود: اللَّه، كه مقام احديّت جمع است؛ و اسم كه مقام برزخيّت كبرى است؛ و تعيّنات رحمانى و رحيمى مشيّت.

و به اعتبارى داراى چهار مقام است: ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت.

و به اعتبارى داراى پنج مقام است: شهادت مطلقه، و غيب مطلق، و شهادت مضافه، و غيب مضاف، و مقام كون جامع؛ مطابق حضرات خمس متداول در لسان عرفا.

و به اعتبارى داراى هفت مقام، معروف به هفت شهر عشق و هفت اقليم وجود، در السنه عرفا است.

و به اعتبارى تفصيلى داراى صد منزل يا هزار منزل است، كه تفصيل آن از حوصله اين مختصر خارج است.

همين طور از براى نماز، كه در بين عبادات و مناسك الهيّه سِمت جامعيّت و عموديّت دارد، اين مقامات طابَقَ النَّعْلُ بِالنَّعْل هست؛ زيرا كه جميع مقامات معنويّه انسانيّه به حسب سفر معنوى اوست از منتهى النّزول عالم مُلكى، كه بيت مظلمه نفس است، تا غاية القصواى معراج حقيقى روحانى، كه وصول به فناء اللَّه است.

و بُراق سير و رَفرَف عروج اهل معرفت و اصحاب قلوبْ نماز است؛ و هر كس از اهل سير و سلوك إلى اللَّه را نمازى مختصّ به خود او و حظّ و نصيبى است از آن، حسب مقام خود؛ چنانچه ساير مناسك از قبيل روزه و حج نيز همين طور است، گرچه به جامعيّت نماز نيستند: الطُّرُقُ الَى اللَّه بِعَدَدِ انْفاسِ الْخَلائِق‏(53). و ديگران كه به آن مقام نرسيده‏اند از براى آنها حظّى از نماز آنها نيست؛ بلكه صاحب هر نشئه و مقامى اگر از مركب عصبيّت و انانيّت فرود نيايد، انكار ساير مراتب كند و غير از آنكه خود به آن متحقّق است مقامات ديگر را باطل و حشو شمارد؛ چنانچه مراتب و مقامات انسانيّه را نيز كسى كه به آن نرسيده و از حجاب انانيّت خارج نشده، انكار كند و معارج و مدارج اهل معرفت و اوليا را ناچيز شمارد. و اين خود، يكى از بزرگترين عوائق سير إلى اللَّه و بالاترين موانع ترقّيات روحيّه و مقامات روحانيّه است كه نفس امّاره به واسطه حبّ به خود و زخارف دنيا در حجاب ظلمانى باقى مانده و وساوس شيطانيّه نيز به او كمك كرده تا اخلاد به ارض پيدا كند. حتى گاهى كار به آنجا انجامد كه صلاة و صيام اولياى كُمَّل را مثل نماز خود پندارد. يا اگر امتيازى قائل شود فقط در آداب ظاهريّه، از قبيل قرائت و طول ركوع و سجود و غير آن كه صورت نماز است، نماز آنها را ممتاز داند. و اگر قدرى از اين مقدار نيز تجاوز كند، غايت امتياز را به اقبال قلب در وقت نماز و تفكّر در معانى و مفاهيم عرفيّه آن داند؛ بدون آنكه از حضور قلب و مراتب آن و اسرار آن و كيفيّت تحصيل آن خبرى داشته باشد؛ يا آنكه در صدد باشد كه لا اقلّ حضور

قلب را به همان اندازه كه خودش تراشيده تحصيل كند و موانع آن را برطرف و مقتضيات آن را تحصيل كند.

با آنكه نماز اوليا عليهم السلام به اوهام ما درست نيايد، اوّل مرتبه عبادت آنها، كه مقام شايع معمولى آنها است، عبادت احرار است. و از براى آنها مقامات و مدارج ديگرى است در اين سير معنوى إلى اللَّه، كه ما به بعض از آنها پس از اين اشاره مى‏كنيم.

بالجمله، از براى نماز مقامات و مراتبى است كه در هر مرتبه‏اى كه مصلّى است نمازش با مرتبه ديگر بسيار فرق دارد؛ چنانچه مقامش با مقامات ديگر خيلى فرق دارد. پس مادامى كه انسان صورت انسان و انسان صورى است، نماز او نيز نماز صورى و صورت نماز است. و فائده آن نماز فقط صحّت و اجزاء صورى فقهى است در صورتى كه قيام به جميع اجزاء و شرايط صحّت آن كند؛ ولى مقبول درگاه و پسند خاطر نيست. و اگر از مرتبه ظاهر به باطن و از صورت به معنى پى‏برد، تا هر مرتبه كه متحقّق شد نماز او نيز حقيقت پيدا مى‏كند. بلكه بنا بر آنكه قبلا اشاره به آن شد كه نماز مَركب سلوك و براق سير إلى اللَّه است، مطلب منعكس شود. پس مادامى كه نماز انسان صورت نماز است و به مرتبه باطن و سرّ آن انسان متحقّق نشده، انسان نيز صورت انسان است و به حقيقت آن متحقّق نگرديده. پس، ميزان در كمال انسانيّت و حقيقت آن، عروج به معراج حقيقى و (صعود به اوج كمال و وصول به باب اللَّه با مرقات نماز است. پس بر مؤمن به حقّ و حقيقت و سالك إلى اللَّه به قدمِ معرفت، لازم است خود را براى اين سفر معنوى و معراج ايمانى مهيّا كند و آنچه عِدّه و عُدّه و مئونة و معونة لازم است همراه بردارد و عوائق و موانع سير و سفر را از خود دور كند و با جنود الهى و مصاحب و موافقْ اين راه را طى كند كه از شيطان و جنود او، كه قُطّاع طريق راه وصولند، مصون و محفوظ ماند. و ما پس از اين، بيان مصاحبت و صاحب و بيان جنود الهى را مى‏كنيم در اسرار اذان و اقامه.

و محصّل مقصود ما از اين فصل آن است كه نماز، بلكه جميع عبادات، را غير از اين صورت و قشر و مجازْ باطن و لُبّ و حقيقتى است. و اين از طريق عقل معلوم است و از طريق نقل شواهد كثيره دارد، كه ذكر جميع آن از حوصله اين اوراق خارج است و ما به ذكر بعض از آن اين اوراق را متبرّك مى‏كنيم:

از آن جمله، حديث مشهور الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن‏(54) است كه از تفكّر و تدبّر در اين حديث شريف فتح ابوابى براى اهلش مى‏شود، كه ما از اكثر آن محجوب و محروم هستيم؛ و تمام بيانات سابقه از اين حديث شريف استفاده شود.

و از آن جمله، حديث شريف كافى است: بِاسْنادِهِ عَنْ ابي عَبْدِ اللَّه عَلَيْهِ السَّلام، قالَ: الْعِبادَةُ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً، فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ؛ وَ قَومٌ عَبَدُوا اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى‏ طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الاجَراءِ؛ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ، فَتِلْكَ عِبادَةُ الَأحْرارِ؛ وَ هِىَ افْضَلُ الْعِبادَة.(55)

در وسائل از علل و مجالس و خصال شيخ صدوق رضوان اللَّه عليه سند به حضرت صادق سلام اللَّه عليه رساند كه فرمود: مردم عبادت خداى عزّ و جلّ را بر سه گونه كنند: يك طبقه عبادت كنند براى رغبت ثواب، پس اين عبادت حريصان است و اين طمع است؛ و يك طايفه ديگر عبادت مى‏كنند براى ترس از آتش، و اين عبادت بندگان است و اين ترس است؛ و لكن من عبادت او را مى‏كنم براى حبّ به او و اين عبادت كريمان است؛ و اين امن است براى فرموده خداى عزّ و جلّ: وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونْ(56). و لقوله عزّ و جلّ: قُلْ انْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّه فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّه و يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُم(57) (فَمَنْ احَبَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ احَبَّهُ اللَّه تَعالى‏، وَ مَنْ احَبَّهُ اللَّه كانَ مِنَ الآْمِنين.(58)

و در نهج البلاغة نيز قريب به اين مضامين وارد است؛(59) و از آن جمله قول رسول اكرم است: اعْبُدِ اللَّه كَانَّكَ تَراهُ، فَانْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَانَّهُ يَريك‏(60). و اين اشاره به دو مقام از حضور قلب در معبود است، چنانچه پس از اين بيايد. و هم از آن حضرت حديث شده: همانا دو نفر مرد از امّت من مى‏ايستند به نماز، و ركوع و سجودشان يكى است و حال آنكه ما بين نماز آنها مثل ما بين زمين و آسمان است.(61) و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام حديث است كه: خوشا به حال آن كس كه خالص كند براى خدا عبادت و دعا را و مشغول نشود قلب او به آنچه كه مى‏بيند چشم او و نسيان نكند ذكر خدا را به آنچه كه گوشش مى‏شنود و محزون نشود به آنچه كه به غير او عطا شود. (62) و ما ذكر اخلاص را پس از اين مى‏نماييم.

پس، از تدبّر در اين احاديث شريفه و تفكر در حال ائمّه هدى سلام اللَّه عليهم، كه در وقت اداء اين امانت الهيّه رنگ بعض از آنها متغيّر مى‏شد و پشت بعض مى‏لرزيد و بعضى از آنها از خود بى‏خود مى‏شدند كه از ما سوى اللَّه بكلّى غافل مى‏شدند، حتى از ملك بدن و مملكت وجود خود غفلت مى‏كردند، معلوم شود كه حقيقت اين عبادت الهى و نسخه جامعه، كه براى خلاص اين طائرهاى قدسى از قفس تنگناى طبيعت به كشف تامّ محمّدى صلى اللَّه عليه و آله ترتيب داده شده و به قلب مقدّسش نازل گرديده، همين صورت دنياوى و هيئت ظاهره مُلكيّه نيست؛ چه كه اين صورت را هر عالم مسأله‏دان، يا عامى ابجد خوان مى‏تواند به شرائط صحّت و كمال صورى آن قيام كند و از عهده به خوبى برآيد، ديگر اين قدر تغيّرِ الوان و ارتعادِ فرائص و خوف و خشيت از قصور و تقصير معنى ندارد.

و با اين، فصل را ختم مى‏كنيم به ذكر يك حديث، و آن كفايت كند براى كسى كه لَهُ قَلْبٌ أَوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد(63).

عَنْ كِتابِ فَلاحِ السّائِلِ لِلْعارِفْ السّالِكِ الْمُجاهِدِ ابن طاووسَ رَضِيَ اللَّه عَنْهُ قالَ: جاءَ الحَديثُ انَّ رِزامَ، مَوْلى‏ خالِدِ بْن عَبْد اللَّه، الَّذى كانَ مِنَ الأَشْقِياءِ، سَألَ الامامَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِما السَّلامُ بِحَضْرَةِ ابي جَعْفَرِ الْمَنْصُورِ عَنِ الصَّلاةِ وَ حُدودِها؛ فَقالَ عَلَيْه السَّلامُ: لِلصَّلاةِ ارْبَعَةُ آلافِ حَدٍّ لَسْتَ تَفي بِواحِدٍ مِنْها. فَقالَ: اخْبِرْني بِما لا يَحِلُّ تَرْكُهُ وَ لا يَتِمُّ الصَّلاةُ الّا بِهِ. فَقالَ عَلَيْه السَّلامُ: لا يَتِمُّ الصَّلاةُ الّا ذي طُهْرٍ سابغٍ وَ تَمامٍ بالِغٍ غَيْرِ نازِغٍ وَ لا زائِغٍ، عَرَفَ فَاخْبَتَ فَثَبَتَ وَ هُوَ واقِفٌ بَيْنَ الْيَأسِ وَ الطَّمَعِ وَ الصَّبْرِ وَ الْجَزَعِ كَانَّ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَ الْوَعيدَ بِهِ وَقَعَ، بَذَلَ عَرَضَهُ وَ تَمَثَّلَ غَرَضَهُ وَ بَذَلَ فِي اللَّه الْمُهْجَةَ وَ تَنَكَّبَ الَيْهِ الْمَحَجَّةَ غَيْرِ مُرْتَغِمٍ بِارْتِغامٍ، يَقْطَعُ عَلائِقَ الاهتِمامِ بِغَيْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَ الَيْهِ وَفَدَ وَ مِنْهُ اسْتَرْفَدَ؛ فَاذا اتى‏ بِذلِكَ كانَتْ هِيَ الَّتي تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنَكَر ... الحديث‏(64).

و بيان اين حديث شريف به مسلك اهل معرفت و تطبيق آن با اركان و مقامات نماز به طول انجامد. و ما شايد در بعض از مقامات اشاره‏اى به بعض فقرات آن بكنيم. و اگر اين چهار هزار حدّ كه جناب صادق عليه السلام فرمودند از حدود ظاهريّه و آداب صوريّه بود، نمى‏فرمودند تو يكى از آنها را اداء نمى‏كنى و وفا نمى‏نمائى، زيرا كه معلوم است كه همه كس مى‏تواند به آداب صوريّه نماز قيام كند. آرى، قطع علاقه از غير حقّ نمودن و وفود به حضرت او نمودن و بذل مُهجه در راه او كردن و ترك غير و غيريّت يكسره نمودن، از امورى است كه براى هر كس ميسّر نشود جز اهل معارف الهيّه و اولياى كُمَّل و محبّين و مجذوبين.

فطُوبى لَهُمْ ثُمَّ طوبى‏ لَهُمْ و هَنيئاً لِارَبابِ النَّعيمِ نَعيمُهُم(65)