فصل دوم
بر ارباب معارف الهيّه روشن و واضح است كه انسان سالك تا در سير إلى اللَّه و سلوك
الى جناب اللَّه است، نماز و ديگر مناسكش فرق بسيار دارد با ولىّ كاملى كه سير را
به آخر رسانده و به غاية القصواى عروج كمالى وروحى معنوى رسيده و قدم به محفل انس
قاب قوسين نهاده؛ زيرا كه سالك مادامى كه در سلوك و سير إلى اللَّه است نمازش براق
عروج و رفرف وصول است. و پس از وصول، نمازش نقشه تجلّيات و صورت مشاهدات جمال محبوب
است، بدون آنكه إعمال رويّهاى در تركيب آن شود؛ بلكه از قبيل سرايت حكم غيب به
شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است؛ چنانچه محقّقين از فلاسفه در خصوص تدبير عالم
عقلى نسبت به عالم مُلك- با آنكه عالى را توجّه به سافل نيست- فرمودند، تدبيرات
آنها از اين عالمْ تدبير تبعى استجرارى است؛ بلكه نزد اصحاب قلوب و ارباب معرفت،
اين تدبيراتْ نُسُك الهيّه تابعه تجلّيات اسمائيه و صفاتيّه و ذاتيّه است. بالجمله،
مستغرقان در مشاهده جمال جميل را تجلّيات غيبيّه حاصل شود، كه حركات شوقيّهاى در
سرّ قلب آنها حاصل آيد، كه از آن اهتزازات سرّيّه قلبيّه آثارى در مُلك آنها حاصل
شود، كه آن آثار به مناسبت كيفيّت تجليّاتْ مطابق با يكى از مناسك و عبادات است؛ و
با آنكه توجّه استقلالى به كيفيّت هيچ يك از آنها ندارند هيچ جزئى يا شرطى از آداب
صوريّه آن تغيير نكند و كم و زياد نگردد و بر خلاف مقرّرات شرعيّه نگردد؛ چنانچه
رسول ختمى صلّى اللَّه عليه و آله در نماز معراج به واسطه رؤيت انوار عظمت و تجلّى
ذاتى غيبى سجده نمود و غشوهها براى او دست داد؛ چنانچه پس از اين اشاره به آن
مىنماييم.
و مثَل اين جذبه روحى و فناى كلى، مثَل حال عاشق مجذوب و حركات عاشقانه او و عدوّ
كامل العداوة و حركات مبغضانه او است؛ زيرا كه حركات و رفتار هيچ يك از روى تفكر و
رويّه در مقدّمات نيست. عاشق نبايد در شيوه عشقبازى مقدّمات ترتيب دهد و نتيجه
بگيرد؛ بلكه خود حقيقت عشق آتشى است كه از قلب عاشق طلوع مىكند و جذوه آن به سرّ و
علن و باطن و ظاهرش سرايت مىكند؛ و همان تجلّيات حبّى در سرّ قلب به صورت عشقبازى
در ظاهر درمىآيد: از كوزه برون همان تراود كه در اوست.(66)همين
طور مجذوب مقام احديّت و عاشق جمال صمديّت، تجلّيات باطنيّه محبوب و تجلّيات حُبّيه
حبيب، كه در ملك ظاهرش بروزكند و در مملكت شهادتش صورت يابد، همين نقشه نماز را
تشكيل دهد، و اگر غير از اين اوضاع و احوال، كه براى حضرت مجذوب حقيقى و واصل
واقعى، جناب رسول ختمى صلى اللَّه عليه و آله، در اين مكاشفه روحانيّه و معاشقه
حبيبانه دست داد، حال ديگرى دست دهد يا وضع ديگرى حاصل آيد، از تصرّفات شيطان است و
سالك را در سلوك از انانيّت و خودى و خوديّت بقايائى مانده و بايد به علاج خود كوشد
و طريق ضلالت را رها كند. پس، آن نمازى را كه بعضى به عرفا نسبت دهند، كه نماز
سكوتش گويند، و به ترتيب خاصّى الف اللَّه را متمثّل در
پيش روكنند و پس از آن لا را و پس از آن
ه را و پس از آن مجموع را به ترتيب خاصّى، كه به عددِ حضرات خمس شود- بر فرض
صحّت نسبت- از جهل آن كسى است كه اين معجون بىمعنى را درست كرده است.
بالجمله، كشفى اتمّ از كشف نبىّ ختمى صلى اللَّه عليه و آله، و سلوكى اصحّ و اصوب
از آن نخواهد بود؛ پس تركيبات بىحاصل ديگر را كه از مغزهاى بيخرد مدّعيان ارشاد و
عرفان است بايد رها كرد.
و شيخ عارف كامل ما، جناب شاهآبادى،(67)
روحى فداه، مىفرمودند: جميع عبادات سرايت دادن ثناى حقّ
جلَّت عظمته است تا نشئه مُلكيّه بدن. و چنانچه از براى عقل حظّى از معارف و ثناى
مقام ربوبيّت است، و از براى قلب حظّى است و از براى صدر حظّى است، از براى ملك بدن
نيز حظّى است كه عبارت است از همين مناسك. پس، روزه ثناى حقّ به صمديّت و ظهور ثناى
او به قدّوسيّت و سبّوحيّت است؛ چنانچه نماز كه مقام احديّت جمعيّه و جمعيّت احديّه
دارد ثناى ذات مقدّس است به جميع اسما و صفات. انْتَهى ما أَفادَ دامَ ظِلُّه.
پس، از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش بعض اهل تصوّف معروف است كه نماز وسيله
معراج وصول سالك است و پس از وصولْ سالك مستغنى از رسوم گردد، امر باطل بىاصلى و
خيال خام بىمغزى است كه با مسلك اهل اللَّه و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به
مقامات اهل معرفت و كمالات اوليا صادر شده، نعوذ باللَّه منه.
فصل سوم در بيان سرّ اجمالى نماز
چنانچه واضح است، نماز مركّب است به حسب صورت مُلكى آن، از اوضاع و هيئات و اذكار
و قرائت و ادعيه؛ گرچه به حسب حقيقت و صورت ملكوتيّه، داراى وحدت و بساطت است؛ و هر
چه به افق كمال نزديكتر شود وحدتش كاملتر شود، تا منتهى به غايت كمال شود كه حصول
قيامت كبراى آن است. و پس از اين، اشارهاى به اين مطلب مىنماييم، ان شاء اللَّه.
و وحدت صور مُلكيّه تابع وحدت صور ملكوتيّه غيبيّه است، چنانچه در محل خود مقرّر
است. و حصول وحدت تامّه صور ملكيّه به فناى آنها در باطن ملكوت است، كه از آن تعبير
به قيامت صغرى شود.
و از براى هر يك از اوضاع و اذكار به طور تفصيل اسرارى است كه ما پس از اين، ان
شاء اللَّه، به قدر ميسور و مقتضى بيان بعضى از آن را خواهيم نمود. و در اين مقام
به سرّ اجمالى نماز اهل معرفت و اهل اللَّه قناعت مىكنيم؛ و آن عبارت از حصول
معراج حقيقى و قرب معنوى و وصول به مقام فناى ذاتى است كه در اوضاعْ به سجده ثانيه،
كه فناى از فنا است، و در اذكار به إيّاك نعبد كه
مخاطبه حضوريّه است، حاصل شود؛ چنانچه برداشتن سر از سجده تا سلام، كه علامت ملاقات
حضّار و مراجعت از سفر است، رجوع به كثرت است ولى با سلامت از حجب كثرات و بقاى به
حقّ؛ و در اذكار اهدنا الصّراط المستقيم رجوع به خود و
حصول صحو بعد المحو است؛ و با اتمام ركعت، كه حقيقت صلوات است، سفر تمام مىشود.
و ببايد دانست كه اصل صلوات يك ركعت است، و بقيه ركعات، از فرايض و نوافل، براى
اتمام همان يك ركعت است چنانچه در حديث شريف وارد است:
رَوَى الشَّيْخُ العامِلىُّ رَحِمَهُ اللَّه فى الْوَسائِلِ،
عَنْ عُيُونِ الأَخْبارِ وَ الْعِلَلِ، بِاسْنادِهِ عَنِ الرِّضا عَلَيْهِ
السَّلام، قالَ: انَّما جُعِلَ اصْلُ الصَّلاةِ رَكْعَتَيْنِ وَ زيدَ عَلى
بَعْضِها رَكْعَةٌ وَ عَلى بَعْضِها رَكْعَتانِ وَ لَمْ يُزَدْ عَلى بَعْضِها
شَيءٌ، لأنَّ اصْلَ الصَّلاةِ انَّما هِىَ رَكْعَةٌ واحِدَةٌ، لأَنَّ اصْلَ
الْعَدَدِ واحِدٌ؛ فَإذا نَقَصَتْ مِنْ واحِدٍ فَلَيْسَتْ هِىَ صَلاةً. فَعَلِمَ
اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ انَّ الْعِبادَ لا يُؤَدُّونَ تِلْكَ الرَّكْعَةَ
الْواحِدَةَ الَّتي لا صَلَاةَ اقَلَّ مِنْها بِكَمالِها وَ تَمامِها وَ الإِقْبالِ
إِلَيْها، فَقَرَنَ الَيْها رَكْعَةً اخْرى لِيَتِمَّ بِالثّانِيَةِ ما نَقَصَ
مِنَ الأوُلى؛ فَفَرَضَ اللَّه، عَزَّ وَ جَلَّ، اصْلَ الصَّلاةِ رَكْعَتَيْنِ.
ثُمَّ عَلِمَ رَسُولُ اللَّه، صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ، انَّ الْعِبادَ لا
يُؤَدُّونَ هاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ بِتَمامِ ما أُمِرُوا بِهِ وَ كَمالِهِ،
فَضَمَّ الَى الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ الْعِشاءِ الآخِرَةِ رَكْعَتَيْنِ
رَكْعَتَيْنِ لِيَكُونَ فيها تَمامُ الرَّكْعَتَيْنِ الأوَّلَتَيْن ... الحديث.(68)
فصل چهارم در بيان حضور قلب و مراتب آن است
اگر چه مناسب بود كه در اين مقام، شرح اصطلاحات رايجه قلب را نزد اطبا و حكما و
عرفا و اهل شرع و لسان قرآن بدهم، ولى چون فايده كثيرهاى بر آن مترتّب نبود و
دامنه سخن بسى طولانى مىشد، صرف عنان قلم را از آن نمودن و به حضور قلب و مراتب آن
مصروف داشتن را اولى دانستم.
بر ارباب بصيرت و معرفت و مطّلع بر اسرارِ اخبار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم
السلام پوشيده نيست كه روح عبادت و تمام و كمال آن به حضور قلب و اقبال آن است، كه
هيچ عبادتى بدون آن مقبول درگاه احديّت و مورد نظر لطف و رحمت نشود و از درجه
اعتبار ساقط است. و ما پس از اين، در فصل آتى، اخبار و احاديث راجعه به اين مدّعى
را به قدر مناسب ذكر مىكنيم.
و چنانچه كمال و نقص و نورانيّت و كدورت هر موجودى، به صورت نوعيّه و كمال اخير او
است و ميزان در كمال و نقص و سعادت و شقاوت انسانْ كمال و نقص نفس ناطقه كه نفخه
الهيّه و روح مجرّدِ امرى اوست مىباشد، همين طور مطلق عبادات و خصوصاً نماز، كه
يكى از تركيبات قدسيّه است كه بِيَدَىِ الجلال و الجمال فراهم آمده و تصفيه شده،
كمال و نقص و نورانيّت و ظلمانيّت آن بسته به روح غيبى و نفخه الهيّه آن است كه به
توسّط نفس ناطقه انسانيّه به آن دميده مىشود.
و هر چه مرتبه اخلاص و حضور قلب، كه دو ركن ركين عبادات است، كاملتر باشد، روح
منفوخ در آن طاهرتر و كمال سعادت آن بيشتر و صورت غيبيّه ملكوتيّه آن منوّرتر و
كاملتر خواهد بود. و كمال عمل اوليا عليهم السلام به واسطه جهات باطنيّه آن بوده، و
الّا صورت عمل چندان مهمّ نيست؛ مثلًا، ورود چندين آيه شريفه از سوره مباركه
هَلْ اتى در مدح على عليه السلام و اهل بيت طاهرينش عليهم السلام به واسطه
چند قرص نان و ايثار آنها نبوده، بلكه براى جهات باطنيّه و نورانيّت صورت عمل بوده؛
چنانچه در آيه شريفه اشارهاى به آن فرموده آنجا كه فرمايد:
انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً(69)؛
بلكه يك ضربت على عليه السلام كه افضل از عبادت ثقلين مىباشد.(70)
نه به واسطه همان صورت دنيائى عمل بوده كه كسى ديگر اگر آن ضربت را زده بود باز
افضل بود، گرچه به ملاحظه موقعيت مقابله كفر و اسلام، خيلى انجام اين عمل مهم بوده
كه شايد شيرازه لشكر اسلام از هم پاشيده مىشد، ولى عمده فضيلت و كمال عمل آن حضرت،
به واسطه حقيقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده در انجام اين وظيفه الهيّه؛ و لهذا
مشهور است كه وقتى غضب بر آن حضرت مستولى شد به واسطه جسارت آن ملعون، از كشتن او
خوددارى فرمود تا آنكه عمل به هيچ وجه شائبه انّيّت و جنبه يلى الخلقى نداشته باشد؛
با آنكه غضب آن ولى اللَّه مطلقْ غضب الهى بود ولى باز عمل را خالص فرمود از توجه
به كثرت، و يكسره خود را فانى در حقّ فرمود و عمل به دست حقّ واقع شد. و چنين عمل
در ميزان سنجش بر نيايد و مقابلتْ چيزى با آن نكند. و ما در باب نيّت، ان شاء
اللَّه شرحى در اين موضوع مىنگاريم.
و اكنون قلم را مصروف مىنماييم در بيان مراتب حضور قلب. و از براى آن، مراتب و
مقاماتى است بسيار كه به طريق اجمال و نمونه مراتب كلّيّه آن را بيان مىكنيم.
بايد دانست كه عبادات مطلقاً ثناى مقام مقدّس ربوبيّت است به مراتب آن، كه كلّىِ
آن رجوع كند به ثناى ذات يا ثناى اسما و صفات و يا ثناى تجلّيات، تنزيهاً يا
تقديساً يا تحميداً؛ و هيچ عبادتى به حسب سرّ و حقيقت، خالى از يك مرتبه از ثناى
معبود نيست.
بنا بر اين، اولْ مرتبه حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالًا؛
و آن از براى همه كس ميسور است. و آن، چنان است كه انسان به قلب خود بفهماند كه باب
عبادات باب ثناى معبود است. و از اوّل عبادت تا آخر آن، به طور اجمال قلب را به اين
معنى كه اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر كند؛ گرچه خود نمىداند چه ثنايى
مىكند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مىكند و آيا اين عبادت ثناى ذاتى است يا
اسمايى يا غير آن، تقديسى يا تحميدى است؛ مثل آنكه شاعرى مديحهاى براى كسى بگويد و
به طفلى بفهماند كه اين در مدح فلان است، ولى او نداند كه ممدوح را با چه و به چه
مدح و ثنا كرده؛ او اجمالًا مىداند كه مدح مىكند گرچه تفصيلًا نداند. همين طور
اطفال دبستان معارف محمّدى صلى اللَّه عليه و آله كه مدايح و ثناهايى را كه به كشف
كامل تامّ آن حضرت مكشوف و به وحى و افاضه حضرت حقّ جل جلاله بر قلب شريفش نازل
شده، در پيشگاه مقدس مىسرايند؛ گرچه خود نمىدانند كه چه ثنايى مىگويند و به چه و
براى چه مدح مىسرايند؛ ولى اوّل مرتبه كمال عبادات آنها آن است كه قلب آنها در
عبادت حاضر باشد كه ثناى حقّ مىكنم به ثنائى كه حقّ تعالى براى خود فرموده و
خاصّان درگاه به آن رطب اللّسان شدهاند. بلكه اگر ثناگوئى به لسان اوليا كند بهتر
است، زيرا از شوائب كذب و نفاق خالى شود؛ زيرا كه در عبادات، و خصوصاً در نماز،
ثناهايى است مشتمل بر دعاوى كه جز كُمَّل اوليا و خُلَّص اصفياء (ع) كسى به آن
نتواند قيام كرد؛ مثل قوله: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي
فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْض ... الخ(71).
و مثل قوله: الْحَمْدُ للَّهِ و ايّاكَ نَعْبُد. و در اوضاع، مثل رفع يد در
تكبيرات و سجده و غير آن؛ كه بيان هر يك در محل خود مىآيد، ان شاء اللَّه، و براى
هر كس ميسور نيست. و در ادعيه شريفه وارده از ناحيه مقدّسه ائمه اطهار عليهم السلام
نظير آن بسيار است كه براى هر كس ميسور نيست دعوت به آن دعاها؛ مثل بعض فقرات دعاى
شريف كميل. در اين موارد شيخ كامل، شاهآبادى، روحى
فداه، مىفرمودند:
خوب است شخص داعى در اين مقامات به لسان خودِ مصادر دعا عليهم
السلام دعا كند.
بالجمله، در اذكار و قرائات يا اعمال نماز قصد ثناجويى و مديحهگويى به لسانِ مصدر
آن، كه به وجهى حقّ جلّ و علا و به وجهى رسول خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم
است، براى امثال ما كه سرّشان تصفيه نشده و تعلّقشان از غير حقّ نبريده بهتر است. و
در باب قرائت شمّهاى از اين كلام پيش مىآيد، ان شاء اللَّه.
مرتبه دوم از حضور قلب، حضور قلب در عبادت است تفصيلًا. و آن، چنان است كه قلب
عابد در جميع عبادت حاضر باشد و بداند كه حقّ را به چه توصيف مىكند و چطور مناجات
مىكند. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسيار متفاوت، حسب تفاوت مقامات قلوب و
معارف عابدان.
و بايد دانست كه احاطه تفصيليّه به اسرار عبادات و كيفيّت مدح و ثناى به هر يك
براى احدى جز كُمّل اصفياء به طريق افاضه و وحى الهى ممكن نيست. و ما اينجا به طريق
اجمال مراتب كليّه آن را بيان مىكنيم.
پس، يك طايفه هستند كه از نماز و ساير عبادات جز صورت و قشر و هيئت مُلكى آن را
نمىدانند، ولى مفاهيم عرفيّه اذكار و ادعيه و قرائت را مىفهمند؛ و حضور قلب آنها
فقط آن است كه در وقت ذكر يا قرائتْ مفاهيمِ آن را در قلب حاضر كنند و دل آنها با
مناجات با حقّ حاضر باشد. و مهمّ براى اين طايفه آن است كه حقايق را تقييد نكنند به
همان معانى عرفيّه كه خود فهميدند و گمان نكنند كه براى عبادات جز اين صورتْ حقيقتى
نيست؛ كه اين عقيده علاوه بر آنكه مخالف عقل و نقل است براى انسان خيلى ضرر دارد، و
انسان را قانع و واقف مىكند، و از سير علمى و عملى بازمىدارد. و يكى از شاهكارهاى
بزرگ شيطان آن است كه انسان را به آن چيزى كه پيش خودش است سرگرم و دلخوش مىكند و
به ساير حقايق و معارف و علوم بدبين مىكند و از آن نتايج غريبه مىگيرد.
و طايفه ديگر آنانند كه حقايق عبادات و اذكار و قرائت را مىفهمند به قدم عقلى
فكرى؛ مثل آنكه، مثلًا، كيفيّت رجوع جميع محامد را به حقّ با برهان عقلى مىدانند،
يا حقيقت صراط مستقيم، يا حقيقت معانى سوره توحيد [را ]كه اصول معارف است، مىدانند
ولى با قدم فكر و عقل. و اين طايفه حضور قلبشان در عبادت آن است كه تفصيلًا قلبشان
در ذكر اين حقايق و محامد حاضر باشد و بفهمند كه چه مىگويند و چطور ثنا و حمد حقّ
مىكنند.
و طايفه ديگر آنانند كه حقايقى را كه با قدم فكرى و عقلى ادراك كردند، با قلم عقل
به لوح قلب رساندند و قلب آنها نيز به آن حقايق آشنا شده و ايمان آورده، زيرا كه
مرتبه ايمان قلبى با ادراك عقلى بسيار فرق دارد. بسيارى از امور است كه انسان به
عقل ادراك كرده و برهان نيز به آن اقامه نموده ولى به مرتبه ايمان قلبى و كمال آن
كه اطمينان است، نرسيده و دل او با عقلش در آن همراه نيست؛ مثل آنكه همه ماها يقين
داريم كه مردگان را حركتى نيست و ضررى به ما از آنها نرسد و اگر تمام مردگان عالم
را جمع كنند به قدر پشهاى از آنها به ما زيان نرسد، با اين وصف چون اين امر يقينىِ
عقلى به لوح قلب وارد نشده و دل با خِرَد در اين حكم همراه نيست، حكومت وَهْم در
مملكت [وجود ]بر عقل غالب آمده، از مردگان خصوصاً در شب تاريك و محل خلوت وحشت
مىكند؛ با آنكه عقل مىگويد تاريكى شب مؤثر در امرى نيست و خلوت را نيز تأثيرى
نيست و مردگان را زيانى نمىباشد، حكم عقل را كنار گذاشته با قدم وهم راه مىرود.
ولى اگر مدّتى با مردگان محشور شد و در مواقع هولناكْ شب به روز آورد و با اقدام در
اين امور به قلب رساند حكمِ عقلى را، دل با خرد همراه شده كم كم مرتبه اطمينان
برايش حاصل مىشود و دل او به هيچ وجه از آن نمىلرزد و شجاعانه اقدام به امر
مىكند. و همين طور است حال جميع حقايق دينيّه و مطالب برهانيّه يقينيّه كه مرتبه
ادراك عقلى در آنها غير از مرتبه ايمان و اطمينان است. و تا طالب حقّ و جوينده
حقايق با رياضات علميّه و عمليّه و تقواى كامل عملى و قلبى، خود را به اين مرتبه
نرساند، صاحب قلب نشده؛ و اول مرتبه قلب، كه يكى از لطايف الهيّه است، براى او حاصل
نشده و به خلعت ايمان مخلّع نشده؛ بلكه به مقتضاى حديث شريف:
الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن و حديث شريف: الصَّلوةُ
قُرْبانُ كُلِّ تَقيّ
(72). ممكن است گفت كه انسان تا به مرتبه ايمان و تقوا
نرسيده، صلاة معراج و مقرب او نيست، و باز شروع به سلوك و سير إلى اللَّه نكرده و
مقيم در بيت نفس است.
و طايفه ديگر، آنانند كه علاوه بر آنكه اين حقايق را به مرتبه قلب رسانده و به
مقام كمال اطمينان رسيدند، با مجاهدات و رياضات به مرتبه كشف و شهود رسيدند، و
حقايق را با چشم ملكوتى و بصيرت الهيّه به مشاهده حضوريه و حضور عينى دريابند. و از
براى اين سالكان نيز مراتبى است كه تفصيل آن از حوصله اين اوراق خارج است؛ و اين
طايفه، از اهل شهود و كشف، حضور قلبشان در عبادت، عبارت از آن است كه جميع حقايقى
را كه صورت عباداتْ كاشف آنهاست، و اسرارى را كه اوضاع و اقوال عباداتْ مظاهر
آنهاست، بالعيان مشاهده كنند؛ پس در وقت تكبيرات افتتاحيه، كشف حجب سبعه بر آنها
گرديده و خرق آن را نمايند؛ و در تكبير آخر، كشف سبحات جلال و جمال بر آنها گرديده
به مناسبت قلوب آنها، و با استعاذه از شيطان قاطع طريق و جلوه اسم اللَّه الجامع،
وارد محامد گردند؛ چنانچه اشارهاى به آن در
محل خود بيايد، ان شاء اللَّه.
و سالكى كه بدين مقام رسد، وارد در مقام ديگر از مقامات حضور قلب شود كه آن، حضور
قلب در معبود است؛ و از براى آن نيز مراتب بسيار است كه اجمال آن به طريق كلى به سه
مقام مىرسد:
يكى حضور قلب در جلوه فعلى معبود است؛ و آن عبارت از آن است كه انسان با قدم فكر و
برهان، علم حاصل كند كه از منتهى النهايه حقايق مجرده عقليه تا اخيره تنزلات حقيقت
وجود، تعينات وجود منبسط- كه فيض اشراقى و تجلى فعلى حقّ است- مىباشد؛ و اين تجلى
فعلى، مقام علم فعلى حقّ است كه نفس حضور در محضر ربوبيت است، به مذهب عظماى
فلاسفه؛ و شيخ جليل اشراقى و فيلسوف عظيم الشأن طوسى- قدس سره- علم تفصيلى حقّ به
موجودات را، عبارت از همين تجلى فعلى دانستهاند(73)؛
گرچه انحصار علم تفصيلى به اين مقامْ خلاف تحقيق است؛ لكن اصل مطلب كه علم فعلى حقّ
به موجودات تفصيلًا، عبارت از فيض مقدس است، صحيح و مطابق با برهان و عيان است.
و اگر كسى چنين علمى برهاناً پيدا كرد، اول مرتبه حضور قلب در معبود براى او دست
دهد؛ و آن عبارت از آن است كه در همه اوقات، و خصوصاً وقت عبادت كه موقع حضور است،
ملتفت باشد كه عالمْ محضر ربوبيت مىباشد، و جميع موجودات نفس حضور در محضر مقدسند
و تمام حركات و سكنات و عبادات و طاعات و معاصى و مخالفات در محضر حقّ و حضور مقدسش
واقع شود؛ و كسى كه اين عقيده صادقانه را به هم رسانيد به مقتضاى فطرت الهيّه
احترام محضر و حفظ حضور، البته از مخالفت حقّ فطرتاً ممنوع شود، زيرا كه احترام
محضر و ادب حضور از فطرتهاى الهيّهاى است كه انسان بر آن مفطور است، خصوصاً كه
محضرْ محضر كامل عظيم جميل منعم باشد كه احترام هر يك مستقلًا در كتاب فطرت، كه
افصح كتب الهيّه است، ثبت است؛ و اگر ما با علم به اين حقيقت، حفظ حضرت نكرديم،
براى آن است كه از حدّ ادراك و عقل به مقام ايمان و قلب نرسيده، چنانچه اشارهاى به
آن شد؛ و الّا انسان به موافقت فطرتْ مجبول و مفطور است.
بالجمله، مرتبه اولِ حضور قلب در معبود، آن است كه با علم برهانى عالم را محضر
ربوبيت بداند، و عبادت خود، و خود، و جميع حركات باطن و ظاهر خود را، عين حضور و
نفسِ محضر بداند؛ و البته ثناگويى چنين شخصى كه خود و ثناى خود را در محضر مىداند،
با محجوبين از اين حقيقت فرقها دارد.
و مرتبه دوم حضور قلب، در تجلى فعلى، مرتبه ايمان و اطمينان است كه از تذكر حبيب
در سرّ و علن و مناجات با ذات مقدس و خلوت با او حاصل گردد، و در اين صورت نورانيت
عبادت بسيار گردد، و سرّى از اسرار عبادت بر قلب عابد منكشف گردد؛ و پس از رياضات و
مجاهدات و دوام تذكر و عشق به حضور و خلوت و تضرع و انقطاع تام، سالك از مرتبه
اطمينان و عرفان، به مرتبه شهود و عيان رسد، و حقّ به تجلى فعلى، مناسب با قلبش، به
سرّ قلب او تجلى كند؛ پس قلب لذت حضور را دريابد و عشق به حقّ به هم رساند، و لذت
فيض حضورْ او را از عبادت غافل كند، پس، از خود و عبادت محجوب شود و از عالم فانى
گردد و به تجلى فعلى مشغول شود؛ و اين حال كه در حد تمكين رسيد و از تلوين خارج شد،
كم كم نمونه تجلّيات اسمائيه در قلب سالك بروز كند كه مرتبه ديگر از حضور قلب در
معبود است؛ يعنى به مقام تجلّيات اسمايى؛ و از براى اين مقام، علاوه بر آنكه با
مقامات در مراتب سابقه، به تفصيلى كه مذكور شد، شريك است، مراتب كثيره ديگر است كه
از احصاى كليات آن- فضلًا از جزئياتش- طاقت بشرى عاجز است؛ و نمونه آن، آن است كه
چون انسان مرآت اسم جامع و مربوب اسم اعظم است، جامع جميع تجلّيات اسمائيه، جمعاً و
فرقاً، تواند بود. پس به طريق فرق، هزار اسم كلىِ الهى را بر قلب او هزار تجلى است؛
و جمعاً هر يك از اسما مزدوجاً با اسم ديگر يا با دو اسم يا سه اسم تا آخر اسما، و
همين طور مراتب متصوره تركيبات اسمايى در اين هزار اسم كلى، به حسب هر تركيبى، تجلى
ممكن است واقع شود؛ و نيز قلب انسان، كه قابل اين تجلّيات است، خود مظهر جميع اسما
است، و به طريق كلى مظهر هزار اسم است؛ و به اعتبار مظهريت هر يك، جمعاً و تفريقاً،
و در مراتب جمع، به همان ترتيب كه ذكر شد، تجلّيات مختلف شود؛ و اين عدد را بايد
گفت از حوصله احصاء خارج است: وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ
اللَّه لا تُحْصُوها(74).
و آن حديثى كه از حضرت امير المؤمنين منقول است كه فرمود: رسول
اكرم صلى اللَّه عليه و آله در وقت رحلت، به من هزار باب از علم مفتوح فرمود كه از
هر بابى هزار باب مفتوح شد
(75)شايد اشارهاى به فتح تجلّيات فرقى باشد.
و پس از تجلّيات اسمائيه، نمونه تجلّيات ذاتيه كه آخر مرتبه حضور قلب در معبود
است، حاصل شود؛ و از براى آن نيز مراتبى است؛ و ما چون از اكثر مراتب حضور قلب
محجوبيم، از اين جهت به ذكر اجمالى اكتفا كرديم؛ و بهتر آن است كه به مراتب اوليه
حضور قلب بپردازيم و از تذكر آن شايد نتيجه مطلوبه بگيريم.
فصل پنجم در كيفيّت حصول حضور قلب
پس از آنكه مراتب حضور قلب معلوم شد، بهتر و مهمتر آن است كه انسان در صدد معالجه
نفس برآيد، و همت بگمارد كه اگر دستش از همه مراتب آن كوتاه است، لا اقل بعض مراتب
آن را كه با كمتر از آن، عبادات از درجه اعتبار ساقط و مورد قبول درگاه مقدس نيست،
تحصيل كند.
بايد دانست كه منشأ حضور قلب در عملى از اعمال، و علت و سبب اقبال و توجه نفس به
آن، آن است كه قلب آن عمل را با عظمت تلقى كند و از مهمات شمارد؛ و اين با آنكه
واضح است، به ذكر يك مثال واضحتر شود: شما را اگر سلطان با عظمتى در محفل انس خود
يا مجلس سلام خويش بار دهد، و مورد توجه و تلطف در پيش همگنان قرار دهد، چون اين
مقام در قلب شما مهم است و قلب آن را با عظمت و اهميت تلقى كرده، لهذا قلب شما
يكسره در آن محضر حاضر مىشود، و با كمال رغبت و دلچسبى جميع خصوصيات مجلس و
مخاطبات و حركات و سكنات سلطان را ضبط مىكنيد، و دل شما در همه احوالْ حاضر محضر
است، و لحظهاى از آن غفلت نمىكند؛ و به خلاف آن، اگر كسى كه مورد اهميت آن نيست و
قلبْ او را ناچيز مىشمارد با شما طرف صحبت شود، حضور قلب با مكالمه با او پيدا
نمىكنيد و از حالات و اقوال او غافل مىشويد؛ و از اينجا معلوم مىشود كه سبب عدم
حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چيست. اگر ما مناجات حقّ تعالى و ولى نعم خود
را به قدر مكالمه با يك مخلوق عادى ضعيف اهميت دهيم، هر گز اين قدر غفلت و سهو و
نسيان نمىكنيم؛ و پر معلوم است كه اين سهل انگارى و مسامحه، ناشى از ضعف ايمان به
خداى تعالى و رسول و اخبار اهل بيت عصمت است؛ بلكه اين مساهله، ناشى از سهلانگارى
محضر ربوبيت و مقام مقدس حقّ است، ولى نعمتى كه ما را به لسان انبيا و اوليا، بلكه
با قرآن مقدس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده، و فتح ابواب مكالمه و مناجات
با خود را به روى ما فرموده، با اين وصف ما به قدر مذاكره با يك بنده ضعيف، ادب
حضور او را نگاه نداريم؛ بلكه هر وقت وارد نماز، كه باب الابواب محضر ربوبيت و حضور
درگاه اوست، مىشويم، گويى وقت فرصتى به دست آورديم و مشغول افكار متشتته و خواطر
شيطانيه مىگرديم، كانّه نماز، كليد دكان يا چرتكه حساب يا اوراق كتاب است. اين را
نبايد جز ضعف ايمان به او و ضعف يقين چيز ديگر محسوب داشت؛ و انسان اگر عواقب و
معايب اين سهلانگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمىآيد و
خود را معالجه مىكند.
انسان اگر امرى را با اهميت و عظمت تلقى نكند، كم كم منجر به ترك آن مىشود؛ و ترك
اعمال دينيه، به ترك دينْ انسان را مىرساند؛ و ما تفصيل اين امر را در شرح اربعين
(76) نگاشتيم. چنانچه اگر انسان اهميت عبادات و مناسك الهيّه را
به قلب بفهماند، البته از اين غفلت و سهلانگارى منصرف مىشود و از اين خواب سنگين
برمىخيزد.
اى عزيز، قدرى تفكر در حالات خود بكن، و مراجعهاى به اخبار اهل بيت عصمت عليهم
السلام نما، و دامن همت به كمر زن، و با تفكر و تدبر به نفس بفهمان كه اين مناسك، و
خصوصاً نماز، و بالأخص فرايض، مايه سعادت و حيات عالم آخرت و سرچشمه كمالات و رأس
المال زندگانى آن نشئه است.
و به حسب روايات كثيره در ابواب متفرقه و ضربى از برهان و مشاهده اصحاب كشف و
عيان، از براى هر يك از عبادات مقبوله صور غيبيه بهيّهاى است، و تمثال ملكوتى
اخروى است كه در تمام نشئات غيبيه با انسان همراه و مصاحب است، و در همه شدايد از
انسان دستگيرى مىكند؛ بلكه حقيقت جنت جسمانى، صور غيبيه ملكوتيه اعمال است؛ و
مسأله تجسم اعمال از امورى است كه بايد از واضحات به شمار آورد، و عقل و نقل با هم
در آن متوافقند؛ و اين صور غيبيه، تابع حضور قلب و اقبال آن است؛ و عبادتى كه از
روى توجه و اقبال قلب نيايد، از درجه اعتبار ساقط، و مقبول درگاه حقّ نشود؛ و ما به
يكى دو آيه و چند حديث در اين مقام اكتفا مىكنيم كه براى انسان آگاه بيدار كفايت
مىكند:
قال تعالى: فَوَيْلٌ لِلْمُصَلّينَ الَّذينَ هُمْ عَنْ
صَلوتِهِمْ ساهُون
(77)، و قال: قَدْ افْلَحَ الْمُؤمِنُونَ الَّذينَ هُمْ فى
صَلوتِهِمْ خاشِعُون(78).كسى
كه خشوع در نمازش نباشد، از اهل ايمان و فلاح نيست؛ و براى اهل تفكر و تدبر اين دو
آيه كفايت مىكند. واى به حال آن كس كه حقّ تعالى در حقّ او بفرمايد واى بر او.
چيزى را كه عظيم مطلق به اين عظمت و اهميت ذكر فرمايد، معلوم است چه وحشت و ظلمت و
نقمتى در دنبال دارد.
وَ عَنِ النَّبِيّ، صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ:
اعْبُدِ اللَّه كَانَّكَ تَراهُ، وَ انْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَانَّهُ يَراك(79)
؛ و اين حديث شريف اشاره به دو مرتبه كامله از حضور قلب است: يكى حضور قلب در تجلى
ذاتى يا اسمايى؛ و ديگر، حضور قلب در تجلى فعلى به يك مرتبه آن، كه عابد خود را در
محضر ربوبيت حاضر ببيند؛ و البته در اين صورت ادب حضور و آداب مخاطبه با جناب ربوبى
را فطرتاً به جا مىآورد.
و عنه صلّى اللَّه عليه و آله: انَّ مِنَ الصّلاةِ لَما
يُقْبَلُ نِصْفُها وَ ثُلْثُها وَ رُبْعُها وَ خُمْسُها الَى الْعُشْرِ؛ وَ انَّ
مِنْها لَما تُلَفُّ، كَما يُلَفُّ الثَّوْبُ الْخَلِقُ، فَيُضْرَبُ بِها وَجْهَ
صاحِبِها؛ وَ انْ ما لَكَ مِنْ صَلاتِكَ إلّا ما اقْبَلْتَ عَلَيْهِ بِقَلْبِك
(80)*؛ و به اين مضمون روايات ديگر وارد است.
(81)
و از حضرت باقر العلوم عليه السلام منقول است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله
فرمود: وقتى كه بنده مؤمن در نماز مىايستد، خداى تعالى به او
نظر مىافكند- يا فرمود كه خداى تعالى اقبال بر او مىكند- تا آنكه منصرف شود و
رحمت بر او سايه افكند از بالاى سرش تا افق آسمان، و ملائكه او را احاطه كنند از
اطرافش تا آسمان؛ و خداى تعالى ملكى را موكل او كند كه بالاى سرش بايستد و بگويد:"
اى مصلّى اگر بدانى كى نظر مىكند به سوى تو و با كى مناجات مىكنى، توجه به غير
نمىكنى و از اين موضع خود مفارقت نمىكنى ابداً".(82)
و براى اهل معرفت اين حديث شريف كفايت مىكند. خدا مىداند كه در اين اقبال حقّ به
بنده چه كرامتها و انوارى است كه به عقول بشر درست نيايد، و به قلب احدى خطور نكند.
و از جناب امير المؤمنين عليه السلام حديث شده كه: خوشا به
حال آن كس كه خالص كند براى خدا عبادت و دعا را، و مشغول نشود قلبش به آن چيزى كه
چشمش مىبيند، و فراموش نكند ذكر خدا را به واسطه آن چيزى كه گوشهايش مىشنود، و
محزون نشود دل او به آنچه كه به غير عطا شده است.(83)
و از حضرت صادق در تفسير آيه شريفه الّا مَنْ أَتَى اللَّه
بِقَلْبٍ سَليم(84)
روايت شده كه فرمود: سليمْ آن است كه ملاقات كند پروردگار خود
را، در صورتى كه نباشد در آن احدى سواى او؛ و فرمود: هر
قلبى كه در آن شك و شرك است ساقط است؛ و همانا زهد در دنيا را اراده فرمود تا آنكه
فارغ شود قلوب آنها براى آخرت.
و حضرت باقر العلوم عليه السلام فرمود كه حضرت على بن الحسين
عليهما السلام وقتى مىايستاد به نماز، رنگش متغير مىشد؛ و وقتى سجده مىكرد، سرش
را بلند نمىفرمود تا آنكه عرق از او مىريخت.
(85) و آن حضرت وقتى در نماز
مىايستاد، مثل ساقه درختى بود كه حركت نمىكرد از او چيزى، مگر چيزى را كه باد
حركت مىداد.(86)
و از ابو حمزه ثمالى منقول است كه گفت: ديدم حضرت على ابن
الحسين را كه نماز مىخواند، پس رداى آن حضرت از منكبش افتاد و تسويه نفرمود آن را
تا از نماز فارغ شد. پس، از آن حضرت سؤال نمودم از آن، فرمود: "واى بر تو، آيا
مىدانى در محضر كى بودم؟ همانا از بنده قبول نشود نمازى، الّا آنچه را اقبال نموده
در آن". گفتم:" فدايت شوم، هلاك شديم ما"، فرمود:" كَلّا، خداى تعالى تمام مىكند
آن را به نافلهها".
(87)
و اخبار در اين زمينه بيش از آن است كه بتوان در اين اوراق نگاشت و بتوان از عهده
بيان اسرار آن برآمد؛ و ما اين فصل را اتمام كنيم به ذكر يك نكته دانستنى، و آن اين
است كه يكى از فوايد مهمه عبادات كه عقل و نقل بر آن اتفاق دارند، و بايد آن را يكى
از اسرار عبادات به شمار آورد، آن است كه از هر عبادتى در قلب اثرى حاصل شود كه از
آن در روايات به زيادت يا توسعه نكته بيضاء تعبير شده
است؛ و ببايد دانست كه ما بين ظاهر و باطن و سرّ و علن انسانى، يك ارتباط و علاقه
طبيعيهاى است كه آثار هر يك و افعال و حركات هر يك را در ديگرى سرايتى عظيم و
تأثيرى غريب است؛ و اين مطلب علاوه بر آنكه برهانى است، وجدان و عيان هم شاهد بر آن
است؛ چنانچه حالات صحت و مرض بدن و عوارض مزاجيه و حالات داخليه و خارجيه بدن، در
روح و باطن مؤثر است؛ و بعكس، حالات خلقيه و روحيه و ملكات نفسانيه در حركات و
سكنات و افعال بدنيه، طبعاً و من غير رويّه، مؤثر است؛ و از اين، نتيجه حاصل آيد كه
هر يك از اعمال خيريه يا شريّه را، در نفس تأثيرى است كه يا آن را متوجه به دنيا و
زخارف آن كند و محجوب از حقّ و حقيقت نمايد و در سلك حيوانات و شياطين منسلك كند،
يا آن را متوجه به آخرت كند و قلب را الهى كند و كشف سبحات جلال و جمال بر او
نمايد، و او را در سلك روحانيين و مقربين درگاه منخرط نمايد.
و اين افعال عباديه و مناسك الهيّه، علاوه بر آنكه خود داراى صور غيبيه بهيه
ملكوتيه هستند، كه تشكيل بهشت جسمانى دهند، در روح نيز ملكات و حالاتى حاصل كنند كه
مبدأ بهشت متوسط و جنات اسمايى گردند؛ و اين
يكى از اسرار تكرار اذكار و اعمال است، زيرا زبان كه ذكر الهى را تكرار كرد، كم كم
زبان قلب هم باز مىشود و آن نيز متذكر مىشود، چنانچه از تذكر قلب، زبان نيز متذكر
مىشود. و اين فايده حاصل نشود در عبادات و اين نتيجه گرفته نشود، مگر آنكه وقت
عبادت و دعا و ذكْر قلب حاضر باشد، كه با غفلت و نسيان قلب، به هيچ وجه اعمال خيريه
را در روح تأثيرى نيست؛ و از اين جهت مىبينيم كه از عبادات پنجاه سال، يا بيشتر،
در قلب ما به هيچ وجه اثرى پيدا نشده، بلكه به ملكات فاسده ما هر روز افزوده شده؛ و
اين صلاة كه ناهى از فحشا و منكر است، و معراج مؤمن و مقرب متقى است، ما را به جايى
نرسانده و مقام صفايى براى ما از آن حاصل نيامده.
شيخ عارف كامل، شاهآبادى- روحى فداه- مىفرمود: بايد انسان
در وقت ذكر، مثل كسى باشد كه كلامْ دهن طفل مىگذارد و تلقين او مىكند، براى اينكه
او را به زبان بياورد، و همين طور انسان بايد ذكر را تلقين قلب كند؛ و مادامى كه
انسان با زبان ذكر مىگويد و مشغول تعليم قلب است، ظاهر به باطن مدد مىكند؛ همين
كه زبان طفل قلب باز شد، از باطن به ظاهر مدد مىشود. چنانچه در تلقين طفل نيز چنين
است: مادامى كه انسان كلام دهن او مىگذارد او را مدد مىكند؛ همين كه او آن كلام
را به زبان اجرا كرد، نشاطى در انسان توليد مىشود كه خستگى سابق را برطرف مىكند.
پس در اول، از معلم به او مدد مىشود و در آخر، از او به معلم كمك و مدد مىشود.
انسان اگر مدتى مواظبت كند در نماز و اذكار و ادعيه به اين ترتيب، البته نفس عادى
مىشود، و اعمال عبادى هم مثل اعمال عاديه مىشود كه در حضور قلب در آنها محتاج به
رويّه نيست، بلكه مثل امور طبيعيه عاديه مىشود.
فصل ششم در بيان امورى كه انسان را در تحصيل حضور قلب اعانت مىكند
و آن در نماز، امورى چند است كه پس از اين در مواقع خود بعض از آن را ذكر مىكنيم؛
و اكنون به طريق كلى براى مطلق عباداتْ ذكر علاجى مىكنيم؛ و آن اين است كه انسان
شواغل داخليه و خارجيه كه مهمتر از همهْ شواغل قلبيه است، قطع كند؛ و شواغل قلبيه
سبب عمده يا منحصرش، حب دنيا و همّ آن است. اگر انسان همّش تحصيل دنيا و مهمش رسيدن
به زخارف آن باشد، البته قلب فطرتاً متوجه به آن مىشود و شغل شاغلش آن مىشود، و
اگر از يكى از امور دنياوى منصرف شود، به ديگرى متوجه مىشود.
و مَثَل قلب، مَثل طايرى است كه دائماً از شاخهاى به شاخهاى پرواز مىكند.
مادامى كه درختِ آرزوى دنيا و حب آن، در قلب برپاست، طاير قلب بر شاخههاى آن متعلق
است؛ و اگر به رياضات و مجاهدات و تفكر در عواقب و معايب آن و تدبر در آيات و اخبار
و حالاتِ اولياى خدا قطع اين درخت را نمود، قلبْ ساكن و مطمئن مىشود و موفق به
كمالات نفسانيه- كه از آن جمله حصول حضور قلب به همه مراتب آن است- ممكن است بشود؛
و الّا به هر قدر كه موفق شد در كم نمودن آن، موفق به نتيجه مىشود.
و اگر كسى اندكى تأمل كند در عواقب امر اهل دنيا و عشاق آن، و مفاسدى كه از آنها
بروز كرده، و ننگهايى كه از آنها به يادگار مانده كه صفحات تاريخ را سياه و ننگين
نموده، كه تمام آن از حب جاه و مال و بالجمله حب دنيا بوده، و تفكر كند در اخبار و
آثارى كه از اهل بيت عصمت و طهارت در مذمت حب دنيا وارد شده، و مفاسدى كه در دين و
دنيا بر آن مترتب است، تصديق مىكند كه با هر قيمت هست و با هر فشار و رياضتى ميسور
و ممكن باشد، قطع اين فساد را از صفحه قلب بكند و اين ظلمت و كدورت را از فضاى دل
بركنار كند، لازم است بكند؛ و اين با قدرى اقدام و همت، تا اندازهاى ممكن است.
گرچه ترك مطلق از عهده هر كس ساخته نيست، ولى كم كردن آن و شاخ و برگ آن را زدن،
بسيار ممكن است بلكه مىتوان گفت سهل است؛ و البته اگر انسان همّ اكبرش دنيا نشد و
وجهه قلب يكسره رو به زخارف دنيا نگرديد، ممكن است حالات خود و تفكرات قلب را تقسيم
كند و گاهى هم خالص كند قلب را براى عبادت؛ و شايد اگر در صدد برآمد و مدتى از قلب
مواظبت نمود و از خود دلدارى كرد، نتايج خوب بگيرد و كم كم به قطع اين ريشه فساد
نايل شود.
و بايد دانست كه دنياى مذموم در لسان اوليا همان علاقه و حب و توجه به آن است؛ و
الّا اصل عالم مُلك و مشهدِ شهادت- كه يكى از مشاهد جمال جميل حقّ است و مهد تربيت
اوليا و عرفا و علماى باللَّه است، و دار التكميل نفوس قدسيه بشريه و مزرع آخرت
است- از اعز مشاهد و منازل است نزد اوليا و اهل معرفت. چه بسا باشد كه كسى حظى از
دنياى خارجى نداشته باشد، و به واسطه حب و تعلق قلبش به آن، از اهل دنيا باشد و
ناسى حقّ و آخرت باشد؛ و ديگرى كه داراى ملك و سلطنت و جاه و مال است، چون سليمان
بن داود عليهما السلام اهل دنيا نباشد و رجل الهى و انسان لاهوتى باشد؛ و معلوم است
كه در اقبال دنيا و حصول آن، علاقه به آن مدخليت ندارد؛ چه بسا علاقهمندانِ دست
تهى كه از دنيا جز فساد و نكبت آن را ندارند، و بىعلاقههاى داراى ملك و حشمت كه
جمع بين دنيا و آخرت نمودند و به سعادت داريْن رسيدند؛ و اشاره به اين نكته در
احاديث شريفه شده، مثل قول السجاد عليه السلام: الدُّنْيا
دُنْياءان: دُنْيا بَلاغٍ وَ دُنْيا مَلْعُونَةٍ(88).
و گاهى از خود دنيا تكذيب بليغ شده به اعتبار تعلق به آن، يا براى صرف علاقه از آن؛
و ذكر اخبار متعلقه به اين باب و جمع آن و بيان اعتبار عقلى در آن، از وظيفه اين
مختصر خارج است.
بالجمله، آنچه خار طريق وصول به كمالات و شيطان قاطع الطريق مقام قرب و وصول است،
و انسان را از حقّ منصرف مىكند و از لذت مناجات با او محروم مىنمايد، و قلب را
ظلمانى و كدر مىكند، حب به دنياست كه در احاديث شريفه آن را
رأس كل خطيئه و مجتمع كل معاصى شمردهاند؛ و
اخبار در اين باب و متعلقات آن بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد.
پس انسان بايد در موقع عبادات، اشتغالات قلبيه و خواطر آن را كم كند؛ و براى عبادت
وقتى را اختصاص دهد كه مشاغلش كمتر باشد و قلب در آن وقت مطمئنتر و ساكنتر باشد؛ و
اين يكى از اسرار وقت است كه در محل خود ذكرى از آن مىشود، ان شاء اللَّه.
و پس از آنكه شواغل قلبيه را كم كرد، بايد شواغل خارجيه را نيز به اندازه ممكن كم
كند؛ و بيشتر آداب شرعيه شايد براى اين فايدت باشد، مثل نهى از التفات به اطراف و
لعب با دست و ريش و فَرقَعة الاصابع و مدافعه بول و غائط و ريح و مدافعه نوم و نظر
كردن به نقش خاتم و مصحف و كتاب و گوش كردن به حرفهاى خارجى و حديث نفس و ديگر آداب
مكروهه؛ و مثل آداب مستحبه كثيره كه براى حفظ حضور حضرت بارى جلت عظمته است.
حتى آنكه شيخ سعيد، شهيد ثانى- قدس اللَّه نفسه- در كتاب اسرار الصلوة مىفرمايند:
از براى شخص ضعيف، كه فكرش به اندك چيزى كه چشمش مىبيند يا گوشش مىشنود متفرق
مىشود، علاج آن است كه چشمهاى خود را ببندد، يا در خانه تاريكى نماز بخواند، يا
آنكه مقابل خود چيزى نگذارد كه جلب نظر او را كند، يا نزديك ديوارى بايستد كه
چشمانداز نداشته باشد؛ و احتراز كند از نماز بر شوارع و مواضع منقوشه و بر فرشهاى
مزين؛ و از اين جهت، اهل عبادت در خانه تنگ و تاريكى كه وسعت آن به قدرى بود كه
انسان بتواند در آن نماز كند عبادت مىكردند، تا آنكه همّ آنها اجمع باشد.(89)
انْتَهى كَلامُهُ زيدَ فى عُلُوِّ مَقامِه. و البته اينكه فرمودند بهتر آن
است كه در بيت مظلم نماز كند در غير فرايض يوميه است، كه در جماعت مسلمين خواندن از
سنن مؤكده است. بلكه اگر انسان به وظايف و اسرار جماعت قيام كند، رغم انف شيطان را
به طورى مىكند كه در هيچ عبادتى نمىكند؛ و در اجتماع مؤمنين و قلوب مجتمعه آنها،
كه دست غيبى الهى با آن است، فوايدى است روحى و معنوى كه در كمتر عملى اتفاق آن
افتد، با آنكه مصالح عمومى و اجتماعى در آن نيز ملحوظ است. بلكه براى اهل مناجات و
اصحاب قلوب نماز در جماعت، كه حفظ اعداد ركعات را نيز محول به غير مىكنند و يكسره
دل را متوجه به حقّ و مناجات او مىكنند، بهتر است. آرى، در غير فرايض، در خلوات و
مواردى كه نفس اشتغالش كمتر باشد، بهتر است.
و بايد دانست كه قلوب بسيار مختلفند و احوال هر يك نيز به حسب اوقات خيلى مختلف
مىشود؛ پس بر انسان لازم است مثل طبيب معالج و پرستار شفيق از قلب خود نگهدارى
كند؛ و در احوال آن دقت كند كه اگر خلوت با حال او مناسب است، در خلوت عمل را به جا
آورد؛ و اگر در خلوت اشتغال بيشتر مىشود، در جلوت به عبادت قيام كند. و
الْحَمْد للَّهِ أَوَّلًا وَ آخِراً.